PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گزیده های شعر و شاعری



صفحه ها : [1] 2 3 4 5

آمن خادمی
2011/03/09, 16:35
عکس یادگاری مرحوم نیما یوشیج به همراه پسرش شراگیم در کنار شهریار و دخترش.

http://forums.boursy.com/imported/2011/03/shariar-1.jpg

تشیع جنازه ملک الشعرای بهار از مسجد سپهسالار و خیابان شاهآباد و سعدی به سوی آرامگاه ظهیرالدوله در تجریش در سال 1330

عکس:

http://forums.boursy.com/imported/2011/03/bahar-1.jpg

HOLY
2011/03/19, 20:36
شعرزیبایی از فرخی سیستانی هستش که تو فیلم شبهای روشن ، فرزاد موتمن (برداشت آزادی از یکی از داستانهای داستایوسکی) هم از این شعر استفاده شده بود.......

دل من همی داد گفتی گواهی
كه باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گواهی

من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیكن
نه چندان كه یك سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

كه دانست كز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی وفایی

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا كه اگه نبودم
كه تو بی وفا در جفا تا كجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیكن
نگویم كه تو دوستی را نشایی

نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی

HOLY
2011/03/26, 01:54
حمید مصدق – خرداد ۱۳۴۳

تو به من خندیدی / ونمی دانستی من به چه دلهره / از باغچه همسایه ، سیب را دزدیدم / با غبان از پی من تند دوید/ سیب را دست تو دید/ سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک / وتو رفتی وهنوز / خش خش گام تو تکرار کنان / می دهد آزارم/ومن اندیشه کنان غرق این پندارم / که چرا باغچه کوچک ماسیب نداشت؟






جواب فروغ فرخزاد

من به تو خندیدم / چون که می دانستم / تو به چه دلهره از باغچه همسایه / سیب را دزدیدی / پدرم از پی تو دوید/ ونمی دانستی که / باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است! / من به تو خندیدم / که با خنده خود /پاسخ عشق توراخالصانه بدهم / بغض چشمان تو لیک / لرزه انداخت به دستان من/ سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک /دل من گفت برو/ چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تورا / ومن رفتم و هنوز / سال هاست که در ذهن من آرام آرام /حیرت بغض نگاه تو، تکرار کنان / می دهد آزارم / ومن اندیشه کنان غرق این پندارم / که چه می شد اگر باغچه کوچک ما سیب نداشت…

ناهید
2011/03/31, 10:46
دخترك خنديد وپسرك ماتش برد
كه به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده
باغبان از پي او تند دويد
به خيالش مي خواست،
حرمت باغچه و دختر كم سالش را
...از پسر پس گيرد
غضب آلود به او غيظي كرد !
اين وسط من بودم،
سيب دندان زده اي كه روي خاك افتادم
من كه پيغمبر عشقي معصوم،
بين دستان پر از دلهره ي يك عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ي كشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاك افتادم
چون رسولي ناكام
هر دو را بغض ربود...
دخترك رفت ولي زير لب اين را مي گفت:
" او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "
پسرك ماند ولي روي لبش زمزمه بود:
" مطمئناً كه پشيمان شده بر مي گردد ! "
سالهاست كه پوسيده ام آرام آرام !
عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،
همه انديشه كنان غرق در اين پندارند:
اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت

ناهید
2011/03/31, 11:12
داور معرفت که سکه بازی با زندگی را بالا می انداخت
سکه روی لبه تیزش به روی شکافی افتاد
نه شیر شد و نه خط من ماندم و یک عمر بلاتکلیفی
سر اینکه حق آغاز بازی با من است یا زندگی !
هنوز به توافق نرسیده ام!!!!ا

آمن خادمی
2011/03/31, 19:23
میخواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست
همراه و همگریز تو باشم، خدا نخواست
میخواستم که ماهیِ غمگینِ برکهای
در دستهای لیزِ تو باشم، خدا نخواست
گفتم در این زمانهی کج فهمِ کند ذهن
مجنون چشم تیز تو باشم، خدا نخواست
میخواستم که مجلس ختمی برای این
پاییز برگریز تو باشم، خدا نخواست
آه ای پری هرچه غزل گریه! خواستم
بیت ترانهای ز تو باشم، خدا نخواست
مظلوم و ساکتم! به خدا دوست داشتم
یار ستم ستیز تو باشم، خدا نخواست
نفرین به من که پوچیِ دستم بزرگ بود
میخواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست

شاعر:فرهاد صفریان

آمن خادمی
2011/04/01, 00:02
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟

می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟

زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟

سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟

چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟

آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو؟

..........
محمد رضا شفیعی کدکنی


این شعرو رو حتما با صدای مجید درخشانی گوش بدید که چندین سال قبل توی آلمان اجرا کرده؛با حال و هوای امروز جامعه ما مطابقت داره

ناهید
2011/04/01, 13:34
بهارم دخترم از خواب برخيز

شكر خندي بزن شوري برانگيز

گل اقبال من اي غنچه ناز

بهار آمد تو هم با او بياميز

بهارم دخترم آغوش وا كن

كه از هر گوشه گل آغوش وا كرد

زمستان ملال انگيز بگذشت

بهاران خنده بر لب آشنا كرد

بهارم دخترم صحرا هياهوست

چمن زير پر و بال پرستوست

كبود آسمان همرنگ درياست

كبود چشم تو زيبا تر از اوست

بهارم دخترم نوروز آمد

تبسم بر رخ مردم كند گل

تماشا كن تبسم هاي او را

تبسم كن كه خود را گم كند گل

بهارم دخترم دست طبيعت

اگر از ابرها گوهر ببارد

وگر از هر گلش جوشد بهاري

بهاري از تو زيبا تر نيارد

بهارم دخترم چون خنده صبح

اميدي مي دمد در خنده تو

به چشم خويشتن مي بينم از دور

بهار دلكش آينده تو

فريدون مشيري

آمن خادمی
2011/04/03, 23:29
این شعر را شجریان با آهنگسازی حسین علیزاده در فیلم "دلشدگان" به کارگردانی زنده یاد "علی حاتمی" خونده...حتما گوش بدید....بی نظیر و شاهکاره;;)


یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن / ترسم که بوی نسترن – مست است ، هشیارش کند


ای آفتاب آهسته نٍه، پا در حریم یار من / ترسم صدای پای تو – خواب است -، بیدارش کند.....

آمن خادمی
2011/04/05, 13:35
بهار آمده،
از سیم خادار، گذشته.
حریق شعلهٔ گوگردیِ بنفشه چه زیباست!
شفیعی کدکنی

بابک پناهی
2011/04/10, 01:03
حيدربابا نام كوهي در زادگاه استاد محمد حسين بهجتي تبريزي ملقب به شهريار است

http://026.img98.net/out.php/i233794_shahriar1.jpg

حیدربابا دونیا یالان دونیادی
سلیمان نان نوح دان قالان دونیادی
اغول دوغوب دَردَ سالان دونیادی
هرکیم سیه هر نَه وریب آلیبدی
افلاطون نان بیر غوری آد قالیبدی
حیدربابا یولوم سن نَن کج اولدی
عمریم گشدی گَلَمَدیم گِج اولدی
هِچ بولمدیم جوانلیقیم نِجولدی؟
بولمَزیدوخ دومَدَه وار دونوم وار
ایچگینلیک وار ، آیریلیخ وار ، الــوم وار
حیدر بابا گون دالیوی داغلاسین
اوزون گولسین گولاخلاریــن آغلاسیــن
اوشاقلارین بیر دسته گول باغلاسین
یل گلنده یولا گَتیسین اویانـا
بلکه منیم یاتمیش بَختیم اویانـا
حیدربابا گویلر بوتون دوماندی
گونلریمیز بیر بیرین نن یامان دی
بیر بیروزدَن آیریلمیون آماندی
یاخشیلیغی الیمیز دَن آلیبلار
یاخشی بیزی یامان گونَه سالیبلار
دِنن منیم شاعر اوغلیم شهریار
بیر عمریدی غم اوستینده غم قالار



دانلود دیوان استاد شهریار

http://www.txt.ir/1387/06/06/%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B1/

عليرضا جمالی
2011/04/12, 21:55
شعری از مولانا:

نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

آمن خادمی
2011/04/13, 00:02
زرتشت بیا که با تو امید آید / شب نیز صدای پای خورشید آید

تاریخ اگر دوباره تکرار شود / کعبه به طواف تخت جمشید آید

ناهید
2011/04/13, 13:53
دنبال واژه مباش ؛ کلمات فریبمان می دهند !
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش می رود ،
فاتحه ی بقیه حروف را باید خواند ...

ناهید
2011/04/13, 13:57
ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

( شهریار)

ناهید
2011/04/13, 14:15
مرگ داشت با زندگی درد دل می کرد ، بهش گفت تو چرا واسه همه دوست داشتنی ئی و همه دوست دارن با تو باشن ولی من واسه هیشکی ارزش ندارم ؟!!
زندگی بهش گفت : چون تو یه حقیقتی و من یه دروغ !

آمن خادمی
2011/04/18, 03:07
هرگز نخواب کورش
دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در

!هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد



دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،

میهن جوان ندارد



دارا ! کجای کاری،

دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود،

اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد



کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد



هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان ندارد
......
سیمین بهبهانی

آمن خادمی
2011/04/21, 15:45
یا تو را من وفا بیاموزم یا من از تو جفا بیاموزم / به کدام دعات خواهم یافت تا روم ، آن دعا بیاموزم / روی بگشای تا خلایق را، معنی والضحی بیاموزم/ از خیالت وفا طلب کردم،گفت کو؟ / از کجا بیاموزم


....گوینده :روشنک
خواننده:بنان

آمن خادمی
2011/04/24, 17:30
حتما این شعر رو توی مدار صفر درجه با صدای علیرضا قربانی شنیده اید....شعر از افشین یداللهی با آهنگسازی فردین خلعتبری

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتش و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

ناهید
2011/04/24, 20:44
این همه حسود بودم و نمیدانستم به...

این همه حسود بودم و نمیدانستم

به نسیمی که از کنارت

موذیانه میگذرد

به چشم های آشنا و پر آزار، که بی حیا نگاهت میکند

به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد٬ حسادت میکنم...

من آنقدر عاشقم

که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمیاست،
که مرا وادار میکند حسادت کنم

به تنهاییام

به جهان
به خاطرهای دور از تو...

ناهید
2011/04/24, 20:47
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست.
عشق آنست که یکی چتری باشد برای دیگری و او هرگز نداند
که چرا خیس نشد...

ناهید
2011/04/24, 20:48
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

ناهید
2011/04/24, 20:55
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ،
به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد
و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

ناهید
2011/04/24, 20:58
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به كسی توجه نمی كنه ... از كسی خجالت نمی كشه... می باره و می باره
و... اینقدر می باره تا آبی شه... آفتابی شه...!!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود...
كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی...
بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده

ناهید
2011/04/24, 21:04
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست.
لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی
یا گلویش را با آن بشکافی.
پرهایش را بزن...
خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند

آمن خادمی
2011/04/24, 22:07
یه ناهید جان به یک روایت دیگر

برای کشتن پرنده نیازی به تیر و چاقو نیست
بالهایش را که بچینی.....
خاطرات پرواز روزی صد بار او را خواهد کشت !

