PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نکته های اخلاقی



sarcheshmehpour
2012/06/28, 06:39
اين متن را بهتر است دوبار بخوانید


تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است
تقويمش پرشده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا
بگيرد

داد زد و بد و بيراه گفت
، خدا سكوت كرد
جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت
خدا سكوت كرد
آسمان و زمين را به هم ريخت
خدا سكوت كرد
.به پر و پای فرشته و انسان پيچيد
خدا سكوت كرد
كفر گفت و سجاده دور انداخت

خدا سكوت كرد
دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد
خدا سكوتش را شكست و گفت:
"عزيزم،اما يك
روز
ديگرهم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جاروجنجال
ازدست دادی، تنها يك روزديگرباقیست، بيا ولااقل اين يك روزرا زندگی كن"
لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟...
"خدا گفت:

"آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و
آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد"
آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت:
"حالا برو و يک روز زندگی كن

او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما
میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به
لای
انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردايي ندارم، نگه
داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟بگذاراين مشت زندگی را مصرف كنم.."
آن وقت شروع به دويدن كرد
زندگی را به سر و رويش پاشيد

زندگی را نوشيد
و زندگی را بوييد
چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود
مي تواند بال بزند
میتواند پا روی خورشيد بگذارد
می تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد
زمينی را مالك نشد

مقامی را به دست نياورد

اما ...
اما در همان يك روز
دست بر پوست درختی كشيد
روی چمن خوابيد
كفش دوزدكی را تماشا كرد
سرش را
بالا گرفت و ابرها را ديدو
به آنهايی كه او را نمیشناختند سلام كرد و
برای آنها كه دوستش نداشتند
از ته دل دعا كرد
او در همان يك روز آشتی كرد و
خنديد و سبك شد
لذت برد و
سرشار شد و بخشيد

عاشق شد وعبور كرد و تمام شد
او همان يك روز زندگی كرد
فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند:
"امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست
زندگی انسان دارای طول،عرض وارتفاع است ؛
اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم،

اما آنچه که بيشتر اهميت دارد،
عرض يا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهيد،
آيا ضمانتی
برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
لطفا اين متن را برای دوستان خود ارسال نماييد
کسانی که برايتان ارزشمند هستند
اما اگراين کار را انجام نداديد
نگران نباشيد
هيچ حادثه ناخوشايندی براي شما رخ نخواهد داد
شما تنها اين فرصت را که به دنيای شخص ديگری با اين مطلب روشنايی بيشتری

ببخشيد، از دست خواهيد داد
کسی چه می داند
شايد يکی از دوستان شما هم اکنون .بيشترين نياز را به خواندن اين مطلب داشته باشد

I hope your day is filled with love
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است ... و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی ... در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند ... آن وقت
با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند

sarcheshmehpour
2012/06/28, 06:46
بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي چاپلين

To fall in love

عاشق شدن


To laugh until it hurts your stomach
.آنقدر بخندي كه دلت درد بگيره


To find mails by the thousands when you return from a

vacation.
بعد از اينكه از مسافرت برگشتي ببيني

هزار تا نامه داري


To go for a vacation to some pretty place.
براي مسافرت به يك جاي خوشگل بري


To listen to your favorite song in the radio.

به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي


To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي


To leave the Shower and find that

the towel is warm
از حموم كه اومدي بيرون ببيني حو له ات گرمه !


To clear your last exam.

آخرين امتحانت رو پاس كني


To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to.

كسي كه معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت
مي خواد ببينيش بهت تلفن كنه


To find money in a pant that you haven't used

since last year.
توي شلواري كه تو سال گذشته ازش استفاده

نمي كردي پول پيدا كني


To laugh at yourself looking at mirror, making
faces.

براي خودت تو آينه شكلك در بياري و
بهش بخندي !!!


Calls at midnight that last for hours.

تلفن نيمه شب داشته باشي كه ساعتها هم
طول بكشه


To laugh without a reason.

بدون دليل بخندي


To accidentally hear somebody say something good
about you.

بطور تصادفي بشنوي كه يك نفر داره
از شما تعريف مي كنه


To wake up and realize it is still possible to sleep

for a couple of hours.
از خواب پاشي و ببيني كه چند ساعت ديگه

هم مي توني بخوابي !


To hear a song that makes you remember a special
person.

آهنگي رو گوش كني كه شخص خاصي رو به ياد شما
مي ياره


To be part of a team.

عضو يك تيم باشي


To watch the sunset from the hill top.
از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه كني


To make new friends.

دوستاي جديد پيدا كني


To feel butterflies!
In the stomach every time

that you see that person.
وقتي "اونو" ميبيني دلت هري

بريزه پايين !


To pass time with
your best friends.

لحظات خوبي رو با دوستانت سپري كني


To see people that you like, feeling happy
.كساني رو كه دوستشون داري رو خوشحال ببيني


See an old friend again and to feel that the things

have not changed.
يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و

ببينيد كه فرقي نكرده


To take an evening walk along the beach.
عصر كه شد كنار ساحل قدم بزني


To have somebody tell you that he/she loves you.

يكي رو داشته باشي كه بدونيد دوستت داره


remembering stupid
things done with stupid friends.

To laugh .......laugh. ........and laugh ......
يادت بياد كه دوستاي احمقت چه كارهاي

احمقانه اي كردند و بخندي
و بخندي و ....... باز هم بخندي


These are the best moments of life....

اينها بهترين لحظههاي زندگي هستند
Let us learn to cherish them.

قدرشون رو بدونيم


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگي يك هديه است كه بايد ازش لذت برد

نه مشكلي كه بايد حلش كرد
چاپلين مي گويد :

وقتي
زندگي 100 دليل براي گريه كردن

به تو نشون ميده
تو 1000 دليل براي خنديدن

به اون نشون بده

sarcheshmehpour
2012/06/28, 06:51
دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست ..
هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد : - چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟مرد جواب داد : آخر ماهیتابه من کوچک است !گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است .ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک ماهیتابه بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .. خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد .اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني . هيچ چيز براي خدا غير ممکن نيست .به ياد داشته باش :به خدايت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ، به مشکلاتت بگو که چقدر خدايت بزرگ است

sarcheshmehpour
2012/06/28, 06:54
روزانه سه اشتباه در زندگی ما تکرار می شود:
اول: ضایع کردن وقت.
دوم: سخن بیهوده گفتن .
سوم: توجه بی مورد و بیش از حد به مسایل پیش پاافتاده

مانند گوش دادن به شایعات و سخنان بی اساس، توجه به توقعات و انتظارات نابجا و اهتمام ورزیدن به توقعات و خیالات افراد وسواس و خیال باف و نیز نگرانی از غم و اندوه آینده و ناراحتی فعلی؛ این امر، یکی از موانع سعادت و آرامش خاطراست.


