PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گزیده های شعر و شاعری



صفحه ها : 1 2 3 4 [5]

behnam
2012/08/07, 18:56
با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟

رودکی

اشکبوس کهنه سوار
2012/08/08, 00:31
مهمان توام اى جان زنهار مخسب امشب

اى جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روى تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد

اى شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

اى سرو دو صد بستان آرام دل مستان

بردى دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

اى باغ خوش خندان بی تو دو جهان زندان

آنى تو و صد چندان زنهار مخسب امشب



مولانا

اشکبوس کهنه سوار
2012/08/08, 00:34
امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد

وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد

اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب

کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد

من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق

کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد

در خدمت شه باشد شب همره مه باشد

تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد

بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى

آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد

آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو

می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد

بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو

باشد ز شب قدرت سال سی هى یابد

زان نعل تو در آتش کردند در این سودا

تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد

امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

تا هر دل اللهى ز الله ولى یابد

اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش

تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد


مولانا

اشکبوس کهنه سوار
2012/08/08, 00:37
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر

که قدر، از چو تو بدرى بیافت آن اعزاز

همه تویى و وراى همه دگر چه بود

که تا خیال درآید کسى تو را انباز...

مولانا

behnam
2012/08/08, 11:37
نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

خیام

کیان
2012/08/08, 16:22
همه!.....

در انتظار ظهور مسیح

تو

چشم به راه مریم

چه فرق میکند

مسیح یا مریم

وقتی

تاریک شد نگاهم

در انتظار بوی پیراهنت!...

کیان
2012/08/08, 16:34
ببین هیچی نگو

فقط یه دقیقه بیا بنشین اینجا

کنارم

دلتنگم

همین! ...

کیان
2012/08/08, 16:39
افسوس.....

نیست دیگر.... تا ببوسم

دستهای زبر و زمخت اش را....

مادرم....

مهربانترین پدر دنیا بود!...

کیان
2012/08/08, 16:42
چه.... جان سخت شده ام

این روزها

نمی میرم بی تو چرا! ؟

به دار تنت بیاویز

مرا! .....

کیان
2012/08/08, 17:33
خداوندا پرسشی دارم...؟

رها کن آسمانها را،
بیا اینجا قضاوت کن ببینم در زمین یک مرد پیدا میکنی یا نه؟

تو هم مثله همه،امروزو فردا میکنی یا نه؟
بندگانت را از ننگ آدم بودن و بیهوده فرسودن،مبرا میکنی یا نه؟

برای آخرین پرسش

قیامت را بگو،مردانه،برپا میکنی یا نه؟

کیان
2012/08/08, 17:47
با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

یکلام از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد

کیان
2012/08/09, 10:39
می دانی؟

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت

... ... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.


حسين پناهي

کیان
2012/08/09, 15:16
http://kiannnn.persiangig.com/%D8%A7%D8%A7%D9%88%D9%84.jpg


تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟


تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد



و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟


تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟


تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

http://kiannnn.persiangig.com/%D8%A7%D8%A7%D8%AF%D9%88%D9%85.jpg

و آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟


تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…



تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!



ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟


تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟

جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی

http://kiannnn.persiangig.com/%D8%A7%D8%A7%D8%AE%D8%B1.jpg

behnam
2012/08/10, 11:59
بشنـو این نی چون شکــایت میکـــنـد

از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــیکــــنـد

کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــدهانـد

در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــدهانـد

سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق

تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق

هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش

بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش

مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم

جفــت بــدحالان و خوشحالان شـــدم

هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من

از درون مـن نجســت اســـرار مــن

ســـر مــن از نالـــهی مـــن دور نیست

لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...

مولوی

behnam
2012/08/12, 19:08
اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب

وز گردش دوران سرو سامان مطلب

درمان طلبي درد تو افزون گردد

با درد بسازو هيچ درمان مطلب

خیام

behnam
2012/08/14, 12:55
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی

آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد

حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی

گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است

عیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی

تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزاف

مگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...

حافظ

behnam
2012/08/18, 11:09
هلـــه نومیـــد نباشی کـــه تـــو را یـــار بــراند

گـــرت امروز بـــراند نــه کـــه فـــردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کـــن آن جا

ز پس صبر تـــو را او به ســـر صـــدر نشاند

و اگــر بر تو ببندد همه رهها و گذرهــا

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...

مولوی

behnam
2012/08/21, 15:17
ای دوست قبولم کن وجانم بستان

مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان

بـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــو

آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان...

مولوی

حنا
2012/08/28, 12:59
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم
نسل خوابیدن با اس ام اس
نسل درد و دل با غریبه های مجازی
نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی
نسل کادو های یواشکی
نسل ترس از چراغ های گردان ماشین پلیس
نسل ســـوخــــتـــــهــــــ...
نسل من...
نسل تو...
یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم بین عذاب هایمان مدام بگوییم:
یادش بخیر دنیای ما هم همینطور بود

حنا
2012/08/28, 13:01
" حــــــــوا " کـــــه باشـــی بعضی ها " هـــــوا "
بـــرشان می دارد که " آدمنـــــــد

حنا
2012/08/28, 13:02
اینروزای طوفانی

از قبیله ام تنها کشتی شکسته باقیست و ...

و هزاران پسر نوح

حنا
2012/08/28, 13:03
خوش به حالت حوا خودت بودی و آدمت وگرنه آدم تو هم هوایی میشد

حنا
2012/08/28, 13:12
تو ماه را دوست داری
من
ماه هاست که تو را …

حنا
2012/08/28, 13:13
دلم میخواهد ویرگول باشم تا وقتی به من میرسی ، مکث کنی

حنا
2012/08/28, 13:15
نه" رضا"ست...

نه "ضامن آهو"...

اما هرچه هست؛

خیلی غریب است

حال این روزهای من...!!

حنا
2012/08/28, 13:17
با سیگار کشیدن کسی مرد نشد

ولی با نامردی خیلی ها سیگاری شدن

حنا
2012/08/28, 13:21
یکی پرسید آزادی کجاست...؟؟؟


گفتم رد کردی...


قبل از انقلاب بود...!!!

کیان
2012/09/10, 18:54
چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان ، چون نور می آید



شبی می خواندم .... با مهر
سحر می راندم ..... با ناز

چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند
گنه کارم



اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست




چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
اما


دلم گرم است ، می دانم
خدای من ، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند




دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه



دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
که گویم عاشقش هستم؟


خداوندا ، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده


نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را

نبندد پای زیبای پرستو را

نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را

نچیند بال مینا را



دعایش می کنم آن عهد بشکسته

دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا

دعایش می کنم

آن سان دعایی
چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست



و آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟

چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمانها نیست



هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او و بی گمان
یکصد خدا دارم


الا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شب ها گوارایت
نهال خنده مهمان لبانت

تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم



الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
برای تو ، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا
من آرزو دارم




تو را ای آرزویت ، قفل بر لب ها
برای تو ، کلید فهم معنای تفاهم
آرزو دارم


تو ای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی ، که مرگ مهربانی ،
آخر دنیاست



اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس میکردی
دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی



اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
تفنگت را شکسته ، مهربانی پیشه می کردی

چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
اگر معنای آزادی ، به یاد آری



نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی



نمی دانم دگر باید چه می گفتم
به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید
شاید بشنود دیوار

ماهور
2012/09/24, 11:10
غيرِ ستم هيچي نبود...چيزي نبود
كلاغه بود و خيل سياهِ گزمه هاش...
....
بالا رفتيم ماست بود
پائين اومديم دوغ شد ، قصه من دروغ شد..
قصه ي تو! راست بود!!!؟؟؟
...
بالا رفتيم رشك بود
پائين اومديم اشك بود
قصه ما كشك بود....
.
يكي مالِ تو ، هيچي برا من
ده تا مالِ تو ، هيچي مال من
صدتا مالِ تو ، هيچي مالِ من
هزار و چارصد ! مالِ تو ، هيچي مال من
دو هزار و پونصد مالِ تو ، هيچي مالِ من
اين مال تو
اون مالِ تو
سفره ي پر نون مالِ تو
هيچي مال من
هيچي مال من
هيچ مال من

"هاچين و واچين
زنجير رو ورچين"(*)

ماهور
2012/09/25, 22:28
این روزها که جرات دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است.

قیصر امین پور

Merita
2012/09/27, 14:33
اگر سهراب سپهری در زمان ما دانشجو بود!;)




اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست

جیبهایم خالیست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

آمن خادمی
2012/09/27, 22:36
رؤیا ببارد

دختران برقصند

قند باشد

بوسه باشد

خدا بخندد به خاطر ما

ما که کاری نکرده ایم!

(سید علی صالحی)

behnam
2012/09/30, 14:42
نادان همه جا با همه کس آمیزد

چون غرقه به هر چه دید دست آویزد

با مردم زشت نام همراه مباش

کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد

سعدی

behnam
2012/10/31, 16:08
دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

سعدی

behnam
2012/11/03, 17:09
جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست؟

رودکی

behnam
2012/11/11, 20:05
تا نگذری از جمع به فردی نرسی

تا نگذری از خویش به مردی نرسی

تا در ره دوست بی سر و پا نشوی

بی درد بمانی و به دردی نرسی

ابوسعید ابوالخیر

bahary
2012/11/11, 23:02
سروده فیروز بشیری


مناظره با جناب خر


روزی به رهی مرا گذر بود ------ خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود ------ چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی ----- فرمود که وضع باشد عالی
گفتم که بیا خری رها کن ------ آدم شو و بعد از این صفاکن
گفتا که برو مرا رها کن ------ زخم تن خویش را دوا کن
خر صاحب عقل و هوش باشد ------ دور از عمل وحوش باشد
نه ظلم به دیگری نمودیم ------ نه اهل ریا و مکر بودیم
راضی چو به رزق خویش بودیم ----- از سفرۀ کس نان نه ربودیم
دیدی تو خری کشد خری را؟ ----- یا آنکه برد ز تن سری را؟
دیدی تو خری که کم فروشد ؟ ------ یا بهر فریب خلق کوشد ؟
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟------ یا بر خر دیگری سوار است؟
دیدی تو خری شکسته پیمان؟ ------ یا آنکه ز دیگری برد نان؟
دیدی تو خری حریف جوید؟ ----- یا مرده و زنده باد گوید؟
دیدی تو خری که در زمانه؟ ------ خرهای دیگر پیش روانه
یا آنکه خری ز روی تزویر ----- خرهای دیگر کشد به زنجیر؟
هرگز تو شنیده ای که یک خر؟ --- با زور و فریب گشته سرور
خر دور ز قیل و قال باشد ----- نارو زدنش محال باشد
خر معدن معرفت کمال است ----- غیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و مکر و حیله ----- منسوخ شدست در طویله
دیدم سخنش همه متین است ----- فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو ----- هرچند به دید ما خری تو

bahary
2012/11/12, 20:25
پول نان ما . . . . . . . . .!!ا
سروده خانم دکتر صدیقه وسمقی
(دکترای حقوق و فقه اسلامی)

زنی در خیابان
به یک قرص نان
خود را می فروشد
آن سوتر ک مردی
گرده نانی را
از دست عابری می رباید
ما گرسنه
در کوچه های غربت این شهر
پرسه می زنیم
و می دانیم
که دست های کثیفی
نان ما را
از سفره های مان ربوده است
این پول نان ماست ،
که در هزار توی دالان های پنهان
کیک زرد می شود
برای تزیین بساط بیداد !
پول نان ما ،
موشک هائی است
که به اسرائیل می رسد
زود تر از آنکه
آب و نان ،
به ” ورزقان ” و “اهر” برسد !
نگاه کن !
این پوکه های گلوله
این لاشه های تانک ،
پول نان ماست ،
که در خیابان های حمص ریخته است !
این پول نان ماست ،
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز
دفن می شود
این پول نان ماست ،
که در کوچه های حلب
پیش چشم جنازه ها
برای یک بازنده هزینه می شود
بازنده ای که قبل از بازی باخته بود !
پول نان ما ،
بذرهای دروغ و فساد است
که بر زمین پاشیده می شود
تا شاید برزگری خام اندیش
آرزوهای پوچ خود را
از آن درو کند
پول نان ما ،
هیزم هائیست که در هر سو
آتش می افروزد
و در آتش می سوزد
پول نان ما ،
تفنگ هائیست
که هدف های اشتباه را نشانه گرفته است
پول نان ما ،
پایگاه اتمی بوشهر است
که غبار یک عمر سفاهت حاکمان
بر آن نشسته است
پول نان ما ،
باج هایی است
که در جیب های چین و روسیه
ورم کرده است !
پول نان ما ،
مزد سردارانی است
که سرها را به دار می کنند
و لب ها را می دوزند ،
تا گرسنگان نفهمند گرسنگی تقصیر کیست !
پول نان ما ،
منبری است
که واعظی ابله بر آن نشسته است
و به ما می آموزد ،
گرسنگی تقصیر خداوند است
گرسنگی ،
بشارت ظهور یک منجی است !
و ما می دانیم
این تقصیر ماست
که ابلهی بر منبر نشسته است
این تقصیر ماست
که خیره سری بر مسند نشسته است
ما می دانیم ،
محصول بذرهای دروغ و تزویر
و خارهای ترس و سکوت
جز قحطی نیست
پول نان ما را قماربازان ،
در قمارخانه های سیاست و قدرت
باخته اند
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی ،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و ما زنده ،
زیر آوارهای آن می مانیم
هان !ا
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند

ماهور
2012/11/16, 02:12
بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خنده ی خاکستر است و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.

ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه های پریشان گریستیم.

در عصر زمهریری ظلمت
عصری که شاخ نسترن، آنجا،
گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه ست

آمن خادمی
2012/11/20, 21:42
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه !! ...
من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !
همه ی ِ پنجره ها بسته است !
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !! ...
واقعا ...
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن (!)

به کدام جانب ِ جهان بگریزم ...


از: سید علی صالحی

behnam
2012/11/29, 10:52
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم

محتاج برادران و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده

تا از در تو بر در ایشان نشوم

ابوسعید ابوالخیر

آمن خادمی
2012/11/30, 01:54
خودت بگو:

زنجیر اگر برای گسستن نبود

پس این دستهای بسته را

برای کدام روزِ خسته آفریده اند.



"سید علی صالحی"

behnam
2012/12/02, 19:54
نگردد پخته کس با فکر خامی

نپوید راه هستی را به گامی

تر توش هنر میباید اندوخت

حدیث زندگی میباید آموخت

ببید هر دو پا محکم نهادن

از آن پس، فکر بر پای ایستادن

پردن بی پر تدبیر، مستی است

جهان را گه بلندی، گاه پستی است

پروین اعتصامی

behnam
2012/12/04, 21:48
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی

behnam
2012/12/09, 17:44
نادان همه جا با همه کس آمیزد

چون غرقه به هر چه دید دست آویزد

با مردم زشت نام همراه مباش

کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد

سعدی

behnam
2012/12/12, 19:09
گر کسب کمال میکنی میگذرد

ور فکر مجال میکنی میگذرد

دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال

هر نوع خیال میکنی میگذرد

وحشی بافقی

ماهور
2012/12/28, 14:21
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل
که مفت بخشیدم!

دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد

او كه مي گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بجامش كرد!

فروغ فرخزاد

غزاله
2012/12/29, 14:09
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست

فروغ فرخزاد

عارف
2013/01/04, 20:41
غیر خدا در دو جهان هیچ نیست

هیچ مگو غیر، که آن هیچ نیست

این کمر هستی موهوم را

چون بگشایی، به میان هیچ نیست

اوست گل و سبزه و باغ و بهار

غیر در این باغ جهان هیچ نیست

...

"مولانا"

behnam
2013/01/10, 00:48
مگسی گفت عنکبوتی را

کاین چه ساقست و ساعد باریک

گفت اگر در کمند من افتی

پیش چشمت جهان کنم تاریک

سعدی

behnam
2013/01/12, 21:05
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت...

حافظ

عارف
2013/01/13, 21:45
مُدامم مست میدارد نسیم جَعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چَشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقع از رویت

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردانِ بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عُقبیٰ
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت

"حافظ"

در مسیر خدا dmkh.persianblog.ir

behnam
2013/01/15, 18:16
به صحرا بنگرم صــحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان روی زیبای ته وینم

بابا طاهر

bahary
2013/01/17, 12:40
این غزلمثنوی که نوشتار کامل آن در زیر آمده است، از شاعر شجاع خراسانی، که نام حقیقی او را نمیدانم، و متخلص به «بیداد» است، و آن را در بیست و هشتم تیرماه امسال در انجمن فرهنگی-ادبی امیرکبیر در تهران خوانده است، اشک غم و حسرت، و البته امید رهایی را بر جان مینشاند.

متن این سروده سرشار از درد نیز در زیر آمده است، اما پیشنهاد میکنم حتماً آن را ببینید و بشنوید، بسیار رسا و زیبا است. در صورت امکان و صلاحدید، آن را به اشتراک بگذارید و به گوش دوستان و آشنایان نیز برسانید.

لازم به توضیح است که انجمن فرهنگی-ادبی امیرکبیر، انجمنی است که ریاست آن با شخصی به نام آقای صدرا است و شاعرانی چون محمدرضا عالیپیام (هالو)، هیلا صدیقی و مصطفی بادکوبهای اشعار خود را در این انجمن میخواندند؛ در شهریور امسال، رئیس این انجمن و نیز آقای عالیپیام بازداشت شدند. از وضعیت کنونی آقای «بیداد» خبری در دسترس نیست، امید که هر کجا هست، برقرار و به سلامت باشد.

به امید یافتن راهی به رهایی از راه آگاهی، بدون دادن هزینههای گزاف و بیحاصل از جان و جیبِ مُلک و مردم ایرانزمین

نوشتار کامل غزلمثنوی:

«گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود، حاصل گلهای پرپر است!
شرم از نگاه بلبل بیدل نمیکنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است؟!
از آن زمان که آیینهگردان شب شُدید
آیینه دل از دَم دوران مکدر است
فردایتان چکیده امروز زندگی است
امروزتان طلیعه فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ میچکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار، وصله ناجور فصلهاست
وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
بر صدر مینشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مُصور است
وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار، معجزه یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانهها
امروز، شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعرِ تر، ای بیخبر ز درد!
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است!
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان، بُرندهتر از تیغ خنجر است
این تختهپارهها که با آن چنگ میزنید
تهماندههای زورق بر خون شناور است
حرص جهان مزن که در این عهد بیثبات
روز نخست، موعد مرگت مقرر است
هرگز حدیث درد به پایان نمیرسد
گرچه خطابه غزلم رو به آخر است
اما هوای شور رجز در قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود، عَلَم گرفت
در عرصه ستیز، رجزخوان حق شدم
بر فرق شام تیره، عمود فلق شدم
مغموم و دلشکسته و رنجور و خستهام
در ژرفنای درد عمیقی نشستهام
پاییز بیکسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگه جرسم را گرفته است
دیگر بس است هرچه دوپهلو سرودهام
من ریزهخوار سفره ناکس نبودهام
من وامدار حکمت اسرارم ای عزیز!
من در طریق حیدر کرّارم ای عزیز!
من از دیار بیهقم، از نسل سربهدار
شمشیر آبدیده میدان کارزار
ای بیستون فاجعه، فرهاد میشوم
قبضه به دست تیشه فریاد میشوم
تا برزنم به کوه سکوت و فغان کنم
رازی هزار از پس پرده عیان کنم
دادی چنان کشم که جهان را خبر شود
کوش فلک ز ناله «بیداد» کر شود

در شهر هرچه مینگرم غیر درد نیست
حتا به شاخ خشک دلم، برگ زرد نیست
اینجا نفس به حنجره انکار میشود
با صد زبان به کفر من اقرار میشود
با هر اذان صبح به گلدستههای شهر
هر روز دیو فاجعه بیدار میشود
اینجا ز خوف خشم خدا در دل زمین
دیوار خانه روی تو آوار میشود
با ازدحام این همه شمشیر تشنهلب
هر روز روز واقعه تکرار میشود

آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق؟!
دیدم در انزوای خزان، باغ عشق را
دیدم به قلب خون غزل، داغ عشق را
دیدم به حکم خار، به گلها کتک زدند
مهر سکوت بر دهن قاصدک زدند
دیدم لگد به ساقه امید میزنند
شلاق شب به گُرده خورشید میزنند
دیدم که گرگ، بره ما را دریده است
دیدم خروس دهکده را سر بریده است
دیدم «هُبَل» به جای خدا تکیه کرده بود
دیدم دوباره رونقِ بازارِ برده بود
دیدم خدا به غربت خود، زار میگریست
در سوگ دین، به پهنه رخسار میگریست
دیدم، دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
«باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟!»

از بس سرودم و نشنیدید، خستهام
من از نگاه سرد شما دلشکستهام
ای از تبار هرچه سیاهی، سرشتتان
رنگ جهنم است تمام بهشتتان
شمشیرهای کهنه خود را رها کنید
از ذوالفقار شاه ولایت حیا کنید
بیشک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
هر چهار فصل سال، همیشه بهار بود
اما به حکم سفسطه، بیداد کردهاید
ابلیس را ز اشک خدا شاد کردهاید

مَردم! در این سراچه بهجز باد سرد نیست
هرکس که لاف مردی خود زد که مرد نیست
مردم! حدیث خوردن شرم و قیِ حیاست
صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست
مردم! خدانکرده مگر کور گشتهاید؟!
یا از اصالت خودتان دور گشتهاید؟!
تا کی برای لقمه نان، بندگی کنید؟!
تا کی به زیر منتشان زندگی کنید؟!
اشعار صیقلیشده تقدیم کس نکن!
گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن!
دل را اسیر دلبر مشکوک کردهای!
دُرّ دَری نثار ره خوک کردهای!
آزاده باش هرچه که هستی عزیز من!
حتا اگر که بت بپرستی عزیز من!
اینان که از قبیله شوم سیاهیاند
بیرق به دست شام غریب تباهیاند
گویند این عجوزه شب، راه چاره است!
آبستن سپیده صبحی دوباره است!
ای خلق! این عجوزه شب، پا به ماه نیست!
آبستن سپیده صبح پگاه نیست!

مردم! به سِحر و شعبده در خواب رفتهاید
در این کویر تشنه، پیِ آب رفتهاید
تا کی در انتظار مسیحی دوبارهاید؟!
در جستجوی نور کدامین ستارهاید؟!
مردم! برای هیبتمان آبرو نماند
فریاد دادخواهیمان در گلو نماند
اینان تمام هستی ما را گرفتهاند
شور و نشاط و مستی ما را گرفتهاند
در موجخیز حادثه، کشتی شکسته است
در ما غمی به وسعت دریا نشسته است
در زیر بار غصه، رمق ناله میکند
از حجم این سروده، ورق ناله میکند
اندوه این حدیث، دلم را به خون کشید
عقل مرا دوباره به طرْف جنون کشید
«هَل مِنْ مبارز» از بُن دندان برآورم
رخش غزل دوباره به جولان درآورم
برخیز تا به حرمت قرآن، دعا کنیم!
از عمق جان، خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بت، در حریم حق
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
در سوگ صبح، همدم مرغ سحر باشیم
در صبر غم، به سرو بلند اقتدا کنیم
باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
با خشت عشق، کعبهای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر، محض رضای خدا کنیم
در انتهای کوچه بنبست حسرتیم
باید که فکر عاقبت، از ابتدا کنیم
با این یقین که از پسِ یلدا سحر شود
برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم!»

behnam
2013/01/24, 16:33
در مدرسه گر چه دانش اندوز شوی

وز گرمی بحث مجلس افروز شوی

در مکتب عشق با همه دانایی

سر گشته چو طفلان نوآموز شوی

ابوسعید ابوالخیر

behnam
2013/01/29, 10:55
مستان خرابات ز خود بی خبرند

جمعنـد و ز بـوی گــل پراکـــنده تـرند

ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین

مستـــان دگــــرند و خـــودپرستان دگرند

رهی معیری

behnam
2013/02/01, 19:28
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند

وحشی بافقی

behnam
2013/03/24, 09:25
گر خردمند از اوباش جفایی بیند

تا دل خویش نیازارد و درهم نشود

سنگ بیقیمت اگر کاسهی زرین بشکست

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی

behnam
2013/03/25, 09:20
دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

سعدی

behnam
2013/03/28, 16:32
ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــیمــاند

دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی...