ناهید
2011/04/24, 22:16
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق

فريدون مشيري

ناهید
2011/04/24, 22:19
از خدا پرسيدم دوست داريد بندگانتان چه بياموزند؟
گفت: "بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند، عاشقشان باشد"
"بياموزند كه انسانهايي هستند كه آنها را دوست دارند اما نمي دانند كه چگونه عشقشان را ابراز كنند..."

کارآمد
2011/04/24, 22:21
ناتوان گذشته ام ز كوچه ها ،نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
چون كلاغ خسته اي در اين غروب،مي برم به اشيان خود پناه
در گريز از اين زمان بي گذشت،در فغان از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت عشق و ارزو،مانده ام همه غم و همه خيال.....
سر نهاده چون اسير خسته جان ،در كمند روزگار بد سرشت
رو نهفته چون ستارگان كور،در غبار كهكشان سر نوشت
مي روم ز ديده ها نهان شوم،مي روم كه گريه در نهان كنم
يا مرا جدايي تو مي كشد ، يا تو را دوباره مهربان كنم........

کارآمد
2011/04/24, 22:24
جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدیم ... !
تو به فراغت، من به فراقت ! یک حرف تفاوت که مهم نیست ! هست؟

کارآمد
2011/04/24, 22:27
روزی با خود فکر میکردم اگر او را با غریبه ای ببینم دنیا را به اتش میکشم اما امروز حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست و چه میکند

کارآمد
2011/04/24, 22:28
گر مصور صورت يار مرا خواهد كشيد
حيرتي دارم كه نازش را چه سان خواهد كشيد
اي مصور صورت يار مرا بي ناز كش
چون به نازش مي رسي بگذار خود خواهم كشيد

ناهید
2011/04/24, 22:46
بی تو، مهتاب شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آم كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

- ” از این عشق حذر كن!

لحظهای چند بر این آب نظر كن،

آب، آیینة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

باز گفتم كه : ” تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

اشك در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم ...

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

ناهید
2011/04/24, 23:18
چرا غمگینی؟عاشق شدم!!!!
آیا عشق شیرین است؟بله....شیرین تر از زندگی!!!!
چرا تنهایی؟ویژگی عاشق هاست!!!!
لذت تنهایی چیست؟فکر به او و خاطرات و!!!!
چرا می روی؟برای اینکه او رفت!!!!
دلت کجاست؟پیش او!!!!
قلبت کجاست؟او برده!!!!
پس حتما بی رحم بوده؟
نه...اصلا!!!!
چرا؟
چون باز هم او را می پرستم

ناهید
2011/04/25, 21:24
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!
خداحافظ همين حالا، همين حالا كه من تنهام
خداحافظ به شرطي كه بفهمي تر شده چشمام
خداحافظ كمي غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني كه منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينكه رفتنت ساده اس
نه اينكه ميشه باور كرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينكه نبندي دل به رؤيا ها
بدوني بي تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

ناهید
2011/04/25, 21:35
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی!

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه

کارآمد
2011/04/25, 22:05
ندانـم در کــجا ايــن قــصه ديـدم ...........و يـــا از قصــه پــردازي شنـيدم
که دو روبـه يکـي مـاده يکـي نـر............ به هم بودند عمري يـار و همسر
ملک با خـيل تازان شد به نخـجير............ کـشيدند آن دو روبه را به زنـجير
چــو پـيدا گـــشت آغــاز جــدايي........... عيـــان شــد روز خــتم آشــنايــي
يکي مويه کنان با جفت خود گفت........... که ديگــر در کجا خواهـيم شد جفت
جوابش داد آن يـک از سر ســوز............ هــمانا در دکـــان پــوســـتين دوز

کارآمد
2011/04/25, 22:07
نگــــران نباش مـن آنقـدر امــروز و فــرداهـای نیامــدن را دیــده ام کــه دیــگر هیــچ
وعـده بـی سرانجامـی خواب و خیـال آرزویـم را آشـفته نمـی کند!
حالا یــاد گرفته ام کــه فراموشــی دوای درد همــه ی نیامـدن هـا و نداشـتن ها و نخـواستن هاست...
یاد گرفته ام که از هیچ لبخند خیال دوست داشتن به سرم نزند
یاد گرفته ام که بشنوم: تا فردا...
وبه روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آید

کارآمد
2011/04/25, 22:09
تو را به جان سپیده
تو را به سوسن و شبنم
تو را به ساقه گندم
تو را به سوره مریم
تو را به نازکی خواب یک بنفشه زیبا
تو را به بارش باران
تو را به آبی دریا
تو را به پاکی کوثر
تو را به عمر شبنم بی تا
تو را به رویش نیلوفرانه در مهتاب
تو را به جان شقایق
تو را به لاله تب دار
تو را به گرمی آتش
تو را به لحظه دیدار
تو را به هق هق آرام و بی صدا سوگند
بمان
بمان که گر تو بمانی
بهار خواهد ماند
بمان که گر تو بمانی
هزار خواهد خواند
بمان بهانه بودن
بمان دلیل سرودن
بمان امید شکفتن
که گر "تو"بمانی
دوباره خواهم ماند
دوباره خواهم خواند
برای باور فردا شبانه خواهم راند
بمان که من به شوق بودن با تو
به آفتاب روشن فردا سلام خواهم داد
بمان که گر تو بمانی
امید خواهد ماند

کارآمد
2011/04/25, 22:12
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی
چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی

همهشب نهادهام سر، چو سگان بر آستانت
کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی

مـــژهها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید
که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی

در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است
به امیـــد آنکه شاید تو به چــشم من درآیــی

ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن
که شنیــــدهام ز گلها همه بوی بــــــیوفایی

بهکدام مذهبست این بهکدام ملتاست این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چــرایی

به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند
که برون در چـــــه کردی که درون خـــــانه آیی

به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز دیدم
چو به صــــــومــــعه رسیـدم همه زاهد ریایی

در دیـــر مــیزدم من، که یـکـــی ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقی! که تو خاص از آن مـایی

rojan
2011/04/27, 15:27
با سلام

ارزش دوست یک دنیاست
گر چه آخرش ناپیداست
من به آخرش نمی اندیشم
چون همین دوست داشتن زیباست

مراقب قلبها باشیم
وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم
پیدایش کردیم دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دست دادیمش دنبال خاطراتش می گردیم
و همچنان تنها می مانیم

کارآمد
2011/04/27, 17:55
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من بدر میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهرهای
که ناگه بکشتش پری چهرهای
همی گفت و میرفت دودش به سر
همین بود پایان عشق، ای پسر
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار

کارآمد
2011/04/27, 17:58
کودکانه صدایش کردم
زیرکانه جوابم داد
عاشقانه نگاهش کردم
فاتحانه اسیرم کرد
شاعرانه برایش سرودم
دلبرانه برایم خواند
جاودانه شد در دلم
بی بهانه رهایم کرد!

کارآمد
2011/04/27, 18:00
اين شفق است يا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسيده ام ؟ جان دقايقم بگو
آيينه در جواب من باز سكوت مي کند
باز مرا چه مي شود ؟ اي تو حقايقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ي ناشنيده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاك کن از حافظه ات شور غزلهاي مرا
شاعر مرده ام بخوان گور علايقم بگو
با من کور و کر ولي واژه به تصوير مكش
منظره هاي عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتيم اول ره گذاشتم
حال براي چون تويي اگر که لايقم بگو
يا به زوال مي روم يا به کمال مي رسم
يكسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

کارآمد
2011/04/27, 18:12
دلم گفت: بگویم، بنویسم كه چرا عشق به انسان نرسید؟
چرا آب به گلدان نرسید؟ و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسید؟
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد که هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسید؟ كه چرا کلبه احزان به گلستان نرسید ؟

کارآمد
2011/04/27, 18:13
چه کسی می گوید که گرانی شده است؟
دوره ارزانیست !
دل روبودن ارزان،دل شکستن ارزان،دوستی ارزان است.
دشمنی ها ارزان،چه شرافت ارزان!
تن عریان ارزان،آبرو قیمت یک تکه نان،
.........و دروغ ازهمه چیز ارزان تر،
قیمت عشق چقدر کم شده است،
کمتر از آب روان،
و چه تخفیف بزرگی خورده،
قیمت هر انسان

ناهید
2011/04/27, 19:27
تا کجا میخواهی بروی؟!

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟

به پشت سرت نگاه کن!

این سایه ی تو نیست!

منم که به دنبال تو راه افتاده ام!

مثل بادکنکی به دست کودکی!

هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!
نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا!!

ناهید
2011/04/27, 20:29
مــــاه را

بیشــــتر از همه دوست می داشتی

و حالا

ماه هر شب

تـــو را به یاد مـــن می آورد

می خواهم فراموشت کنم

اما این مــــاه

با هیچ دســـتمالی

از پنجــــره پــاک نمی شـــود!!..

malavan
2011/04/27, 20:32
.....

مدعی خواست که از بیخ کند ریشۀ ما

غافل از اینکه خدا هست در اندیشۀ ما
...

rojan
2011/04/27, 21:35
با سلام

زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش و جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جایی که خدا میداند

arak_bourse
2011/04/28, 21:20
امشب خيلي خسته بودم هوس شعر و شاعري كردم و اومدم دوتا آهنگ گوش كنم.
اوني كه رفت و منو از ياد برد
وقتي كه رفت و منو از ياد برد
هرچي كه داشتم باد برد
تو كنج عزلت خودم نشستم

ناهید
2011/04/28, 23:30
نگاهی به آسمان

كنار دريا، با آب همزبان بودم .

ميان توده رنگين گوش ماهي ها،

ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !

به موج هاي رها شادباش مي گفتم !

به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،

به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،

كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .

نهيب زد دريا،

كه : - « مرد !

اين همه در پيچ تاب آب مگرد !

چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي، مپوي !

مرا در آينه آسمان تماشا كن !

دري به روي خود از سوي آسمان واكن !

دهان باز زمين در پي تو مي گردد !

از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !

زمين به خون تو تشنه ست ، آسماني باش !

بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن ! »

*****
فریدون مشیری

ناهید
2011/04/28, 23:38
فریادهای خاموشی

دريا، - صبور وسنگين -

مي خواند و مي نوشت

- "... من خواب نيستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نيستم !

روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم

روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"

فریدون مشیری

ناهید
2011/04/28, 23:41
این محاله این فقط یه اشتباست, عشق من پاک مثل فرشته هاست

عشق من اهل زمین نیست می دونم, عشق من هدیه ایی از سوی خداست

عشق من بگو که اشتباه شده بگو اون تو نیستی با یکی دیگه

تو که اهل بی وفایی نبودی بگو که چشام داره دروغ میگه

این محاله من که باور ندارم مگه میشه اون تو باشی نمیشه

من دارم از غصه دیوونه میشم همه وجود من پر از غمه

بگو اون تو نیستی با یکی دیگه به خدا این نفس آخرمه

arak_bourse
2011/04/29, 18:50
افسوس كه تو فبله آمال شدي تو
افسوس كه رنج و غم دل تنها شدي تو
اي ناز نفس اي همه ديوانگي من
در غروب خورشيد بنشسته ام من
خورشيد جواني ام تو بودي
اكنون كه شدم پير و افسرده اين شهر
آمد آن نگارم با چهره خسته
من مردم از اين داغ حسرت
در پاي تو ريختم همه عمر و جواني
اين هم يه شعري كه از خودم دركردم;)
خلاصه غروب خورشيد بود و هواي صاف درياي هميشه خليج فارس و تنهايي كه در اون از همه هياهوي شهر دور هستي

ناهید
2011/05/01, 18:54
به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم,
آسمون واسه من ابراش مال تو,
دریا مال من موجش مال تو,
ماه مال من خورشید مال تو ... »
خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...من هم مال تو

arak_bourse
2011/05/05, 21:15
سلام خدا

این منم

یکی از عروسکان ساخته شده با دستان تو

لحظه ای تامل کن

باتو کاری دارم خالق تویی

بگو حدیث خلق این راهها که در انتها همه یا بن بست است یا دورراهی چیست

زبانم لال گمان مبری نگران " من " هستم

نگرانیم از بابت قاصدکهایست که

سر این دوراهی ها درمانده و خسته

از فشار کوله پشتی های مملو از سلام و بوسه اند و

راه نمیدانند

کمی باهم روراست باشیم ؟

اگر نعمت عاشق شدن بر عشقی زمینی را نصیبمان کردی !

چرا دلی به وسعت اقیانوسهایت

برای انبار کردن دلتنگی هایش

ارزانی مان نکردی !

چرا اگر نگاهی آسمانی به این پدیده عظیم

عنایتمان کردی !

به آسمانت رنگ خاکستری زدی؟

چرا باید به افسانه هایی دل ببندیم که در کودکی لالایی شبهای ما بوده اند

چرا حس عاشقی آفریدی اما لمسش را هرگز

عادت دادی مارا به واژه اش و در واقعیت پنهان کردی آغوشش

راستی

ممنون

از درک بالایی که خواسته یا ناخواسته به ما عطا فرمودی

تا بفهمیم که سیب

بهانه ایی بود برای رانده شدن ما از جلوی چشمانت

که اگر این چنین باشد

باور خواهیم کرد

اولین اشتباه غیر قابل جبران تاریخ خلق دنیا را خود کرد ه ایی

نعمت گریه بخشیدی و به گمانم خود گریه کردن بلد نیستی

چون تا دلت میگیرد

جیره غصه ها و باران دیدگانمان را زیادتر میکنی

تا غرق شویم در رویاهای مملو از دلتنگی

خدایا

گاهی از آن گوشه دنج و آفتابی که نشسته ایی

سر ی بالا کن و ما را ببین

که چگونه سر اسباب بازیهایمان دعوا داریم .....

گاهی واسطه شو و آشتیمان ده با زندگی

با زیبایی

با عشق

با شور

گاهی دور کن کابوسهای ذهنمان را ...

وبرایمان به رسم هدیه روز انسان بودن ! کفشی اندازه پایمان بخر .....

باور کن زمانهایی دانسته یا ندانسته پا در کفش دیگری میکنیم

که آن د یگری هم

طفلک مجبور است پا در کفش بنده ایی دیگر کند.....

خدائیت را چه دیدی ...

شاید خاطرت راپر کردی از عطر دوست داشتنمان

بیاد اولین روز خلقتمان

شاید

دیگر خیال ترک کردن دلمان از سرت پرید

دست نوازشی بر سر تنهائیمان کشیدی

این روزها پریشانم ....

این روزها نگران خدائیت هستم ....

این روزها انسانما زیاد خلق میکنی ........

کمی استراحت کن ...

خسته ایی

بر تخت خدائیت بنشین ......

ببخش همه عروسکانت را و

کوکشان را از نو تنظیم کن

rojan
2011/05/05, 22:15
با سلام

تو را من چشم در راهم شباهنگام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یا د آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم

arak_bourse
2011/05/07, 09:18
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد...
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین... فریدون مشیری

ماهور
2011/05/08, 01:20
شهيار قنبري:

چه کسي گفت: «خداوند شبان همه است
و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»

من شبان رمۀ خود بودم
و کسي آن بالا
خود شبان من معصوم نبود.

غفلت من رمه را از کف داد
غفلت او شايد
هم از ايندست مرا
هم از ايندست تو را
رمه را
همه را . . .

ماهور
2011/05/10, 01:55
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم.


- تمام عبادات ما عادت است،
به بی عادتی کاش عادت کنیم.


- چه اشکال دارد پس از هر نماز،
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟


- به هنگام نیت برای نماز،
به آلاله ها قصد قربت کنیم.


- چه اشکال دارد که در هر قنوت،
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟


- چه اشکال دارد در آیینه ها،
جمال خدا را زیارت کنیم؟


- مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟


- پراکندگی حاصل کثرت است،
بیایید تمرین وحدت کنیم.


- وجود تو چون عین ماهیت است،
چرا باز بحث اصالت کنیم؟


- اگر عشق خود علت اصلی است،
چرا بحث معلول و علت کنیم؟


- بیا جیب احساس و اندیشه را،
پر از نقل مهر و محبت کنیم.


- پر از گلشن راز، از عقل سرخ،
پر از کیمیای سعادت کنیم.


- بیایید تا عین عین القضات،
میان دل و دین قضاوت کنیم.


- اگر سنت اوست نو آوری،
نگاهی هم از نو به سنت کنیم.


- مگو کهنه شد رسم عهد الست
، بیایید تجدید بیعت کنیم.


- برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم.


- بگو قافیه سست یا نادرست،
همین بس که ما ساده صحبت کنیم.


- خدایا دلی آفتابی بده،
که از باغ گلها حمایت کنیم.

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم

مرحوم قیصر امین پور

آمن خادمی
2011/05/10, 20:45
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی / چه زیان تو را ، که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم / همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
به ره تو بس که نالم زغم تو بس که مویم / شده ام زناله نایی ، شده ام زمویه مویی
همه خوشدل این که مطرب ، بزند به تار چنگی / من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی / چه شود که کام جوید ، زلب تو کام جویی ؟
شود اینکه از ترحم ، دمی ای سحاب رحمت ؟! / من خشک لب هم آخر ، ز تو تر کنم گلویی؟
بشکست اگر دل من ، به فدای چشم مستت / سرخُمّ می سلامت ، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا / تو قدم به چشم من نه ، بنشین کنار جویی
زچه شیخ پاکدامن ، سوی مسجدم بخواند / رخ شیخ و سجده گاهی ، سر ما و خاک کویی

فصیح الزمان شیرازی - رضوانی

آمن خادمی
2011/05/11, 15:22
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیری

Captain Nemo
2011/05/14, 00:25
نمیدانم زندگی چیست؟؟
اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام
اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام
اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم
اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.

ناهید
2011/05/14, 20:01
دیروز و فردا هر دو نامردند
دیروز با خاطراتش و فردا با وعده هایش مرا فریب دادند تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...

ناهید
2011/05/14, 20:24
تنها که می شوی ،

سر به آرزو می سایی

آرزو که می کنی ،

معتاد خیال می شوی

خیال که زندانی ات می کند ،

فسرده حال می شوی

افسرده گی ،

خلاء به ارمغان می آورد

تنهایی ...

خدا کجایی ؟!؟

من تنهایم تنهایم تنها...

دیوانه گشته ام

آمن خادمی
2011/05/14, 20:31
دیروز و فردا هر دو نامردند
دیروز با خاطراتش و فردا با وعده هایش مرا فریب دادند تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...

چقدر خوب بود این متن....... ناهید جون.........بی نظیری دوست جون

ناهید
2011/05/14, 20:33
چقدر خوب بود این متن....... ناهید جون.........بی نظیری دوست جون
این شکلکها نباشه خیلی بده آمن جون
همون شکلک قلب و بغل کردن تقدیمت عزیزم

ناهید
2011/05/14, 20:43
ساکنان دریا پس از مدتی صدای آب را نمیشنوند ،
چه تلخ است قصه ی عادت

ناهید
2011/05/14, 20:45
آدم ها در دو حالت همدیگر را ترك می كنند:
اول اینكه احساس كنند كسی دوستشون نداره
و دوم اینكه احساس كنند یكی خیلی دوستشون داره..!!

Karampor
2011/05/14, 20:48
لذت،درخت،سیب،خلقت آدم گناه بود

پیدایش بهشت معجزه ای اشتباه بود

این گیرو دار یا تعارض،بین نماز و سیب

آغاز آزمون لغزش بی تکیه گاه بود

شاید معاشقات آدم و هوا خراب کرد

دنیا جریمه تداوم حرص و نگاه بود

گندم نه،سیب هیچ فرق ندارد ،جریمه شان

این سرنوشت،پافشاری یک اشتباه بود

ناهید
2011/05/14, 20:55
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد ،
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد

ناهید
2011/05/14, 21:07
چه خود ساخته هایی که مرا سوخت ، و چه سوختن هایی که مرا ساخت

ای خدای من ، مرا فهمی عطا کن ، که از سوختنم

ساخته ای آباد از من بجا ماند .

ناهید
2011/05/15, 13:09
! ای مترسک

آنقدر دست هایت را باز نکن

،کسی تو را در آغوش نمی گیرد

ایستادگی همیشه تنهایی می آورد

آمن خادمی
2011/05/15, 13:14
با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد

ناهید
2011/05/15, 13:17
دیروز...
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ...
و اما امروز...
باز باران بی ترانه... باز باران با تمام بی کسی های شبانه... می خورد بر مرد تنها...می چکد بر فرش خانه...باز می آید صدای چک چک غم...باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده... نمی دانم...نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟...نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند که آن کودک...که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد...کجای ذلتش زیباست؟!

ناهید
2011/05/15, 13:23
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
......زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد
تو چه فکر میکنی؟
کدام یک درست گفته اند
من که فکر میکنم

گل به راز زندگی اشاره کرده است
هرچه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن

بیشتر ز غنچه پاره کردهاست!

قیصر امین پور

ناهید
2011/05/15, 13:55
آزمون زندگی پر از قلاب هایی است که وقتی اسیر طعمه اش می شویم،تازه می فهمیم ماهی ها بی تقصیرند.....

ناهید
2011/05/15, 14:04
بعضی ها عددی نبودند ...
ما به توان رساندیمشان

آمن خادمی
2011/05/15, 16:17
بعضی ها عددی نبودند ...
ما به توان رساندیمشان

ناهید جون این یکی دیگه شاهکاره........مال کیه؟..........>:d<

ناهید
2011/05/15, 16:59
ناهید جون این یکی دیگه شاهکاره........مال کیه؟..........>:d<
مرسی آمن جونم :x>:D<
نمیدونم ازکیه ولی خب فکر کنم توی زندگی زوزمره میشه باهاش مواجه باشیم :-?