End is not the end. In fact E.N.D. is "Effort Never Dies" and
If you get NO in answer remember N.O. is "Next Opportunity".
So always be positive in life !!!

sarcheshmehpour
2012/06/28, 09:04
(رابرت کیوساکی ) : مهم نیست چه مقدار سود کسب می کنی، مهم این است که چه مقدارش را حفظ می کنی.
(ژورف کندی ) : اصرار بر بالاترین قیمت ، کار احمق هاست . فقط یک احمق به انتظار اوج قیمت جنسش می نشیند.
(قانون پارکینسون) : هر کاری تا آنجا طول می کشد که زمانی را که برایش در نظر گرفتید پر کند.
(اصل پاراتو ): بیست درصد از فعالیت شما ، هشتاد درصد درآمد شما را ایجاد می کند و بیست درصد از درآمد شما ، حاصل هشتاد درصد فعالیتتان است

sarcheshmehpour
2012/06/28, 09:06
ابرها به آسمان تکیه می کنند،
درختان به زمین
و
انسانها به مهربانی همدیگر!
25سال اول زندگي به دنبال آزادي بودم و در 25 سال بعد به دنبال نظم .
در 25 سال آخر فهميدم كه نظم همان آزادي است . چرچيل

علی بابا
2012/06/29, 13:18
نَصوح مردى بود شبيه زنها ، صورتش مو نداشت و پستانهايى برجسته چون پستان زنها داشت و در حمام زنانه كار مى كرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش میکرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت، او را به کام خود اندر میساخت و كسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تميزكارى و زرنگى او به گوش همه رسيده و زنان و دختران رجال دولت و اعيان و اشراف دوست داشتند كه وى آنها را دلاكى كند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در كاخ شاه صحبت از او به ميان آمد.
دختر شاه مايل شد كه به حمام آمده و كار نَصوح را ببيند. نصوح جهت پذيرايى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص نديمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از اين حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد كه همه كارگران را تفتيش كنند تا شايد آن گوهر ارزنده پيدا شود . طبق اين دستور مأمورين ، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند، همين كه نوبت به نصوح رسيد با اينكه آن بيچاره هيچگونه خبرى از آن نداشت ، ولى از ترس رسوايى ، حاضر نـشد كه وى را تفتيش كنند، لذا به هر طرفى كه مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقويت مى كرد و لذا مأمورين براى دستگيرى او بيشتر سعى مى كردند. نصوح هم تنها راه نجات را در اين ديد كه خود را در ميان خزينه حمام پنهان كند، ناچار به داخل خزينه رفته و همين كه ديد مأمورين براى گرفتن او به خزينه آمدند و ديگر كارش از كار گذشته و الان است كه رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه كرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته خدا را طلبید و گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست كه از اين غم و رسوايى نجاتش دهد . به مجرد اين كه نصوح توبه كرد، ناگهان از بيرون حمام آوازى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد كه گوهر پيدا شد . پس از او دست برداشتند. و نصوح خسته و نالان شكر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت . او در این واقعه عیاناً لطف و عنایت ربانی را مشاهده کرد. این بود که بر توبهاش ثابتقدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.
هر مقدار مالى كه از راه گناه تحصيل كرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ، ديگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود و به عبادت خدا مشغول گرديد . اتفاقاً شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد : « اى نصـــوح ! چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟ تو بايد چنان توبه كنى كه گوشتهاى حرام از بدنت بريزد . »
همين كه از خواب بيدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و به اين ترتيب گوشتهاى حرام تنش را آب كند . نصوح اين برنامه را مرتب عمل مى كرد تا در يكى از روزها همانطورى كه مشغول به كار بود، چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا میكرد. از اين امر به فكر فرو رفت كه اين ميش از كجا آمده و از كيست ؟ تا عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعاً از شبانى فرار كرده و به اينجا آمده است ، بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و به او تسليمش نمايم . لذا آن ميش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد ، به آن حيوان نيز مى داد و مواظبت مى كرد كه گرسنه نماند.
خلاصه ميش زاد ولد كرد و نصوح از شير و عوائد ديگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاكت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همين كه نصوح را ديدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شير مى داد به طورى كه همگى سير شده و راه شهر را از او پرسيدند. وى راهى نزديك را به آنها نشان داده و آنها موقع حركت هر كدام به نصوح احسانى كردند و او در آنجا قلعه اى بنا كرده و چاه آبى حفر نمود و كم كم در آنجا منازلى ساخته و شهركى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و رحل اقامت افكندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حكومت نموده و مردمى كه در آن محل سكونت اختيار كردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگريستند.
رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبير او به گوش پادشاه آن عصر رسيد كه پدر آن دختر بود . از شنيدن اين خبر مشتاق ديدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت كنند. همين كه دعوت شاه به نصوح رسيد، نپذيرفت و گفت : من كارى و نيازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست . مأمورين چون اين سخن را به شاه رساندند، بسيار تعجب كرد و اظهار داشت حال كه او براى آمدن نزد ما حاضر نيست ما مى رويم كه او را و شهرك نوبنياد او را ببينيم .
پس با خواص درباريانش به سوى محل نصوح حركت كرد، همين كه به آن محل رسيد به عزرائيل امر شد كه جان پادشاه را بگيرد، پس پادشاه در آنجا سكته كرد و نصوح چون خبردار شد كه شاه براى ملاقات و ديدار او آمده بود ، در مراسم تشييع او شركت و آنجا ماند تا او را به خاك سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت ، اركان دولت مصلحت ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان كردند و نصوح چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيده و بعد با همان دختر پادشاه كه ذكرش رفت ، ازدواج كرد و چون شب زفاف و عروسى رسيد، در بارگاهش نشسته بود كه ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل ، ميش من گم شده بود و اكنون آن را نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن . نصوح گفت : چنين است . دستور داد تا ميش را به او رد كنند، گفت چون ميش مرا نگهبانى كرده اى هرچه از منافع آن استفاده كرده اى ، بر تو حلال ولى بايد آنچه مانده با من نصف كنى . گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غير منفول را با او نصف كنند.
آن شخص گفت : بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن ميش است بلكه ما دو فرشته براى آزمايش تو آمده ايم . تمام اين ملك و نعمت اجر توبه راستين و صادقانه ات بود كه بر تو حلال و گوارا باد ، و از نظر غايب شدند .
-----------------------
در خاتمه اين بحث نيز به روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام اشاره مى شود كه به اهميت و اثرات توبه نصوح تأكيد دارد . معاوية بن وهب گويد ، شنيدم حضرت صادق (ع) مى فرمود :
چون بنده ، توبه نصوح كند، خداوند او را دوست دارد و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى كند.
من عرض كردم : چگونه بر او پرده پوشى كند؟
حضرت عليه السلام فرمود : هر چه از گناهان كه دو فرشته موكل بر او نوشته اند، از يادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرمايد كه گناهان او را پنهان كنيد و به قطعه هاى زمين كه در آنجاها گناه كرده وحى فرمايد كه پنهان داريد، آنچه گناهان كه بر روى تو كرده است . پس ديدار كند خدا را هنگام ملاقات او و چيزى كه به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نيست .(منبع : اصول كافى ، ج 4 ، ص 164)
در مجمع آمده كه معاذ بن جبل گفت: یا رسول اللّه توبه نصوح چیست؟
فرمود: أن یتوب التّائب ثمّ لا یرجع فى ذنب كما لا یعود اللبن الى الضرع یعنى توبه كند بعد به گناه برنگردد چنان كه شیر به پستان باز نمی گردد.
چون بنده اى توبه نصوح كند، خدا دوستش دارد و گناهانش را در دنیا و آخرت بپوشاند

sarcheshmehpour
2012/07/02, 07:23
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند . . .
(کوروش کبیر)
.
.
.
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . .
.
.
.
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . .
.
..
.
در زندگیت جوری زندگی کن که ” ای کاش” تکیه کلام پیریت نشود . . .
.