حافظ

behnam
2013/03/30, 09:46
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

وحشی بافقی

behnam
2013/04/15, 00:41
ای دیــــر بــدست آمـــده بــس زود بـرفتی

آتــش زدی انــدر مــن و چون دود برفتی

چـــون آرزوی تنگـــدلان دیـــر رسیــدی

چــون دوستی سنگــدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فــراق تـــو بـــر آســود برفتی

ناگــشته من از بند تــو آزاد بجستی

نا کـــرده مــرا وصل تــو خشنود برفتی

آهنگ بـــه جان مـــن دلسوخته کــردی

چــون در دل مــن عشق بیفــزود برفتــی

انوری

behnam
2013/04/20, 21:20
ای صاحب مال، فضل کن بر درویش

گر فضل خدای میشناسی بر خویش

نیکویی کن که مردم نیکاندیش

از دولت بختش همه نیک آید پیش

سعدی

313
2013/04/20, 23:13
دخترك خنديد وپسرك ماتش برد
كه به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده
باغبان از پي او تند دويد
به خيالش مي خواست،
حرمت باغچه و دختر كم سالش را
...از پسر پس گيرد
غضب آلود به او غيظي كرد !
اين وسط من بودم،
سيب دندان زده اي كه روي خاك افتادم
من كه پيغمبر عشقي معصوم،
بين دستان پر از دلهره ي يك عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ي كشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاك افتادم
چون رسولي ناكام
هر دو را بغض ربود...
دخترك رفت ولي زير لب اين را مي گفت:
" او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "
پسرك ماند ولي روي لبش زمزمه بود:
" مطمئناً كه پشيمان شده بر مي گردد ! "
سالهاست كه پوسيده ام آرام آرام !
عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،
همه انديشه كنان غرق در اين پندارند:
اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت
لطفا به من بگید این شعر زیبا سروده ی چه کسی بود

313
2013/04/20, 23:33
سر میرود با یاد تو هر لحظه شعرم



دلتنگیم اینبار جنسش فرق کردست......یک قطره است اما دلم را غرق کردست

دلتنگیم امروز رنگش تازه تر بود.............جنسش برای هستیم اندازه تر بود

من این همه سال از خودم دوری کشیدم...لذت از آن شادابی سوری کشیدم

امشب ببین در پشت دستم داغ دارم....هر وقت در حرفم از او اغراق دارم

اینبار دلتنگم ولی دلتنگ سیبم...........مشغول ذکر ساده ی امن یجیبم

امشب تمنا میکنم حیرانیم را ..........آن ارتباط ساده و روحانیم را

بیتابم اما باز محکوم سکوتم............آری به جرم لمس گندم در هبوطم

با "ربنا" میخواهم امشب دم بگیرم..........حاجت از این اشعار نامحرم بگیرم

گفتم که امشب جنس حرفم فرق کردست.....یک قطره است دریای دل را غرق کردست 91/5/30

یکی از سروده های من تقدیم به شما

آمن خادمی
2013/04/24, 10:36
ما جدا مانده ایم از هم و این،بی گمان سرنوشت خوبی نیست
بی تو دنیا بهشت هم كه شود، بی شك اصلا بهشت خوبی نیست

ماه اردیبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسیاری داشت،
حس تلخی ولی به من می گفت:اصلا اردیبهشت خوبی نیست

این كه ما فكر می كنیم به هم،نیمی از راه عشق طی شده است
بازگشت از میانه ی این راه،منطقاً بازگشت خوبی نیست

می شود نا امید بود از عشق، از تو دلخور نمی شوم....اما
این كه چیزی عوض نخواهد شد،حرف های درشت خوبی نیست

عشق حالا معطل من و تست،تو ولی دل سپرده ای به زمان،
عشق یك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبی نیست

رفته ای تا كه شعر خلق شود؟زندگی شعر نیست، باور كن
این كه"لیلی"شوی تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبی نیست

پیش از اینها نه،بعد از این هم نه،عشق اكنون معطل من و تست
زنگ این خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبی نیست؟

"مهرداد نصرتی"

behnam
2013/04/27, 20:44
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو

و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو

هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن

و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو

رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها

و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو

باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی

گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو...

مولوی

313
2013/04/27, 23:53
... بگذار تمام حرفها گم باشد اشعار در انحصار مردم باشد
وقتی که زبان من برایت گنگ است بگذار سکوت یک تورم باشد


امروز فقط بهار سهم من و توست , یک رویش بی قرار سهم من و توست
با آنکه تمام شب به اشکت طی شد , یک خنده ی آشکار سهم من و توست

اعجاز زمین برای من بودی و بس , سر مست ترین برای من بودی و بس
با اشک تو باز شعرهایم گل کرد , صد واژه ی بی قرین ,مرا بودی و بس
و......


17/تیر/91

بخشی از سروده ام با نام" آن شب"
تقدیم به شما

313
2013/04/28, 15:01
... بگذار تمام حرفها گم باشد اشعار در انحصار مردم باشد
وقتی که زبان من برایت گنگ است بگذار سکوت یک تورم باشد


امروز فقط بهار سهم من و توست , یک رویش بی قرار سهم من و توست
با آنکه تمام شب به اشکت طی شد , یک خنده ی آشکار سهم من و توست

اعجاز زمین برای من بودی و بس , سر مست ترین برای من بودی و بس
با اشک تو باز شعرهایم گل کرد , با شور عجین برای من بودی وبس
و......


17/تیر/91

بخشی از سروده ام با نام" آن شب"
تقدیم به شما

مصرع اخر بیت اخر در نوشته ی قبلی احتیاج به ویرایش داشت.چون زمان ویرایش گذشته بود امکانش نبود در نوشته ای دیگر تصحیح شد

313
2013/05/02, 21:11
" سکوت"
وقتی سکوت بین من وتو وبال بود
فرضیه ی غرور پر از احتمال بود
گفتم غرور,وه که شکستم زهیبتش
اما ببین چگونه تمامش هلال بود
امروز در تدارک اشعار تازه ام
وقتی سلام تو,چو سکوتت زلال بود
این بار چندم است که میپرسم از خودم
آیا هنوز حادثه فرض محال بود؟
باید قضا کنیم تمام گذشته را
امروز اقتدا به سخن چون خیال بود
این بار ناشیانه تر احساس میشوم؟
آخر بگو برای من آیا مجال بود؟
امشب رسوب کرده درونم غزل ببین
این متهم به شاعری ,امشب چه حال بود
اجبار بود از سخن عاری شوم ,عزیز!
تا سبزی نگاه تو در اعتدال بود
باید برای خاطر ایمان دعا کنیم
وقتی سکوت بین من و تو وبال بود

وباز این غزلم تقدیم به تمامی خوانندگان این تاپیک .که با زحمت خانم آمن خادمی افتتاح و با همت شما رونق گرفته است.

آمن خادمی
2013/05/04, 20:25
سرکار خانم 313 ...بی زحمت اسمتون رو بگید که به همون اسم صداتون بزنیم از حضور شاعری چون شما در جمع تالار بورسی خرسندیم

همیشه دلتون خوش و سرتون سبز @};-@};-@};-@};-@};-

اینم شعر یکی از همکارام هست

پیش آمده سوال کنی گاهی از خودت،

اصلا چه مرگتست؟چه می خواهی از خودت؟

چون جاده ای که گم شده در هول برف و مرگ

برخیز بلکه باز کنی راهی از خودت

شمع کدام بزم شدی که نسوختی؟

برگشت دارد آنچه که می کاهی از خودت؟

مهمان سفره دل خود باش و صید کن

دریا خودت،کناره خودت، ماهی از خودت

دنیا غریبه است،در آینه اش مساز

تصویر رنگ باخته و واهی از خودت

بگذار روزگار غریب و فریب را

در حسرت برآمدن آهی از خودت....

این قدر دردمند برایت گریستم....

اما تو....شد سوال کنی گاهی از خودت؟

naeim
2013/05/04, 20:48
ای مادرم ای فسانه عشق
ای کعبه جاودانه عشق
در بحر پر از صفای قلبت
پیدا نکنم کرانه عشق
در سردی شام غصه هایم
یاد تو کشد زبانه عشق
با یاد تو طفل دل بیاسود
گیرد چو زمن بهانه عشق
شبها بر گاهواره من
خواندی غزل و ترانه عشق
ای شمع همیشه پر فروغم
روشن ز تو هست خانه عشق

شعر از خودم بود ، تقدیم به تمام مادران

قاسی
2013/05/04, 21:05
" سکوت"
وقتی سکوت بین من وتو وبال بود
فرضیه ی غرور پر از احتمال بود
گفتم غرور,وه که شکستم زهیبتش
اما ببین چگونه تمامش هلال بود
امروز در تدارک اشعار تازه ام
وقتی سلام تو,چو سکوتت زلال بود
این بار چندم است که میپرسم از خودم
آیا هنوز حادثه فرض محال بود؟
باید قضا کنیم تمام گذشته را
امروز اقتدا به سخن چون خیال بود
این بار ناشیانه تر احساس میشوم؟
آخر بگو برای من آیا مجال بود؟
امشب رسوب کرده درونم غزل ببین
این متهم به شاعری ,امشب چه حال بود
اجبار بود از سخن عاری شوم ,عزیز!
تا سبزی نگاه تو در اعتدال بود
باید برای خاطر ایمان دعا کنیم
وقتی سکوت بین من و تو وبال بود

وباز این غزلم تقدیم به تمامی خوانندگان این تاپیک .که با زحمت خانم آمن خادمی افتتاح و با همت شما رونق گرفته است.
##
خیلی زیبا بود.واقعا این هنر زیبای شما جای تقدیر و تشکر دارد.

"مشق عشق و عاشقی را عاقبت خط می زنند .... ..... ...... درس عشق اندر کلام ناب استاد است هنوز "

313
2013/05/04, 23:09
هنوز منتظر بازگشت خواهم ماند... ... .... که راه آمدنم از کنار چشم تو بود/
"؟"

313
2013/05/04, 23:28
رسید و در خلاءخشک من ترنم شد
ودر جزیره ی تنهاییم ,تراکم شد

میان وسوسه ی سیب و لذت و آدم
چگونه مانع تکرار شعر گندم شد؟

کسی که ذهن مرا برد تا فراز خودش
و در حوالی چشمان من ,تبسم شد

امید یخ زده ام را به "های"دستانش
سپرد و بعد کمی دل پر از تلاطم شد

دوسال منتظر رویش غزل کم نیست
برای خاطر او رفع این تورم شد

کسی شبیه من اما درست مثل خودش
میان وهم من اما دقیقه ای گم شد

زرینی هستم.از توجه شما, خانم خادمی ممنونم

313
2013/05/06, 22:34
تنها تو نیستی که دلت غم گرفته است
من هم شبیه حال تو ,حالم گرفته است
اصلا بیا به ما چه که مردم غریبه اند
تقصیر ما که نیست ,هوا دم گرفته است
حوا گناه کرده؟.نه.آدم مقصر است
از بس که عشق را به دلش کم گرفته است
از روز اولی که خدا عشق آفرید
این روزگار شکل جهنم گرفته است
ما هر دو از قبیله ی دردیم با همیم
من هم زحجم فاصله قلبم گرفته است
با من بگو که درد تورا لمس میکنم
تنها تو نیستی که دلت غم گرفته است /
شعر از علی ابراهیمی

behnam
2013/05/07, 22:03
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور

قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار

هزار شربت شیرین و میوه ی مشموم

چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار

سعدی

naeim
2013/05/15, 10:44
ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب که همه شب در چشمست به فکرت بازم
گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشقست ندانم که چه درمان سازم


سعدی

313
2013/05/20, 22:32
نخست من به نگاه تو پایبند شدم .........و ذره ذره به چشمت نیازمند شدم/
"؟"

313
2013/05/22, 23:28
امشب دلم برای خودم سوخت ساز کو؟................اوئیکه حرف میشنود بی نیاز کو؟

یک عمر زندگیه زمینی مرا فریفت.........................آدم کجاست ؟گندم آینده ساز کو؟

من با سخن همیشه نمک گیر بوده ام .................زیباترین سروده ی پر اهتزاز کو؟

دستی که بی نمک بود آویز گردن است...............آن یار بی تکلف افسانه ساز کو؟

حتی برای خاطر من ماه گریه کرد.......................پایان بودن است ,چرایش نیاز کو؟

قلبی درون دست و شعرم تمام گشت................زیبا ترین ردیف غزلهای ناز کو؟

شهریور/91

behnam
2013/05/29, 17:11
یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی

سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا

نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی

مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا

قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی

قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا

روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی

آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا

دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی

پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا

این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی

راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا

مولوی

behnam
2013/06/24, 17:48
گل که هنوز نو به دست آمده بود

نشکفته تمام باد قهرش بربود

بیچاره بسی امید در خاطر داشت

امید دراز و عمر کوتاه چه سود؟

سعدی

313
2013/06/24, 23:25
گفتی از خاطره ها خاطر ما را داری؟................در شگفتم که چرا نیست زتو اخباری/

دلمان خوش شده بود عشق زبانش گویاست........گم نمودیم تورا در طلب اقراری/

من که میدانم اگر فاصله ها بسیارند.....................تو خودت شیفته تر در صدد دیداری/

غفلت دور زمان باز زمینی مان کرد........................العجل گفتن ما نیز شده تکراری/

صورتی سرخ برامان زغم دوران ماند.........................تک و تنهایی مارا که تو باور داری؟/

باز افسون شده تا عرش خدا میگرییم......................از زمینی شدن ما تو اگر بیزاری/

تا که از کوچه ی ناطق شدن ما گذری......................این غزل بیت نخستی شده از گفتاری/

حس روحانیتی داشت برایم این شعر.....................با پیامی ,غزلی ,گو که تو هم سرشاری/

92/4/2

313
2013/07/03, 22:28
تو به من وعده نمودی نگرانم مانی....................بین من با تو همین رابطه ی پنهانی
معنی واژه ی اشعار مرا میدانی..........................بین من باتو همین رابطه ی پنهانی
تو درون همه ی مصرع من پنهانی......................بین من با تو همین رابطه ی پنهانی
تو بدون غزلم واله و سر گردانی ........................بین من باتو همین رابطه ی پنهانی

Karampor
2013/07/04, 21:32
دلتنگی
خوشه ی انگور سیاه است
لگد کوبش کن
لگد کوبش کن
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه

Karampor
2013/07/05, 23:23
وقتی تو نیستی

دل در برم، هوای تپیدن نمیکند
دستان سرایی مرغان آرزو
شوقی به جان برای شنیدن نمیکند...

313
2013/07/06, 01:20
ای کاش روزگار مجالی به من دهد............دستان آشناپرو بالی به من دهد /

درگرم وسردحادثه,هست ای خدا کسی؟...تازنده ام حرف زلالی به من دهد/

لبخندهای تازه ی من مثل رنگ چیست؟...امید آنکه آینه فالی به من دهد/

من منتظر نشسته به امید معجزه...........حتی اگر امید محالی به من دهد/

چندیست خوابهای مراگنگ کرده است......شاید قرار نیست مثالی به من دهد/

برروی بوم سیب کشیدم وحادثه..............گندم رسیده تا که زوالی به من بدهد/

دیوارها ی کهنه مراگوش میکنند..............ترسم اگرکه دوست سوالی به من دهد/

انگارقسمت است که تنها سفر کنم.........کو جاده ای بلند که حالی به من دهد/

313
2013/07/07, 00:47
دیروز دیدم در رهگذر
جوانی را که سلامتی میفروخت
و
مرد گنده ای را
که در حال چانه زدن بود....

Karampor
2013/07/08, 16:08
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ
ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺎﺩﯼ ...
ﺑﻪ ﺣﺒﺎﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻟﺐ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺴﻢ ،
ﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ،
ﻏﺼﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ...
ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻋﺮﯾﺎﻧﻨﺪ ،
ﺑﻪ ﺗﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ،
ﺟﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﭙﻮﺷﺎﻥ ... ﻫﺮﮔـﺰ ...
ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮی

313
2013/07/09, 01:09
وقتی دهان مجنون هنوز بوی شیر میدهد
تو برای عاشق شدن زودی
شتاب مکن
بگذار هرکس نقش خود را بازی کند....

313
2013/07/09, 01:20
این تاپیک فقط پنج تا بازدید کننده داره
اشکال نداره
ما هم به امید همین پنج تا هنوز و هرشب مینویسیم.
پنج عدد مقدسیست
پس به خاطر شما :


تقدیم به او که عشقش از شیشه نبود...........فرهاد شد و هراسش از تیشه نبود

تقدیم به او که بیستون خانه ی اوست ..........لبخند یگانه حرف مردانه ی اوست

اوئیکه پسر خوانده ی نیرنگ نبود.................با اهل دروغ و فتنه همرنگ نبود

اوئیکه کنار او دلی خوشبخت است..............شادی جهان بدون بودش سخت است

تقدیم به حوا که دلش بشکستند...............آدم پی لذت شد و بر او بستند

تقدیم به صیدی که دلش در دام است.........صیاد نمیداند و او گمنام است

تقدیم به آن صید که آزاد افتاد....................آن لحظه که چشم او به صیاد افتاد

تقدیم به آن طبیب بیمار شده..................قربانی حمله های دیدار شده

تقدیم به او که اهل پرهیز نبود.................بیماری او زبیم پاییز نبود



و......
خلاصه تقدیم به شما /

behnam
2013/07/09, 16:31
نی قصه ی آن شمع چگل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت

غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

عمری ز پی مراد ضایع دارم

وز دور فلک چیست که نافع دارم

با هر که بگفتم که تو را دوست شدم

شد دشمن من وه که چه طالع دارم

حافظ

ماهور
2013/07/12, 08:26
دلم از سينه به تنگ است، خدايا برَهان
هر کجا در قفسي، مرغ گرفتاري هست

Karampor
2013/07/13, 20:59
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
...
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم، تو ببر که آشنایی
...

313
2013/07/14, 12:31
تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبه ی داوود با خود داشت


بهشتت سبز تر از وعد ه ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ نمرود با خود داشت


ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت


مرا با برکه ام بگذار ,دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت



محمد علی بهمنی

313
2013/07/14, 12:36
راستی در هوای شرجی هم ,دیدن دوستان تماشایی ست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگوییم,جز آنکه خوشحالم













تعداد بازدید کنندگان تاپیک 7نفرند من اشتباه نوشتم 5 نفر

ماهور
2013/07/15, 14:36
از یه جایی به بعد . . .
فقط یه حس داری حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت!

علیرضا روشن

ماهور
2013/07/15, 14:37
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است.......آری افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه...........بخورد روزه ی خود را به گمانش که شب است
زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد .......... این عجب نقطه ی خال تو به بالای لب است
یارب این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد.............نقطه هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است!
شاطر عباس صبوحی

Karampor
2013/07/18, 15:37
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

با کس سخن از داغ ِ نهان نتوان کرد

این ها که من از جفای هجران دیدم

یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

Karampor
2013/07/19, 13:27
دلنوشته های دلنشین‎
۲۸ تیر ماه زاد روز بانوی غزلسرای معاصر ایران سیمین بهبهانی را گرامی میداریم

گفتي كه : مي بوسم تو را گفتم تمنا مي كنم
گفتي كه : گر بيند كسي ؟ گفتم كه : حاشا مي كنم

... گفتي: ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در ؟
گفتم كه : با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم

گفتي كه : تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا
گفتم كه: با نوش لبم ،آنرا گوارا مي كنم

گفتي : چه مي بيني بگو در چشم چون آيينه ام ؟
گفتم كه : من خود را در او عريان تماشا مي كنم

گفتي كه : از بي طاقتي ،دل قصد يغما مي كند
گفتم كه : با يغماگران ، باري مدارا مي كنم

گفتي كه : پيوند تو را با نقد هستي مي خرم
گفتم كه : ارزان تر از اين من با تو سودا مي كنم

گفتي : اگر از كوي خود ، روزي تو را گويم برو؟
گفتم كه: صد سال دگر امروز و فردا ميكنم

گفتي : گر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم
گفتم : ز تو ديوانه تر ، داني كه پيدا مي كنم

313
2013/07/21, 12:13
با تو مرا حکایت دیرینیست............حرف نگفته با تو چه بسیار است
من جزعی از تو هستم و اما حیف.....بین من و تو فاصله دیوار است

بی تو مخاطبی که ندارم,هیچ.........حتی مجال گفت و شنودم نیست
آه ای حقیقت من سرگردان...........گوش کسی به سمت سرودم نیست

از بس نگفته ام سخنی ,آخر........سنگینی سکوت مرا له کرد
از قله های مبهم دور, ابری .......آمد مرا پر از نفس مه کرد

من آنقدر برای تو پیش از این......اندیشه هام واضح و عریان بود
طوری که میشد از نفسم فهمید..طوری که زیر پوست ,نمایان بود

لب روی لب نجنبد اگر ,بهتر........باید درون سینه بماند,باز
آن راز آن حکایت دیرینه..............آن قصه ی برای تو بی آغاز

؟

Karampor
2013/07/27, 17:06
بازآ بازآ...هرآنچه هستي بازآ
گر كافر و گبر و بتپرستي بازآ
اين درگه ما درگه نوميدي نيست
صدبار اگر توبه شكستي باتزآ
(ابوسعيد ابوالخير)

غزاله
2013/07/29, 23:59
چه زیباست محبوب من
در جامه ی همه روزی خویش
با شانه ی کوچکی در مویش !
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست .
ای دختران آشویتس
ای دختران داخاو
شما محبوب زیبای مرا ندیده اید ؟
در سفری بس دراز بدو بر خوردیم ،
نه جامه ای بر تن داشت
نا شانه ای در موی
چه زیباست محبوب من
که چشم و چراغ مادرش بود
و برادر سراپا غرق بوسه اش می کرد!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست .
ای دختران ماوت هازن
ای دختران بلزن
شما محبوب زیبای مرا ندیده اید؟
در میدانگاهی یخزده بدو برخوردیم
شماره یی بر بازوی سپیدش داشت
و ستاره ی زردی در قلبش .
.
ياكووس كامپانل ليس
ترجمه احمد شاملو

Karampor
2013/07/30, 20:18
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری

همین که پناه ِ واژههایم شدهای
همین که سایهات هست

همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشدهاند
کافیست برای یک عمر آرامش ؛

باش!

حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی..

Karampor
2013/08/01, 20:36
آن که به محراب گفت : از همه مؤمن ترم !
گر دو سه جام اش دهند ... از همه ترساتر است !!

Karampor
2013/08/03, 19:06
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
ما گذشتیم از آن کوچه و معشوقه ی خویش...

غزاله
2013/08/05, 21:39
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد

313
2013/08/07, 18:15
قرص است جای دل

امن یجیب خوانده ام امشب برای دل
تا خوب بشنود سخنم را خدای دل

من سالهاست قافیه را گم نموده ام
امشب خدا کند که ببارد هجای دل

یک حجم خسته ازهمه ی حرفهای من
ماندست تا زمین بزند ارتقای دل

من هیچ وقت در پی درمان نمیروم
وقتی نگاه توست تمام دوای دل

گفتی برو ,برو به سلامت, کجا روم؟
باشد روم به خاطرباران ,فدای دل

من ساز کوک کرده ی درخود شکسته ام
با من چنین مباش, تو ,ای آشنای دل

امشب قریب سیصد و هشتادروز رفت
از های های گریه ی بی ادعای دل

صیاد گشته صید غزلهای تازه ام
خود اعتراف کرد ,که دارد هوای دل

اینسان محک مزن تو مرا با بهشت خویش
من بی تو,با توام سر هر انحنای دل

گرچه هلال عشق تو برمن حلال نیست
باید سکوت کرد که قرص است جای دل

گفتم_هلا_که دست مرا ای غزل بگیر
تا انتهای مبهم این ماجرای دل

وقتی تمام صحبت ماندن برای توست
امن یجیب خوانده ام امشب برای دل


این غزلم رو خیلی دوست دارم
تقدیم به همه ی شما که در دنیای خشک اقتصاد قلبهای رقیق و پر محبتی دارید92/5/15

behnam
2013/08/08, 11:06
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم

نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم

نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم

نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم

مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم

نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم

خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم

کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم

مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن

که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...

مولوی

غزاله
2013/08/09, 10:55
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عیـــــد صیام است

غزاله
2013/08/10, 11:59
شراب شیرهی انگور خواهم
حریف سرخوش مخمور خواهم

بیا نزدیکم ای ساقی که امروز
من از خود خویشتن را دور خواهم

مولانا

غزاله
2013/08/11, 21:52
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا ازین ستاره ها جدا مکن................بشنوید آلبوم "آفتاب می شود"،"فروغ

behnam
2013/08/13, 22:01
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا

ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما

ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا

جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا

پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا

در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل

وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

مولوی

غزاله
2013/08/16, 17:14
ز خشکسال چه ترسی؟
که سد بسی بستند
نه در برابر آب،
که در برابر نور،
و در برابر آواز
و در برابر شور

غزاله
2013/08/17, 21:51
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد/ یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد /گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم / چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد /شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من / سودای دام عاشقی از سر به درنکرد/

behnam
2013/08/18, 00:13
خوشا روزگارا که دارد کسی

که بازار حرصش نباشد بسی

به قدر بسندش یساری بود

کند کاری ار مرد کاری بود

جهان میگذارد به خوشخوارگی

به اندازه دارد تک بارگی

نه بذلی که طوفان برآرد ز مال

نه صرفی که سختی درآرد به حال

همه سختی از بستگی لازمست

چو در بشکنی خانه پر هیزم است

چنان زی کزان زیستن سالیان

تو را سود و کس را نباشد زیان

نظامی

behnam
2013/08/19, 19:02
دلا تا بزرگی نیاری به دست

به جای بزرگان نشاید نشست

بزرگیت باید در این دسترس

به یاد بزرگان برآور نفس

سخن تا نپرسند لب بسته دار

گهر نشکنی تیشه آهستهدار

نپرسیده هر کو سخن یاد کرد

همه گفته خویش را باد کرد

به بی دیده نتوان نمودن چراغ

که جز دیده را دل نخواهد به باغ

سخن گفتن آنگه بود سودمند

کز آن گفتن آوازه گردد بلند...

نظامی

zorba
2013/08/19, 19:58
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد/ یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد /گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم / چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد /شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من / سودای دام عاشقی از سر به درنکرد/

دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد

افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظّاره ی رخش
بر روگرفت دست و دعا را بهانه کرد
آمد به بزم و دید من تیره روز را
ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد
آلوده بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد


​شاطر عباس صبوحی

غزاله
2013/08/19, 21:40
غمگین چو پاییزم از من بگذر
شعـری غم انگیزم از من بگذر

سر تا به پا عشقـم دردم سوزم
بگذشتــه در آتــش همچــون روزم

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

بگــــذار ای بـــی خبر بسوزم
چون شمعی تا سحر بسوزم


دیگر ای مه به حال خسته بگذارم
بگـــــذر و با دل شکستـــه بگذارم

بگــذر از مـن تـا بـه سـوز دل بسوزم
در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی
بی پروا در کنـار من نسوزی


همچون شمعی به تیره شب ها

می دانی عشـق ما ثمر ندارد
غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد


بگـــذر زیـــن قصـــه ی غــــم افـزا

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر


سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگـذشتـــه در آتــش همچــون روزم

behnam
2013/08/22, 16:41
ای بـــی خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی

تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی

در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق

هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی...


حافظ

behnam
2013/08/24, 22:50
چون ما و شما مقارب یکدگریم

به زان نبود که پرده ی هم ندریم

خواجه تو عیب من مگو تا من نیز

عیب تو نگویم که یک از یک بتریم

سعدی

313
2013/08/25, 12:05
کتاب دوری ات را خواندم ای دوست
سرشک از دیدگان افشاندم ای دوست
توسمت آسمانها پرکشیدی
من اما در قفس جاماندم ای دوست

نباشی تو,دلم گل میکند؟نه!
بهاران,یاد سنبل میکند؟نه!
گمان کردی,دلم-حتی شبی را
به دور از تو تحمل میکند؟ نه!









بهمن نشاطی

313
2013/08/25, 12:15
نشد سلام دهم _عشق را جواب بگیرم
غروریخزده را,رو به آفتاب بگیرم

نشد که لحظه ی فرار مهربان شدنت را
به یادگار برای همیشه قاب بگیرم

نشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود را
به جرعه ای زتو_از خنده ی سراب بگیرم

چرا همیشه ترا_ای همه حقیقتم ازتو
من از خیال بخواهم ویا زخواب بگیرم

چقدر میشود آیا در این کرامت آبی
شبانه تور بیندازم و حباب بگیرم

حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقه ای از عمر
به قول چشم تو:حالی هم از شراب بگیرم

خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد که عرصه ی پرواز از عقاب بگیرم

محمد علی بهمنی

غزاله
2013/08/30, 20:25
چو می توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم

MOSTAFAVI
2013/09/02, 09:43
خوشتر از گریه ی یعقوب بر اهل صفا ****************** ناله ی نیم شبانی که زلیخا می کرد

MOSTAFAVI
2013/09/02, 09:56
از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست ***********************هم پردهی ما بدرید، هم توبهی ما بشکست

بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا **********************چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

در دام سر زلفش ماندیم همه حیران **********************وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست

از دست بشد چون دل در طرهی او زد چنگ ********************* غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست

MOSTAFAVI
2013/09/02, 10:00
یش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست

اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست

هر کسی قصهی شوقش به زبانی گوید
چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکیست

اینهمه قصه ز سودای گرفتاران است
ور نه از روز ازل دام یکی،دانه یکیست

رهی هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه
گریهی نیمه شب و خندهی مستانه یکیست

گر زمن پرسی از آن لطف که من میدانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست

گر به سر حد جنونت ببرد عشق«عماد»
بیوفـایی و وفاداری جانانه یکیست

zorba
2013/09/08, 04:21
حتی اگر نباشی می آفرینمت
می خواهمت چنانکه شب ِ خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب ِ تشنه آب را

محو تو ام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح
یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب ر ا

حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور

zorba
2013/09/08, 04:24
ازلی


چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی

چراغ خلوت این عاشق کهن باشی

به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم

نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات

که بر مراد دل بی قرار من باشی

تو را به آیینه داران چه التفان بود


چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی
هوشنگ ابتهاج

zorba
2013/09/08, 04:30
آسمان همچو صفحه ی دل من است

روشن از جلوه های مهتابست

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوش تر از خواب است



خیره بر سایه های وحشی بید

می خزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه ای دلخواه

می نهم سر به روی دفتر خویش



تن صدها ترانه می رقصد

در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ

میدود همچو خون به رگهایم



آه... گویی ز دخمه دل من

روح شبگرد و مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک

دامن از عطر یاس پر کرده



بر لبم شعله های بوسه تو

می شکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم ستاره ای پر نور

می درخشد میان هاله ی راز

ناشناسی درون سینه من



نا شناسی درون سینه ی من



پنجه بر چنگ و رود می ساید

همره نغمه های موزونش

گوئیا بوی عود می آید



آه ... باور نمی کنم که مرا

با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شور افکن

سوی من گرم و دلنشین باشد

بیگمان زان جهان رویایی

زهره بر من فکنده دیده عشق

می نویسم بروی دفتر خویش

"جاودان باشی ای سپیده عشق"
فروغ فرخزاد

zorba
2013/09/08, 04:36
جهان پیشینم را انکار می کنم
جهان تازه ام را دوست نمی دارم
پس گریزگاه کجاست ؟
اگر چشمان ات سرنوشت من نباشد ؟
غاده السمان شاعر اهل سوریه

313
2013/09/08, 10:02
خوشتر از گریه ی یعقوب بر اهل صفا ****************** ناله ی نیم شبانی که زلیخا می کرد
در چمن بود زلیخا که به حسرت میگفت..............................یاد زندان که در آن انجمن آرایی هست

و


زلیخا مرد از حسرت که یوسف گشت زندانی....................چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

MOSTAFAVI
2013/09/09, 13:19
در چمن بود زلیخا که به حسرت میگفت..............................یاد زندان که در آن انجمن آرایی هست

و


زلیخا مرد از حسرت که یوسف گشت زندانی....................چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق*************یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود

313
2013/09/10, 00:23
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق*************یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن.....................شنیدن کی بود مانند دیدن

MOSTAFAVI
2013/09/12, 10:23
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن.....................شنیدن کی بود مانند دیدن

کشید از دامن معشوق دست از بیم رسوائی ****************** همین تقصیر بس ، تادامن محشر زلیخارا

صائب تبریزی

عشق همدرد زلیخا بکند یوسف را *************** مرضی نیست محبت که سرایت نکند

نقی کمره ای

MOSTAFAVI
2013/09/12, 10:31
عشق تو می کشاندم شهر به شهر،کوبه کو
مِهر تو می دواندم پهنه به پهنه ،سوبه سو
سیل سرشک و خون دل ،از دل و دیده شد روان
قطره به قطره،شط به شط ،بحر به بحر،جو به جو
بافته با محبّتم ،رشته ی تار و پود جــــــــان
تار به تار،نخ به نخ،رشته به رشته ،پو به پو
آنچه دل از فراق او کرد به من نمی کند
آتش هجر من به من ،آب وصال او به او
نیست جز او چو بنگری در صحف ولای من
آیه به آیه ،خط به خط،صفحه به صفحه،توبه تو
بود و نبود جز دلم در خم زلف او نهـــــــان
طرّه به طرّه خم به خم،رشته به رشته ،موبه مو
رفعت و شرح عشق او ،تا ننهــــــــد نمی کند
سینه به سینه لب به لب ،چهره به چهره رو به رو

313
2013/09/15, 00:56
کشید از دامن معشوق دست از بیم رسوائی ****************** همین تقصیر بس ، تادامن محشر زلیخارا

صائب تبریزی

عشق همدرد زلیخا بکند یوسف را *************** مرضی نیست محبت که سرایت نکند

نقی کمره ای
دوران یوسف و زلیخا بودن خیلی وقت است که به پایان رسیده است

..............به امید تکرار تاریخ
در چاه نمانی !............

زرینی

MOSTAFAVI
2013/09/15, 07:36
اینم یه روایت طنز جهت تلطیف فضا(من ننوشتم ها)
*********************************************
این رباعی را قبلا از زبان یوسف برای زلیخا نوشته بودیم:

یادت نرود خدای قهارم را
یادت نرود مسیر افکارم را
گفتیم قرارمان فقط پیرهن است
بانو نکند یه وقت شلوارم را...!

و این رباعی را چند روز پیش از زبان زلیخا نوشتیم:

این یوسف خوشمزه که در چاه افتاد
یک راست درون خانه ی شاه افتاد
تصمیـم نداشـتم که او را... امـا...!
تا دیدمش آب از دهنم راه افتاد!

313
2013/09/15, 11:56
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق*************یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود
عذرزندانی بی جرم چه خواهد گفتن....................چشم یعقوب چو بر چشم زلیخا افتد


صائب

313
2013/09/15, 12:00
اینم یه روایت طنز جهت تلطیف فضا(من ننوشتم ها)
*********************************************
این رباعی را قبلا از زبان یوسف برای زلیخا نوشته بودیم:

یادت نرود خدای قهارم را
یادت نرود مسیر افکارم را
گفتیم قرارمان فقط پیرهن است
بانو نکند یه وقت شلوارم را...!

و این رباعی را چند روز پیش از زبان زلیخا نوشتیم:

این یوسف خوشمزه که در چاه افتاد
یک راست درون خانه ی شاه افتاد
تصمیـم نداشـتم که او را... امـا...!
تا دیدمش آب از دهنم راه افتاد!

عشق را در کشور ما آبرویی دیگر است ....................یوسف اینجا بر سر راه زلیخا میرود
صائب

313
2013/09/15, 12:02
اینم یه روایت طنز جهت تلطیف فضا(من ننوشتم ها)
*********************************************
این رباعی را قبلا از زبان یوسف برای زلیخا نوشته بودیم:

یادت نرود خدای قهارم را
یادت نرود مسیر افکارم را
گفتیم قرارمان فقط پیرهن است
بانو نکند یه وقت شلوارم را...!

و این رباعی را چند روز پیش از زبان زلیخا نوشتیم:

این یوسف خوشمزه که در چاه افتاد
یک راست درون خانه ی شاه افتاد
تصمیـم نداشـتم که او را... امـا...!
تا دیدمش آب از دهنم راه افتاد!

عشق را در کشور ما آبرویی دیگر است ....................یوسف اینجا بر سر راه زلیخا میرود
صائب

MOSTAFAVI
2013/09/16, 19:53
عشق را در کشور ما آبرویی دیگر است ....................یوسف اینجا بر سر راه زلیخا میرود
صائب
زلـیخــا...

جان یوسفت راستش را بگو

به خدایت چه گفتی که خودش

اینطور پا درمیانی کرد...
***********************
لبخند که می زنی یوسفی می شوم که بی هیچ برادری

در چال گونه ات ، گم می شوم !

313
2013/09/16, 20:17
زلـیخــا...

جان یوسفت راستش را بگو

به خدایت چه گفتی که خودش

اینطور پا درمیانی کرد...
***********************
لبخند که می زنی یوسفی می شوم که بی هیچ برادری

در چال گونه ات ، گم می شوم !
عشق آنروزبه سر حد کمال انجامید ..................که پدر عاشق فرزند شد و عار نبود

MOSTAFAVI
2013/09/18, 19:35
عشق آنروزبه سر حد کمال انجامید ..................که پدر عاشق فرزند شد و عار نبود

من یوسف قرنم زلیخا خاطرت تخت

این بار می خواهم خودم گردن بگیرم!

MOSTAFAVI
2013/09/18, 19:37
این هم تقدیم به همه بچه های با حال بورسی
***********************************
در استکان من غزلی تازه دم بریز

مشتی زغال بر سر قلیان غم بریز

هی پک بزن به سردی لبهای خسته ام

از آتش دلت ســــــــــــــــر خاکسترم بریز

گیرایی نگاه تـــــــــو در حد الکل است

در پیک چشمهای ترم عشوه کم بریز

وقتی غرور مرد غزل توی دست توست

با این سلاح نظم جهان را به هم بریز

بانو! تبر به دست بگیر انقلاب کـــــــــــــــن

هرچه بت است بشکن و جایش صنم بریز

لطفا اگر کلافه شدی از حضــــــــور من

بر استوای شرجی لبهات سم بریز...!

MOSTAFAVI
2013/09/18, 19:41
آقا ! وجود پاک مرا چند می خری ؟!

به به ! چه چشم ناز و قشنگی !چه دختری !

چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی ؟

یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !

اسمت چه بود ؟ اهل کجایی ؟ ندیدمت !...