ناهید
2011/05/16, 13:14
جدایی اولـــــش قانون نبــود...

تبصره ای کوچک لای تقویم یک انسان شکست خورده از عشق بود،
من نمی دانم تو لا به لای آن تقویم دنبال چه می گشتی..
که چشمت به آن تبصره افتاد
و قانونش کــــــــردی

ناهید
2011/05/16, 13:16
صداقت در مقابل سیاست دیگران ، حماقت است و سیاست در مقابل صداقت دیگران خیانت!!!!
"دکتر علی شریعتی"

ناهید
2011/05/16, 13:30
تورفتی در نگاه من شفق زد
وشب سیلی به رخسار فلق زد
دریغا دست بی رحم جدایی
کتاب آشنایی را ورق زد
تورا گفتم که ای آلوده درد
...چرا گلبرگ رخسارت شده زرد؟
به من گفتی که اندوه جدایی
نمی دانی به روز من چه آورد

ناهید
2011/05/16, 13:44
ابر بارنده به دريا ميگفت: من نبارم تو كجا دريايی ؟
در دلش خنده كنان دريا گفت: ابر بارنده تو خود از مائی!

ناهید
2011/05/20, 21:41
ترک شیرازی و شعر شعرا


حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عيادزاده:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

عليرضا جمالی
2011/05/21, 10:25
می و میخانه مست و می کشان ، مست

زمین مست و زمان مست ، آسمان مست

نسیم از حلقه ی موی تو بگذشت

چمن شد مست و باغ و باغبان مست

تا زدم یک جرعه می از چشم مستت

تا گرفتم جام مدهوشی زدستت

شد زمین مست ، آسمان مست ، بلبلان نغمه خوان مست

باغ مست و باغبان مست

تو زمزمه ی چنگ و عود منی

نغمه ی خفته در تار و پود منی

تو باده و جام و سبوی منی

مایه ی هستی و های و هوی منی

گرچه مست مستم

نه می پرستم

به هردوجهان ، مست عشق تو هستم

تا من چشم مست تو دیدم

زساغر عشقت ، دو جرعه کشیدم

شد زمین مست ، آسمان مست ، بلبلان نغمه خوان مست

باغ مست و باغبان مست

اين هم لينك دانلود آهنگ با صداي استاد شاهزيدي:
http://www.4shared.com/get/GYLAFVN3/shahzeydi-charkhe_gardoon_pers.html

ناهید
2011/05/21, 21:45
آنگاه که کمیت عقل می لنگند، نیایش بلند ترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقل پیدا می کند

ناهید
2011/05/21, 21:46
دلم نگرفته از اينکه رفته اى ... دلگيرم از همه دوست داشتنهايى که گفتى ولی نداشتى........!ا

ناهید
2011/05/21, 21:48
اسم قاشق را گذاشتی قطار....هواپیما....کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم!یادت هست مادر؟
شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران ....، میگفتی بخور تا بزرگ بشی، آقا شیره بشی!....و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را..........

ناهید
2011/05/21, 21:53
جهان برایم دیگر هیچ نداشت و من دلیر،مغرور و بی نیاز
اما نه از دلیری و غرور و استغنا،
که از نداشتن، از نخواستن.
زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد
هستی تهی تر از آن که به دست آوردنی مرا زبون سازد و
من تهیدست تر از آن که از دست دادنی مرا بترساند

آمن خادمی
2011/05/25, 23:08
در آوار خونين گرگ و ميش ديگر گونه مردي آنک!
که خاک را سبز مي خواست وعشق را شايسته ي زيباترين زنان
که اينش به نظر هدايتي نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشايد
چه مردي! چه مردي که مي گفت قلب را شايسته تر آن که به هفت شمشير عشق در خون نشيند
و گلو را بايسته تر آن
که زيباترين نام ها را بگويد........

شاملو

ناهید
2011/05/25, 23:23
دلتنگی پنجره ایست که از بیرون باز می شوداز تو هیچ دستگیره ای ندارد

ناهید
2011/05/25, 23:26
چه قدر دلم برای خودم تنگ شده!
این که توی آینه میبینم ، من نیستم

ناهید
2011/05/25, 23:29
ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺻﺪ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ﭼﻪ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﯽ؟ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:99 ﺻﻔﺤﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻂ ﺁﺧﺮﺻﻔﺤﻪﺀ ﺁﺧﺮ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ...ﺍﻣﯿﺪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ

ناهید
2011/05/25, 23:34
عجب شــــــهرداریِ پُر کاریــــــــست
مـــــــغز بیچــــــارۀ مـــــــن...!!!
هـــــــــــر روز بازیافت می کند ، زبـــــــــــاله دانیِ افکـــــــــــــــارم را...
سطلی پُــــــــــــــر از خاطراتِ کـــــــــــهنه و مــَـــــدفون...
دور ریخــــــــتنی...
بیـــــــــــگــاری میکند....
مـــــــغز بیچــــــارۀ مـــــــن...!!!

ناهید
2011/05/25, 23:43
من از اینجا خواهم رفت و فرقی هم نمی کند که فانوسی داشته باشم یا نه! کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد

ناهید
2011/05/28, 15:46
اامروز باورم شد که تو
خسته تر از ان بودی که بفهمی دوست داشتنم را..
از ما که گذشت اما..
هر جا که هستی خسته نباشی...

ناهید
2011/05/28, 15:47
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید

ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست

ناهید
2011/05/28, 15:58
گفتم دوستت دارم نگاهی به من کرد و گفت:چند تا؟ دستانم رو بالا آوردم و تمام
انگشتهای دستم را نشانش دادم اما او به کف دستانم نگاه می کرد که خالی بود

ناهید
2011/05/28, 16:01
ازش مي پرسيدم كه چند تا دوستم داره مي گفت ده تا به اندازه انگشتان دستش و ايكاش من مي فهميدم كه بايد كف دستش را ببينم كه در آن هيچ عددي نيست و خاليست و او من را دوست ندارد

کارآمد
2011/05/28, 16:21
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
همیشه با تو بودنهای من دیری نمی پاید
و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی آید
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!

کارآمد
2011/05/28, 16:22
اگر می سرایم برای تونیست
دگر خانه دل سرای تونیست
به آهنگ تنهایی ام قانعم
به پستوی ذهنم صدای تو نیست
آنکس که مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود که به شوق من امده باشد رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: دوستت دارم

کارآمد
2011/05/28, 16:28
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

آمن خادمی
2011/05/28, 16:46
گفتم دوستت دارم نگاهی به من کرد و گفت:چند تا؟ دستانم رو بالا آوردم و تمام
انگشتهای دستم را نشانش دادم اما او به کف دستانم نگاه می کرد که خالی بود

ممنون ناهید جونم :*:*

=((=((:(:(:((

آمن خادمی
2011/05/29, 13:02
شهرزاد امشب هوایی شده و / قصه ای برایت ندارد/ شهریار من

آمن خادمی
2011/05/30, 00:49
دیروز
روزنامه ها نوشتند:
پسری با چشمهای زرد
نرگس های سفیدرا
چید
رفت
فردا
لابلای شعرهای دخترکی سبزمی شود

آمن خادمی
2011/05/30, 11:35
در آتش رو در آتش رو در آتشدان ما خوش رو....
که آتش با خلیل ما کند رسم گلستانی

ناهید
2011/05/30, 14:55
در این دنیا که ممنوع است پرواز
نداری جرات یک لحظه آواز
کجای آسمان مال من و توست
که می گویی:
کبوتر با کبوتر ،باز با باز

ناهید
2011/05/30, 15:08
سرت را بالا بگیر

سینه را سپر کن

صدایت را بینداز ته حلقت و فریاد بزن :
...
"!! من فراموشش کردم"

بعد راست بینی ات را بگیر و

....تا ته بی نهایت برو

!!!پینوکیوی بیچاره

ناهید
2011/05/30, 15:14
چه بی رحمانه تمام آرزوهای کودکی ام را به دار قصاص آویختم!! به حکم بزرگ شدنم

ناهید
2011/05/30, 15:37
از تو که حرف میزنم همه فعل هایم ماضی اند ماضی خیلی بعید
نزدیکتر بنشین ... دلم برای یک حال ساده تنگ شده

آمن خادمی
2011/05/30, 23:18
آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم

نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم


همه ذرات جسم خاكي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند

آسمانهاي صاف را مانند
كه لبالب ز بادة روزند


با هزاران جوانه ميخواند
بوتة نسترن سرود ترا

هر نسيمي كه ميوزد در باغ
ميرساند به او درود ترا


من ترا در تو جستجو كردم
نه در آن خوابهاي رؤيائي

در دو دست تو سخت كاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي


پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد

از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد


حيف از آن روزها كه من با خشم
بتو چون دشمني نظر كردم

پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر كردم


غافل از آنكه تو بجائي و من
همچو آبي روان كه در گذرم

گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريك مرگ ميسپرم


آه اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود

ور نه گر مرگ بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود


عاشقم، عاشق ستارة صبح
عاشق ابرهاي سرگردان

عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام توست بر آن


ميمكم با وجود تشنة خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا

آنچنان از تو كام ميگيرم
تا بخشم آورم خداي ترا

فروغ فرخزاد

آمن خادمی
2011/05/31, 13:13
این خانه بوی گربه گرفته این شهر بوی غربت و دوری
باید تمام ملحفه ها را در آب گرم و هاله بشوری
باید که دستهات بچرخد لای حباب ها و کثافت
باید که اشکهات بریزد روی در شکسته قوری
هی چای دم کشیده نخوردن از بغض های هر شبه مردن
هی زل زدن به یک تن خسته از پشت شورت و کرست توری
ای خاک بر سرت که هنوزم ایثار می کنی و تحمل
مثل زنان ساده کامل : لبریز عشق و شور و صبوری
مثل زنان ساده کامل : آغوش های گرم و مفصل
مثل زنان ساده کامل : صبحانه های داغ و تنوری
خمیازه ی کشیده گربه ، تنهایی از تمام زوایا
باید تمام ملحفه ها را در آب گرم و هاله بشوری
باید تمام ملحفه ها را در آب گرم و هاله بشوری

زهرا باقری شاد

.......

پی نوشت: "زنان ساده کامل" برگرفته از شعر وهم سبز فروغ فرخزاد است و "بغض های هرشبه"برگرفته از شعرهای مهدی موسوی

آمن خادمی
2011/05/31, 23:18
از بی سگی طناب به گردن شغال نمی اندازم!!!