چه داروی تلخی است وفاداری به خائن
صداقت با دروغگو
و مهربانی با سنگدل . . .
.
.
.
رابطه ای رو که مرده دیگه مرده ، هر۵ دقیقه ۱
. . . بار نبضشو نگیر
.
.
.
مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست، مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن . . .
.
.
.
اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست
و اگر حق با شما نیست ، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید . . .
.
.
.
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم
( ریچارد نیکسون )
.
.
.
فریب مشابهت روز و شبها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمیشود . . .
.
.
.
یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود
به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست . . .
.
.
.
.
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . . .
.
.
.
برای دوست داشتن وقت لازم است، اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است .. . .
.
.
گاه در زندگی ، موقعیت هایی پیش میآید که انسان
باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد . . .
.
.
.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری؟”
.
.
.
مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان که زندگی می کنی . . .
.
.
.
هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است
.
.
..
برای زنده ماندن دوخورشید لازم است .یکی دراسمان ویکی در قلب . . .
.
.
.
در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمیماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست . . .

sarcheshmehpour
2012/07/15, 20:15
هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني وچيزي را امضا کن که بتواني پايش وايستي.
- آنانکه تجربههاي گذشته را به خاطر نميآورند محکوم به تکرار اشتباهند.
- وقتي به چيزي ميرسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشتهاي.
- آدمهاي بزرگ شرايط را خلق ميکنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت ميکنند.
- آدمهاي موفق به انديشههايشان عمل ميکنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن ميانديشند.
- گاهي خوردن لگدي از پشت، برداشتن گامي به جلو است.
- هرگز به کسي که براي احساس تو ارزش قايل نيست دل نبند.
-هميشه توان اين را داشته باش تا از کسي يا چيزي که آزارت ميدهد به راحتي دل بکني.
- به کساني که خوبي ديگران را بيارزش يا از روي توقع ميدانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي انتظار قدرداني نداشته باش.
- قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
-هرگاه با آدمهاي موفق مشورت کني شريک تفکر روشن آنها خواهي بود.
- وقتي خوشبخت هستي که وجودت آرامش بخش ديگران باشد.
- به خودت بياموز هرکسي ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
-هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچهاي مي رسي که زندگيت را روشن ميکند.
- هرگاه نتوانستي اشتباهي را ببخشي آن از کوچکي قلب توست، نه بزرگي اشتباه.
-عادت کن هميشه حتي وقتي عصباني هستي عاقبت کار را در نظر بگيري.
- آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهايي را که باز ميشوند، نبيني.
- تملق کار ابلهان است.
- کسي که براي آباداني ميکوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند.
- آنکه براي رسيدن به تو از همه کس ميگذرد عاقبت روزي تو را تنها خواهد گذاشت.
- نتيجه گيري سريع در رخدادهاي مهم زندگي از بيخردي است.
-هيچ گاه ابزار رسيدن به خواسته ديگران نشو.
- از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کني.
- دوست برادري است که طبق ميل خود انتخابش ميکني .
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد میگیری که خیلی میارزی.

sarcheshmehpour
2012/09/27, 16:39
چگونه فردی جذاب، با نفوذ و تاثیرگذار باشیم؟ و روش های بهتر زیستن

بیشتر اوقات زندگی روزمره ما به مراوده و گفتگو و تعامل با دیگران میگذرد. در منزل، محل کار، خیابان، تاکسی، مغازه، کلاس درس و … در این میان همیشه عده‏ای انگشت شمار از افراد در میان دیگران برتر بوده و نامشان زبانزد دیگران است. همچنین همیشه باعث جذب سایرین شده و در کل افرادی پرنفوذ و تاثیرگذار هستند. البته جذابیت شخصیتی با جذابیت زیبا بودن فرق دارد. جذابیت و گیرایی شخصیتی کاملا اکتسابی است و آگاهانه و یا ناآگاهانه کسب میشود. اینگونه افراد هیچ فرقی با دیگران ندارند؛ مثلا ستاره داشته و یا اینکه جادوگری بدانند بلکه به صورت دانسته و یا ناخودآگاه یک سری قوانین را همیشه رعایت می‏نمایند که همین قوانین عامل برتری و جذب دیگران و عامل نفوذ در اذهان است. ما نیز می‏توانیم اینطور باشیم. در اینجا به بعضی از این عوامل اشاره‏ای مختصر می‏نمایم :

1-

کمتر حرف بزنیم : این بدان معنا نیست که حرف نزنیم و یا سرمان در لاک خودمان باشد. بلکه هرجا نیاز به صحبت کردن بود خود را نشان داده و نظر خود را ایراد کنیم. متاسفانه بعضی افراد اینطور برداشت می‏نمایند که کم گویی یعنی هیچ‏گویی و همین امر باعث منزوی شدن و دور شدن از اجتماع می‏گردد.

2-

قبل از شروع صحبت حداقل ۳۰ ثانیه فکر کنیم : فکر کردن قبل از شروع صحبت هر چند کم و کوتاه باعث گزیده‏گویی شده و از هرگونه گاف زدن و همچنین بیهوده گویی و با عجله صحبت کردن جلوگیری می‏کند. حتما دیده‏اید افرادی که پس از شنیدن حرفی یا سوالی مدت زمانی کوتاه آنرا حلاجی نموده و سپس بیان می‏نمایند و اکثر اوقات جواب آنها بسیار متین و درست است و هیچ جای ایراد نیست. اما امان از افرادی که آنچه به ذهنشان می‏آید را بیان می‏نمایند، بدون اینکه حتی لحظه‏ای در مورد آن فکر کنند. به اصطلاح با صدای بلند فکر ‏می‏کنند و اکثر اوقات حرفهایی می‏زنند که باعث پشیمانیشان می‏گردد. فکر کردن آسان است. تمرین کنیم.