دختر ، هراس ، دلهره : ها ؟ چی ؟ بله ! ... پری !

اهل حدود چند خیابان عقب ترم

نزدیک نانوایی سنگک ؟... - نه! بربری

چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود

زیر نگاه هرزه یک مرد مشتری

کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : الو ! بله !

امشب بیا به خانهء آقای خاوری

زن هم مصیبت است ! بله ! چشم ! آمدم !

هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری !

از خیر او گذشت و فقط گفت : حیف شد !

امشب برو سراغ خریدار دیگری

دختر به فکر نان شبش بود و داد زد:

حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟!...

behnam
2013/09/20, 01:40
بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوي

سخن هــاي دانندگــان بشنوي

مگوي آن سخن، كاندر آن سود نيست

كز آن آتشت بهره جز دود نيست

فردوسی

313
2013/09/21, 22:49
من یوسف قرنم زلیخا خاطرت تخت

این بار می خواهم خودم گردن بگیرم!
زاهد مگو نظر باز ,دین باخت در ره عشق
پس از چه راه آمد در راه دین زلیخا؟

"؟"

313
2013/09/22, 21:04
..

نامه سفید داده ام ,تا که بدانی حرف دل
فاش نمیشود مگر پیش نگاه مست تو .

زرینی

MOSTAFAVI
2013/09/23, 07:14
قطعه ای طنزآمیز از عبیدزاکانی

"جهان خاتون" دختر مسعود شاه زنی زیبا و شاعر و فریبنده بود . پس از مدتها ناز و کرشمه به زناشویی "امین الدین" یکی از وزرای " ابواسحق اینجوی" تن در داد .عبید زاکانی که در این زمان در شیراز میزیست در جشن عروسی این قطعه را ساخت و به "امین الدوله" فرستاد و به صلت نوازشها یافت :

وزیرا "جهان" قحبه ای بی وفاست ترا از چنین قحبه ای ننگ نیست ؟

برو.... فراخی دگر را بخواه خدای جهان را جهان تنگ نیست

behnam
2013/10/03, 01:02
گر شرم همی از آن و این باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینهوار نیک و بد بنمائی

چون آینه روی آهنین باید داشت

مولوی

313
2013/10/05, 00:16
مردی که گم کرده دل دریایی اش را
تنها همین سرمایه و داراییش را

هرشب فقط در آسمان تلخ غربت
با ماه قسمت میکند تنهایی اش را

هر شب کسی تا سرزمین خوابهایش
.می آورد آن نیمه ی نیمایی اش را

اما کسی در حجم خوابش شعله ور شد
سوزاند حجم خالی تنهایی اش را

بانوی سبزی آمدودر خاطرش ریخت
گیسوی باران خورده ی "حوا"یی اش را

آری دوباره آسمان ابریست شاید
مردیست...گم کرده دل دریایی اش را....


علیرضا حکمتی

قاسی
2013/10/06, 02:47
مردی که گم کرده دل دریایی اش را
تنها همین سرمایه و داراییش را

هرشب فقط در آسمان تلخ غربت
با ماه قسمت میکند تنهایی اش را

هر شب کسی تا سرزمین خوابهایش
.می آورد آن نیمه ی نیمایی اش را

اما کسی در حجم خوابش شعله ور شد
سوزاند حجم خالی تنهایی اش را

بانوی سبزی آمدودر خاطرش ریخت
گیسوی باران خورده ی "حوا"یی اش را

آری دوباره آسمان ابریست شاید
مردیست...گم کرده دل دریایی اش را....


علیرضا حکمتی


بانوی سبزی آمد و در خاطرش ریخت - - - - - - - - - - گیسوی باران خورده حوایی اش را
_________________
.................................................. ...............................................
.................................................. ...............................................
رفتی و در فراغ تو به دل نشسته داغ تو ........... سوسن و یاس باغ تو ، بی تو به زانو برده سر

313
2013/10/07, 08:53
تمام عاشقی هامان نگاهی بود
که آن هم انعکاس اشتباهی بود

سلامی سرخوشم میساخت تا چندی
که گاهی هم نبود و گاهگاهی بود

پس ازتو در پریشان خاطریهایم
همیشه پای چشمانم به راهی بود

ندانستم که دل بستن چه رنگی داشت
خیالی بود ,اشکی بود,آهی بود

چرا بیهوده میگریم نمیدانم
جدایی انتخاب دل بخواهی بود

behnam
2013/10/08, 15:12
باغی كه در آن آب هوا روشن نيست

هرگز گل يكرنگ در آن گلشن نيست

هر دوست كه راستگوی و يكرو نبود

در عالم دوستی كم از دشمن نيست

محمد فرخی یزدی

313
2013/10/11, 15:47
تو چرا فکر مکینی که هنوز
چشم من چشم برراه است ؟
نه غریبه برو ,نمیخواهم
آن که را کو رفیق گه گاه است

سهم من از تمامی هستی
این سکوت و همان غزلها شد
یا همان گندمی که میگفتی
در غزلهام, راه و بی راه است

سهم من از تمامی هستی
یک وجب خنده بود با تردید
و کسی که تمام ثانیه ها
ذره ای حرفهای مرا نشنید

تو چرا فکر میکنی که هنوز
یک نفر مانده تا که بر گردی
سیب,سیب است ,بهشت رفت از دست
آدم امروز باز سیبی چید


زرینی19/7/92

behnam
2013/10/14, 19:14
بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود

بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد

بی‌جنبش عشق در مکنون نشود

مولوی

313
2013/10/15, 21:37
عشق یعنی احترامی کآدمی
بر دل دیوانه ی خود مینهد


زرینی

behnam
2013/10/16, 20:16
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند...

حافظ

313
2013/10/17, 00:35
عشق همدرد زلیخا بکند یوسف را ......................مرضی نیست محبت که سرایت نکند.

نقی کمره ای
----------------------------------------------------------------------------------------------------------

313
2013/10/20, 17:35
من چه خواهم کرد بی لبخند تو ........................با سکوتی سرد و در هم ریخته
من چه خواهم کرد باصد آرزو.............................آرزوها ی به هم آویخته

من چه خواهم گفت؟بارویای تو..........................بعد از این دردی که در هجران توست
من چه خواهم گفت با این طفل دل....................که اسیر نی نی چشمان توست

من چه خواهم کرد بی دیدار تو........................با غروری زخمی و شیدا شده
من چه خواهم کرد بی افکار تو........................با دلی در عاشقی رسواشده

من چه خواهم کرد با این زندگی ....................در کنار باور امروز خود
من چه خواهم کرد با این آه سرد....................بعد از این افسانه ی مرموز خود

من نمیدانم خودت دانی و دل .......................وعده ای ده شاید او هم رام شد
رفته ای ؟باشد برو اما بدان ..........................یک نفر در عشق تو ناکام شد


زرینی

313
2013/10/20, 17:39
من چه خواهم کرد بی لبخند تو ........................با سکوتی سرد و در هم ریخته
من چه خواهم کرد باصد آرزو.............................آرزوها ی به هم آویخته

من چه خواهم گفت؟بارویای تو..........................بعد از این دردی که در هجران توست
من چه خواهم گفت با این طفل دل....................که اسیر نی نی چشمان توست

من چه خواهم کرد بی دیدار تو........................با غروری زخمی و شیدا شده
من چه خواهم کرد بی افکار تو........................با دلی در عاشقی رسواشده

من چه خواهم کرد با این زندگی ....................در کنار باور امروز خود
من چه خواهم کرد با این آه سرد....................بعد از این افسانه ی مرموز خود

من نمیدانم خودت دانی و دل .......................وعده ای ده شاید او هم رام شد
رفته ای ؟باشد برو اما بدان ..........................یک نفر در عشق تو ناکام شد


زرینی

behnam
2013/10/20, 23:52
از چرخ به هر گونه همی‌دار امید

وز گردش روزگار می‌لرز چو بید

که پس از سیاه رنگی نبود

پس موی سیاه من چرا گشت سفید

حافظ

MOSTAFAVI
2013/11/07, 21:23
بازاین چه شورش است که درخلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین

313
2013/11/11, 00:49
کوتاه کن کلام..........بماند بقیه اش!
مرده است احترام.....بماندبقیه اش!

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام....بماند بقیه اش!

گویا هنوز باور زینب نمیشود
بر سینه ی امام.....بماند بقیه اش!

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام.....بماند بقیه اش!

سر رفت....آه,بعد هم انگشت رفت آه..
کاش از پیکر امام....بماند بقیه اش!

برخاک خفته ای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام...بماند بقیه اش!

دل واپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام...بماند بقیه اش!

حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام...بماند بقیه اش!

تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام....بماند بقیه اش!

قصه به "سر" رسیده و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ....بماند بقیه اش!

MOSTAFAVI
2013/11/13, 19:46
عرق کهنه شیراز مرا مست نکرد********************چایی تازه دم روضه زمینگیرم کرد

لعنت بر یزید و یزیدیان

313
2013/11/15, 23:23
از بالارفتن دست پدر در غدیر تا بالا رفتن سر پسر در عاشورا
چقدر فاصله کوتاه بود .
زندگی در همین فاصله های کوتاه تکرار میشود
خدایا تکرار خوبی هارا برایم مقدر کن

دل آرا
2014/02/05, 15:30
رگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت


زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت



زندگی- این تاجر طماع ناخن خشک پیر-
مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت



در تمام سال های رفته بر ما، روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت



من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت



فاضل نظری

دل آرا
2014/02/05, 15:52
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت
زندگی- این تاجر طماع ناخن خشک پیر-
مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت
در تمام سال های رفته بر ما، روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

فاضل نظری

meisam_em
2014/02/23, 07:53
خواب رویای فراموشی هاست!


خواب را دریابم،


که در آن دولت خاموشی هاست.
..


من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:


گرچه شب تاریک است

"دل قوی دار"


سحر نزدیک است...



"حمید مصدق"

hector
2014/03/11, 13:43
سود میرود زدستم ای بورسیان خدا را
دردا که این روحانی بیچاره کرده ما را


این باشه این جا،تا چند وقت دیگه اگر عمری باقی بود به دید خاطره ای به آن نگاه شود
این نیز بگذرد

(حیدری)
2015/03/03, 20:28
شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ در دستم
بگفتم:خالقا! یارب؛ تو فکر کردی که من مستم؟
کجائی تو؟ چه هستی تو؟ چه میخواهی تو از قلبم؟
تو از مستی چه میدانی؟تو از قلبم چه میجوئی؟
تو فرعون را خدا کردی؛ تو شیرین را زفرهادش جدا کردی
سپردی تیغ بر ظالم؛ به مظلومان جفا کردی
به آن شیطان خونخوارت ، تو ظلم ، را عطا کردی
سپس گفتی : نشو کافر، تو فکر کردی که من مستم؟
من آن باده پرستم که در میخانه ات هستم
ندا آمد درست گفتی، ولیکن گوش کن جانم
من هستم هر چه هستم؛ خالقت هستم
خدای تو ؛ الهه تو ؛ من هستم
مشو دلگیر ازمن؛ که درب حکمت را هنوز من نبستم

(حیدری)
2015/04/01, 11:56
عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه ی اول ،
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .
*****
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،
بر لبِ ، پیمانه می کردم .
*******
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه می کردم .
*******
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
************
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و دیوانه می کردم .
************
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه می کردم .
**********
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه می کردم .
*************
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،
به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای ، پر افسانه می کردم .
**********
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم ،
یک نفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

شعری از: معینی کرمانشاهی

mohammadhossein
2016/08/28, 09:54
http://forums.boursy.com/imported/2016/08/mahtab3-1.jpg (https://www.google.com/url?sa=i&rct=j&q=&esrc=s&source=images&cd=&cad=rja&uact=8&ved=0ahUKEwiB-qK0vOPOAhWEORQKHdixCzMQjRwIBw&url=http%3A%2F%2Fangel-1363.persianblog.ir%2Fpost%2F126%2F&psig=AFQjCNEfWCAniiun6hobjxqFvFJMgf6_pg&ust=1472451714393458)

(حیدری)
2016/08/30, 23:59
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد..
شهریار

mohammadhossein
2016/09/02, 15:27
ندیدم شهی در دل آرایی تو ، به قربان اخلاق مولایی تو


تو خورشیدی و ذره پرور ترینی ، فدای سجایای زهرایی تو


نداری به کویت ز من بی نواتر ، ندیدم کریمی به طاهایی تو


نداری گدایی به رسوایی من ، ندیدم نگاری به زیبایی تو


نداری مریضی به بد حالی من ، ندیدم دمی چون مسیحایی تو


نداری غلامی به تنهایی من ، ندیدم غریبی به تنهایی تو


نداری اسیری به شیدایی من ، ندیدم کسی را به آقایی تو


امید غریبان تنها کجایی؟ ، چراغ سر قبر زهرا کجایی؟
تجلی طه ، گل اشک مولا ، دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم


گرفتار گودال خونین ، گرفتار غم های زینب ، سیه پوش قاسم


عزادار اکبر گل باغ لیلا ، پریشان دست علم گیر سقا


نفس های سجاد ، نواهای باقر ، دعاهای صادق


کس بی کسی های شب های کاظم ، حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه


تمنای هادی ، عزیز دل عسکری ، پس نگارا بفرما کجایی؟


دلم جز هوایت هوایی ندارد ، لبم غیر نامت نوایی ندارد


وضو و اذان و نماز و قنوتم ، بدون ولایت بهایی ندارد


دلی که نشد خانه ی یاس نرگس ، خراب است و ویران صفایی ندارد


بیا تا جوانم بده رخ نشانم ، که این زندگانی وفایی ندارد



تجلی طاها از علی فانی

(حیدری)
2016/09/05, 15:06
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...
#علیرضا_بدیع

mohammadhossein
2016/09/09, 21:03
حسین ارباب سینه امُ پاره پاره كن-جواد مقدم (http://babolharam.mihanblog.com/post/3676)


[]

حسین ارباب سینه امُ پاره پاره كن

حسین ارباب حال منو نظاره كن

حسین ارباب فكر یه راه چاره كن

حسین ارباب

حسین ارباب جوونیمون آقا فدات

حسین ارباب كُشتی منو با روضه هات

حسین ارباب چرا ترك خورده لبات حسین

آروم نداره دل دیوونه

از تو از بچه هات میخونه

بانی اصلی روضه ی ما

حضرت مهدیه صاحب الزمونه

حسین، جانم ارباب

حسین ارباب دوست دارم آقا زیاد

حسین ارباب دلم یه كربلا میخواد

حسین ارباب دعا بكن مهدی بیاد

حسین ارباب

حسین ارباب این دیگه بار آخره

حسین ارباب ایشا الله كه یادم نره

حسین ارباب آقا بدا رم میخره

حسین ارباب

سالار زینب تو عشق منی

بمیرم آقا كه بی كفنی

الهی مادر بمیره برات

كه روی خاكا دست و پا میزنی

حسین، جانم ارباب

حسین ارباب تنگ دلم برا حرم

حسین ارباب من كه غلام اكبرم

حسین ارباب آقا بزار بازم برم

حسین ارباب

حسین ارباب دلم گرفتار توئه

حسین ارباب یه عمره بیمار توئه

حسین ارباب پیش علمدار توئه

حسین ارباب

امشب نگامون به دست شماس

بزم مون آقا دوباره به پاس

با رمز یا زهرا یا رقیه

دست ماها رو می گیره عباس

حسین،حسین،حسین

mohammadhossein
2016/10/07, 23:05
دانلود با لینک مستقیم (http://hn7.asset.aparat.com/aparat-video/0683fd5edf926b6761ac6d441745b4151922941__54851.mp4 )
متن نوحه:

متن شعر الله الله


**

بزن ای آه غمگین ، نفسی بانگ یاحق
نفس سینه بشکن، بزن آهنگ یا حق
الله الله، کو صبح فتح و ظفر؟
کی می آید پایان رنج بشر؟
عالم در شور و نوا است، انسان بر سیل فنا است
یک سو طغیان ستم، یک سو آهنگ بلا است
نه خروش و آوایی، نه امیدی از جایی
یارب دلها خون شد، از غربت و تنهایی
ستم از حد بیرون شد، غم دلها افزون شد
رفت از عالم یکسر، آرام و شکیبایی
بنگر خصم سرکش را، بنگر دود و آتش را
یک سو ذبح (http://www.booloor.com/tag/%d8%b0%d8%a8%d8%ad) انسان را، یک سو مسخ ایمان را
الله الله، فریاد از جور زمان
الله الله، فریاد از اهرمنان
در گمراهی سرگردان مانده بشر
بی رونق شد ایمان از فتنه و شر
وای از روزگار تنهایی
یارب کو دم مسیحایی؟
بزن ای دل آب دعا
مگر آید روح بقا
ناجی عالم کو؟ ناجی عالم کو؟

**
بگذر از دام عصیان، بشکن کابوس طغیان
بنگر هر سوی عالم، چه رسد بر جان انسان؟
با ثارالله فریادی تازه بزن، همچون زینب کاخ ظالم بشکن
مردان شهر دعا، یاران خون خدا
منجی خود منتظر است، امروز ماییم و شما
دل اگر ایمان دارد، به خدا دل بسپارد
می آید در میدان، مردانه و شیدایی
دل آگه می داند، به کجا قرآن خواند
بر نی قرآن خواندن، نی خلوت تنهایی
هر روز، روز *عاشورا*، هر روز بانگ واویلا
عالم از بلا پر شد، خاک از کربلا پرشد
خبر (http://www.booloor.com/khabar) از کوفه رسد، همه مشتاق حضور
همه سرمست طلب، همگی طالب نور

**
*الله الله*، وای از پیمان شکنان
تنها مانده در میدان، مرد زمان
آمد با دعوتشان، ای وای از بیعتشان
تنها شد روز نبرد، دنیا شد دشمن مرد
سخن از ایمان ها شد، سخن از پیمان ها شد
کوفی ماند و پیمان، با آنهمه رسوایی
شه خوبان تنها شد، به سر نی سرها شد
زینب ماند و زینب با آن سر سودایی
نور از نیزه ها سرزد، آه از سینه ها سرزد
بانگ نینوا زینب*، تیغ کربلا زینب
دل غمگین بشارت، غم عالم سرآید
برود این زمستان، خبر دیگر آید
الله الله می آید فصل امید
بر تاریکی می تازد صبح سپید
شب را صبحی دگر است
یاران وقت سحر است

**
برخیز ای اهل وفا، برخیز ای روح رها
جور دیگر باید دید، دیده ها را باید شست
تا کی جنگ و نفرت این دوزخ هرجایی؟
زیر باران باید رفت، کینه ها را باید شست
باید پایان یابد، این دوزخ تنهایی
برخیز تا به هم سازیم، از عشق عالمی سازیم
آن روز نوبهار آید، آن روز شهسوار آید

mohammadhossein
2016/10/11, 05:09
زائر کوی حسین، گشته دل و جان ما



زائر کوی حسین، گشته دل و جان ما
بسته به موی حسین، حال پریشان ما
دلخوشی عاشقان، روضه خون خداست
جنّت ما هیأت است، مقصد ما کربلاست
مولایم، اربابم یا حسین، از عشقت بی تابم یا حسین
فریاد هل من ناصرت در یاد ماست
یا لیتنا کنّا معک فریاد ماست (۲)

در پی روح خدا، سوی خدا می رویم
همچو شهیدان سوی، کرب و بلا می رویم
جان و دل عاشقان، نذر رضای ولی
نذر علمدار عشق، حضرت سید علی
همراز گلهای پرپرم، سرباز گمنام رهبرم
آخر شهیدم می کند عشق ولی
چشم من و فرمان تو سید علی (۲)

آتش هجرت زده، شعله به دلهایمان
صاحب این دل تویی، حضرت صاحب زمان
می رسی و می رود، سوز غم از سینه ها
می رسی و می بری، غربت آدینه را
یا مهدی، یا مولا العجل، آقا یابن الزهرا العجل
یابن الحسن ای قبله هفت آسمان
در هر نفس می خوانمت تا پای جان (۲)

شاعر:محمد مهدی سیار






زائر کوی حسین (ع)، گشته دل و جان ما | محرم سال 1390

4.57 MB



دانلود (http://meysammotiee.ir/files/other/shahadat/ShahadatImamSajjad1390[06].mp3)

لینک (http://meysammotiee.ir/media/458)

mhjboursy
2016/10/11, 07:59
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند-حافظ -دکلمه رضا پیربادیان


دلا بـسـوز کـه سـوز تـو کـارهـا بـکنـد
نـیاز نـیـم شبی دفع صد بلا بکند

عتـاب یـار پـری چـهـره عـاشـقـانه بکش
کـه یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

ز مـلـک تـا مـلـکـوتـش حجاب بر دارند
هر آنـکه خدمت جام جهان نما بکند

طـبـیـب عشـق مسـیحا مست و مشفق لیک
چـودرد در تو نبیند کـرا دو ا بکند

تـو با خدا ی خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

زبـخـت خـفته مـلولـم بـود کـه بیداری
بـه وقـت فاتحه صبح یک دعا بکند

بـسوخـت حـافظ و بـویی به زلف یار نبرد
مـگر دلالـت این دولتش صبا بکند



دانلود با لینک مستقیم (http://pirbadian.repozitor.com/wp-content/uploads/2016/07/dela-besoz-rezaa4.mp3)

===========

من محرم ها (هیئت) می روم دانشگاه شریف...
یک سالی یک روحانی ای این چند مصرع اول را با یک سوز خاصی خواند... همچین به دلم نشست.../:.wubsmiley.:/ خیلی...

جمله ی اولش خیلی حرف دارد...
دلا بسوز...

دلا بسوز...



دلا بسوز...

orumbourse
2017/02/08, 21:09
گله يار دل آزاراي گل تازه که بويي ز وفا نيست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نيست ترا

رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست ترا
التفاتي به اسيران بلا نيست ترا

ما اسير غم و اصلا غم ما نيست ترا
با اسير غم خود رحم چرا نيست ترا



فارغ از عاشق غمناک نمي بايد بود
جان من اينهمه بي باک نمي يابد بود


همچو گل چند به روي همه خندان باشي
همره غير به گلگشت گلستان باشي

هر زمان با دگري دست و گريبان باشي
زان بينديش که از کرده پشيمان باشي

جمع با جمع نباشند و پريشان باشي
ياد حيراني ما آري و حيران باشي



ما نباشيم که باشد که جفاي تو کشد
به جفا سازد و سد جور براي تو کشد


شب به کاشانه اغيار نمي بايد بود
غير را شمع شب تار نمي بايد بود

همه جا با همه کس يار نمي بايد بود
يار اغيار دل آزار نمي بايد بود

تشنه خون من زار نمي بايد بود
تا به اين مرتبه خونخوار نمي بايد بود



من اگر کشته شوم باعث بدنامي تست
موجب شهرت بي باکي و خودکامي تست


ديگري جز تو مرا اينهمه آزا نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد

آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد
هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد

اين ستمها دگري با من بيمار نکرد
هيچکس اينهمه آزار من زار نکرد



گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پي آزردن من


جان من سنگدلي ، دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم اميد به روي تو گشادن غلط است
روي پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولاست ز کوي تو ، ستادن غلط است
جان شيرين به تمناي تو دادن غلط است



تو نه آني که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد


مدتي هست که حيرانم و تدبيري نيست
عاشق بي سر و سامانم و تدبيري نيست

از غمت سر به گريبانم و تدبيري نيست
خون دل رفته به دامانم و تدبيري نيست

از جفاي تو بدينسانم و تدبيري نيست
چه توان کرد پشيمانم و تدبيري نيست



شرح درماندگي خود به که تقرير کنم
عاجزم چاره من چيست چه تدبير کنم


نخل نوخيز گلستان جهان بسيار است
گل اين باغ بسي ، سرو روان بسيار است

جان من همچو تو غارتگر جان بسيار است
ترک زرين کمر موي ميان بسيار است

با لب همچو شکر تنگ دهان بسيار است
نه که غير از تو جوان نيست، جوان بسيار است



ديگري اينهمه بيداد به عاشق نکند
قصد آزردن ياران موافق نکند


مدتي شد که در آزارم و مي داني تو
به کمند تو گرفتارم و مي داني تو

از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو
داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو

خون دل از مژه مي بارم و مي داني تو
از براي تو چنين زارم و مي داني تو



از زبان تو حديثي نشنودم هرگز
از تو شرمنده يک حرف نبودم هرگز


مکن آن نوع که آزرده شوم از خويت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کويت

گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
نکنم بار دگر ياد قد دلجويت

ديده پوشم ز تماشاي رخ نيکويت
سخني گويم و شرمنده شوم از رويت



بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خويش
ورنه بسيار پشيمان شوي از کرده خويش


چند صبح آيم و از خاک درت شام روم
از سر کوي تو خودکام به ناکام روم

سد دعا گويم و آزرده به دشنام روم
از پيت آيم و با من نشوي رام روم

دور دور از تو من تيره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو يک گام روم



کس چرا اينهمه سنگين دل و بدخو باشد
جان من اين روشي نيست که نيکو باشد


از چه با من نشوي يار چه مي پرهيزي
يار شو با من بيمار چه مي پرهيزي

چيست مانع ز من زار چه مي پرهيزي
بگشا لعل شکر بار چه مي پرهيزي

حرف زن اي بت خونخوار چه مي پرهيزي
نه حديثي کني اظهار چه مي پرهيزي



که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن
چين بر ابرو زن و يک بار به ما حرف مزن


درد من کشته شمشير بلا مي داند
سوز من سوخته داغ جفا مي داند

مسکنم ساکن صحراي فنا مي داند
همه کس حال من بي سر و پا مي داند

پاکبازم هم کس طور مرا مي داند
عاشقي همچو منت نيست خدا مي داند



چاره من کن و مگذار که بيچاره شوم
سر خود گيرم و از کوي تو آواره شوم


از سر کوي تو با ديده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

تا نظر مي کني از پيش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت

نه که اين بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نيست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت



از جفاي تو من زار چو رفتم ، رفتم
لطف کن لطف که اين بار چو رفتم ، رفتم


چند در کوي تو با خاک برابر باشم
چند پا مال جفاي تو ستمگر باشم

چند پيش تو ، به قدر از همه کمتر باشم
از تو چند اي بت بدکيش مکدر باشم

مي روم تا به سجود بت ديگر باشم
باز اگر سجده کنم پيش تو کافر باشم



خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کي
طاقتم نيست از اين بيش تحمل تا کي


سبزه دامن نسرين ترا بنده شوم
ابتداي خط مشکين ترا بنده شوم

چين بر ابرو زدن و کين ترا بنده شوم
گره ابروي پرچين ترا بنده شوم

حرف ناگفتن و تمکين ترا بنده شوم
طرز محبوبي و آيين ترا بنده شوم



الله ، الله ، ز که اين قاعده اندوخته اي
کيست استاد تو اينها ز که آموخته اي


اينهمه جور که من از پي هم مي بينم
زود خود را به سر کوي عدم مي بينم

ديگران راحت و من اينهمه غم مي بينم
همه کس خرم و من درد و الم مي بينم

لطف بسيار طمع دارم و کم مي بينم
هستم آزرده و بسيار ستم مي بينم



خرده بر حرف درشت من آزرده مگير
حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگير


آنچنان باش که من از تو شکايت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنايت نکنم

پيش مردم ز جفاي تو حکايت نکنم
همه جا قصه درد تو روايت نکنم

ديگر اين قصه بي حد و نهايت نکنم
خويش را شهره هر شهر و ولايت نکنم



خوش کني خاطر وحشي به نگاهي سهيل است
سوي تو گوشه چشمي ز تو گاهي سهل است












دیوان وحشی بافقی

Abad
2017/03/09, 22:21
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند حافظ

orumbourse
2023/01/05, 23:06
نزدیک آی

بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست‌
بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم هسته اين بار سياه‌
اندوه مرا بچين كه رسيده است

دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتي بسته است‌.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام‌.
به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم‌.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است‌.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است‌.

صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت‌.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم‌.
دوست من ، هستي ترس انگيز است‌.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم‌.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است‌.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست‌، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم‌.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن‌، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي‌، تا من سراسر «من» شوم.

سهراب سپهری
مجموعه : آوار افتاب / نزدیک آی

amirardalan
2023/01/05, 23:11
نزدیک آی

بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست‌
بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم هسته اين بار سياه‌
اندوه مرا بچين كه رسيده است

دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتي بسته است‌.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام‌.
به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم‌.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است‌.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است‌.

صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت‌.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم‌.
دوست من ، هستي ترس انگيز است‌.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم‌.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است‌.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست‌، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم‌.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن‌، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي‌، تا من سراسر «من» شوم.

سهراب سپهری
مجموعه : آوار افتاب / نزدیک آی



سلام به خونه خوش امدید.

دکترزیبایی عروق
2023/01/06, 11:35
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیمگاه سفر آمد؛ نه هنگام درنگ است
چاووش می‌گوید که ما را وقت تنگ استبه یاد پدر شعر انقلابگاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسه‌گاهِ وادیِ ایمن برانیموادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان استاز هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای من خموشمدریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب راهوار خویش دارندگاه سفر آمد برادر! گام ‌بردار!
چشم از هوس از خُرد از آرام‌ بردار!گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چاره‌ساز استره توشه باید عقل را در کار بندیم
دل بر خدا، آنگه به رفتن باره بندیمره توشه باید شب را در دل نشانیم
وادی به وادی باره تا بر دل نشانیمباید خطر کردن، سفر کردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدنتنگ است ما را خانه، تنگ است ‌ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ‌ای برادر!فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کردگر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریمحکم جلودار است بر هامون بتازیم
هامون اگر دریا شود از خون بتازیماز دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتنگر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریمفرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوارجانان من برخیز! بر جولان برانیم
زانجا به جولان تا خط لبنان برانیمآنجا که جولانگاه اولاد یهود است
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداستآنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته داردجانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما راجانان من! برخیز باید بر جبل راند
حکم است باید باره تا دشت امل راندباید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطینباید به سر زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کردجانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوشتکبیرزن، لبیک‌گو، بنشین به رهوار
مقصد دیار قدس، همپای جلودار …

MOSTAFAVI
2023/01/10, 16:04
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست

یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه

هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست

سنجیده ایم ما، بجز از موی و روی یار

حاصل ز رفت و آمدِ لیل و نهار نیست

دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود

اما چه سود ز آنکه به یک گل بهار نیست

خندید صبح بر من و بر انتظار من

زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

فرهاد یاد باد که چون داستان او

شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

ناصح مکن حدیث که:« صبر اختیار کن»

ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

کار تو بوسه بر مه و بار تو مشک ناب

ای زلف یار، خوش تر از این کار و بار نیست

برخیز دلبرا که در آعوش هم شویم

کان یار یار نیست که اندر کنار نیست

امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است

گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش

صیاد من! بهار که فصل شکار نیست

دکترزیبایی عروق
2023/01/10, 19:34
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش

آنک امام ما علم بگرفته بر دوش

تکبیرزن، لبیک‌گو، بنشین به رهوار
مقصد دیار قدس، همپای جلودار …

MOSTAFAVI
2023/01/13, 18:23
خال به کنج لب يکی، طُرۀ مشک فام دو
وای به حال مرغ دل، دانه يکی و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
از چه کنم مجابشان؟ پخته يکی و خام دو
از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب
وای به روزگار من، روز يکی و شام دو
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟
باده بيار و می بده، صبح يکی و شام دو
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می
در کف ترک مست بين، باده يکی و جام دو
کُشتهء تيغ ابرويت گشته هزار همچو من
بستهء چشم جادويت، ميم يکی و لام دو
وعدۀ وصل می دهی ليک وفا نمی کنی
من به جهان نديده ام، مرد يکی و کام دو

afshinamin
2023/01/25, 22:47
محمد فضولی (ترکی آذربایجانی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C_ %D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D 9%86%DB%8C): Məhəmməd Füzuli، ترکی استانبولی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C_ %D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%A8%D9%88%D9%84%D B%8C): Fuzûlî‎) یا ملا محمد بن سلیمان بغدادی[۴] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-4) ‏(۱۴۸۳ (https://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B4%DB%B8%DB%B3_(%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7 %D8%AF%DB%8C))-۱۵۵۶ (https://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B5%DB%B5%DB%B6_(%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7 %D8%AF%DB%8C))) شاعر (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1) و ادیب آذربایجانی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85_%D8%A2%D8%B0%D8%B1%DB%8C)[۵] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-5)[۶] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-6)[۷] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-7)[۸] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-8) است. او را «بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%A2%D8%B0% D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C) در سدهٔ دهم» می‌دانند.[۱] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%A7-1) پدر وی ساکن حله (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D9%84%D9%87) در عراق (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82) امروزی بود و محمد فضولی در آن‌جا به‌دنیا آمد و در بغداد پرورش یافت از این روی، سه زبان ترکی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C_ %D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D 9%86%DB%8C)، فارسی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3% DB%8C) و عربی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C) را به خوبی می‌دانست و به هر سه زبان شعر سروده‌است. او را یکی از پایه‌گذاران سبک هندی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A8%DA%A9_%D9%87%D9%86%D8%AF%DB%8C) می‌دانند.[۹] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-autogenerated3-9)




مردم این دیار را با من

اثر شفقت و عنایت نیست


یا در ین قوم نیست معرفتی

یا مرا هیچ قابلیت نیست[۱۰] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-10)





نمونه شعر ترکی[ویرایش (https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8 %B6%D9%88%D9%84%DB%8C&action=edit&section=6)]



ای خوش اول مست، کی بیلمز غمی-عالَم نه ایمیش،

نه چکر عالم اوچون غم، نه بیلر غم نه ایمیش


بیر پری سیلسیله‌ای-عشقینه دوشدوم ناگه،

شیمدی بیلدیم سببی-خیلقت-آدم نه ایمیش.


واعظ اوصافی-جهنم قلیر، ای اهل ورع!

وار اونون مجلسینه، بیل کی جهنم نه ایمیش!


اوخو کؤکسومده ئوتوپ، قالمیش ایمیش پئیکانی،

آه بیلیدیم سببی-آهی-دمادم نه ایمیش!



ترجمه فارسی

خّرم آن‌کس که نداند غم عالم چه بوَد

نه بداند غم عالم، نه که خود غم چه بوَد


ناگهان بندی زنجیر نگاری شده‌ام

حال دانم سبب خلقت آدم چه بود


گفت واعظ همه اوصاف جهنم، زاهد!

باش در مجلس او، بین که جهنم چه بود


تیر بر دل بزد و مانده بجا پیکانش

آه، دانم سبب آه دمادم چه بود


ای فضولی مزه باده ساقی دانی

چو کنی توبه بدانی که ریا هم چه بود



فارسی[ویرایش (https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8 %B6%D9%88%D9%84%DB%8C&action=edit&section=7)]

قدیمی‌ترین نسخه خطی دیوان فارسی فضولی در ۲۰ جمادی‌الاولی (https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B2%DB%B0_%D8%AC%D9%85%D8%A7%D8 %AF%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%88%D9%84%D B%8C&action=edit&redlink=1) ۹۵۹ قمری (https://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B9%DB%B5%DB%B9_(%D9%82%D9%85%D8%B1%DB%8C)) به خط حبیب‌الله اصفهانی (https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%E2%80%8C% D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D 8%A7%D9%86%DB%8C&action=edit&redlink=1) نوشته شده‌است. این نسخه هم‌اکنون در کتابخانه مرادیه (https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D8% A7%D9%86%D9%87_%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%8 7&action=edit&redlink=1) در ترکیه (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D9%87) نگه‌داری می‌شود.[۲۲] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-22) در مقدمهٔ این دیوان، فضولی با زبانی که گاه به طنز نزدیک می‌شود، شرح می‌دهد چگونه بعد از این که در سرودن شعر به عربی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C) و ترکی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C_ (%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%B2%D8% AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C)) مهارت پیدا کرده، اشعار پراکندهٔ فارسی سروده‌است به سرودن غزل به فارسی پرداخته‌است:[۲۳] (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84% DB%8C#cite_note-23)
تا آنکه روزی گذارم بمکتبی افتاد، پری چهرهٔ دیدم فارسی‌نژاد، سهی سروری که حیرت نظارهٔ رفتارش الف را از حرکت انداخته بود و شوق مطالعهٔ مصحف رخسارش دیدهٔ نابینایی صاد را عین بصر ساخته بود. چون توجه من دید از گفتهای من چند بیتی طلبید. من نیز چند بیتی از عربی و ترکی باو ادا نمودم و لطایف چند نیز از قصیده و معما برو فزودم. گفت که اینها زبان من نیست و بکار من نمی‌آید، مرا غزلهای جگر سوز عاشقانهٔ فارسی می‌باید.

هر چند اصولاً فضولی در این مقدمه با شوخ‌طبعی مسائل را بیان می‌کند و بعید نیست از سر شوخ‌طبعی این ماجرا را نقل کرده باشد اما به هر حال غزل‌های عاشقانهٔ فارسی فضولی بخش مهمی از دیوان او را تشکیل می‌دهند.

--
در ایران عالیم قاسیموف به همراه علیرضا قربانی یکی از غزلهای ترکی فضولی را به صورت آواز اجرا کرده است

MOSTAFAVI
2023/01/26, 10:18
عشق تو می‌کشاندم شهر به شهر و کو به کو
مهر تو می‌دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو

سیل سرشک و خون دل ، از دل و دیده شد روان
قطره به قطره ، شط به شط ، بحر به بحر و جو به جو

بافته با محبتم رشته ی تار و پود جان
تار به تار ، نخ به نخ ، رشته به رشته ، پو به پو

آنچه دل از فراق تو کرد به من , نمی‌کند
آتش هجر من به من ، آب وصال او به او

بود و نبود جز دلم ، در خم زلف او نهان
طره به طره ، خم به خم ، رشته به رشته ، مو به مو

(رفعت) و شرح عشق او تا ننهد نمی‌کند
سینه به سینه ، لب به لب ، چهره به چهره ، رو به رو