آمن خادمی
2011/06/01, 01:24
قصه از اول آغاز می شود/ از یکی بود/ یکی نبود/ یک شهرزاد قصه گو/ که به بهانه رهایی دختران شهرش / عاشق تو شد / شهریار من

آمن خادمی
2011/06/01, 12:37
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن

دامن زبساط عافیت برچیدن

در دست سر بریده ی خود بردن

در یک یک کوچه کوچه ها گردیدن

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

هرجا که نگاه می کنم خونین است

از خون پرنده ای گلی رنگین است

در ماتم گل پرنده می موید و گل

از داغ دل پرنده داغ آجین است

فانوس هزار شعله اما در باد

می سوزد و سرخوش است و چین واچین است

یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنی

از عشــــق هر آنچه می رسد شیرین است

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در آتش و خون پرنده پر خواهد زد

بر بام بلند خانه پر خواهد زد

امشب که دوباره ماه بالا آمد

می آید و باد پشت در خواهد زد

یک ساقه ی سبز در دلم خواهد کاشت

مهتـــاب بر آن شبنم تـر خواهد زد

صد جنگل صبح در هوا می شکفد

خورشیـــــد به شاخه ها شرر خواهد زد

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

آمن خادمی
2011/06/01, 13:09
هوا لبريز خداحافظی است
درياچه در رويايم و
درخت در خونم و
گذشته در استخوان هايم.
با عشقهای ديروزهای دور
به گلهای بيشه عشق می ورزم .
با مرگهای بسيار می ميرم.
حضور شب
و در خاطره ام
کتاب مقدس برگها را قرائت میکنم.
..
کاتلین راین

آمن خادمی
2011/06/01, 13:21
خط می کشید روی تمام سؤال ها



تعریف ها؛معادله ها؛احتمال ها



خط زدبه روی شایدواماوهرچه بود



خط زدبه روی قاعده هاومثال ها



خطی دگر کشیدبه«قانون خویشتن»



قانون لحظه هاوزمان هاوسال ها



ازخودکشیددست وبه خودنیزخط کشید



یعنی به روی دفترخط ها وخال ها



خط ها به هم رسیده ویک جمله ساختند



با عشق ممکن است تمام محال ها

آمن خادمی
2011/06/02, 16:57
هيچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب قلبی کشيدم شبيه نيمه سيبی
که به خاطر لرزش دستانم
زير انبوه رنگها پنهان شد ...

حسين پناهی

آمن خادمی
2011/06/03, 16:35
دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دارم تو درمانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
اندر این ویرانه سالاری هنوز

کارآمد
2011/06/03, 22:41
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟

***

تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟

***

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟

***

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟

***

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟

***

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

آرتمیس
2011/06/03, 22:55
دم به شقيقه می کوبد

و شقيقه اش دوشقه می شود

بی آنکه بداند

حلقه ی آتش را در خواب ديده است

عقرب عاشق!!!!

arak_bourse
2011/06/03, 23:02
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره

رنگ چشای تو بارونو به یادم میاره

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

قهرِ تو تلخی زندون رو به یادم میاره



من نیازم تو رو هر روز دیدنه

از لبت دوست دارم شنیدنه


تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه

تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه

تو مثل ِ خواب ِگل سرخی لطیفی مثل خواب

من همونم اگه بی تو باشم جون میکنه

تو مثل ِ وسوسهِ شکارِ یک شاپرکی

تو مثلِ شوقِ رها کردنِ یک باد بادکی

تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای

تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

من نیازم تو رو هر روز دیدنه

از لبت دوست دارم شنیدنه

تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند

گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند

اگه مردهایِ تو قصه بدونند که اینجایی

برای بردن تو با اسب بالدار میتازند


من نیازم تو رو هر روز دیدنه

از لبت دوست دارم شنیدنه

arak_bourse
2011/06/03, 23:11
به نظرم تو این دنیایی پر از جنگ و درگیری ها ، پر از هجوم ، پر از سرکوب حق و .... این ترانه بی مناسبت نباشه.



tasavor kon



تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!



جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!

جواب همصداییها پلیس ضد شورش نیست!



نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره!

دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره!



همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن!

تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن!



جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!

بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت!



جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی!

لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!



تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!

اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!



تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس!

تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتشبس!



کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم!

دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم!



بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!

تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا

rise2rise
2011/06/04, 08:12
حافظ :
دراين بازار اگر سودي است با درويش خورسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خورسندي

آمن خادمی
2011/06/04, 13:30
پرنده ای که با قفس اش کنار آمده

احساس آزادی میکند ...

عمران صلاحی

آرتمیس
2011/06/04, 22:56
رفت تنها آشنای بخت من

رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت

چون نسیم تندپو از من گریخت

آهوانه سر به صحراها گذاشت .

ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟

گفت : هر شب روی در روی منست .

در دل شب هرکجا مهتاب هست، ماهِ تو بازو به بازوی منست.

باغ را گفتم که : او را دیده ای ؟

گفت : آری عطر این گلها از اوست .

لحظه ای در دامن گلها نشست ،نغمه ی جانبخش بلبل ها از ائست .

چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟

گفت : او سرمایه ی نوش منست .

نیمه شبها با تنی مهتابرنگ

تا سحرگاهان در آغوش منست

از نسیم فرودینش خواستم

گفت : هر شب می خزم در کوی او

این همه عطری که در چنگ منست

نیست جز عطر سر گیسوی او

ای دمیده ! ای گریزان عشق من !

چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟

دختر ماهی ، عروس گلشنی

با همه هستی و با من نیستی ... !



مهدی سهیلی

ناهید
2011/06/04, 23:01
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ؛ﮐﺠﺎ؟!......
ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾﻢﮐﻨﺪﯼ!
ﺩﺍﺭﻡ ﻋﻤﻖ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ

ناهید
2011/06/04, 23:24
هر دو نابینا بودیم....
نه تو چشمی برای دیدن خوبی های من داشتی...
و نه من چشمی برای دیدن بدی هایت

ناهید
2011/06/04, 23:27
بی وفایی کن وفایت میکنند
با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت میکنند

آرتمیس
2011/06/04, 23:58
درست ... همانجا که ديگر راهی نيست رهايی آغاز میشود.

او
بی ...
پيشبينی
گُلی ... بادهای بی نیلبک!
گوشه در لغت به معنی کنايه آمده است
از گريههای عَلو
پس کی اين روز، روزِ به اين بلندی تمام خواهد شد؟
زنی بود بالِ رودِ برهنهی گنگ
بچههای اهل همين هوا میگويند تو بر میگردی، من گفتهام، میگويم ... تو برگشتهای!
يک ذره دلداری از سَفَر کَم آوردم
حوصلهی رفتنِ اين همه راه در من نيست، میخواهم استراحت کنم!
هميشه فکر میکردم خُب همين است ديگر ...!
دخترِ بادهای نيلوفری
اين روی نوار
باز هم به سلامتی خودت!
لابهلای همين سکوت
باز هم توسل به ماه، به کسی چه مربوط!
نزديکتر بيا، میخواهم ببوسمت
کی، به هر وقتِ اين غروب!
ماخولای نيمای من
اولا يک جوری بايد ... که بعدها!
اگر ...!
زندگی
سرقتِ يک سطر ساده از نامههای خودم
اطلاعيه برای اهلِ تماشا
حواسَت به من هست؟! چرا تا ترانهای به خاطرمان میآيد، میرويم پنجرهها را میبنديم؟
الف، تنفسِ هو
وَشا ... ها باشد، دردت به جانم!
تا با منی، نترس، بيا، بعدا خودم میگويم چرا.
يکی دو پياله با مولوی
بستن و گشودنِ دکمههای پيراهن
وقتِ شب از ميم و سين و حرفِ بعدیِ ما
به زودی همه چيز آشکار خواهد شد
من وَحیِ آبها را شنيدهام
خودت بفهم، بعد با هم به خانه برمیگرديم.
من ترانه در ترانه باز میخوانم، بعد لبهامان رویِ کتابِ ... ناتمام!
اَمر به واژه میکنم، سنگپارهها تکان میخورند!
از درياها گذشتيم و ديگر باره از روحِ آب زاده شديم!
بيشتر اوقات، مشکل از خودمان است.
مراد از معنیِ میکشان ...
ما بايد بفهميم ...!
میگويند عاقبتِ آينه ... بخير!
چيزی نيست، دو سه خطِ ساده است
چه شبهای نابهنگامِ پُر لُکنتی!
اگر ستاره داری، خانهام را کن!
ادامهی میخانه، که آن را روی هم خواهم نوشت.
اسمها، خطخوردگیها، و روزگارِ حرفِ عجيبِ "خ"
ما شاعرانِ سپيدهدمِ جهان
قصهگوی نور، آورندهی بوسههای سَحَری: سيد!
دعای زنی در راه، که تنها میرفت
کتابها، کلمات، آدميان ...
بزرگِ بیتا، عشق، اسمِ يک نفر که تويی!
به ياری ما خواهند آمد، آرام، خاموش، ناديده و شگفت!
کلمه، نامزدِ کمروی سکوت من است
بماند ...!

با همين حروفِ بیمنظور، فالی بزن، حتما مبارک است!
بر اين خاک و از اين خانه و از همين مردمان
از بَند خواهد رست، رويا خواهد ديد، و شعرهای تازهی مرا مرور خواهد کرد.
بعد از ما، شما زمزمه خواهيد کرد:
به من رسيد اين رويا که بگو مردمانت منتظرند!

آرتمیس
2011/06/05, 00:04
صبر کن سهراب !

قایقت جا دارد ؟

من از همهمه ی داغ زمین بیزارم ...

آمن خادمی
2011/06/05, 01:48
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دلت را میبویند ...
روزگار غریبیست نازنین
عشق را در پستوی خانه نهان بایدکرد ...
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبیست نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام ...
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبیست نازنین ...
و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان ...
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری برآتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست نازنین
ابلیس پیروزمست سور عزای ما را سفره نشسته است

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد



___ احمد شاملو

آرتمیس
2011/06/05, 20:18
"از خدا صدا نمی رسد"

ای ستاره ها كه از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟

این غبار محنتی كه در دل فضاست
این دیار وحشتی كه در فضا رهاست
این سرای ظلمتی كه آشیان ماست
در پی تباهی شماست

گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای كه می رود به سوی ماه
از مسافری كه میرسد ز گرد را ه
از زمین فتنه گر حذر كنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاه ست
ای ستاره ای كه پیش دیده منی
باورت نمیشود كه در زمین
هركجا به هر كه میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است
پشت هر شكوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شكفته است
آنكه با تو میزند صلای مهر
جز به فكر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانكه با تو صادقانه درد دل كند
های های گریه شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود:
درمیان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شكسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانكرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاك غم سپرده است

ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم كه با صفا و ناز
در فضای بی كرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره زمین پریده است
آن شقایق شفق كه میشكفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین كشیده است
سرخی و كبودی افق
دود و آتش به آسمان رسیده است
قلب مردم به خاك و خون تپیده است
ابرهای روشنی كه چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های كهنه است

ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شكنجه های دردناك
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم كودكان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی كه از جهان جداست
در جهنمی كه پیش دیده خداست
از لهیب كوره ها و كوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس

ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو

ای كه دست من به دامنت نمی رسد
اشك من به دامن تو میچكد
با نسیم دلكش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
در گلو شكسته میشود

فریدون مشیری

arak_bourse
2011/06/05, 22:38
شعر شايد مرحمي است بر دل زخم خورده
شعر مي تواند راهي باشد براي فرار از درد تنهايي
شعر افسانه گمشده هاست
شعر كوچه باغ گذر از خويشتن است

(اين رو بگم كه اين شعري كه از خودم در كردم از اين بهتر نميشه اما اميدوارم قبل از من كسي ديگه اي نسروده باشه)

arak_bourse
2011/06/05, 22:48
ای مدعی
ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست
گیرم که جهان آتش سوزنده بگیرد
بارد و قبول تو چه نقص و چه کمالست
بی آب شود جوهر یاقوت محالست
اینجا سر بازارچهی لعل فروشیست
مگشا سر صندوق که پر سنگ و سفالست
مارا به هما دعوی پرواز بلند است
باری تو چه مرغی و کدامت پر و بالست
با بلبل خوش لهجهی این باغ چه لافد
سوسن به زبان آوری خویش که لالست
خوش باشد اگر هست کسی را سر پیکار
ناورد گه ما سر میدان خیالست
خاموش نشین وحشی اگر صاحب حالی
کاینها که تو گفتی و شنیدی همه قالست

آمن خادمی
2011/06/06, 00:35
تو خامشی،
که بخواند؟
تو میروی،
که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور،
در آن کرانه ببین:
بهار آمده،
از سیم خاردار گذشته

محمدرضا شفیعی کدکنی

malavan
2011/06/06, 01:18
رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم

قصد این قوم فریب است بیا برگردیم

ان که یک روز دل به نگاهش دادیم

خنده اش سردو فریب است بیا برگردیم

شاعر : بیلمیرم !