3-

با صدای بلند نخندیم : خنده با صدای بلند شخصیت انسان را زیر سوال می‏برد. هیچ انسان گرانمایه‏ای را نخواهید دید که با صدای بلند خندیده و یا قهقهه بزند. از بازیگران معروف سینما (در زندگی شخصی) گرفته تا بزرگان و دانشمندان. با صدای بلند خندیدن باعث جلب توجه دیگران شده و با توجه به اینکه دیگران نمی‏دانند مطلب شما چقدر خنده‏دار است، باعث سوء برداشت آنها می‏شود.

4-

لبخند بزنیم : یک لبخند کوچک باعث جذب می‏شود. هر انسان دارای کودک درونی است که آن کودک درون به آنچه که خود بخواهد جذب می‏شود چه بخواهیم و چه نخواهیم. اخلاق کودک درون دقیقا مانند کودکان است و به چیزهای زیبا عکس العمل مثبت نشان می‏دهد. پس همانطور که یک کودک جذب یک لبخند می‏شود، ما نیز جذب چهره‏های بشاش و خنده‏رو می‏شویم. همچنین لبخند باعث زیباشدن چهره می‏شود.

5-

در امور دیگران دخالت نکنیم : برایتان چقدر پیش آمده که با تلفن همراه یا شخصی دیگر صحبت می‏کرده ‏اید که دقیقا پس از پایان صحبت، یک نفر دیگر آمده وگفته "چی شده؟"؟ حتما برایتان پیش آمده است که این قضیه کمی باعث تنفر شما شده است. امور دیگران به ما ربطی ندارد زیرا اگر ربط داشت، با ما نیز در میان گذاشته می‎‏شد. دخالت در امور دیگران باعث دفع آنها شده و نوعی دورشدن را ایجاد می‏نماید. زیرا با توجه به شناختی که افراد از شخص فضول دارند، از رفت و آمد و حتی صحبت مقابل وی خودداری می‏کنند.

6-

شوخ طبع باشیم ولی بسیار بسیار کم شوخی کنیم : شوخی هرقدر هم کوچک می‏تواند باعث رنجش شود مگر اینکه این شوخی با فکر قبلی و بررسی بیان شده و یا انجام شود. مثلا شوخی‏هایی که با شخصیت افراد رابطه دارد باعث قتل شخصیت می‏شود. شوخی اگر در حد یک لبخند کوچک و ملیح باشد، بسیار شیرین است و نه بیشتر. شوخی فراوان انرژی ذهنی را کاسته و جذابیت را از بین می برد. چراکه شوخی بتدریج پرده های حرمت را پاره کرده و کم کم موجب بی احترامی می شود. با این حال تبسم به چهره جذابیتی عمیق می بخشد. در تبسم سنگینی و متانت موج می زند ولی در خنده زیادی و شوخی سبکی و کاهش جذابیت نهفته است.

7-

آنچه هستیم باشیم : از بیان حرفهای بیخودی و دروغ و بزرگ کردن خود بپرهیزیم. آنچه که هستیم باشیم به این معنا که خود را بزرگتر از آنچه هستیم جلوه ندهیم و سعی نکنیم خود را به زور در دل مردم جای دهیم...

8-

به وضع ظاهری خود برسیم : یکی از عواملی که باعث تاثیرگذاری در بین سایرین می‏شود، خوش لباسی، خوشبویی و خوش صورتی است. مطمئنا هیچ کس دوست ندارد با شخصی که دهان او بوی بد می‏دهد و یا لباسش پاره است دمخور شود. ضمن اینكه هماهنگی و پاکیزگی ناخودآگاه باعث جذب مردم می شود. البته باید دقت شود که لباس های عجیب و غریب باعث جذب نمی شود. تمیزی و اطوی لباس، موهای مرتب، دهان خوشبو مجذوب كننده است. اما آراستگی ظاهری فقط به پوشش داخل و خارج خلاصه نمی شود بلکه حرفهای زیبا، جملات مثبت، اعمال درست نیز باعث جذب است.

9-

سکوت را تمرین کنیم : بعضی افراد می پندارند که هر چه شلوغتر و پر صداتر باشند بیشتر جذب می شوند ولی اینطور نیست. سکوت تاثیری ذهنی در افراد می گذارد.. هنگام سکوت، در اطراف خود ایجاد خلاء می نماییم و این خود باعث جاذبه است. ضمن اینکه سکوت انسان را عاقلتر و با تجربه تر نشان می دهد، زمینه ای مناسب برای صمیمیت است. البته سکوت ناشی از ترس و عدم اعتماد بنفس، باعث کاهش جذابیت است. همچنین نرم و با ملایمت صحبت كنیم چراكه جیغ، داد و هوار، بلند صحبت کردن و خشن و عصبی بودن باعث قطع اعتماد مردم می شود.

10-

فرد محترمی باشیم : به خود و دیگران احترام بگذاریم. بی ادبی در کلام و گفتار و رفتار از جذابیت بسیار می کاهد. باید در ظاهر آراسته و در باطن وارسته بود. شخص مودب و متین و محترم بی تردید جذاب تر از بی ادبان است. هتاکی و ناسزا گفتن حتی به افراد بدصفت و بی شخصیت و همچنین تحقیر و تمسخر و غیبت و بدگویی مخالف با احترام است.

11-

در رفتار و كلام قاطعیت داشته باشیم : سست عنصر نبودن و پای تصمیمات و تعهدات ماندن موجب جذابیت است. افرادی که شخصیتی قاطع دارند هدفهای مشخص و ارزشهای معینی و برنامه های مدونی دارند و بلااستثنا جذابند. قدرت "نه" گفتن به درخواست های بی ارزش دیگران موجب رویش جذابیت است. بعضی افراد خود را فدای این و آن می کنند و هرکار مثبت یا منفی را قبول میکنند و اینطور می خواهد در دل دیگران رخنه کنند که نمی شود. جذابیت یعنی مصمم بودن و قاطعیت در رفتار و گفتار.

12-

مراقب امیال و غرایز شخصی خود باشیم : افراد دارای شخصیت مسلط و چیره بر غرایز و امیال، دارای تسلط بیشتری هستند. کسانی که بر میل جنسی، میل غذا خوردن، عواطف و هیجانات خود مسلط هستند، جذابیت معنوی دارند. تاثیر روانی گذاشته و انرژی مثبت از وجودشان فوران می کند. کسانی که غریزی و هوی هوسی هستند و مدام در پاسخ به امیال خود به سر می برند و نمی توانند خود را کنترل نمایند و خصوصا به زبان و نگاه خود مسلط نیستند، هیچگاه به جذابیتی كه انتظار دارند دست نخواهند یافت و مسلما بدون كسب جذابیت از تاثیرگذاری هم خبری نیست

lattex007
2012/09/28, 00:24
واقعا زیبا بود...

sarcheshmehpour
2012/11/07, 15:57
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد
و برمی گشت !
پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...
گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
...شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!!

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب،
اگر گم شد هرچه هست دوستی نيست

sarcheshmehpour
2012/11/21, 15:09
ما امروز خانه های بزرگتر داریم
اما خانواده های کوچکتر داريم

راحتی بيشتر
اما زمان کمتر

مدارک تحصيلی بالاتر
اما درک عمومی پايين تر

آگاهی بيشتر
اما قدرت تشخيص کمتر داريم

متخصصان بيشتر
اما مشکلات نيز بيشتر

داروهای بيشتر
اما سلامتی کمتر

بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم
خيلی کم می خنديم
خيلی تند رانندگی می کنيم
خيلی زودعصبانی می شویم

تا ديروقت بيدار می مانيم
خيلی خسته از خواب برمی خيزيم
خيلی کم مطالعه میکنیم
اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم
وبندرت دعا می کنيم
چندين برابر مايملک داريم
اما ارزشهايمان کمتر شده است
خيلی زياد صحبت مي کنيم
به اندازه کافی دوست نمي داريم
و خیلی زیاد دروغ می گوئیم

زندگی ساختن را ياد گرفته ايم
اما نه زندگی کردن را

تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم
و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داريم
اما طبع کوتاه تر

بزرگراه های پهن تر
اما ديدگاه های باريکتر

بيشتر خرج می کنيم
اما کمتر داريم

بيشتر می خريم
اما کمتر لذت می بريم

ما تا ماه رفته و برگشته ايم
اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه جديدمان
از يک سوی خيابان به آن سو برویم
فضا بيرون را فتح کرده ايم
اما نه فضا درون را
ما اتم را شکافته ايم
اما نه تعصب خود را

بيشتر مي نويسيم
اما کمتر ياد مي گيريم

بيشتر برنامه مي ريزيم
اما کمتر به انجام مي رسانيم

عجله کردن را آموخته ايم
و نه صبر کردن

درآمدهای بالاتری داريم
اما اصول اخلاقی پايين تر


کامپيوترهای بيشتری مي سازيم تا اطلاعات بيشتری نگهداری کنيم
تا رونوشت های بيشتری توليد کنيم
اما ارتباطات کمتری داريم

ما کميت بيشتر
اما کيفيت کمتری داريم

اکنون زمان غذاهای آماده
اما دير هضم است

مردان بلند قامت
اما شخصيت های پست

سودهای کلان
اما روابط سطحی

فرصت بيشتر
اما تفريح کمتر
تنوع غذای بيشتر
اما تغذيه ناسالم تر

درآمد بيشتر
اما طلاق بیشتر

منازل رويايی
اما خانواده های از هم پاشيده


بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم از امروز شما هيچ چيز را برای موقعيتهای خاص نگذاريد،
زيرا هر روز زندگی يک موقعيت خاص است

در جستجو دانش باشيد، بيشتر بخوانيد، در ايوان بنشينيد و منظره را تحسين کنيد بدون آنکه
توجهی به نيازهايتان داشته باشيد
زمان بيشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانيد، غذای مورد علاقه تان را بخوريد و جاهايی را
که دوست داريد ببينيد

زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای ازلحظه های لذتبخش است

از جام کريستال خود استفاده کنيد، بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که
دوست داريد از آن استفاده کنيد

عباراتی مانند "يکی از اين روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنيد. بياييد نامه
ای را که قصد داشتيم "يکی از اين روزها" بنويسيم همين امروز بنويسيم
بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم. هيچ چيزی را که مي تواند
به خنده و شادی شما بيفزايد به تاُخير نيندازيد

هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نميدانيد که شايد آن مي تواند آخرين لحظه
باشد

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 14:51
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1717.jpg
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1718.jpg
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1719.jpg
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1720.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1721.jpg

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 14:52
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1722.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1723.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1724.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1725.jpg

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 14:53
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1726.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1727.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1728.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1729.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1730.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1731.jpg

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 14:54
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1732.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1733.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1734.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1735.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1736.jpg

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 14:58
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1737.jpg
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1738.jpg
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1739.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1740.jpg http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1741.jpg

sarcheshmehpour
2012/11/27, 16:05
خدايا،
سايباني از جنس اشك و نياز مي خواهم تا سجاده دلم را در آن بگسترانم و با دستان قنوتم از تو بخواهم كه بر وجود سردم نور نگاهت را بتاباني و گل هاي زيباي ايمان را باردگر در من تازه گرداني.
خدايا،
به من توفيق تلاش مقابل شكست،
صبر در نوميدي،
رفتن بي همراه،
كار بي پاداش،
فداكاري در سكوت،
دين بي دنيا،
ايمان بي ريا،
خوبي بي نمود،
عشق بي هوس،
تنهايي در اندوه ،
و دوست داشتن بدون آنكه دوست بداند،
روزي كن...
و همواره با من بمان و تنهايم مگذار.
بگذار نخي به انگشتانم ببندم تا هرگز فراموشت نكنم كه آرامش دل تنها با ياد تو ميسر است...
توفيقم ده كه بيش از طلب همدردي، همدردي كنم،
بيش از آنكه مرا بفهمند، ديگران را درك كنم،
بيش از آنكه دوستم بدارند، دوست بدارم.
زيرا در عطا كردن است كه مي ستانيم و در بخشيدن است كه بخشيده مي شويم و در مردن است كه حيات ابدي مي يابيم...

sarcheshmehpour
2012/11/27, 16:08
Layman's 10 Commandments
قوانيـن ليـمن (بسیـار آموزنـده)

آنها همچون ده فرمان هستند که باید در زندگی همواره مورد تبعیت قرار بگیرند.


1]Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble,
but it is a "steering wheel" that directs the right path throughout.
دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی
بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت می کند.


2] Know why a Car's WINDSHIELD is so large & the Rear view Mirror is so small?
Because our PAST is not as important as our FUTURE. So, Look Ahead and Move on.
می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین آنقدر بزرگه ولی آینه عقب آنقدر کوچیکه؟
چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.


3] Friendship is like a BOOK. It takes few seconds to burn, but it takes years to write.
دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه.


4] All things in life are temporary. If going well, enjoy it, they will not last forever.
If going wrong, don't worry, they can't last long either.
تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت.
اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت.


5] Old Friends are Gold! New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold!
Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold!
دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن
چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.


6] Often when we lose hope and think this is the end,
GOD smiles from above and says, "Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end!
اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این آخر خطه،
خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان.


7] When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities;
when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.
وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری.
وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره.


8] A blind person asked St. Anthony: "Can there be anything worse than losing eye sight?"
He replied: "Yes, losing your vision!"
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟
او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.


9] When you pray for others, God listens to you and blesses them,
and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you.
وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و آنها را اجابت می کند
و بعضی وقتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است.


10] WORRYING does not take away tomorrow's Trouble, it takes away today's PEACE.
نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند.

sarcheshmehpour
2012/12/08, 22:26
آرامش سنگ یا برگ


مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود

مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال
پریشانش شدو کنارش نشست


مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه

چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و

نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟


مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت و
گفت:به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب
می سپارد وبا آن می رود


سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت
و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق
آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت


مرد سالخورده گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست

بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد
اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت

حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را
مرد جوان مات و متحیر به او نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست
او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟

لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان
دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم

مرد سالخورده لبخندی زد و گفت: پس حال که خودت انتخاب کردی
چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری
زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم
داشته باش و محکم هر جایی که هستی ...آرام و قرار خود را از دست مده

در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی داری خشنود باش


مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و
از مرد سالخورده پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را
انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟


پیرمردلبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق
رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام
و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد
از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم
من آرامش برگ را می پسندم

ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است
و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت

دوست من ....برگ یا سنگ بودن
انتخاب با توست

titrerooz
2013/01/05, 08:05
یک روز یک مرد جوان رفت پیش دکتر وینسنت پیل و بهش گفت: - آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید. دکتر پیل جواب داد: - باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون می دم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره. مرد جوان خوشحال می شه و می گه: - باشه من منتظرم. هر طور شده به هر قیمتی من به اونجا میرم. بعد از سخنرانی پیل اون مرد رو به اون مکان برد. می¬تونید حدس بزنید اونجا کجا بود؟ قبرستان پیل یه نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت: - اینجا1500 نفر اقامت دارن بدون اینکه مشکلی داشته باشن. مطمئنی که میخوای به اینجا بیای؟ همه ما توی دنیایی زندگی می کنیم که پر از مشکلاته و تا پایان عمرمون با اونها دست و پنجه نرم می کنیم. فقط زمانی خلاص می شیم که عمرمون توی این دنیا به پایان برسه. پس بهتره برای پیروزی از مشکلاتمون از خدا کمک بخواهیم و زمانیکه با آنها روبرو می شیم اون رو یک چیز عادی بدونیم

sarcheshmehpour
2013/02/23, 23:41
سخني زيبا از دكتر حسابي
حاصلضرب ادعاي هر كس در توان او عددي ثابت است
هركس ادعا زياد داشته باشد توان كمتري دارد

بابک 52
2019/11/24, 19:56
http://uupload.ir/files/v0lj_b7de8902-1211-496f-b7af-e0f9196ff9da.jpg

بابک 52
2019/11/24, 19:58
http://uupload.ir/files/9qqs_3ea1ce4f-087c-4d5a-a965-edbd71a112bb.jpg

بابک 52
2019/11/24, 20:00
http://uupload.ir/files/0bgm_f0f50ae4-c255-4388-ae9d-5ee0239db744.jpg

بابک 52
2019/11/24, 20:01
http://uupload.ir/files/ot19_cc47fbe0-45d3-46bd-9480-acc85e49176e.jpg

نسیم حیات...
2020/12/11, 12:38
سلام دوستانچند بار اینجا صحبت از دکتر یار محمدی شد امروز بطور اتفاقی یکی از دوستان یکسری از خاطرات ایشون رو فرستادگفتم ببینیدواقعا جالبهدکتر یارمحمدی:???زندگینامه دکتر یارمحمدی از زبان خودش:دکتر یارمحمدی رئیس بیمارستان منتصریه از خودش می‌گوید:رعیت زاده خادم« انتقام فقر را باخدمت به فقرا می‌گیرم.» این جمله‌ای است که دکتر علی‌اصغر یارمحمدی فوق‌تخصص اورولوژیست، رئیس بیمارستان منتصریه و مسئول فنی بیمارستان مهر، می‌گوید و بر آن تأکید دارد. او با آنکه این روزها در اوج شهرت است و سمت‌های مختلف و افتخارهای بسیاری در کارنامه‌اش دارد، اما هنگامی که با او به گفت‌وگو می‌نشینیم، هیچ پرهیزی از گفتن این ندارد که بگوید روستازاده است و با سختی و مشقت فراوان درس خوانده. او از روزهای سختی که پشت سر گذاشته برایمان می‌گوید و توضیح می‌دهد هیچ‌گاه آن روزها را فراموش نخواهد کرد و همیشه به یاد دارد از کجا به این جایگاه رسیده است.او خیّری است که بی‌ادعا و بدون جستن نام و نشان در این شهر به کمک محرومان و بیماران نیازمند شتافته است. میلاد کریم اهل بیت(ع) بهانه‌ای شد تا پای صحبت‌های دکتر یارمحمدی بنشینیم. کسی که دربرابر دردمندان جامعه دلسوز است و با اقشار کم‌درآمد و مستضعف هم‌نشین، درد دل مردم را گوش می‌‌کند و به مردم خدمت می‌کند و در این حرکت انسان‌دوستانه‌اش غیر از خدا چیز دیگری را در نظر ندارد.هفت و نیم کیلومتر راه را پیاده می‌رفتماو زاده روستای سعدآباد از توابع شهرستان شاهرود است. دکتر یارمحمدی می‌گوید: پدرم رعیت بود و من هم رعیت‌زاده، در خانه‌ای کوچک و کاهگلی زندگی می‌کردیم. درآمد پدرم ماهی 30مَن گندم و 100ریال پول بود. البته ارباب همیشه برای پرداخت پول می‌گفت «چای، آب‌نبات و برنج گرده برایتان آورده‌ایم» و این‌طوری محاسبه می‌کرد تا پول نقدی به پدرم ندهد. ما در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که ماهی 30مَن گندم به خانه می‌آمد. در آن‌زمان علاوه‌بر کمک به پدرم، به مدرسه هم می‌رفتم. در روستای ما تا کلاس چهارم بیشتر نبود. تا چهارم ابتدایی درس خواندم و برای دو سال دیگر به شهرستان شاهرود ‌رفتم. فاصله روستای ما تا مرکز شهر، هفت و نیم کیلومتر راه بود. مدت‌ها این مسیر را پیاده می‌رفتم و می‌آمدم، تا اینکه پدرم برایم دوچرخه‌‌ای خرید تا با دوچرخه این مسیر را بروم. سال ششم نمی‌دانستم امتحاناتمان نهایی و استانی است مثل همیشه امتحان دادم و بعد از پایان دوران ابتدایی، پدرم گفت وضع اقتصادی خانواده در تنگناست پس همین‌قدر که درس خواندی کافی است و از این به بعد کمک‌خرج خانواده باش. پدرم من را فرستاد تا در خیاطی آقای «دزیانی» شاگردی کنم.شاگرد خیاط شدموضعیت اقتصادی خانواده سبب شد تا او دیگر نتواند به تحصیلش ادامه دهد و به آرزوهایی که در سر دارد، بپردازد. با تمام علاقه‌ای که به تحصیل داشت هیچ‌وقت روی حرف پدرش چیزی نگفت و اعتراض نکرد. شاید همین اطاعت از والدین و محبت به آن‌ها هم در موفقیت‌هایش بی‌تأثیر نبود. دکتر یارمحمدی ادامه می‌دهد: بعد از گذراندن ششم ابتدایی، شاگرد خیاط شدم. آن‌موقع اتوبرقی نبود، برای اتوی لباس‌ها از اتوی زغالی استفاده می‌کردند. من را به انبار زغال و اتوها فرستادند تا زغال‌های داغ را داخل اتو بریزم و کنار دست اوستا خیاط‌ها بگذارم. دوسه‌ماهی از کار من در خیاطی می‌گذشت، یک روز معلم سال ششمم، آقای نصرتی، برای دوخت لباس دامادی‌اش به خیاطی آقای دزیانی آمد. مرا آنجا با سر و صورت زغالی دید. تعجب کرد و گفت: «تو در استان شاگرد اول شدی، اینجا چه‌کار می‌کنی؟! چرا مدرسه نیستی؟» من هم ماجرا را برایش گفتم و توضیح دادم خانواده‌ام نیازمندتر از این هستند که اجازه بدهند من درس بخوانم، اما حرفش ذهن مرا مشغول کرد. شب ماجرا را برای پدرم تعریف کردم و اصرار داشتم اجازه بدهند درسم را ادامه دهم. پدرم من را نزد ارباب برد و به او موضوع را گفت، اما ارباب پاسخ داد همین‌قدر درس خوانده کافی است و نیازی به ادامه تحصیل ندارد. در همان مغازه خیاطی بماند و کار کند برایش بهتر است. ناراحت شدم و باز هم اصرار داشتم اگر ممکن است راهی برای ادامه تحصیلم پیدا کنند. پدرم به خاطر من پیش یکی دیگر از مالکان روستا رفت و ماجرا را برایش گفت. او که خواهرزاده‌اش دبیری در شاهرود بود، ما را نزد خواهرزاده‌اش فرستاد تا ماجرا را برایش بگوییم. وقتی مدارکم را دید، گفت «راست می‌گوید این بچه حیف است.» شنبه صبح مرا با همان لباس‌های زغالی پیش رئیس دبیرستان وقت آن موقع برد. رئیس دبیرستان وقتی مرا دید گفت تا امروز کجا بودی؟ گفتم «بابام گفته پول نداریم برو خیاطی کار کن من هم در خیاطی کار می‌کردم.» او به من گفت برای ثبت‌نام باید 5تومان بدهی، گفتم من که این‌قدر پول ندارم، بعد دستم را در جیبم بردم و 15قران پول هفتگی‌ام را که شب قبل گرفته بودم، دادم و رو به مدیر،‌ گفتم: این را بگیرید تا بقیه‌اش هم خدا بزرگ است. یادم نیست بقیه‌اش را دادم یا نه. تا پایان کلاس نهم آنجا درس خواندم. بعد از آن هم بنا به علاقه‌ام رشته طبیعی را انتخاب کردم و به دبیرستان دیگری با نام شاهپ

نسیم حیات...
2020/12/11, 12:40
دکتر یارمحمدی ۱:
ور رفتم و بالاخره در رشته طبیعی دیپلم گرفتم. در تمام این سال‌ها شاگرد اول بودم.

برای گرفتن حقوق می‌خواستم به سپاه دانش بروم

خانواده یارمحمدی در فقر مطلق بودند. پدر امیدش به این بود تا پسرش عصای دستش باشد و در مخارج خانه یاری‌اش کند. یکی از جوانان روستایشان برای سربازی به سپاه دانش رفته بود و حقوق می‌گرفت. از نگاه پدر چه چیزی بهتر از اینکه علی‌اصغر هم به سربازی برود و درآمدی برای خانواده داشته باشد. رئیس بیمارستان منتصریه از خاطرات آن روزها این‌چنین می‌گوید: یک روز پدرم گفت؛ حالا که دیپلمت را هم گرفته‌ای، دیگر صلاح نیست درس بخوانی، بهتر است به سربازی بروی. من که پدرم را دوست داشتم روی حرفش حرفی نزدم. او مرا به ژاندارمری در حومه شهر برد، شخصی که در آنجا بود رو به پدرم گفت فرزندتان صغیر است و نمی‌شود برای سربازی ثبت‌نامش کنیم. بروید و سال دیگر بیاوریدش.

پولی برای ثبت‌نام دانشگاه نداشتم

وقتی پدر دید نمی‌تواند علی‌اصغر را به سربازی بفرستد از او خواست تا دوشادوش خودش در زمین‌های ارباب کار کند. روزی 15قران هم رقم خوبی بود تا فقر این خانواده هشت‌نفری را کاهش دهد. دکتر یارمحمدی توضیح می‌دهد: با پدرم در باغ‌های ارباب کار می‌کردیم، حقوقم را به پدرم می‌دادند و من اطلاعی از آن نداشتم. روزها با پدرم سرکار می‌رفتم و شب‌ها دور از چشم همه درس می‌خواندم. یادم هست آن زمان برای ثبت‌نام کنکور باید 50تومان می‌دادیم. هر طور بود این پول را جمع کردم و در کنکور ثبت‌نام کردم. وقتی نتایج آمد همه متعجب شدند، من رتبه چهارم کشور را کسب کرده بودم، هر دانشگاهی را که می‌خواستم، می‌توانستم انتخاب کنم، اما پولی برای ثبت‌نام نداشتم. برای همین در فکر خودم به مشهد آمدم تا پول ثبت‌نام ندهم، اما وقتی اینجا را انتخاب کردم فهمیدم باید هزار و 50تومان برای ثبت‌نام دانشگاه بپردازم. روزها می‌گذشت و من پولی برای ثبت‌نام نداشتم. نمی‌دانم چطور و از کجا درست در آخرین روز ثبت‌نام، دو نفر خیّر آمدند و هزینه ثبت‌نام مرا پرداخت کردند تا به دانشگاه بروم.

زندگی با ماهی 300تومان

«ترم اول را آواره زندگی کردم.» دکتر یارمحمدی از سختی‌های آن روزگار می‌گوید، روزهای بی‌پولی که برای اسکانش در مشهد مشکل داشته است و مجبور بوده در شلوغی مسافرخانه‌ها درس بخواند تا به هدفش برسد. هر چه زندگی به او سخت‌تر می‌گرفت، او مقاوم‌تر می‌شد و بیشتر تلاش می‌کرد تا از هدفش دور نشود. این فوق‌تخصص اورولوژیست، همان ترم معدلشA می‌شود و به‌خاطر معدلش، دانشگاه او را بورسیه می‌کند و ماهی 200تومان به او می‌دهند. از طرفی طبق قوانین آن‌زمان، هر کس که نیازمند بود و به دانشگاه می‌رفت، از طرف شهرداری‌ها 100تومان اعانه می‌دادند. پس از گذشت یک ترم، در شهرداری شاهرود تصویب شده بود ماهی 100تومان اعانه بلاعوض به دکتر یارمحمدی بدهند. درمجموع ماهی 300تومان پول می‌گرفت. حالا او پولدار شده بود و ماهی 300تومان درآمد داشت. او تعریف می‌کند: ابتدا خانه‌ای با ماهی 60تومان اجاره کردم و خواهر و دو برادرم را نزد خودم آوردم و هر ماه مبلغی را هم برای والدینم می‌فرستادم. با همان شرایط درسم را ادامه دادم و همیشه معدلمA بود. دکترایم که تمام شد برای سربازی من را به بلوچستان فرستادند و در مرز پاکستان خدمت می‌کردم. سربازی‌ام که تمام شد، جذب منطقه بلوچستان شدم و همانجا مشغول به کار بودم.

می‌خواستم جراح شوم

بعد از پیروزی انقلاب برای تخصص امتحان دادم و قبول شدم. 5سال دستیار اورولوژیست بودم. تخصص که گرفتم دانشگاه من را استخدام کرد. برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتم و 2 الی 3سال در انگلستان درس خواندم. علاقه‌اش به جراحی زیاد بود و تلاش می‌کرد یک روز جراح موفقی شود. زمانی که به تهران می‌رود تا امتحان دستیاری بدهد و در رشته ارتوپدی ادامه تحصیل دهد، دکتر قربانیان که تخصصش اورولوژیست بوده، او را می‌بیند و می‌گوید بیا دستیار من باش. او در رودربایستی می‌ماند و شاگرد دکتر می‌شود و در این رشته ادامه تحصیل می‌دهد.

فقر نباید باعث عقب‌ماندگی شود

فقر نباید باعث عقب‌ماندگی شود، دکتر یارمحمدی این را می‌گوید و توضیح می‌دهد: فقر قفلی است که باید آن را باز کنید تا به موفقیت برسید. در این سال‌ها فقر به من درس مقاومت داد. یاد گرفتم هیچ‌گاه در برابر مشکلات کم نیاورم. او ادامه می‌دهد: باهوشی و مقاومت، دو خصیصه من است که باعث موفقیتم شده است. من غیر از حقوق دانشگاه، حقوق دیگری دریافت نمی‌کنم. من، جراح پیوند، رئیس بیمارستان منتصریه، مسئول فنی بیمارستان مهر، و... هستم اما در تمام این پست‌ها افتخاری کار می‌کنم. به اتفاق دوستانم از سال 95مرکز پیوند افغانستان را راه‌اندازی کرده‌ایم و تاکنون بیش از 200پیوند کلیه را در آنجا انجام داده‌ایم.

شاید شنیدن ساعت کاری دکتر یارمحمدی جالب باشد. او با اذان صبح بیدار می‌شود و پس از خواندن نمازش به سرکار می‌رود و تا 6بعدازظه

نسیم حیات...
2020/12/11, 12:41
دکتر یارمحمدی ۲:
ر مشغول کار است. او در این سال‌ها همیشه افطار تا افطار غذا می‌خورد. فعالیت‌های دکتر یارمحمدی زیاد است؛ مانند قراردادش با دو داروخانه برای پرداخت هزینه داروی نیازمندان، تجهیز برخی اتاق‌های عمل بیمارستان‌ها و خرید دستگاه‌های دیالیز به کمک برخی خیران و... که به وی قول دادیم بیشتر از این درباره فعالیت‌های خیرخواهانه‌اش توضیح ندهیم.

طبابت سخت است

برایمان سؤال بود، از نگاه دکتر یارمحمدی که در این سال‌ها مشاغل مختلفی را تجربه کرده، کدام شغل سخت‌تر است. او لبخندی می‌زند و می‌گوید: طبابت از همه سخت‌تر است. طبابت مسئولیت زیادی دارد و هر کس نمی‌تواند طبیب باشد. طبیب کسی است که به شغلش معتقد باشد. شغل ما سه اصل دارد، حفظ ناموس مردم، حفظ جان مردم، حفظ مال مردم. اگر به این سه اصل اعتقاد ندارید طبیب نشوید. از نظر من هر کس به ما رجوع می‌کند، مقدس است و باید به او احترام بگذاریم. هیچ انسانی به جرم نداشتن، از نعمت درمان نباید محروم شود. من در فقر مطلق بزرگ شده‌ام. انتقام فقر را با خدمت به فقرا می‌گیرم. هرچند برخی به اشتباه، انتقام فقر را از پول‌درآوردن می گیرند.

???

technicaler
2020/12/11, 13:04
عرض ادب

به نظرم برجسته ترین خدمت ایشان در بعد فرهنگی و در جهت تحکیم خانواده در این روزگار بی پولی و ناتوانی مردان جوان است .

خداوند ان شاء الله جزای خیر به دکتر یارمحمدی عنایت بفرماید .

من گذرم به مشهد افتاد حتما یک سری بهش میزنم برای چکاپ سیستم .

سیستم را دست هر کسی نمی شود سپرد .

ارادت

محمد.
2020/12/11, 13:14
با سلام و صبح بخیر
صحبت دکتر یارمحمدی شد
اینم بگم تا سه سال قبل ویزیت ایشان پونصد تا تک تومن بود
و افرادی که وضع مالی خوبی نداشتند هم دارو رایگان میداد
یک مسافرخانه هم نزدیک حرم از سمت خیابان طبرسی برای همراه بیمارانی که برای درمان سرطان و اینها مراجعه میکنند با کمک اوقاف ساخته
جناب تکنیکالر شما نیاز به مراجعه ندارید
بنیه شما قوی هست

technicaler
2020/12/11, 13:19
با سلام و صبح بخیر
صحبت دکتر یارمحمدی شد
اینم بگم تا سه سال قبل ویزیت ایشان پونصد تا تک تومن بود
و افرادی که وضع مالی خوبی نداشتند هم دارو رایگان میداد
یک مسافرخانه هم نزدیک حرم از سمت خیابان طبرسی برای همراه بیمارانی که برای درمان سرطان و اینها مراجعه میکنند با کمک اوقاف ساخته
جناب تکنیکالر شما نیاز به مراجعه ندارید
بنیه شما قوی هست

عرض ادب

بالاخره گاهی یک دیاگ به سیستم بزنیم بد نیست .

یوقت اورینگی ، کاسه نمدی، واشری چیزی نشتی نداشته باشه .

در این برهوت یوقت قالمون نذاره.

استادم فرمود : گره ی دست را به دندان نیندازید.


ارادت

jalili
2020/12/11, 17:31
عرض ادب

بالاخره گاهی یک دیاگ به سیستم بزنیم بد نیست .

یوقت اورینگی ، کاسه نمدی، واشری چیزی نشتی نداشته باشه .

در این برهوت یوقت قالمون نذاره.

استادم فرمود : گره ی دست را به دندان نیندازید.


ارادت

عرب ادب استاد
دیاگ نزده عزیزی ببین اگه بزنی چی میشه
ارادت
این چه وضعیه
کاش همون جای قبلی باز شه