PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : باز این چه شورش است



rezaafshari110
2011/11/25, 15:13
با سلام و عرض ادب و تشکر ویژه بابت راه اندازی این سایت مفید
با توجه به فرا رسیدن محرم از مدیران محترم تقاضا دارم جهت ارج نهادن به حماسه والای حسینی با ایجاد تاپیک (( باز این چه شورش است )) که قرار است حاوی دل نوشته های
دوستان در مورد امام حسین و محرم باشد موافقت نمایید.در ضمن به منظور پاسداشت این واقعه مهم تقاضا دارم موضوع تا تاریخ 90.9.16 بصورت مهم در تاپیک گفتگوهای بورسی
ایجاد شود.
با تشکر

rezaafshari110
2011/11/25, 15:49
http://www.webfa.ir/files/98/ya_hossein_1.jpg

عبدالله محمدی
2011/11/26, 14:55
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
فرارسیدن ایام محرم راخدمت دوستان عزیزم تسلیت عرض میکنم

فلسفه قیام مختار
http://www.labbaik.ir/fa/occosions/moharram87/Mokhtar.htm

عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام
http://www.labbaik.ir/fa/occosions/moharram87/Aagebat.htm


آيا عزاداري براي امام حسين عليه السلام بدعت است؟
http://www.labbaik.ir/fa/occosions/moharram87/Bedat.htm

rezaafshari110
2011/11/27, 09:20
ولادت

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
حسين (ع ) و پيامبر (ص )

از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)
انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)
ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه : رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)
حسين (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)
امام حسين (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)
امام حسين (ع ) در زمان معاويه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه كشته مي شد, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...
قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)
نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)
امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.

rezaafshari110
2011/11/27, 13:36
سلام
امشب شب دوم محرم شب قدر شناسی از یاران حسین بن علی است.از خدا بخواهیم ما رو هم مثل حر آزاد کنه از این زندان نفسانی.

هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری می‎کرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دست‎ها جدا گردد.
حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می‎کشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز می‎زند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در کنار او قره پسر قیس قرار داشت.
حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب داده‎ای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا می‎خواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کناره‎گیری از سپاه ابن سعد را دارد، در حالی که حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو می‎خواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود می‎لرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاع‎ترین مرد کوفه سوال می‎شد، تو را معرفی می‎کردم، این چه حالتی است که در تو می‎بینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر می‎بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.
او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش می‎رفت.
«پروردگارا! من به سوی تو باز می‎گردم، پس توبه‎ام را پذیرا باش. من دل اولیا و فرزندان پیامبرت را به وحشت انداخته‎ام. ای اباعبدالله! من بازگشته‎ام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو روی خواهد کرد.
این گفتار امام حسین علیه السلام حر را شادمان کرده بود. او به یقین دریافت که به زندگانی بی پایان و نعمت‎های همیشگی راه یافته است. حر داستان ندای هاتفی را هنگامی که او از کوفه خارج می‎شد به امام حسین علیه السلام اینگونه بازگو می‎کرد: من با گوش جان شنیدم، کسی اینگونه هشدارم می‎داد که ای حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم وای بر حر ، آیا تو او را به بهشت مژده می‎دهی، در حالی که او برای جنگ با پسر دخت پیامبر به حرکت در آمده است؟ امام فرمود: تو به خیر و پاداش (نیکو) دست یافته‎ای.

پس ببینید فرصت برای همه هست حتی کسی که جلوی امام خود ایستاده

بابي چارلتون
2011/11/27, 13:57
http://forums.boursy.com/imported/2011/11/255.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2011/11/257.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/11/258.jpg

rezaafshari110
2011/11/27, 17:40
http://forums.boursy.com/imported/2011/11/254.jpg

arak_bourse
2011/11/27, 18:03
انشالله امام حسین دست ما رو هم بگیره و در راه راست زندگی قرار دهد

محمود شریعت
2011/11/28, 01:19
شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين (ع)
روي دل با کاروان کربلا دارد حسين (ع)

از حريم کعبه جدش به اشکي شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين

ميبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اينها حرمت کوي منا دارد حسين

پيش روراه ديار نيستي کافيش نيست
اشک و آه عالمي هم در قفا دارد حسين

بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نميداند عروسي يا عزا دارد حسين

رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجائي که کفن از بوريا دارد حسين

بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
ورنه اين بيحرمتيها کي روا دارد حسين

سروران،پروانگان شمع رخسارش ولي
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسين

سر به تاج زين نهاده راهپيماي عراق
مينمايد خود که عهدي با خدا دارد حسين

او وفاي عهد را با سر کند سودا ولي
خون به دل از کوفيان بيوفا دارد حسين

دشمنانش بيامان و دوستانش بيوفا
با کدامين سر کند مشکل دو تا دارد حسين

سيرت آل علي با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما يکي صورت نما دارد حسين

آب خود با دشمنان تشنه قسمت ميکند
عزت و آزادگي بين تا کجا دارد حسين

دشمنش هم آب ميبندد به روي اهل بيت
داوري بين با چه قومي بيحيا دارد حسين

بعدازاينش صحنههاو پردههااشکست وخون
دل تماشا کن چه رنگين سينما دارد حسين

سازعشق است وبه دل هرزخم پيکان زخمهئي
گوش کن عالم پراز شور و نواداردحسين

دست آخر کز همه بيگانه شد ديدم هنوز
با دم خنجر نگاهي آشنا دارد حسين

شمر گويد گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاي نفرين هم بلب ديدم دعا دارد حسين

اشک خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار
کاندرين گوشه عزايي بيريا داردحسين

eiman
2011/11/28, 07:59
هیهات من الذله
این است پیام کربلا
(((((((((((((((((آزادگی)))))))))))))))))

يگانه
2011/11/28, 08:29
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

هردم از غصه جانسوز تو آتش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را

عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

گاه سردار علمدارم و گاهی سقّا


گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم

بوته عشق تو کرده است مرا چون زرناب


دیگر این آتش غم ها ندهد تغییرم

گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است


از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم

غیرتم گاه نهیبم زند از جا برخیز


لیک فرمان مطاع تو شود پاگیرم

تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم


آیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم

سایه پرچم تو کرد سرافراز مرا


عشق تو کرد عطا دولت عالمگیرم

کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام


شد در این قبله عشاق دوتا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد


چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی


تا که تکمیل شود حجّ من آنگه میرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک

rezaafshari110
2011/11/28, 13:02
ان الله يحب التوابين...

من ميدونم كه دل خدا برام تنگ ميشه،هر چقدر هم بد باشم خدا دلش برام ميتپه و وقتي من فراموشش ميكنم دلش برام تنگ ميشه...خدا عين آدما نيست...
هر دفه كه دلم ميشكنه و بغض گلومو ميگيره،اول وايميسته و با مهربوني نگام ميكنه،بعد مياد جلوم وايميسته،
بهم ميگه : بغض نكن،گريه نكن من كنارتم،بعد دونه دونه ذره هاي دل منو جمع ميكنه...
بعد گريه من بند مياد...نگاش ميكنم و تعجب ميكنم از بزرگواريش،از مهربونيش،از ...بازم از مهربونيش...
خدا اما بهم نگاه نميكنه،نميخواد خجالتم بده،نميخواد از چشماش بخونم كه"يادته منو يادت رفته بود؟". . .
من ماتم و مبهوت. . .
خدا آرومه،ذره هاي دلمو كه جمع كرد ، دلمو ميگيره جلوي قلب خودش ، چشماشو ميبنده،انگار ميخواد تمام
خوبي هاشو بريزه تو دلم،دلمو محكم ميگيره تو بغلش،بوسش ميكنه و ميدتش بهم...
انگار دوست داره نگهش داره ولي برش ميگردونه بهم.
بهم لبخند ميزنه،دل كوچيك منو ميذاره كف دستش،ميارتش جلو كه من برش دارم...
هيچ كاري ازم برنمياد نگاه ميكنم...مات موندم! ميگه برش دار عزيز دلم،مال توهه...
آروم برش ميدارم،صورتيه...صورتيه كم رنگ،از اونجاهايي كه شيكسته و خدا بندش زده،نور ميزنه بيرون. . .
من دل نميخوام...
من نور توي دلمو نميخوام...
من ميخوام خدا بجاي اينكه دلمو بذاره رو قلبش،منو بذاره،
من نور قرضي نميخوام. . .

من خود خدا رو ميخوام....
با همه بد بودنم....با همه کوچک بودنم...
يهو دلم از دستم ليز ميخوره ، ميفته كف دست خدا. . .
اونوقت خدا بازم ميذارتش رو قلبش. . .دلم ميره تو قلب خدا.
اونوقت به جاي دلم،منو بغل ميكنه و باز ميگه "من دوستت دارم". . .
منم اگه دختر خوبي باشم،يه روزي منم مثل دلم ميرم تو قلب خدا . . .
قلب خود خود خود خدا . . .

محاد
2011/11/28, 14:14
یاری



گفتم این چه فریاد بود که هل من ناصر ینصرنی؟

گفت شیوه می کرد عاشق بر معشوق!

گفتم این چگونه شیوه ای ست که خلق از آن به شیون شده اند!

گفت زبان عشق غریب است.

گفتم بگو این چه فریاد بود که هل من ناصر ینصرنی؟

گفت دلبری میکرد به ناز که آمده ام، الوعده وفا!

گفتم کدام وعده!؟

گفت آنجا که گفت إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَغَالِبَ لَکُمْ وَإِنیَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَاالَّذِی یَنصُرُکُم مِّن بَعْدِهِ. دلبرانه می پرسید، چنانم آیا که بر وعده خویش یاری ام کنی !؟ یا از رها شده گانم که کسی را توان یاریشان نیست!

عشق بازی می کرد!

به شطرنج عشق کشانده بودش شاه. آنجا که هیچ کَس را توان بودن نیست. او را گفت بپرس که آیا کسی هست!؟

ای نفس مطمئن باز هم بپرس که آیا کسی هست؟ جز من!؟

و او برای اطمینان نپرسید! پرسید تا دلبری کند که ببین! مدعی نیست! مدعایی نیست. این خلوت من و توست!

بیا و بر وعده وفا کن، بگو ای شمشیرها دریابیدش!

بگو ای شمشیر ها در یابیدش که خون خدا کابین این وصلت است!



هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، این گریه های دمادم، ابتلای ماست! این نوحه ی مردمان ما بر خویشتن است. که لحظه در لحظه ی ما حسینی خون میدهد تا لاله عشق سرخگون باشد. و ما تقلایی نمی کنیم، افسوس!

او تجلی و ظهور این لحظه های دمادم است.

چنان شو که یاریت کند.

کج رفته ایم و یاری کرده است!
با آنکه راست می رود، چه می کند!؟

گفتم بیشتر بگو

گفت نه مرا تاب گفتن، نه تو را تاب شنیدن است از این یکی شدن، از این صحنه ی بکرِ وصالِ عاشق و معشوق!

از این که یاری بگوید: هل من یاری که یار باشد مرا!

غلامرضا رشیدی

riskman
2011/11/28, 14:32
ماه محرم همه ايران سياهپوش مي شود، زرتشتيان استان يزد، مركز استقرار زرتشتي هاي ايران، در اين روزها مانند ديگر هموطنانشان عزا دارند.
«مهرشاد بزرگی» از اقليت زرتشتيان ايران مقيم يزد، بیان می دارد: «هر ساله با شروع محرم بسياري از زرتشتيان يزد همپاي مسلمانان به عزاداري مي پردازند. شيوه عزاداري زرتشتيان با شيعيان كمي متفاوت است. آنها در آيين خود پوشيدن لباس سفيد را مقدس مي دانند. زنان و مردان سپيد پوش زرتشتي با حضور در آتشكده گردهم مي آيند و براي امام حسين و يارانش به سوگواري مي پردازند .آنها امام حسين را داماد ايرانيها مي دانند، چون پس از جنگ اعراب و ايران در اواخر دوره ساساني شاهدخت شهربانو به همسري فرزند علي(ع) در آمد آنها به داشتن داماد شجاعي چون امام حسين افتخار مي كنند».
در مراسم زرتشتيان غذاهاي زيادي طبخ مي شود و مانند هموطنان مسلمانشان نذري مي دهند، زرتشتيان با خواندن دعا و طلب ادامه راه آزادگان دنيا، مراسم خود را برگزار مي كنند .هر ساله زرتشتيان زيادي از شهر هاي بافق، ميبد، تفت، مهريز و بهاباد به مركز استان شهر يزد، مي آيند تا در عزاداري امام حسين شركت كنند.

نخل برداری در استان یزد

شكوه عزداري مردم سرزمين بادها و بادگيرها در سوگواري روز عاشورا ، آيين نخلبرداري است. در يزد، نخل را به شکل تابوت سيدالشهدا يا نمادي از يکي از شهداي کربلا درمي آورند. نخل از جنس چوب و به شکل برگ درخت يا سرو است . با آن که نخل هيچ شباهتي به درخت نخل ندارد، اما به اين نام خوانده مي شود.مراسم نخل برداری از ویژگیهای منحصر به فرد محرم و عزاداری در یزد است که با همکاری و همیاری گوناگون اهالی در تمام مراحل مراسم، از کمک مالی و تهیه چوب و دیگر وسایل آن گرفته تا کمک در تزئین و عَلَم کردن آن و حمل آن در روز عاشورا برگزار می شود. دربرخی موارد، زرتشتیان یزد نیز در ساختن نخل ها، همیاری و همکاری دارند. آنها حضرت سیدالشهدا (ع) را همسر شهربانوی ایرانی دانسته و نسبت به وی احترام و ارادت خاصی قائل هستند. مراسم آذین بندی و آماده کردن نخلها برای ایام عزاداری ماه محرم با یک فراخوان، بسیج همگانی اهل محل و یا آبادی صورت می گیرد.

نخل برداری عزاداران حسینی در شهرستان تفت یزد

در تعزیه ها یی که در شهر کرمان برگزار می شود، کلیه مراحل واقعه کربلا به تصویر کشیده می شود،زرتشتیان کرمان نیز برای مراسم سوگواری امام حسین(ع) احترام زیادی قائل هستند و مراسم ویژه ای را در این باب برگزار می کنند.

بين سينه زنان هيات ثارالله علاوه بر اقليت ارمني، هموطنان زرتشتي نيز حضور دارند. آنان امام حسين (ع ) را داماد نژاد ايراني مي دانند. معروف است كه پس از پيروزي اسلام بر ايران، دختر يزدگرد سوم به نام شهربانو كه شاهزاده بود به عقد امام درآمد. زرتشتيان و ارامنه كنار هم عزاداري مي كنند. با هيات بيرون مي روند و مي آيند و شام را مانند ما قيمه ميل مي كنند؛ غذايي مرسوم ايام محرم و حتی بعضی از این عزیزان مقداری از غذای مراسم امام حسین را برای تبرک در طول سال نگهداری و در غذای سالیان خود استفاده می کنند.

rezaafshari110
2011/11/28, 18:32
السلام علیک یا رقیه بنت الامام الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام)
امشب شب سوم محرم شب منسوب به باب الحوائج حضرت رقیه دختر امام حسین(ع) است

http://forums.boursy.com/imported/2011/11/260.jpg

کیوان
2011/11/28, 19:04
اینهمه سالها گذشت و هرسال همچون سالهای پیش!
همگی آدمها روزهای بسیاری از سال را سیاه می پوشند!
علم ها بر آسمان و صدای گریه ها بلند و بلندتر میشود!
حسین گویان بیشتر و بیشتر ، دستها و زنجیرها محکم و محکم تر بر سر و سینه ها فرود می آید!
صفهای آدمیان و هجوم آنها برای فیض بردن از سفره نذری امام حسین طولانی تر و حریص تر!
ولی...
در طول تمام قرون و سالها... هنوز فریادرسی نیست که صدای یاری خواستن حسین را شنیده باشد.
صدای حسین در دالانهای زمان پیچید و گم شد!

rezaafshari110
2011/11/28, 19:51
شهادت غم انگيز حضرت فاطمه صغري و يا رقيه عليها سلام، دختر امام حسين(ع) چنين است:

عصر روز سه شنبه در خرابه در كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. جمعي از كودكان شامي را ديد كه در رفت و آمد هستند.

پرسيد: عمه جان! اينان كجا مي روند؟ حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اين ها به خانه هايشان مي روند. پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيباي همراهي با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي كه با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.

خبر را به يزيد رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. رأس مطهر سيد الشهدا را در ميان طَبَق جاي داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهر سيد الشهدا را ديد، سر را برداشت و د رآغوش كشيد.

بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ» چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم.

دختر خردسال حسين(ع) آن قدر شيرين زباني كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.

امشب شب باز شدن گره های بزرگ به دست این کودک اباعبدالله است.همه گرفتارها رو هم در نظر داشته باشید

rezaafshari110
2011/11/29, 19:53
سلام
امشب شب چهار محرم شب طفلام حضرت زینب کبری است
در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت. او عقیلة بنی هاشم است. او نائبة الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیة راه حسین (علیه السلام) کرده ، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین (علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده اند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:
اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ
قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ
قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ
و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ
وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ
” به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است راترک کردند“
و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.
پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد:
اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ
شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر
یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ
”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد.

rezaafshari110
2011/11/30, 12:29
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

rezaafshari110
2011/11/30, 17:23
سلام
امشب شب پنجم محرم شب عبدالله بین حسن بن علی (علیهم السلام) است
امشب و فرداشب را میهمان سبط اکبر پیامبر(ص) و سید جوانان اهل بهشت، یعنی امام حسن مجتبی(ع) هستیم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ در کربلا در رکاب عمو به شهادت رسیدند.
«عبدالله بن حسن» فرزند کوچک امام حسن مجتبی(ع) یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه خانواده خود و عمویش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به سوی کوفه آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین(ع) و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا دستهجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام(ع) یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: «آیا یاریکنندهای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به امام(ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را مورد حمله قرار می‏دادند.
عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. حضرت زینب(س) او را گرفت شاید که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمهي گرگهای گرسنه یزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم». سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام(ع) رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام(ع) ایجاد شده بود یکی از لشکریان یزید شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهي پیامبر(ص) را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه ... »
اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت برادر شهیدش ـ قاسم و عبدالله ـ را نیز پرپرشده میدید...

اشك و خون از ديدهاش بر خاك ريخت

اشك بر آن كودكِ بيباك ريخت

امام(ع) او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و در گوشش زمزمه کرد:«فرزند برادرم! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او تو را به پدران صالحت ملحق کند».

آن برادرزادهام صد چاك شد

اين برادرزادهام بر خاك شد

آن برادرزادهام سرمست رفت

اين برادرزادهام بيدست رفت

امام(ع) سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدر کردهای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین آنان تفرقهای سخت بیانداز... زيرا آنان ما را دعوت کردند و وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما را کشتند».

بسته شد چشمش، ولي لب باز شد

آخرين نجواي شه آغاز شد

كاي خدا گر چه مرادت حاصل است

ديدن مرگ يتيمان مشكل است

در ره تو هستيام از دست رفت

حيف شد، عبداللَهَم از دست رفت

اين دو بر من، روح پيكر بودهاند

يــادگــاران بــرادر بـــودهاند

در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفته‏اند «حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد ...

الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

rezaafshari110
2011/11/30, 20:07
http://forums.boursy.com/imported/2011/11/290.jpg

arak_bourse
2011/11/30, 20:30
السلام علیک یا اباعبدالله
از خواندن بعضی مطالب واقعا روحم در یاد حسین و شهیدان دشت کربلا منقلب شد
خدا همه شما دوستان را به حق حیسن خیر دهد

rezaafshari110
2011/12/01, 18:52
سلام
امشب شب ششم محرم شب آقا قاسم بن الحسن (ع) است.
http://forums.boursy.com/imported/2011/12/10.jpg
تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در خيمه‏اى‏«عند قرب الماء»جمع كرد.معلوم مى‏شود خيمه‏اى بوده است كه آن را به مشكهاى آب اختصاص داده بودند و از همان روزهاى اول آبها را در آن خيمه جمع مى‏كردند.امام اصحاب خودش را در آن خيمه يا نزديك آن خيمه جمع كرد.آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء كرد،كه حالا آزاديد(آخرين اتمام حجت‏به آنها).

امام نمى‏خواهد كسى رودربايستى داشته باشد،كسى خودش را مجبور ببيند،حتى كسى خيال كند به حكم بيعت لازم است‏بماند،خير، همه‏تان را آزاد كردم،همه يارانم،همه خاندانم،حتى برادرانم،فرزندانم،برادر زادگانم،اينها هم جز به شخص من به كسى كارى ندارند،امشب شب تاريكى است،اگر مى‏خواهيد،از اين تاريكى استفاده كنيد برويد و آنها هم قطعا به شما كارى ندارند.

اول از آنها تجليل مى‏كند:منتهاى رضايت را از شما دارم،اصحابى از اصحاب‏خودم بهتر سراغ ندارم،اهل بيتى از اهل بيت‏خودم بهتر سراغ ندارم.در عين حال اين مطالب را هم حضرت به آنها مى‏فرمايد.همه‏شان به طور دسته جمعى مى‏گويند:مگر چنين چيزى ممكن است؟!جواب پيغمبر را چه بدهيم؟وفا كجا رفت؟ انسانيت كجا رفت؟محبت و عاطفه كجا رفت؟آن سخنان پر شورى كه آنجا گفتند،كه واقعا انسان را به هيجان مى‏آورد.

يكى مى‏گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسى بخواهد فداى مثل تويى كند؟!اى كاش هفتاد بار زنده مى‏شدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مى‏كردم.آن يكى مى‏گويد هزار بار.يكى مى‏گويد:اى كاش امكان داشت‏بروم و جانم را فداى تو كنم،بعد اين بدنم را آتش بزنند،خاكستر كنند،خاكسترش را به باد بدهند،باز دو مرتبه مرا زنده كنند،باز هم و باز هم.

اول كسى كه به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم،همينكه اينها اين سخنان را گفتند،آنوقت امام مطلب را عوض كرد،از حقايق فردا قضايايى گفت، فرمود:پس بدانى كه قضاياى فردا چگونه است.آنوقت‏به آنها خبر كشته شدن را داد. درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند.آنوقت همين نوجوانى كه ما اينقدر به او ظلم مى‏كنيم،آرزوى او را دامادى مى‏دانيم،تاريخ مى‏گويد خودش گفته آرزوى من چيست.يك بچه سيزده ساله معلوم است در جمع مردان شركت نمى‏كند،پشت‏سر مردان مى‏نشيند.مثل اينكه پشت ‏سر نشسته بود و مرتب سر مى‏كشيد كه ديگران چه مى‏گويند؟

وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مى‏شويد،اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟با خود گفت آخر من بچه‏ ام،شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مى‏شوند،من هنوز صغيرم.يك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد:«و انا فى من يقتل؟»آيا من جزء كشته شدگان هستم يا نيستم؟حالا ببينيد آرزويش چيست؟آقا جوابش را نداد،فرمود:اول من از تو يك سؤال مى‏كنم جواب مرا بده،بعد من جواب تو را مى‏دهم.

شايد(من اين طور فكر مى‏كنم)آقا مخصوصا اين سؤال را كرد و اين جواب را شنيد،خواست اين سؤال و جواب پيش بيايد كه مردم آينده فكر نكنند اين نوجوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد،ديگر مردم آينده نگويند اين نوجوان در آرزوى دامادى بود،ديگر برايش حجله درست نكنند،جنايت نكنند.آقا فرمود كه اول من سؤال مى‏كنم.عرض كرد:بفرماييد.فرمود:«كيف الموت عندك‏»؟

پسركم،فرزند برادرم،اول بگو مردن،كشته شدن در ذائقه تو چه طعمى دارد؟ فورا گفت:«احلى من العسل‏»از عسل شيرين‏تر است،من در ركاب تو كشته بشوم،جانم را فداى تو كنم؟اگر از ذائقه مى‏پرسى(چون حضرت از ذائقه پرسيد)از عسل در اين ذائقه شيرين‏تر است،يعنى براى من آرزويى شيرين‏تر از اين آرزو وجود ندارد. ببينيد چقدر منظره تكان دهنده است!

اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده است كه تا زنده‏ايم ما بايد اين حادثه را زنده نگه بداريم،چون ديگر نه حسينى پيدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنى. اين است كه اين مقدار ارزش مى‏دهد كه بعد از چهارده قرن اگرحسينيه‏اى به نامشان بسازيم كارى نكرده‏ايم،و الا آن كه آرزوى دامادى دارد،كه همه بچه‏ها آرزوى دامادى دارند،ديگر اين حرفها را نمى‏خواهد،وقت صرف كردن نمى‏خواهد،پول صرف كردن نمى‏خواهد،برايش حسينيه ساختن نمى‏خواهد،سخنرانى نمى‏خواهد.ولى اينها جوهره انسانيت‏اند،مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند،اينها بالاتر از فرشته هستند.

فرمود:بله فرزند برادرم،پس جوابت را بدهم،كشته مى‏شوى‏«بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏»اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است،يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى.(چون مجلس آماده شد اين ذكر مصيبت را عرض مى‏كنم.)اين آقا زاده اصلا باك ندارد.روز عاشوراست.

حالا پس از آنكه با چه اصرارى به ميدان مى‏رود،بچه است،زرهى كه متناسب با اندام او باشد وجود ندارد،خود مناسب با اندام او وجود ندارد،اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد.لهذا نوشته‏اند همين طور رفت، عمامه‏اى به سر گذاشته بود«كانه فلقة قمر»همين قدر نوشته‏اند به قدرى اين بچه زيبا بود،مثل يك پاره ماه.اين جمله‏اى است كه دشمن در باره او گفته است.گفت:

بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت برگ گل سرخ را باد كجا مى‏برد

راوى گفت نگاه كردم ديدم كه بند يكى از كفشهايش باز است،يادم نمى‏رود كه پاى چپش هم بود.معلوم مى‏شود كه چكمه پايش نبوده است.

حالا آن روح و آن معنويت چه شجاعتى به او داد،به جاى خود،نوشته‏اند كه امام[كنار]در خيمه ايستاده بود.لجام اسبش به دستش بود،معلوم بود منتظر است.يكمرتبه فريادى شنيد.نوشته‏اند مثل يك باز شكارى-كه كسى نفهميد به چه سرعت امام پريد روى اسب-حمله كرد.مى‏دانيد آن فرياد چه بود؟فرياد يا عماه،عموجان! عموجان!وقتى آقا رفت‏به بالين اين نوجوان،در حدود دويست نفر دور او را گرفته بودند.امام كه حركت كرد و حمله كرد،آنها فرار كردند.يكى از دشمنان از اسب پايين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند،خود او در زير پاى اسب رفقاى خودش پايمال شد.آن كسى كه مى‏گويند در عاشورا در زير سم اسبها پايمال شد در حالى كه زنده بود،يكى از دشمنان بود نه حضرت قاسم.

حضرت خودشان را رساندند به بالين قاسم،ولى در وقتى كه گرد و غبار زياد بود و كسى نمى‏فهميد قضيه از چه قرار است.وقتى كه اين گرد و غبارها نشست،يك وقت ديدند كه آقا به بالين قاسم نشسته است،سر قاسم را به دامن گرفته است.اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود:«يعز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏»يعنى برادر زاده!خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى،نتواند تو را اجابت كند،يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد.در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين نوجوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، باسمك العظيم الاعظم‏الاعز الاجل الاكرم يا الله...

خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما!ما را به حقايق اسلام آشنا كن!اين جهلها و نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان!توفيق عمل و خلوص نيت‏به همه ما عنايت‏بفرما!حاجات مشروعه ما را بر آور!اموات همه ما ببخش و بيامرز!

arak_bourse
2011/12/01, 22:38
چهل حدیث مستند درباره کربلا و عاشورا
دین - حدیث کربلا، حدیث حریت و حماسه هاست و روایتش روایت رویش و خیزش، و سرودش همیشه سرخ و حیات بخش و حرکت زا.

در خصوص کربلا و حماسه همیشه جاوید عاشورا، در کتابی با نام «سیمای کربلا، حریم حریت» سخن گفته ایم و چندین حدیث ازاحادیث این دفتر را نیز در آنجا البته با شرح و بسطی بیشتر آورده ایم.دیگر لازم نیست در این مقدمه حرف به درازا کشد، تنها به تذکر چند نکته که در فهم بهتر این مجموعه می تواند مفید باشد بسنده می شود:

1. روایتهایی که درباره کربلا، بویژه زیارت آستان قدس حسینی علیه السلام، در منابع روایی آمده است. بیشتر از اینها است که در یک مجموعه چهل حدیثی بگنجد، ما از صدها حدیث، این چهل نمونه را، از سخنان برگزیدگان خدا برگزیده ایم.

2. احادیث از کتابهای معتبر نقل شده و بیشتر آنها را در کتاب وزین کامل الزیارات می توان دید، کتابی که در نظر دانشوران شیعی معتبر است و محکم.

3. در انتخاب حدیثها، علاوه بر نکات چندی که در نظر بوده این نکته نیز در نظر گرفته شده است که تا حد امکان حدیثی نقل شود که کم لفظ و معتبر، اما پر معنی باشد تا حفظ آن برای همه سهل و ممکن باشد.

4. پیشاپیش اقرار می شود که ترجمه ها نارسا بوده و آن لطف بی نظیری که در سخن معصوم علیه السلام است در ترجمه ها دیده نمی شود ما تلاش خویش را کرده ایم، امید که مقبول درگاه حضرت حق واقع گردد.

فصل اول: فضیلت کربلا

حدیث اول :حریم پاک

عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال:
..و هی اطهر بقاع الأرض و اعظمها حرمة و انها لمن بطحاء الجنة.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در ضمن حدیث بلندی می فرماید: کربلا پاکترین بقعه روی زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساطهای بهشت است. بحار الانوار، ج 98، ص 115 و نیز کامل الزیارات، ص 264

حدیث دوم:سرزمین نجات

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
یقبر ابنی بأرض یقال لها کربلا هی البقعة التی کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التی علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فی الطوفان.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پسرم حسین در سرزمینی به خاک سپرده می شود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازی که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا، یاران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد. کامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح 8

حدیث سوم: مسلخ عشق

قال امیر المؤمنین علی علیه السلام:
هذا...مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من کان بعدهم.

حضرت علی علیه السلام روزی گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانی که نه شهدای گذشته و نه شهدای آینده به پای آنها نمی رسند.

تهذیب، ج 6، ص 73 و بحار، ج 98، ص 116

حدیث چهارم: عطر عشق

قال علی علیه السلام:
واها لک أیتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب.
امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبوئی ای خاک! در روز قیامت قومی از تو بپا خیزند که بدون حساب و بی درنگ به بهشت روند.

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 169

حدیث پنجم:ستاره سرخ محشر

قال علی بن الحسین علیه السلام:
تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدری و تنادی أنا أرض الله المقدسة الطیبة المبارکة التی تضمنت سید الشهداء و سید شباب اهل الجنة.

امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا، در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدی می درخشد و ندا در می دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکی که پیشوای شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است. ادب الطف، ج 1، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص 268

حدیث ششم:کربلا و بیت المقدس

قال ابو عبد الله علیه السلام:
الغاضریة من تربة بیت المقدس.
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است. کامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح 7

حدیث هفتم: فرات و کربلا

قال ابو عبد الله علیه السلام
أن أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالی...

امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبی بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.بحار الانوار، ج 98، ص 109 و نیز کامل الزیارات، ص 269

حدیث هشتم: کربلا، کعبه انبیاء

قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیس نبی فی السموات و الارض، اءلا یسألون الله تبارک و تعالی أن یؤذن لهم فی زیارة الحسین (علیه السلام)، ففوج ینزل و فوج یعرج.

امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبری در آسمانها و زمین نیست مگر این که می خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهی به کربلا فرود آیند و گروهی از آنجا عروج کنند. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از کامل الزیارات، ص 111

حدیث نهم: کربلا، مطاف فرشتگان

قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیس من ملک فی السموات و الأرض الا یسألون الله تبارک و تعالی أن یؤذن لهم فی زیارة الحسین (علیه السلام)، ففوج ینزل و فوج یعرج.

امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ فرشته ای در آسمانها و زمین نیست مگر این که می خواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجی از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجی دیگر عروج کنند و از آنجا اوج گیرند. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از کامل الزیارات ص 114

حدیث دهم: راه بهشت

قال ابو عبد الله علیه السلام:
موضع قبر الحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة

امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام دری از درهای بهشت است. کامل الزیارات، ص 271، باب 89، ح 1

حدیث یازدهم: کربلا، حرم امن

قال ابو عبد الله علیه السلام:
ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل أن یتخذ مکة حرما.
امام صادق علیه السلام فرمود: به راستی که خدا کربلا را حرم امن و با برکت قرار داد پیش از آنکه مکه را حرم قرار دهد.کامل الزیارات، ص 267 بحار، ج 98، ص 110

حدیث دوازدهم: زیارت مداوم

قال الصادق علیه السلام:
زوروا کربلا و لا تقطعوه فاءن خیر أولاد الانبیاء ضمنته...
امام صادق عیه السلام فرمود: کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید، چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است. کامل الزیارات، ص 269

حدیث سیزدهم: بارگاه مبارک

قال الصادق علیه السلام:
«شاطی ء الوادی الأیمن» الذی ذکره الله فی القرآن، (1) هو الفرات و «البقعة المبارکة» هی کربلا.
امام صادق علیه السلام فرمود: آن «ساحل وادی ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و «بارگاه با برکت» نیز کربلا است. (2)

فصل دوم: زیارت کربلا

حدیث چهاردهم: شوق زیارت

قال الامام الباقر علیه السلام:
لو یعلم الناس ما فی زیارة قبر الحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقا.
امام باقر علیه السلام فرمود: اگر مردم می دانستند که چه فضیلتی در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت می مردند.ثواب الاعمال، ص 319، به نقل از کامل الزیارات .

حدیث پانزدهم: حج مقبول و ممتاز

قال ابو جعفر علیه السلام:
زیارة قبر رسول الله صلی الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبر الحسین بن علی علیهما السلام، تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلی الله علیه و آله.
امام باقر علیه السلام فرمود: زیارت قبر رسول خدا «ص» ، و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولی که همراه رسول خدا «ص» بجا آورده شود.مستدرک الوسائل، ج 1، ص 266، و نیز کامل الزیارات، ص 156

حدیث شانزدهم : تولدی تازه

عن حمران قال: زرت قبر الحسین علیه السلام فلما قدمت جاءنی.ابو جعفر محمد بن علی علیه السلام...فقال علیه السلام:
ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم یرید الله بذلک وصلة نبیه حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه.
حمران می گوید: هنگامی که از سفر زیارت امام حسین علیه السلام برگشتم، امام باقر علیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: ای حمران! به تو مژده می دهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر (ص) باشد، از گناهانش بیرون می آید چون روزی که مادرش او را زاد.امالی شیخ طوسی، ج 2، ص 28، چاپ نجف بحار، ج 98، ص .20

حدیث هفدهم: زیارت مظلوم

عن ابی جعفر و ابی عبد الله علیه السلام یقولان:
من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم.
از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده که فرمودند: هر کس که می خواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم علیه السلام را ترک نکند. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 253

حدیث هجدهم: شهادت و زیارت

قال الامام الصادق علیه السلام:
زوروا قبر الحسین (علیه السلام) و لا تجفوه، فاءنه سید شباب أهل الجنة من الخلق، و سید شباب الشهداء.
امام صادق علیه السلام فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک زیارتش به او ستم نورزید چرا که او سید جوانان بهشت از مردم، و سالار جوانان شهید است. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 256: و کامل، ص 109

حدیث نوزدهم: زیارت، بهترین کار

قال ابو عبد الله علیه السلام:
زیارة قبر الحسین بن علی علیهما السلام من افضل ما یکون من الاعمال.
امام صادق علیه السلام فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین کارهاست که می تواند انجام یابد.مستدرک الوسائل، ج 10، ص .311

حدیث بیستم: سفره های نور

قال الامام الصادق علیه السلام:
من سره ان یکون علی موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوار الحسین بن علی (علیهما السلام)
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفره های نور بنشیند باید از زائران امام حسین (علیه السلام) باشد.وسائل الشیعه، ج 10، ص 330 بحار الانوار، ج 98، ص 72

حدیث بیست و یکم: شرط شرافت

قال الصادق علیه السلام: من اراد أن یکون فی جوار نبیه و جوار علی و فاطمة فلا یدع زیارة الحسین علیهم السلام
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که می خواهد در همسایگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در کنار علی (علیه السلام) و فاطمه (س) باشد، زیارت امام حسین (علیه السلام) را ترک نکند. وسائل الشیعه، ج 10، ص 331، ح .39

حدیث بیست و دوم: زیارت، فریضه الهی

قال ابو عبد الله علیه السلام:
لو أن احدکم حج دهره ثم لم یزر الحسین بن علی علیه السلام لکان تارکا حقا من حقوق رسول الله (ص) لأن حق الحسین فریضة من الله تعالی، واجبة علی کل مسلم.
امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یکی از شما تمام عمرش را احرام حج بندد، اما امام حسین علیه السلام را زیارت نکند، حقی از حقوق رسول خدا (ص) را ترک کرده است چرا که حق حسین علیه السلام فریضه الهی و بر هر مسلمانی واجب و لازم است.وسائل الشیعه، ج 10، ص .333

حدیث بیست و سوم: کربلا، کعبه کمال

قال ابو عبد الله علیه السلام:
من لم یأت قبر الحسین علیه السلام حتی یموت کان منتقص الاءیمان، منتقص الدین، اءن ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس به زیارت قبر امام حسین علیه السلام نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود، به بهشت هم که برود پایین تر از مؤمنان در آنجا خواهد بود.وسائل الشیعه، ج 10، ص .335

حدیث بست و چهارم: از زیارت تا شهادت

قال ابو عبد الله علیه السلام:
لا تدع زیارة الحسین بن علی علیهما السلام و مر أصحابک بذلک یمد الله فی عمرک و یزید فی رزقک و یحییک ء الله سعیدا و لا تموت الا شهیدا.
امام صادق علیه السلام فرمود: زیارت امام حسین علیه السلام را ترک نکن و به دوستان و یارانت نیز همین را سفارش کن! تا خدا عمرت را دراز و روزی و رزقت را زیاد کند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نمیری مگر شهید. وسائل الشیعه، ج 10، ص 335

حدیث بیست و پنجم: حدیث محبت

عن ابی عبد الله علیه السلام قال:
من اراد الله به الخیر قذف فی قلبه حب الحسین علیه السلام و زیارته، و من اراد الله به السوء قذف فی قلبه بغض الحسین علیه السلام و بغض زیارته.
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت حسین (علیه السلام) و زیارتش را در دل او می اندازد و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و خشم حسین (علیه السلام) و خشم زیارتش را در دل او می اندازد. وسائل الشیعه، ج 10، ص 388، بحار الانوار، ج 98، ص 76

حدیث بیست و ششم: نشان شیعه بودن

قال الصادق علیه السلام:
من لم یأت قبر الحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتی یموت فلیس هو لنا شیعة، و ان کان من اهل الجنة فهو من ضیفان اهل الجنة.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه ما است و با این حال و خیال بمیرد، او شیعه ما نیست، و اگر هم از اهل بهشت باشد، از میهمانان اهل بهشت خواهد بود. کامل الزیارات، ص 193، بحار الانوار، ج 98، ص .4

حدیث بیست و هفتم: سکوی معراج

قال الصادق علیه السلام:
من اتی قبر الحسین علیه السلام عارفا بحقه کتبه الله عز و جل فی اعلی علیین.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس که به زیارت قبر حسین علیه السلام نایل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد، خدای متعال او را در بلندترین درجه عالی مقامان ثبت می کند. من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص .581

حدیث بیست و هشتم: مکتب معرفت

قال ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السلام:
أدنی ما یثاب به زائر أبی عبد الله (علیه السلام) بشط فرات، اذا عرف حقه و حرمته و ولایته، أن یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر.
حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: کمترین ثوابی که به زائر امام حسین علیه السلام در کرانه فرات، داده می شود این است که تمام گناهان، مقدم و مؤخرش بخشوده می شود.بشرط این که حق و حرمت و ولایت آن حضرت را شناخته باشد. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص .138

حدیث بیست و نهم:همچون زیارت خدا

قال الامام الرضا علیه السلام:
من زار قبر الحسین (علیه السلام) بشط الفرات کان کمن زار الله.
امام رضا علیه السلام فرمود: کسی که قبر امام حسین علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسی است که خدا را زیارت کرده است.مستدرک الوسائل، ج 10، ص 250، به نقل از کامل

فصل سوم :عاشورا و اربعین

حدیث سی ام: زیارت عاشورا

قال الصادق علیه السلام:
من زار الحسین علیه السلام یوم عاشورا وجبت له الجنة.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس که امام حسین علیه السلام را در روز عاشورا زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.اقبال الاعمال، ص 568

حدیث سی و یکم : بالاتر از روسپیدی

قال ابو عبد الله علیه السلام:
من بات عند قبر الحسین علیه السلام لیلة عاشورا لقی الله یوم القیامة ملطخا بدمه، کانما قتل معه فی عرصة کربلا.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که شب عاشورا را در کنار مرقد امام حسین علیه السلام سحر کند، روز قیامت در حالی به پیشگاه خدا خواهد شتافت که به خونش آغشته باشد، مثل کسی که در میدان کربلا و در کنار امام حسین علیه السلام کشته شده باشد. وسائل الشیعه، ج 10، ص .372

حدیث سی و دوم: نشانه های ایمان

قال ابو محمد الحسن العسکری علیه السلام:
علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین، و زیارة الاربعین، و التختم، فی الیمین، و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم.
امام حسن عسگری علیه السلام فرمود: نشانه های مؤمن پنج چیز است: 1 نمازهای پنجاهگانه (3) 2 زیارت اربعین
2 انگشتر به دست راست کردن 4 بر خاک سجده کردن 5 بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.وسائل الشیعه، ج 10، ص 373، و نیز التهذیب، ج 6، ص 52

فصل چهارم: تربت و تسبیح عشق

حدیث سی و سوم: رواق منظر یار

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
الا و ان الاجابة تحت قبته، و الشفاء فی تربته، و الأئمة (علیهم السلام) من ولده
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بدانید که اجابت دعا، زیر گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان علیهم السلام از فرزندان اوست. مستدرک الوسائل، ج 10، ص .335

حدیث سی و چهارم: تربت و تربیت

قال الصادق علیه السلام:
حنکوا أولادکم بتربة الحسین (علیه السلام) فانها امان.
امام صادق علیه السلام فرمود: کام کودکانتان را با تربت حسین (علیه السلام) بردارید، چرا که خاک کربلا، فرزندانتان را بیمه می کند. وسائل الشیعه، ج 10، ص .410

حدیث سی و پنجم: بزرگترین دارو

قال ابو عبد الله علیه السلام:
فی طین قبر الحسین (علیه السلام)، الشفاء من کل داء، و هو الدواء الاکبر.
امام صادق علیه السلام فرمود: شفای هر دردی در تربت قبر حسین علیه السلام است و همان است که بزرگترین داروست.کامل الزیارات، ص 275 و وسائل الشیعه، ج 10، ص .410

حدیث سی و ششم: تربت و هفت حجاب

قال الصادق علیه السلام:
السجود علی تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب السبع.
امام صادق علیه السلام فرمود: سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهای هفتگانه را پاره می کند. مصباح المتهجد، ص 511، و بحار الانوار، ج 98، ص .135

حدیث سی و هفتم: سجده بر تربت عشق

کان الصادق علیه السلام لا یسجد الا علی تربة الحسین علیه السلام تذللا لله و استکانة الیه.
رسم حضرت امام صادق علیه السلام چنین بود که: جز بر تربت حسین علیه السلام به خاک دیگری سجده نمی کرد و این کار را از سر خشوع و خضوع برای خدا می کرد. وسائل الشیعه، ج 3، ص .608

حدیث سی و هشتم:تسبیح تربت

قال الصادق علیه السلام: السجود علی طین قبر الحسین علیه السلام ینور الی الارض السابعة و من کان معه سبحة من طین قبر الحسین علیه السلام کتب مسبحا و ان لم یسبح بها...
امام صادق علیه السلام فرمود: سجده بر تربت قبر حسین علیه السلام تا زمین هفتم را نور باران می کند و کسی که تسبیحی از خاک مرقد حسین علیه السلام را با خود داشته باشد، تسبیح گوی حق محسوب می شود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 268، وسائل الشیعه، ج 3، ص .608

حدیث سی و نهم: تربت شفابخش

عن موسی بن جعفر علیه السلام قال: و لا تأخذوا من تربتی شیئا لتبرکوا به فان کل تربة لنا محرمة الا تربة جدی الحسین بن علی علیهما السلام فان الله عز و جل جعلها شفاء لشیعتنا و أولیائنا.
حضرت امام کاظم علیه السلام در ضمن حدیثی که از رحلت خویش خبری می داد، فرمود: چیزی از خاک قبر من بر ندارید تا به آن تبرک جویید چرا که خوردن هر خاکی جز تربت جدم حسین علیه السلام، بر ما حرام است، خدای متعال تنها تربت کربلا را، برای شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است. جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص .533

حدیث چهلم: یکی از چهار نیاز

قال الامام موسی الکاظم علیه السلام: لا تستغنی شیعتنا عن أربع: خمرة یصلی علیها، و خاتم یتختم به، و سواک یستاک به، و سبحة من طین قبر أبی عبد الله علیه السلام...
حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: پیروان ما از چهار چیز بی نیاز نیستند: 1 سجاده ای که بر روی آن نماز خوانده شود.2 انگشتری که در انگشت باشد.3 مسواکی که با آن دندانها را مسواک کنند.4 و تسبیحی از خاک مرقد امام حسین علیه السلام...تهذیب الاحکام، ج 6، ص 75

پی نوشت‏ها:
1.قرآن مجید، سوره قصص، آیه 30
2.بحار الانوار، ج 57، ص 203، به نقل از تهذیب
3.منظور نمازهای روزانه و نوافل آنهاست که پنجاه رکعت می شود.
چهل حدیث کربلا، محمد صحتی سردرودی

بابي چارلتون
2011/12/02, 00:11
اين نرم افزار رو ديدم در مورد محرم هست و حجمش هم خيلي کم هست


http://forums.boursy.com/imported/2011/12/13.jpg

اولین نرم افزار جامع زیارت عاشورا

زیارت عاشورا از ناحيه خود خداوند متعال نازل شده و از احاديث قدسى است ؛ چون شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه : ((آن حضرت از پدر بزرگوارش و ايشان از اجداد طاهرينش و آنان از پيامبر اكرم و آن حضرت از جبرئيل و جبرئيل از خداوند متعال نقل مى كنند كه حضرت احديّت به ذات مقدس خود قسم خورده كه هر كس امام حسين عليه السلام را با اين زيارت ، از دور يا نزديك زيارت كند، زيارت او را مى پذيرم و خواهش و حاجت او را برآورده مى كنم و فوز به بهشت و آزادى از جهنم را به او عطا مى كنم و شفاعت او را در حق هر كس كه بخواهد قبول مى نمايم )).
سپس امام صادق عليه السلام به صفوان مى گويد: ((هر گاه حاجتى پيدا كردى اين زيارت را بخوان كه بر آورده خواهد شد)).

يكى از ويژگى هاى زيارت عاشورا علاوه بر ثواب عظيم اخروى كه ذكر گرديد باعث بر آورده شدن حاجتهاى لاعلاج است ، شاهدش هم داستانهايى است كه در كتاب آمده ؛ بدين سبب سفارش مى شود هر كس براى هر حاجتى كه متوسل به اين زيارت شريف مى شود 40 روز مرتب آن را قرائت نمايد و افضل اوقات آن نيز بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب است .
http://parsaspace.com/files/5706734884/?c=993

arak_bourse
2011/12/02, 08:54
احتجاج های امام حسین(ع) در کربلا
دین - آن حضرت، در هر موقیعتی، با دشمنان احتجاج می نمودند؛ تا حجت بر همگان تمام کرده باشند. از جمله احتجاج ها موارد زیر است:

1. خطاب عمومی؛ حداقلدو مرتبه، امام با جمع سپاه کوفه احتجاج نمودند که جانگدازترین و غریبانه ترین ان این احتجاج است.

2. خطاب خاص به شبث بن ربعی، هجار بن ابجر، قیس بن اشعث و...

3. هنگام عزیمت فرزندش علی اکبر علیه السلام به میدان، بارالها! بر این قوم گواه باش که به جانب ایشان نوجوانی رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به پیامبرت محمد صلی الله علیه و آله است...

4. احتجاج باعمر سعد: «وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشت به سوی اوست نمی ترسی؟!» آیا با من ـ که خود می شناسی کیستم ـ می جنگی؟! اینان را رها کن و با من باش که این، تو را به خدا نزدیک تر می کند.

5. احتجاج باعمر سعد درباره جنگ: «فرمود: یکی از سه کار را انجام بده!» گفت: «چیست؟!» فرمود: بگار تا به مدینه، حرم جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله برگردم! گفت: «نمی شود!»

فرمود: «آبی دهید که آل الله سخت تشنه اند» گفت: «نمی شود!»

فرمود: «پس تن به تن به جنگم آیید...»

6. احتجاج با کوفیان درباره علی اصغر علیه السلام

7. احتجاج در آخرین لحظات

فرمود: «آیا رحم کننده ای هست که آل پیغمبر برگزیده خدا را رحم کند؟ آیا یاوری هست، که نسل پاک پیغمبر را یاری کند؟ آیا برای فرزندان زهرای بتول، پناه دهنده ای هست؟ آیا کسی هست که از حرم پیامبر صلی الله علیه و آله پاس دارد؟

rezaafshari110
2011/12/02, 10:21
سلام
خیلی دوست داشتم در این ایام بیشتر از یاران امام(ع) صحبت کنم چون بالاخره به حال و روز ما بیشتر شباهت دارند.
امروز مطلب راجع به زهیر بن قین بجلی است.فردی ثروتمند و دلیر
زهير بن قين از مردان شجاع و شريف کوفه که در ابتداي کار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسين عليه‏السلام در اثر هدايت الهي از عقيده خود دست کشيد و شيداي امام حسين(ع) شد و در رکاب ايشان به شهادت رسيد.

پیوستن به حسین(علیه السلام)
زهیر بن قین در سال شصت هجری به قصد فریضه حج، همراه همسر وگروهی از یارانش، کوفه را ترک کرد و پس از انجام حج، رهسپار کوفه شد.
زهیر همواره می کوشید که در توقفگاه های بین راه ، قدری دورتر از محل توقف امام حسین(ع) فرود آید.
امام و یارانش در محلی به نام 'زرود' فرود آمدند و چادرهای خود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتراز چادرهای امام جایی مناسب نیافت، چادرهای خود را در همان حوالی برپا ساخت.
شیخ عباس قمی می نویسد:از گروهی از قبیله 'فزاره' و 'بجیله چنین' روایت شده است: هنگام مراجعت از مکه، با زهیر بن قین بجلی همراه بودیم. در منازل، که به حضرت امام حسین(ع) می رسیدیم، از او دوری می کردیم، زیرا همراهی با آن حضرت را دوست نمی داشتیم. ناگزیر هرگاه امام حرکت می کرد، زهیر می ماند وهرگاه آن حضرت توقف می کرد، زهیر به راه می افتاد. در یکی ازمنازل، آن حضرت در طرفی منزل کرد و ما نیز ناگزیر در طرف دیگرفرود آمدیم. هنگامی که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه رسولی ازطرف امام حسین(ع) آمد و پس از ابراز سلام، به زهیر گفت: ابا عبدالله(ع) تو را می خواند.
ما از نهایت حیرت لقمه هایی که در دست داشتیم، افکندیم ولحظه ای ساکت و بی حرکت ماندیم، گویا پرنده ای بر سر ما نشسته است.
همسر زهیر، که دلهم نامیده می شد، به زهیر گفت: سبحان الله،فرزند پیامبر(صلوات الله علیه) تو را می طلبد و تو در رفتن درنگ می کنی... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه می فرماید.
زهیر برخاسته، خدمت حضرت رفت و زمانی نگذشت که شاد و خرم، باچهره بر افروخته، نزد همسر و یارانش بازگشت. بی درنگ دستورداد خیمه اش را برکنند و نزدیک سراپرده های آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایی، به اهل خود بپیوند، زیرا نمی خواهم که از سوی من زیانی به تو رسد.
مفید اضافه می کند: آنگاه به یارانش گفت که هر یک از شما که دوست دارد، همراهم باشد، چه بهتر، و گرنه این آخرین دیدارماست.
سپس گفت: شما را از حقیقتی آگاه می کنم. یادم نمی رود، وقتی درغزوه بحر شرکت کردیم، خداوند پیروزی را نصیب ما گردانید وغنایمی به دست آوردیم. سلمان فارسی، همراه ما بود، هنگامی که دید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از این پیروزی که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایی که به دست آوردید، شادمانید؟! گفتیم: آری.
سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یاری اوخوشحال تر باشید از آنچه که امروز بر آن دست یافتید و اکنون من با شما خدا حافظی می کنم. آری او با اهل و یارانش خداحافظی کرد تا به دنبال گمشده ای که سالها در پی اش بود، برود.
او همه چیز و همه کس را رها کرد و رفت تا حسینی شود و جان خودرا نثار حسین و مکتب و عقیده وی کند.
روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام علیه‏السلام، دست خود را روی شانه امام نهاد و این رجز را خواند:
اقدم هدیت هادیا مهدیاالیوم تلقی جدک النبیا و حسنا و المرتضی علیا و ذاالجناحین الفتی الکمیا و اسدالله الشهید الحیا.
سپس به میدان آمد و مبارزه سختی با سپاه کوفه کرد تا آن که یکصد و بیست نفر از آنان را به قتل رساند.
او از زمره اصحاب وفاداری بود که پیشاپیش امام علیه‏السلام شمشیر می‏زد تا به درجه والای شهادت نائل آمد.
بشیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او حمله برده و او را شهید کردند و امام حسین علیه‏السلام پس از شهادت او فرمود: ای زهیر! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.
وقتی که خبر کشته شدن زهیر بن قین در رکاب امام علیه‏السلام به همسر با وفای او رسید، به غلامش گفت: برو و مولایت زهیر را کفن کن، غلام زهیر وقتی که بدن مطهر امام حسین علیه‏السلام را عریان در قتلگاه مشاهده کرد، با خود گفت: چگونه مولایم زهیر را کفن کنم ولی حسین علیه‏السلام را رها نموده و عریان بگذارم؟! به خدا سوگند که چنین نکنم. پس امام را در پارچه‏ای که همراه داشت پیچید و زهیر را با پارچه‏ای پاره کفن نمود.

خدایا ما رو هم مثل زهیر و حر کمک کن که از بند زندان نفس رهایی پیدا کنیم

rezaafshari110
2011/12/02, 19:54
سلام
امشب شب هفتم محرم شب آقا علی اصغر(ع) است
هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث‏يرجوا الله باغثتنا».

:«آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟».

وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليهاالسلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.

كه در اين باره سيد حيد حلى گويد:

و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا

يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه دار».

امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:

«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏».

يعنى: « چون خداوند اين منظره را مى‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏».

و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند، و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد».

مشهور است كه على اصغر، شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرء القيس است، و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.

در مورد نام اين طفل، علامه مجلسى در جلاء العيون مى‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى‏نامند».

در كتاب منتخب التواريخ نقل شده: در يكى از زيارات عاشورا آمده:

«و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏».

: «و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت‏سختى بر تو وارد شد».

امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! ترا در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.

ام‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده از قوم براى او شربت آبى بگير.

امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود، «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد، و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز مى‏كند و مى‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده‏ام تا به او آب بدهيد».

«يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا».

: «اى قوم اگر به من رحم نمى‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمى‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏كند؟».

هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏».

«از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد».

فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع

يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مى‏زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟، بجاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد».

مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آنحضرت در حالى كه گريه مى‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم، داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند، ولى به كشتن ما اقدام مى‏كنند».

از جانب آسمان ندائى شنيد:

«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏».

«اى حسين عليه السلام در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏».

اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غمبار مصيبت اصغر را تحمل كند.

و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه: امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد: در روز يازدهم محرم، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بيهوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:

ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون

«اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و مى‏ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و بجاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏هاى كوههاى مكه را خراب كرد».

rezaafshari110
2011/12/03, 18:58
سلام
امشب شب هشتم محرم شب حضت علی اکبر (ع) است

على اكبر نخستين نفر از بنى هشام بود كه به ميدان جنگ رفت، او 19 سال يا 18 سال يا 25 يا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مايوسانه به اكبرش كرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان كرد و گفت:

«اللهم كن انت الشهيد عليهم، فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشفقنا الى نبيك نظرنا اليه‏».

على اكبر به ميدان آمد و با دشمن مى‏جنگيد رجز مى‏خواند:

انا على بن الحسين بن على نحن و بيت الله اولى بالنبى تالله لا يحكم فينا ابن الدعى اضرب بالسيف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى

ضربات خورد كننده‏اى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را كشت، تشنگى بر آنحضرت چيره شد، نزد پدر برگشت و عرض كرد:

«يا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى‏».

امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: «محبوب دلم صبر كن بزودى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».

امام زبان جوانش را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.

على اكبر در حالى كه دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى ميدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله كرد، و از چپ و راست بر آنها يورش برد و جماعتى را كشت در اين هنگام تيرى به گلويش رسيد كه گلويش را پاره كرد، آنحضرت در خون خود مى‏غلطيد، همچنان تحمل مى‏كرد تا اينكه روحش به گلوگاه نزديك شد صدا بلند كرد:

يا ابتاه عليك منى السلام هذا جدى رسول الله يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.

: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اكنون اين جد من رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: به سوى ما شتاب كن‏».

«قد سقانى بكاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا».

:«مرا از جام خود سيراب كرد كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد».

در روايت ديگر آمد: وقتى كه ضربات على اكبر، دشمن را تار و مار كرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد كه اگر اين جوان با اين وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نيزه خود در كمين آنحضرت قرار گرفت و او كه گرماگرم جنگ بود، مره چنان نيزه بر او زد كه آن بزرگوار به زمين افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسيافهم: «با شمشيرهاى خود، بدن او را پاره پاره كردند».

در روايت ديگر آمده: هنگامى كه مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مركب بنشيند، خم شد و سرش را روى يال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.

«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا».

«دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند»

آنگاه وقتى كه روحش به گلوگاه رسيد صدا زد:

«يا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى ...».

و سپس صدائى از گلويش برخاست و جان سپرد.

امام حسين عليه السلام با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك، يا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاك حرمه الرسول‏».

: «خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى‏باك گشته‏اند؟».

اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود:

در اين حال زينب عليها السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مى‏زد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون طپيده آن جوان افكند.

حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه بازگردانيد.

و در نقل ديگر آمده: امام خون پاك اكبر را مى‏گرفت و به طرف آسمان مى‏ريخت و از آن هيچ قطره‏اى به زمين نمى‏ريخت و فرمود:

يعز على جدك و ابيك ان تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك‏».

: «بر جد و پدر تو سخت است كه آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى كنى، ولى به داد تو نرسند».

امام صورت اشك آلود خود را روى چهره خون آلود على اكبرش گذاشت، و بقدرى بلند گريه كرد كه تا آن روز كسى اين گونه صداى گريه بلند را از او نشينده بود.

سپس امام، پيكر خون آلود اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود:

يا بنى لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقى ابوك فريدا وحيدا».

:«پسرم، از غم و اندوه دنيا راحت‏شدى ولى پدرت غريب و تنها باقى ماند».

آنگاه امام حسين عليه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:

«تعالوا احملوا اخاكم‏».

: «جوانان بنى هاشم! بيائيد و برادرتان را به سوى خيمه‏ها ببريد».

جوانان آمدند و جنازه على اكبر را برداشته تا جلو خيمه كه پيش روى آن جنگ مى‏كردند بر زمين نهادند.

حميد بن مسلم نقل مى‏كند زنى از خيمه‏هاى حسين عليه السلام بيرون آمد صدا مى‏زد: واى بچه‏ام، واى كشته‏ام، واى از كمى ياور، واى از غريبى ...

امام حسين عليه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خيمه‏اش بازگردانيد، پرسيدم: اين زن چه كسى بود؟ گفتند: اين زن زينب عليها السلام دختر امير مؤمنان على عليه السلام بود، امام حسين عليه السلام از گريه او به گريه افتاد و فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون‏»

riskman
2011/12/04, 10:05
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت
هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
( مقبل كاشاني)

rezaafshari110
2011/12/04, 11:37
علت ترغيب ائمه به اقامه عزاي حسين (ع)

هيچيك از تكاليف شرعي بدون حكمت نيست و منظور از عزاداري هم اين نبوده كه همدردي با حضرت زهرا(س) و پيامبر(ص) كنيم. هر اندازه گريه و زاري كنيم تسلّي خاطر آنها نيست، چرا كه آرزوي همگي آنها شهادت بوده و اينطور نيست كه آنها هم هنوز در اندوه و ماتم باشند، البته منتظر قيام حضرت ولي(عج) مي باشند تا انتقام ظلم را بگيرند. لذا اگر به آن نيت بگوئيم آنها و عقايد اسلام را كوچك شمرده ايم بلكه مقصود اين است كه كربلا به صورت يك مكتب تعليمي و ترتيبي زنده بماند و تا اين روحيه شهادت طلبي زنده است، اسلام و انسانيت زنده خواهد ماند.


در بيان ثواب بكاء و گفتن و خواندن مرثيه و اقامه مجلس عزاء براي آن حضرت

شيخ جليل كامل جعفر بن قولويه در كامل از ابن خارجه روايت كرده است كه گفت روزي در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم و جناب امام حسين عليه السلام را ياد كرديم حضرت بسيار گريست و ما گريستيم، پس حضرت سر برداشت و فرمود كه امام حسين عليه السلام ميفرمود: كه منم کشتهء گريه و زاري، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آنكه گريان ميگردد. و نيز روايت كرده است كه هيچ روزي حسين بن علي عليه السلام نزد جناب صادق عليه السلام مذكور نميشد كه كسي آن حضرت را تا شب متبسم بيند و در تمام آن روز محزون و گريان بود و ميفرمود كه جناب امام حسين عليه السلام سبب گرية هر مؤمن است.

و شيخ طوسي و مفيد از ابان بن تغلب روايت كردهاند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه نفس آن كسي كه به جهت مظلوميت ما مهموم باشد تسبيح است، و اندوه او عبادت و پوشيدن اسرار ما از بيگانگان در راه خدا جهاد است. آنگاه فرمود كه واجب ميكند اين حديث به آب طلا نوشته شود.

و به سندهاي معتبرة بسيار از ابوعمارة منشد يعني شعرخوان روايت كردهاند كه گفت روزي به خدمت جناب صادق عليه السلام رفتم حضرت فرمود كه شعري چند در مرثية حسين عليه السلام بخوان چون شروع كردم به خواندن حضرت گريان شد و من مرثيه ميخواندم و حضرت ميگريست تا آنكه صداي گريه از خانة آن حضرت بلند شد.

و به روايت ديگر حضرت فرمود: به آن روشي كه در پيش خود ميخوانيد و نوحه ميكنيد بخوان، چون خواندم حضرت بسيار گريست و صداي گريه زنان آن حضرت نيز از پشت پرده بلند شد چون فارغ شدم حضرت فرمود كه هر كه شعري در مرثيه حضرت حسين عليه السلام بخواند و پنجاه كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه سي كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه بيست كس را. و هر كه ده كس را و هر كه پنج كس را. و هر كه يك كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه مرثيه بخواند و خود بگريد بهشت او را واجب گردد.

و هر كه او را گريه نيايد پس تباكي كند بهشت او را واجب گردد.

و شيخ كشي (ره) از زيد شحام روايت كرده است كه من با جماعتی از اهل كوفه در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اكرام فرمود و نزديك خود او را نشانيد، پس فرمود يا جعفر عرض كرد لبيك خدا مرا فداي تو گرداند، حضرت فرمود بَلَغَني اَنَكَ تَقُولُ الشّعِر فيِ الْحُسَيْنِ وَ تَجيدَ به من رسيد كه تو در مرثيه حسين عليه السلام شعر ميگويي و نيكو ميگوئي عرض كرد بلي فداي تو شوم فرمود كه پس بخوان. چون جعفر مرثيه خواند حضرت وحاضرين مجلس گريستند و حضرت آنقدر گريست كه اشك چشم مباركش بر محاسن شريفش جاري شد. پس فرمود به خدا سوگند كه ملائكه مقربان در اينجا حاضر شدند و مرثية تو را براي حسين عليه السلام شنيدند و زياده از آنچه ما گريستيم گريستند. و به تحقيق كه حق تعالي در همين ساعت بهشت را با تمام نعمتهاي آن از براي تو واجب گردانيد و گناهان ترا آمرزيد. پس فرمود اي جعفر ميخواهي كه زيادتر بگويم؟ گفت بلي اي سيد من، فرمود كه هر كه در مرثية حسين عليه السلام شعري بگويد و بگريد و بگرياند البته حق تعالي بهشت را براي او واجب گرداند و بيامرزد او را.




داخل شدن کمیت بر امام صادق (ع)

حامي حوزة اسلام سيد اجل مير حامد حسين طاب ثراه در عبقات از معاهده التنصيص نقل كرده كه محمد بن سهل صاحب كميت گفت كه من و كميت داخل شديم بر حضرت صادق عليه السلام در ايام تشريق كميت گفت فدايت شوم اذن ميدهي كه در محضر شما چند شعر بخوانم فرمود اين ايام عظيم و محترم است، كنايت از آنكه شايسته نيست در ايام شريفه خواندن شعر. عرضه داشت كه اين اشعار در حق شما است فرمود بخوان و حضرت فرستاد بعض اهلبيتش را حاضر كردند كه آنها هم استماع كنند، پس كميت اشعار خويش بخواند و حاضرين گريه بسيار كردند تا به اين شعر رسيد:

يَصيبَ بِهِ الرّامُونَ عَنْ قَوْسِ غَيْرِهِم فَيا اخِراً اَسْدي لَهُ الْغَيَّ اَوَّلَهُ
حضرت دستهاي خود را بلند كرد و گفت:
اَلّلّهُمَّ اْغفِرْ لِلْكُمَيْتِ ماقَدًَّمَ وَ ما اَخًَّرَ وَ ما اَسَرَّ وَ ما اَعْلَنَ وَ اَعْطِهِ حَتّي يَرْضي.




روایتی از امام رضا (ع) در باره محرم
و شيخ صدوق (ره) در امالي از ابراهيم بن ابي المحمود روايت كرده كه حضرت امام رضا عليه السلام فرمودند همانا ماه محرم ماهي بود كه اهل جاهليت قتال در آن ماه را حرام ميدانستند و اين امت جفا كار خونهاي ما را در آن ماه حلال دانستند و هتك حرمت ما كردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير كردند و آتش در خيمههاي ما افروختند و اموال ما را غارت كردند و حرمت حضرت رسالت (ص) را در حق ما رعايت نكردند، همانا مصيبت روز شهادت حسين عليه السلام ديدههاي ما را مجروح گردانيده است و اشك ما را جاري كرده و عزيز ما را ذليل گردانيده است و زمين كربلا مورث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت، پس بر مثل حسين بايد بگريند گريه كنندگان، همانا گريه بر آن حضرت فرو ميريزد گناهان بزرگ را. پس حضرت فرمود كه پدرم چون ماه محرم داخل ميشد تا عاشر محرم چون روز عاشورا ميشد آن روز مصيبت و حزن و گرية او بود و ميفرمود امروز روزي است كه حسين «ع» شهيد شده است.
و ايضاً شيخ صدوق از آن حضرت روايت كرده كه هر كه ترك كند سعي در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالي حوائج دنيا و آخرت او را برآورد و هر كه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه او باشد حق تعالي روز قيامت را روز شادي و سرور آن گرداند و ديدهاش در بهشت به ما روشن باشد و هر كه روز عاشورا را روز بركت شمارد و براي بركت آذوقه در آن روز در خانه ذخيره كند بركت نيابد در آنچه ذخيره كرده است و خدا او را در روز قيامت با يزيد و عبدالله بن زياد و عمر بن سعد لعنهم الله در اسفل درك جهنم محشور گرداند.


و ايضاً به سند معتبر از ريان بن شبيب كه خال معتصم خليفه عباسي بوده است روايت كرده كه گفت در روز اول محرم به خدمت امام رضا عليه السلام رفتم، فرمود كه اي پسر شبيب آيا روزهاي گفتم نه فرمود كه اين روزي است كه حق تعالي دعاي حضرت زكريا را مستجاب فرمود در وقتي كه از حق تعالي فرزند طلبيد و ملائكه او را ندا كردند در محراب كه خدا بشارت ميدهد تو را به يحيي پس هر كه اين روز را روزه دارد دعاي او مستجاب گردد چنانكه دعاي زكريا مستجاب گرديد.
پس فرمود كه اي پسر شبيب محرم ماهي بود كه اهل جاهليت در زمان گذشته ظلم و قتال را در اين ماه حرام ميدانستند براي حرمت اين ماه پس اين امت حرمت اين ماه را نشناختند و حرمت پيغمبر خود را ندانستند، و در اين ماه با ذريت پيغمبر خود قتال كردند و زنان ايشان را اسير نمودند و اموال ايشان را به غارت بردند پس خدا نيامرزد ايشان را هرگز! اي پسر شبيب اگر گريه ميكني براي چيزي پس گريه كن براي حسين بن علي عليهماالسلام كه او را مانند گوسفند ذبح كردند و او را با هيجده نفر از اهل بيت او شهيد كردند كه هيچيك را در روي زمين شبيه و مانندي نبود. و به تحقيق كه گريستند براي شهادت او آسمانهاي هفتگانه و زمينها و به تحقيق كه چهار هزار ملك براي نصرت آن حضرت از آسمان فرود آمدند چون به زمين رسيدند آن حضرت شهيد شده بود. پس ايشان پيوسته نزد قبر آن حضرت هستند ژوليده مو گردآلود تا وقتي كه حضرت قائم آل محمد (ص) ظاهر شد، پس از ياوران آن حضرت خواهند بود و در وقت جنگ شعار ايشان اين كلمه خواهد بود:
يا لَثاراتِ الْحُسِيْن عَلَيْهِ السَّلام.
اي پسر شبيب خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش كه چون جدم حسين عليه السلام كشته شد آسمان خون و خاك سرخ باريد اي پسر شبيب اگر گريه كني بر حسين عليه السلام تا آب ديده بر تو بر روي تو جاري شود حق تعالي جمعي گناهان صغيره و كبيره ترا بيامرزد خواه اندك باشد و خواه بسيار. اي پسر شبيب اگر خواهي خدا را ملاقات كني و هيچ گناهي بر تو نباشد پس زيارت كن امام حسين عليه السلام را.
اي پسر شبيب اگر خواهي كه در غرفة عاليه بهشت ساكن شوي با رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام پس لعنت كن قاتلان حسين «ع» را. اي پسر شبيب اگر خواهي كه مثل ثواب شهداي كربلا را داشته باشي پس هرگاه كه مصيبت آن حضرت را ياد كني بگو:
يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماَ.
يعني ايكاش من بودم با ايشان و رستگاري عظيمي مييافتم.
اي پسر شبيب اگر خواهي كه در درجات عاليات بهشت با ما باشي پس براي اندوه ما، اندوهناك باش. و براي شادي ما شاد باش و بر تو باد به ولايت و محبت ما كه اگر مردي سنگي دوست دارد حق تعالي او را در قيامت با آن محشور مي گرداند.
ابن قولويه به سند معتبر روايت كرده از ابي هرون مكفوف يعني نابينا، كه گفت به خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم آن حضرت فرمود كه مرثيه بخوان براي من پس من شروع كردم به خواندن فرمود نه اين طريق بلكه چنان بخوان كه نزد خودتان متعارفست و نزد قبر حسين عليه السلام ميخواند پس من خواندم:
اُمْرُرْ عَلي جَدَتِ الْحُسَيْنِ فَقُلْ لِاَعْظُمِهِ الزَّكِيَّه.
تتمة اين شعر در آخر باب در ذكر مراثي خواهد آمد. حضرت گريست من ساكت شدم فرمود: بخوان من خواندم آن اشعار را تا تمام شد، حضرت فرمود باز هم براي من مرثيه بخوان من شروع كردم به خواندن اين اشعار:

يا مَرْيمُ قوُمي فَانْدُبي مَوْلاكِ وَ عَلَي الْحُسَيْنِ فَاسْعَدي بِبُاكِ

پس حضرت بگريست و زنها هم گريستند و شيون نمودند. پس چون از گريه آرام گرفتند حضرت فرمود اي ابا هرون هر كه مرثيه بخواند براي حسين عليه السلام پس بگرياند ده نفر را از براي او بهشت است پس يك يك كم كرد از ده تا آنكه فرمود هر كه مرثيه بخواند و بگرياند يك نفر را بهشت از براي او لازم شود، پس فرمود كه هر كه ياد كند جناب امام حسين عليه السلام را پس گريه كند بهشت او را واجب شود.




ثواب بیاد حضرت بودن

و نيز ابن قولويه به سند معتبر از داود رقي روايت كرده است كه گفت روزي در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد چون بياشاميد آب از ديدههاي مباركش فرو ريخت و فرمود اي داود خدا لعنت كند قاتل حسين عليه السلام را، پس فرمود هر بندهاي كه آب بياشامد و ياد كند آن حضرت را و لعنت كند بر قاتل او البته حق تعالي صد هزار حسنه براي او بنويسد و صد هزار گناه از او رفع كند و صد هزار درجه براي او بلند كند و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده باشد و در روز قيامت با دل خنك و شاد و خرم مبعوث گردد.

کسانیکه تا آخر عمرشان مدام می گریستند

مادر امام سجاد(ع) شهربانو دختر بزرگردشاه ايران بن شهريار بن كسري بود كه هنگام زايمان امام سجاد(ع) رحلت نمود .
مادر حضرت علي اكبر(ع) ليلي دختر ابي مره بن مسعود ثقفي بود.
مادر حضرت علي اصغر(ع) رباب دختر امرء القيس بن عدي كلبي است كه بعد از شهادت امام حسين(ع) يكسال بيشتر زندگي نكرد و حتي يكبار هم زير سايه نرفت يا ننشست تا اينكه رحلت نمود.
در تاريخ شش نفر تا آخر عمرشان دائم الگريه بودند؛ آدم از پشيماني مي نگريست، نوح براي گمراهي قومش، يعقوب در فراق فرزندش يوسف، يحيي از ترس آتش جهنم، حضرت زهرا (س) در فراق مرگ حضرت رسول اكرم (ص) و امام سجاد(ع).

rezaafshari110
2011/12/04, 17:36
سلام
کم کم داریم به پایان دهه اول نزدیک میشیم. و چه زود میگذرد این قافله عمر
امشب شب تاسوعا.هر وقت به این شب میرسیم فکر کنم همه ناخوداگاه یاد اون دم قدیمی می افتیم
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد
زندگی نامه عباس بن علی (ع)

ولادت و رشــد
پـيـش از پـرداخـتـن بـه ولادت و رشـد ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) به اختصار از دودمـان تـابـنـاك ايـشان كه در ساخت شخصيت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ايشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوييم .

دودمان درخشان
حـَسـَب و نـَسـَبـى والاتـر و درخـشانتر از نسب حضرت ، در دنياى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، يكى از والاترين و شريفترين خاندانهايى كه بـشـريـت در طـول تـاريـخ خـود شـناخته است ، خاندانى تناور و ريشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نيكى و سودرسانى به مردم ، دنياى عربى و اسلامى را يـارى كـرد و الگوهايى از فضيلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را بـا روح تقوا و ايمان منوّر ساخت . در اين جا اشاره اى كوتاه به ريشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنيم .

پـدر
پـدر بـزرگـوار حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، وصـىّ رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) در مـديـنـه عـلم نـبـوت ، اوليـن ايـمـان آورنـده بـه پـروردگـار و مـصدق رسولش ، همسر دخت پيامبرش ، همپايه ((هارون )) براى ((موسى )) نـزد حـضـرت خـتـمـى مـرتـبـت ، قـهرمان اسلام و نخستين مدافع كلمه توحيد است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزديكان و بيگانگان جنگيد.
تـمـام فـضـيـلتـهـاى دنـيـا در بـرابـر عـظـمـت او نـاچـيـزنـد و در فـضـيـلت و عمل ، كسى را ياراى رقابت با او نيست . مسلمانان به اجماع او را پس از پيامبراكرم ( صلّى اللّه عـليـه و آله ) داناترين ، فقيه ترين و فرزانه ترين كس مى دانند. آوازه بزرگيش در همه جهان پيچيده است و ديگر نيازى به تعريف و توصيف ندارد.
عـبـاس را هـمـيـن سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .

مادر
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حـزام بـن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى رفت و در بـخـشـش ، مـهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان اين بانو از خاندانهاى ريـشـه دار و جـليـل القدر بود كه به دليرى و دستگيرى معروف بودند. گروهى از اين خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 ـ عامر بن طفيل :
عـامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنين )) بود كه از معروفترين سواران عرب بـه شـمـار مـى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غير آن پيچيده بود تا آنجا كـه اگـر هـيـاءتـى از عـرب نزد ((قيصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجليل و تقدير قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 ـ عامر بن مالك :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنين )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سـبـب دليـرى بـسـيارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نيزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گويد:
((عـامـر بـا سـرنـيـزه هـا بازى مى كند و بهره گردانها را يكجا از آن خود ساخته است )).
عـلاوه بـر دلاورى ، از پـايبندان به پيمان و ياور محرومان بود و مردانگى او ضعيفان را دسـتـگـيـر بـود كـه مـورخـان در ايـن بـاب نـمـونـه هـاى مـتـعـددى از او نقل كرده اند.
3 ـ طفيل :
طـفيل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنين ) از نامدارترين دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترين سواران عرب داشت از جمله : ربيع ، عبيده و معاويه . به مادر آنان ((ام البنين )) گفته مى شد. اين چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنـجـا ((ربـيـع بـن زيـاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبيد)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنين سرود:
((اى بخشنده خير بزرگ از دارايى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنين )) هستيم )).
((ماييم بهترين فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به ديگران اطعام مى كنيم )).
((در ميدان كارزار، ميان جمجمه ها مى كوبيم و از كنام شيران به سويت آمده ايم )).
((درباره او (ربيع ) از دانايى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هـشـيـار باش ! اگر از بدگويى و لعن بيزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)).
نعمان از ربيع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از مـن دور شـو و بـه هـر سـو كـه مـى خـواهـى روانـه شـو و بيش از اين با اباطيلت مرا ميازار)).
((چـه راسـت و چـه دروغ ، دربـاره ات چـيزهايى گفته شد، پس عذرت در اين ميان چيست ؟)).
اين كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربيع را از خود راند، بيانگر موقعيت والاى آنان نزد اوست .
4 ـ عروة بن عتبه :
عـروه پـدر ((كبشه )) نياى مادرى ام البنين و از شخصيتهاى برجسته در عالم عربى بود. بـه ديـدار پـادشـاهـان مـعـاصـر خـود مـى رفـت و از طـرف آنـان مـورد تـجـليـل و قـدردانـى قـرار مـى گـرفـت و پـذيـرايـى شـايـانـى از او بـه عمل مى آمد.
اينان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرايشهاى عميق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ويژگيهاى والاى خود را از طـريـق ام البـنـيـن بـه فـرزنـدان بـزرگـوارش منتقل كرده اند.

پيوند امام با ام البنين
هـنـگـامى كه امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به سوگ پاره تن و ريحانه پيامبر اكرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و بـانـوى زنـان عـالميان ، فاطمه زهرا( عليها السّلام ) نشست ، بـرادرش ((عـقيل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برايش هـمـسـرى بـرگزيند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دليرى به عرصه وجود برساند و سالار شهيدان را در كربلا يارى كند.
عـقـيـل ، بـانـو ام البـنين از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حـضـرت انـتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در ميان عرب زبانزد بودند ولبيد درباره آنان چنين مى سرود:
((ما بهترين زادگان عامر بن صعصعه هستيم )).
و كـسـى بـر ايـن ادعـا خـرده نـمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نيزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را نديده بود، از همين خاندان است .
امـام ايـن انـتـخـاب را پـسـنـديد و عقيل را به خواستگارى نزد پدر ام البنين فرستاد. پدر خشنود از اين وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پيوندى هميشگى با مولاى متقيان ، اميرمؤ منان ( عليه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خـِرَدى نـيـرومـنـد، ايـمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نيكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صميم قلب در حفظ او كوشيد.

ام البنين و دو سبط پيامبر (صلی الله علیه واله )
ام البـنـيـن بـر آن بـود تـا جـاى مـادر را در دل نـوادگـان پـيـامـبـر اكـرم و ريـحـانـه رسـول خـدا و آقـايان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسين ( عليهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كـه در اوج شـكـوفـايـى پـژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسـول خـدا در وجـود اين بانوى پارسا، مادر خود را مى ديدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مـى بـردنـد. ام البنين فرزندان دخت گرامى پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را بر فـرزنـدان خـود ـ كه نمونه هاى والاى كمال بودند ـ مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تـاريـخ ، جـز ايـن بـانـوى پـاك ، كـسى را به ياد ندارد كه فرزندان هووى خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. ليكن ، ام البنين توجّه به فرزندان پيامبر را فريضه اى دينى مى شمرد؛ زيرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنـان امانت و ريحانه پيامبر بودند؛ ام البنين با درك عظمت آنان به خدمتشان قيام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.

اهل بيت و ام البنين
مـحـبـت بـى شـائبـه ام البـنـيـن در حـق فـرزندان پيامبر و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كـوشـيـدنـد و از قـدردانـى نـسـبـت بـه آنـان چـيـزى فـروگـذار نكردند. ((شهيد)) ـ كه از بزرگان فقه اماميه است ـ مى گويد:
((ام البـنـيـن از زنـان بـافـضـيـلت و عـارف بـه حـق اهـل بـيـت ( عليهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كـرده بـود. آنـان نـيـز بـراى او جـايـگـاهـى والا و مـوقـعـيـتـى ارزنـده قايل بودند. زينب كبرى پس از رسيدن به مدينه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت و همچنين در اعياد براى تسليت نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پيامبر اكرم ، شريك نهضت حسينى و قلب تپنده قيام حسين ، زينب كبرى ، نزد ام البنين و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنين نزد اهل بيت ( عليهم السّلام ) است .

ام البنين نزد مسلمانان
ايـن بـانـوى بـزرگـوار، جـايـگـاهـى ويژه نزد مسلمانان دارد و بسيارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهـد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختيها و درماندگى ، اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مى دهند.
البـتـه بـسـيـار طـبيعى است كه ام البنين نزد پروردگار مقرب باشد؛ زيرا در راه خدا و استوارى دين حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقديم داشت .

مولود بزرگ
نـخـسـتـيـن فـرزنـد پـاك بـانـو ام البـنـيـن ، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـود كـه بـا تـولدش ، مـديـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنيا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تـابـنـاك بـه ايـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت كـه بـا فضايل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گيتى بنگارد.
هـنـگامى كه مژده ولادت عباس به اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ريخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا كـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستين كلمات ، بانگ روحبخش تـوحـيـد بـود كـه بـه وسـيـله پدرش پيشاهنگ ايمان و تقوا در زمين ، بر گوشش نشست و سرود جاويدان اسلام ، جانش را نواخت اللّه اكبر... لا اله الاّ اللّه )). اين كلمات كه عصاره پـيـام پـيـامبران و سرود پرهيزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجين شـد و بـه درخـتـى بـارور از ايمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى هميشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ريـخـت . در هـفتمين روز تولد نيز بنا به سنّت اسلامى ، حـضرت ، سر فرزند را تراشيد، همسنگ موهايش ، طلا (يا نقره ) به فقيران صدقه داد و هـمـان گـونـه كـه نـسـبـت بـه حـسـنـيـن ( عـليـهـمـا السـّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقيقه ذبح كرد.

سال تولد
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى ديده به جهان گشود.

نامگذارى
امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) از پـس پرده هاى غيب ، جنگاورى و دليرى فرزند را در عرصه هاى پيكار دريافته بود و مى دانست كه او يكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـيـر بـيـشـه ) نـامـيـد؛ زيـرا در بـرابـر كـژيـهـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نيكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پـدر دريـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـيـاديـن رزم و جـنـگـهـايـى كـه بـه وسـيـله دشـمنان اهـل بيت ( عليهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شيرى خشمگين مى غرّيد، گردان و دليران سـپـاه كـفر را درهم مى كوفت و در ميدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گويد:
((هـراس از مـرگ ، چـهـره دشـمـن را درهـم كـشـيده بود، ليكن عباس در اين ميان خندان و متبسم بود)).

كنيه ها
به حضرت عباس ، اين كنيه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل :
از آنـجـا كـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام ((فـضـل )) بـود، او را بـه ((ابـوالفـضـل )) كـنـيـه داده بـودنـد. شـاعـرى در سـوگ ايـشـان مـى گـويـد: ((اى ابـوالفـضـل ! اى بـنـيانگذار فضيلت و خويشتندارى ! ((فضيلت )) جز تو را به پدرى نپذيرفت )).
ايـن كـنـيـه بـا حـقـيـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضيلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـيـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت ؛ زيـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضايل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشيد.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضميرى صاف او را نزد خداوند شفيع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ـ ابوالقاسم :
حضرت را فرزند ديگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ايشان را ((ابوالقاسم )) كنيه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ريـحـانـه رسول اكرم در سرزمين كربلا به شهادت رسيد و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.

القاب
مـعـمـولاً القـاب ، ويـژگـيـهـاى نـيـك و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس را بر اساس خـصـوصـيـتـى كـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد. ابـوالفـضل را نيز به سبب داشتن صفات والا و گرايشهاى عميق اسلامى ، لقبهايى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم :
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـيـكـو و تـلا لؤ چـهـره ، يـكـى از آيـات كـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقيقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.
2 ـ سقّا:
از بـزرگـتـرين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سـقـّا)) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـيت ( عليهم السّلام ) به وسيله نيروهاى فرزند مرجانه ، جنايتكار و تروريست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـكـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بيت و اصحاب امام را سيراب ساخت كه تفصيل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بيان خواهيم كرد.
3 ـ قهرمان علقمى :
((عـلقـمـى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسيد و به وسيله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از ياران حضرت اباعبداللّه را يـاراى دسـتـيـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـيـت ايـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نيرومند و قهرمانى بى نظير خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پليد علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرين بار، حضرت در كنار همين رود، به شهادت رسيد، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 ـ پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زيرا ايشان ارزنده ترين پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسين ( عليه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دليل مشاهده تواناييهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ايـشـان سـپـردنـد و از ميان اهل بيت و اصحاب ، او را نامزد اين مقام كردند؛ زيرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترين مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدين امتياز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نيز پرچم را با دستانى پولادين برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدينه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمين نيفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.
5 ـ كبش الكتيبه :
لقبى است كه به بالاترين رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبير و دلاورى كه از خود نـشـان مى دهد و نيروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. اين نشان دليرى ، به دليل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمايت بى دريغ از لشكر امام حسين ( عـليـه السـّلام ) بـدو داده شـده اسـت . ابـوالفـضل در اين روز، نيرويى كوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه اى هـولنـاك بـر دشـمـنـان اسـلام و پـيـروان باطل بود.
6 ـ سپهسالار:
لقـبـى است كه به بزرگترين شخصيت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نيروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشكر امام را بر عهده داشت ، اين گونه لقب داده اند.
7 ـ حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعينه ))) است . ((سيد جعفر حلى )) در قصيده استوار و زيباى خود در سوگ حضرت به اين نكته چنين اشاره مى كند:
((حـامـى الظـعينه كجا، ربيعه كجا، پدر حامى الظعينه ، امام متقيان كجا و مُكَدَّم كجا)).
بـه دليـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـايـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـيـت نـبوت ، چنين لقبى به حضرت داده شده است . ايشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بيت نمود و فرود آوردن از هودجها يا سوار كردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه كربلا اين وظيفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذكر است كه اين لقب را به يكى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربيعة بن مـُكـَدَّم .)) كـه در راه دفـاع از هـمـسـرش ، شـجاعت بى نظيرى از خود نشان داد، داده بودند.
8 ـ باب الحوائج :
يـكـى از مشهورترين و آشناترين لقبهاى ابوالفضل (عليه السلام ) در ميان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنـان بـه ايـن مـطـلب يقين دارند كه دردمند و نيازمندى قصد حضرت را نمى كند، مگر آنكه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشكلات او را مى گـشـايـد. پـسـرم ((مـحمد حسين )) نيز قصد درِ خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعايش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابـوالفـضـل نـسـيـمـى از رحـمـتـهـاى الهـى ، درِ رحـمـتـى از درهـايـش و وسـيـله اى از وسايل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . اين موقعيت ، نتيجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـانـهـا و اعـتـقـادات اسـلامى و پشتيبانى از سالار شهيدان در سخت ترين شرايط است ؛ دفاع از ريحانه رسول خدا تا آخرين مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . ايـنـها برخى از لقبهاى حضرت است كه ويژگيهاى شخصيت بزرگ و صفات نيك و مكارم اخلاق او را بازگو مى كند.

شمايل
حضرت آيتى از جمال و زيبايى بود. رخساره اش زيبا، چهره اش پرشكوه ، اندامش متناسب و نـيـرومـنـد بـود كـه آثـار دليـرى و شـجاعت را به خوبى نمايان مى ساخت . راويان او را خـوبـرو و زيبا وصف كرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ايشان به حدى بود كه بـر اسـب نـيـرومـنـد و بـزرگـى مـى نـشـسـت ، ليـكـن در هـمـان حال پاهايش بر زمين خط مى انداخت )).

به خدا مى سپارمت :
قـلب مـادر آكـنـده از مـحـبت به عباس و از زندگى نزد او عزيزتر و گراميتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسيد كه مبادا به او آسيبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابيات زير را درباره اش مى سرود:
((فـرزنـدم را از چـشـم حـسـودان نشسته و ايستاده ، آينده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند يكتا قرار مى دهم )).

با پدر
امام اميرالمؤ منين حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعايت مى كرد و عنايتى خاص به او داشـت ، خـصـوصـيـات ذاتـى مـبـتنى بر ايمان و ارزشهاى عميق انسانى خود را به فرزند مـنـتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به يادگار خواهد گذاشت . اميرالمؤ منين پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.
مـورخـان نـقـل مـى كـنـند كه : ((روزى اميرالمؤ منين ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آسـتـيـنهايش را بالا زد و امام در حالى كه بشدت مى گريست به بوسيدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنين حيرت زده از اين صحنه ، از امام پرسيد:
ـ چرا گريه مى كنى ؟
حـضـرت بـا صـدايـى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين شتابان و هراسان پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوايى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
ايـن كـلمـات چـون صـاعـقه اى بر ام البنين فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسيد:
ـ ((چرا قطع مى شوند؟))
امـام بـه او خـبـر داد كـه فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهـى و ريحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنين بـه شـدت گـريـست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.
سـپـس ام البـنـيـن بـه دامـن صـبـر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فدايى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و ريحانه او خواهد بود.

رشد
ابـوالفـضـل العـبـاس ، از بالندگى شايسته اى برخوردار بود و كمتر انسانى از چنين امـكـان رشـدى بـرخـوردار مى گردد. حضرت در سايه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بـر روى زمـيـن ) رشـد كـرد و از عـلوم ، تقوا، گرايشهاى والا و عادات پاكيزه او بهره مند گـشـت ، تا آنكه در آينده نمونه كامل و تصويرى گويا از امام متقيان باشد. مادرش بانو فـاطـمـه نـيـز در تـربـيـت فـرزنـد اهـتـمـامـى شـايـسـتـه داشـت و بـذر هـمـه صـفـات كمال و فضايل و خدادوستى را در زمين بكر وجود فرزند كاشت ، كه بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.
ابـوالفـضـل ، مـلازم بـرادرانـش ريـحـانـه و دو سـبـط گـرامـى رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) حسن و حسين ( عليهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بـود و از آنـان اصـول فـضـيـلت و بـنيادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با بـرادرش سـيـدالشـهـداء بـود و در سـفـر و حـضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نيك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اى كامل از برادر در خصوصيات و ديدگاههايش شد. امام نـيـز كـه مـحـبـت بـى شـائبـه و جـانـبـازى او را نـيـك دريـافـتـه بـود او را بـر هـمـه اهل بيت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزيد.
الگـوهـاى تـربـيـتـى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشريت رساند، مصلحانى كه با جانبازيهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشريت از ذلّت و بندگى و احياى آرمانهاى بلند انسانى ، مسير تاريخ را عوض كردند.
ابـوالفـضـل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاى كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام ـ كه خـواهـان آزاد كـردن اراده انسانى و ايجاد جامعه برينى است كه عدالت ، محبت و فداكارى و ازخودگذشتگى بر آن حاكم باشد جان بازى كند. اين اعتقادات بزرگ در جان عباس ريشه داشت و با هستى اش عجين شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پيكار كرد. طبيعى بود كه چنين باشد؛ زيرا پدرش اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسين ( عـليـهـمـا السـّلام ) نـهـال ارزشـهـا را در جـانـش غـرس كـرده بودند؛ بزرگوارانى كه مشعل حرّيت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمين گشودند، تـا آزادى و كرامت خود را باور كنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاكم باشد.

rezaafshari110
2011/12/04, 18:53
سلام
به علت اینکه متن طولانی شد در دو پست قرار دادم.

مقتل مولانا عباس بن علی((ع))

شجاعت ‏حضرت عباس عليه السلام در ميان اصحاب امام حسين عليه السلام بى نظير بود، چگونگى شهادت او، و رجزهاى او، و جهاد او با دست بريده، همه بيانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوى آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تيرانداز قرار گرفت، صف آنها را با كشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شكست و خود را به آب فرات رسانيد.

مادرش ام البنين عليها السلام در شهر خطاب به او مى‏گويد:

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد

«اگر شمشيرت در دستهايت بود، كسى را جرئت نزديك شدن به شمشيرت نبود».

روايت‏شده: هنگامى كه وسائل غارت شده از شهداى كربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگى بود، يزيد و حاضران ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولى دستگيره آن سالم است، پرسيد: اين پرچم را چه كسى حمل مى‏كرد؟

گفته شد: عباس بن على عليه السلام آن را حمل مى‏كرد.

يزيد از روى تعجب و تجليل از آن پرچم، دو يا سه بار برخاست و نشست و گفت:

انظروا الى هذا العلم فانه لم يسلم من الطعن و الضرب الا مقبض اليد التى تحمله.

: «به اين پرچم بنگريد،كه بر اثر صدمات و ضربات، هيچ جاى آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه پرچمدار آن را با دست ‏حمل مى‏كرده است (يعنى سالم ماندن دستگيره نشان مى‏دهد كه پرچمدار، تيرها و ضرباتى را كه بر دستش وارد مى‏شود تحمل مى‏كرد و پرچم را رها نمى‏ساخته است) ».

سپس يزيد گفت:
ابيت اللعن يا عباس، هكذا يكون وفاء الاخ لاخيه.
: « لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براى تو زيبنده نيست) اى عباس، اين است معناى وفادارى برادر نسبت به برادرش‏».

عباس سه برادر پدر و مادرى داشت كه مادرشان ام المؤمنين عليها السلام بود، يكى از آنها عبدالله بود كه 25 سال داشت، ديگرى عثمان بود كه 21 سال داشت و سومى جعفر بود كه 19 سال داشت.

حضرت عباس كه از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو كرد و گفت: «اى پسران مادرم به پيش بتازيد تا خلوص و خيرخواهى شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم‏».

آنها يكى بعد از ديگرى روانه ميدان شدند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

وقتى كه همه ياران حسين عليه السلام كشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها يافت به حضور برادر آمد و عرض كرد: به من اجازه رفتن به ميدان بده، امام سخت گريه كرد، عباس عليه السلام عرض كرد: سينه‏ام تنگ شده و از زندگى دلتنگ گشته و به تنگ آمده‏ام، مى‏خواهم انتقام خون شهيدان را از دشمن بگيرم.

امام حسين عليه السلام فرمود: برو براى اين كودكا تشنه لب، اندكى آب بياور.

حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى‏گشت و نگهبانى مى‏كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.

در اين هنگام زهير بن قين (يكى از ياران با وفاى امام حسين) نزد عباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده‏ام تا تو را به ياد سخن پردت على عليه السلام بيندازم، عباس عليه السلام كه مى‏ديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: «مجال سخن نيست ولى چون نام پدرم را بردى، نمى‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو كه من سواره مى‏شنوم‏».

زهير گفت: پدرت هنگامى كه خواست با مادرت ام‏البنين عليها السلام ازدواج كند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مى‏خواهم فرزند شجاعى از او به دنيا بيايد و حامى و ايثارگر فداكار براى برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين اى عباس، پدرت تو را براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است مبادا كوتاهى كنى.

غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تا سمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مى‏خواهى به من جرئت بدهى، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نمى‏دارم و در حمايت از حريم او كوتاهى نخواهم نمود.

«والله لاريتك شيئا ما رايته قط‏».

: «به خدا قسم فداكارى خود را به گونه‏اى ابراز كنم و به تو نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى‏».

آنگاه عباس عليه السلام به سوى دشمن حمله كرد، آن گونه كه گوئى شمشيرش، آتشى است كه در نيزار افتاده است، تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت.

از جمله با «مارد بن صديف تغلبى‏» قهرمان بى‏بديل دشمن جنگ تن به تن كرد، نيزه بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تكان سختى داد و فرياد زد: «اى مارد، از درگاه خدا اميدوارم كه با نيزه خودت، تو را به جهنم واصل كنم‏».

آنگاه آن نيزه را در كمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت، با اينكه جمعى از دشمن به كمك مارد آمدند، عباس عليه السلام هماندم نيزه را به گلون مارد فرود آورد كه مارد به زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، و در اين درگيرى شديد جمعى ديگر نيز بدست عباس عليه السلام كشته شدند.

حضرت عباس عليه السلام به سوى دشمن شتافت، آنها را موعظه كرد، و از عاقبت بد ترسانيد، ولى نصايح آنحضرت در آن كوردلان اثر نكرد، عباس نزد برادرش حسين عليه السلام بازگشت، شنيد صداى العطش كودكان بلند است.

در روايتى آمده: خيمه‏اى مخصوص مشكهاى آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خيمه شد، ديد اطفال آن مشكهاى خالى را برداشته و شكمهاى خود را بر مشكهاى نم‏دار مى‏گذاشتند بلكه از عطش آنها كاسته شود، به آنها فرمود: «نور ديدگانم صبر كنيد اكنون مى‏روم و براى شما آب مى‏آورم‏». در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات رهسپار گرديد.

آرى عباس عليه السلام مشك را پر از آب كرد، ولى از آب نياشاميد و به خود خطاب كرد و گفت:

يا نفس من بعد الحسين هونى و بعده لا كنت ان تكونى هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال دينى

«اى نفس! بعد از حسين، زندگى تو ارزش ندارد، و نبايد بعد از او باقى بمانى، اين حسين است كه لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد مى‏خواهى آب گوارا و خنك بياشامى، سوگند به خدا دين من اجازه چنين كارى را نمى‏دهد».

و به نقل بعضى، فرمود: به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى كه آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد.

«والله لا اذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا».

عقل مى‏گويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى، ولى عشق و وفا و صفا مى‏گويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنه‏اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند؟

بعضى نقل كرده‏اند حضرت على عليه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سينه‏اش چسبانيد و فرمود: پسرم، بزودى در روز قيامت بوسيله تو چشمم روشن مى‏گردد.

«ولدى اذا كان يوم عاشورا، و دخلت المشرعه، اياك ان تشرب الماء و اخوك الحسين عطشان.

«پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدى، مبادا آب بياشامى با اينكه برادرت تشنه است!»

آنحضرت با همان يك دست‏ حمله بر دشمن كرد، بسيارى از شجاعان دشمن را بر خاك هلاكت افكند. در اين بحران، حكيم بن طفيل از كمين نخله‏اى بيرون جهيد و ضربتى بر دست چپ آنحضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع كرد (فقطع يده من الزند).

آنحضرت مشك را به دندان گرفت و همت مى‏كرد تا مشك را به خيمه‏ها برساند كه ناگاه تيرى بر مشگ آب آمد و آب آن ريخت، و تير ديگرى بر سينه‏اش رسيد و از اسب بر زمين افتاد.

ابى مخنف مى‏نويسد: وقتى كه دستهاى عباس عليه السلام جدا شد، در حالى كه از دو طرف دستش قطرات خون مى‏ريخت به دشمن حمله كرد تا اينكه ظالمى با گرز آهنين بر سر مباركش زد و آن را شكافت، آن هنگام آن مظلوم به زمين افتاد و در خون خود غوطه‏ور گرديد و صدا زد:

«يا اخى يا حسين عليك منى السلام‏»: «اى برادرم حسين خدا حافظ‏».
و طبق روايت مشهور، صدا زد:

«يا اخاه ادرك اخاك‏»: «اى برادر، برادرت را درياب‏».

امام حسين عليه السلام مانند شهاب ثاقب به بالين عباس شتافت او را غرق در خون ديد كه پيكرش پر از تير شده و دستهايش از بدن جدا گشته و چشمهايش تير خوده‏اند.

«فوقف عليه منحنيا و جلس عند راسه يبكى حتى فاضت نفسه‏».

: «با كمر خميده به عباس نگريست و سپس در بالين او نشست و گريه كرد تا عباس به شهادت رسيد».

نيز نقل شده: با صداى بلند گريه كرد و فرمود:

«الان انكسر ظهرى و قلت‏حيلتى و شمت بى عدوى‏».

:«اكنون پشتم شكست، و رشته تدبير و چاره‏ام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت كرد».

664
2011/12/04, 21:01
السلام علیک یا ساقی عطاشا به دشت کربلا

[http://www.upload.iran-forum.ir/files/pics/pic1/13230231581.jpg (http://www.upload.iran-forum.ir/)

rezaafshari110
2011/12/05, 11:50
سلام
تصاويري از چشمه آب زلالي كه صدها سال است گرداگرد قبر اصلي حضرت ابوالفضل العباس در زير حرم مطهرش در كربلا طواف ميكند و اين است اجر تشنهماندن او بر لب فرات به احترام تشنگي برادر .... ...
شیخ عباس ۷۴ ساله، که ۳۶ سال خادم حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بوده، در مورد جریان آب دور قبر علمدار کربلا توضیحاتی داده است .
وی گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از ۴۰۰ سال قبل که آب لولهکشی نبود این آب مرتب میجوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج میشد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده میکردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود.
اما یک فرد از خدا بیخبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، میخواهم آزمایش کنم این آب از کجا میآید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد.
اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشمهای کور شده را شفا میداد .
از ۵۰ سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد میشود.
وی ادامه داد: شما به خوبی میدانید اگر آب به مدت ۱۰ روز در یک جا بماند گندیده میشود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب میماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.
وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحبالزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب میاید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بستهاند.
این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.
ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند.

http://www.atynews.com/files/fa/news/1390/9/13/34770_576.jpg

http://www.atynews.com/files/fa/news/1390/9/13/34771_251.jpg

http://www.atynews.com/files/fa/news/1390/9/13/34772_876.jpg

http://hajj.ir/hadjwebui/ImageGallery/ImageNews/image_20101218824486251.jpg

http://hajj.ir/hadjwebui/ImageGallery/ImageNews/image_20101218824487039.jpg

http://hajj.ir/hadjwebui/ImageGallery/ImageNews/image_20101218824486878.jpg

shadi
2011/12/05, 13:49
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد٬میگریند. دکتر علی شریعتی

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. دکتر علی شریعتی







اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی و هم عشق به خدا... دکتر علی شریعتی



آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند. دکتر علی شریعتی

گزیده هایی از دکتر علی شریعتی

664
2011/12/05, 14:48
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد *** سقای حسین سید و سالار نیامد *** علمدار نیامد ، علمدار نیامد
http://www.upload.iran-forum.ir/files/pics/pic1/13230850951.png (http://www.upload.iran-forum.ir/)
http://www.upload.iran-forum.ir/files/pics/pic1/13230850952.jpg (http://www.upload.iran-forum.ir/)
http://www.upload.iran-forum.ir/files/pics/pic1/13230831112.jpg (http://www.upload.iran-forum.ir/)

محاد
2011/12/05, 16:02
هر که پیمان با هوالموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست

عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک تر

پاک تر چالاک تر بیباک تر

عقل در پیچاک اسباب و علل

عشق چوگان باز میدان عمل

عشق صید از زور بازو افکند

عقل مکار است و دامی میزند

عقل را سرمایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند

این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان

عشق کمیاب و بهای او گران

عقل محکم از اساس چون و چند

عشق عریان از لباس چون و چند

عقل می گوید که خود را پیش کن

عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب

عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو آباد شو

عشق گوید بنده شو آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است

ناقه اش را ساربان حریت است

آن شنیدستی که هنگام نبرد

عشق با عقل هوس پرور چه کرد

آن امام عاشقان پور بتول

سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله بای بسم الله پدر

معنی ذبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزاده ی خیر الملل

دوش ختم المرسلین نعم الجمل

سرخ رو عشق غیور از خون او

شوخی این مصرع از مضمون او

در میان امت ان کیوان جناب

همچو حرف قل هو الله در کتاب

موسی و فرعون و شبیر و یزید

این دو قوت از حیات آید پدید

زنده حق از قوت شبیری است

باطل آخر داغ حسرت میری است

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت

حریت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوه ی خیرالامم

چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون غلتیده است

پس بنای لااله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر

خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد

دوستان او به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسمعیل بود

یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار

پایدار و تند سیر و کامگار

تیغ بهر عزت دین است و بس

مقصد او حفظ آئین است و بس

ماسوی الله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشید

از رگ ارباب باطل خون کشید

نقش الا الله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم

ز آتش او شعله ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغداد رفت

سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز

تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان

اشک ما بر خاک پاک او رسان

اقبال لاهوری

rezaafshari110
2011/12/05, 17:34
وقابع شب عاشورا

نزديك شب عاشورا، امام حسين عليه السلام ياران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: من با اينكه بيمار بودم، نزديك شدم ببينم پدرم به آنان چه مى‏گويد، شنيدم رو به اصحاب كرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر ولا اوصل من اهل بيتى فجزا كم الله عنى خيرا ... ».

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زينب عليها السلام به پيش آمدند و گفتند: براى چه اين كار را بكنيم؟ براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد.

حضرت عباس عليه السلام به عنوان نخستين نفر سخنانى به اين مضمون گفت، و بعد از او ديگران نيز چنين گفتند.

امام حسين عليه السلام به پسران عقيل رو كرد و فرمود:«اى پسران عقيل! كشته شدن مسلم عليه السلام بس است، پس شما برويد، من اجازه رفتن به شما دادم‏».

آنها عرض كردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه مى‏گويند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را كه بهترين عموهايمان بود به خود واگذاريم و يك تير باهم نينداختيم و يك نيزه و شمشير به كار نبرديم، و ندانيم كه به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنين كارى نخواهيم كرد، بلكه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏سازيم، و در ركاب تو مى‏جنگيم تا به هر جا رفتى ما نيز همراه تو باشيم.

«فقبح الله العيش بعدك‏».

در ميان ياران غير بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آيا ما از تو دست برداريم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏اى در مورد حق شما به پيشگاه خدا ببريم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا نيزه به سينه دشمن بكوبم، و آنها را به شمشير بزنم تا قائمه شمشير در دستم مى‏باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب كنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيامبرش را درباره تو رعايت نموديم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بكشند و بسوزاند و زنده كنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اينكه يك كشتن بيش نيست، و آن كشتن در راه تو كرامتى است كه هرگز پايان ندارد.

پس از او «زهير بن قين‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسيله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگيرى نمايد».

گروهى از ياران نيز همين گونه سخن گفتند، امام از همه تشكر كرد و براى همه دعا نمود و به خيمه خود بازگشت. (1)

نيز روايت‏شده: امام حسين عليه السلام به ياران خود فرمود: خداوند جزاى خير به شما عطا فرمايد، و جايگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت ديدند، و به يقينشان افزوده شد، از اين رو از شمشير و نيزه و تير، احساس درد و رنج نمى‏كردند و آنچنان در سطح بالائى از روحيه شهادت طلبى بودند، كه براى وصول به مقام شهادت از همديگر پيشدستى مى‏كردند». (2)

امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام نزد من بود و از من پرستارى مى‏كرد، در آن هنگام پدرم به خيمه خود رفت و جون (يا جوين) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشير آنحضرت بود و پدرم اين اشعار را (كه حاكى از بى اعتبارى دنيا است) خواند:

يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب او طالب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيلى

امام حسين اين اشعار را دو يا سه بار خواند، من آن اشعار را شنيدم و مقصود امام را دريافتم، گريه گلويم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه‏ام زينب عليها السلام تا آن اشعار را شنيد، مقصود را دريافت، نتوانست‏خوددارى كند، گريه كنان بى تابانه به حضور امام دويد و گفت:

«وا ثكلاه! ليت الموت اعدمنى الحيوه ...».

امام به او نگريست و فرمود: خواهر جان! شيطان صبر شكيبائى را از تو نربايد، اين را گفت: قطرات اشك از چشمانش سرازير گشت و فرمود:

«لو ترك القطا لنام‏».

زينب عرض كرد: واى بر حال من، تو ناگزير خود را به مرگ سپرده‏اى،و بندهاى قبلم را گسته‏اى و بسيار بر من ناگوار و دشوار است، اين را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گريبان برده و آن را چاك زد و بيهوش به زمين افتاد.

امام حسين عليه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشيد، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهيزگارى و شكيبائى را كه خدا بهره‏ات ساخته پيشه كن و بدانكه همه اهل زمين و آسمان ميميرند، و جز خدا هيچكس باقى نمى‏ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن عليه السلام بهتر از من بود (همه از دنيا رفتند) و من و هر مسلمانى بايد به رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم اقتدا كنيم.

خواهرم تو را سوگند مى‏دهم بعد از كشتن من گريبان چاك مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: آنگاه پدرم، زينب عليها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى يارانش رفت.

(شب عاشورا امام بود كه زينب را دلدارى دهد و لى بعد از ظهر عاشورا چه كسى زينب عليها السلام را دلدارى داد؟!).

از وقايع شب عاشورا آنكه امام حسين عليه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏اى كه در روايت آمده:

ولهم دوى كدوى النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.

همين آواى پر سوز كه از دلهاى پاكبازان و عاشقان خدا برمى‏خاست، باعث‏شد كه سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثير قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند.

شب عاشورا، امام حسين عليه السلام تنها از خيمه خود بيرون آمد و براى شناسايى به طرف بيابان رفت و به بررسى بلندها و گوداها و فراز و نشيبهاى بيابان پرداخت، نافع بن هلال مى‏گويد: من پشت‏سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحيه دشمن به او آسيب برسد از او دفاع كنم) امام فهميد و به من فرمود: براى چه بيرون آمده‏اى؟ عرض كردم: «از اينكه تنها بيرون رفتى پريشان شدم چرا كه لشكر اين طاغوت، در همين نزديكى است‏».

امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى اين بيابان آمده‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، ميدان و كمينگاههاى ميدان را بشناسم.

نافع مى‏گويد: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مى‏شود و وعده خدا خلاف ناپذير است!! سپس به من فرمود: «آيا نمى‏خواهى شبانه بين اين دو كوه بروى و جان خود را از اين گير و دار نجات دهى؟».

نافع تا اين سخن را شنيد، روى دو پاى امام افتاد و بوسيد و با سوز و گداز مى‏گفت: «مادرم به عزايم بنشيند (كه بروم) شمشيرم معادل هزار درهم، و اسبم نيز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا كرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏».

سپس امام به خيمه زينب عليها السلام وارد شد، نافع در مقابل خيمه در انتظار امام ايستاد، شنيد زينب به برادر مى‏گويد: آيا اصحاب خود را امتحان كرده‏اى، من ترس آن دارم كه هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم ديدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتياق كودك به پستان مادرش، اشتياق به مرگ دارند».

نافع مى‏گويد: وقتى كه اين سخن از زينب عليها السلام شنيدم، گريه كردم، و نزد حبيب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنيده بودم به او گفتم.

حبيب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اكنون با شمشير به سوى دشمن حمله مى‏كردم.

گفتم: من گمان مى‏برم بانوان حرم با حضرت زينب عليها السلام اين گونه سخن بگويند و پريشان گردند، مناسب است كه اصحاب را جمع كنى و نزد خيمه زينب عليها السلام برويم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازيم.

حبيب، اصحاب را جمع كرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اكنون به دشمن حمله مى‏كرديم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد كه ما استوار هستيم.

حبيب براى آنها دعا كرد، و با هم كنار خيام بانوان آمدند و صدا زدند: «اى گروه بانوان و حرم‏هاى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم اين شمشيرهاى جوانمردان شما است كه سوگند ياد كرده‏اند در غلاف نكنند مگر اينكه گردن دشمنان را بزنند، و اين نيزه‏هاى جوانان شما است كه قسم خورده‏اند به زمين نيفكنند مگر اينكه به سينه‏هاى دشمن فرو كنند».

بانوان با گريه و ندبه از خيمه‏ها بيرون آمدند و گفتند: «اى پاكبازان، از حريم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امير مؤمنان عليه السلام حمايت كنيد و دريغ منمائيد».

اصحاب همه صدا به گريه و شيون بلند كردند (كه آرى ما عاشقانه از شما حمايت مى‏كنيم و اشك شوق مى‏ريزيم). (5)

از وقايع شب عاشورا اينكه امام حسين عليه السلام فرزندش على اكبر را با سى سواره و بيست پياده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسيار خطرناك رفتند آب آوردند، امام به ياران فرمود: «برخيزيد و از آب بنوشيد و وضو بسازيد و غسل كنيد و لباسهاى خود را بشوئيد تا كفن شما باشند». (6)

نيز در مقاتل نقل شده:امام حسين عليه السلام برادرش عباس عليه السلام را (شب تاسوعا يا عاشورا) با سى نفر سواره و بيست نفر پياده براى آوردن آب، روانه فرات كرد، بيست مشك همراه آنها بود، آنها در تاريكى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى كه آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشاميدن آب داريد ولى حق بردن آن را نداريد.

عباس عليه السلام و همراهان، مشكها را پر از آب كرده و روانه خيام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان كشته شدند، ولى از اصحاب عباس عليه السلام كسى كشته نشد، و آنها مشكهاى آب را به خيمه رسانيدند، امام حسين عليه السلام و ساير اهلبيت عليه السلام از آن آب آشاميدند.

«فلذا سمى العباس سقاء».

امام حسين عليه السلام به اصحاب فرمود: خيمه‏هاى خود را نزديك هم كنند و خيمه‏هاى مردان را در جلو خيمه‏هاى زنان قرار دهند، و در پشت‏خيمه‏ها گودالى كندند و هيزم و نى در آن ريختند و آتش افروختند تا لشكر دشمن نتواند از پشت‏خيمه‏ها به سوى خيمه‏ها هجوم بياورد. (7)

امام در نزديك سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره كشيد كه آن را با بوى مشك معطر كرده بودند، در آن وقت برير بن خضير و عبدالرحمان كنار آن خيمه به نوبت ايستاده بودند كه بعدا خود بدنشان را پاك و خوشبو سازند، برير با عبدالرحمان شوخى مى‏كرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نيست:

برير گفت: قوم من مى‏دانند كه من نه در جوانى و نه در پيرى هل شوخى نبوده‏ام، اكنون كه مى‏بينى شادى مى‏كنم از اين رو است كه مى‏دانيم شهيد مى‏شودم و بعد از شهادت، حوريان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهره‏مند مى‏شوم. (8)

از حضرت زينب عليها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خيمه برادرم حضرت عباس عليه السلام رفتم ديدم جوانان بنى‏هاشم به دور او حلقه زده‏اند و او مانند شير ضرغام با آنها سخن مى‏گويد، و به آنها مى‏فرمايد: «اى برادرانم و اى پسر عموهايم! فردا هنگامى كه جنگ شروع شد، نخستين كسانى كه به ميدان رزم مى‏شتابد، شما باشيد، تا مردم نگويند: بنى هاشم جمعى را براى يارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ ديگران ترجيح دادند ...».

جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: «ما مطيع فرمان تو مى‏باشيم‏».

حضرت زينب عليها السلام مى‏گويد: از آنجا به خيمه «حبيب بن مظاهر» رفتم ديدم با ياران (غير بنى هاشم) جلسه مذاكره تشكيل داده و به آنها مى‏گويد: «فردا وقتى كه جنگ شروع شد، شما پيشقدم شويد و نخست به ميدان برويد، و نگذاريد كه يك نفر از بنى هاشم، قبل از شما به ميدان برود، زيرا كه بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مى‏باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا كردند. (9)

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسين عليه السلام اندكى خوابيد و بيدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب ديدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در ميان آنها سگى دو رنگ ديدم كه از همه بر من سخت‏تر بود، و گمان دارم كشنده من از ميان دشمن، مردى مبتلا به پيسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب ديدم، فرمود: «اى پسرك من، تو شهيد آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى مى‏كنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخير مكن، اين فرشته‏اى است كه از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگيرد و در شيشه سبزى نگهدارد».

اين خوابى را كه ديده‏ام حاكى است كه اجل نزديك است و بدون شك هنگام كوچ كردن فرا رسيده است.

664
2011/12/06, 00:35
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است *** صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است


مکن ای صبح طلوع ** مکن ای صبح طلوع

[
url=http://www.upload.iran-forum.ir/]http://www.upload.iran-forum.ir/files/pics/pic1/13231223051.png[/url]

rezaafshari110
2011/12/06, 19:27
نحوه شهادت امام حسین(ع)
پس از آنكه حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام غريب و بى ياور شد، و ديگر هيچكس را نيافت كه از او يارى كند، صداى گريه و ندبه بانوان حرم و كودكان را مى‏شنيد، در اين هنگام فرياد زد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ ... هل من مغيث‏يرجو الله فى اغاثتنا؟».

سپس بانوان حرم و كودكان وداع كرد و آنها را به سكوت و صبر دعوت نمود، آنگاه فرمود:

«اخية! ائتينى يثوب عتيق لايرغب فيه احد، اجعله تحت ثيابى لئلا اجرد بعد قتلى‏».

شلوار كوچكى برايش آوردند، فرمود: نه، اين جامه كسى است كه ذلت و خوارى دامنگيرش شده باشد، سپس جامه كهنه ديگرى را گرفت و پاره پاره كرد و زير جامه‏هايش پوشيد ... سپس پارچه ديگرى طلبيد و آن را پاره پاره كرد و پوشيد به اين منظور كه به غارت نبرند. (1)

در اين وداع بود كه فرمود:

«ناولونى عليا ابنى الطفل حتى اودعه‏».

على اصغر (يا عبدالله شيرخوار) را به او دادند آنحضرت خواست با او وداع كند كه تير از جانب دشمن آمد و به گلوى او اصابت كرد و او را شهيد نمود.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام تنها ماند و به هر سو نگاه كرد، براى خود يار و ياورى نديد، صدا زد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ...»

اين سخن آنچنان جگر سوز بود، كه وقتى بانوان حرم، آن را شنيدند، صداى گريه آنها بلند شد، در اين هنگام امام سجاد عليه السلام كه سخت بيمار و در بستر بود برخاست و با زحمت از خيمه‏اش بيرون آمد، بقدرى ناتوان بود كه مى‏توانست‏شمشير خود را حمل كند.

ام كلثوم عليها السلام فرياد زد: به خيمه برگرد.

امام سجاد عليه السلام فرمود:«اى عمه، مرا رها كن تا در ركاب پسر رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم با دشمن بجنگم‏».

امام حسين عليه السلام متوجه شد و فرياد زد: «اى ام كلثوم، او را نگهدار، تا زمين از نسل آل محمد صلى الله عليه و اله و سلم خالى نگردد».

فاضل در بندى در اسرار الشهاده مى‏نويسد: امام حسين عليه السلام مانند باز شكارى به طرف امام سجاد عليه السلام آمد و او را به خيمه‏اش برد، و به او فرمود: «پسرم مى‏خواهى چه كنى؟».

امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان، نداى تو رگهاى قلبم را بريد، و آرامش را از من ربود، خواستم به ميدان آيم و جانم را فدايت كنم‏».

امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم! تو بيمار هستى و جهاد بر تو واجب و روا نيست، تو حجت و امام بر شيعيان من هستى، تو پدر امامان و سرپرست‏يتيمان و بيوه زنان هستى، تو بايد آنها را به مدينه برسانى، و نبايد هرگز زمين از حجت و امام از نسل من خالى بماند ...

امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان آيا من نگاه كنم و تو كشته شوى كاش زنده نبودم، و جانم نثار تو مى‏شد ...».

سپس امام حسين عليه السلام با امام سجاد عليه السلام وداع كرد، او را در آغوش گرفت و گردن به گردن او گذاشت و گريه سختى كرد و به اين ترتيب با او خداحافظى نمود. (2)

سپس فرمود: پسرم به شيعيان من سلام برسان، و به آنها بگو كه پدرم غريبانه كشته شد براى مصيبت او ناله كنيد، و او به شهادت رسيد و براى او گريه كنيد».

«يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريبا فاندبوه ومضى شهيدا بابكوه‏». (3)

امام حسين عليه السلام نگاهى به قتلگاه كرد ديد پيكر بخون طپيده 72 نفر از اصحاب و هيجده نفز از اهلبيتش به زمين افتاده و به شهادت رسيده‏اند، تصميم قاطع گرفت تا به جنگ با دشمن برود، در اين هنگام صدا زد:

«يا سكينه يا فاطمه! يا زينب و يا ام كلثوم عليكن منى السلام فهذا آخر الاجتماع و قد قرب منكن الافتجاع‏».

امام در اين حال مى‏گريست، زينب عليها السلام عرض كرد: خدا چشمت را نگرياند چرا گريه مى‏كنى؟ امام فرمود:

«كيف لا ابكى و عما قليل تساقون بين العدى‏».

بانوان حرم با شنيدن سخن امام، صدا به گريه بلند كردند و فرياد زدند:

«الوداع الوداع، الفراق الفراق‏».

در اين هنگام سكينه نزد پدر آمد و صدا زد:

«يا ابتاه ء استسلمت للموت فالى من اتكل‏».

امام حسين عليه السلام به او فرمود: «اى نور چشم من چگونه كسى كه يار و ياور ندارد، تسليم مرگ نشود، ولى بدان كه رحمت و يارى خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نگردد، دخترم برقضاى الهى صبر كن و شكايت نكن، دنيا محل گذر است ولى آخرت خانه هميشگى است‏».

سكينه گفت: ما را به حرم جدمان (مدينه) بازگردان.

امام فرمود:

«لو ترك القطا لغفا و نام‏».

سكينه گريه كرد، امام حسين عليه السلام سكينه‏اش را به سينه‏اش چسبانيد و اشك چشمهاى او را پاك كرد و اين اشعار را خواند:

سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى منك البكاء اذ الحمام دهانى لا تحرقى قلبى بدمعك حسره مادام منى الروح فسى جثمانى فاذا قتلت فانت اولى بالذى تاتينه يا خيره النسوان

امام حسين عليه السلام بانوان را دلدارى داد و امر به صبر نمود و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نيكو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد كرد، و در عوض اين مصائبى كه به شما رسيده خداوند چندين برابر از مواهب خود را به شما عنايت مى‏فرمايد، به زبان چيزى نگوئيد كه موجب كاهش مقام ارجمند شما گردد ... زينب گريه مى‏كرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى، وقت گريه طولانى است.

همين كه خواست به عزم ميدان، از خيمه بيرون آمد، زينب عليها السلام دامن امام را گرفت و صدا زد:

«مهلا يا اخى، توقف حتى اتزود منك و اودعك وداع مفارق لا تلاقى بعده‏».

فمهلا اخى قبل الممات هنيئه لتبرد منى لوعه و غليل

حضرت زينب عليها السلام از برادر دل نمى‏كند، به دست و پاى برادر افتاد و بوسيد، ساير بانوان حرم، آنحضرت را محاصره كرده و دست و پاى او را مى‏بوسيدند و گريه مى‏كردند، امام آنها را آرام كرد و به خيمه برگردانيد، سپس خواهرش را به تنهائى طلبيد و او را دلدارى داد.

«و امر يده على صدرها و سكنها من الجزع‏».

امام به او فرمود: افرادى كه صبر مى‏كنند، پاداش بسيار در پيشگاه خدا دارند، صبر كن تا به پاداشهاى الهى برسى ...

بعضى نقل كرده‏اند: چون امام حسين عليه السلام چند قدمى از خيمه‏ها دور شد، حضرت زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم لحظه‏اى درنگ كن تا وصيت مادرم فاطمه عليها السلام را نسبت به تو بجا آورم‏».

امام توقف كرد و فرمود: آن وصيت چيست؟

زينب عليها السلام عرض كرد: مادرم به من وصيت فرمود، هنگامى كه نور چشمم حسين عليه السلام را روانه ميدان براى جنگ با دشمن كردى، عوض من گلوى او را ببوس، آنگاه زينب عليها السلام گلوى برادرش را بوسيد و به خيمه بازگشت. (4)

امام چند قدم ديگر به سوى ميدان برداشت، ناگاه صداى ضعيفى از پشت‏سر شنيد كه كسى مى‏گويد: اى پدر اندكى تامل كن، به تو حاجتى دارم.

امام به عقب نگاه كرد ديد سكينه با سرعت مى‏آيد، عنان اسب را كشيد و توقف كرد، سكينه به سر رسيد و ركاب امام را گرفت و عرض كرد: حاجتم اين است كه از اسب فرود آئى و مرا در كنار خود بگيرى و مرا مانند يتيمان نوازش كنى.

امام پياده شد و روى خاك نشست و سكينه‏اش را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر او كشيد و اشكهايش را پاك كرد، و او را دلدارى داد و به خيمه باز گردانيد. (5)

هنگامى كه امام حسين عليه السلام مشغول و وداع بود و سكينه و ساير بانوان حرم را دلدارى داده و امر به صبر مى‏نمود، عمر سعد خطاب به سپاه خود فرياد زد: «واى بر شما تا حسين عليه السلام مشغول وداع است از هر سو به او حمله كنيد، سوگند به خدا اگر او از وداع فارغ شود، جانب راست و چپ شما را با حملات خود در هم مى‏نوردد»،سپاه به امام حمله كردند و آنحضرت را در كنار خيمه هدف تيرهاى خود قرار دادند، بطورى كه تيرها بين طنابهاى خيمه‏ها مى‏افتاد و بعضى از تيرها به بانوان اصابت كرده و لباس آنها را دريد و سوراخ نمود، بانوان وحشت زده داخل خيمه شدند، و به امام نگاه مى‏كردند ببينند چه مى‏كند؟ ديدند مانند شير خشمگين به دشمن حمله كرد و به هركه نزديك شد او را به خاك هلاكت انداخت از هر سو به سوى او تيرى آمد و آنحضرت سينه و گلويش را سپر تيرهاى دشمن قرار داده بود، سپس به مركز خود بازگشت و مكرر مى‏گفت:

«لا حول و لا قوه الا بالله‏». (6)

مطلب جانسوز ديگر اينكه: هنگامى كه امام پس از وداع خواست‏سوار بر اسب شود، بانوان و كودكان شيون مى‏كردند و از هر سو دامن او را گرفتند،«فنادى احبسيهن يا زينب‏».

گرچه حوادث تلخ و جانسوز و غمبار باعث مى‏شد كه امام حسين عليه السلام بى اختيار گريه مى‏كرد و گاهى بسيار شديد و بلند مى‏گريست،ولى گريه او جنبه‏هاى عاطفى و تنفر از دشمن داشت، نه اينكه آميخته با ذلت باشد، روحيه آنحضرت هميشه نيرومند و قوى بود و گفتار او در برابر دشمن، و حمله‏هاى شديد او و تسليم نشدن او تا آخرين نفس و آخرين قطره خون، دليل روشنى بر صلابت و شجاعت بى‏نظير آنحضرت است، به عنوان نمونه:

1 - آن بزرگوار صبح عاشورا پس از نماز صبح رو به اصحاب خود كرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال‏».

2 - هنگامى كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا در تنگناى سخت قرار گرفتند و محاصره دشمن لحظه به لحظه تنگتر مى‏شد، آنحضرت و جمعى از يارانش آنچنان آرام و بردبار بودند كه لحظه به لحظه چهره‏هايشان درخشنده‏تر و اعضايشان قوى‏تر مى‏گشت، ولى عده‏اى نيز بودند كه رنگ پريده و لرزه بر اندام شدند. بعضى از ياران آنحضرت كه رنگ باخته بودند به بعضى ديگر گفتند: به امام حسين عليه السلام بنگريد كه چهره‏اش بيانگر آنست كه هيچگونه باكى از مرگ ندارد.

امام حسين عليه السلام فرمود:

«صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعيم الدائمه فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر و ما لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب، ان ابى حدثنى عن رسول الله: ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر.

والموت جسر هؤلاء الى جنانهم، وجسر هؤلاء الى جحيمهم، ما كذبت و لا كذبت‏».

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا (در يكى از مراحل) برابر سپاه دشمن آمد و بر شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرمود:

«انشدكم الله هل تعرفوننى‏».

سپاه پاسخ دادند: «آرى تو فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم هستى‏».

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد على بن ابيطالب عليه السلام پدر من است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد خديجه دختر خويلد نخستين زنى كه به اسلام گرويد مادر بزرگ من است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد جعفر كه در بهشت پرواز مى‏كند عموى من است؟

سپاه: آرى ميدانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد شمشير كه به كمر بسته‏ام، شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد اين عمامه را كه بر سرم بسته‏ام، عمامه رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد پدرم على عليه السلام از ميان مسلمين اولين فردى بود كه اسلام را پذيرفت، و در علم از همه عالمتر و در صبر و شكيبائى از همه بردبارتر بود، و او ولى و رهبر هر مرد و زن مى‏باشد؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام:

فبم تستحلون دمى ...

سپاه: قد علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا.

در عبارت ديگر آمده: امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن كرده فرمود:

اى مردم! آگاه باشيد كه دنيا، سراى فانى است و صاحبانش را از حالى به حال ديگر دگرگون مى‏سازد. اى گروه مردم! شما قوانين اسلام را مى‏شناسيد و قرآن را خوانده‏ايد و مى‏دانيد كه محمد صلى الله عليه و اله و سلم رسول خداى حسابگر است: در عين حال اكنون ظالمانه براى كشتن فرزند رسولخدا بپا خاسته‏ايد.

«معاشر الناس، اما ترون الى ماء الفرات تلوح كانه بطون الحيات، يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل الرسول صلى الله عليه و اله وسلم يموتون عطشا».

بعضى نقل كرده‏اند، امام حسين عليه السلام عمر سعد را خواست و به او سه پيشنهاد كرد كه يك نوع اتمام حجت بود:

1 - دست از من و اهل بيتم بردار تا به مدينه جدم برگرديم.

2 - اسقنى شربه من الماء لقد نشفت كبدى من الظماء.

3 - اگر دو پيشنهاد قبلى عملى نيست، من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را به جنگ من بفرست.

عمر سعد گفت: اما بازگشت به مدينه و نوشيدن آب، به هيچوجه امكان پذير نيست، ولى پيشنهاد سوم، خواسته مرد كريم است و پذيرفته مى‏شود.

به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليه السلام تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتشبار امام به خاك هلاكت افتادند، عمر سعد دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليه السلام باقى نمى‏ماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود. (7)

از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ پراكنده فرار مى‏كردند.

مسعودى در اثباه الوصيه مى‏نويسد: امام حسين عليه السلام آنچنان جنگيد كه به روايتى هزار و هشتصد مرد جنگى دشمن را كشت، و بنقل ديگر غير از مجروهان هزار و نهصد و پنجاه نفر را كشت.

عمر سعد بر قوم خود فرياد برآورد و گفت: واى بر شما آيا مى‏دانيد با چه كسى مى‏جنگيد اين پسر انزع بطين (يعنى على عليه السلام كه در دو جانب پيشانى، مو نداشت و ايمان و علم سراسر وجودش را فراگرفته بود) و كشنده عرب است.

(8)

آنحضرت همچنان مى‏جنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مى‏كرد ولى كسى پاسخ نمى‏داد، آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفته‏اند:

«حتى صار كالقنفذ».

شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمه‏اش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك شدند.

امام فرياد زد:

«ويلكم يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى دنيا كم ...»

شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گوئى؟

امام فرمود: مى‏گويم من با شما مى‏جنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زنده‏ام متعرض حرم من نشويد.

شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.

آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و كار او را تمام كنيد.

سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت هچنان مى‏جنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب‏» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به جنگ ادامه داد.

در لحظات آخر عمر امام حسين عليه السلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در حالى كه فرياد مى‏زد:

«وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه‏».

سپس گفت:

«ليت السماء اطبقت على الارض، وليت الجبال تد كدكت على السهل‏».

آنگاه به سوى امام حسين عليه السلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود، زينب عليها السلام صدا زد: اى عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مى‏شود و تو مى‏نگرى؟ (9)

اين سخن از زينب عليها السلام بقدرى جانسوز بود كه عمر سعد آنچنان گريه كرد به طورى كه ريشش از اشك چشمش تر شد، اما در عين حال، وصرف وجهه عنها ولم يجبها بشيى‏ء.

زينب عليها السلام صدا زد:

ويلكم اما فيكم مسلم؟

امام حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شير شرزه شجاعت بر دشمن حمله كرد و فرمود: «آيا شما بر قتل من اجتماع كرده‏ايد، سوگند به خدا بعد از من بنده‏اى از بندگان خدا را نخواهيد كشت، خداوند به خاطر كشتن من بر شما غضب مى‏كند ... سوگند به خدا هرگاه مرا كشتيد خداوند خودتان را بجان خودتان مى‏افكند و خون همديگر را مى‏ريزيد، سرانجام دستخوش عذاب سخت الهى خواهيد شد».

همچنان با دشمن جنگيد تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد آمد.

امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را پاك كند، در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آنحضرت اصابت كرد، فرمود:

بسم الله و بالله و على مله رسول الله.

سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو مى‏دانى مردى را مى‏كشند كه در روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست‏».

آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد. (10

در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدت طولانى از اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمى‏كرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات كند).

شمر بر سپاه خود فرياد زد:

ويحكم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.

در اين وقت، دشمنان بى‏رحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزه‏اش را بر گودى گلوى آنحضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينه‏اش كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از لحظه‏اى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش رنگين نمود و مى‏فرمود:

هكذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.

هلال بن نافع (كه از سربازان دشمن بود) مى‏گويد: نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليه السلام به خود مى‏پيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين نديده‏ام.

در اين حال فرمود: شربت آبى به من برسانيد.

ظالمى گفت: آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود: آيا من آب سوزان جهنم را مى‏آشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد مى‏شوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مى‏آشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شكايت مى‏كنم.

گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نكرد، گويا ذره‏اى رحم در دل هيچكدام از آنها نبود.

عمر سعد به شخصى كه در جانب راستش بود گفت: برو حسين را راحت كن.

و به نقلى سنان بن انس به خولى گفت: برو سر از بدن حسين عليه السلام جدا كن، خولى به اين قصد به سوى حسين عليه السلام رفت ولى لرزه بر اندام شد و بازگشت، سنان يا شمر به او گفت: «خدا بازويت را از هم جدا كند چرا لرزه بر اندام شده‏اى؟».

سرانجام سنان و به نقلى شمر، سر از بدن شريف آنحضرت جدا نمود، و مى‏گفت: «با اينكه مى‏دانم: تو آقا و پيشوا و فرزند رسولخدا، و بهترين انسانها از جهت پدر و مادر هستى، در عين حال سرت را جدا مى‏كنم‏».

سپس سر بريده را به خولى داد تا او آن را نزد عمر سعد ببرد.

كنيزى از اهلبيت عليه السلام نزديك قتلگاه آمد، مردى به او گفت: «اى كنيز خدا آقاى تو كشته شد».

آن كنيز با شيون و گريه به سوى خيمه بازگشت و فرياد مى‏زد: حسين را كشتند، حسين را شهيد كردند وقتى كه بانوان حرم، صداى او را شنيدند، صدا به گريه بلند كردند. (11)

در نقل ديگر در مورد شهادت امام حسين عليه السلام آمده: عمر سعد فرياد زد، به سوى حسين عليه السلام برويد و او را راحت كنيد.

شمر به سوى آنحضرت شتافت و با كمال گستاخى روى سينه آنحضرت نشست و محاسن آنحضرت را به دست گرفت، با شمشير خود با دوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود. (12)

در آن لحظات آخر شهادت، امام حسين عليه السلام به شمر رو كرد و فرمود:

«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربه من الماء.»

شمر گفت: اى پسر ابو تراب، آيا تو گمان نمى‏كنى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و از آب كوثر به دوستانش مى‏دهد، صبر كن تا به دست او سيراب گردى‏».

و در نقل ديگر آمده گفت:

«والله لا ذقت قطره واحده من الماء حتى تذوق الموت غصه بعد غصه‏».

روز عاشورا هنگامى كه ظهر شد، ابو ثمامه صيداوى يكى از ياران امام حسين عليه السلام به خورشيد نگاه كرد و دريافت كه ظهر شده، به امام عرض كرد: دوست دارم قبل از آنكه در ركاب تو فدا گردم اين نماز را كه وقتش رسيده نيز با تو بخوانم..

امام حسين عليه السلام به آسمان نگريست، و به او فرمود: خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد كه مرا به ياد نماز انداختى، آرى وقت نماز رسيده است، از دشمن بخواهيد مهلت دهد تا ما نماز را بخوانيم.

از دشمن مهلت‏خواستند، حصين بن نمير گفت: نماز شما قبول نمى‏شود.

حبيب بن مظاهر پاسخ داد: اى مست‏شراب، آيا از شما قبول مى‏شود و از فرزند پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم قبول نمى‏شود ...

امام حسين عليه السلام با جمعى از اصحاب نماز ظهر را با عنوان نماز خوف خواند، زهير بن قين و سعيد بن عبدالله (به عنوان سپر آنحضرت (در جلو او ايستادند، آنقدر تير به بدن سعيد اصابت كرد، كه به زمين افتاد، سعيد بعد از نماز به امام عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم، امام فرمود:

نعم انت امامى فى الجنه.

سعيد به شهادت رسيد، شمردند سيزده تير به بدنش اصابت نموده بود. (13)

هر نمازى تعقيبى دارد، تعقيب اين نماز آن هنگام بود كه امام حسين عليه السلام غوطه‏ور در خون او پشت اسب به زمين قرار گرفت و با خدا مناجات مى‏كرد، از جمله مى‏گفت:

«صبرا على قضائك يارب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لى رب سواك، ولا معبود غيرك، صبرا على حكمك، يا غياث من لا غياث له،يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا قائما على كل نفس بما كسبت احكم بينى و بينكم و انت‏خير الحاكمين‏». (14)

تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواكا

وقايع جانسوز در جريان شهادت امام حسين عليه السلام بسيار است ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مى‏كنيم:

1 - وقتى كه امام حسين عليه السلام به مرحله‏اى رسيد كه ديگر نتوانست جنگ كند، در جاى خود ايستاد، هر كس از دشمن كه جلو مى‏آمد باز مى‏گشت و نمى‏خواست‏خدا را ملاقات كند در حالى كه دستش به خون حسين عليه السلام رنگين باشد، در اين هنگام مردى كندى بنام «مالك بن يسر»به جلو آمد، نخست به آنحضرت ناسزا گفت، سپس با شمشير بر سر نازنينش زد، كه كلاه حضرت را بريد و شمشير بر سر خورد، و كلاه پر از خون شد، امام پارچه‏اى طلبيد و با آن زخم سر را بست و كلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست. (15)

من ينتدب للحسين فيوطى‏ء الخيل ظهره و صدره. (16)

ده نفر داوطلب شدند (كه نام هر ده نفر در مقاتل ذكر شده).

آن ده نفر سوار بر اسبهاى خود شدند و بر بدن حسين عليه السلام تاختند، به گونه‏اى كه استخوانهاى سينه و پشت آنحضرت را درهم شكستند.

سپس اين ده نفر نزد ابن زياد آمدند، اسيد بن مالك، يكى از آنها گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعسوب شديد الاسر

ابن زياد گفت: شما كيستيد؟

گفتند: ما سوار بر اسب شديم و بر پشت‏حسين عليه السلام تاختيم،حتى طحنا حناجر صدره.

ابن زياد دستور داد تا جايزه اندكى به آنها داده شد، ابو عمر زاهد گفت: ما حال آن ده نفر را بررسى كرديم، همگى زنا زاده بودند و مختار آنها را بازداشت نمود و دستها و پاهايشان را ميخكوب كرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند. (17)

3 - وقتى كه روز عاشورا امام حسين عليه السلام خود را به آب فرات رسانيد و خواست آب بياشامد، حصيد بن نمير (يكى از سر كردگان دشمن) آنحضرت را هدف تير قرار داد، تير به حلقوم امام اصابت كرد، آنحضرت تير را بيرون كشيد، و دستش را زير خون گرفت و خون را به آسمان مى‏پاشيد، و به حصين فرمود: «خدا ترا سيرابت نكند» بعد دشمن حيله كرد، و امام براى حفظ خيمه با سرعت به سوى خيمه بازگشت.

در اين هنگام بانوان حرم و كودكان تشنه كام به گمان اينكه امام آب آورده به سوى حسين عليه السلام شتافتند، ديدند صورت و سينه و دستهاى حسين عليه السلام به خونش رنگين است، صدا به گريه بلند كردند و دست بر صورت مى‏زدند.

طفلى هنگام رفتن امام به صوى فرات عرض كرده بود: پدر جان تشنه‏ام، امام به او فرموده بود: صبر كن بروم براى تو آب بياورم، وقتى امام برگشت، آن طفل تشنه كام نزد پدر آمد و گفت: گويا آب آورده‏اى؟ امام گريه كرد و اين شعر را خواند:

«شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى ...» سپس پارچه‏اى طلبيد و بر زخم گلو نهاد و بار ديگر با اهلبيت عليهم السلام وداع نمود و به سوى قوم رفت و كوشش فراوان كرد خود را به آب فرات برساند، سر راه او را گرفتند و ممانعت نمودند. (18)

4 - امام باقر فرمود: امام حسين عليه السلام را به گونه‏اى كشتند كه پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم از كشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهى فرموده است،لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجاره و بالخشب و بالعصا.

و لقد اوطئوه الخيل بعد ذلك.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام از پشت اسب به زمين قرار گرفت، اسب آنحضرت كه ذوالجناح نام داشت، اطراف او مى‏گشت و از آن مظلوم عليه السلام دفاع مى‏كرد، و شيهه مى‏كشيد و همهمه مى‏كرد.

عمر سعد فرياد زد: آن اسب را بگيريد و نزد من بياوريد زيرا از بهترين اسبهاى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم است، جمعى آن اسب را احاطه كردند تا بگيرند ولى با پاهاى خود آنها را از خود دور مى‏كرد و در اين درگيرى تعدادى از دشمن را كشت.

عمر سعد فرياد زد: رهايش كنيد تا ببينيم او چه كار مى‏كند؟ وقتى كه اسب احساس امنيت نمود، كنار بدن پاره پاره امام حسين عليه السلام آمد كاكل خود را با خون امام حسين عليه السلام رنگين نمود، بدن عزيز امام حسين عليه السلام را استشمام مى‏كرد، و با صداى بلند شيهه مى‏كشيد.

امام باقر عليه السلام فرمود: او در شيهه خود مى‏گفت:

الظليمه الظليمه من امه قتلت بنت نبيها.

آنگاه به سوى خيمه‏ها رو كرد در حالى كه بلند شيهه مى‏كشيد، به طورى كه صداى او همه فضاى بيابان را پركرده بود (وقد ملا البيداء صهيلا).

حضرت زينب عليها السلام شيهه اسب را شنيد، به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «اين اسب برادرم حسين عليه السلام است كه به طرف خيمه مى‏آيد، شايد همراه آن آب باشد» ام كلثوم سراسيمه از خيمه بيرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد ديد اسب آمده ولى صاحبش نيامده است، فرياد زد:

قتل والله الحسين.

زينب عليها السلام سخن خواهرش را شنيد، صدا به گريه بلند كرد، و مرثيه سرائى نمود و اشك مى‏ريخت. (19)

و در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام (خطاب به امام حسين) آمده:

و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك، مولع سيفه على نحرك ...

به نقل ديگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خيام رسيد، زينب عليها السلام به سكينه گفت: سكينه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بياشام.

سكينه از خيمه بيرون آمد، وقتى كه سكينه منظره ذوالجناح را ديد صداى گريه و ندبه‏اش بلند شد، صدا زد:

وا محمداه، وا غريباه، وا حسينا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...

اى اسب، پدرم چه شد، شافع قيامت را كجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند او جمله گفت:

اميمون! اشفيت العدى من ولينا و القيته بين الاعادى مجدلا اميمون! ارجع لا تطيل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه

در كتاب مصائب المعصومين آمده: هنگامى كه ذوالجناح به سوى خيمه‏ها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سيلى به صورت زنان از خيمه بيرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مى‏گفتند:

يكى گفت: اى اسب چرا حسين عليه السلام را بردى و نياوردى؟

ديگرى گفت: چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى؟

زينب عليها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مى‏بينم.

سكينه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.

بعضى نوشته‏اند: آن اسب در كنار خيمه آنقدر سر به زمين كوبيد تامرد

hamed89
2011/12/06, 21:55
حاج قربون دیشب میخوند ای بیت تکراری رو خیلی بهم چسبید:
امان ای دل ، ای دل ، ای دل ،ای دل، حسین
بسوز ای دل ، ای دل ، ای دل ،ای دل حسین

وحید 20
2011/12/07, 03:35
آیا امام حسین(ع) با علم به شهادت به کربلا رفت؟

حضرت آیت الله جوادی آملی به پرسشی در خصوص این که؛ اگر امام حسین(ع) علم به شهادت خود داشتند، چرا به کربلا رفتند؟ و اگر علم نداشتند، پس روایاتی که دلالت بر علم ائمه(ع) دارد را چگونه باید توجیه کرد؟ پاسخ گفتند.
پاسخ حضرت آیت الله جوادی آملی در خصوص علم امام حسین(ع) به شهادت آن حضرت در کربلا به شرح ذیل است.

پاسخ: الف: گاهی شرایط به گونه ای است که آدمی، بناچار برای رسیدن به مقصد و مقصود خویش، هر کاری انجام می دهد؛ حتی اگر بداند به مرگ او می انجامد. رزمندگان اسلام که در دوران دفاع مقدس، برای عبور از میدان مین، بر هم سبقت می گرفتند، می دانستند سرانجام داوطلب شدن و سبقت گرفتن برای رفتن به میدان مین، شهادت آنان است، لیکن چون می دانستند برای دفاع از نظام اسلامی، چاره ای جز این نیست، پا در این میدان بی بازگشت می گذاشتند.

حرکت امام حسین(علیه السلام) به سوی کربلا نیز از این قبیل بود؛ زیرا انحراف در حکومت اسلامی به جایی رسیده بود که اگر قیام عارفانه آن حضرت و یاران باوفایش نبود، اسلام به پایان رسیده بود: «و علی الإسلام السّلام إذ قد بلیت الأمّة براع مثل یزید» و این انحراف، جز با شهادت امام حسین(علیه السلام) قابل اصلاح نبود.

* انواع علم ائمه اطهار(ع)

ب: پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) از دو علم برخوردارند: علومی که از راههای عادی به دست می آید و علومی که از راههای غیر عادی و غیر متعارف به دست می آید. با توجه به اینکه دنیا نشئه تکلیف است و آن پیشوایان نور نیز همانند سایر مردم، مکلّف به تکالیف الهی بودند، مکلّف به استفاده از علوم غیر عادی نبودند و تنها باید طبق علم عادی رفتار می کردند. البته در مواردی که خداوند به آنها اجازه می داد، از علوم غیر عادی برای اعجاز و اثبات حق بودن دعوت یا دعوا استفاده می کردند. پس استفاده از علوم غیر عادی به اذن خاص الهی بستگی داشت، نه به اراده خودشان. چون آن ذوات نورانی در تمام ابعاد علمی و عملی، معصوم و مصون بودند و اراده آنان تابع اراده الهی بود، هرگز در استفاده از علوم غیر عادی، از امر خداوند سرپیچی نمی کردند. حتی در قضا نیز مأمور بودند که به علم عادی عمل کنند. به همین سبب، پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود:

هرگز به قضای من مغرور نشوید و نگویید چون پیغمبر در این نزاع به نفع ما داوری کرد، پس حق با ماست؛ زیرا من نیز در بین شما با شهادت و قسم حکم می کنم؛ درحالی که برخی از شما در اقامه دلیلِ مَحکمه پسند، قوی تر و خوش بیان تر از طرف مقابل خود است. پس هر کسی که من به نفع او حکم کردم، ولی حق با طرف مقابل بود، بداند که قضای من چیزی را تغییر نمی دهد، بلکه او قطعه ای آتش را به خانه خود خواهد برد: «إنما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان و بعضکم ألحن بحجته من بعض، فأیّما رجل قطعتُ له من مال أخیه شیئاً فإنما قطعتُ له به قطعة من النار». [۱]

بنابراین، آگاهی ائمه(علیهم السلام) از سرنوشت غیبی خودشان تکلیف آور نبود. از این جهت از آن علم استفاده نمی کردند؛ مگر در مواردی خاص که از سوی خداوند متعال مأمور استفاده از آن می شدند؛ وگرنه معیار تکلیف، علم عادی بود، نه علم غیر عادی. از این رو، اگر از راههای عادی، به نقشه دشمن پی می بردند و شرایطشان همانند شرایط امام حسین(علیه السلام) نمی بود، حتماً برای خنثی کردن آن، اقدام می کردند. [۲]

ج. ابو بصیر از امام(صلّی الله علیه وآله وسلّم)ادق(علیه السلام) نقل کرده است:

هر امامی که نداند به چه مصیبتی گرفتار خواهد شد و چه بر سر او خواهد آمد، چنین کسی، اساساً حجّت خدا بر خلق او نیست: «أیّ إمام لا یعلم ما یصیبه و إلی ما یصیر فلیس ذلک بحجة لله علی خلقه». [۳]

در برخی روایات آمده است:

امام معصوم(علیه السلام) به جزئیات آنچه بر سر او خواهد آمد، آگاهی دارد و این آگاهی را از صحیفه ای که در اختیار او قرار می گیرد، کسب می کند و آنگاه که مأموریت های ذکر شده در آن صحیفه به پایان می رسد، می فهمد که عمر او نیز به پایان رسیده است: «… إن لکلّ واحدٍ منّا صحیفة فیها ما یحتاج إلیه أن یعمل به فی مدّته فإذا انقضی مافیها ممّا أُمر به عرف أنّ أجله قد حضر… ». [۴]

ماموریت های خداوند به اهل بیت قبل از وفات پیامبر

از امام صادق(علیه السلام) رسیده است:

قبل از وفات رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) خدای عزّ و جلّ کتابی را که با مهرهایی از طلا مهر شده بود، بر آن حضرت نازل کرد و گفت: ای محمد! این وصیّت تو به نجبای از اهل بیت توست. پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از جبرئیل پرسید: نجبای من چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: علی بن بی طالب و فرزندان او(علیهم السلام). پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن کتاب را به امیرمؤمنان(علیه السلام) داد و به او فرمود یک مهر آن را باز کند و به آنچه در آن است، عمل کند. امیرمؤمنان(علیه السلام) چنین کرد و سپس آن را به فرزند خود، امام حسن(علیه السلام) داد. او نیز با گشودن مُهری به محتوای آنچه در آن بود، عمل کرد. آنگاه آن را به امام حسین(علیه السلام) داد. او نیز با گشودن مهر مربوط به خود، دید که در آن آمده است: همراه با گروه خود، برای شهید شدن خارج شو که بدون تو شهادت نصیب آنان نخواهد شد و جانت را به خدا بفروش. او نیز چنین کرد و آنگاه کتاب را به علی بن الحسین(علیهماالسلام) داد.

آن حضرت باگشودن مهر مربوط به خود، دید که در آن نوشته شده: سکوت اختیار کن، در منزل خود بنشین و به عبادت پروردگارت بپرداز تا مرگت فرا رسد. او نیز چنین کرد و آنگاه کتاب را به فرزند خود محمدبن علی(علیهماالسلام) سپرد. آن حضرت با گشودن مهر مربوط به خود، این گونه مأموریت پیدا کرد: به مردم حدیث بگو و فتوا بده و از کسی جز خدای عزّوجلّ نترس؛ زیرا کسی توان آسیب رساندن به تو را ندارد. او نیز چنین کرد و سرانجام کار خود را به فرزندش جعفر بن محمّد(علیهماالسلام) سپرد. او نیز با گشودن مهر مربوط به خود، این گونه مأمور شد: به مردم حدیث بگو، فتوا بده و علوم اهل بیت(علیهم السلام) را منتشر کن. پدران صالح خود را تصدیق کن و از کسی جز خدای عزّ و جلّ هراسان مباش؛ زیرا تو در پناه و امان هستی. او نیز چنین کرد و آن را به فرزند خود، موسی بن جعفر(علیهماالسلام) سپرد. در اینجا امام(علیه السلام) بدون اینکه به شرح وظایف امام کاظم و ائمه بعدی(علیهم السلام) که هنوز زمان امامتشان فرا نرسیده بود اشاره کند، فرمود: موسی بن جعفر(علیهماالسلام) آن را به امام بعد از خود می سپارد و او نیز… تا آنکه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند. [۵]

[۱] تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۲۹، ح۵۵۲
[۲] همچنین در این باره ر.ک: ج۱ همین کتاب، ص۱۷۶
[۳] کافی، ج۱، ص۲۵۸
[۴] کافی، ج۱، ص۲۸۳، باب أن الأئمة(علیهم السلام) لم یفعلوا شیئاً و لا یفعلون إلاّ بعهد من الله عزّوجلّ و أمر منه لا یتجاوزونه.
[۵] کافی، ج۱، ص

آرتمیس
2011/12/07, 08:46
این روزها به حال خودم گریه میکنم

این روزا یکی دوتا کلمه زیاد به گوشمون میرسه...مظلومیت ، عشق

اولی در توصیف شخصیت های محوری این ایام...دومی در مورد نوع احساس دیگرانی که نسبت به شخصیت های مظلوم این واقعه و در کل خاندان آنها دارند....که به نظرم به کار بردن هر دو آنها بیشتر شبیه به یک شوخی در ظرف زمانه....

اول بگم که به شدت نسبت به کلمه مظلوم حساسم...علی(ع) ، حسین(ع) و.... شخصیت های آرمانی و ایده آل کسانی هستند که به آن ها اعتقاد دارند...یعنی یک دوستدار واقعی مانیفست زندگی خودشو بر اساس دستورات خدا و فرستادگان خدا برنامه ریزی میکنه...کلمه مظلوم بار معنایی خودشو داره...با شنیدن کلمه مظلوم خودِ من به شخصه به یاد نقاشی "یتیم" استاد کاتوزیان میوفتم... در حالی که من به دنبال آیین و روشی هستم که باعث سربلندی من بشه...دین و الگو های شخصیتی دینی من کسانی هستند که با شنیدن و بردن اسم آنها ناخودآگاه سینه ام را جلو دهم و با حالت متکبرانه و اطمینان خاطر به خود ببالم...

این که ده روز به بی کسی ،مظلومیت،بی آبی،کشیدن گوشواره ، سر بریده ، خار مغیلان و... ، سه روزِ رمضان به فرق شکسته و التماس میخِ درُ اردک های تو حیاط به نرفتن به مسجد ، مظلومیت و خانه نشینی و سیلی خوردن و کندن قلعه خیبر و دیگر کارهای ماورایی یا ایام فاطمیه به شکستن پهلو و مرگ فرزند داخل رحم و آتش زدن در خانه و باز هم مظلومیت و شبانه دفن کردن حضرت فاطمه(س) و امثالهم گریه کنیم و دین و فهم دینی خودمونو در چارچوب مصیبت های جسمی اسطوره های خود محبوس کنیم ، نه عزتی دارد ، نه باعث معرفت میشود و نه ارج و قربی...

کدام یک از ما به غیر از اینکه در کوچه های شهر بر سر مبارک حضرت محمد(ص) خاک میریختند و یا شبانه نقشه قتل آن بزرگوارو کشیدند و...از پیامبر چیز خاصی میدانیم؟

من با گریه بر مصیبت های این بزرگان مشکلی ندارم... ولی گریه ای که مقدمه معرفت باشه...اصلا گریه خود مستلزم بر داشتن معرفتیست بر عزیزان... مگر میشود بر کسی بگرییم که خود به دستور خدایی قیام کرده است که ما نه معرفتی نسبت به او داریم و نه دوستدار آن؟!!! گریه های ما از سر عشق نیست...مرور حادثه کربلا برای ما تبدیل به یک خاطره نوستالژیک شده و واقعه عاشورا در ذهن ما به عنوان جزئی از درد های قریبو آشنایی که از کودکی در گوش ما زمزمه میکردند تثبیت شده...

همین فهم غلط از دین و رواج آن در جامعه باعث شده که ما فقط وفقط بر زخم های جسمی آنها ناله و زاری کینم که به شخصه اعتقاد دارم نوعی قلقلک دادنست که از فرط قلقلک اشکمان در آمده ... با شنیدنِ کشیدن گوشواره دختر سه ساله ، در مخیله خود تصویری را ترسیم میکنیم که شخصی دارد گوشواره های خواهر سه ساله خودمان را میکشد و بعد آن را منطبق میکنیم بر رقیه(س) ... برای شب علی اصغر یه کودک شیرخوار میاریم و مداح اونو رو دستش میگیره و در اصل برای اون نوزادی که روی دستان مداحه گریه میکنیم و امثالهم...

وقتی میگم عشق در بعد زمان... اول از همه عشق آن عشق نیست و بعد منظور از بعد زمان یعنی احساس همدردی در لحظه... شاید دیده باشید کسانی که در هنگام روضه به شدت گریه میکنند و بعد از اتمام مجلس یا به شوخی میپردازند یا دیگر به هبچ وجه آن حس لحظات قبل را ندارند( مثل خود من) چون اصلا عشقی در کار نیست...

کدامیک از ما برای شخصیت 57 ساله اماممون گریه میکنیم؟؟ برای اینکه ای کاش بیشتر عمر میکرد تا از گفته های این حضرت بیشتر استفاده میکردیم؟اصلا از 57 سال زندگی-جدای از واقعه کربلا- میتونیم 3سطر درمورد ویژگی های شخصیتی و سفارشاتشون چیزی بنویسیم؟ مگر میشه کسی نهج البلاغه علی(ع) بخونه و پی به شخصیت ایشون ببره و اون وقت به فرق شکافته ایشون گریه کنه؟!! اصلا به نحوه شهادتش هم فکر نمیکنه...تک تک جملات نهج البلاغه همراه با گریه سرشار از غرورُ آرامشه

چه توقعی از منی که درگیر روزمرگی های دنیویم هستم و به افتادن دکمه آستین پیراهنم هم غصه میخورم ،هست که بخوام به شخصیت های معنوی و الهی امثال علی(ع)بپردازم که خود میگوید من را خدا ندانید، دیگر هر صفتی خواستید به من بدهید؟ همین میشود که به زخم شمشیر و سر بریده و کشیدن گوشواره میگرییم...چرا؟چون اینها دردهای جسمی و مادی هستن و برای ما که دنیایی هستیم این درد ها ملموس است...چرا تشنگی حسین برامون درد میشه و الویت پیدا میکنه؟ چون شده چندین بار در تابستان تشنه بمانیم و برامون یک موضوع انتزاعی نیست و عینیه

اصلا فرق ما با مردان خدا اینه که اونها چیزهایی که برای ما جز عینیات است(امور دنیوی و مادیات، دردهای جسمانی) انتزاعی میپندارند و آنهایی که برای ما انتزاعی است(معرفت الهی ، فراق یار )برای آنها عین عینیات است...

مگه میشه کسی که تمایلات دنیوی اونو به غل و زنجیر بسته ، جلوش سر بریده برادرشو بذارن و دق نکنه و نمیره؟!!! و فرداش با جسارت تمام اون خطبه قرائت کنه؟!!!

عاشورا روز جشن حسین و دوستدارانشه...این شمشیر نبود که حسین(ع) از از دنیا رهایی بخشید... این شور و شوق وصال بود...حسینی که میدونست لحظه دیدارش نزدیکه...آتش عشق معشوقش بود که دیگر توان نفس کشیدن برای او نگذاشته بود... یزیدیان نبودند که با حرکت نیزه های بر دستانشان به حالت شادی هلهله و پای کوبی میکردند... حسین بود که وقتی بر سر نیزه معشوقش با او صحبت میکرد در حالت مستی رقص سماع انجام میداد...

من از این اسلام که فقط درد های جسمی و غربت نشونم میده بیزارم... تمام گریه هایش برای درد های دنیویِ...گریه هایش به من اجازه تفکر نمیده... اسلامی میخواهم که گریه برای معرفت و شناخت الهی به من هدیه بده نه گریه فقط برای گریه... هرچند تا احساس نیازی نباشه ، خلائی از عرفان در خودمون احساس نمیکنیم...وقتی گریه برای بهشت باشه...وقتی هر قطره اشک ، بهشتُ بر ما واجب کنه...وقتی گریه میکنیم تا حاجاتمون برآورده بشه... مارا چکار به تقرب به ذات احدیت؟!!!(عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت/ او ندانست که در ترک تمناست، بهشت)

حسینی که در اوج تیر باران ، نماز اول وقت را بر هر چیز دیگر مقدم شمرد...وقتی باید گریه کنیم و لباس مشکی بپوشیم که نمازمان لحظه ای تعویق بیفتد...

و امــا عـشـق...

از جمله های کلیشه ای که میگن عشق مقدسه و... بدم میاد.

تعریف دقیقی ازش ندارم ولی میدونم وقتی بکار میبریم ، ناخود آگاه پای دو تا کلمه دیگه هم چه بخوایم و چه نخوایم وسط کشیده میشه...«عاشق و معشوق» ...پس باید با احتیاط این لفظ و بکار ببریم...

وقتی پای عشق وسط میاد و قراره ما نقش عاشقو بازی کنیم ، قبل شروع حتما باید قواعد بازیو دقیق بخونیم تا یه وقت وسط بازی تپق نزنیم...آخه معروفه که میگن معشوق کارش ناز کردنه و عاشق باید نازشو بخره...اصلا عاشق عملا و علنا میشه برده وکنیز معشوق... تاب دیدن ناراحتی معشوقشو نداره...

ما عاشق خداییم یا بهشت؟؟!!!(مذهب عاشق ز مذهب ها جداست/عاشقان را مذهب و ملت خداست)

تا عشق الهی در قلب ما تثبیت نشه امکان عشق به مخلوقات خالق بی معنی و واهی ست... لازم و ملزوم هم هستند... چون که صد آید نود هم پیش ماست...وقتی عشق به خالق درون ما شکل نگرفته و حتی دغدغه هم نیست ، دیگه صحبت از عشق به علی و حسین که باطن کعبه لقب گرفتند مثل یه شوخی بی مزه میمونه...

خدا به داود نبی میگه اگر آنهائی که به من پشت کرده اند می دانستند که من چه اندازه انتظار دیدن آنها را می کِشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من جان می دادند و تمام بند بند اعضایشان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد...واقعا ما بند بند وجودمون به خاطر عشق به خدا از هم جدا میشه؟!!!

حالا عشق بازی علی(ع) با معشوقش ببینید: آتش جهنمت را میتوانم تحمل کنم ولی فراق و جدایی از تو را چگونه تحمل کنم!!!(دقیق نمیدونم ولی انتهای دعای کمیل) این جور حرف زدنا برامون مفهوم انتزاعی داره...حتی فکر کردن بهش هم محاله...

علی (ع) : عبادت کنندگان سه دسته اند : گروهي خداي عزوجل را از ترس , عبادت مي کنند , که اين عبادت بردگان است ؛ گروهي خداي تبارک و تعالي را به طمع ثواب عبادت مي کنند , که اين عبادت مزدوران است ؛ گروهي خداي عزوجل را از سر عشق و محبت به او عبادت مي کنند , که اين عبادت آزادگان است و اين برترين عبادت است .

اگر بهشت و جهنمی نبود چند درصد ما خدا رو عبادت میکردیم؟ اصلا الانی که هم بهشت وجود داره هم جهنم، حق مطلبو ادا میکنیم؟من خودم حقیقتش برای بهشت خدارو عبادت نمیکنم،برای ترس از آتش جهنمش عبادت میکنم...

طی روز چقدر خدا رو هم بازی میدیم؟شاید بعضی وقتها به عنوان یار تعویضی دقیقه 90 بیاریمش تو زمین...تا حالا شده برای یه روز هم شده خدا رو 90دقیقه بازی بدیم؟؟!! که اگر این کارو میکردیم، میدیدیم عجب بازیکن خوبیه و اصلا بقیه بازیکنانو میذاشتیم بیرون و تیممونو با یه بازیکن میفرستادیم تو زمین... اونوقت میدیدم 11نفر بازیکنِ حریفو چطوری دریبل میزنه و چه گل های قشنگی میزنه...

اصلا بیخیالِ عشق... همه ماها حداقل 1 دوست صمیمی داریم..عاشقش نیستیم ولی دوسش داریم...معمولا تو عالم رفاقت خیلی کارهارو بدون منت به خاطرش انجام میدیم...به اندازه یه دوست داشتنن خشک و خالی برای خدا سهم قائلیم؟!!

دلِ ما آدما مثل یه اتاق 6 متری میمونه... شما داخل این اتاق، میز کامپیوتر ، تخت، میز تحریر، کتابخونه، صندلی و... گذاشتید، دیگه جایی برای راه رفتن و قرار دادن چیز دیگه ای داریم؟!!! دل هم همین طوره...وقتی دلمو پر از تمایلات مادیو دنیوی و شهوانی خودمون کردیم، وقتی هنوز کینه ای چندین ساله تو دلمون مونده ، مثل آب خوردن دروغ و تهمت و غیبت میکنیم... دیگه جایی واسه حضور خدا تو دلمون هست؟؟اصلا اگر قرار باشه خدا بیاد دلمونو اجاره کنه...یکی از پیش شرط هاش اینه که باید همه همسایه های دلتو بیرون کنی تا من بیام و قولنامه امضا کنم... حاضریم به خاطر یه نفر همه دوستای چندین سالمونو از دلمون بیرون کنیم؟!!!

rezaafshari110
2012/01/13, 02:27
بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا

حركت از شام

بهرحال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد.

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس! آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد.

و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.
اربعين

اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت حسين عليه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند، زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاك زد و با صوتى حزين كه ‏دلها را جريحه ‏دار مى‏كرد مى‏گفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضى! آه ثم آه!» پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.

سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!

عطيه عوفىمى‏گويد: با جابر بن عبد الله به عزم زيارت قبر حسين عليه السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:

"فاشهد انك ابن خيرالنبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيدالمرسلين و ربيت في حجرالمتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا وطبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا."

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

"السلام عليك ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين."

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.

عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند. گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك في عملهم»؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.
اربعين و اختلاف اقوال

در تاريخ حبيب السير آمده است: يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليهماالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد.

ابوريحان بيرونى در آثارالباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليه السلام به بدن مطهرش باز گردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند.

سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد.

آنگاه سيد مى‏گويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليه السلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديده لذا روز عاشورا را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: حرم حسين عليه السلام در روز بيستم ماه صفر به همراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند.

همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد ـ سال 61 ـ پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اين كه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مى‏كنيم:

قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الآثارالباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در اللهوف هم همين مطلب را مى‏رساند و ابن نما در مثيرالاحزان نيز همين قول را نقل كرده است.

قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالى است كه ثبوتا مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست.

قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زيرا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به درجه رفيع شهادت نائل آمد و عمربن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم حدودا هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ‏ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با اهل حرم به مدينه بازگردد، پس چگونه اين همه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است كه سال شصت و دو هجرى ‏باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه نگار را تصديق خواهد كرد، و جابربن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است كه از صحابه كبار و مخلصين سوگوار به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه ‏نگار در اين قول منفرد است: مى‏گويم و مى‏آيمش از عهده برون! و الله ولى التوفيق.

قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليه السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليه السلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است.

و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليه السلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابربن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهراً زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اين كه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود.
توقف در كربلا

خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد.

حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسين عليهماالسلام فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليهاالسلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:

مات
2012/01/13, 04:34
اربعين حسيني بر تمامي رهروان حسيني تسليت باد

بوف کور
2012/01/13, 08:55
التماس دعا
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://ziizii.persiangig.com/abas.mp3

بوف کور
2012/01/13, 10:06
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://ziizii.persiangig.com/alimi%284%29%2801%29.mp3

@};-

rezaafshari110
2012/01/13, 11:51
اربعین، چرا فقط امام حسین(ع)؟


اربعین یعنی گذشت چهل روز از مصیبت جانگداز شهادت سرور و سالار شهیدان.. چرا فقط برای امام حسین علیه ‏السلام روز اربعین تعیین شده و برای امامان دیگر و حتی پیامبر اكرم صلی ‏اللَّه‏ علیه ‏و آله، مراسم روز اربعین نداریم؟


برای توضیح جواب این سؤال، به این مطالب توجه كنید:

1) فداكاری‏های امام حسین علیه‏السلام، دین را زنده كرد و نقش او در زنده نگه داشتن دین اسلام، ویژه و حائز اهمیت است. این فداكاری‏ها را باید زنده نگه داشت؛ چون زنده نگه داشتن دین اسلام است. گرامی‏داشت روز عاشورا و اربعین، در حقیقت زنده نگه داشتن دین اسلام و مبارزه با دشمنان دین است.

2) مصیبت حضرت امام حسین علیه‏السلام، برای هیچ امام و پیامبری پیش نیامده است. مصیبت امام حسین علیه‏السلام، از همه مصیبت‏ها بزرگ‏تر و سخت‏تر بود. اگر عامل دیگری هم در كار نبود، همین عامل كافی است كه نشان بدهد چرا برای امام حسین علیه‏السلام بیش از امامان دیگر و حتی بیش از پیامبر اسلام‏صلی‏اللَّه‏علیه‏و آله عزاداری می‏كنیم و مراسم متعددی برپا می‏كنیم.

3) در ماه محرم سال ۶۱ق. امام حسین علیه‏السلام، فرزندان، خویشان و یاران آن حضرت را كشتند و اسیران كربلا را به كوفه و شام بردند و همین اسیران داغدیده، روز اربعین شهادت امام حسین علیه‏السلام و یارانش، به كربلا رسیدند و همه مصائب روز عاشورا در آن روز تجدید شد و آن روز، روز سختی برای خاندان پیامبر بود.

4) دشمنان اسلام با به شهادت رساندن امام حسین علیه‏السلام، قصد نابود كردن دین اسلام را داشتند. دشمنان امام حسین علیه‏السلام تلاش كردند تا حادثه كربلا، به كلی فراموش شود و حتی كسانی را كه برای زیارت امام حسین علیه‏السلام می‏آمدند، شكنجه می‏كردند و می‏كشتند. در زمان متوكل عباسی، همه قبرهای كربلا را شخم زدند؛ مزرعه كردند و مردم را از آمدن برای زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام، منع كردند. شیعیان هم برای مقابله با اینها، از هر مناسبتی استفاده می‏كردند كه یكی از این مناسبت‏ها، حادثه روز اربعین است.

5) یكی از نشانه‏های مؤمن، زیارت امام حسین علیه‏السلام در روز اربعین است. از حضرت امام حسن عسكری علیه‏السلام روایت شده است كه علامت‏های مؤمن پنج چیز است؛ پنجاه و یك ركعت نماز فریضه و نافله در شبانه‏روز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست كردن، پیشانی بر خاك نهادن در سجده و بسم الله را بلند گفتن‏۱ و یكی از وظایف شیعیان را اهتمام به زیارت اربعین بر شمرده‏اند.

۱. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ص ۵۴۵.

Saleh.R
2012/01/13, 19:34
اربعین حسینی بر تمام مسلمانان تسلیت باد

ashktorab
2012/01/14, 10:00
فر رسیدن اربعین سالار شهیدان بر تمامی ارادتمندان آن حضرت تسلیت باد

يگانه
2012/01/14, 11:59
السلامُ علی وَلیِّ الله و حبیبه - السلامُ عـَلی خلیلِ اللهِ وَ نجیبه - السلامُ علی صَفیِّ اللهِ و ابن ِ صَفیّـه - السلامُ علی الحُسین ِ المظلوم الشهید- السلامُ علی اسیرِ الکربات و قـَتیلِ العـَبرات

سلام بر ولی و حبیب دوست خدا- سلام و درود بر خلیل و گزیده خدا - درود بر برگزیده خدا و پسر انتخاب شده خدا - درود بر حسین مظلوم شهید - سلام بر کسی که اسیر و گرفتار بلایا و اندوه ها شد و کشته برای اشک ها


صدای پای اشتران از دل كویر می‎آید. كاروانی خسته و غم‎دیده و محزون هر كسی سر به کنج كجاوه گذاشته و آرام آرام می‎گرید، باد با رقص جنون‎آمیز خود شن‎های صحرا را پا به پای خود به وجد آورده و به آسمان می‎برد.
صدای زوزه باد هر از گاهی مصیبت‎دیدگان را از دل دریای غم بیرون می‎آورد.
آری، كاروان اُسراء اینك به سمت مدینه باز می‎گشت، مدینة النّبی كه اینك محزون و داغدار پسر پیامبر بود.
هنگامی كه كاروان به دوراهی عراق و مدینه رسید، ناگهان نسیمی از جانب كربلا دختر امام حسین (علیه السلام) را متوجّه خود كرد.
آه چه لحظه‎ای بود، صدای شیون او بلند شد و همه را متوجّه خود نمود همگی مست نسیم كوی حسین (علیه السلام) گشتند.
با هم به ساربان گفتند كه ما را از دشت كربلا و مزار یار عبور ده.
قافله مسیر خود را تغییر داد. زمان فراق دیگر به سر آمده بود و عاشقان به كوی معشوق نزدیك می‎شدند.
هر چه این فاصله كمتر می‎شد بر شور و افغان كاروان افزوده می‎گشت.
هنگامی كه آن پروانگان به مدفن خورشید رسیدند از روی ناقه‎ها همچون برگ خزان خود را به زیر افكندند.
هر كس قبر عزیزی را در آغوش گرفت صدای فغان و ناله در تمام صحرا مستولی گشت. جابر بن عبدالله انصاری نیز كه در اربعین به كربلا رسیده بود، با داغدیدگان هم ناله شد.
یكی می‎گوید: همین جا بود كه عزیز خود را از دست دادیم.
یكی دیگر می‎گوید: همین جا بود كه خیمه‎های ما را آتش زدند و اموالمان را غارت كردند.
آه همین جا بود كه شمر با شمشیر سر از بدن حسینم جدا ساخت.
وای عمویم، این جا بودكه او را به شهادت رساندند.
و .............

يگانه
2012/01/14, 12:02
گویند اگر نتوانستید زیارت حضرت نایل بیایید رو به سمت غرب و بسمت ضریح 6 گوشه 3 بار این ذکر را تکرار کنید باشد که از زایران آن حضرت بشمار بیایید

صل الله علیک یا اباعبدالله
صل الله علیک ورحمه الله و برکاته

التماس دعا

يگانه
2012/01/14, 12:06
وای پسرم علی اصغر. صدای جانسوز رباب شور دیگری به این مرثیه‎خوانی می‎داد. او سخت می‎گریست، خدا این جا بودكه با تیر سه شعبه گلوی كوچك اصغرم را هدف گرفتند.
آری هر كسی به نحوی از دل غم دیده‎اش عقده‎گشائی می‎كرد.
در این اثنا بی‎بی زینب كبری (سلام الله علیها) خود را تمام قد بر روی قبر برادر انداخت و با اشك و آه و صدای محزون گفت:
ای وای برادرم حسین جان، ای وای محبوب دل پیامبر خدا، ای فرزند مكه و مِنا. ای پسر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و ای فرزند علی مرتضی (علیه السلام).
ای برادر، شرمنده‎ات گشتم که نازدانه‎ات رقیه را در خرابه شام جا گذاشتم .
ای برادر، اگر اینجا نامحرم نبود، جای تازیانه و سنگ‎ها را به تو نشان می‎دادم.
ای برادر ما را خارجی خواندند و از بالای بام‎ها بر ما سنگ زدند و بر رویمان خاك و خاكستر پاشیدند.

ای عزیز مادرم ای میوه قلبم و ...

ناگهان زینب بی هوش شد و به زمین افتاد.

رهگذار
2012/01/14, 13:59
عرض تسلیت خدمت دوستداران حضرت. التماس دعا

کوثر
2012/01/14, 14:34
اربعین سالار شهیدان بر همه دلدادگان حضرتش تسلیت باد

bahary
2012/01/14, 16:44
وای پسرم علی اصغر. صدای جانسوز رباب شور دیگری به این مرثیه‎خوانی می‎داد. او سخت می‎گریست، خدا این جا بودكه با تیر سه شعبه گلوی كوچك اصغرم را هدف گرفتند.
آری هر كسی به نحوی از دل غم دیده‎اش عقده‎گشائی می‎كرد.
در این اثنا بی‎بی زینب كبری (سلام الله علیها) خود را تمام قد بر روی قبر برادر انداخت و با اشك و آه و صدای محزون گفت:
ای وای برادرم حسین جان، ای وای محبوب دل پیامبر خدا، ای فرزند مكه و مِنا. ای پسر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و ای فرزند علی مرتضی (علیه السلام).
ای برادر، شرمنده‎ات گشتم که نازدانه‎ات رقیه را در خرابه شام جا گذاشتم .
ای برادر، اگر اینجا نامحرم نبود، جای تازیانه و سنگ‎ها را به تو نشان می‎دادم.
ای برادر ما را خارجی خواندند و از بالای بام‎ها بر ما سنگ زدند و بر رویمان خاك و خاكستر پاشیدند.

ای عزیز مادرم ای میوه قلبم و ...

ناگهان زینب بی هوش شد و به زمین افتاد.
یگانه جان اگه میشه یه روضه هم از کربلای امروز ایران و تازیانه هایی که برگرده زنان و مردان این روزگار می بارد بخوان.

rezaafshari110
2012/01/14, 18:12
یگانه جان اگه میشه یه روضه هم از کربلای امروز ایران و تازیانه هایی که برگرده زنان و مردان این روزگار می بارد بخوان.
آقای محترم لطفا مراعات بفرمایید

bahary
2012/01/14, 22:30
آقای محترم لطفا مراعات بفرمایید
دوست عزیز مگر اعتقاد نداری که "کل یوم عاشورا و کل شهر محرم و کل ارض کربلا" .
http://www.up98.org/upload/server1/01/z/1fpdeay4w2s7j1qh4rvx.pdf (http://www.up98.org/)
http://forums.boursy.com/ (http://www.up98.org/)http://forums.boursy.com/ (http://www.up98.org/)

امپراتور7
2012/01/14, 23:22
یگانه جان اگه میشه یه روضه هم از کربلای امروز ایران و تازیانه هایی که برگرده زنان و مردان این روزگار می بارد بخوان.

مردان و زنان ایرانی نیازی به روضه ندارن که براشون خونده بشه دیگه همه چی رو داریم به سخره میگیریم .شما که بلدی بخون لااقل از اواتارت خجالت بکش کسی که به خودش اجازه میده نام خدا رو اواتارش کنه باید در مرتبه بالایی از عرفان باشه ادم معتقدی نیستم اما حرکتتون در خور شان سایت نبود

مصطفی مصری پور
2012/01/14, 23:25
یگانه جان اگه میشه یه روضه هم از کربلای امروز ایران و تازیانه هایی که برگرده زنان و مردان این روزگار می بارد بخوان.

احمد جان این تازیانه ها متاثر از همون روضه هاست....

664
2012/01/15, 01:47
ضمن تسلیت اربعین حسینی به تمام عزیزان .

http://www.upload.iran-forum.ir/files/pics/pic1/13265827511.jpg (http://www.upload.iran-forum.ir/)

bahary
2012/01/15, 02:52
احمد جان این تازیانه ها متاثر از همون روضه هاست....
آقای مصری پور برای آپلود فایل word یا pdf در اینجا چه باید کرد؟

bahary
2012/01/15, 04:17
مردان و زنان ایرانی نیازی به روضه ندارن که براشون خونده بشه دیگه همه چی رو داریم به سخره میگیریم .شما که بلدی بخون لااقل از اواتارت خجالت بکش کسی که به خودش اجازه میده نام خدا رو اواتارش کنه باید در مرتبه بالایی از عرفان باشه ادم معتقدی نیستم اما حرکتتون در خور شان سایت نبود
برادر عزیز : من در 17 شهریور سال 57 در میدان ژاله (شهدای امروز) علی اصغر هایی را دیدم که با گلوله سربازان شاه گلویشان در بغل مادر شکافته شد. فریاد مردم علیه استبداد یزید آن زمان این بود :”کل یوم عاشورا کل ارض کربلا و کل شهر محرم " اگر ما بعنوان مسلمان و پیروان امام حسین علیه السلام بخواهیم در همان کربلای سال 61 هجری توقف کنیم و فقط بیاد آن فاجعه عظمی بر سر و سینه خود بکوبیم ؛فلسفه آن قیام و شهادت را نفهمیده ایم . حسین (ع) یک شهید است و با شهادتش همه تاریخ را و همه نسلها را در همه عصرها به قیام بر ضد ناپاکیها و دروغها و ظلم و ستم ها فرا می خواند و زینب سلام الله علیها پرچمدار قیام پس از شهادت امام است و با خواندن خطبه در برابر یزید همگان را به ایستادگی در برابر ظلم و ستم یزیدیان همه عصرها فرا میخواند . یزید خود را امیرالمومنین می خواند و آن جنایت بی نظیر را مرتکب شد. بنابراین گمان نکن که من روضه را به سخره گرفته ام . بلکه کسانی به سخره گرفته اند که امروز بنام دین خدا و پیامبر و علی و حسین و زینب علیهماالسلام در این کشور حکومت میکنند ولی بزرگترین اختلاس تاریخ بشریت را مرتکب می شوند. بیشترین آسیب به ذخایر انسانی و اعتباری و معرفتی و ایمانی و پولی مردمان ایران چه درداخل و چه در سطح جهان در این زمان افتاده است. و اسلام از هرزمان دیگر خوار و خفیف تر شده و ایران درجدول های خفت جهانی، به مراتب بالایی دست یافته است. بیشترین تعداد فرار مغزها در این زمان اتفاق افتاده است .امروز دروغ که اکبر کبائر است در این سرزمین نهادینه شده است. اگر یزید به زینب اجازه سخنرانی در مجلسش داد ولی امروز حق کوچکترین اظهار نظر به کسی داده نمی شود و حرکت آرام و مسالمت آمیزمردم به بدترین شکل سرکوب می شود انهم با ذکر یا حسین و واسلاما ! هر کس به وضع موجود اعتراض کند یک شبه همه خدماتش نادیده گرفته می شود و به بی بصیرتی و شمر و ابن ملجم و طلحه و زبیر و عامل اسرائیل و امریکا و ..... تبدیل می شود و متملقان و چاپلوسان و دزدان بیت المال طرفداران مخلص .....بگذریم انشاء الله خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند.

meysam_sh_2020
2012/11/15, 23:11
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگیاش آب کـند دریا را
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه میخواست که مهتاب کند دریا را
تشنه میخواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم میخورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

سید حمید رضا برقعی