آمن خادمی
2011/06/06, 20:51
آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند ،
همدیگر را می کشند ،
لذت می برند ،
دود می کنند ،
تمام می کنند.
.....................و بعد از اندک زمانی ،
سیگاری دیگر

آمن خادمی
2011/06/06, 23:43
بعد از آن سيب من آدم شده ام ميداني؟
همدم و يار حوا من شده ام ميداني؟

تو بگو از تو كدامين نفس عشق رسيد
كه من اينگونه تهي غم شده ام ميداني؟

روز اول كه من آن نرگس چشمت ديدم
از دلم داغ جنون زد به سرم ميداني؟

من به ولله و احد كفر نگويم هرگز
ولي انگار خدا من شده ام ميداني؟

دوش من جرعه اي از لعل لبت نوشيدم
دلبرم باز جنون زد به سرم ميداني؟

شاعر : سيد حامد رحمتي

مجيد رادمنش
2011/06/07, 00:49
گله ميکرد ز مجنون ليلي
که شده رابطه مان ايميلي

حيف از آن رابطه ي انساني
که چنين شد که خودت ميداني

عشق وقتي بشود داتکامي
حاصلش نيست بجز ناکامي

نازنين خورده مگر گرگ ترا
برده يا دات نت و دات ارگ ترا

بهرت ايميل زدم پيشترک
جاي سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگين است
به درک گر غم من سنگين است

به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آنهم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از اين ايميلم
که به اين رابطه هم بي ميلم

مرگ ليلي نت و مت را ول کن
همه را جاي OK کنسل کن

OFF کن کامپيوتر را جانم
يار من باش و ببين من ON ام

اگرت حرفي و پيغامي هست
روي کاغذ بنويسش با دست

نامه يک حالت ديگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد

خسته از font و ز format شده ام
دلخور از گِردِلي @ (ات) شده ام …

کرد ريپلاي به ليلي مجنون
که دلم هست از اين سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد
هرچه گفتي که بکن خواهم کرد

زودتر پيش تو خواهم آمد
هي مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتي تو عزيزم ليلي
ديگر از من نرسد ايميلي

نامه اي پست نمودم بهرت
به اميدي که سرآيد قهرت

ناهید
2011/06/07, 10:08
آیینه پرسید:
که چرا دیر کرده است..؟

شاید دل دیگری او را اسیر کرده است..

...خندیدم وگفتم : او فقط عاشق من است! تنها دقیقه ای تاخیر کرده است..

خندید به سادگی ام و گفت:احساس پاک تورا زنجیر کرده است..

گفتم از عشق من چنین سخن مگو

گفت: خوابی! سال ها دیر کرده است

در آینه به خود نگاه می کنم

آه...عشق او عجب مرا پیر کرده است

...راست گفت آینه که منتظر نباش

او برای همیشه دیر کرده است.....

محمود شریعت
2011/06/07, 10:13
در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟

نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی

برو بگذر از این بازار،از این مستی و طنازی

...

اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی

آمن خادمی
2011/06/07, 13:04
من خو نمیكنم به نظامِ سیركی كه در آن
تنها برای شیرهایی كف میزنند
كه به ضربِ شلاقِ رام كننده میرقصند
غرشِ مرا اگر خوش ندارید
به گلوله پاسخم دهید

کارآمد
2011/06/07, 18:07
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

آمن خادمی
2011/06/07, 22:29
من پری کوچک غمگینی رو می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبین می نوازد ،آرام آرام

ناهید
2011/06/08, 14:44
از خویش خستهام

هر چیزِ تازه در دلِ من میشود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم میشود تباه
هر روز میشکند ریسمانِ من
هر روز
پاره میشود ایمانم از گناه
٭
از هم گسسته ام

هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره های یخی نیز
مردهاند
دیگر ادامه ی این راه بسته است
حتی خدای من امروز
خسته است.

ناهید
2011/06/08, 14:47
وقتی که رفت ناراحت شدم وقتي كه
برگشت يك سبد انار با او بود ؛
خنديدم
و بچه گانه دستم را دراز كردم
و او از انارهايش يك دانه هم به من نداد
دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد

ناهید
2011/06/08, 14:59
همیشه از فاصله ها گله می کنیم؛ شاید یادمان رفته که
در مشق های کودکی برای فهمیدن کلمات، کمی فاصله هم لازم بود

ناهید
2011/06/08, 15:04
ﻣﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ
ﻓﮑﺮﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ
ﺍﯼ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﻨﺪﮐﭙﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ. . .

ناهید
2011/06/08, 15:06
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه
او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه...
مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ،
دردم ایــــــن است کــــــه
......بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟!!!

آمن خادمی
2011/06/08, 22:20
واعظان كين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
مشكلي دارم زدانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند

آمن خادمی
2011/06/09, 17:38
انتخابات که آزاد باشد
چشم های تو را انتخاب می کنم
چشم های تو هرگز دروغ نمی گویند

آمن خادمی
2011/06/09, 17:43
حرفهایم را تعبیر میکنی ، سکوتم را تفسیر ، دیروزم را فراموش ، فردایم را پیشگویی
به نبودنم مشکوکی ، در بودنم مردد ، از هیچ گلایه میسازی ، از همه چیز بهانه
من ؛ کجای این نمایشم . . . ؟

آمن خادمی
2011/06/09, 17:44
زندگی باور میخواهد...آن هم ازجنس امید... که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد....یک امید ازته قلب به تو گوید: " که خدا هست هنوز"

آمن خادمی
2011/06/09, 17:48
همه چیز را فروختم
جز صندلی که برای تو بود
شاید زمانی که برمیگردی خسته باشی

ناهید
2011/06/10, 00:09
شب عفو است و محتاج دعایم،
ز عمق دل دعایی کن برایم،
اگر امشب به معشوقت رسیدی،
خدا را در میان اشک دیدی
،کمی هم نزد او یادی ز ماکن،......
کمی هم جای مااو را صدا کن،
بگویارب رفیقم رو سیاه است،
دودستش خالی وغرق گناه است
،بگو یارب تویی دریای جوشان،
دراین شب رحمتت بر وی بنوشان
التماس دعا

ناهید
2011/06/10, 00:13
شب آرزوهاست
بیاييد دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست.
بیايد از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید...

ناهید
2011/06/10, 00:19
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا

ناهید
2011/06/10, 00:20
برگ از درخت خسته مي شه پاييز فقط يه بهانه است

ناهید
2011/06/10, 00:22
قول و قرارهایمان جایش امن است...
زیر پــاهای تـــو!

ناهید
2011/06/10, 00:25
به کعبه گفتم تو ازخاکی منم خاک چرا باید به دور تو بگردم
ندا امد تو باپا امدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم

ناهید
2011/06/10, 00:26
دلی که شکستی را
گچ چاره نکرد...
گِل گرفتمش

ناهید
2011/06/10, 00:54
دیشب که باران آمد می خواستم سراغ تو را بگیرم اما خوب می دانستم اینبار هم که پیدایت کنم زیر چتر دیگری هستی

ناهید
2011/06/10, 00:56
خدایا با توام ، لطفا دوباره دست به آفرینش ِ آدم شو . . .زمین دلتنگ ِ آدمی است !!!!

ناهید
2011/06/10, 00:58
صندوق صدقات نیست دل من ...که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای ...

ناهید
2011/06/10, 01:04
همه دنیا رو نامردا گرفتن/ وفا رو از همه دنیا گرفتن/خبر پیچیده مجنون رو پلیسا/ پریشب با سه تا لیلا گرفتن.....

مجيد رادمنش
2011/06/10, 22:15
http://forums.boursy.com/imported/2011/06/109.jpg (http://www.pic.iran-forum.ir/)

ناهید
2011/06/10, 22:23
زندگی باوری میخواهد آنهم از جنس امید که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد یک امید از ته قلب به تو گوید که خدا هست هنوز

ناهید
2011/06/10, 22:26
بازی ساده ی بود
من چشم گذاشتم
تو....
گرگ شدی!

ناهید
2011/06/10, 22:35
اون یه دونه یوسفی هم که برگشت به کنعان اش.... استثنا بود !
تو غمت رو بخور...!

آرتمیس
2011/06/10, 23:58
من در عجبم که می فروشان کایشان

زین به که میفرشوند چه خواهند خرید؟

ناهید
2011/06/12, 10:42
تو را آرزو نخواهم کرد
هيچ وقت
تو را زمانی می خواهم
که خودت بيايی
نه با آرزوی من ...

ناهید
2011/06/12, 19:23
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ……
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند آنقدر بلند
...تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…
صدای همیشه خوب بودنت را

آمن خادمی
2011/06/13, 00:16
تو را کشتند
و ما را زنده
با تو در خاک کردند
ما ساکنان قبرهای بی نشانه ایم
جنازه ی خود را بر دوش می گیریم
و با هر کشته
برای خود
سوگواری می کنیم

آمن خادمی
2011/06/13, 00:24
عرياني يك شاخه غزل پيرهنم نيست
اين وصله ي ناجور تو در حد تنم نيست
روحي كه ز افلاك تو بر خاك رسيده
در مرده ترين حوصله ي اين بدنم نيست
بو ميكشمت طعم علف هرزه ي دنيا
در تشنه ترين گشنگي اين دهنم نيست
باران تو را سيل به مرداب كشانده
فرهادترين حادثه با كوه كنم نيست
تدريجي مرگي است به هر جا نرسيده
كرباس ترين حاشيه را در كفنم نيست

آرتمیس
2011/06/13, 01:27
شعر "درویش" از شاعر "مجید طاهری"
آه درویش سلام
این منم،
هان؟!‏
نشناسی من را؟!‏
من همان طفل پریشان دی اَم
خورده بودم به زمین
دم دروازه شهر
پر ز خاک و عرق شرم زمین خوردن خویش
آه،یادت آمد؟!‏
گفتی ای دوست، علی گو برخیز!‏
آه،درویش ‏
دلم می خواهد
همچنان زار بگریم چون دی
نه ز خار دستم
نه ز زخمی شدن پای چپم
بلکه اینبار ز زخم دل خویش
من زمین خوردم باز
نه،درویش هنوز
یاد دارم گفتی
که نگه کن جلوی پایت را
که زمینِ دنیا،پرزسنگ سیه و ناصافیست
چه بگویم درویش
کاش آن روز به من می گفتی
که مواظب باشم
دوستان هم گاهی
نقش نامرئی سنگان زمین سیه اند
و چنانت کوبند
که دگر روزن امید به برخواستنت
در دلت خواهد مرد
آه،درویش کجا؟!‏
نا امیدت کردم؟!‏
گرچه سخت است ولی
تو بیا دستم گیر
باز،برگو یاهو
تا علی گویم و برخیزم باز
من امیدم زنده ست
تا تو هستی دل من پاینده ست
آه،درویش نرو!!...‏
جان فدای قدمت
من همان طفل پریشان دی اَم

آرتمیس
2011/06/13, 01:42
دوستان این شعر از خواهر عزیزم هست، با تخلص م.آرامش روشن


واژه سودایی و محزون دل من
ناگهان، در جرسی، واژه ها تابیدند
کلک سرمست خیالی پر زد
و چلیپای نگاهت به تنم آتش زد
جمله ام بال کشید
تا شبستان شرر
تا قناویز غزل
و دل دفتر من سبز ز احساس تو شد
آسمانش تاریک
قلمم خونش ریخت
واژه ها غریدند
غصه ها باریدند، در هبوط گل سرخ
و تنم تاب تحمل نتوانست کند
و نم اشک که از پنجره فکر تبلور میکرد
تیه، آغوش تو بود
که مرا گم میکرد
تو به دارش آویز
داری که از سلسله موی تو بود
یا خمی که از خم ابروی تو بود
تو شرابت سرشار
قلمم شاهد بیمار اگر شد، چه دریغ!!

آرتمیس
2011/06/13, 01:50
از مجموعه اتل متل... (نقدهای اجتماعی)

....اتل متل تعصب، یواشکی گفته بود
قرار ما فردا صبح
پشت محاسن پیر یه خاین جوونه!!
میخواد که روی تسبیح ش هیچ لکه ای نمونه


م. آرامش روشن

ناهید
2011/06/13, 14:53
دوباره واژه سفر را در قاب تنهایی اتاق

خاطراتم میخکوب میکنم

سرزمین خشک خاطره یخ زده و فرسوده شده
...
زندگیم بوی غربت و بی قراری گرفته

رفاقتها پوچ وتو خالیست

وحال کوچ تبلور زندگیست

باید رفت و

به اندازه تمام تنهایی ها

فریاد را

در آغوش کشید

باید رفت و..

ناهید
2011/06/13, 14:55
زخمها را همیشه خنجرها نمی زنند

من همیشه رو به جهان ایستاده ام اما

...جهان همواره از پشت خنجر زده است !

لطفا صورتتان را برگردانید

لطفا به او بگویید صورتش را برگرداند

جهان را می گویم

و نترسد

قصد خنجر زدن ندارم

فقط میخواهم

آسوده گریه کنم

بی آنکه گریه ام را به حساب ضعف من بگذارند

به حساب زنانگیم

ناهید
2011/06/13, 14:58
ســُــرخ می شوی ، وقتی می شنوی دوستت دارم !
زرد می شوم ، وقتی می شنوم " دوســــتش ...داری " !!
چهار شنبه سوری راه انداخته ایم... ...
ســـرخی ِ تو از من ،
زردیِ من از تــــو !
همیشه من می سوزم .....و همیشه تو می پــــری

ناهید
2011/06/13, 15:03
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
......سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی

ناهید
2011/06/14, 12:09
به صدایت که معتاد شدم
رفتی
حالا هر روز
خاطره تزریق میکنم

ناهید
2011/06/14, 12:13
پشت سرم حرف بود... حدیث شد.. می ترسم آیه شود ! سوره اش کنند به جعل ! بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل...!!!

آمن خادمی
2011/06/14, 14:11
انسان ها هر از چند گاهی ، از جایی می افتند
از لبه پرتگاه
از پـا
از نفس
ازاین ور بوم
...............از دماغ فیل
از چاله به چاه
از عرش به فرش
از چــشــم
ازچــــشــــم
از چـــــشـــــم

آمن خادمی
2011/06/14, 14:12
قصه عشقت را ...
به بیگانگان نگو !!!
چرا که این کلاغهای غریب
بر کلاه حصیری مترسک نیز
آشیانه می سازند

آمن خادمی
2011/06/14, 14:13
میری خودکار بیک میخری 2۰۰تومن،
ولی لاک غلطگیر ۸۰۰ تومن.
تو این زندگی حتی رو کاغذ هم اشتباه کنی برات گرون تموم میشه

آمن خادمی
2011/06/14, 20:55
قرارمان فصل انگور، شراب که شدم بيا... تو جام بياور من جان!

آمن خادمی
2011/06/14, 22:54
مي شد به جنگ صاعقه ها رفت آن لحظه ها "جواني" ما بود ......("شفيعي كدكني" )

آمن خادمی
2011/06/14, 22:55
"در اين زمانه كه درمانده هر كسي / از بهر نان شب / ديگر براي عشق و حكايت / مجال نيست / عصيان زندگيست.....

Captain Nemo
2011/06/16, 23:35
در شهر صدای پای مردمانیست
که همچنان که تو را میبوسند ...
طناب دار تو را نیز میبافند ...
مردمانی که صادقانه دروغ میگویند و
صادقانه خیانت میکنند ...

آمن خادمی
2011/06/17, 13:05
مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش …

ارث پدرت نیست ، دل تنهای من است................

آمن خادمی
2011/06/18, 00:39
گاهی یاد کن مرا ...
من همونم که اگر ساعتی بی خبر بودی ازم ...
آسمان را به زمین می دوختی

آمن خادمی
2011/06/18, 00:39
آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است....

ناهید
2011/06/18, 11:45
قدش به "عشق" نمي رسيد "غرور"ام را زير پا گذاشت تا برسد...!

ناهید
2011/06/18, 11:55
به فرزندانمان در كودكى وقت بيشترى براى عروسك بازى بدهيم


تا وقتى بزرگ شدند با دل آدمها بازى نكنن

ناهید
2011/06/18, 12:00
هـــرگــز دلـــم را نــخــواهـم فـــروخــت
بــه بـهــانـه ی نـاچـیـزی که یـهـودا عـیـســی را فــروخـت
هــــرگــز قـــول نــخـــواهـــم داد
آن ســـیــب را نـــچــیــنـم ، چــون نـمی تـوانـم ...
دسـتـانم را در گـلـدانـی خـواهـم کـاشـت ، چـشمان تـورا بـار خـواهـنـد داد
...قـــلـــبـــم را :
در هــزار تــوی خــاطـره هــا پـنـهـان مـی کـنـم
شــایـد تـورا فـرامـوش کــنـد ،
نـمـی تـوانـد ... دیــگــر بـه بــاد نـخـواهــم دادش ، قـلـبــم را مــی گـویـم
دیــگـر هـرگـز امـتـحـان نـخـواهـم کـرد ، عـاشـقـی را مـی گـویـم
خــســتـه شــده ام از دوری تــو از تـاریـکـی . بـی تــو ... آرزویــــم :
غـــوطـــه وری در آرامـــش تــوســت
در تـاریـکـی ..... روشـنـایــی ، هر کجا .... با حضور تو ...

ناهید
2011/06/18, 12:13
همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست گاهی سکوت می کنم تا بفهمی چه بی صدا باختی

ناهید
2011/06/18, 12:15
گـفـتم: خــدایا از همــه دلگیرم ...................................گفـت: حتی از من ؟
گـفـتم: خدایا دلم را ربودند ...................................گفـت: پیش از من ؟
گـفـتم: خدایا چقـدر دوری ...................................گفـت: تــو یا من ؟
گـفـتم: خدایا تنهاترینـم ...............

ناهید
2011/06/18, 12:18
گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........

ناهید
2011/06/18, 13:55
باران سرنوشتش را پذیرفت
از آسمان به زمین آمد
باد به دل کندن عادت کرد
کوه به ماندن
رود به گل آلوده شدن
...خوب که می بینم
سرنوشت من زیاد هم بد نیست..

آمن خادمی
2011/06/18, 23:21
دلواپسي من از نيامدنت نيست !
مي ترسم
در پس اين دل دل زدن ها
بيايي ودیگر نخواهمت.......

آمن خادمی
2011/06/18, 23:24
من خواب نیستم!
خاموش اگر نشستم
مرداب نیستم!
روزی که بر خروشم و زنجیر بگسلم

روشن شود که آتشم و آب نیستم........

آمن خادمی
2011/06/18, 23:27
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات.
هيچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمی اندازد.
حتی وقتی طوفان زوزه می کشد.
میتوانی اينجا گريه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هيچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اينجايم.
تو فقط بيا و برو..........

samin
2011/06/19, 08:45
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم هزاران لیلی ناز افرین را از برای خاطر مجنون صحرا گرد بی سامان عاشق, کو به کو مستانه و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد

samin
2011/06/19, 08:47
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید
شوهر خوب مگر گیر کسی می اید
( خواهر حافظ)

ناهید
2011/06/19, 11:36
میخواهی بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
...برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو…
احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو…
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو…
فقط برو…..

ناهید
2011/06/19, 11:41
در گوش بچه ای که مُرده به دنیا آمد آرام گفتم "چیزی را از دست ندادی " .....

ناهید
2011/06/19, 11:46
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
......
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
صائب

آمن خادمی
2011/06/19, 21:32
خدا گریخته است.

به کجا رفته است؟ تنها خودش می داند،
رفته تا بجنگد برای چیزی
باد را ببخشد به آسیابهای بادی
و رفته است و رفته است،
خودش میداند به کجا
رفته است و
غرق شده است در عشق خویش

او جای دیگری است،
شاید روزی برگردد.
دست نگهدار،
گزمگان گیج
به خیابان های تهی از خدا می روند
تا شعله ی زندگی ها را خاموش کنند

آمن خادمی
2011/06/19, 21:49
خدایا !

کودکان گل فروش را می بینی ؟!

مردان خانه به دوش ...

دخترکان تن فروش ...

مادران سیاه پوش ...

واعظان دین فروش ...

محرابهای فرش پوش ...

پسران کلیه فروش ...

همه را می بینی

و باز هم

برای قضا شدن نمازمان

خط و نشان می کشی ؟؟؟

آمن خادمی
2011/06/19, 21:57
پيرم و گاهي دلم ياد جواني ميکند
بلبل شوقم هواي نغمه خواني ميکند
همتم تاميرود ساز غزل گيرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتواني ميکند
بلبلي در سينه مينالدهنوزم کين چمن
با خزان هم آشتي و گلفشاني ميکند
ما به داغ عشق بازي ها نشستيم وهنوز
چشم پروين همچنان چشمک پراني ميکند
ناي ما خامش ولي اين زهره شيطان هنوز
باهمان شور و نوا دارد شباني ميکند
گر زمين دود هوا گردد همانا آسمان
باهمان نخوت که دارد آسماني ميکند
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگاني ميکند
بي ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولي
چون بهاران ميرسد بامن خزاني ميکند
طفل بودم دزدکي پير و عليلم ساختن
آنچه گردون ميکند با ما نهاني ميکند
ميرسد قرني به پايان و سپهر بايگان
دفتر دوران ماهم بايگاني ميکند
شهريارا گو دل از ما مهربانان مشکنيد
ورنه قاضي در قضا نامهرباني ميکند
.......
استاد شهريار

arashmidos
2011/06/19, 22:54
بیچاره شیطان

جلوی خدا سر خم كرد و جلوی یك انسان هم سرش را خم نكرد
اما...
ما جلوی هزاران انسان سر خم می كنیم و جلوی خدا سرمان را خم نمی كنیم
بعد در كمال وقاحت می گوییم
لعنت بر شیطان

arashmidos
2011/06/19, 22:56
اینجا گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند

به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...

arashmidos
2011/06/20, 00:02
راستی هیچ پایانی پایان نیست

چه کسی میتواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد

در هر سرانجام مفهوم یک آغاز نهفته است

نادر نادرپور

davood10
2011/06/20, 19:07
جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد
شیطانخبر نداشت، بشر اختراع شد

« هابیل » ها مزاحم « قابیل » میشدند
افسانه ی « حقوق بشر » اختراع شد

مـردم خیال فخر فروشی نداشتند
شیـئی شبـیه سكه ی زر اختراع شد

فكر جنایت از سر آدم نمیگذشت
تا اینكه تیغ و تیر و سپر اختراع شد

با خواهش جماعـت علاف اهل دل
چیزی به نام شعر و هنر اختراع شد

اینگونه شد كه مخترع از خیر ما گذشت
اینگونه شد كه حضرت « شر » اختراع شد

دنیا به كام بود و … حقیقت؟! مورخان !
ما را خبر كنید؛ اگر اختراع شد.

آمن خادمی
2011/06/20, 20:56
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

آمن خادمی
2011/06/20, 21:03
خدا .. رویای دور کودکی ام بود
، بخار شد و به هوا رفت
همراه خون تو بر سنگفرش داغ خیابان...
صدای خدا در عربده ی چوب های گزمگان گیج خاموش شد
و نورش
در پشت چشم بند چرک زندان ، تا جاودان خاموش
خاموش به جاودانگی شب های سرد ستم

آمن خادمی
2011/06/21, 01:23
از بيداري فرار مي كني به خواب/ مي بيني/ جاي دستبند بر بيداريت درد مي كند/ جاي لب هاي خالي بر پيشانيت.../ جايت در زندگي درد مي كند/ زخم است/ زخم را بايد خاراند/ پوستش را كَند/ پوست را بايد كَند/ انداخت روي مبل/ كه خانه زيبا شود..... گروس/ حفره ها

آمن خادمی
2011/06/22, 01:00
نباشی کل این دنیا واسم قد یه تابوته
نبودت مثل کبریت و دلم انباره باروته
نباشی روز تاریکم یه اقیانوسه آتیشه
تموم غصه ی دنیا تو قلبم ته نشین می شه
دنیا رو بی تو نمی خوام یه لحظه
دنیا بی چشمات یه دروغ محضه

نباشی هر شب و هر روز
همه اش ویلون و آواره ام
با فکرت زنده می مونم
تا وقتی که نفس دارم
تا وقتی که نبود تو
یه روز کاری بده دستم
بمون تا آخر دنیا
بمونی تا تهش هستم

آمن خادمی
2011/06/22, 14:42
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


هوشنگ ابتهاج

ناهید
2011/06/22, 21:54
نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:
درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار!
خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!
کلبه ي غريبي ام را پيدا کن،
کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!
حرير غمش را کنار بزن!
مرا مي يابي
رهگذري بودم که ميگذشت

ناهید
2011/06/23, 22:43
مرا ببخش !
اگر به تو پیله کرده ام
قدری طاقت بیار
پروانه ات میشوم .

ناهید
2011/06/23, 22:46
چه فرقی می کند عاشق تو باشم یا عاشق رنگین کمان وقتی هردو هفت خطید؟!!!

ناهید
2011/06/23, 22:48
رابطه مان آنقدر سرد شده که دیگر می توانیم با خیال راحت کولر را خاموش کنیم!!!این گونه در هزینه های زندگیمان صرفه جویی خواهیم کرد :)

ناهید
2011/06/23, 23:00
به ستاره ها نگاه کن،به چشمک زدنشون بخند اما دل نبند چون چشمکشون از روی عشق نیست از روی عادته

ناهید
2011/06/23, 23:07
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن.. چندشم می شود از لکه ی انگشت دروغ...

ناهید
2011/06/23, 23:21
تا قبل از ازدواج فقط مرگ می تواند دو عاشق دلداده را ازهم جدا کند اما بعد از ازدواج تقریبا هرچیزی می تواند سبب جدایی آنان شود!

ناهید
2011/06/24, 23:23
همیشه نباید همه چیز را توضیح داد وقتی کسی برای نداشته هایت، بهانه میگیرد، بهتر است او را هم نداشته باشی تا به نداشته هایت اضافه شود!!

ناهید
2011/06/24, 23:40
ممنونم از تو ..

این زخم ها ...

نمک می خواست !..
......
پاشیدی !!
و مرا نمک گیر کردی

آمن خادمی
2011/06/25, 11:36
جیرجیرکها وقتی عاشقند،می خوانند و وقتی نیستند، می میرند

ناهید
2011/06/26, 19:27
کيسه ی کوچک چای تمام عمر دلباخته ی ليوان شدولي هر بار که حرف دلش را مي زد صدايش توی اب جوش مي سوخت .کيسه ی کوچک چای با يک تکه نخ رفت ته ليوان .......حرف دلش را اهسته گفت ...ليوان سرخ شد

ناهید
2011/06/26, 19:30
از چشمم افتادی!... مثل قطرهء اشک!...
همونی که چند صباحی چشماتو تروتازه نگه میداره و بعد آروم از گوشهء
پلکت سر می خوره و سرازیر میشه روی گونه هات!... همون قطره اشکی که وقتی از چشمت افتاد،
دیگه افتاد! ..و حتی اگه بخوادم دیگه نمی تونه برگرده سر جای اولش، توی چشمات... بهمین سادگی

كارآمد
2011/06/27, 07:52
همیشه نباید همه چیز را توضیح داد وقتی کسی برای نداشته هایت، بهانه میگیرد، بهتر است او را هم نداشته باشی تا به نداشته هایت اضافه شود!!

خيلي عالي بود ..... مرسي

آمن خادمی
2011/06/27, 13:40
جخ امروز
از مادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است.


نزدیک ترین خاطره ام خاطره ی قرن هاست.
بارها به خونمان کشیدند
به یاد آر
و تنها دست آورد کشتار
نان پاره ی بی قاتق سفره ی بی برکت ما بود.


اعراب فریب ام دادند
برج موریانه را به دستان پرپینه ی خویش بر ایشان در گشودم
مرا و همه گان را بر نطع سیاه نشاندند و
گردن زدند.


نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضی ام دانستند
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که قرمطی ام دانستند.
آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاهترین طریق وصول به بهشت بود!


به یاد آر
که تنها دست آورد کشتار
جل پاره ی بی قدر عورت ما بود.


خوش بینی ی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه گان را گردن زدند
یوغ ورزاو بر گردنمان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که باز مانده گان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.


کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر
تا جست و جوی ایمان
تنها فضیلت ما باشد.


به یاد آر
تاریخ ما بی قراری بود
نه باوری
نه وطنی.
نه
جخ امروز
از مادر
نزاده ام

احمد شاملو

ناهید
2011/06/28, 00:50
کفشی خریده ام

نه برای رفتن

...برایت می فرستم

که برگردی

ناهید
2011/06/28, 00:51
نمیدانم چرا
امااین بارکه هوایت راکردم
اسمان تگرگ رانصیبم کرد
انگاراوهم به من خواهدفهماندکه دیگر
تونیستی

ناهید
2011/06/28, 00:53
هیچ انتظاری از کسی ندارم ! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است

ناهید
2011/06/28, 01:00
از خدا پرسیدم خدایا چه چیزی تو را ناراحت می کند؟ خداوند فرمود : هر وقت بنده ای با من سخن می گوید ، چنان به حرفهای او گوش می دهم که گویی به جز او بنده ی دیگری ندارم. ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم الا او.

ناهید
2011/06/28, 01:04
سجاده ام کجاست؟
میخواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم.
این دلگرفتگی مداوم , شاید
تصویر سایه ی من است
که اینسان
...گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام.

ناهید
2011/06/28, 01:11
دستور زبان فارسی را خوب بلدم
دیگر نگران رفتنت نیستم
برو
همیشه بعد از "تو"،" او "می اید

ناهید
2011/06/28, 01:18
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت لیک شعری نسرود

نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود

سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود

ناهید
2011/06/28, 01:22
آدم نابینافرق شیشه والماس نمیتونه تشخیص بده
اگه کسی قدرتو ندونست تو شیشه نیستی اون نابیناست

ناهید
2011/06/28, 01:25
آنگاه كه ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس مي كني، به خاطر بياور كه زيبايي شهاب ها از شكستن قلب ستارگان است

ناهید
2011/06/28, 01:28
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم. . .
با اشک تمام کوچه را تر کردم. . .
وقتی که شکست بغض تنهایی من. . .
وابستگی ام را به تو باور کردم. . .*

ناهید
2011/06/28, 01:32
سرت را بالا بگیر
سینه را سپر کن
صدایت را بینداز ته گلوت
و فریاد بزن :

...من فراموشش کردم
.........

بعد راست بینی ات
رو بگیر بالا
تا ته بی نهایت برو ...
بعد تو دلت بگو
خ... خودتی...
یادمه.....!

ناهید
2011/06/28, 01:35
خيلي دنبالم دويدی
اما نميرسيدی
تا سرعتمو کم کردم
که به من برسي...
هوا برت داشت.....
...فکر کردی ميتونی به اونايی
که تند تر از من هستن برسی!
رد شدی
و رفتی........
....
حالا
.....
حالاها
.......
بدو تا بهش برسی.......!

ناهید
2011/06/28, 01:39
برادر جان نمی دونی چه دل تنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی نمی دونی برادر جان
گرفتار کدوم طلسمو نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
... مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان برادر جان نمی دونی
چه تلخ وارث غم پدر بودن
دلم تنگ برادر جان برادر جان دلم تنگ
دلم تنگه از این روز های بی امید
ازین شب گردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه