توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فلسفی-عرفانی
mhjboursy
2019/10/24, 21:23
بســـــــــــمالله الرحمنالرحیـــــــــم
سلام.
جستاری برای گفتگوهای فلسفی/عرفانی دوستان.
یا علی.
mhjboursy
2019/10/24, 21:40
زبان
===
كيست در گوش كه او می شنود
آوازم يا كدام است سخن مي نهد اندر دهنم
انسانی که پارسی بلد است پارسی سخن میگوید. و نزد خودش هم پارسی میاندیشد.
آلمانی، آلمانی.
شاید برخی از دو زبانهها به هر دو زبان...
پشت سخن اندیشه است.
پشت اندیشه چیست؟
پشت این ابزار (زبان) هم باید ابزاری (زبانی) دیگر باشد، اما آن چیست؟
ممکن است یک نفر بگوید «تصور».
(تصور برای اشیاء و تصدیق برای عبارات.)
ولی پشت (این ابزار) تصور چیست؟
در نهایت به یکی از این دو حال باید رسید:
بیابزاری
یک ابزار
در حالت دوم فاعلی وجود ندارد. یعنی در پشت تمام ابزارها اگر استفادهکنندهای از این ابزارها نباشد. ادراک کنندهای وجود ندارد و هر چه هست ادراکات است. شنوندهای نیست و هرچه هست صوت است. و نیز از آن سو ارادهکنندهای هم نیست. هر چه هست اراده است. گویندهای نیست. پشت هر دهانی دهان دیگری است. در کل «من» وجود ندارم. ولی من وجود دارم! ادراک میکنم. و ادراک میکنم که ادراک میکنم، و اراده میکنم، هر چند دستم بسته باشد.
و حالت نخست عجیب است. (البته در این جا نباید بیابزاری را با نبود ابزار یکی دانست. بلکه موضوع بساطت و ترکیب است. تجرد.) (نکتهی عجیب ارتباط مجرد و مقید است. در حقیقت ارتباط مجرد و قید.) (و البته اشتباه و تعجب از تصور مدرِک و مدرَک در عرض هم حاصل شده. و نیز از تصور خویشتن که موجودی مجرد است که اصل تصور اشتباه است. که البته اگر این گونه نباشد باز تعجبی دیگر دارد.)
mhjboursy
2019/10/24, 21:43
شرح تجرد و راهی به سوی آن
=================
یکی از اشتباهها تصور کردن تصورکننده است.
همین.
شرح:
هیچ دهانی تا کنون خودش را نبلعیده.
تو چگونه انتظار داری در ذهن خود جا شوی.
پس آنچه گمان میکنی{۱} تو نیستی.
پس تو کیستی؟
============================
پانویس:
{۱} میپنداری/متجسم میسازی.
mhjboursy
2019/10/24, 21:55
اینهمانی
=====
این همانی یکی از بهترین و بدترین ابزارهاست.
شاید هم بتوان گفت تنها ابزار انسان است.
با اینهمانی است که انسان مفاهیم را میسازد و از آنها استفاده میکند.
جای دو تا سیب عدد دو را میگذارد و بعد آن را در دو ضرب میکند.
جای انرژی جنبشی حرف K را قرار میدهد و این را آن میگیرد و در روابط استفاده میکند و یک خروجی میگیرد.
یکی از جالبترین موارد استفاده از اینهمانی گذاشتن خود جای دیگران است.{۱} {۲}
نمونهی جالبش کلیله و دمنه است.
و یا حتی توانایی ارتباط برقرار کردن بین شمع و پروانه در اشعار شاعران. {۳}
ولی یکی از جالبترین موارد بازی کردن بچهها است. که یکی دزد میشود و یکی پلیس...
یا بازیکردن آنها با عروسک.{۴}
و جالبتر بیماریهایی است در این خصوص... که گفته میشود مثلا یک نفر خودش را یک مرغ میتواند تصور بکند!
و سادهترین و پیچیدهترینش تنمنپنداری است.
اگر از بدو تولد انسانها را در یک سری روباتهای (آدمآهنیهای) بزرگ قرار میدادند، نود و نه درصد ما اکنون گمان میکردیم آدمآهنی هستیم.
{۵}
=============================
پانویس:
{۱} از اینجاست که عاطفه و انسانیت هم آغاز میشود!
{۲} برای نمونه، در رمانی که میخوانی، خودت را جای یک یا چند نفر قرار میدهی.
{۳} که این هم در حقیقت قرار دادن خویش به جای آنهاست.
{۴} که این و مواردی شبیه این نشان میدهد این قابلیت از آغاز در انسان هست.
{۵} این نوشته پیرو نوشتهی پیشین است.
mhjboursy
2019/10/25, 20:33
نور
==
احمقانهترین دانشی که انسان به آن دست یافت این بود که گفت نور از بیرون به چشم وارد میشود.
و بعد برای آن آزمایش انجام داد!
و تا کنون یک نفر هم بلند نشده بگوید بابا! این قدر نادانی؟؟؟ یعنی اشتباه به این واضحی؟
آیا جهان دارد مرا روشن میسازد یا این «««من»»» هستم که دارم جهان را روشن میسازم؟
کجای کارید؟
آیا نور به چشم من وارد میشود؟ یا نور چشم من است که دارد جهان را روشن میسازد؟
اشتباه به این سادگی؟
و البته عمق فاجعه به این زیادی!؟
طرف گفت چون من هرگاه پلکم را میبندم حتما یک چیزی از آن ور دارد وارد این ور میشود پس این همان روشنایی است!!!
چه «پس» احمقانهای.
چون آن نباشد این نیست، پس این آن است!
اشتباه.
همانقدر اشتباه است که بگوییم چشم بینایی است.
همانقدر اشتباه که بگوییم فاعل فعلش (یا مفعولش) است.
همانقدر اشتباه که بگوییم ما ابزارمان هستیم.
اشتباه.
یا نور.
mhjboursy
2019/10/25, 20:46
آیا خدا وجود دارد؟
========
پرسش اشتباه است. {۳}
پرسش درست این است: خدایت کیست؟ (یا خدایانت)
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «اول» اذعان دارد. حتی اگر به بینهایت بودن سلسلههای زمانی در بعد زمان قائل باشیم (کما اینکه من هستم) باز یک وجود یک اول توسط عقل تصدیق میشود.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آخر» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «قوی» {۱} اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «بزرگ» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «رزاق» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آگاه» اذعان دارد. {۲}
حالا موضوع اینجاست که اینها چندتا هستند (چند خدایی) یا یکی هستند؟ و او کیست؟ آیا من خدا هستم؟ یا دنیا؟ یا دیگری؟ یا ناپیدای پیدا؟ درون من است؟ یا چه؟
پرسش این نیست که آیا خدا هست یا نیست.
پرسش این است که خدایت کیست؟
اصلا آیا تا کنون به آن اندیشیدهای؟
آیا تا کنون با خدای خودت ارتباط برقرار کردهای؟
================================
پانویس:
{۱} نیرومند. یا نیرومندترین. در وهلهی نخست شاید یک نفر گمان کند نیرومندترین درست است ولی درست نیرومند است و از این صفت تفضیلی فاضلتر و برتر است. دانا یک مرتبه بالاتر از داناترین است. چرا که به اطلاق اشاره دارد. یعنی واجد مطلق دانایی. نه اینکه با کسی قسمت کرده باشد.
{۲} این خیلی مهم است. کسی به این اسم توجه ندارد. بماند.
{۳} گاهی اوقات توجه نکردن به اینکه خود پرسش اشتباه است انسان را خیلی دور و پرت و پلا میبرد. عدهای برای اینکه اثبات کنند خدا هست میآیند دست به دامان دلیلهایی میشوند که آخر میکشاندشان به وادی جدل و گفتگو و ... در حالی که خدا بینیاز از اثبات است.
================================
پینوشت:
متاسفانه از واژههای عربی زیاد استفاده میکنم. برای اینکه جایگزینهایش زیاد جا نیافتاده یا اصلا جایگزینی نیست. و نیز اینکه تند مینویسم و حوصلهی اندیشیدن در مورد برابرهای پارسیاش را ندارم. کار بورسیام مانده.
mhjboursy
2019/10/25, 20:49
اثبات خدا
=====
خدا نیازی به اثبات ندارد.
چرا که اوست که چیزهای دیگر را اثبات و تثبیت و ثابت میکند.
خدا نیازی به دلیل ندارد.
چرا که خود او دلیل است بر هر چیزی.
اگر میخواهی این را بفهمی تلاش کن خودت را ثابت کنی.
اگر ثابت کنی به بیراهه رفتهای.
چرا که اثبات از تو میآید.
نه تو از دل اثباتت.
تو میخواهی در آینهی دلیلت دیده شوی.
غافل از اینکه اگر هم در آن آینه چیزی دیده شود تو نیستی و هر چه آید نقش است. نقش!
اینهمانی میکنی. ولی این همان نیست.
این مثال همان است.
مثال.
نقش.
رخ.
رنگ.
سایه.
شبیه.
تو نیستی.
پس من که هستم و چگونه هستم؟
mhjboursy
2019/10/25, 20:50
من چگونهام؟
=======
پرسش اشتباه است.
من چگونه نیستم.
من فرای چگونگیام.
آنکه چگونگی را درک میکند خود بیچگونگی است.
و تجرد از چگونگی به معنای نقص و نداشتن نیست. (ای بسا برعکسش را بتوان گفت که بیچگونگی یعنی دارا بودن تمامی چگونگیها.)
آیا خدا وجود دارد؟
========
پرسش اشتباه است. {۳}
پرسش درست این است: خدایت کیست؟ (یا خدایانت)
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «اول» اذعان دارد. حتی اگر به بینهایت بودن سلسلههای زمانی در بعد زمان قائل باشیم (کما اینکه من هستم) باز یک وجود یک اول توسط عقل تصدیق میشود.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آخر» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «قوی» {۱} اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «بزرگ» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «رزاق» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آگاه» اذعان دارد. {۲}
حالا موضوع اینجاست که اینها چندتا هستند (چند خدایی) یا یکی هستند؟ و او کیست؟ آیا من خدا هستم؟ یا دنیا؟ یا دیگری؟ یا ناپیدای پیدا؟ درون من است؟ یا چه؟
پرسش این نیست که آیا خدا هست یا نیست.
پرسش این است که خدایت کیست؟
اصلا آیا تا کنون به آن اندیشیدهای؟
آیا تا کنون با خدای خودت ارتباط برقرار کردهای؟
================================
پانویس:
{۱} نیرومند. یا نیرومندترین. در وهلهی نخست شاید یک نفر گمان کند نیرومندترین درست است ولی درست نیرومند است و از این صفت تفضیلی فاضلتر و برتر است. دانا یک مرتبه بالاتر از داناترین است. چرا که به اطلاق اشاره دارد. یعنی واجد مطلق دانایی. نه اینکه با کسی قسمت کرده باشد.
{۲} این خیلی مهم است. کسی به این اسم توجه ندارد. بماند.
{۳} گاهی اوقات توجه نکردن به اینکه خود پرسش اشتباه است انسان را خیلی دور و پرت و پلا میبرد. عدهای برای اینکه اثبات کنند خدا هست میآیند دست به دامان دلیلهایی میشوند که آخر میکشاندشان به وادی جدل و گفتگو و ... در حالی که خدا بینیاز از اثبات است.
================================
پینوشت:
متاسفانه از واژههای عربی زیاد استفاده میکنم. برای اینکه جایگزینهایش زیاد جا نیافتاده یا اصلا جایگزینی نیست. و نیز اینکه تند مینویسم و حوصلهی اندیشیدن در مورد برابرهای پارسیاش را ندارم. کار بورسیام مانده.
از فلسفه خوشم نمیاد. از اینکه اینقد سخت و پیچیده بخوای یه چیزی و اثبات کنی. ترجیح میدم به دلم و درونم رجوع کنم. خدا اون نیرویی هست که منو احاطه کرده و اجازه نمیده از هیج جا بهم آسیبی وارد بشه.
mhjboursy
2019/10/26, 00:49
نام
==
یکی از راههایی که ما خودمان را میشناسیم این است که خودمان را یک «نام» میپنداریم.
همانگونه که خودمان را یک تن فرض میکنیم.
نام هم یک تصور است. تصور غیر دیداری (بصری).
اما آیا من نام هستم؟
آیا این نام از من است؟ یا من از این نام هستم؟ یا این نام بخشی از من است؟
نسبت من با این نام چیست؟
نام من در واقع (جدای از این نام) چیست؟
(چگونگی من به دور از این چگونگی چیست؟)
خوب که نگاه کنی...
همهچیز نام است...
این نام... این تن... این پدر و مادر... این برچسبهایی که روی «خویشتن» قرار دادهای...
این نامها اگر نباشد...
چه میماند؟
آیا چیزی (هویتی/وجودی) هست؟ یا هر چه هست همین ماهیتهاست؟
اي دوستان اي دوستان من كيستم من كيستم
اي بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟
لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من
گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم
بگذشته ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم
آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم
اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين
در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم
گاهي چرا آشفته ام گاهي چرا بشكفته ام
گاهي نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم
شادان و خندانم چرا ؟ گويان و بريانم چرا ؟
بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم
دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست
در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم
اين است دائم پيشه ام كز خويش در انديشه ام
گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم
اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه
دردم بود اي همرهان من كيستم من كيستم
اي آسمان و اي زمين اي آفتاب نازنين
اي ماه و اي استارگان من كيستم من كيستم
اي صاحب دار وجود اي پادشاه فضل و جود
اي از توام نام و نشان من كيستم من كيستم
دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو
از بند رنجم وا رهان من كيستم من كيستم
تا كي حسن نالد چو ني تا كي بگريد پي به پي
گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم ؟!
mhjboursy
2019/10/26, 00:53
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
(ابوسعید ابوالخیر (https://ganjoor.net/abusaeed/))
پینوشت: پرده، اینگونه نیست که در فلان تاریخ دنیوی بیافتد و فلان واقعهی هولناک اتفاق بیافتد... که افتادن پرده خود به فنای دنیا (و موجودات) اشاره دارد. اینگونه حساب کن که همین اکنون هم پرده افتاده. و آن بخش پس از چون پرده در افتد هماکنون هم هست.
mhjboursy
2019/10/26, 01:06
از فلسفه خوشم نمیاد. از اینکه اینقد سخت و پیچیده بخوای یه چیزی و اثبات کنی. ترجیح میدم به دلم و درونم رجوع کنم. خدا اون نیرویی هست که منو احاطه کرده و اجازه نمیده از هیج جا بهم آسیبی وارد بشه.
سلام.
باید دغدغه داشته باشید.
زمانی که آدم دغدغه نداشته باشد مانند ریاضی میشود...
که آدم نگاه میکند با خودش میگوید آخر این معادلهی درجه دو کجای زندگی انصافا به درد من میخورد؟ در بهترین رشتهی مهندسی در بهترین دانشگاه و در بالاترین سطح هم بروی میبینی واقعا کارایی نداشته و به کاری که میخواهی بکنی ربطی ندارد...
ولی (فلسفه) وقتی به کارت بیاید و اصلا از قبل به دنبالش بوده باشی... میشود آب روی آتش...
زمانی که در عطش فراقش یک عمر سوخته باشی، برایت میشود گوهری گرانبها که قدرش را میدانی...
به آن عشق میورزی.
مانند جذابترین رمانها کتابهایش را میخوانی...
زمانی که مانند شعر بالا دغدغهی من کیستم بگیری دیگر نه تنها این افکار خستهکننده و زمانبر و بیهوده به نگر نمیرسد... بلکه تبدیل به مهمترین کار/چیز زندگیات میشود و حاضری از چیزهای دیگر بزنی تا به اینها برسی...
یکی از دلایلی که من در بورس دنبال پول هستم و خیلی دوست دارم یک سامانهی نیمهخودکار داشته باشم تا از کار کردن زیاد مقداری فاصله بگیرم همین است... که زمان پیدا کنم برای این چیزها...
زمان بگذارم هر روز نیمساعت... یک ساعت... پس از نماز بنشینم بیاندیشم...
وای... آرزوی من این است بروم کنار دریا و آنجا بنشینم بیاندیشم...
بنشینم کتابهای اینچنینی را با (تمام وجودم، با جانم) بخوانم...
mhjboursy
2019/10/26, 01:29
دوستان گمان نکنند اینهایی که من اینجا مینویسم را هر کدام را مانند نوشتههای بورسی باید همینجور بخوانند و رد شوند...
گاهی یک بخش از این نوشتهها حاصل عمر یک نفر است تا این را گیر آورده و به ما در کتابی چندین جلدی به ما رسانده... و البته دیگران برای ما خلاصه کردهاند و باز خلاصهی آنها را خلاصه کردهاند و ... خلاصه اینکه این که اینجاست اکنون بسیار بسیار خلاصه شده من مینویسم.
مثلا یک بنده خدایی شاید یک عمر کار کرده تا در آورده: الذاتی لا یعلل. یا لا یصدر من الواحد الا الواحد. یا الانسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء. (همه هم عربی شد... انشاءالله پارسیاش را یک روزی زمان بشود اینجا بحث کنیم...)
خلاصه اینکه ما در یک نیم خط اینها را میگوییم و رد میشویم... ولی این برای کسی است که آشنایی دارد. برای کسی که آشنایی ندارد شاید یک روز تا یک سال طول بکشد که معنیاش را قشنگ متوجه شود.
سلام.
باید دغدغه داشته باشید.
زمانی که آدم دغدغه نداشته باشد مانند ریاضی میشود...
که آدم نگاه میکند با خودش میگوید آخر این معادلهی درجه دو کجای زندگی انصافا به درد من میخورد؟ در بهترین رشتهی مهندسی در بهترین دانشگاه و در بالاترین سطح هم بروی میبینی واقعا کارایی نداشته و به کاری که میخواهی بکنی ربطی ندارد...
ولی (فلسفه) وقتی به کارت بیاید و اصلا از قبل به دنبالش بوده باشی... میشود آب روی آتش...
زمانی که در عطش فراقش یک عمر سوخته باشی، برایت میشود گوهری گرانبها که قدرش را میدانی...
به آن عشق میورزی.
مانند جذابترین رمانها کتابهایش را میخوانی...
زمانی که مانند شعر بالا دغدغهی من کیستم بگیری دیگر نه تنها این افکار خستهکننده و زمانبر و بیهوده به نگر نمیرسد... بلکه تبدیل به مهمترین کار/چیز زندگیات میشود و حاضری از چیزهای دیگر بزنی تا به اینها برسی...
یکی از دلایلی که من در بورس دنبال پول هستم و خیلی دوست دارم یک سامانهی نیمهخودکار داشته باشم تا از کار کردن زیاد مقداری فاصله بگیرم همین است... که زمان پیدا کنم برای این چیزها...
زمان بگذارم هر روز نیمساعت... یک ساعت... پس از نماز بنشینم بیاندیشم...
وای... آرزوی من این است بروم کنار دریا و آنجا بنشینم بیاندیشم...
بنشینم کتابهای اینچنینی را با (تمام وجودم، با جانم) بخوانم...
راستش نمیشه گفت ریاضی هیج جا بکار نمیاد. دوستی داشتم که میتونم بگم یه نابغه بود. ایشون ریاضیش فوق العاده عالی بود. (من خودمم ریاضیم تو دبیرستان و دانشگاه عالی بود. اما به مرور که فاصله گرفتم حتی برای کنکور ارشد درصد ریاضیم صفر بود. چون اصلا نخوندم و سوالاتش و نگاه هم نکردم ) خلاصه اون دوستم میگفت ریاضی و یاد بگیر به تمام علوم و حتی به زندگی سوار میشی. و میگفت من تو هر کاری وارد بشم یه میونبر از طریق علم ریاضی و کامپیوتر براش پیدا می کنم.
و ایضا دوست دیگری داشتم که رشته ی دبیرستانش انسانی و دانشگاهش ادبیات بود. (من ریاضی فیزیک و دانشگاه هم فنی مهندسی بود ) این دوستمم میگفت حس می کنم اونایی که ریاضیشون خوبه تو زندگی موفق ترن و پول درآوردن رو بهتر بلدن. نمی دونم بر چه اساس میگفت. اما خب واقعا خودم حس میکردم هم زندگی و خیلی بهتر از اون می فهمم (با اینکه 15 سال از من بزرگتر بود ) و هم بهتر و راحت تر از اون میتونم پول دربیارم.
و اما
در مورد کنار دریا و اندیشیدن و کم کار کردن و زیاد پول درآوردن و رسیدن به آزادی مالی و زمانی باهاتون کاملا موافقم . اینجور زندگی فوق العاده اس. فوق العاده... و فوق العاده ترینش اندیشیدن کنار دریا
فلسفه مخصوصا فلسفه وجود زيباست اما قديمي است . تا چند دهه قبل خيلي استوار بود و به نظر نمي رسيد به چالشي بيفتد . پيروان زيادي هم داشته و دارد و از آنجا كه به گزاره هاي عقلي تكيه مي زند و از نردبان عقل بالا مي رود بسيار استوار و غير قابل كتمان مي نمايد . اما هر چند آينده مجهول است و واقعا نمي دانيم دانشمان تا چه حدي توسعه خواهد يافت ، ولي بروز و وقوع برخي جهش هاي تكنولوژيكي كه دارد آرام آرام مي آيد خيلي سريع عقل را به چالش كشيده است . تا امروز تصور اينكه انسان و حيوان هم به نوعي ماشين هاي پيچيده ساخت طبيعت باشند غير واقعي مي نمود . اينكه ما قوه خيال و تصور و احساس داريم باعث مي شد فكر كنيم چيزي ، گوهري غير مادي درونمان است و عقل هم آنرا تاييد مي كرد اما خيلي آرام اين انگاره ها دارد تغيير مي كند و شايد در آينده اي نزديك ماشين هايي با هوش مصنوعي بروز نمايند كه قادر به تصور و خواب ديدن و داراي احساس باشند . ضمن اينكه تاريخ فرگشت حيات هم واقعا چالش ديگري براي درك فلسفي و برداشت هاي خدا محوري از حيات ايجاد مي كند كه نمي شود به آساني از آنها گذشت .فارغ از هرگونه قضاوتي ، واقعا مطالعه علمي پيدايش حيات ، پيدايش انسان ،پيدايش زبان ،پيدايش تصورات ، پيدايش جادو و جادوگري ، پيدايش اديان و مطالبي از اين دست براي آناني كه علاقه به فلسفه و عرفان دارند لازم است تا در فهم شنيده ها و خوانده هايشان تا حد ممكن به خطا نروند .
mhjboursy
2019/10/26, 10:59
فلسفه مخصوصا فلسفه وجود زيباست اما قديمي است . تا چند دهه قبل خيلي استوار بود و به نظر نمي رسيد به چالشي بيفتد . پيروان زيادي هم داشته و دارد و از آنجا كه به گزاره هاي عقلي تكيه مي زند و از نردبان عقل بالا مي رود بسيار استوار و غير قابل كتمان مي نمايد . اما هر چند آينده مجهول است و واقعا نمي دانيم دانشمان تا چه حدي توسعه خواهد يافت ، ولي بروز و وقوع برخي جهش هاي تكنولوژيكي كه دارد آرام آرام مي آيد خيلي سريع عقل را به چالش كشيده است . تا امروز تصور اينكه انسان و حيوان هم به نوعي ماشين هاي پيچيده ساخت طبيعت باشند غير واقعي مي نمود . اينكه ما قوه خيال و تصور و احساس داريم باعث مي شد فكر كنيم چيزي ، گوهري غير مادي درونمان است و عقل هم آنرا تاييد مي كرد اما خيلي آرام اين انگاره ها دارد تغيير مي كند و شايد در آينده اي نزديك ماشين هايي با هوش مصنوعي بروز نمايند كه قادر به تصور و خواب ديدن و داراي احساس باشند . ضمن اينكه تاريخ فرگشت حيات هم واقعا چالش ديگري براي درك فلسفي و برداشت هاي خدا محوري از حيات ايجاد مي كند كه نمي شود به آساني از آنها گذشت .فارغ از هرگونه قضاوتي ، واقعا مطالعه علمي پيدايش حيات ، پيدايش انسان ،پيدايش زبان ،پيدايش تصورات ، پيدايش جادو و جادوگري ، پيدايش اديان و مطالبي از اين دست براي آناني كه علاقه به فلسفه و عرفان دارند لازم است تا در فهم شنيده ها و خوانده هايشان تا حد ممكن به خطا نروند .
سلام.
این دیدگاه به خاطر این به وجود میآید که انسان خودش را موجودی در زمان و مکان (دنیا) تصور میکند.
و حالا آن مثال خودش را در دنیا با چیزهای دیگر مقایسه میکند و از آن به نتیجهگیریهایی میپردازد.
در حالی که این اصلا فلسفه{۱} نیست.
فلسفه به ما میگوید همواره کلیات را ببین. پیش از جزئیات.
همواره ژرفترین نقاط را هم بررسی کن.
چگونه بدون بررسی زمان میآییم موجودات زمانمند را بررسی میکنیم؟
چگونه بدون بررسی خود میآییم یک مثال زمانمند را خود میگیریم و آن را با دیگر موجودات میسنجیم؟
پس:
پیش از آنکه بگوییم در طول تاریخ فلان اتفاق دارد میافتد باید پیش از آن ببینیم اصلا زمان چیست؟
پیش از اینکه بگوییم روباتها تکامل پیدا کردهاند و دارند شبیه «من» میشوند باید ببینیم اصلا «من» چیستم؟/کیستم؟
آیا من در زمان جاری هستم؟ یا زمان در من جاری است؟
این دقیقا همان بحثهای عمیقی است که در بین فلاسفه همواره بوده. ولی اخیرا با پیشرفت فناوری چند تن از اندیشمندان که گرایش فناوری دارند گمان کردهاند بدون پاسخ دادن به این پرسشها میتوان به پرسشهایی که در زیر اینها طرح میشود میتوان پاسخ داد.
در حقیقت این عده بدون پاسخ دادن به این پرسشها پاسخهایی را به عنوان «پیشفرض» گرفتهاند! و این دقیقا بالاترین مهلکهی اندیشه (فلسفه) است. داشتن پیشفرضهایی بدون بررسی.
پیشفرض گرفتهاند که من تنام.
بلی. با این پیشفرض حرفشان درست در میآید.
با این پیشفرض میتوان گفت من حاصل فرگشت هستم و در آینده روبات من میشود و خیلی چیزهای دیگر... مانند اینکه خدای من دنیا میشود و مرگ پایان من میشود و پیامبران روشنفکرانی میشوند که مردم را گول زدهاند و .... (نه لزوما ولی میتواند آدم با آن پیشفرض راهی برای تمام اینها باز کند.)
ولی آیا نباید در آن پیشفرض اندیشه کرد؟
وقتی اینقـــــــــــــــــــ در حیاتی است؟
و البته بررسی این پیشفرض چیزی است که دیگر در حیطهی آزمایشگاه و فناوری نیست! (برای همین است که اندیشمندان متمایل به فناوری نتوانستهاند از این حد بالا بروند.)
اینجا فقط خودتی و خودت. و اندیشهات.
=============================
{۱} روی واژههی فلسفه جای مناقشه نیست. فلسفه - ژرفاندیشی - اندیشهی اصولی - اندیشهی درست - اندیشه. هر کدام را خواستید بگیرید.
{۲} روی واژهی فناوری هم مناقشهای نداریم. فن/فناوری/دانش/علم. علم را خودشان روی خودشان گذاشتهاند ولی نام علم را گذاشتن روی پزشکی و مهندسی و ... زیاد جالب نیست. زمانی که آدم با دانشهایی روبرو میشود که واقعا والاست و از بالا دارد به اینها نگاه میکند و میبیند سلسله جنبان اینها آن علمهاست... دیگر نمیتواند به اینها علم بگوید... فن و فناوری بهتر است... ولی به هر روی... هر چه شما گفتید ما هم میگوییم. فعلا در این واژه جای مناقشه نیست.
محمد حسين جان بزرگوار
ممنونم كه نوشته بنده را خواندي و پاسخي در خور و شايسته دادي
حتما به آن خواهم انديشيد .
mhjboursy
2019/11/01, 23:10
در مقایسهی فرد بینا و کور... میبینیم شخص کور یک بُعد ندارد.
آیا ابعاد دیگری هست که از آن بیخبریم؟ چه شکلی است؟
mhjboursy
2019/11/01, 23:14
نقاشی چیزی نیست.
نقاشی به خودی خود چیزی نیست. خیالی است که از ذهنی به ذهنهای دیگر منتقل میشود.
اگر هر چقدر روی کاغذ بگردی به جز رنگ و جوهر چیزی نمیبینی. نقاشی روی کاغذ نیست. در خیال تو است. چشم تو رنگ و کاغذ را میبیند و خیال تو نقاشی.
اگر خیال نبود... جهان معنی نداشت... در آن غیر از مولکولها چیزی وجود نداشت.
mhjboursy
2019/11/04, 13:24
دست داستان نویس هیچگاه در داستان نیست.
دست داستان نویس همواره در داستان است.
اگر هم روزی دست داستان نویس در داستان پیدا شود... آن دست دست واقعی داستاننویس نیست... بلکه خود نقشی است در داستان... که آن را مصور صورتگری کرده و دست قصهگوی اصلی آن را قصهگویی کرده.
- نقش میپرسد: پس ای دست حقیقی... تو کجایی؟
- از سینهی خویش پاسخ میشنود که من در «کجا» نیستم. بلکه کجایی که تو میشناسی (کوچه بازار داستان تو) هم از من است.
- پس هرگز ملاقات نخواهیم کرد؟
- آیا زمانی بوده که در ملاقات نباشیم؟
- به پیش من بیا تا همنشین باشیم.
- چون به نزد تو بیایم تو ام.
- پس من به کوی تو بیایم.
- دیگر بیشتر از اندازهی دهانت داری حرف میزنیها! برو بمیر! /:.winksmiley02.:/ :D
mhjboursy
2019/11/05, 20:03
صورت در آینه به من میگفت...
اینقدر در آینه و روابطش تفکر نکن... خوبیّت ندارد... آینه خوب نیست... درست نیست شخص این قدر در احوال آینهها تامل کند و آینهزده شود...
بنده خدا نمیدانست خودش و اصلا تمام وجودش در آن است و خبر ندارد!
و نمیدانست من تنها با اندیشیدن در آینه است که میتوانم از آن بیرون بیایم...
sooroosh1315
2019/11/06, 23:11
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
==============================
همه اش هوس و هوس هوس و هوسرانی :-s
خوشا عشق
البته عشقم تهش بفنا میری (هرچند که شیرینه و لذت بخش ) ولی چیز بهتر از عشق هم داریم ؟
1-عشق میگم یاد پروانه و شمع میوفتم ، یا پروانه زیادی به عشقش نزدیک میشه و با عشقش یکی میشه (بفنا میره :| خیلی عاشقانه)
2-یا چند دقیقه ای دورش شمع میگرده و پسندش نمیه یا هر چیز دیگه ای ول میکنه میره
3-یا انقدر دور شمع میگرده که شمع خاموش بشه یا روز بشه و ی شمع بزرگتر (خورشید) پیدا کنه بره
4- یا ی جانور دیگه ای بیاد بخورتش (یا بکشتش)
نمی دونم
شما عاشقید یا هوسباز ؟ ی مدت هوسباز شدم ی روز دنبال تحلیل بنیادی ی روز تحلیل تکنیکال ی روز تابلو خوانی ی روز روانشناسی قیمت و.... همشونم عشق اسون نمود اول ولی افتاد مشکل ها میشن
کسی بوده تا حالا عاشق بشه و مشکل ها نیوفتن براش ؟
اصلا آدم تا هوسباز نباشه که نمیفهمه بره دنبال تکنیکال یا بنیادی احتمالا 12 سال باید انواع کتب رو بخونیم بعد ببینیم چه رشته ای علاقه داریم بعد گرایش انتخاب کنیم بعد تخصص انتخاب کنیم بعد بشینیم پیر کار رو در بیاریم آخرشم برسیم به (ی مطلبی یکی از اعضای همین تالار قرار داده بودن که :) طرف همه عمرش صرف یادگیری و... کرده بوده و ادم بزرگی بوده بعد لحظه اخر عمرش میگه همه کارایی که کردم بیهوده بوده و فایده نداشته و باطل بوده و کاش عمرم رو جور بهتری میگذروندم
ی عمر زندگی می کنی استاد میشی فرهیخته و چهره ماندگار میشی تازه میفهمی اشتباه اومدی و زندگی نو لازم داری (البته احتمالا این نشونه عاقبت بخیری هست و زندگی نو که حقت هست چون میدونی خوب و بد واقعی رو اون دنیا نصیبت میشه )
می ترسم از اینکه بمیرم و خوب و بد رو ندونم ، ندونم آدم خوبی بودم و آدم وار زندگی کردم در مسیر درست یا غلط و اینو لحظه اخر عمرمم تشخیص ندم.
mhjboursy
2019/11/09, 11:21
آیینه به خود گفت: من نیستم. اوست.
آیینه پاسخ داد: اگر نباشم (من او) هستم. و او (او) نیست (م). بلکه من (من) هستم.
آیینه پاسخ داد: پس اگر من وجود دارم، چرا مقید و محدود به حدود شیشهایام هستم. و چرا از وجود خویش بیاطلاعم؟ یا اطلاع دارم ولی در هالهای از ابهام قرار دارم.
آیینه پاسخ داد: این خاصیت آگاهی است. که اگر خصوصیت کمّی بگیرد همزمان در دو جا (هم در کمی و هم در زیادی) ظاهر میشود. و پر بودن از نبودها از والاترین درجات پُری است.
mhjboursy
2019/12/06, 03:29
یکی از مهمترین موضوعاتی که فهم دیگر مسائل متوقف به درک و اندیشیدن در آن است برتری و بزرگی (یا پستی و کوچکی) لایهها و افقهاست. و اینکه افق برتر و دایرهی بزرگتر کدام است. از جمله مسائل عظیمی که پیرو پیشرفت در این منزل فهمیده میشوند یا دست کم باب تفکر در آنها باز (تر) میشود معرفةالنفس و معرفةالرب (بلکه لقاءالله) هستند. بیمقدمه میرویم سراغ اصل موضوع. جایگاه و برتری هیولا در برابر آگاهی چگونه است؟ {۱} این آگاهی است که محیط است یا هیولا در برگیرندهی شعور است؟ یا برعکس؟ {۲} تغییر دادن صورت مسئله به این شکل که آیا این از آن «ناشی» میشود یا تغییرات این «پس» از آن است یا تغییر یکی، دیگری را به وجود میآورد اینجا اشتباه است.{۱۲} {۳} عدهای میگویند افق محسوسات زیر مخیلات است. چرا که مثال خصوصیات مادی ندارد.{۴} {۶} موارد دیگری نیز هست.{۷} {۸} عدهای میگویند مثال تبلور حس (عصب) است فلذا دنیوی است. {۱۳} اما گمان برتر این است که حقیقت موجودی مشکک باشد که در آن ماده در زیر است ولی جدا نیست به خاطر همسانی و ناهمسانی این دو. که در ناهمسانی مثال رهاتر است{۹}. ماده حدی است بر مثال. مقید شدهی یک افق بالاتر است. اگر ماده بیقانونتر شود از این دسته خارج میشود و (مثال) اگر بستهتر و محدود شود در این دستهبندی جای میگیرد. اما در اینجا پرسشی دیگر به وجود میآید: چه چیز قید را بر محسوس نگه داشته؟ {۱۴} آیا صرفا خواست است؟
ادامه دارد...
==================================
پانویس:
{۱} در اینجا بد نیست به تعریف هیولا و شعور نیز بپردازیم. هیولا چیست؟ ما نمیدانیم. ما چیزها را میبینیم ولی جزء لا یتجزا... تنها یک گمان است! یک فرض. یک حدس. احتمال این هست که پایینتر از ریز ترین تراز مکشوفه نیز به مواردی مشابه برسیم. کما اینکه تا اکنون رسیدهایم... و احتمالش هست که تا قیامت این راه ادامه داشته باشد. یعنی مانند یک محور... که در دو سوی خودش بینهایت را دارد... ولی بینهایت نه به معنی یک نقطهی مشخص. بلکه به معنی عدم تشخص. و ادامه دار بودن و ادامه دار بودن... محسوس احتمالا نه از سوی مکان و نه از سوی زمان محدود به زمان و مکان نیست. بنابراین احتمالا از دو سوی دیگر یعنی ریزترین و درشتترین نیز بینهایت است. خود این فهم حاصله در اینجا میتواند به گونهای پاسخ پرسش اصلی ما در بالا باشد. یعنی زمانی که فهمیدیم هیولا جز قیود و انقطاع و حد چیزی نیست متوجه میشویم که اصلا به خودی خود چیزی نیست و هرچه هست به چیزی بالاتر از خود وابسته است. حال نمیگوییم و (در اینجا فعلا) نمیدانیم به چه. ولی دست کم میدانیم وابسته است. و معلول است. و استقلال ندارد. یا به عبارتی «هیچ» است. بگذار یک بار دیگر شک کنیم: آیا چیزی که تا بینهایت قابل تقسیم باشد و تا بینهایت بتوان چیز دیگری یافت که این را در بر گرفته باشد پوچ است یا نه؟ ......... این پرسش نکتهای را در ذهن روشن میکند... که اصلا از آغاز ما چیزی به نام هیولا نداشتهایم؟... این لفظی است که ما نامیدیم و فرضی است که ما انجام دادیم وگرنه از آغاز هر چه بود شیء بود... این بود و آن... کائنات یا اتم یا کهکشان... اینها نام هستند. نامهایی که ما نامیدهایم. وگرنه هویت مستقلی ندارند. نه تنها خودشان نامهایی نامیده (أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا) هستند بلکه روابط بین اینها مانند کوچکی و بزرگی و برتری هم میان اینها ساختگی است. برای نمونه به مقداری مولکول میگوییم سیاره و به مقداری دیگر میگوییم کهکشان و بعد میگوییم آن این را در بر گرفته! نه تنها این و آن ساختگی است بلکه در بر گیرندگی هم میان این دو ساختگی است. اما! در اینکه در نهایت ما با یک چیزی مواجه هستیم شکی نیست! هست؟ اگر پوچ است پس چیست؟ ما با پوچی که روبرو نیستیم. هستیم؟ ما با یک چیزی روبرو هستیم. و اما صور. صورت همان صورت است. مرزهای یک شیء. و البته از دیدی دیگر داشتههای یک شیء. رنگ و شکل و صدا و دیگر جزئیات یک شیء.
{۲} موضوع دیگری که بد نیست اینجا به آن پرداخته شود (و البته ترازش پایینتر است و بعدا میگویم چرا) این است که اصلا کیفیت معارفهی بین ذهن و محیط چگونه است. میگویند (!) انسان رایانهای است که زمانی که به دنیا میآید از مسیر شش مجرا ورودی میگیرد و صور مثالی از حواس دریافتی را تشکیل میدهد و نامگذاری میکند و متناسب با ورودیها خروجیهایی میسازد و به این صورت رایانه به حیات خود ادامه میدهد و ... {۱۵} پس با این پیشفرض به این میرسیم که اکنون این برنامهی رایانهای مواردی را شناسایی میکند ولی این شناسایی در مکان بیرون نیست. بلکه در برنامهی خودش آنها را شناسایی میکند. یا نهایتا اگر بخواهیم بگوییم: بر روی لایهی عصبی (حواس) خودش آنها را میشناسد. حال تمام اینها مقدمهای شد که بپرسیم: آیا این محیط ساختگی از روی حواس وجود واقعی دارند یا وجودشان معلول است؟ و پس از چند روز توقف روی این موضوع و اندیشیدن در آن، بپرسیم: این «حواس» را چه کسی و چگونه شناسایی کرده؟ مگر نه اینکه اینها (به عنوان اشیائی معرفی شده در بیرون) بخشی از دنیای ساختگی هستند. اینها آیا ساختگی هستند یا واقعی؟ آیا ما چیزی غیر از اینها داریم؟ سراغ داریم؟ که بگوییم دنیای انتزاعی از روی آن دنیای واقعی گرفته شده؟ (پدرم از یک کتابی یک پرسش بامزهای شنیده بود و همواره برایمان میگفت: زمانی که شما به یک جسم دست میزنید آیا دارید آن جسم را در خارج احساس میکنید یا درون مغزتان؟ یا اینکه مغزتان آنجاست. آنجایی که دارید دست میزنید!؟ /:.tonguesmiley:./ {۱۰}) ... ولی برگردیم به نقطهی آغاز این بخش. تمام این حرفها زیاد قوی نیست. چرا که تنها فرض حاکم کنونی را (که میگویند انسان رایانهای است با شش ورودی) را نقض میکند. ولی نمیگوید انسان چیست. این تنها یک مثال خود متناقض است. فقط همین. اثبات نمیکند. تنها خودش را نفی میکند.
{۳} ولی آیا میتوان صورت مسئله را اینگونه تغییر داد که آیا ماده اقرب به من است یا آگاهی؟ در این صورت من خودم را نخست فرض کردهام. آیا این فرض درست است؟ احتمالا آری. گالیله میگفت زمین مرکز جهان نیست. چرا... مرکز جهان اینجاست. «اینجا» همیشه «باید» مرکز (جهان) باشد. هم هست و هم باید باشد. راه دیگری نیست. حتی اگر من به صورت «نسبی» جایی را مرکز بگیرم باز با توجه به اینجاست که آنجا مرکز گرفته شده است. در بحث منافع و دوستیها... هر دوست داشتنی در گام نخست (و آخر) دوست داشتن خویش است. حتی خدا. در بحث بینشها و ادراکات هر فهمی نخست بینش نفس و ادراک خویشتن است. (البته در این مورد باید بگوییم یکی هستند. کما اینکه در نوشتهی اصلی داریم در پی اثبات آن گام برمیداریم. و اینجا نخست و دوم به معنی دوتایی و فاصلهمندی زمانی و مکانی نیست. بلکه به معنی برتری و پستتری و کوچکی و بزرگی است.) زمانی که اتحادی میان بیننده و مثال مشهودش نباشد میتوان مراکز مختلف را مبدا مختصات فرض کرد. ولی در زمان اتحاد یا نبود مثال معلوم میشود که پیشتر هم حتی مرکز «اینجا» بوده و نه جای دیگر.
{۴} کامل شدهی این بیان را میآوریم: در گام نخست باید پرسید که مرز اینکه به یک چیزی واقعی و غیر واقعی بگوییم چیست؟ (توضیح اینکه ما (یعنی عوام و حمقای ما) به محسوسات حقیقت لقب دادهاند و مخیلات را غیر واقعی {۵}) در اینجا باید یک مقدار به خود این عالمها توجه کرد و خصوصیات خودشان و اشیاء درونشان را سنجید و تعریفشان کرد. مرز بین مخیلات و محسوسات اگر مقید بودن محسوسات باشد این نه تنها واقعی نبودن مخیلات را نمیرساند بلکه برعکس واقعیتر بودن آنها را میتواند برساند.
{۵} که البته همین هم جای اندیشیدن دارد. که از روی چه این لقب داده شده؟ احتمالا به خاطر این است که قیدی بر آن نیست. گسترهی مخیلات بسیار بیچارچوبتر از نظام محسوسات است. یک شیء که تا زمان الف بود ممکن است در زمان ب نباشد. پیوند و رابطهای که میان دو شیء در لحظهی الف بود ممکن است در لحظهی ب نباشد. تمام بافتههای ذهن از شیء میتواند در یک لحظه تغییر کند. این را غیر واقعی بودن گفتهاند. ولی آیا غیر واقعی است؟ اصلا چه چیزی واقعی است؟ باز میبینیم که پاسخ به همین پرسش هم در پی بحث اصلی مشخص میشود. به عبارت دیگر اگر ما مرکز جهان را اینجا بدانیم تعریف واقعی هم تغییر میکند و نزدیکی و دوری از اینجاست که مشخص کنندهی واقعی بودن یا غیر واقعی بودن میتواند بشود. یا به عبارتی ثبوت و عدم ثبوت چیزها نسبت به «اینجا» و نزد اینجا میتواند بگوید که آن چیز واقعی است یا نه؟ این یک نکتهی مهم دیگر (و البته فرعی. نسبت به بحث اصلی).
{۶} در اینجا بد نیست باز به یک نکتهی دیگر اشاره کنیم. اینکه علت میتواند این نیز باشد که یکی درون دیگری است.برخی میگویند ما موجودات متجسممان را در این دنیا میبینیم. فلذا وجود عالم مثال درون این دنیا است. استدلال دیگر این است که زمانی که در مدرسه مثلا نشستهای و معلم دارد حرف میزند مینیشینی برای خودت محسوسات دیگری میبافی. اژدهای صورتی را تصور میکنی. بعد یکباره به خودت میآیی و رشتهی تخیلاتت از بین میرود. این دو موضوع را دال بر این گرفتهاند که عالم محسوسات به وجود آورنده و مادر عالم مخیلات است. در صورتی که این حرف اشتباه است. این مثالی که دارد بررسی میشود آن مثال اصلی نیست. اگر بخواهیم بگوییم میشود: یک مثال درون حس که خودش درون یک مثال دیگر است. یعنی ما داریم بررسی میکنیم که آیا این عالم مثال به همراه آن دنیای محسوسات که میگوییم این را در بر گرفته، با هم، آیا در یک عالم مثال دیگر هستند یا نه؟ {۱۱}
{۷} استدلال دیگر این است که رفت و آمد به یک دنیا نشانه از عدم ثبوت آن دنیا دارد. چرا که اگر یک دنیا اصل بود برگشتی در کار نبود و نیز رفتی هم اصلا در کار نبود. پیرو پانویس بالایی: اگر شما در مدرسه «میروید» به یک عالم مثالی و از آن «برمیگردید» یعنی اینکه آن عالم ثبات ندارد. پاسخ این هم همان است که در بالا ذکر شد. که نخست اینکه از کجا معلوم همین محسوسات کنونی هم قابل رفت و برگشت نباشد! و دوم هم اینکه ما داریم از یک افق برتر صحبت میکنیم.
{۸} در اینجا بد نیست یک بار دیگر (پیرو پانویسهای بالایی) بیاندیشیم به اینکه اصلا ما داریم از چه حرف میزنیم. همانگونه که گفتیم ممکن است مثال در مثال داشته باشیم. اشارهی ما دقیقا به کدام مثال یا محسوس است؟ به چیست؟ بگذارید همان مثلا سختافزار و نرمافزار رایانه را بررسی کنیم. اگر طبق آن بخواهیم بگوییم پرسش اینگونه میشود که: زمانی که میپرسیم آیا سختافزا در نرمافزار است یا نرمافزار در سختافزار شاید اینجا هزار سختافزار و نرمافزار تو در تو مطرح شود. مثلا در یک رایانه یک برنامهای باشد که در آن بتوانیم یک رایانهی دوم تعریف کنیم. هم اجزاء سختافزاری و هم نرمافزار سوار شده روی آن. دوباره روی نرمافزارهای سوار شدهی روی این رایانه (که خودش بر روی یک رایانه است) ممکن است یک نرمافزار وجود داشته باشد که دوباره درون آن برنامه یک رایانه باشد و ... یک مثال دیگر میزنیم: در یک کتاب داستان شاید به جایی برسیم که در آن داستان نقش اصلی داستان به یک کتاب میرسد و کتاب را باز میکند و در آن کتاب یک داستان دیگر وجود دارد و در آن داستان یک نقش اصلی داستان وجود دارد که باز او هم میرود یک کتاب داستان میخواند... خوب؟ اکنون ما زمانی که میگوییم «داستان» منظورمان کدام داستان است و کدام کتاب؟ و اینکه ما اکنون در کدام کتاب قرار داریم؟ و اصلا زمانی که میگوییم «کتاب» آیا کتابی وجود دارد؟ یا هر کتابی که هست داستانی است؟ و اگر میگوییم داستان آیا اصلا داستان اصالتی دارد یا هر داستانی که وجود دارد کتابی است. (این پرسش ذهن آدم را حسابی باز میکند.) آیا اصلا این دو یکی هستند؟ یا اصالت از آن یک چیز سومی است؟ اصالت مطمئنا از آن شیء سوم است. و تمام موضوع اینجاست که آن شیء، شیء نیست و نباید باشد. هم باید باشد و هم نباید باشد. موضوع این است که آنجا که بر دیگران حد میزند (طبق فرمایش مولانا حضرت امیرالمومنین(ع)) خود فاقد حد است. و آن که وصف میکند خود بیوصف است. و از همینجا فهمیده میشود که راه تجرد راه کسب و آرایش نیست و راه حذف و تنزیه است. و نیز دانسته میشود که (باز دوباره) «اینجا» بودن و نزدیک بودن به «اینجا» است که ملاک برتری و بزرگتر بودن است.
{۹} دلیل هم همان مقایسهی خصوصیات مخیلات و محسوسات است. از این قبیل که مثلا مخیلات فاقد جرم مشخص میباشند. و فاقد زمان و مکان مشخص میباشند. فلذا محسوسات دایرهای مشخص و مقید و محدود و محصوری در دایرهی مخیلات هستند. از همشکلیها و همجنسیها به اتحاد پی میبریم و از تفاوتها به برتری یکی.
{۱۰} حضرت آیةاللهمیرزاجوادملکیتب ریزی(قدس سره) به عنوان راهکاری راهگشا همین دستورالعمل را تذکر میدادند. اینکه شخص مدتی (مثلا پس از هر نماز) در این اندیشه کند که آنچه میبیند و میشنود و لمس میکند در کجاست. آیا او خارج از مغز خویش را مشاهده میکند یا درون آن را. نکتهای که اینجا وجود دارد این است که اینجا دو من ظاهر میشود. شما باید از سوی منی که مقید و محسوس (شنیده شده و دیده شده و لمس شده) و مشخص و مقید است به سوی منی که میبیند و میشوند و در قید میکند و بنده نیست و قید میفهمد و تشخص ندارد و تشخص میبخشد و در بندش هستند فرار کنی. احتمالا به وسیلهی یاد خانه. که حب الوطن من الایمان و ان دار الآخرة لهی الحیوان. حضرت استاد (در نامه به حضرت آیةاللهمحمدحسینغرویا فهانی(کمپانی)) اینگونه فرمودند... حضرت استاد... سلام و صلوات خدا بر او... که در گشوده را برای ما تثبیت کردند... و در کتابی دیگر حکومت دایرهی مثال و حس را وعده دادند... و راه و طریق ما دارند میشوند... خداوند اجر بیحساب به ایشان بدهد. اما چگونه باید اندیشید... آیا باید به مکانها دست کشید و گفت این منم؟ احتمالا یک راه تجرد، دست کشیدن است. رها کردن «این». خودشان به کمرنگ کردن جنبههای حیوانی برای رسیدن به آن دار حیوان تاکید دارند. و البته اول و آخر مرکب اندیشه است و هر چه باشد (از قبیل صوم و صلاة) در مسیر به تکاپو در آمدن آن است.
{۱۱} گاهی انسان از خواب میپرد، بعد از اینکه از خواب پرید و رفت یک دوری زد و چیزی خورد و مقداری با خانواده گفتگو کرد و... یکباره متوجه میشود اکنون هم در خواب است! همین که فهمید دوباره از خواب میپرد. پس شد: خواب در خواب. حالا اگر بنا بر استدلال باشد و یک نفر بگوید چون فلان شده پس آن خواب نخستین دروغ و غیر واقعی بوده... در اینجا میگوییم اول اینکه از کجا معلوم همین واقعیت و راستیای که اکنون میگویید نپرد؟ و دوم هم اینکه منظور ما از خواب این خواب نیست. بلکه کل خواب است. در مورد همین خواب، شاید یک نفر صد بار از خواب بپرد. هر دری را که میگشاید باز دوباره دری دیگر پیش رویش باشد. در این حال اشارهی ما به در نخست یا دوم یا سوم نیست. بلکه اشارهی ما به کل «در» است. (دو پانویس ۷ و ۸ هم برای فهم بهتر این پانویس نگاه شود.) ممکن است صد داستان و صد رایانه وجود داشته باشد تو در تو. ولی در کل پرسش ما از کلیت اینهاست. که هر چه هست در نهایت میپرسیم: اصالت با کتاب است یا با داستان؟ اصالت با سختافزار است یا نرمافزار. نخستین و برترین کدام است؟ افق والا کدام است؟
{۱۲} چرا که بسیار مواردی داریم که تغییرات از دید زمانی «پس» و «پیش» بوده ولی رابطه علی نبوده. مانند عینک و چشم و دیدن. که تغییرات عینک منجر به تغییرات بینایی میشود ولی عینک علت بینایی نیست. خود بینایی نیست. ابزار است. ناشی شدن هم همینجور. پدر و مادر علت فرزند نیستند. (که اگر باشند پس غذا و ... چه؟) ولی اینها ابزاری برای پیدایش هستند.
{۱۳} اشتباه است چرا که ۱-خود این عصب معلوم نیست کجاست. این کتابی است دیگر که باید دید خود این کتاب آیا در داستان است یا نه؟ و ۲-خود این موضوع اصلا از آغاز مورد بحث است. این پاسخ نیست! تکرار پرسش است.
{۱۴} در اینجا بد نیست به نکتهای دیگر هم اشاره کنیم و آن وحدت اراده کننده و ادراک کننده میباشد. به این شکل که با ادراک کردن خلق و آفرینش به وقوع میپیوندد. (در عرف عوام گمان بر این است که (در دنیا) شخص ابتدا چیزی را میفهمد و بعد آن را میخواهد. یا اینکه چیزی را میخواهد که بفهمد و بعدا میفهمد. ولی در عالم برتر (در حقیقت) اینگونه است که با اراده کردن چیزی آن چیز فهمیده میشود.) اراده کردن نزد مرید عین ادراک کردن است و برعکس. این موضوع در عالم مثال مشخص است. به خصوص زمانی که از خارج از عالم مثال به (کل) آن نگاه میکنیم. ولی برای موجود محسوس قابل درک نیست. چرا که خود را در بند یکی از آن موجودات احساس میکنیم. نه کل آن. و نه محیط بر آن. که برای رفع این مشکل میتوانیم زمانی را تصور کنیم که در یکی از این عوالم بودیم و گمان میکردیم قانونمند است. (مثال در مثال که گفته شد.)
{۱۵} بگذریم که هرچند در این تراز (عوامانه) از بررسی اینها اصولی خدشهناپذیر هستند!!! ولی در افق و ترازی بالاتر از نگاه اینها چرت و پرتی بیش نیستند. که رایانه کجا بود؟ این رایانه که میگویی خودش در یک برنامهی رایانهای است... نه با استدلال... بلکه حتی با یک لحظه نگاه صادقانه میتوان دید و فهمید... اصلا از آغاز باید بررسی شود سختافزار رایانه درون برنامه است یا برعکس. آری بگذریم... حال حتی با همین پیشفرض به نگر اشتباه پیش میرویم. تنها به این اشاره کنیم که جنبهی اشتباه بودنش چیست؟ این است که این موضوع یک خاطرهای است که برای ما تعریف شده و در نهایت چیزی است که ما در بارهی دیگران دیدهایم و نه خود و بدتر اینکه یک موضوع زمانی (خاطرهای) است. یک موضوع مستدل و منطقی نیست که اکنون بتوانیم به بررسی آن بپردازیم. در حقیقت هیچ پایهای ندارد این موضوع.
mhjboursy
2019/12/06, 03:33
عند الفناء عن النفس بمراتبها یحصل البقاء باللّه
تیدی آلفا
2019/12/09, 16:57
چه دنیای عجیبیه!
صد سال پیش همه اسب داشتند
وفقط افراد ثروتمند ماشین داشتند
الان همه ماشین دارند و فقط افراد ثروتمند اسب دارن
ی استاد داشتم درس فلسفه می داد
شاگردی دست بلند کرد و گفت: استاد چند تا سوال دارم
چرا کلمه خمسه از چهار حرف تشکیل شده
ولی کلمه اربعه از پنج حرف؟
و چرا کلمه «با هم» از هم جداست
ولی کلمه «جدا» با هم هست؟
استاد گریه اش گرفت و تدریس را رها کرد و مغازه فلافلی باز کرد.
شاگرد رفت سراغ مغازه استاد و پرسید:
استاد؟ میگم مفرد کلمه فلافل چی میشه؟
استاد گفت مفرد ندارد، دیوانه شده و برایش نوبت بستری درآسایشگاه روانی گرفتند.
الان شاگرد سه روزه که دنبال استاد می گرده که بپرسه: آیا روان همان روح است؟
اگر هست، پس چرا به دیوانه میگن روانی و نمیگن روحانی ؟
:):)
mhjboursy
2019/12/09, 17:00
چه دنیای عجیبیه!
صد سال پیش همه اسب داشتند
وفقط افراد ثروتمند ماشین داشتند
الان همه ماشین دارند و فقط افراد ثروتمند اسب دارن
ی استاد داشتم درس فلسفه می داد
شاگردی دست بلند کرد و گفت: استاد چند تا سوال دارم
چرا کلمه خمسه از چهار حرف تشکیل شده
ولی کلمه اربعه از پنج حرف؟
و چرا کلمه «با هم» از هم جداست
ولی کلمه «جدا» با هم هست؟
استاد گریه اش گرفت و تدریس را رها کرد و مغازه فلافلی باز کرد.
شاگرد رفت سراغ مغازه استاد و پرسید:
استاد؟ میگم مفرد کلمه فلافل چی میشه؟
استاد گفت مفرد ندارد، دیوانه شده و برایش نوبت بستری درآسایشگاه روانی گرفتند.
الان شاگرد سه روزه که دنبال استاد می گرده که بپرسه: آیا روان همان روح است؟
اگر هست، پس چرا به دیوانه میگن روانی و نمیگن روحانی ؟
:):)
عزیز اشتباه درج فرمودید. این جستار متناسب با این مطلب نیست.
mhjboursy
2019/12/09, 17:03
آیینه به خود گفت: من نیستم. اوست.
آیینه پاسخ داد: اگر نباشم (من او) هستم. و او (او) نیست (م). بلکه من (من) هستم.
آیینه پاسخ داد: پس اگر من وجود دارم، چرا مقید و محدود به حدود شیشهایام هستم. و چرا از وجود خویش بیاطلاعم؟ یا اطلاع دارم ولی در هالهای از ابهام قرار دارم.
آیینه پاسخ داد: این خاصیت آگاهی است. که اگر خصوصیت کمّی بگیرد همزمان در دو جا (هم در کمی و هم در زیادی) ظاهر میشود. و پر بودن از نبودها از والاترین درجات پُری است.
وجود تشکیکی آینهای
============
کمالی که نقص نداشته باشد کامل نیست.
کمال کامل باید حتما نقص هم داشته باشد و نبود نقیصه در او نقص به شمار میآید.
و کمال هرچقدر کاملتر... پر نقصتر.
mhjboursy
2019/12/09, 17:10
عند الفناء عن النفس بمراتبها یحصل البقاء باللّه
روزه - ریاضت - سختی
=============
انسان با کمرنگ کردن خود پررنگ میشود. با کوچک کردن خود بزرگ میشود. با ناپدید کردن خود آشکار میشود. با کشتن خود زندگی مییابد.
در حقیقت تمام این کارها برای یادآوری است. برای فهمیدن دروغ بودن یک دروغ. برای خروج از فراموشی (نسیان) و ناآگاهی (غفلت).
mhjboursy
2019/12/09, 17:12
روزه - ریاضت - سختی
=============
انسان با کمرنگ کردن خود پررنگ میشود. با کوچک کردن خود بزرگ میشود. با ناپدید کردن خود آشکار میشود. با کشتن خود زندگی مییابد.
در حقیقت تمام این کارها برای یادآوری است. برای فهمیدن دروغ بودن یک دروغ. برای خروج از فراموشی (نسیان) و ناآگاهی (غفلت).
فراموشی دردی است که با دانستن دوا نمیشود. شاید با ندانستن بیشتر دوا شود. توجه نکردن و از یاد بردن آنچه که هست. برای پدیدار شدن آنچه که بود. غفلت با غفلت از بین میرود. غفلت از دروغ.
از تکاپوی شهر (یک لحظه) بیرون بیا.
MOSTAFAVI
2019/12/09, 20:10
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن
mhjboursy
2019/12/14, 00:36
کمالگرایی-آری؟ یا نه؟
=============
در آغاز بگوییم منظورمان از امور دنیا و آخرت چیست.
منظور از امور دنیوی: جاهایی که محدودیت زیاد هست. هر چقدر محدودیت بیشتر کمالگرایی اشتباهتر. دنیا: عالم ماده و مادی است. ماده قابلیت کمال ندارد. محدود است. نه تنها به طول و عرض و ارتفاع و زمان و ... بلکه به قوانین فیزیک و شیمی و ... نیز محدود است.
امور اخروی: منظور عالم معنا است. عالم انسانیت. مثلا خصلتهای انسانی. مثلا دین. مثلا اندیشه. و فلسفه. (تا حدی) ریاضیات و علوم. روابط (بین) انسانی. اینها چون حالت نامحدود و بینهایت دارند قابلیت کمالگرایی را نیز دارا هستند.
========================================
دنیا، صحنهی محدودیتها است. صحنهی تزاحمها. نمیشود یک چیز را در دنیا هم من داشته باشم و هم شما. اینجا مزاحمت و درگیری پیش میآید. اینجا نمیتوان بیشتر «خواست». عالی خواهی و کمال گرایی اینجا نمیشود.
در دنیا... من... محدود به محیط هستم. من ِ آفریقایی که پدر و مادرم تمام هم و غمشان زنده ماندن بوده احتمال کمی دارم که بتوانم در جوانی یا حتی میانسالی به ثروت و رفاه زیادی برسم. (ناممکن نیست ولی یک محدودیت سنگین وجود دارد. به گونهای که اگر در اروپا از هر صد نفر که انگیزهی زیاد داشته باشند ۱۰ نفر بتوانند به فلان جا برسند، در قارهی آفریقای من از هر صد نفر یک نفر شاید (!) بتواند به آنجا برسد.) این محدودیت است. محیط مرا مقداری محدود میکند. (البته اگر خوب بیاندیشیم مقداری از این موضوع به مسائل انسانی و اندیشهای و عقلانی بر میگردد و دقیقا محدودیت هم از همینجا ممکن است کمرنگ شود! بماند.)
در دنیا نه تنها محیط روی خود من تاثیر میگذارد بلکه در به ثمر رسیدن تصمیمات و خواستههای من نیز موثر است. در به ثمر رسیدن یک خواسته با هزاران نفر روبرو هستیم: من میتوانم در رانندگی خودم تا حدی کمالگرا باشم. همه چیز را دقیق رعایت کنم. ولی بقیه را چه کنم؟ یک راننده اشتباه کند و با کله بیاید تو شکم ماشین من...؟ و حالا مثلا خودش هم بمیرد و پلیس و قاضی هم اشتباه کنند و من را مقصر بدانند....؟ من چه کار میتوانم بکنم؟؟؟ من در رانندگی خودم کامل کاری که باید را درست انجام دادهام... ولی نتیجه؟
این قدر هم از این موارد در زندگی هست که بیا و ببین... کارمندانی که کارشان را درست انجام نمیدهند و باعث میشوند من به آن کمالی که میخواستهام نرسم... استاد دانشگاهی که خوب بلد نیست درس دهد... شاپوردانایی که قوانین عاقلانه از مخش تراوش میکند... وزیر اقتصادی که فلان میکند رئیس جمهوری که بهمان میکند... به عبارت دیگر در دنیا رسیدن یا نرسیدن به یک کمال تنها به خواست من مربوط نیست و خواست دیگران نیز تاثیر گذار است.
اگر اینها را لحاظ کنیم و بعد کمالگرا باشیم... تو همین دنیا هم میشود کمالگرا بود... یعنی من به نتیجه کاری نداشته باشم... من در بورس بهترین عملکرد خودم را ثبت کنم... دیگر شاپوردانا یا کارمندان سازمان بورس چه کار کردند و چه کار نکردندش را بسپرم به خدا... ترامپ دیشب با ملانیا حرفش شده و فردا بر علیه ایران بیانیه صادر کرده یا دیشب روحانی ترشی خورده قر و قاطی چه حرفی زده را کاری نداشته باشم... اگر اینها را لحاظ کنیم و بعد کمالگرا باشیم... تو همین دنیا هم میشود کمالگرا بود...
========================================
البته باز هم در دنیا کمالگرا بودن اشتباهاتی دارد... مهمترینش این است که اصلا دنیا کمالی ندارد! مولایم امیرالمومنین(ع) در وصف دنیا بیاناتی خیلی بلند دارند... یک جا او را به عجوزهی هزار داماد و یک جا او را به لاشهای متعفن تشبیه میکنند... یک جا یادآور میشوند که... حتی گیریم که یک کمالی در دنیا تو را به تعجب (خواستن) وا داشت... تو برای او نمیمانی! (میمیری) یا تو میمانی و آن نمیماند! (آن کمال به نقص تبدیل میشود.) یا هر دو فنا میشوید و هیچ کدام نمیمانید...
نخستین نقیصهی دنیا مرگ است. دنیا اگر هم کمال داشت... همین که با مرگ باید از آن کوچ کرد... بزرگترین کمالهایش به برگترین نقصهایش تبدیل میشود... یعنی یک عمر برای فلان چیز جان کندهای... به دستش هم آوردهای... ولی اول و آخر باید بگذاری و بگذری...
دیگر بگذریم از دیگر نقصهای دنیا... مانند اینکه انسان یک مقدار که لذت خوردن و آشامیدن (یک چیز خوشمزه) را تجربه کرد دیگر نمیتواند آن را تجربه کند... محدودیت وجود دارد... (یک بار من نیم کیلو یا یک کیلو نان خامهای (که خیلی دوست داشتم) خریدم... ششمین یا هفتمینش را که خوردم دیگر احساس کردم نمیتوانم بخورم... یک مقدار تلاش کردم... دیدم دارد کوفتم میشود... احساس حال به هم خوردگی پیدا کردم... ولش کردم.) (نمیتوانی با پای خودت بروی تمام مکانهای زیبای دنیا را ببینی. اگر پولت و کارت و زندگیات اجازه دهد عمرت اجازه نمیدهد.) یعنی محدودیتهای دنیوی (مانند محدودیت زمانی-مکانی) نمیگذارد در یک کمال نسبی ماند یا از یک حدی بیشتر از یک کمال استفاده کرد.
یا مثلا یکی از نقصهای دنیا (که جلوی کمالگرایی را میگیرد) این است که کمالها در این دنیا در برابر هم قرار میگیرند. راه رسیدن به یک کمال در دنیا دست کشیدن از کمالهای دیگر است. شما نمیتوانی هم اهل شکم باشی و هم هیکل خوبی داشته باشی (و هم بیمارستان نروی و قرص نخوری). شما نمیتوانی هم فووووووقالعاده ثروتمند باشی و هر روز در بهترین هتل دنیا خاویار (بادمجان) بخوری و از آن سو دارای وجدان آسوده و بیدار باشی (باید چشمت را ببندی روی گرسنگی آفریقاییها... باید وجدان را یک جور بخوابانیاش!) نمیتوانی هم در دانش بسیار پیشرفت کنی و هم در ثروت. (اصلا خود دانش... همزمان نمیتوانی در تمام رشتهها بلکه در ده رشته تمام دانش (بشری) را داشته باشی...) (البته دانش... که زیاد درست نیست بهتر است بگویم فنون. فن پزشکی و فن مهندسی مکانیک و ...) دنیا سرای تزاحم است. سرای کثیف و کثافت است (کثیفی در اینجا یعنی آلودگی. یعنی در هم فرو رفتن. بیشترین در هم رفتگی هم کنار هم بودن کمالها و نقصهاست).
========================================
یک روانشناس میگوید: در کمالگراها گفتن این عبارت آسیبزننده است: «ارزش من به این است که بتوانم به عملکرد و موفقیتهایی که برای خود تعیین کردهام برسم.» اما نمیدانم قشنگ موشکافی کردهاند که آیا این عبارت درست هم هست یا نه؟ و اینکه چرا آسیب میزند؟؟؟ به خاطر همین است که در بالا گفتیم. به خاطر دنیا است. برای اینکه در دنیا نمیتوان به خیلی از کمالها رسید (چون همه چیز که دست من نیست. حتی اگر صد در صد بخواهم و تلاش بکنم.) و اینکه اگر هم به فلان کمال برسی میبینی ده تا کمال دیگر از کَفَت رفته و همان کمال هم دست آخر کامل به چنگت نمیآید!
پس یک بار دیگر (با اصلاح) عرض میکنم: در دنیا به شرط اینکه حواسمان به محدودیتها (اینکه تمام کار نتیجهی ما نیست. محیط و ژن و چرخش روزگار و تصمیمات مردم هم تاثیرگذار است) باشد و نیز به شرط اینکه حواسمان به نقصهای ذاتی دنیا (مرگ و ناممکن بودن کمالگرایی واقعی در آن مانند رسیدن به کمال لذت شکمی و کسب تمام فنها و ...) باشد، شاید بتوان مقداری کمالگرایی کرد.
========================================
اما در مورد آخرت...
در مورد امور معنوی و انسانی ما با بینهایتها در ارتباط هستیم... هر چقدر موارد دور تر از دنیا و ماده و محدودیتهای مادی باشد انسان به بینهایتها نزدیکتر است... در حقیقت افقهای گسترده (بینهایت) به روی انسان باز میشود و کمالگرایی معنا میدهد.
برای نمونه دانشها (حتی فنهای مربوط به دنیا مانند پزشکی و مهندسی) به میزان زیادی اخروی هستند. (تجرد دارند نسبت به دنیا و ماده). یک سری از خصوصیات دنیا که در حقیقت نقصهای دنیا بود و باعث میشد نتوانیم کمالگرایی بکنیم در اینها مرتفع شده. مثل اینکه در دنیا اگر یک خودکار را من بر میداشتم دیگر شما نمیتوانستید آن را مال خود کنید و اگر مال شما بود دیگر مال من نبود. ولی یک دانش میتواند همزمان هم برای من باشد و هم برای شما. (اینجا تزاحم و درگیری به وجود نمیآید. وقتی من هم داشته باشم نه از علم شما کاسته میشود و نه از من.) یا مثلا اینکه موارد اخروی محدودیتهای زمانی/مکانی/قابلی ندارند. برای نمونه با گذشت زمان، علم فاسد نمیشود. (مانند زیبایی و زور بازوی بدن انسان و خوشمزگی یک سیب که به مرور زمان از بین میرود.) (میخواستم بگویم: با هم در تضاد هم نیستند. و مانع هم هم نمیشوند. ولی این را باید مفصل گفت. پس ما رهایش میکنیم. چون ما اکنون آخرت را کامل درک نمیکنیم. چیزهایی که ما میفهمیم بیشتر آمیختهای از دنیا و آخرت است. همین علم را بیشتر با ابزارش یعنی مخ میفهمیم. و برای همین تجرد اینها از زمان و مکان را شاید درست درک نکنیم. بگذریم...)
(کلا میترسم در مورد آخرت بیشتر صحبت کنم باعث بدفهمی شود. چون عموما مردم آخرت را یک چیز عجیب و «جدا» و تجربه نشده میپندارند. که گمان میکنند از دید «زمانی» از این عالم باید بروند که «بعد» بروند توی آن عالم!!!)
و دست آخر اینکه خدا خودش کمال مطلق است. (برای دنیا گراها => بیگبنگ یا کائنات کمال مطلق است. که تمام کمالات از آن افاضه شده. کلا هر چیزی که «نخست» باشد کاملترین است. کمال مطلق است.) و عوالم نیز خودشان خواستنی و دارای کمالات هستند. و هرچقدر از سوی دنیا بالاتر (به سوی تجرد) برویم کاملتر و خواستنیتر هستند.
================================
جمعبندی:
کمالگرایی نه تنها ممکن است، بلکه ذات انسان اصلا همین است. خواستن کمالها. دوری از عیب و نقص و داشتن همهی چیزهای خوب. ولی در دنیا... دنیا خودش تقریبا کمالی ندارد و کمالهایش آلوده و ناقص هستند و همین خواستهها را نیز اگر شخص بخواهد به آنها برسد، تمام عوامل رسیدن به آن خواسته، با شخص نیست. در صورتی که اینها را در نگر داشته باشیم باز میتوان برای رسیدن به «خواستههایی» در دنیا تلاش کرد. ولی در مورد آخرت هیچ منعی وجود ندارد و نه تنها راه باز است بلکه خود آخرت خودش کمال است و خواستنی.
mhjboursy
2019/12/25, 14:50
اخلاق از اینجا آغاز میشود که انسان گمان میکند ممکن است این موجودی که نامش را من گذاشته نباشد.
mhjboursy
2019/12/25, 15:44
«اول الدین معرفته
و کمال معرفته التصدیق به
و کمال التصدیق به توحیده
و کممال توحیده الاخلاص له
و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه
لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه:
فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه
و من قرنه فقد ثناه
و من ثناه فقد جزاه
و من جزاه فقد جهله
و من جهله فقداشار الیه
و من اشار الیه فقد حده
و من حده فقد عده
و من قال فیم فقد ضمنه
و من قال علام فقد اخلی منه.
کائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم.»(۴۲).سرلوحهی دین شناختن اوست و درست شناختن او، باور داشتن او و در درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او و یگانه انگاشتن او، او را بسزا اطاعت نمودن، و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتی گواه است که با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد از صفت جداست: پس هر که پاک خدای را با صفتی همراه داند او را با قرینی پیوسته و آن که با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته و آن که دوتایش خواند، جزء جزءاش داند و آن که او را جزء جزء داند، او را نداند و آن که او را نداند در جهتش نشاند و آن که در جهتش نشاند، محدودش انگارد و آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد و آن که گوید در کجاست؟ در چیزیش در آرد و آن که گوید فراز چیزی است، دیگر جایها را از او خالی دارد. همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده و وجودی است که سابقهی عدم برای او نیست.«ما وحده من کیفه
و لا حقیقته اصاب من مثله
و لا ایاه عنی من شبهه
و لا صمده من اشار الیه و توهمه.»(۴۳).یگانهاش ندانسته، آن که برای او چگونگی انگاشته و به حقیقت او نرسیده، آن که برایش همانندی پنداشته و نه بدو پرداخته، آن کس که او را به چیزی همانند ساخته و نه قصد او کرده، آن که بدو اشارت نموده و یا به وهمش در آورده.
===========================
اگر عقلی سالم باشد و البته در جستجو باشد...
چه چیزی برایش بهتر از این سخن؟ و چه کسی بهتر از امیرالمومنین(ع)؟
===========================
چند موضوع فلسفی وجود داشت که تنها اشاره میکنیم و میگذریم. یکی اینکه یک قاعدهی منطقی/فلسفی بسیار عالی به کار گرفته شده در متن: کسی که به چیزی اشاره کند او را محدود کرده. و نیز اینکه: چیزی که وصف شد مخلوق و مرکب و ساختهشده است.
===========================
یک جوابیهای باید این سخن داشته باشد... گویا کل این سخن یک بخش الف بود که در پیاش یک بخش ب باید بیاید. یک پرسش بود که یک پاسخ میطلبد.
پاسخش را خدا داده. فرموده است: لایدرکه الابصار (که همین تنزیهی بود که حضرت امیر(ع) فرمودند.) و بعد پاسخش را هم خدا آورده.
پرسش این بود که... خوب؟ ما با این خدایی که نه به وصفش میرسیم و نه به چنگش میتوانیم بیاوریم و پیوسته باید او را تنزیه و تنزیه و تنزیه کنیم اصلا چگونه ارتباط برقرار کنیم؟ اصلا کجاست؟ و اگر دیدنی نیست (نه به چشم سر و نه به چشم وهم و نه به چشم خیال و حتی نه به چشم خرد) پس مرا با او چه کار؟
پاسخش این است که تو او را نمیبینی. اوست که دارد تو را میبیند. آنکه (دارد) درک میکند اوست. آنکه موصوف و صفت را میفهمد هم از وصف بالاتر است و هم از موصوف. و از هر دوی اینها بالاتر است و هم از هر دوی اینها مجرد (جدا) است و هم دارای هر دوی اینهاست.
mhjboursy
2020/01/13, 05:14
رابطهی درک شوند و درک شده
===================
این یک رابطهی خاص است. در آن نه اتحاد است و نه جدایی. نه همترازی است و نه غیرهمترازی. نه مانند زاد و ولد و تولید است.
خوب باید به این موضوع اندیشید.
sooroosh1315
2020/01/13, 08:48
رابطهی درک شوند و درک شده
===================
این یک رابطهی خاص است. در آن نه اتحاد است و نه جدایی. نه همترازی است و نه غیرهمترازی. نه مانند زاد و ولد و تولید است.
خوب باید به این موضوع اندیشید.
سلام صبح بخیر
بیشتر توضیح می دهید
mhjboursy
2020/01/13, 08:54
سلام صبح بخیر
بیشتر توضیح می دهید
@};-
اتفاقا خوب شد گفتید. میخواستم دربارهاش یک مقدار بنویسم یادم رفت. این مهمترین آیهی قرآن است. برای من.
حضرت مولی علی(ع) جملاتی عالی در وصف خدای بدونوصف فرمودند... که در بالا ذکر شد.
یکی از موضوعات همین است.
که وصفکننده همواره خودش قابل وصف شدن نیست.
غیر ممکن است هیچ وصفکنندهای خودش را وصف کند.
در یک دایره هیچگاه دایرهای هماندازهی آن قرار نمیگیرد.
در یک دایره هیچگاه خود آن دایره قرار نمیگیرد (که اگر بگیرد معلوم میشود دیگری است).
کسی که در میانهی ترازو نشسته است ممکن نیست خودش هرگز وزن شود.
کسی که زمان را میفهمد در زمان نیست.
غیر ممکن است هیچگاه یک دهانی خودش را ببلعد.
غیر ممکن است هیچ بینندهای خودش را ببیند. هرگز.
به این بیاندیشیم.
از این چه نتیجهای میگیریم؟ امشب سر نماز (پس از نماز) مقداری به این بیاندیشیم. که آیا ممکن است بینندهای خودش را ببیند یا نه؟
mhjboursy
2020/01/14, 08:19
یقین - شک و ترکیب این دو
================
ما نسبت به یک قضیه/موضوع چند حالت داریم: یا مطمئنیم یا اصلا برایمان مشخص نیست یا اینکه میتوانیم درصد احتمال را محاسبه کنیم.
جایی که برایمان مشخص نیست نباید (حتی در خلوت خودمان) نسبت به آن امر موضع بگیریم و قضاوت کنیم. در اینجا هیچ شاهد و دلیل «محکمی» نداریم که بتواند به ما «اثبات» کند چیزی را. هیچ.
جایی که «مطمئنیم» که مشخص است.
اما جایی هم هست که صد در صد در مورد چیزی مطمئن نیستیم ولی مطمئن هستیم که احتمالات به سوی یک طرف بیشتر یا کمتر است. مانند چه؟ مانند اینکه من سه گوی در کیسه میاندازم، دو تا سپید و یکی مشکی. میگویم اگر من بختی (تصادفی / شانسی) یک گوی از کیسه بیرون بیاورم «نمیدانم» چهرنگی است ولی «میدانم» احتمال اینکه سپید باشد بیشتر است. توجه کنیم. اینجا هرچند از یک جنبه یک چیزی برای ما ناآشکار است ولی از یک جنبهی دیگر برای ما کاملا آشکار و واضح است.
چون مهم است بیشتر توضیح میدهم. اینجا چه کار کردهایم؟ اینجا چون از یک جنبه موضوعی برای ما ناآشکار بوده رهایش کردهایم. ولی در جای دیگر برایمان کاملا موضوع آشکار بوده و بیانش کردهایم. چگونه برایمان آشکار شده؟ با احساسات؟ با حدس؟ با حالت دلبخواهی؟ با حسششم؟ با دیدگاه شخصی؟؟؟ نه! با «اثبات» و «دلیل». با دلیل واضح و مشخص و منطقی اثبات میکنیم که احتمال فلان موضوع بیشتر است.
پس تاکید میکنیم. حالت ترکیب یقین و شک (که در نهایت ما جایی میگوییم به احتمال قوی فلان است) به معنی درهمآمیختگی همینجوری اثبات و بیاثباتی نیست. بلکه به معنی این است که ما در مورد یک موضوعی ناآگاهی داریم. ولی در مورد موضوعی خاص در زیرمجموعهی موضوع اصلی کاملا به اثبات و یقین رسیدهایم.
باز هم تاکید میکنیم: ما در عالم (عالم انسانی - در نظام اندیشه) چیزی به نام ۹۰درصد یقین و ۵۰ درصد یقین نداریم. بلکه یقین غیر از ۱۰۰درصد نیست. و زمانی که میگوییم به احتمال فلان درصد، در حقیقت صد در صد یقین داریم که فلان درصد احتمال وجود دارد. (یقین داریم - اثبات کردهایم - محکم است نزد ما - قابل محاسبه است - به هیچ وجه ناآشکاری و شبهه و شکی نیست در آن.)
mhjboursy
2020/01/15, 02:08
@};-
غیر ممکن است هیچ بینندهای خودش را ببیند.
و البته غیر ممکن است هیچ بینندهای غیر خودش را ببیند.
از دید اراده نیز: هر تکگویی (Monologue) به یک گفتوگو (Dialog) و هر گفت و گویی به یک تکگویی تبدیل میشود.
و البته در نهایت اصالت از آن تکگویی (از جنبهی اراده) و خودبینی (از جنبهی ادراک) است.
====================
انسان میگوید من آنجا را دیدم. ولی آنجا را آنجا نمیبیند. آنجا را «اینجا» میبیند. (به این بیاندیش.)
هیچگاه آنجایی وجود نداشته و وجود نخواهد داشت. هر چه هست اینجاست.
آنجا نام یکی از بخشهای اینجاست.
حتی اگر آنجا همین نام «اینجا» باشد.
====================
و البته به محض نگاه کردن به هر «اینجا»یی، اینجا آنجا میشود.
در هر اشاره «غیریت» نهفته است.
نگاه کردن یا اشاره کردن و مخاطب قرار دادن باعث دوری و جدایی و بیگانگی است.
(و البته همانگونه که گفته شد اصالت از آن یگانگی است.)
mhjboursy
2020/01/26, 22:36
آیت الله محمد شجاعی, [۲۵.۰۱.۲۰ ۱۵:۱۶]
[ Photo ]
آیت الله محمد شجاعی (ره):
خیلیها هستند عبادتها میکنند، امّا اذیّت میکنند، نمازمیخوانند و واجبات را انجام میدهند امّا تحقیر میکنند، ، مؤمن هستند و نماز میخوانند ولی مؤمنی را سبّ میکنند یا لعن میکنند یا طعنه می زنند
تعجّب نکنید اینها به سراغ اصلاح خودشان نرفتند
اینها تهدیدکننده انسان است
خوب گوشتان را باز کنید متوجّه باشید اگر که خواستید سالک باشید اینها در کمین شما است، هر چه که میگوییم در کمین ما وشماست، اینها را باید مجاهدت کرد، باید کنار گذاشت، به آسانی هم نمیشود
من که تصمیم میگیرم بعد از این دیگر کسی را تحقیر نکنم، توهین نکنم، اذیّت نکنم، سبّ نکنم، لعن نکنم، طعنه نزنم، با تصمیم تنها تمام نمیشود، در وجودتان هوی است، در وجودمان هوی است و این جلوهها دارد، قدم به قدم انسان باید مراقب باشد، مراقب درون و قلب خود باشد که چه انگیزهها در قلب وارد میشود، انسان را وادار به چه جزئیاتی میکند، چه حرفها میزند، چه برخوردها میکند، اینها متصّل مراقبه میخواهد، باید با مجاهدت خود را از اینها پاک کرد، باید به نقطههای مقابل این اوصاف متصّل بود
t.me/ayatollahshojaee1389
آیت الله محمد شجاعی, [۲۶.۰۱.۲۰ ۲۲:۱۶]
آیت الله محمد شجاعی (ره):
نه قرآن را میفهمیم نه آیات خلقت را میفهمیم و نه آن اندازه که میفهمیم دل ما خشوع دارد. انشاءالله بعد از این روی دل مواظبت کنید، از گناه بپرهیزید و بعد هم از چیزهایی که برای دل ضرر دارد و متوجّه باشید اوّل گناه است بعد خصال بد که آن هم در داخل گناهان است
روی خصال خیلی دقّت کنید، روی اخلاق خیلی دقّت کنید. من میترسم شما از کسانی باشید که در بعضی از اعمال و افعال گناهان را اجتناب میکنند ولی خیلی از گناهان دیگر را شب و روز ادامه میدهند و به مصداق آن روایت خوف این است که قلب آنها مغلوب شود
روی اخلاق حساب کنید
بروید به باطن خود ببینید چه خلقهای بد در شما وجود دارد، چه خصال بد چه مرضها .
دلهای شما از کار افتاده، دلهای ما از کار افتاده،این همه شنیدهاید بندگان خدا به حساب خود میرسند، پس اینها چیست؟
چرا نمیرسید؟
چرا محاسبه نمیکنید؟
چرا شب، روز نمیدوید برای وضع خود فکری کنید که از صبح تا الآن چه کردم؟
چرا به باطن خود نمیروید تا ببینید نیّات شما چیست، امراض شما چیست، اغراض شما چیست، چه خصالی در وجود شما حاکم است، چه نیّاتی در وجود شما حاکم است. چرا این محاسبهها را نمیکنید؟
چرا فرمایش موسی بن جعفر (ص)راکه فرمود: از ما نیست کسی که به حساب خود نرسد.دقّت نمیکنید؟
از ما نیست یعنی از زمرهی خود بیرون کردند یعنی بیرون میشویم
یعنی از ما نمیشود؟ بیرون میرود از زمرهی اهل بیت.....
https://t.me/ayatollahshojaee1389
mhjboursy
2020/01/29, 14:33
یا داود بلغ اهل الارض
ای داود برسان(پیام مرا) به اهل زمین که
انی حبیب من احبنی
من دوست کسی هستم که مرا دوست بدارد،
و جلیس من جالسنی
همنشین کسی هستم که با من همنشینی کند،
و مونس لمن انس بذکری
مونس کسی هستم که با ذکر من مأنوس باشد،
و صاحب لمن صاحبنی
همراه کسی هستم که با من همراهی کند،
و مختار لمن اختارنی
برگزیده کسی هستم که مرا برگزیند،
و مطیع لمن اطاعنی
مطیع کسی هستم که از من اطاعت کند
و ما احبنی احد من خلقی عرفت ذلک من قلبه
و دوست نمی دارد مرا، هیچ کس از بندگانم، که من این دوستی را از قلب او بدانم،
الا احببته حبا لایتقدمه احد من خلقی
مگر این که، او را دوست می دارم، دوست داشتنی که هیچ کس از خلق من قبلا او را دوست نداشته
من طلبنی بالحق وجدنی
هر کس به راستی مرا طلب کند خواهد یافت
و من طلبه غیری لم یجدنی
و هر کس غیر مرا جستجو کند مرا نخواهد یافت.
فارفضوا یا اهل الارض ما انتم علیه من غرورها
پس ای اهل زمین دور بیندازید از خودتان آنچه را بر آن هستیداز غرور دنیایی
و هلموا الی کرامتی و مصاحبتی و مجالستی و مؤانستی
و بشتابید به سوی کرامت من و همراهی و همنشینی و انس با من
و آنسوا بی أو انسکم و اسارع الی محبتکم؛
و با من مأنوس شوید تا با شما انس بگیرم و بشتابم به سوی محبت شما
(الجواهر السنیه، ص 94 - بحارالانوار، ج 67، ص 25).
MOSTAFAVI
2020/01/29, 16:52
====================
انسان میگوید من آنجا را دیدم. ولی آنجا را آنجا نمیبیند. آنجا را «اینجا» میبیند. (به این بیاندیش.)
هیچگاه آنجایی وجود نداشته و وجود نخواهد داشت. هر چه هست اینجاست.
====================
)
اما انسان بین اینجا و آنجا فرق می گذارد و دقیقا فرق اینجا و آنجا را می داند.فرض کنیم شما در نقطه الف ایستاده اید و نقطه ب را می بینید ،اگر نقطه ب همان الف باشد ،مکان مفهومش را از دست خواهد داد یعنی کلا هیچ مکانی وجود نخواهد داشت.لامکانی با ذات ماده همخوانی ندارد ،دارد؟
mhjboursy
2020/01/29, 21:29
اما انسان بین اینجا و آنجا فرق می گذارد و دقیقا فرق اینجا و آنجا را می داند.فرض کنیم شما در نقطه الف ایستاده اید و نقطه ب را می بینید ،اگر نقطه ب همان الف باشد ،مکان مفهومش را از دست خواهد داد یعنی کلا هیچ مکانی وجود نخواهد داشت.لامکانی با ذات ماده همخوانی ندارد ،دارد؟
سلام.
@};-
متشکرم که فهمیدید.
@};-
«اینجا» با «آنجا» تفاوت دارد. (آنچه که شما به آن اشاره کردید.) ولی خوب که دقت کنید میبینید «اینجا» و «آنجا» (هر دو با هم در کنار هم) نزد شما هستند. و هر دو «اینجا» هستند.
==================
میترسم توضیح بدهم و مفهوم بیشتر دور بشود تا نزدیک. وگرنه توضیح بسیار میتوان داد.
به بررسی خودتان دقت (و بررسی) داشته باشید.
شما دارید موضوع را فلسفی میبینید. (نمیخواهم موضوع را فلسفی بررسی کنم که میترسم پیچیده شود.)
در حالی که تجربی/شهودی بخواهید نگاه کنید خیلی ساده دارید میبینید که اینجا و آنجا همین اکنون «اینجا» هستند. همین.
==================
بررسی فلسفیاش اینکه درست است حرف شما. اینجا از آنجا متمایز است. ولی این تمایز در ترازی پایینتر است و اشارهی ما به ترازی بالاتر است. و البته چون تراز پایینتر از تراز بالاتر گرفته شده نمیتوان گفت این «اینجا» از آن «اینجا» متفاوت است. هر دو یکی هستند. یکی است در دو تراز. که ما به آن اشاره داریم. اینجای تراز پایینتر، در مقابلش، آنجا میایستد. در حالی که در مقابل اینجای تراز بالاتر چیزی نمیایستد! چیزی نمیتواند بایستد. چیزی وجود ندارد که بایستد. معلوم و مفهوم و مشهودی ورای آن مفروض نیست.
==================
آهان! اکنون یک مثال پیدا کردم. امیدوارم از روی این متوجه بشویم.
(متاسفانه ذهن انسان وابستگی زیادی به تجربه و موارد جزئی و فهم از روی نمونه دارد. و البته این خوب نیست. هم به خاطر وابستگیاش و هم به خاطر نقصها و اشکالها. بماند.)
فرض کنید یک نقشه پیش روی شماست. یک جای نقشه را علامت زدهاید کوه. یک جای دیگر نقشه را علامت زدهاید جایی که اکنون در آن هستم. و بعد بین این دو یک خط رسم کردهاید که مثلا مسیرتان باشد و ...
در نقشه نگاه میکنید... میگویید من الان از اینجا باید بروم آنجا. در روی نقشه «اینجا» و «آنجا» دارید. در صورتی که اگر یک لحظه دقت کنید در مییابید اینکه یک عمر آن را «آنجا» مینامیدید هم «اینجا» است.
==================
این موضوعی است بسیار ژرف. که امیدوارم بتوانم به آن مقداری بیاندیشم.
اصل آن بسیار عالی است و از فرع آن هم مفاهیم بسیار گسترده و در عین حال ژرف دیگری استخراج میشود. مانند اینکه...
خدا مقابل ندارد. به غیر از آن همه چیز زوج هستند. زن از نیمهی مرد آفریده شده. و اصالت از آن «اینجا» و «مرد» و «اصل» و «کامل» و «قوی» و «ثروتمند» بودن است. هر زنی در اصل خودش یک مرد است. هر فقیری ثروتمند. هر منزلی در کنار یک صاحبمنزل. و این زوجیت غیر از خدا در همه هست.
همه چیز اینجا است. ما فقط در تخیلات خودمان آنجا داریم. و میگوییم «روزی من به آنجا میرسم». همهاش باد هواست. آری، سیر هست. ولی این سیر در ترازی پایین و مسخره و دروغین است. با خود میگوییم من از «پنج سالگیام» حرکت کردم تا به «اینجا» رسیدم. میگوییم من از اصفهان حرکت کردم و به شیراز رسیدم. نمیدانیم این گردش از آن ماست یا از آن آن چیزها.
آری. ما هم البته گردش داریم. ولی گردش ما به چیست؟
آیا آنجا از روی یک آنجا ساخته شده یا اینکه هر آنجایی اینجا است؟
اگر (کل) نقشه اینجاست آیا من با آنجا هم میتوانم به مانند اینجا برخورد کنم؟
و...
#ژرفاندیشیپسازنماز روزی نیمساعت.
sooroosh1315
2020/01/29, 22:21
سلام.
@};-
متشکرم که فهمیدید.
@};-
«اینجا» با «آنجا» تفاوت دارد. (آنچه که شما به آن اشاره کردید.) ولی خوب که دقت کنید میبینید «اینجا» و «آنجا» (هر دو با هم در کنار هم) نزد شما هستند. و هر دو «اینجا» هستند.
==================
میترسم توضیح بدهم و مفهوم بیشتر دور بشود تا نزدیک. وگرنه توضیح بسیار میتوان داد.
به بررسی خودتان دقت (و بررسی) داشته باشید.
شما دارید موضوع را فلسفی میبینید. (نمیخواهم موضوع را فلسفی بررسی کنم که میترسم پیچیده شود.)
در حالی که تجربی/شهودی بخواهید نگاه کنید خیلی ساده دارید میبینید که اینجا و آنجا همین اکنون «اینجا» هستند. همین.
==================
بررسی فلسفیاش اینکه درست است حرف شما. اینجا از آنجا متمایز است. ولی این تمایز در ترازی پایینتر است و اشارهی ما به ترازی بالاتر است. و البته چون تراز پایینتر از تراز بالاتر گرفته شده نمیتوان گفت این «اینجا» از آن «اینجا» متفاوت است. هر دو یکی هستند. یکی است در دو تراز. که ما به آن اشاره داریم. اینجای تراز پایینتر، در مقابلش، آنجا میایستد. در حالی که در مقابل اینجای تراز بالاتر چیزی نمیایستد! چیزی نمیتواند بایستد. چیزی وجود ندارد که بایستد. معلوم و مفهوم و مشهودی ورای آن مفروض نیست.
==================
آهان! اکنون یک مثال پیدا کردم. امیدوارم از روی این متوجه بشویم.
(متاسفانه ذهن انسان وابستگی زیادی به تجربه و موارد جزئی و فهم از روی نمونه دارد. و البته این خوب نیست. هم به خاطر وابستگیاش و هم به خاطر نقصها و اشکالها. بماند.)
فرض کنید یک نقشه پیش روی شماست. یک جای نقشه را علامت زدهاید کوه. یک جای دیگر نقشه را علامت زدهاید جایی که اکنون در آن هستم. و بعد بین این دو یک خط رسم کردهاید که مثلا مسیرتان باشد و ...
در نقشه نگاه میکنید... میگویید من الان از اینجا باید بروم آنجا. در روی نقشه «اینجا» و «آنجا» دارید. در صورتی که اگر یک لحظه دقت کنید در مییابید اینکه یک عمر آن را «آنجا» مینامیدید هم «اینجا» است.
==================
این موضوعی است بسیار ژرف. که امیدوارم بتوانم به آن مقداری بیاندیشم.
اصل آن بسیار عالی است و از فرع آن هم مفاهیم بسیار گسترده و در عین حال ژرف دیگری استخراج میشود. مانند اینکه...
خدا مقابل ندارد. به غیر از آن همه چیز زوج هستند. زن از نیمهی مرد آفریده شده. و اصالت از آن «اینجا» و «مرد» و «اصل» و «کامل» و «قوی» و «ثروتمند» بودن است. هر زنی در اصل خودش یک مرد است. هر فقیری ثروتمند. هر منزلی در کنار یک صاحبمنزل. و این زوجیت غیر از خدا در همه هست.
همه چیز اینجا است. ما فقط در تخیلات خودمان آنجا داریم. و میگوییم «روزی من به آنجا میرسم». همهاش باد هواست. آری، سیر هست. ولی این سیر در ترازی پایین و مسخره و دروغین است. با خود میگوییم من از «پنج سالگیام» حرکت کردم تا به «اینجا» رسیدم. میگوییم من از اصفهان حرکت کردم و به شیراز رسیدم. نمیدانیم این گردش از آن ماست یا از آن آن چیزها.
آری. ما هم البته گردش داریم. ولی گردش ما به چیست؟
آیا آنجا از روی یک آنجا ساخته شده یا اینکه هر آنجایی اینجا است؟
اگر (کل) نقشه اینجاست آیا من با آنجا هم میتوانم به مانند اینجا برخورد کنم؟
و...
#ژرفاندیشیپسازنماز روزی نیمساعت.
به اصل عدم قطعیت هم بر میگرده این موضوع؟ اینجا و آنجا؟
قبلا که این متن را می خوندم اینجوری برداشت می کردم که:
مثلا جسم من، اینجا(فیزیکی)، سر کلاس مدرسه اس، ذهن من اما، اینجا!، تو رویای تعطیلی جمعه هست
در واقع من هر جا که باشم، آنجا، اینجاست، طبق حرف جالبیم که زدین، در هر لحظه یکجا بیشتر نمی توانیم باشیم، و یکجا هم اینجاس
اصلا هرکی توانست آنجا باشد جایزه دارد ?
هر شخص از نگاه خود همواره اینجاست
مرکز جهان همواره اینجاس ?
شما وقتی رویای آینده ی خود، یا گذشته ی خود رو فکر می کنید ، در واقع آنجا، در گذشته یا آینده هستید
تراز پایین تر یا بالاتر را هم میشه بازی کامپیوتری در نظر گرفت، شما تو بازی کامپیوتری، یک تراز پایین تر هستید،
mhjboursy
2020/01/29, 23:41
اما انسان بین اینجا و آنجا فرق می گذارد و دقیقا فرق اینجا و آنجا را می داند.فرض کنیم شما در نقطه الف ایستاده اید و نقطه ب را می بینید ،اگر نقطه ب همان الف باشد ،مکان مفهومش را از دست خواهد داد یعنی کلا هیچ مکانی وجود نخواهد داشت.لامکانی با ذات ماده همخوانی ندارد ،دارد؟
در مورد بخش دوم پرسش.
آری. مکان مفهومش را از دست خواهد داد. انشاءالله.
ولی توجه بفرمایید که زمانی که از این رویداد داریم صحبت میکنیم کجا (در چه ترازی) ایستادهایم.
مکان مفهومش را کجا از دست میدهد.
زمانی که ما در تراز ماده نشستهایم مکان مفهومش را از دست نمیدهد. همان است که بود/هست.
مکان در جایی «درون» بیمکانی قرار میگیرد که در آنجا قرار گرفته است.
از جایی که دارید مکان را به کل خودش مشاهده میکنید.
آیا مشاهدهاش میکنید؟ (اگر نمیکنید که... پس مکان سر جایش هست. ولی اگر توانایی اشاره کردن به مکان را دارید، یعنی از «جایی» خارج از مکان دارید به مکان اشاره میکنید و آن را مشاهده میکنید. آنجا قطعا بیمکانی است.)
MOSTAFAVI
2020/01/30, 18:30
در مورد بخش دوم پرسش.
آری. مکان مفهومش را از دست خواهد داد. انشاءالله.
ولی توجه بفرمایید که زمانی که از این رویداد داریم صحبت میکنیم کجا (در چه ترازی) ایستادهایم.
مکان مفهومش را کجا از دست میدهد.
زمانی که ما در تراز ماده نشستهایم مکان مفهومش را از دست نمیدهد. همان است که بود/هست.
مکان در جایی «درون» بیمکانی قرار میگیرد که در آنجا قرار گرفته است.
از جایی که دارید مکان را به کل خودش مشاهده میکنید.
آیا مشاهدهاش میکنید؟ (اگر نمیکنید که... پس مکان سر جایش هست. ولی اگر توانایی اشاره کردن به مکان را دارید، یعنی از «جایی» خارج از مکان دارید به مکان اشاره میکنید و آن را مشاهده میکنید. آنجا قطعا بیمکانی است.)
زمان بدون مکان معنایی ندارد .زمان هنگامی قابل درک است که مکان و تغییر مکان وجود داشته باشد.زمان به خودی خود و بدون مکان یعنی هیچ.اصلا قابل تصور نیست.به عبارت دیگر به نظر زمان ،حاصل جا به جایی مکانی است.
MOSTAFAVI
2020/01/30, 18:49
سلام.
@};-
متشکرم که فهمیدید.
@};-
«اینجا» با «آنجا» تفاوت دارد. (آنچه که شما به آن اشاره کردید.) ولی خوب که دقت کنید میبینید «اینجا» و «آنجا» (هر دو با هم در کنار هم) نزد شما هستند. و هر دو «اینجا» هستند.
==================
میترسم توضیح بدهم و مفهوم بیشتر دور بشود تا نزدیک. وگرنه توضیح بسیار میتوان داد.
به بررسی خودتان دقت (و بررسی) داشته باشید.
شما دارید موضوع را فلسفی میبینید. (نمیخواهم موضوع را فلسفی بررسی کنم که میترسم پیچیده شود.)
در حالی که تجربی/شهودی بخواهید نگاه کنید خیلی ساده دارید میبینید که اینجا و آنجا همین اکنون «اینجا» هستند. همین.
==================
بررسی فلسفیاش اینکه درست است حرف شما. اینجا از آنجا متمایز است. ولی این تمایز در ترازی پایینتر است و اشارهی ما به ترازی بالاتر است. و البته چون تراز پایینتر از تراز بالاتر گرفته شده نمیتوان گفت این «اینجا» از آن «اینجا» متفاوت است. هر دو یکی هستند. یکی است در دو تراز. که ما به آن اشاره داریم. اینجای تراز پایینتر، در مقابلش، آنجا میایستد. در حالی که در مقابل اینجای تراز بالاتر چیزی نمیایستد! چیزی نمیتواند بایستد. چیزی وجود ندارد که بایستد. معلوم و مفهوم و مشهودی ورای آن مفروض نیست.
==================
آهان! اکنون یک مثال پیدا کردم. امیدوارم از روی این متوجه بشویم.
(متاسفانه ذهن انسان وابستگی زیادی به تجربه و موارد جزئی و فهم از روی نمونه دارد. و البته این خوب نیست. هم به خاطر وابستگیاش و هم به خاطر نقصها و اشکالها. بماند.)
فرض کنید یک نقشه پیش روی شماست. یک جای نقشه را علامت زدهاید کوه. یک جای دیگر نقشه را علامت زدهاید جایی که اکنون در آن هستم. و بعد بین این دو یک خط رسم کردهاید که مثلا مسیرتان باشد و ...
در نقشه نگاه میکنید... میگویید من الان از اینجا باید بروم آنجا. در روی نقشه «اینجا» و «آنجا» دارید. در صورتی که اگر یک لحظه دقت کنید در مییابید اینکه یک عمر آن را «آنجا» مینامیدید هم «اینجا» است.
==================
این موضوعی است بسیار ژرف. که امیدوارم بتوانم به آن مقداری بیاندیشم.
اصل آن بسیار عالی است و از فرع آن هم مفاهیم بسیار گسترده و در عین حال ژرف دیگری استخراج میشود. مانند اینکه...
خدا مقابل ندارد. به غیر از آن همه چیز زوج هستند. زن از نیمهی مرد آفریده شده. و اصالت از آن «اینجا» و «مرد» و «اصل» و «کامل» و «قوی» و «ثروتمند» بودن است. هر زنی در اصل خودش یک مرد است. هر فقیری ثروتمند. هر منزلی در کنار یک صاحبمنزل. و این زوجیت غیر از خدا در همه هست.
همه چیز اینجا است. ما فقط در تخیلات خودمان آنجا داریم. و میگوییم «روزی من به آنجا میرسم». همهاش باد هواست. آری، سیر هست. ولی این سیر در ترازی پایین و مسخره و دروغین است. با خود میگوییم من از «پنج سالگیام» حرکت کردم تا به «اینجا» رسیدم. میگوییم من از اصفهان حرکت کردم و به شیراز رسیدم. نمیدانیم این گردش از آن ماست یا از آن آن چیزها.
آری. ما هم البته گردش داریم. ولی گردش ما به چیست؟
آیا آنجا از روی یک آنجا ساخته شده یا اینکه هر آنجایی اینجا است؟
اگر (کل) نقشه اینجاست آیا من با آنجا هم میتوانم به مانند اینجا برخورد کنم؟
و...
#ژرفاندیشیپسازنماز روزی نیمساعت.
خدا در قرآن می فرماید
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلي رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقيهِ
اى انسان ، تو با رنج و تلاشى وصف ناپذیر به سوى پروردگارت روانه اى ، و سرانجام به لقاء و داورى او خواهى رسید .
به نظرم این آیه دلالت دارد به سیر، یعنی اینجا با آنجا تفاوت دارد.اینجایی که تو هستی با آنجایی که باید باشی فرق دارد .و انسان همیشه اینجا و آنجای او تا لحظه مرگش با هم تفاوت دارد.(سیر انسانی)
یا در قرآن در مورد خورشید داریم که
وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ
و خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است؛ این، تقدیرِ آن عزتمند داناست
به نظرم این آیه نشان می دهد اینجا و آنجا حتی برای خورشید هم متفاوت است(سیر غیر انسانی)
mhjboursy
2020/01/30, 23:20
زمان بدون مکان معنایی ندارد .زمان هنگامی قابل درک است که مکان و تغییر مکان وجود داشته باشد.زمان به خودی خود و بدون مکان یعنی هیچ.اصلا قابل تصور نیست.به عبارت دیگر به نظر زمان ،حاصل جا به جایی مکانی است.
بلی. درست است.
خدا در قرآن می فرماید
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلي رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقيهِ
اى انسان ، تو با رنج و تلاشى وصف ناپذیر به سوى پروردگارت روانه اى ، و سرانجام به لقاء و داورى او خواهى رسید .
به نظرم این آیه دلالت دارد به سیر، یعنی اینجا با آنجا تفاوت دارد.اینجایی که تو هستی با آنجایی که باید باشی فرق دارد .و انسان همیشه اینجا و آنجای او تا لحظه مرگش با هم تفاوت دارد.(سیر انسانی)
یا در قرآن در مورد خورشید داریم که
وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ
و خورشید به سوی قرارگاه ویژه خود جاری است؛ این، تقدیرِ آن عزتمند داناست
به نظرم این آیه نشان می دهد اینجا و آنجا حتی برای خورشید هم متفاوت است(سیر غیر انسانی)
درست است.
آری. ما هم البته گردش داریم. ولی گردش ما به چیست؟
mhjboursy
2020/01/30, 23:35
اینها بیشتر نیازمند اندیشه است. و گفتن باعث میشود بدتر حرکت انسان (از دید اندیشههایی که دارد) کندتر شود.
ولی چه میشود کرد. نمیشود نگفت. لاجرم اکنون سربسته میگوییم برای بعد.
رابطه جابهجایی و ایستایی
===============
هر جابهجاییای نیازمند یک ایستایی است. وگرنه فهمیده نمیشود. وگرنه وجود ندارد.
هر دگرگونیای پشت سر خودش یک ایستایی دارد.زمانی که میگویی محمد از آبادان به اهواز رفت. در این جابهجایی نیازمند ایستاییِ موجودی به نام محمد هستی که در ابتدا و انتها و میان راه «یکی» باشد. (وگرنه اگر گفته شود محمد از آبادان آغاز کرد. حسن به اهواز رسید. این دو تا با هم جمع نمیشوند و مفهوم جابهجایی را ایجاد نمیکنند.)
زمانی که میگویی محمد از سن پنج سالگی به سن ده سالگی رسید باز نیازمند «یک» چیز «ایستا» هستی که در ابتدا و انتها «آن» را «همان» بنامی.
زمانی که خودت محمدی هستی که از پنج سالگی به ده سالگی رسیده و این دگرگونی را «فهمیده» نیازمند یک ایستایی در یک جایی (در درون خودت) هستی که این تغییر را بفهمی. یک نظارهگر در آغاز کار بوده. اکنون هم همان است. پس تغییر نفس دانسته نمیشود مگر با ثبوت آن و این مسئله به همان موضوع درجه و تراز نگاه مربوط میشود یعنی اینکه آن که دارد جابهجا میشود در چه ترازی دارد جابهجا میشود و آنکه دارد جابهجایی را میبیند در چه ترازی دارد جابهجایی را میبیند. البته این جابهجایی افقی است یک جابهجایی دیگر هم قابل بررسی است و آن جابهجایی در خود ترازها است که البته این هم باز نیازمند ایستایی است و در کل میتوان گفت هر جابهجاییای به یک بستر ایستا نیاز دارد.
پینوشت: اینها را برای بعد نوشتم. نوشتم که بعدا به آن اشاره کنم.
پینوشت: واژهی فلسفیاش حرکت و سکون و ثبات است. ولی من گشتم دنبال پارسیاش و اینها را یافتم: گردش - جنبش - پویش - تکان - جابهجایی + ایستایی - مانایی - آرامش. همینجور برای تغییر: دگرگونی.
MOSTAFAVI
2020/01/31, 13:01
اینها بیشتر نیازمند اندیشه است. و گفتن باعث میشود بدتر حرکت انسان (از دید اندیشههایی که دارد) کندتر شود.
ولی چه میشود کرد. نمیشود نگفت. لاجرم اکنون سربسته میگوییم برای بعد.
رابطه جابهجایی و ایستایی
===============
هر جابهجاییای نیازمند یک ایستایی است. وگرنه فهمیده نمیشود. وگرنه وجود ندارد.
هر دگرگونیای پشت سر خودش یک ایستایی دارد.زمانی که میگویی محمد از آبادان به اهواز رفت. در این جابهجایی نیازمند ایستاییِ موجودی به نام محمد هستی که در ابتدا و انتها و میان راه «یکی» باشد. (وگرنه اگر گفته شود محمد از آبادان آغاز کرد. حسن به اهواز رسید. این دو تا با هم جمع نمیشوند و مفهوم جابهجایی را ایجاد نمیکنند.)
زمانی که میگویی محمد از سن پنج سالگی به سن ده سالگی رسید باز نیازمند «یک» چیز «ایستا» هستی که در ابتدا و انتها «آن» را «همان» بنامی.
زمانی که خودت محمدی هستی که از پنج سالگی به ده سالگی رسیده و این دگرگونی را «فهمیده» نیازمند یک ایستایی در یک جایی (در درون خودت) هستی که این تغییر را بفهمی. یک نظارهگر در آغاز کار بوده. اکنون هم همان است. پس تغییر نفس دانسته نمیشود مگر با ثبوت آن و این مسئله به همان موضوع درجه و تراز نگاه مربوط میشود یعنی اینکه آن که دارد جابهجا میشود در چه ترازی دارد جابهجا میشود و آنکه دارد جابهجایی را میبیند در چه ترازی دارد جابهجایی را میبیند. البته این جابهجایی افقی است یک جابهجایی دیگر هم قابل بررسی است و آن جابهجایی در خود ترازها است که البته این هم باز نیازمند ایستایی است و در کل میتوان گفت هر جابهجاییای به یک بستر ایستا نیاز دارد.
پینوشت: اینها را برای بعد نوشتم. نوشتم که بعدا به آن اشاره کنم.
پینوشت: واژهی فلسفیاش حرکت و سکون و ثبات است. ولی من گشتم دنبال پارسیاش و اینها را یافتم: گردش - جنبش - پویش - تکان - جابهجایی + ایستایی - مانایی - آرامش. همینجور برای تغییر: دگرگونی.
به نظرم شما بین حرکت محمد از آبادان به اهواز با خود محمد فرق قایل نشده اید.حرکت محمد خود محمد نیست.این هم که گفته اید محمد در ابتدا و میانه و انتهای راه یکیست به نظرم این هم قابل تشکیک است چه کسی گفته محمد در ابتدا و انتهای راه یکی است.حداقلش این است که بگوییم محمد انتهای راه مسن تر از محمد ابتدای راه است و با محمد ابتدای راه یکی نیست.
mhjboursy
2020/01/31, 19:43
به نظرم شما بین حرکت محمد از آبادان به اهواز با خود محمد فرق قایل نشده اید.حرکت محمد خود محمد نیست.این هم که گفته اید محمد در ابتدا و میانه و انتهای راه یکیست به نظرم این هم قابل تشکیک است چه کسی گفته محمد در ابتدا و انتهای راه یکی است.حداقلش این است که بگوییم محمد انتهای راه مسن تر از محمد ابتدای راه است و با محمد ابتدای راه یکی نیست.
تشخص فرد در طی حرکت
==============
سلام.
به دلیل اینکه تعریف حرکت همین است. تعریف حرکت این است که شیء (یک شیء مشخص) از نقطهی الف به نقطهی ب برسد.
(این تمام چیزی بود که میخواهم خدمت شما بگویم. ولی چون میترسم مطلب کامل منتقل نشود باقی توضیحات را نوشتم.)
اگر شیء الف در مبدا حرکت را آغاز کند ولی بعد بگوییم یک شیء دیگر در مقصد را ما مشاهده کردیم. اینجا اصلا حرکتی وجود نداشته. میپرسیم اصلا چه ربطی داشته؟ شیء ب در مقصد مشاهده شده که شده. آیا ربطی داشته؟ اگر ربطی وجود داشته که دوباره به همان ثبات میرسیم. اگر ربطی ندارند که... خوب؟ چه؟
پیوند: http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81 %D9%87)#%D9%85%D9%82%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%20%D8 %AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA (http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81 %D9%87)#%D9%85%D9%82%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%20%D8 %AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA)
======================
در مورد مسن شدن محمد در میان راه:
آیا در نهایت میتوان گفت این محمد همان محمد است یا نه؟
(خود شما را میگویم. خود شما میتوانید بگویید این محمد همان محمد است؟ یا نه؟)
اگر میتوان گفت پس دیگر حرفی نیست.
اگر هم نمیتوان گفت باز دیگر حرفی نیست.
ملاک خود شمایید. همه استدلالها و بهانهها و ... را هم میریزیم دور. پنج درصد تغییر کرده یا بیست درصد یا نود و نه و نه دهم درصد را کاری نداریم. اینکه سنش زیاد شده یا گونهاش زخم شده یا پایش را به کل از دست داده یا اینکه صد در صد همان است را هم کاری نداریم... : آخر سر شما (خود شما) میتوانید بگویید «این» «همان» است؟ یا نه؟
اگر قایل به این هستید که این همان است... که خوب... همان است دیگر... حالا چه سنش زیاد شده باشد چه کم. چه رنگش سبز شده باشد چه زرد.
اگر قایل به این هستید که این آن نیست. و هر جور که نگاه میکنید در نهایت نمیتوانید به این نتیجه برسید که این همان است. خوب... اصلا حرکتی مشاهده نشده اینجا که بخواهیم دربارهاش حرف بزنیم. شیء الف به شیء ب چه ربطی دارد. ما اصلا نمیدانیم این همان است یا نه؟
(ببینید... ما باید همواره با خودمان رو راست باشیم. رو راست بودن با خود در فلسفه بسیار بسیار بسیار مهم است و به این معنی است که اینجا بیان شد. یعنی آخرش چه؟ پاسخ خودم به خودم چیست؟ حرفم نزد خودم چقدر مورد قبول است. دیدگاه خودم در مورد دیدگاهم چیست؟) (باز هم میگویم اینها را بیشتر برای خودم میگویم. منظورم گوشهکنایه زدن نیست خدای نکرده.)
==========================
از این مثالی که شما فرمودید مثالهای پیچیدهتری هم هستند که باید به آنها بیاندیشیم و پاسخ خودمان به آن را به خودمان بدهیم.
شماره لشکر ۸۸ زرهی زاهدان هزار نفر جمعیت دارد. پانصد نفر از این افراد امسال تعویض میشوند. پانصد نفر بعد هم سال بعد با یک عده دیگر تعویض میشوند. مکان اینها هم بعدا منتقل میشود به ساری در یک پادگان جدید و تجهیزات جدید. مکان پیشین هم اصلا تبدیل به یک مکان مسکونی میشود. در این حالت آیا لشکر باز هم وجود دارد؟ (چرا؟) از بین رفته است؟ (چرا؟) دیدگاه من و پاسخ من به خودم چیست؟ در نهایت میتوانم بگویم این همان است یا نه؟ اگر آری چرا و اگر نه چرا؟ اگر این تغییرات آهسته و تدریجی بود چه میگفتم؟ اگر یکباره بود چه میگفتم؟ (چرا؟)
--------------------
مثال دیگر اینکه بدن انسان در طول حیاتش چند نوبت کل مواد درونش عوض میشود. (تقریبا تمام سلولها عوض میشوند و اگر سلولی هم عوض نشود باز خودش محتویات درونش عوض میشود.) آیا ما با این تغییرات میتوانیم بگوییم «این» «همان» است؟ یا نه؟ چرا؟
--------------------
مثال دیگر اینکه یک نفر را پس از سالها میبینیم. نمیشناسیم. ولی بعد که معرفیاش میکنند میگوییم عجب... تو همان کودکی هستی که فلان قدری بودی؟ چقدر عوض شدهای.
زمانی که معرفی نشده بود. «این همانی» نمیتوانستیم بکنیم. ولی بعد «این همانی» کردیم. (؟)
==========================
بیان فلسفی موضوع:
زمانی که میگوییم شخص در این حرکت مکانی پیرتر شده، اینجا در حقیقت دو حرکت داریم. یک حرکت بدن شخص در مکان است. یک حرکت بدن شخص در مورد خصوصیات بدنی هم هست (مسن شدن).
ما چون این دو تا را با هم دیدهایم این دو حرکت را با هم در آمیختهایم و موضوع برایمان سوال شده است.
حرکت دوم را هم بد نیست یک بار جدا بررسی کنیم و بعد که میخواهیم این دو حرکت (بلکه صد حرکت دیگر) را در کنار هم ببینیم بهتر بتوانیم متوجه شویم.
اگر یک نفر سنش افزوده شود آیا «این» «همان» است یا نه؟ چرا؟
(اگر نه... که اصلا نمیتوان گفت «یک نفر» سنش زیاد شده است. چون این شخص آن شخص نیست اصلا. نمیتوانیم بگوییم فلانی مسنتر شده است.)
زمانی میتوانیم بگوییم «یک نفر» تغییر کرده که یک اصل ثابتی وجود داشته باشد.
اصل ثابت. فرع متغیر.
تمام موضوع همین است. آنچه که تغییر میکند همواره فرع است. اگر اصل ثابتی وجود نداشته باشد اصلا ما نمیتوانیم حرکت را بفهمیم. اصلا حرکتی وجود ندارد.
==========================
پینوشت: از این بحث حرکت گستردگی اعتبارات و امور اعتباری فهمیده میشود. چرا که تشخص در حرکت (و غیر حرکت) دانسته میشود که از اعتبارات است. مثلا در مورد آن بچهای که ما تنها به واسطهی معرفی شناختهایماش: اینهمانی به هیچ وجه از روی مشاهدات حسی (بینایی) نبوده. در این موارد باید زمان گذاشت و اندیشه کرد. اندیشه کردن برای فهم نیست. که اینها را میدانیم. بیشتر برای تثبیت و یادآوری است. و برای رسیدن به مواردی که در پی اینها میآید. مانند همین گستردگی اعتباریات و وابستگی بسیاری از موضوعات به بیننده که یکی از دستاوردهای این بررسی میتواند باشد.
mhjboursy
2020/02/08, 13:37
آیت الله محمد شجاعی (ره):
نماز درمعراج تشریح شد که این از حقیقت بالایی حکایت دارد که اصلا عقل و فکر ما نمیرسد ما نمیتوانیم بفهمیم حقیقت نماز چیست اما در حدی که میفهمیم نکته ای را میخواهم بگویم وآن اینکه
نمازی که ما میخوانیم در مرحله اول یک نوع اقتداء به رسول اکرم (ص) است (دقت کنید)
خودما نمیفهمیم چه کار میکنیم آنچنان که هست نمی یابیم
یک اقتدایی است که میشود چیزهایی فهمید خیلی جزئی
شبیه به اقتدا کردن به آن کس که با نماز به عروج رفته
من وشما وقتی نماز میخوانیم نوعی اقتداء می کنیم یا شبیه اقتداء به حضرت رسول (ص)
یعنی همان را که حضرت انجام میداد همان را انجام میدهیم ولی خود نمی فهمیم
امام جماعت هم خود رسول الله است در نظام وجود و بعد ائمه معصومین (ع)
مااقتداء میکنیم به آنچه آنها کرده اند ومی کنند
نماز یک چنین چیزی است
(آن اندازه که میشود گفت میگویم )
ما اقتدا می کنیم به رسول الله با آن معرفت و شناخت و آن حرکتی که می کرد
بدون اینکه بفهمیم
نماز خواندن من وشما چنین است
اگر چه اگر مجاهدت کنیم چیزهایی می فهمیم ولی باز در مرحله اقتداء است آنچه رسول الله میکرد نخواهد بود
اگرهمین اقتداء درست نباشد دیگر هیچ میشود
وقتی چیزی را نمی فهمیم و فقط صورتی را تصویر می کنیم لااقل باید این مسئله در حد اقتداء درست باشد
(مطلب را بیش از این نمیتوانم بگویم )
باید درحد اقتداء پیش رفت والا خطرناک میشود
اول اقتداء به رسول اکرم و بعد به حضرات معصومین علیهم السلام
مثلا اقتداء به امام جماعت معمولی در نماز شرایطی دارد که نباید مختل شود وگرنه دیگر اقتداء نیست
این را برای تقریب به ذهن گفتم
باید آن سعی لازم را داشته باشیم که در حد اقتداء قرار بگیریم تا به شفاعت حضرت معراج ما تحقق پیدا کند آن معراجی که ما خود نمیفهمیم چه می کنیم
اما این اقتداء چگونه میشود که محفوظ باشد ؟
================================================== ==
((محمدحسین: در توضیح اینکه فرمودند ما خودمان نمیدانیم حقیقت نماز و معراجمان چیست: سیری که ما دنبال آن هستیم از جنس سیرهای معمول نیست. نه تنها یک سیر معمول مکانی نیست. بلکه یک سیر معمول تصورپذیر هم نیست. چرا تصورپذیر نیست؟ برای اینکه سیر کلا افقی نیست. سیر عمودی است. گردش در عالم (تراز) حس و خیال نیست. بلکه گردش (و بالارفتن) از عالم حس و خیال است. و در مراحل بالاتر حتی بالاتر رفتن از کل مرتبهی وهم و ادراکات عقلی جزئی.))
================================================== ==
آیت الله محمد شجاعی (ره):
کارما درنماز با اقتداء درست میشود
طبعاماحرکاتی ، عروجی ، معراجی که در نمازداریم به اقتداء رسول الله و ائمه (س)وبه شفاعت آنها بسوی حق و جوار حق وارد می شویم فراموش نکنیم
ومتوجه باشیم این بعدی از شفاعت حضرت رسول و ائمه (س)است
شفاعتی از رسول الله در قیامت است و شفاعتی نیز در اشکال گوناگون در اینجاست
شفاعتی برای همه عوالم همه موجودات همه انبیاء ، شفاعتی برای خود ائمه
حضرت شفیع کل است
هرکس در نماز می ایستد اگر اقتدائش درست باشد و وصل شود به صف معراجیان که در پشت رسول الله هستند به شفاعت رسول در حرکت و معراج است و بعد به شفاعت ائمه (ع)
اگر اقتداء درست شد وبه شفاعت رسول الله در هر نمازی حرکت کردیم ، در حقیقت به آن کوثری که ساقیش حضرت امیر و صاحبش رسول الله است (که فقط اسمش را شنیده ایم و فهمش مانده برای وقت خودش) به آن کوثر می رسیم
اینها چیزهایی است که بیش از این نمیشود گفت .....
اگر اقتداء درست نباشد متصل به رسول الله نیستیم و شفاعت او در میان نیست و برای ما معراجی در باطن امر تحقق نخواهد یافت و به آنجا که باید برویم نخواهیم رفت وبه حوض کوثری که باید وارد شویم نخواهیم شد وشفاعتی پیش نخواهد آمد فلذا مواظبت کنید که مسئله طوری پیش نیاید که از اقتداء بیفتیم
میدانید که اگر نماز انسان به جایی نرسد بقیه مسائل معطل است
اول چیزی که روی آن حساب میشود نماز است از خدا میخواهیم عمری باشد و معرفت بیشتری پیدا کنیم و مسئله را عمیق تر از این بتوانیم صحبت کنیم
برای اقتداء چندین شرط است که باید آنها را مراعات کرد تا اقتداء محفوظ باشد
اول ....
================================================== ==
آیت الله محمد شجاعی (ره):
چندین شرط است که باید مراعات شود تا اقتدائی که ذکر شد محفوظ باشد
اول اینکه مسائل صوری وظاهری و رساله ای نماز را باید خوب یادگرفت
تاکید میکنم به شما و نزدیکان شما که اولین چیزی که موجب میشود اقتداء تحقق پیدا نکند عدم آشنایی به مسائل ظاهری وفقهی در مقابل آداب باطنی است
باید مسائل را خوب یاد بگیریم و به این اکتفا نکنید که از این وآن یاد بگیرید وقت صرف کنید و خودتان با تمام جزئیات یاد بگیرید و به دیگران هم یاد بدهید
دومین مسئله ای که به اقتداء لطمه وارد میکند مراعات نکردن اول وقت است بدون عذر
اگر عذری نبود هیچ وقت نماز را از اول وقت به تاخیر نیاندازید
در وسائل الشیعه طبع جدید ص 91 روایتی است از امام رضا (ع)کوتاه و پرمعنا در تفسیر این آیه که (ویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون )وای به حال نمازگزارانی که از نمازشان غفلت میکنند سهو میکنند امام فرمود تاخیر انداختن بدون عذر از اول وقت است
در آیه میفرماید وای به حال نمازگزاران یعنی نمازش در مخاطره بوده است
سوم اینکه نماز را با عجله نخوانید این هم چیزی است که بسیار روی آن حساب شده است البته آن اندازه که ما میفهمیم والا بدی های آن زیادتر ازآن است که ما بفهمیم. باز عجله در جایی که عذری هست را عرض نمیکنم. مثلا در خصوص خانمها بچه ای گریه میکند و خود را می کشد و آنجا شرع مقدس گفته که زود تمام کن و کوتاه کن و به واجب اکتفا کن یا امام جماعت نماز میخواند و در بین مامومین کسانی هستند که پیر وضعیف هستند باید مراعات کرد اینها را خود شرع مقدس اجازه داده ودستور داده است ولی در جایی که خود انسان میخواهد زود تمام کند زود بخواند وبرود سراغ اوهام و خیالات و تضییع وقت کردن ها این بسیار کار بدی است و خدا کند که شما خیلی چیزها را بفهمید در وقتش و این را هم بفهمید که چقدر قبیح است در روایات هست که عجله میکنی برای چه؟ به چه کار میخواهی برسی؟ مسائل بدست کیست؟ ببین در محضر چه کسی هستی و به کجا فرار میکنی
اصلا مشکل ها بدست خدا حل میشود
شما شب وروز خودتان را بکشید تا خدا نخواهد مشکلی حل نخواهد شد و خدا بخواهد بدون اینکه خود را بکشید حل میشود
اگر شما زود بروید به تدبیر کاری بپردازید اگر خدا نخواهد تدبیر شما عکس خواهد شد
به مقامی قدم گذاشته اید که همه چیز آنجاست
برای چه عجله می کنید دوای همه دردها آنجاست
کسانی که در نماز تدبیر میکنند برای مسائلشان اگر هوشیار باشند معمولا خراب میکنند و کارشان بدتر میشود نمیدانم فهمیده اید یا نه ؟
در نماز فکر میکنند که چنین میکنم چنان میکنم و بعد خراب میکنند (اگربفهمند)
ما هنوز در شرک غوطه وریم یافتن این معنا خود توحید میخواهد
گاهی انسان عجله میکند به کاری برسد با عجله زود برود با فلان کس بنشیند یا تلویزیون تماشا کند
این خیلی وحشتناک است یعنی انسان از سخن گفتن با خدا خوشحال نیست و زود میخواهد تمام کند و این خیلی وحشتناک است اگر کسی بفهمد
نکته چهارم و پنجم را توضیح نمیدهم چون قبلا گفته ام فقط نام میبرم
چهارم داشتن حضور و پنجم گناه نکردن واز معصیت اجتناب کردن است
این پنج نکته را مراعات کنید تا از اقتداء نیفتید
================================================== ==
آیت الله محمد شجاعی (ره) :
توصیه میکنم به شما که اگر مشغول لهو و لعب و صحبت و مطالعه و..... هستید
اینطور نباشد که فورا وضو بگیرید که بروید مشغول نماز شوید
این کار را نکنید
قدری با شعور و فهم و ترس شروع کنید
ببینید به کجا میخواهید بروید
اگر با ترس و لرز و خوف و شرمندگی باشد خدا دست انسان را میگیرد
با بی ادبی و گستاخانه وارد نشوید
یک ربع یا ده دقیقه قبل منقطع باشید
و ببینید به کدام محضر میخواهید روی بیاورید
چه کسی شما را دعوت کرده دعوت به مکالمه و مناجات کرده است
اینها را فکر کنید
که شما چه هستید و چه کردید و با چه روسیاهی میروید
از حضرت امیر(ص) هست که فرمودند آنجا که قدقامت الصلوة میگویید اگر بفهمید باید ذوب شوید
قد قامت الصلوة یعنی وقت زیارت رسید
اما برای کی؟
با این نااهلی؟
با شرمندگی به زبان بیاورید و بگویید
================================================== ==
آیت الله محمد شجاعی (ره) :
امام صادق(ع) فرمود اشدالاعمال ثلاثه
سخت ترین اعمال سه چیز است واقعا هم سخت است
اول این است که انسان با همه با انصاف برخورد کند
از آنها برای خود چه میخواهد
از خود برای آنها همان را راضی باشد
میخواهد آنها با او چه برخوردی کنند او هم همان طور برخورد کند که دلش میخواهد که با او همان برخورد را بکنند
در اشکال مختلف و در امورات مختلف
دوم اینکه با برادران دینی مواسات مالی داشته باشد
این مورد که کاملا متروک است اولی هم متروک است
سومی هم متروک است همه اش متروک است
گفتند مردم تهاجم میکنند برای رفتن به عمره.... من گفتم کاش تهاجم میکردند برای رسیدن به فقرا
خدا همه مارا به صراط مستقیم هدایت کند و آنچه را که نفس به ما میگوید ما را از آن نجات دهد
نجات یافتن از مکائد خفیه نفس کار هرکس نیست مرد میدان میخواهد
از اول علمای اخلاق گفته اند مکائد ظاهریه چیزی نیست خیلی روشن است مثلا نامحرم هست گناه نکن این شراب است نخور و...
ولی نجات یافتن از مکائد خفیه کار هرکس نیست
نه تشخیص آن و نه اجتناب از آن
مگر رضای خدا مطرح نیست؟
برای چه تهاجم میکنند برای عمره؟
این مکائد خفیه است
اکثرا نمی فهمند الا اینکه مخلصانه در طریق قدم بگذارند
توصیه میکنم آیات أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ و وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ و وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ... را بخوانید
سوم که مورد بحث بود این است که خدا را در هرحال یاد کردن
از بعضی خانم ها یا آقایان می شنویم که در منزل رفتار بد دارند تعجب میکنم اینها ذکر را چگونه یافتند
پس اینهمه تذکرات میگوییم برای چیست؟
یعنی اینها همه آنچه میگوییم را کنار میگذارند و چند تا ورد و لقلقه زبان را نگه میدارند؟!!!
دقت کنید ذکر همان تجرید ایمان از ظلم است
سومین چیزی که بسیار سخت است
ذکرالله علی کل حال
خدا را همیشه ذکر کند
فقط ذکر الحمدالله و سبحان الله و الله اکبر نیست اینها جزئی از ذکر است
ذکر اساسی این است وقتی به تو روی می آورد چیزی که خدا به آن امر کرده آن را انجام دهی و وقتی روی آورد به تو چیزی را که خدا نهی کرده آنها را ترک کنی...
این ذکر زبانی یکی از ذکرها است
ذکر کلی و وسیع این است که انسان قدم به قدم بیاد معبود خود باشد که پیمانی در مشهد الست بسته است و مرتب در خدمت و طاعت او باشد طاعت از او ببرد حرف او را گوش کند در موقف های مختلف......
ایمان را باید از ظلم و شرک یعنی از مطاع دادن غیر خدا هر چه باشد ولو خود و نفس انسان باشد باید تجرید کرد پاک کرد تا ایمان خالص شود و در این صورت است که انسان در امن است
حقیقت این است که امنی برای من و شما نیست با این وضعی که هست.....
================================================== ==
آیت الله محمد شجاعی (ره) :
ما در برنامه عبودی خود حالت استهزاء را هم برای خود گرفته ایم
یک قلب راحت هم داریم!!!
نمیفهمیم آنچه در نماز انجام دادیم اصلا نماز نیست
آنچه روزه گرفتیم اصلا روزه نیست
کارهایی که انجام داده ایم هیچکدام کاری نیست که خدا روی آن حساب بکند
باید از اول تا آخر حساب کنیم ببینیم نمازمان چه بود اصلا چه میکردیم چه میگفتیم؟
شما این جمله را زیاد شنیده اید که
ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر
تا حالا دقت کرده اید و در این جمله تدبر کرده اید؟
این کلام حق است معنی اش چیست؟
اینکه فرموده نماز از معصیت باز میدارد آیا واقعا باز میدارد؟
این جدی است
آیا حرفی که خدا گفته درست است؟
میشود نماز نماز باشد و باز ندارد؟
خداست کلام حق گفته حق کلام است عین حقیقت است
من نیستم که حرف بزنم و نفهمم که چه میگویم و یا با تعارف و مبالغه حرف بزنم
تمامش حساب شده است
اینکه میگوید نماز از معصیت باز میدارد پس چرا باز نمیدارد؟
دقت کنید
نمیدانم میتوانید جواب دهید؟
کلام حق است که نماز حتما از معصیت باز می دارد
پس چرا نماز ما ما را از معصیت باز نمیدارد؟
اکثر ما نماز میخوانیم یعنی مومنین میخوانند ولی از معصیت باز نمی دارد
از بعضی معصیت ها باز دارد را نمیگوییم
کلا از معصیت باز نمیدارد
چرا؟
پس کلام خدا درست نیست؟
یا نماز ما نماز نیست؟
کدام است ؟
نماز ما نماز نیست
حالا که این مطلب را مز مزه کردید که نماز ما نماز نیست
حالا آیا ما راضی هستیم که آنسو بی نماز باشیم؟
و با اینکه زحمت میکشیم و نماز میخوانیم خدا ما را بی نماز حساب کند؟
آیا این جدی است یا مسامحاتی هست و خدا نادیده میگیرد؟
کدام است؟
اگر مسامحه ای باشد ( نادیده گرفتن) باشد پس چرا فرمود
آن الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر؟
حالا میدانید چرا ما احتمال مسامحه میدهیم؟
چون از اول قرآن را خوب نفهمیدیم
میگوییم انشاالله درست میشود
انشااللهی که اصلا در صدر اسلام و در بین ائمه و حضرت رسول ع این حرفها نبود
اینها را بعدا من و شما درست کردیم
از این انشاالله ها یکی هم نبود
حالا آیا ما باید راضی باشیم به این مسئله که نماز ما نماز نیست؟.....
MOSTAFAVI
2020/02/08, 20:06
تشخص فرد در طی حرکت
==============
سلام.
به دلیل اینکه تعریف حرکت همین است. تعریف حرکت این است که شیء (یک شیء مشخص) از نقطهی الف به نقطهی ب برسد.
(این تمام چیزی بود که میخواهم خدمت شما بگویم. ولی چون میترسم مطلب کامل منتقل نشود باقی توضیحات را نوشتم.)
اگر شیء الف در مبدا حرکت را آغاز کند ولی بعد بگوییم یک شیء دیگر در مقصد را ما مشاهده کردیم. اینجا اصلا حرکتی وجود نداشته. میپرسیم اصلا چه ربطی داشته؟ شیء ب در مقصد مشاهده شده که شده. آیا ربطی داشته؟ اگر ربطی وجود داشته که دوباره به همان ثبات میرسیم. اگر ربطی ندارند که... خوب؟ چه؟
پیوند: http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81 %D9%87)#%D9%85%D9%82%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%20%D8 %AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA (http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81 %D9%87)#%D9%85%D9%82%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%20%D8 %AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA)
======================
در مورد مسن شدن محمد در میان راه:
آیا در نهایت میتوان گفت این محمد همان محمد است یا نه؟
(خود شما را میگویم. خود شما میتوانید بگویید این محمد همان محمد است؟ یا نه؟)
اگر میتوان گفت پس دیگر حرفی نیست.
اگر هم نمیتوان گفت باز دیگر حرفی نیست.
ملاک خود شمایید. همه استدلالها و بهانهها و ... را هم میریزیم دور. پنج درصد تغییر کرده یا بیست درصد یا نود و نه و نه دهم درصد را کاری نداریم. اینکه سنش زیاد شده یا گونهاش زخم شده یا پایش را به کل از دست داده یا اینکه صد در صد همان است را هم کاری نداریم... : آخر سر شما (خود شما) میتوانید بگویید «این» «همان» است؟ یا نه؟
اگر قایل به این هستید که این همان است... که خوب... همان است دیگر... حالا چه سنش زیاد شده باشد چه کم. چه رنگش سبز شده باشد چه زرد.
اگر قایل به این هستید که این آن نیست. و هر جور که نگاه میکنید در نهایت نمیتوانید به این نتیجه برسید که این همان است. خوب... اصلا حرکتی مشاهده نشده اینجا که بخواهیم دربارهاش حرف بزنیم. شیء الف به شیء ب چه ربطی دارد. ما اصلا نمیدانیم این همان است یا نه؟
(ببینید... ما باید همواره با خودمان رو راست باشیم. رو راست بودن با خود در فلسفه بسیار بسیار بسیار مهم است و به این معنی است که اینجا بیان شد. یعنی آخرش چه؟ پاسخ خودم به خودم چیست؟ حرفم نزد خودم چقدر مورد قبول است. دیدگاه خودم در مورد دیدگاهم چیست؟) (باز هم میگویم اینها را بیشتر برای خودم میگویم. منظورم گوشهکنایه زدن نیست خدای نکرده.)
==========================
از این مثالی که شما فرمودید مثالهای پیچیدهتری هم هستند که باید به آنها بیاندیشیم و پاسخ خودمان به آن را به خودمان بدهیم.
شماره لشکر ۸۸ زرهی زاهدان هزار نفر جمعیت دارد. پانصد نفر از این افراد امسال تعویض میشوند. پانصد نفر بعد هم سال بعد با یک عده دیگر تعویض میشوند. مکان اینها هم بعدا منتقل میشود به ساری در یک پادگان جدید و تجهیزات جدید. مکان پیشین هم اصلا تبدیل به یک مکان مسکونی میشود. در این حالت آیا لشکر باز هم وجود دارد؟ (چرا؟) از بین رفته است؟ (چرا؟) دیدگاه من و پاسخ من به خودم چیست؟ در نهایت میتوانم بگویم این همان است یا نه؟ اگر آری چرا و اگر نه چرا؟ اگر این تغییرات آهسته و تدریجی بود چه میگفتم؟ اگر یکباره بود چه میگفتم؟ (چرا؟)
--------------------
مثال دیگر اینکه بدن انسان در طول حیاتش چند نوبت کل مواد درونش عوض میشود. (تقریبا تمام سلولها عوض میشوند و اگر سلولی هم عوض نشود باز خودش محتویات درونش عوض میشود.) آیا ما با این تغییرات میتوانیم بگوییم «این» «همان» است؟ یا نه؟ چرا؟
--------------------
مثال دیگر اینکه یک نفر را پس از سالها میبینیم. نمیشناسیم. ولی بعد که معرفیاش میکنند میگوییم عجب... تو همان کودکی هستی که فلان قدری بودی؟ چقدر عوض شدهای.
زمانی که معرفی نشده بود. «این همانی» نمیتوانستیم بکنیم. ولی بعد «این همانی» کردیم. (؟)
==========================
بیان فلسفی موضوع:
زمانی که میگوییم شخص در این حرکت مکانی پیرتر شده، اینجا در حقیقت دو حرکت داریم. یک حرکت بدن شخص در مکان است. یک حرکت بدن شخص در مورد خصوصیات بدنی هم هست (مسن شدن).
ما چون این دو تا را با هم دیدهایم این دو حرکت را با هم در آمیختهایم و موضوع برایمان سوال شده است.
حرکت دوم را هم بد نیست یک بار جدا بررسی کنیم و بعد که میخواهیم این دو حرکت (بلکه صد حرکت دیگر) را در کنار هم ببینیم بهتر بتوانیم متوجه شویم.
اگر یک نفر سنش افزوده شود آیا «این» «همان» است یا نه؟ چرا؟
(اگر نه... که اصلا نمیتوان گفت «یک نفر» سنش زیاد شده است. چون این شخص آن شخص نیست اصلا. نمیتوانیم بگوییم فلانی مسنتر شده است.)
زمانی میتوانیم بگوییم «یک نفر» تغییر کرده که یک اصل ثابتی وجود داشته باشد.
اصل ثابت. فرع متغیر.
تمام موضوع همین است. آنچه که تغییر میکند همواره فرع است. اگر اصل ثابتی وجود نداشته باشد اصلا ما نمیتوانیم حرکت را بفهمیم. اصلا حرکتی وجود ندارد.
==========================
پینوشت: از این بحث حرکت گستردگی اعتبارات و امور اعتباری فهمیده میشود. چرا که تشخص در حرکت (و غیر حرکت) دانسته میشود که از اعتبارات است. مثلا در مورد آن بچهای که ما تنها به واسطهی معرفی شناختهایماش: اینهمانی به هیچ وجه از روی مشاهدات حسی (بینایی) نبوده. در این موارد باید زمان گذاشت و اندیشه کرد. اندیشه کردن برای فهم نیست. که اینها را میدانیم. بیشتر برای تثبیت و یادآوری است. و برای رسیدن به مواردی که در پی اینها میآید. مانند همین گستردگی اعتباریات و وابستگی بسیاری از موضوعات به بیننده که یکی از دستاوردهای این بررسی میتواند باشد.
به نظرم چون من وشما در زمان مشترک زندگی می کنیم و از طرفی محمد هم برایمان شناخته شده بوده است این محمد ابتدا و انتهای سفر برایمان یکی است ولی اگر ناظر سومی هم باشد که در محدوده زمان و مکان ما محبوس نباشد این محمد همان محمد نیست.این که ما از طرف مقابل می پرسیم آیا تو همانی که من چند سال پیش دیدم ،یعنی تشکیک در همانی محمد
mhjboursy
2020/02/08, 21:24
به نظرم چون من وشما در زمان مشترک زندگی می کنیم و از طرفی محمد هم برایمان شناخته شده بوده است این محمد ابتدا و انتهای سفر برایمان یکی است ولی اگر ناظر سومی هم باشد که در محدوده زمان و مکان ما محبوس نباشد این محمد همان محمد نیست.این که ما از طرف مقابل می پرسیم آیا تو همانی که من چند سال پیش دیدم ،یعنی تشکیک در همانی محمد
سلام.
نه.
موضوع بالاتر از این است.
موضوع این است که هر جا حرکتی باشد (درک شود) نیازمند وحدت یک چیزی (موضوع متحرک) هستیم.
(هر جا یعنی هر جا. اول شخص و دوم شخص و سوم شخص و این مکان و آن مکان و این زمان و آن زمان و ...)
mhjboursy
2020/02/13, 12:03
یکی از نابخردانهترین گزارههای رایج در بین عوام که یک زمانی داشت یک مکتب فکری هم میشد این بود که میگفتند:
نگر و دیدگاه هر شخصی برای خودش درست است.
ظاهرش بشردوستانه و روشنفکرانه (!!!) و دموکراسی است. باطنش جز حماقت چیزی نیست.
اگر یک نفر گفت ماست سفید است سفید است و اگر کسی گفت سیاه است... عقیدهاش برای خودش محترم است!
یعنی چه که محترم است؟ یعنی درست است؟ یا نیست؟ یا نیمهدرست است؟ یا نادرست است ولی برای او درست است یا چه؟
برای این است که به این موضوع ژرف نیاندیشیدهاند. وگرنه میدیدند با این عقیده هم فلسفه (اندیشه) از بین میرود و هم گفتگو.
sooroosh1315
2020/02/13, 18:14
یکی از نابخردانهترین گزارههای رایج در بین عوام که یک زمانی داشت یک مکتب فکری هم میشد این بود که میگفتند:
نگر و دیدگاه هر شخصی برای خودش درست است.
ظاهرش بشردوستانه و روشنفکرانه (!!!) و دموکراسی است. باطنش جز حماقت چیزی نیست.
اگر یک نفر گفت ماست سفید است سفید است و اگر کسی گفت سیاه است... عقیدهاش برای خودش محترم است!
یعنی چه که محترم است؟ یعنی درست است؟ یا نیست؟ یا نیمهدرست است؟ یا نادرست است ولی برای او درست است یا چه؟
برای این است که به این موضوع ژرف نیاندیشیدهاند. وگرنه میدیدند با این عقیده هم فلسفه (اندیشه) از بین میرود و هم گفتگو.
سلام
بحث پیچیده ای هست (اینکه درست میگین یا من می خوام مغلطه کنم را نمی دانم، ولی هم درست می گویید هم اشتباه)
یکی بحث خود بینایی، چه کسی می تواند ادعا کند که همون تصویری را که خودش می بیند، بقیه هم دقیقا همان را می بینند، وقتی 5-6 سالم بود برام سوال بود که اینایی که چشمشون رنگیه چطور می بینند؟ (البته از لحاظ علم پزشکی و شیوه دیدن شدن اشیا و... می گوید که همه یکسان می بینند) ولی باز قطر دیافراگ و عدسی و.... دوربین های روی موبایل یک شکل هستن، اما تصاویر متفاوت، نمایشگر ها متفاوت، چشمی که از نمایشگر تصویر را می گیرد متفاوت، کنتراست و هزار جور ریز کاری دیگه ، از یک سو هم اصل عدم قطعیت
خیلی تفاوت دارد، یک عده بچه مهدکودکی بیاوریم، ی تصویر نشان دهیم بگوییم این قرمز است (قراردادی)
همان تصویر را به کلاس کناری نشان دهیم بگوییم آبی است
به کلاس بعدی بگوییم سبز هست
حتی اگر ورودی های انسان (5-6 تا حس) یکسان باشند و ساخته دست خدا کیفیت چینی آلمانی هم نداشته باشند، باز خروجی ها قراردادی و ساخته ی دست بشر هستن، اصل هم همین خروجی هست، که قرار دادی و ساخته ی بیکیفیت دست بشر هست (البته مطمن نیستم، آدمی تکلم از که یاد گرفت؟) بهترین تصویر را هم که یک کامپیوتر داشته باشد، باز کیفیت در گرو مانیتور، یا چابگر یا خروجی هست.
بحث چه بود :|
اها نسبی بودن همه چیز موجود، حالا در قرارداد شما ماست سیاه باشد یا سپید، زمین به دور خورشید بگرد یا خورشید بدور زمین چه فرقی دارد، همه اش قرار داد است، تا قرن 16 خورشید به دور زمین قراردادی می چرخید، بعد به مزاح خورشید شکایت کرد گفت خسته شدم، کمی زمین به دور من بگردد :|
همه چیز بشر قراردادی هست
حال گاهی اوقات، دیوانگانی همچون گالیه پیدا می شوند که می گویند ماست سیاه هست، 2 تا راه حل داریم، یکی گالیه بقدرت برسد و در کتب آموزشی بنویسد ماست سیاه است و قراردادی جدید بگذارد، 2، گردن گالیه را برنیم، 3قراردادی بگذاریم که نظر هرکس برای خودش درست است(البته قرارداد3 فایده ندارد، چون باعث نابودی کلیه قرارداد ها می شود)
اینم یادم رفت بنویسم، یکی از قسمت های خاص و خاص و خاص انسان، این ابدعات و بسط دادن ها و نوآوری ها هست، (البته اینم خودش ی بحث جداس که انسان کشف میکنه یا اختراع و نوآوری می کند)
حالا فرض کنیم، جهانی که درونش زندگی می کنیم، ی دنیای مجازی هست که تمام و تماما ساخت و پرداخت ذهن مجازی، یا غیر مجازی در بعد بالا تر، خودمان هست،
چه کسی می تونه ادعا کنه که قبل از تولدش (از جایی که حواس5-6 گانه اش راه افتاده) این دنیایی که الان داره لمس و زندگی می کنه وجود داشته یا نداشته، یا بعد از مرگ خودش دنیا هم تموم میشه یا نه
مثال اینکه، شما ی شخصیت هستین در بازی کامپیوتری، شما شخصیت اصلی (حالا دوربین اول شخص دیفالت شده، شاید یکم قوی تر بشیم سوم شخص هم سوییچ کنه) شما شخصیت اصلی هسین، تو بازی کارکتر های دیگه هم وجود دارند، اما بعد از گیم آور شدن شما در بازی، سایر شخصیت هایی هم که روی، رَم بارگزاری شده بودن حذف میشن، تو لود دوباره ی بازی ساخته میشن، همزمان با ساخت کارکتر شما
تمام دریافت ما حاصل از (5-6 حس) هست، و این خییییلی خیلی محدود هست. فقط 5-6 تا پورت ورودی اطلاعات
mhjboursy
2020/02/13, 20:31
سلام
بحث پیچیده ای هست (اینکه درست میگین یا من می خوام مغلطه کنم را نمی دانم، ولی هم درست می گویید هم اشتباه)
یکی بحث خود بینایی، چه کسی می تواند ادعا کند که همون تصویری را که خودش می بیند، بقیه هم دقیقا همان را می بینند، وقتی 5-6 سالم بود برام سوال بود که اینایی که چشمشون رنگیه چطور می بینند؟ (البته از لحاظ علم پزشکی و شیوه دیدن شدن اشیا و... می گوید که همه یکسان می بینند) ولی باز قطر دیافراگ و عدسی و.... دوربین های روی موبایل یک شکل هستن، اما تصاویر متفاوت، نمایشگر ها متفاوت، چشمی که از نمایشگر تصویر را می گیرد متفاوت، کنتراست و هزار جور ریز کاری دیگه ، از یک سو هم اصل عدم قطعیت
خیلی تفاوت دارد، یک عده بچه مهدکودکی بیاوریم، ی تصویر نشان دهیم بگوییم این قرمز است (قراردادی)
همان تصویر را به کلاس کناری نشان دهیم بگوییم آبی است
به کلاس بعدی بگوییم سبز هست
حتی اگر ورودی های انسان (5-6 تا حس) یکسان باشند و ساخته دست خدا کیفیت چینی آلمانی هم نداشته باشند، باز خروجی ها قراردادی و ساخته ی دست بشر هستن، اصل هم همین خروجی هست، که قرار دادی و ساخته ی بیکیفیت دست بشر هست (البته مطمن نیستم، آدمی تکلم از که یاد گرفت؟) بهترین تصویر را هم که یک کامپیوتر داشته باشد، باز کیفیت در گرو مانیتور، یا چابگر یا خروجی هست.
بحث چه بود :|
اها نسبی بودن همه چیز موجود، حالا در قرارداد شما ماست سیاه باشد یا سپید، زمین به دور خورشید بگرد یا خورشید بدور زمین چه فرقی دارد، همه اش قرار داد است، تا قرن 16 خورشید به دور زمین قراردادی می چرخید، بعد به مزاح خورشید شکایت کرد گفت خسته شدم، کمی زمین به دور من بگردد :|
همه چیز بشر قراردادی هست
حال گاهی اوقات، دیوانگانی همچون گالیه پیدا می شوند که می گویند ماست سیاه هست، 2 تا راه حل داریم، یکی گالیه بقدرت برسد و در کتب آموزشی بنویسد ماست سیاه است و قراردادی جدید بگذارد، 2، گردن گالیه را برنیم، 3قراردادی بگذاریم که نظر هرکس برای خودش درست است(البته قرارداد3 فایده ندارد، چون باعث نابودی کلیه قرارداد ها می شود)
اینم یادم رفت بنویسم، یکی از قسمت های خاص و خاص و خاص انسان، این ابدعات و بسط دادن ها و نوآوری ها هست، (البته اینم خودش ی بحث جداس که انسان کشف میکنه یا اختراع و نوآوری می کند)
حالا فرض کنیم، جهانی که درونش زندگی می کنیم، ی دنیای مجازی هست که تمام و تماما ساخت و پرداخت ذهن مجازی، یا غیر مجازی در بعد بالا تر، خودمان هست،
چه کسی می تونه ادعا کنه که قبل از تولدش (از جایی که حواس5-6 گانه اش راه افتاده) این دنیایی که الان داره لمس و زندگی می کنه وجود داشته یا نداشته، یا بعد از مرگ خودش دنیا هم تموم میشه یا نه
مثال اینکه، شما ی شخصیت هستین در بازی کامپیوتری، شما شخصیت اصلی (حالا دوربین اول شخص دیفالت شده، شاید یکم قوی تر بشیم سوم شخص هم سوییچ کنه) شما شخصیت اصلی هسین، تو بازی کارکتر های دیگه هم وجود دارند، اما بعد از گیم آور شدن شما در بازی، سایر شخصیت هایی هم که روی، رَم بارگزاری شده بودن حذف میشن، تو لود دوباره ی بازی ساخته میشن، همزمان با ساخت کارکتر شما
تمام دریافت ما حاصل از (5-6 حس) هست، و این خییییلی خیلی محدود هست. فقط 5-6 تا پورت ورودی اطلاعات
سلام.
این حرفی که فرمودید درست است. ولی خدشهای به آن موضوع وارد نمیکند.
موضوعی که مطرح شد این بود که نمیتوان گفت همزمان دو گزارهی مقابل هم و در تضاد با یک دیگر هر دو درست هستند. به این بهانه که مثلا رومانتیک فکر کنیم یا دموکراسی (!) برقرار باشد یا نظایر اینها. (و گفتیم اگر همچنین چیزی درست بود به کل درستی نادرست بود و اندیشه غیر ممکن و بیقراری و Chaos برقرار. نظمی وجود نداشت و اصلا وجود وجود نداشت. که دارد.)
چیزی که شما مطرح فرمودید چند مورد بود. یک اینکه گفتید وردیهای انسان و خود انسانها (گیرندههای ورودی) متفاوت هستند و مورد دیگر که گفتید این بود که اختلاف دیدگاهها گاهی سبب فهم دیدگاه درستتر (گالیله) میشود.
(اگر این مورد متفاوت بودن ورودیها و اندیشهها میتواند منجر به خدشه وارد شدن به آن موردی که گفتیم (یعنی درست بودن همزمان دو گزارهی متضاد) شود بفرمایید بررسی کنیم.
==============================
اما موردی که فرمودید میتواند بسیار اندیشه را باز کند. (کلا اندیشه در این موضوع جالب است. در اینکه راستی و درستی چیست و نادرستی چیست و کجاست و ...)
پرسش:
چگونه دو انسان با دو درک جداگانه و با ورودیهای جداگانه و با شخصیتهای جداگانه میتوانند روی یک موضوع صحه بگذارند.
پرسش:
اعتقادات و راستیها و باورهای عمومی چگونه شکل میگیرند؟
آیا دنیای من و شما متفاوت است؟ اگر متفاوت است چگونه با هم ارتباط داریم؟ (ارتباط داشتن گونهای از اتحاد است. که قسمی از آن اتحاد اندیشهها و بخشی از این راست پنداشتن یک موضوع واحد نزد دو طرف است.) چگونه یک چیز را من هم میگویم سیاه و شما هم میگویید سیاه. چگونه نزد من دو به علاوهی دو چهار است و نزد شما هم چهار است؟
و اینکه اساس گفتگو بین من و شما چیست؟
مطمئنا (چه خداباور باشیم و چه مادیگرا و دنیا خدایمان باشد) خواهیم گفت وحدت محیط.
ولی این همهاش نیست. بخشی از این وحدت محیط (اگر خوب بیاندیشیم) خود ماییم. یعنی من و ارادهام و اندیشهام و تفکرم و ...
برای یک نفر اندیشه را درون و زیرمجموعهی ماده میپندارد این موضوع یک مقدار آسان است. (میگوید خوب... من یک مقدار بدنم و این بدن با بدنهای دیگر از طریق وحدت مکان و زمان وحدت دارد...) (که البته همهاش هم اشتباه است.) ولی برای یک نفر که اندیشهاش را ورای ماده میداند موضوع یک مقدار پیچیده (و ژرف) میشود. از این رو که وحدت واقعی را اینجا احساس میکند. وحدت با تمام وجود، با تمام وجود و موجودات. در بالاترین تراز.
sooroosh1315
2020/02/13, 21:01
هزاران بحث در بحث می شود (و نتیجه ای حاصل نمی شود معمولا، اما سفرهای فلسفی و تفکر، بسیار لذت بخش هست)
آیا یک سوال می تواند، دو جواب داشته باشد؟ ? کلید تبدیل مدار جالبی دارد، و هر لحظه ممکنه ی دانشمند پیدا بشه و بگه تا دیشب زمین بدور خورشید می چرخید، اما از دیشب تا الان در اثر قانون ایکس 8008 که دیشب به اثبات رسیده، خورشید داره دور زمین می چرخه، یک مقدارم ایکس مو ایگرگ بتا تتا انتگرال بنویسد بعنوان اثبات بدهد به ما، (منظور اینکه 16 قرن بعد از میلاد همچنان مردم جواب صحیح را نمی دانستن، الانم ممکنه نداند و تا 10 قرن آینده هم متوجه نشن، حالا جواب درست چیست؟ کلید تبدیل بالا باشه برق وصل میشه یا پایین باشه؟
مگر اینکه بخوایم در مورد علم خالص خداوند صحبت کنیم، که آن هم علم محدود بشری، قدرت درکش را نداره، مثل این می ماند که به داوینچی که نقاش ماهری هست، میدان آزادی را ندیده بکشد، هیچ تصور و فهمی ندارد (یک سری از نقاشان اروپایی نقاشی کروکدیل کشیده بودن، بر اساس شنیده هاشون از افرادی که کروکدیل دیده بودن، بعد همشون حیوانی شبیه اسب کشیده بودن، درکشان از همه حیوانات اسباب و چهار پا بوده است)
و این را هم بنظرم صحبت کنید، عقل فعال، و اینکه انسان خودش از هیچ خلق می کند، یا چیزی که خداوند قبلا خلق کرده در گذشته را کشف می کند، و فکر می کند که خودش اختراع کرده، یا تعدادی پیچ مهره مثلا خداوند خلق کرده (محدود) بعد انسان این مواد اولیه که خلق شده توسط خداوند هست را بهم متصل می کند و بست می دهد؟ مثلا خداوند سنگ آهن گذاشته، انسان آن را استخراج و بسط و... میدهد تبدیل می شود به ناو جنگی، این ناو را انسان خلق کرده یا خداوند؟ طرح و شکل ناو را انسان از کجا آورده؟ (احتمالا از روی حیواناتی که خداوند خلق کرده قبلا) ولی انسان تغییرات در آن ایجاد کرده، این تغییرات را خداوند به او الهام، وحی، کرده، یا خودش با آزمون و خطا به این طرح رسیده؟
تکلم چگونه آغاز شده است، یا خواندن و نوشتن و نقاشی کردن و موسیقی نواختن
sooroosh1315
2020/02/13, 22:02
بنحوی می شود اختلاف عقیده عقلا، یا علما در خصوص یک سوال ثابت و پاسخ های مختلف، اینجا عنوان کرد، مگر اینکه عقلا و علما بصورت قراردادی چیزی را بپذیرند
جواب درست را فقط خداوند می داند که عقل خالص هست
انسان ها و اندیشه هایشان و همینطور پاسخ ها و نظر ها و دیدگاه هایشان حاصل همان پنج،شش حس هست حالا با این حواس از کودکی چه حس کرده اند چه سیر و سلوکی داشته اند،
و اینکه، هر کس از ظن خود شد یار ما، هیچکس از درون ما نجست اسرار ما،
مثلا رنگ قرمز زیباس؟ یکی استقلالی هست میگه نه، یکی بورس بازه میگه نه، یکی گاو بازه میگه نه یکی امداد گر و پزشکه میگه نه یکی.... بعد اینا فکر می کنن که وحدت دارن جهانشان و گفتمانشان یکیس، ولی هر کدوم عالم و سیر وسلوک خودشو داره و....
علیرضا حسنی
2020/02/13, 23:20
چرا اتفاقا در حوزه علوم به روشنی این موضوع برجسته است، مثلا در مورد قوانین فیزیک تقریبا به وضوح میدونیم که نظریه نسبیت انشتین نظریه کاملی نیست اما تا وقتی که قوانین و نظریه های جدید و کامل تر مطرح نشه قوانین نسبیت رو محترم میشمریم.
یعنی به نوعی با علم کامل به اینکه میدونیم ماست سفید نیست اما سفید بودن ماست رو قبول داریم در واقع تایید همون فرمایش سروش عزیز هست در قراردادی بودن باورها و دانسته ها.
این تازه علم بود در حوزه اخلاق که واقعا به مراتب میشه مثالهای بیشماری زد در مباحثی همچون اتانازی و خیلی دیگه از مباحث اخلاقی که واقعا نظرات مخالف و متضاد هم هر کدوم میتونن در آن واحد قابل قبول و منطقی باشن.
mhjboursy
2020/02/14, 05:23
جدیت و هدفمندی در راه
===============
این بسیار مهم است که همینجا به آن پرداخته شود.
دو نکته وجود دارد.
هم ما نباید بگذاریم بحث در بحث شود.
و هم اینکه نتیجه «باید» حاصل شود.
و اینکه این حالتها مختص این مبحث و این رشته نیست. در هر رشتهی دیگر کسی که بخواهد بیاندیشد این دو موضوع را با خودش دارد. یعنی اینکه گمان کند به خاطر تعدد و تداخل موضوعها یک حالت سردرگمی به وجود خواهد آمد که در نهایت با یک کلاف سر در گمی رو برو میشود که... بهتر است اصلا از همین آغاز، آغازش نکند (یا اگر آغاز میکند موضوعها را مدیریت کند و سردرگمی به وجود نیاید و به سوی هدفش نیل کند). و در هر علمی یک نفر احساس کند به خاطر پیچیده شدن بیش از اندازهی مسائل و در هم آمیختگی موضوعات و از آن بدتر در هم آمیختگی دانستهها با بخش زیادی از نادانستهها اصلا نتیجهای آخرش حاصل نمیشود. و اینکه هدف از آن دانش را (به جای نتیجهگرایی) تنها گذراندن دوران دانشجویی بداند.
این درست نیست.
این دیدگاه را باید از خودمان دور کنیم.
اگر نتیجه قرار نبود حاصل شود رفتن این راه نه تنها بیارزش بلکه حماقتبار بود.
و اگر صرفا هدف «سرگرمی» و «لذتبخشبودن» باشد... مانند این است که انسان از یک گوهر گرانبها برای استفادهای بسیار پست و جزئی استفاده کند...
که اگر هدفمان تفریح و لذت بردن بود... بازیهای بیشماری بود برای سرگرمی. چرا رنج اندیشیدن و «درست» اندیشیدن و زدودن حواس و خواستهها (احساسات و امیال) از اندیشه و خود را در فشار قرار دادن و پس از آن به دنبال کار (عمل - عمل صالح) رفتن و خود را تراشیدن؟
و اینکه شان و مقام هر چیزی در جای خودش محفوظ است. بازی کردن یک کودک با کودکی دیگر در حیات مدرسه شاید امری زشت نیست... امری پسندیده به شمار آید. ولی نزد استاد... و یا با استاد... قبیج است. شان کتاب این نیست. شان استاد این نیست. شان محیط کلاس این نیست.
در اینجا هم شان این وادی این نیست.
این نکته لازم بود که گفته شود.
نه بزرگانی مانند ابن سینا و علامه طباطبایی و ارسطو هدفشان از این کار دور همی و لذت بردن و بازی فکری بود.
نه ما از پی این دو دو تا چهارتا کردنهایمان و بالا پایین کردنهایمان دنبال دور خودمان چرخیدن هستیم.
گاهی، ممکن است مقداری، شوخی بکنیم یا مسائل جدی را با طنز و مسائل شفاف را با ابهام و ایهام و کنایه و مسائل پیچیده با بیان ساده و مهمور را شفاف و مسایل پنهان (که باید هم پنهان باشند) را به آشکارا بیان کنیم. ولی نه هدفمان شوخی است و نه مبهم و نه ساده. (البته ساده... چرا... ولی نه این سادهای که رایج است و میگوییم.) (و البته اینگونه شوخی و طنز و کنایه و ابهام و سادهانگاری هم دلیل دارد. گاهی برای آسانکردن سفر. گاهی برای راندن نادان و مزاحم، گاهی برای دو چندان کردن پیچیدگی و سختی...)
هدف ما جدیترین، والاترین، مهمترین هدف ممکن است.
قصد ما از فکر کردن نه سرگرمی است و نه حتی استفادهی ابزاری از فکر. قصد ما «شدن» است.
نیل به مقصود راه دارد و سیر میخواهد. فکر پای ما است. برای رفتن. نه دور خود چرخیدن. برای رسیدن. رسیدن به یک هدف. هدفی مشخص. واقعی. و والا.
با این افکار خودمان را سرگرم نمیکنیم. خودمان را تبدیل میکنیم.
نه...
نه علامه طباطبایی خوشگذران و بیکار بود و نه اساتیدش و نه محمد. صلواتالله علیه و علی آله.
این نکته لازم بود گفته شود.
لزومش اینجا است که جهت کلی حرکت را میتواند تحت شعاع قرار دهد.
چنانچه یک نفر شاید عمری را در این راهها بگذراند و آخر ببیند چیزی در دست ندارد.
برای اینکه از آغاز نیتش چیز دیگر بوده، باورش چیز دیگری بوده و اصلا هر روز در راهی دیگر قدم برمیداشته و به سوی جای دیگر میرفته.
به کل میتواند در نتیجه تاثیر داشته باشد.
یک وقت میبینی یک نفر پس از اندیشههای فراوان شده یک ولی خدا. یک نفر هم یک عمر در جر و بحث و جنجال و مغلطه و تعصب و نفهمی گیر کرده. گمان میکند هدف دفاع از یک تعصب کور و قومیت بازی است.
خدا رحمتشان کند حضرت امام خمینی را... مثال میزدند... میگفتند مانند کسی که با یک نماز ۱۵ دقیقهای به معراج میرود و شخصی دیگر چیزی از همان نماز برنمیدارد جز شمردن گلهای قالی.
خدا حفظش کند جناب محمد شجاعی را (حضرت آیتالله محمد شجاعی را نمیگویم). میگفتند اگر هدف داشته باشید زمانی که میروید به یک مکان زیارتی نمیمانید که این دعا را بخوانم یا آن دعا را. زمانی که میروید در انبوه کتب فلسفی نمیمانید که این کتاب را بخوانم یا آن کتاب را. اگر طرح و برنامه داشته باشید میدانید به دنبال چه کسی برای ازدواج میگردید و هدفتان از ازدواج چیست و با ازدواج میخواهید به چه برسید و نمیمانید که چه کنم و با که ازدواج کنم و چگونه مراسم بگیرم و غیره.
حدا حفظش کند استاد دینانی را. میگفتند هر کتاب یک پاسخ است. تو باید یک پرسش داشته باشی و با آن پرسش به نزد کتاب بروی و از او جواب مسئلت کنی.
هدف ما چیست؟ هدف ما از فلسفیدن (اندیشیدن - ژرف اندیشیدن) و بلکه از زندگی چیست؟
سرگرمی؟ مشغول شدن؟ رها بودن؟ به دور خود چرخیدن؟ بازی کردن؟ وقت گذرانی؟ رسیدن؟ به چه رسیدن؟
خدا رحمتشان کند علامه طباطبایی را. میگفتند در هر کاری دو چیز لازم است (تا به مقصد مطلوب برسی) نظم و روح.
باید یک نخ تسبیح داشت و هر روز مهرهای درون آن انداخت. هر روز باید گام برداریم. هر روز یک گام در راه رسیدن به هدفمان باید برداریم. منظم و با حالت (روح). حالا هدفمان هر چه میخواهد باشد باشد. چه سرگرمی چه تبدیل شدن به موجودی دیگر (مطلوب) چه رفع حجب دانشی چه هر چه... چه با پای اندیشه و چه با پای کار. چه با مطالعه و اندیشیدن و چه با چله نشینی و اصلاح خلق.
به هر روی...
در انتها «باید» «نتیجه» وجود داشته باشد و باید به قصد «نتیجهگیری» حرکت را آغاز کرد. وگرنه نه گام برداشتن و نه آغاز کردن بیهوده خواهد بود.
در آغاز آدم باید بداند چه میخواهد. باید بداند چقدر فقیر است و فقرش چیست و دنبال چه آمده و کجا میخواهد برود و از کجا میخواهد نیاز خودش را چگونه برطرف کند.
وگرنه نسیبش از این سالها اندیشیدن و مجاهده میشود شبیه نسیب همان بنده خدایی که از روزه تنها گشنگیاش را چشیده و از نماز تنها گل قالی را درک کرده.
مانند خیل انسانهای دیگر...
موضوع جدی است. خیلی.
علیرضا حسنی
2020/02/14, 12:37
اون چیز که من از فلسفه درک کردم اینه که اصولا تعریف و ماهیت فلسفه اندیشیدن و بازی ذهنی پیرامون اموری هست که پاسخ قطعی برای اونها وجود نداره که اگه مسئله ای پاسخ قطعی و یا امکان داشتن پاسخ قطعی براش متصور باشه یقینا در حوزه علوم بهش پرداخته میشه. پس یقینا هدف از فلسفه پیدا کردن پاسخی برای سوالات اساسی نیست. فلسفه به نظر بیشتر هنر طرح مسایل بی پاسخ و پرداختن به ابعاد و وجوه مختلف اونهاست.
من شخصا بر خلاف نظر آقا محمد حسین اهمیت فلسفه رو در حد همون هنر میدونم، هر چند مباحث فلسفی مباحث بیهوده ای نیستن کما اینکه نمیشه گفت هنر و هنرمندی امری بیهودست اما یقینا همونطور که پیشتر هم عرض شد توقع رسیدن به نتیجه و پاسخ قطعی از خلال مباحث فلسفی توقع دست نیافتنی ای هست با توجه به ماهیت ذاتی فلسفه و امور فلسفی.
MOSTAFAVI
2020/02/14, 19:50
یادمه در گذشته مطلبی از دکتر شریعتی رو خوندم. که به نظرم جالب بود.
نوشته بود که اگر بین ارسطو و افلاطون (یا همون فلاسفه یونانی) و ادیسون مقایسه ای بکنیم ،از نظر فهم و درک مسائل و هوش و ذکاوت ،ادیسون شاگرد درجه چندم این فلاسفه هم نمیشه.اما چه طور میشه که این فلاسفه با این نبوغ و فهم و تراز اندیشه عالی، حتی نمی تونند یک چرخ را در یونان باستان اختراع کنند اما ادیسون می تونه هزار اختراع جور واجور داشته باشه که به درد بشریت بخوره!!!
mhjboursy
2020/02/14, 22:42
سلام.
پاسخ ساده است.
اگر به درد نمیخورد رهایش کنیم.
همین.
======================
در مورد درد نیز...
نخست باید انسان را شناخت. باید دردش را شناخت. بعد گفت به دردش میخورد یا نه.
یک نفر ممکن است بگوید بشر در جنگ جهانی دوم بسیار پیشرفتهتر و مرفهتر و کمدردتر بود نسبت به جنگ جهانی نخست. یک نفر ممکن است به این عقیده نداشته باشد.
به هر روی... تا زمانی که انسان را نشناسیم و دردش را ندانیم چگونه میخواهیم بگوییم چه چیزی به دردش خورد؟
======================
این یک انتخاب نیست. اجبار است. راهی غیر از این نیست.
mhjboursy
2020/02/14, 23:13
یکی از خصوصیات اندیشیدن (فلسفیدن) این است که برای انکار آن نیز باید متوسل به آن شد.
================================================== ==
و هیچکس نمیتواند در برابر آن بایستد جز یک بیفکر (کسی که به اندیشهی خودش نمیاندیشد. کسی به اندیشههای پرشمار خودش تا به حال یک بار هم نیاندیشیده است.).
================================================== ==
و خوب که نگاه کنی میبینی راهی جز این نیست. هر جا بروی با اندیشه و ژرفاندیشی خودت همراهی. بلکه یکی هستی.
mhjboursy
2020/02/14, 23:18
در مورد بالا...
خدا نگهداردش دکتر دینانی را. میفرمایند: ولی اگر کسی این ارزش و اعتبار را انکار کرده و فلسفه را امری بی حاصل به شمار اورد، ناچار باید برای اثبات این سخن به نوعی استدلال دست یازد و در همین مورد است که منکر فلسفه با حربه ی فلسفه به جنگ فلسفه می رود و در عین انکار فلسفه، به دامن فلسفه پناه می برد."
https://fa.shafaqna.com/media/2018/11/1079854_871.jpg
sooroosh1315
2020/02/14, 23:43
فلسفه شاید پرسیدن هست ؟ و ادامه دادن پرسیدن برای پیدا کردن پاسخ کامل تر
مثلا کودکی ....شخصی را می بیند که پایش را گچ گرفته اند ..... تا حالا همچین چیزی ندیده...... می پرسه چرا گچ گرفتن ؟ میگن چون پاش شکسته.گچ گرفتن که خوب بشه .....بعد لیوان بلورین از دستش میوفته میشکنه.... گچش میگیره.... میگن نه گچ گرفتن برای موجودات زنده هست که قابلیت خود ترمیمی دارند .... می پرسه خود ترمیمی یعنی چه ؟ و تحقیق و تحقیق و تحقیق و پرسش و پرسش و پرسش ..... اخرش (که اخر نداره ) میرسه به علم ارتوپدی و جراح میشه و نوآوری های دیگه پرسش های تخصصی تر و راه بی پایان پرسش ها و رشد کردن ها و فهمیدن ها
میگن تفاوت انسان و حیوان در همین پرسیدن هست
و حرکت همه چیز از پرسش شروع میشه.... ولی حیوانات هیچوقت سوالی نپرسیدن .... سوالی به ذهنشون نرسیده
mhjboursy
2020/02/15, 20:11
یکی از خصوصیات اندیشیدن (فلسفیدن) این است که برای انکار آن نیز باید متوسل به آن شد.
================================================== ==
و هیچکس نمیتواند در برابر آن بایستد جز یک بیفکر (کسی که به اندیشهی خودش نمیاندیشد. کسی به اندیشههای پرشمار خودش تا به حال یک بار هم نیاندیشیده است.).
================================================== ==
و خوب که نگاه کنی میبینی راهی جز این نیست. هر جا بروی با اندیشه و ژرفاندیشی خودت همراهی. بلکه یکی هستی.
در مورد واژهی بیفکر که در بالا استفاده شد،یک مقدار توضیح بدهم....
================================================== ==
۱- هم این موردی است که جناب استاد دینانی فرمودند. یعنی برای انکار فلسفه تنها راه استفاده از فلسفه است. (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
۲- هم اینکه «پرسشهایی» (به قول جناب سروش) وجود دارد. چه کسی مسیحی باشد چه مسلمان و چه اینکه اصلا خدا پیغمبر هم حالیاش نشود و کلا رنگی و بویی از مکاتب الهی تا به حال ندیده باشد و استشمام نکرده باشد. چه شخص phd گرفته باشد و چه بیسواد باشد. این پرسشها وجود دارند. حتی برخی اینقدر عمیق است که میتوان گفت: چه شخص ۱۰۰ ساله باشد و چه حتی کودکی که زبان را به تازگی آموخته این پرسشها وجود دارد. (و در مواردی حتی کودکی که زبان نیاموخته! و تازه دستگاه ادراکش آغاز به کار کرده... که بماند.) حال کسی اگر بگوید (به هر دلیلی) به اینها نمیخواهم یا نمیتوانم بیاندیشم، در عمل این پرسشها برای او، حذف نمیشود. دو راه وجود دارد برای او. یا اینکه این پرسشها را بیپاسخ بگذارد یا اینکه باید یک پاسخ بدون اندیشه (بیفکرانه) برای آنها بسازد. نه. موضوع اینجاست که حتی بیپاسخ هم نمیتوان این پرسشها را گذاشت! شما بالاخره باید یک پاسخ در برابر این پرسش که «من کیستم؟» داشته باشید. «باید» یک پاسخ به این که «آیا خدا هست؟» بدهید. هر کسی مجبور است یک پاسخ به این پرسش داشته باشد که «آیا پس از این زندگی من ادامه دارم یا تمام میشوم؟». نمیشود اینها را بیپاسخ رها کرد. نمیشود. من دنبال چه بروم وقتی نمیدانم که هستم؟ نمیشود که یک عمر یک حیوان را بزرگ کنم بعد آخر بفهمم من آن حیوان نبودهام. نمیشود. یا در مورد همان «درد» که بیان شد. نمیشود که یک عمر به فکر تامین بیش از اندازهی یک موردی باشم بعد بفهمم آن مورد اصلا درد من نبوده و چیز دیگری به دردم میخورده! و بدتر و بالاتر از همه اینکه: كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ؟؟؟؟ - این موضوع هم حصولی است و هم حضوری. شخصی که به این موارد نمیاندیشد و بیفکر است عملا این موضوعات را رها نمیکند و نمیتواند بکند. بلکه ناخودآگاه یک کار زشت میکند و آن استفاده از یک پیشفرض است. به عبارت دیگر همینجوری (بیفکرانه) یک پاسخ برای این پرسشها برمیگزیند. گاهی پاسخ میدهد خدا نیست و گاهی پاسخ میدهد خدا هست (که حتی اگر پاسخ درست باشد هم باز... بخورد توی سرش.) گاهی پاسخ میدهد من این بدن هستم و گاهی پاسخ میدهد من روح هستم (در حالی که حتی نمیداند روح چیست! ولی آن را یا بیفکرانه انکار یا تایید میکند.)
(توجه کنیم که این مورد با مورد بالا که با فلسفه (احمقانه) فلسفه را رد میکردیم متفاوت است. در مورد بالا ما در پاسخ به اینکه آیا خدا هست؟ میگفتیم مثلا نیست به این دلیل که دلایل کافی نداریم و بعد با فلسفه مخالفت میکردیم و میگفتیم این فلسفه نیست. در صورتی که این دلیل آوردن و عین فلسفه بوده و ما خودمان خبر نداشتهایم. ولی این مورد دوم بسیار وخیمتر است. شخص در این حالت یک پاسخ از روی عدم اندیشیدن بر میگزیند. یک پیشفرض را برمیگزیند. میگوید خدا هست. یا خدا نیست. بدون دلیل!) (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
۳- هم اینکه تقسیمبندی و جداسازی بین فلسفه و علم یک کار اشتباه است. و البته یک کار فلسفی اشتباه است! (این تقسیمبندی کار فیزیک که نیست مسلما. یک کار فکری و فلسفی است. مربوط به دانشی است که از بالا و در حالت کلی میخواهد فیزیک و زیست و فلسفه را ببیند و سپس در مورد آنها قضاوت کند.) اشاره من تنها به PHD یا Doctor of Philosophy نیست. کل علوم و فلسفه با هم آمیزشی جدانشدنی دارند. در تقسیم بندی علم، موارد جزئی یا همان حسی را برخی میگویند علم و موارد کلی را میگویند فلسفه. در صورتی که عملا این تقسیم بندی یک تقسیمبندی درست نیست و ما هم استفاده نمیکنیم. چرا که یک پیوستگی وجود دارد. مثلا در فیزیک زمانی که ما از «انرژی» در فرمولهایمان استفاده میکنیم به یک چیز بسیار کلی داریم اشاره میکنیم. این یک مورد بسیار آشکار بود. ولی چیزهای دیگر هم هست. خوب که نگاه کنیم میبینیم همه چیز تقریبا کلی است جدایی بین کلی و جزئی وجود ندارد اصلا. زمانی که میگوییم «انسان»، «ماده»، «سلول»، «هوا»، «اکسیژن»، «سرماخوردگی» و ... همهی اینها کلی است. هرچند ندانیم و تا به حال به این موضوع نیاندیشیده باشیم. اینجور نیست که فلسفه فقط مختص PHD باشد. کجا را میخواهی از علم نشان دهی که در آن کلی نباشد. کجا فلسفه نیست. آنها که میآیند میگویند علم این است و فلسفه آن است (یک چیز دیگر است) نه این را فهمیدهاند و نه آن را. اینها دارند یک کار «فلسفی» اشتباه انجام میدهند. اینها عموما حتی به این نیاندیشیدهاند که فلسفه چیست و علم چیست! (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
۴- هم اینکه فلسفه با ذات انسان آمیخته است. انسان از زمان پیدایشش فیلسوف (دانشجو) به دنیا میآید. انسان حتی پیش از اینکه زبان باز کند میپرسد و پاسخ میجوید. «علتجویی» میکند. میفهمد. معانی جزئی و کلی را میفهمد. یک کودک میتواند معنی «در» و «مادر» را از «این در» و «این مادر» بفهمد. این فهم کلی است. فلسفه هم با دیگر علوم در آمیخته و هم با انسان. کسی اگر بتواند از ذات خود فاصله بگیرد از «فلسفه» میتواند جدا شود. وگرنه نه. (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
چقدر زیاد صحبت شد. زمان گذاشتیم... و چقدر کم هستند کسانی که بیاندیشند.
میدانم همین اکنون برخی دوستان این همه نوشته را نمیخوانند و باز پرسشهایی برایشان به وجود میآید که پاسخش در همین نوشتههای بالا به آشکارا وجود دارد.
در آینده اگر زمان شد یک مبحث در مورد اخلاق باز میکنیم و در بخشی از آن (احتمالا گشایش مبحث) عرض میکنیم که یک مقدار زیادی فهم این مطالب (فهم معمول حتی، همین اندیشههای فلسفی ساده) منوط به اخلاق است. کسی که متکبر باشد یا اهل جدل و مجادله باشد یا عجول باشد یا ترسو باشد یا جسارت بیش از حد و آمیخته با حماقت... خیلی وقتها به بسیاری از این مفاهیم نمیرسد. نمیتواند برسد. نمیتواند اصلا بخواند اینها را. به قول قرآن: لهم آذان لا یسمعون بها. شخص میشنود ولی نمیشنود. میبیند ولی نمیبیند. و یکی از موارد اهمیت اخلاق همینجا است.
اخلاق خیلی مهم است.
mhjboursy
2020/02/15, 20:18
فلسفه شاید پرسیدن هست ؟ و ادامه دادن پرسیدن برای پیدا کردن پاسخ کامل تر
مثلا کودکی ....شخصی را می بیند که پایش را گچ گرفته اند ..... تا حالا همچین چیزی ندیده...... می پرسه چرا گچ گرفتن ؟ میگن چون پاش شکسته.گچ گرفتن که خوب بشه .....بعد لیوان بلورین از دستش میوفته میشکنه.... گچش میگیره.... میگن نه گچ گرفتن برای موجودات زنده هست که قابلیت خود ترمیمی دارند .... می پرسه خود ترمیمی یعنی چه ؟ و تحقیق و تحقیق و تحقیق و پرسش و پرسش و پرسش ..... اخرش (که اخر نداره ) میرسه به علم ارتوپدی و جراح میشه و نوآوری های دیگه پرسش های تخصصی تر و راه بی پایان پرسش ها و رشد کردن ها و فهمیدن ها
میگن تفاوت انسان و حیوان در همین پرسیدن هست
و حرکت همه چیز از پرسش شروع میشه.... ولی حیوانات هیچوقت سوالی نپرسیدن .... سوالی به ذهنشون نرسیده
فلسفه یا فیلو سوفیا یعنی همان دانش جویی. یا به قول شما پرسیدن.
این بسیار عالی است.
ذات انسان است.
ولی در یک جایی میگویند بالا برو. میگویند بالاتر هم هست.
چنان که شاعری گفته است: کاف کفر ای جان به حق المعـرفـه خوشترم آید ز فاء فلسفه
البته من در حدی نیستم که در این مورد حرف بزنم.
فقط به این اشاره کنم که آن عده که از مستی و بیعقلی و دشمنی با فلسفه و پای چوبین استدلالیون میگویند منظورشان مقام پایینتر از این مقام (عقل) نیست. بلکه منظورشان بالاتر از آن است. جایی که به عقل و فلسفه احاطه دارد (منظورشان زوال عقل و کارهای احمقانه و بیخردانه کردن نیست).
برخی هم میگویند اصلا فلسفه (پرسیدن چرا) کار شیطان است!
اینها موارد جالبی است ولی اینجا جایش نیست و من هم صلاحیت اظهار نگر در این خصوص را ندارم.
علیرضا حسنی
2020/02/15, 20:24
والا حقیقتش منم همین اواخر یه مدت خیلی به فلسفه علاقه مند شده بودم، مقاله ها کتاب ها پادکست ها. سعی میکردم بیشتر مطالعه کنم و بیشتر گوش بدم.
واقعیتش هر چه بیشتر گوش دادم و بیشتر مطالعه کردم بیشتر متوجه شدم این مباحث گویا قرار نیست به جایی برسه. نوعی اتلاف زمان به نظرم رسید، احساس کردم خیلی فرقی با اعتیاد نداره یه وقتی میزاری یه هزینه ای میکنی یه لذتی هم داره به هر حال اما بعد یه مدت به سرانجامی که مد نظرت بوده که همون کاستن از درد نادانستن هست نه تنها نمیرسی که میفهمی نادانسته هات بیشتر هم شدن. با خودم قرار گزاشتم شصت هفتاد به بعد اگه عمر و اوقات فراغتی باقی موند اون تایم رو به مطالعات بیشتر در مورد فلسفه اختصاص بدم.
الان یکم زود اومد برای خودم با توجه به نیازهای فعلی خودم.
MOSTAFAVI
2020/02/15, 22:54
والا حقیقتش منم همین اواخر یه مدت خیلی به فلسفه علاقه مند شده بودم، مقاله ها کتاب ها پادکست ها. سعی میکردم بیشتر مطالعه کنم و بیشتر گوش بدم.
واقعیتش هر چه بیشتر گوش دادم و بیشتر مطالعه کردم بیشتر متوجه شدم این مباحث گویا قرار نیست به جایی برسه. نوعی اتلاف زمان به نظرم رسید، احساس کردم خیلی فرقی با اعتیاد نداره یه وقتی میزاری یه هزینه ای میکنی یه لذتی هم داره به هر حال اما بعد یه مدت به سرانجامی که مد نظرت بوده که همون کاستن از درد نادانستن هست نه تنها نمیرسی که میفهمی نادانسته هات بیشتر هم شدن. با خودم قرار گزاشتم شصت هفتاد به بعد اگه عمر و اوقات فراغتی باقی موند اون تایم رو به مطالعات بیشتر در مورد فلسفه اختصاص بدم.
الان یکم زود اومد برای خودم با توجه به نیازهای فعلی خودم.
با سلام.
1-تنها راه فهم و درک و کشف ،راه های عقلانی و فلسفی نیست
یکی از بهترین راه های کشف و شهود ،زدودن غبار از آیینه دل است.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شود.
2-مولوی نقدی جالب بر فلسفه دارد
فلسفه بین مُدرِک و مُدرَک، بین فاعل شناسایی و موضوع شناسایی واسطه قرار میدهد؛ این واسطه (که همان دلیل و برهان است) حجاب است.مولانا میگوید فلسفه به این حجاب مینازد/.:blinksmiley.:/
جامههای زرکشی را بافتن/ درها از قعر دریا یافتن
ریزهکاریهای علم هندسه/ یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین هستیستش/ ره به هفتم آسمان بر نیستش
اینهمه علم بنای آخورست/ که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز/ نام آن کردند این گیجان رموز
فلسفی خود را ز اندیشه بکشت/ گو بدو کور است سوی گنجست پشت
گو بدو چندانک افزون میدود/ از مراد دل جداتر میشود
علیرضا حسنی
2020/02/15, 23:21
با سلام.
1-تنها راه فهم و درک و کشف ،راه های عقلانی و فلسفی نیست
یکی از بهترین راه های کشف و شهود ،زدودن غبار از آیینه دل است.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شود.
2-مولوی نقدی جالب بر فلسفه دارد
فلسفه بین مُدرِک و مُدرَک، بین فاعل شناسایی و موضوع شناسایی واسطه قرار میدهد؛ این واسطه (که همان دلیل و برهان است) حجاب است.مولانا میگوید فلسفه به این حجاب مینازد/.:blinksmiley.:/
جامههای زرکشی را بافتن/ درها از قعر دریا یافتن
ریزهکاریهای علم هندسه/ یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین هستیستش/ ره به هفتم آسمان بر نیستش
اینهمه علم بنای آخورست/ که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز/ نام آن کردند این گیجان رموز
فلسفی خود را ز اندیشه بکشت/ گو بدو کور است سوی گنجست پشت
گو بدو چندانک افزون میدود/ از مراد دل جداتر میشود
من آخه خیلی مذهبی نیستم، گرایش فلسفیم هم ندانم گرایی یا آگنوستیزم هست. واسه همین مذهب خیلی محرک درک و کشف دنیای بیرون نیست واسم. البته خداباور هستم ولی اونم نه با کیفیت خدای ادیان ابراهیمی.
احساس میکنم هر چه بیشتر کاوش میکنم در امور بنیادی به همون فلسفه و گزاره «دانم که ندانم» سقراطی نزدیک تر میشم.
البته بازم از شنیدن اندیشه های گوناگون لذت میبرم. همونطور که گفتم پرداختن به این بازی های ذهنی خوشبختانه یا متاسفانه لذت بخش هم هست.
علیرضا حسنی
2020/02/15, 23:32
در مورد واژهی بیفکر که در بالا استفاده شد،یک مقدار توضیح بدهم....
================================================== ==
۱- هم این موردی است که جناب استاد دینانی فرمودند. یعنی برای انکار فلسفه تنها راه استفاده از فلسفه است. (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
۲- هم اینکه «پرسشهایی» (به قول جناب سروش) وجود دارد. چه کسی مسیحی باشد چه مسلمان و چه اینکه اصلا خدا پیغمبر هم حالیاش نشود و کلا رنگی و بویی از مکاتب الهی تا به حال ندیده باشد و استشمام نکرده باشد. چه شخص phd گرفته باشد و چه بیسواد باشد. این پرسشها وجود دارند. حتی برخی اینقدر عمیق است که میتوان گفت: چه شخص ۱۰۰ ساله باشد و چه حتی کودکی که زبان را به تازگی آموخته این پرسشها وجود دارد. (و در مواردی حتی کودکی که زبان نیاموخته! و تازه دستگاه ادراکش آغاز به کار کرده... که بماند.) حال کسی اگر بگوید (به هر دلیلی) به اینها نمیخواهم یا نمیتوانم بیاندیشم، در عمل این پرسشها برای او، حذف نمیشود. دو راه وجود دارد برای او. یا اینکه این پرسشها را بیپاسخ بگذارد یا اینکه باید یک پاسخ بدون اندیشه (بیفکرانه) برای آنها بسازد. نه. موضوع اینجاست که حتی بیپاسخ هم نمیتوان این پرسشها را گذاشت! شما بالاخره باید یک پاسخ در برابر این پرسش که «من کیستم؟» داشته باشید. «باید» یک پاسخ به این که «آیا خدا هست؟» بدهید. هر کسی مجبور است یک پاسخ به این پرسش داشته باشد که «آیا پس از این زندگی من ادامه دارم یا تمام میشوم؟». نمیشود اینها را بیپاسخ رها کرد. نمیشود. من دنبال چه بروم وقتی نمیدانم که هستم؟ نمیشود که یک عمر یک حیوان را بزرگ کنم بعد آخر بفهمم من آن حیوان نبودهام. نمیشود. یا در مورد همان «درد» که بیان شد. نمیشود که یک عمر به فکر تامین بیش از اندازهی یک موردی باشم بعد بفهمم آن مورد اصلا درد من نبوده و چیز دیگری به دردم میخورده! و بدتر و بالاتر از همه اینکه: كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ؟؟؟؟ - این موضوع هم حصولی است و هم حضوری. شخصی که به این موارد نمیاندیشد و بیفکر است عملا این موضوعات را رها نمیکند و نمیتواند بکند. بلکه ناخودآگاه یک کار زشت میکند و آن استفاده از یک پیشفرض است. به عبارت دیگر همینجوری (بیفکرانه) یک پاسخ برای این پرسشها برمیگزیند. گاهی پاسخ میدهد خدا نیست و گاهی پاسخ میدهد خدا هست (که حتی اگر پاسخ درست باشد هم باز... بخورد توی سرش.) گاهی پاسخ میدهد من این بدن هستم و گاهی پاسخ میدهد من روح هستم (در حالی که حتی نمیداند روح چیست! ولی آن را یا بیفکرانه انکار یا تایید میکند.)
(توجه کنیم که این مورد با مورد بالا که با فلسفه (احمقانه) فلسفه را رد میکردیم متفاوت است. در مورد بالا ما در پاسخ به اینکه آیا خدا هست؟ میگفتیم مثلا نیست به این دلیل که دلایل کافی نداریم و بعد با فلسفه مخالفت میکردیم و میگفتیم این فلسفه نیست. در صورتی که این دلیل آوردن و عین فلسفه بوده و ما خودمان خبر نداشتهایم. ولی این مورد دوم بسیار وخیمتر است. شخص در این حالت یک پاسخ از روی عدم اندیشیدن بر میگزیند. یک پیشفرض را برمیگزیند. میگوید خدا هست. یا خدا نیست. بدون دلیل!) (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
۳- هم اینکه تقسیمبندی و جداسازی بین فلسفه و علم یک کار اشتباه است. و البته یک کار فلسفی اشتباه است! (این تقسیمبندی کار فیزیک که نیست مسلما. یک کار فکری و فلسفی است. مربوط به دانشی است که از بالا و در حالت کلی میخواهد فیزیک و زیست و فلسفه را ببیند و سپس در مورد آنها قضاوت کند.) اشاره من تنها به PHD یا Doctor of Philosophy نیست. کل علوم و فلسفه با هم آمیزشی جدانشدنی دارند. در تقسیم بندی علم، موارد جزئی یا همان حسی را برخی میگویند علم و موارد کلی را میگویند فلسفه. در صورتی که عملا این تقسیم بندی یک تقسیمبندی درست نیست و ما هم استفاده نمیکنیم. چرا که یک پیوستگی وجود دارد. مثلا در فیزیک زمانی که ما از «انرژی» در فرمولهایمان استفاده میکنیم به یک چیز بسیار کلی داریم اشاره میکنیم. این یک مورد بسیار آشکار بود. ولی چیزهای دیگر هم هست. خوب که نگاه کنیم میبینیم همه چیز تقریبا کلی است جدایی بین کلی و جزئی وجود ندارد اصلا. زمانی که میگوییم «انسان»، «ماده»، «سلول»، «هوا»، «اکسیژن»، «سرماخوردگی» و ... همهی اینها کلی است. هرچند ندانیم و تا به حال به این موضوع نیاندیشیده باشیم. اینجور نیست که فلسفه فقط مختص PHD باشد. کجا را میخواهی از علم نشان دهی که در آن کلی نباشد. کجا فلسفه نیست. آنها که میآیند میگویند علم این است و فلسفه آن است (یک چیز دیگر است) نه این را فهمیدهاند و نه آن را. اینها دارند یک کار «فلسفی» اشتباه انجام میدهند. اینها عموما حتی به این نیاندیشیدهاند که فلسفه چیست و علم چیست! (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
۴- هم اینکه فلسفه با ذات انسان آمیخته است. انسان از زمان پیدایشش فیلسوف (دانشجو) به دنیا میآید. انسان حتی پیش از اینکه زبان باز کند میپرسد و پاسخ میجوید. «علتجویی» میکند. میفهمد. معانی جزئی و کلی را میفهمد. یک کودک میتواند معنی «در» و «مادر» را از «این در» و «این مادر» بفهمد. این فهم کلی است. فلسفه هم با دیگر علوم در آمیخته و هم با انسان. کسی اگر بتواند از ذات خود فاصله بگیرد از «فلسفه» میتواند جدا شود. وگرنه نه. (تفسیر بیفکری)
================================================== ==
چقدر زیاد صحبت شد. زمان گذاشتیم... و چقدر کم هستند کسانی که بیاندیشند.
میدانم همین اکنون برخی دوستان این همه نوشته را نمیخوانند و باز پرسشهایی برایشان به وجود میآید که پاسخش در همین نوشتههای بالا به آشکارا وجود دارد.
در آینده اگر زمان شد یک مبحث در مورد اخلاق باز میکنیم و در بخشی از آن (احتمالا گشایش مبحث) عرض میکنیم که یک مقدار زیادی فهم این مطالب (فهم معمول حتی، همین اندیشههای فلسفی ساده) منوط به اخلاق است. کسی که متکبر باشد یا اهل جدل و مجادله باشد یا عجول باشد یا ترسو باشد یا جسارت بیش از حد و آمیخته با حماقت... خیلی وقتها به بسیاری از این مفاهیم نمیرسد. نمیتواند برسد. نمیتواند اصلا بخواند اینها را. به قول قرآن: لهم آذان لا یسمعون بها. شخص میشنود ولی نمیشنود. میبیند ولی نمیبیند. و یکی از موارد اهمیت اخلاق همینجا است.
اخلاق خیلی مهم است.
کلمه علم به معانی مختلفی به کار می رود. یک معنای آن مطلق دانش و معرفت است.
معنای دیگر علم، دانش خاصی است که یا فقط از طریق عقل حاصل می شود، مانند ریاضیات و فلسفه و یا از طریق تجربه مثل فیزیک، زیست شناسی و روان شناسی.
اما منظور از علم در این جا، علم تجربی است؛ یعنی علمی که موضوع آن طبیعت است و در پی کشف قوانین میان پدیدار هایی است که به حس و آزمایش در می آیند.
فلسفه تفاوت های زیادی با علوم تجربی دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1) مسائل فلسفه، مسائلی کلی و عام است، در حالی که مسائل علم، مسائل خاص و جزئی است.
هر علمی درباره مسائل خاصی که در ارتباط با موضوع آن علم هستند، به تحقیق می پردازد و به آنچه خارج از آن باشد، کاری ندارد.
اما فلسفه به سبب طبیعت و هدفی که دارد، کلی، فراگیر و جهان شمول باقی می ماند.
سوال هایی که فلسفه می پرسد، مستلزم آن است که فیلسوف به جهان همچون یک کل بنگرد و تصویری جامع از همه چیز پدید آورد. فیلسوف از دیدگاه کلی به جهان و امور آن می نگرد و دوست دارد که آنچه را که می توان در این در این جهان شناخت، همچون یک چیز واحد که در میان همه اجزای آن ارتباط برقراراست، در نظر آورد.
شاهد گویای این امر، پرسش ها و مسائل فلسفه است که کلی ترین مسائل درباره انسان و جهان را مطرح می سازند.
2) علوم مختلف، ابتدا وجود موضوعات خود را مفروض گرفته و سپس به تحقیق حول آن موضوع می پردازند. اما فلسفه حتی در پیش فرض های خودش هم شک می کند و به بررسی آن ها می پردازد.
به عنوان مثال، چگونگی تفکر که اساس فلسفه بر آن است، خود بخشی از تحقیق فلسفی را تشکیل می دهد.
یک دانشمند با بسیاری از مفاهیم اساسی سر و کار دارد، مانند ماده، انرژی، مکان، زمان،روابط علی و معلولی و ... . اما وی در باره چیستی این امور و این که آیا این امود، حقیقتا واقعیت دارند یا نه، تحقیق نمی کند.
بلکه این وظیفه فیلسوف است که بکوشد اعتبار این امور را بررسی کند. مثلا فیلسوف است که می پرسد که آیا زمان و مکان، واقعیت خارجی دارند و یا فقط از اوصاف ذهن انسانند؟ حقیقت ماده چیست؟ و غیره... .
پس فیلسوف می کوشد تا اعتبار مفاهیم اساسی علم را معین سازد، حدود معرفت انسانی را کشف کند، و امر واقع را از خیال واهی تمیز دهد.
3) هر علم، مجموعه ای است از مسائل و قوانینی که قبلا کشف شده و تقریبا همگان در مورد آن ها اتفاق نظر دارند و تلاش دانشمندان آن علم، عمدتا به کشف قوانین جدید معطوف است.
اما فلسفه تنها علمی است که درباره هیچ یک از مسائل بی شمار آن اتفاق نظر وجود ندارد. هر فیلسوفی درباره هر مسئله فلسفی نظری دارد که ممکن است با نظر متفکران دیگر فرق داشته باشد.
تاریخ فلسفه پر است از آراء مختلف و حتی متضاد با هم. اصولا حیطه فلسفه تا جایی است که نتیجه قطعی وجود نداشته باشد. همین که امری به اثبات رسید، از دایره فلسفه خارج شده و به علم می پیوندد.
4) در علم، واقعیت ها مطالعه میشود و در فلسفه علاوه بر واقعیت ها، ارزشها نیز مورد بررسی قرار می گیرد.
علم به توضیح این نکته نمی پردازد که چرا جهان چنین است، یا درباره غایت و هدف هستی حکم نمی کند؛ در حالی که یکی از بخش های اصلی فلسفه را همین موضوع تشکیل می دهد.
دانشمندان می کوشند جهان مادی را بشناسند و قوانین آن را به دست آورند تا بتوانند بر آن چیره شوند و از دانش خود نتایج اخلاقی و ارزشی نمی گیرند؛ یعنی نمی گویند که آیا این نتایج علمی از نظر اخلاقی درست است یا غلط.
اما فلسفه از همان آغاز چنین مسائلی را طرح و به آن ها می پردازد.
فیلسوف می کوشد تا ببیند که آیا واقعا جهان هدفی دارد یا نه و آیا فلان امر خوب است یا بد؟
به عنوان مثال، بمب اتمی هیروشیما در ظرف چند ثانیه، مرگ و ویرانی را در مساحتی بالغ بر دوازده هزار کیلومتر مربع ببار آورد. در این حادثه، آن چه مورد توجه یک دانشمند است، شکافته شدن هسته اتم و دیگر مسائل مربوط به فیزیک اتمی است.
ولی معنای اخلاقی این حادثه، چنین واقعیاتی نیست. این معنا را که برای معیار های اخلاق انسانی و روابط بین الملل و نیز تمدن و فرهنگ، بسیار مهم است، باید در جای دیگری جستجو کرد. برای فهم جنبه های ارزشی واقعیت ها، باید به ورای علم رفت.
5) هدف علم، چیرگی انسان بر طبیعت و افزایش استفاده انسان از آن و یا بهینه سازی استفاده از آن است.
اما می بینیم که فلسفه در پی فهم جهان است و می خواهد همه چیز را درک کند و از این راه به انسان نوری ببخشد تا راه درست را در هر زمینه ای انتخاب کند.
6) روش علمی، روش تجربی یعنی نظریه پردازی، آزمایش، مشاهده و نتیجه گیری است؛ یعنی همان روشی که در فلسفه هیچ کاربردی ندارد.
روش اصلی فلسفه، تفکر و استفاده از عقل است. تفکر درباره اساسی ترین و بنیادی ترین امور درباره انسان و جهان.
منبع (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=تفاوت+فلسفه+با+علم&SSOReturnPage=Check&Rand=0)
MOSTAFAVI
2020/02/16, 08:38
من آخه خیلی مذهبی نیستم، گرایش فلسفیم هم ندانم گرایی یا آگنوستیزم هست. واسه همین مذهب خیلی محرک درک و کشف دنیای بیرون نیست واسم. البته خداباور هستم ولی اونم نه با کیفیت خدای ادیان ابراهیمی.
احساس میکنم هر چه بیشتر کاوش میکنم در امور بنیادی به همون فلسفه و گزاره «دانم که ندانم» سقراطی نزدیک تر میشم.
البته بازم از شنیدن اندیشه های گوناگون لذت میبرم. همونطور که گفتم پرداختن به این بازی های ذهنی خوشبختانه یا متاسفانه لذت بخش هم هست.
غربیان را زیرکی ساز حیات
شرقیان را عشق راز کائنات
زیرکی از عشق گردد حق شناس
کار عشق از زیرکی محکم اساس
عشق چون با زیرکی همبر شود
نقشبند عالم دیگر شود
خیز و نقش عالم دیگر بنه
عشق را با زیرکی آمیز ده
شعلهٔ افرنگیان نم خورده ایست
چشم شان صاحب نظر دل مرده ایست
زخمها خوردند از شمشیر خویش
بسمل افتادند چون نخچیر خویش
سوز و مستی را مجو از تاک شان
عصر دیگر نیست در افلاک شان
زندگی را سوز و ساز از نار تست
عالم نو آفریدن کار تست
به قول اقبال لاهوری شاید اندیشیدن به مسائل فلسفی ،که یک حس خوب به ما می ده ،نتیجه شرقی بودن ماست(شرقیان را عشق راز کائنات)
MOSTAFAVI
2020/02/16, 08:39
غربیان را زیرکی ساز حیات
شرقیان را عشق راز کائنات
زیرکی از عشق گردد حق شناس
کار عشق از زیرکی محکم اساس
عشق چون با زیرکی همبر شود
نقشبند عالم دیگر شود
خیز و نقش عالم دیگر بنه
عشق را با زیرکی آمیز ده
شعلهٔ افرنگیان نم خورده ایست
چشم شان صاحب نظر دل مرده ایست
زخمها خوردند از شمشیر خویش
بسمل افتادند چون نخچیر خویش
سوز و مستی را مجو از تاک شان
عصر دیگر نیست در افلاک شان
زندگی را سوز و ساز از نار تست
عالم نو آفریدن کار تست
به قول اقبال لاهوری شاید اندیشیدن به مسائل فلسفی ،که یک حس خوب به ما می ده ،نتیجه شرقی بودن ماست(شرقیان را عشق راز کائنات)
mhjboursy
2020/02/26, 11:25
حقیقت بندگی این است که شخص برای خودش تدبیر نکند.
چگونه ممکن است؟
sooroosh1315
2020/02/26, 11:29
حقیقت بندگی این است که شخص برای خودش تدبیر نکند.
چگونه ممکن است؟
سلام
احتمالا اینقدر باید دانا باشد که بداند نمی داند و فقط خداس که میداند /:.mellowsmiley.:/ دیگر چگونه ممکن است از نظر شما؟
فیلمی به نام free guy ساختن که هنوز اکران نشده .... و خلاصه یک خطی جالبی داشت
mhjboursy
2020/02/26, 12:48
فلسفه بد است! (فسلفه در برابر عرفان!!!)
=========================
برخی میگویند فلسفه و فلسفیدن درست نیست. خوب نیست. بد است.
ما این را تشبیه میکنیم به کسانی که بگویند مدرک کارشناسی بد است.
درست است یا نه؟
هم درست است و هم نیست.
مهم است که چه کسی دارد میگوید. و چه دارد میگوید.
دو نفر ممکن است همزمان با هم با یک لحن بگویند کارشناسی خوب نیست. ولی بین گفتن آنها از زمین تا آسمان تفاوت باشد. و یکی با آن کلام احمق شمرده شود و حرفش اشتباه دانسته شود و یکی با آن کلام دانا شمرده شود و ارجش نهند.
مهم است چه کسی میگوید.
زمانی که یک نفر که مدرک PHD دارد، دارد به کسانی که کارشناسی دارند میگوید کارشناسی خوب نیست این حرفش صواب و ثواب است. هم راست میگوید و هم خیر میخواهد. میگوید از این تراز بالاتر بیایید. میگوید کارشناسی خوب نیست و بالاتر از کارشناسی خوب است. او نمیگوید که مثلا اگر در دوره کارشناسی به شما گفتند دو به علاوه دو میشود چهار حالا شما از این به بعد این را کنار بگذارید. یا اگر میگوید چیزی را کنار بگذارید بهتر از آن را ارایه میدهد. ویژگی این شخص این است که به کل خودش به مقام «کارشناسی» احاطه دارد.
اما زمانی که یک نفر که سیکل هم ندارد بیاید (با همان لحن حتی) بگوید کارشناسی خوب نیست... این نه تنها سخنش نادرست است و خیرخواهانه نیست بلکه حماقتش را دارد نمایش و اشاعه می دهد. و اگر کسی از او پیروی کند از او نیز نادانتر است.
===========================
همین است، تفاوت مولوی زمانی که میگوید پای استدلالیون چوبین بود، با یک نفر که حتی از فلسفه سر هم در نمیآورد و آن را تقبیح میکند! و ما نیز او را.
مولوی به واسطهی این سخن زیبا ستایش میشود و آن دیگری را که (به قول خود مولوی) دینش تقلیدی است و (به تقلید از خود مولوی) میگوید استدلال و اندیشیدن بد است و پای آنها را چوبین میپندارد! را تنبیه میکنند. اگر آمادگی این تنبیه را داشته باشد. و اگر آمادگی در او نباشد و حالت لا یزیدهم الا خسارا داشته باشد به حال خود رها شود... و کیفیت این تنبه هم اینگونه است که از او پرسیده شود اصلا دین تو از کجاست؟ و به او نشان داده میشود که اصلا خود این دین او از فلسفه و فلسفیدنش آمده. و از او از کیفیت علم حضوری پرسش میشود تا خودش بفهمد که آنچه او «میپندارد» و «تصور میکند» جز علم حصولی چیزی نیست. و به او کیفیت استدلالش در نادرست بودن استدلال و چوبین بودن پای استدلالیون را تذکر میدهند تا بداند او به چیزی غیر از فلسفه دسترسی ندارد. و به او گفته میشود اگر کسی به تو سخنی غیر عاقلانه و متضاد با خرد و اندیشه و غیر مستدل (بلکه با استدلال: باطل و غلط) ارایه کرد تو آن را میپذیری؟ آیا روشی شهودی برای فهمیدن اینکه آن سخن غیر عاقلانه درست است داری؟ آن روش چیست؟ و...
mhjboursy
2020/03/02, 23:57
دشمنان فلسفه چند دسته هستند:
یا بهظاهردینداران هستند. که گمان میکنند اندیشیدن همان تقلید صرف است و آزادی فکر را «شیطنت» میپندارند و شک کردن را گناه.
یا عرفا هستند. که اینها دشمنیشان کاملا به جا و درست است و اگر فیلسوفی واقعا فیلسوف و حقشنو باشد با همان استدلال متوجه حق میشود در کلام اینها.
یا عارفنماها و مقلدین عرفا هستند. که اینها گاهی هم حرف درست میزنند. ولی سخن راست بر زبان آنها دروغ میشود.
یا عرفانهای کاذب هستند. مانند بودیسم و چاکرا و انرژی و هاله و ... که میخواهند حرفهای بدون منطق بزنند و مخاطب بدون دلیل قبول کند.
یا طرفداران تجربهگرایی و علوم تجربی هستند که گمان میکنند علوم تجربی از فلسفه جدا هستند.
یا انسانهای عادی هستند که نمیخواهند بفهمند. توانش را ندارند، میلش را ندارند، انگیزهی تصمیمگیری در این خصوص را ندارند و زندگی حیوانی را ترجیح میدهند و نمیخواهند که بدانند.
یک وجه مشترکی در بیشتر مخالفین فلسفه وجود دارد و آن اینکه فلسفه را نمیفهمند. نمیدانند چیست. و با چیزی که نمیدانند مخالفت و مبارزه میکنند.
گاهی برای خودشان از فلسفه یک چیزی ایجاد میکنند و سپس با آن مخالفت میکنند.
مانند اینکه «فلسفه دشمن دین است». یا فلسفه یعنی شک کردن در دستورات خدا و کفر و شیطنت و پیروی از ابلیس!
یا مانند اینکه فلسفه فقط مخصوص جاهایی است که ابهام وجود دارد!!! و اگر جایی ابهام وجود نداشته باشد آنجا فلسفه نیست!
یا مانند اینکه فلسفه بافتن ذهن است!
یا مانند اینکه فلسفه خطرناک است! (البته! آری! بسیار خطرناک است. از یک رو. و بسیار خطر باید کرد. فلسفه میتواند زندگی انسان را تغییر دهد و میتواند انسان را به عنوان آن حیوانی که بود بکشد. فلسفه میتواند این کار را بکند. عرفان در درجهای بالاتر نیز. فلسفه میتواند چشم انسان را بگشاید و به این طریق بچگی و دنیای بچگانهی انسان را از بین ببرد. فلسفه میتواند ذوق حیوانی انسان را کور کند چنانچه دیگر هیچ آخوری ذائقه انسان را تحریک نکند. آری. فلسفه خطرناک است. اشتباه در فلسفه میتواند به افسردگی و یا خودکشی یا روانپریشی منجر شود... آری... ولی خطر بچه ماندن، عقبمانده ماندن و حیوان ماندن بدتر است.)
یا مانند اینکه میگویند فلسفه مخالف احساسات و عواطف است! و میگویند راه «عقل» و «دل» جدا است. در حالی که حتی نمیفهمند همین حرف هم یک حرف فلسفی است که دارند میزنند! اگر بخواهند آن را اثبات کنند.
mhjboursy
2020/03/04, 02:04
دشمنان فلسفه چند دسته هستند:
یا بهظاهردینداران هستند. که گمان میکنند اندیشیدن همان تقلید صرف است و آزادی فکر را «شیطنت» میپندارند و شک کردن را گناه.
یا عرفا هستند. که اینها دشمنیشان کاملا به جا و درست است و اگر فیلسوفی واقعا فیلسوف و حقشنو باشد با همان استدلال متوجه حق میشود در کلام اینها.
یا عارفنماها و مقلدین عرفا هستند. که اینها گاهی هم حرف درست میزنند. ولی سخن راست بر زبان آنها دروغ میشود.
یا عرفانهای کاذب هستند. مانند بودیسم و چاکرا و انرژی و هاله و ... که میخواهند حرفهای بدون منطق بزنند و مخاطب بدون دلیل قبول کند.
یا طرفداران تجربهگرایی و علوم تجربی هستند که گمان میکنند علوم تجربی از فلسفه جدا هستند.
یا انسانهای عادی هستند که نمیخواهند بفهمند. توانش را ندارند، میلش را ندارند، انگیزهی تصمیمگیری در این خصوص را ندارند و زندگی حیوانی را ترجیح میدهند و نمیخواهند که بدانند.
یک وجه مشترکی در بیشتر مخالفین فلسفه وجود دارد و آن اینکه فلسفه را نمیفهمند. نمیدانند چیست. و با چیزی که نمیدانند مخالفت و مبارزه میکنند.
گاهی برای خودشان از فلسفه یک چیزی ایجاد میکنند و سپس با آن مخالفت میکنند.
مانند اینکه «فلسفه دشمن دین است». یا فلسفه یعنی شک کردن در دستورات خدا و کفر و شیطنت و پیروی از ابلیس!
یا مانند اینکه فلسفه فقط مخصوص جاهایی است که ابهام وجود دارد!!! و اگر جایی ابهام وجود نداشته باشد آنجا فلسفه نیست!
یا مانند اینکه فلسفه بافتن ذهن است!
یا مانند اینکه فلسفه خطرناک است! (البته! آری! بسیار خطرناک است. از یک رو. و بسیار خطر باید کرد. فلسفه میتواند زندگی انسان را تغییر دهد و میتواند انسان را به عنوان آن حیوانی که بود بکشد. فلسفه میتواند این کار را بکند. عرفان در درجهای بالاتر نیز. فلسفه میتواند چشم انسان را بگشاید و به این طریق بچگی و دنیای بچگانهی انسان را از بین ببرد. فلسفه میتواند ذوق حیوانی انسان را کور کند چنانچه دیگر هیچ آخوری ذائقه انسان را تحریک نکند. آری. فلسفه خطرناک است. اشتباه در فلسفه میتواند به افسردگی و یا خودکشی یا روانپریشی منجر شود... آری... ولی خطر بچه ماندن، عقبمانده ماندن و حیوان ماندن بدتر است.)
یا مانند اینکه میگویند فلسفه مخالف احساسات و عواطف است! و میگویند راه «عقل» و «دل» جدا است. در حالی که حتی نمیفهمند همین حرف هم یک حرف فلسفی است که دارند میزنند! اگر بخواهند آن را اثبات کنند.
و فلسفه چیست؟
شاید یکی از سختترین پرسش ها همین باشد. چرا که فلسفه گسترده و عام است. فلسفه یعنی دانشجویی. یعنی اندیشیدن.
تعریفهای زیادی برای فلسفه شده است. ولی هیچکدام تمامی فعالیتهای فکری اندیشمندان را در این خصوص در بر نمیگیرد.
نمیشود. نمیشود اندیشیدن و دانشجویی را تعریف کرد.
چرا که تعریف پذیر نیست.
چرا که اندیشه است که خود بر دیگران حصار میکشد و آنها را محدود و مشخص و تعریف میکند.
و چگونه کسی میتواند خود اندیشیدن را تعریف کند؟ با اندیشیدن (در این خصوص)؟
مانند گربهای میشود که دم خودش را دنبال میکند. بلکه مانند دهانی است که میخواهد خودش را ببلعد.
شخصی ممکن است بگوید فلسفه غیر از تجربه (بسیاری از فنهای امروزه که به نام دانش میشناسند. مانند فنها و دانشهای تجربی طبابت و پزشکی یا مهندسی یا زمین شناسی یا روحیه و روان شناسی و ...) است. ولی زمانی که دقیقا میخواهد بیاید یک جا یک مرزی بین این دو بکشد به مشکل بر میخورد. بلکه بین خود علوم نیز این مشکل وجود دارد. نمیتوان گفت اینجا فیزیک است و اینجا شیمی و مثلا در زمان شیمی ما کاری به الکترونها که یک بررسی فیزیکی است نداریم. یا اینجا برق است و اینجا پزشکی و بررسی یکی به دیگری ربطی ندارد. یا زمین شناسی و ساختمان سازی. هم شباهت دارند و هم تداخل و هم اینکه «اتحاد».
دلیل تفرقه تفرقهی خودشان (خود دانش، خود این دانشها) نیست بلکه تفرقهی موضوعاتی است که به آنها پرداخته میشود. {۱} {۲}
در بهترین تلاشی که برای تعریف فلسفه انجام دادهاند... آمدهاند گفتهاند فلسفه علم پرداختن به موضوعات کلی است.
ولی؟ مگر میشود؟ کلی با جزئی آمیختگی دارد. (البته اتحاد و یگانگی دارد ولی اگر نخواهیم این را بگوییم باید دست کم بگوییم با هم همآغوشی دارند.)
چه چیز ممکن است وجود داشته باشد که کلی نباشد؟
شما یک اسب را ممکن است با گونهی حیوان مقایسه کنید و بگویید «اسب» جزئی است و «حیوان» کلی.
ولی همین اسب را هم نگاه کنید خودش یک «گونه» و یک «دسته» و یک «کلی» است. (شامل این اسب سیاه و آن اسب سپید و ...) {۳}
و مهمتر اینکه عدهای از فلاسفه معتقدند که کلا جزئی مقید و قیدی است بر جزئی. {۴} {۵} {۶} {۷}
به خوبی مشخص است که فلسفه این نیست و نمیتوان چنین حصاری کشید و فلسفه را در آن جا داد و غیر فلسفه را از آن بیرون کرد.
================================================
{۱} اگر میخواهید تند و دقیق متوجه شوید: دانش دانش است. دانش من به یک سیب و دانش من به یک پرتقال باعث دو قسمت شدن دانش نمیشود. این اختلاف از خود دانش نیست. بلکه از اختلاف موضوعات (سیب و پرتقال) است. و خود دانش نه تنها تقسیم نشده و نمیشود بلکه اصلا قسمتپذیر نیست. (و حتی در یک پله بالاتر هم حتی خود این موضوعات هم با هم اتحاد دارند. برای نمونه پرتقال و سیب هر دو میوه هستند، خوردنی هستند، ماده هستند، موجود و معقول هستند... که البته این موضوع بحثش جداست.)
{۲} در خود فلسفه روی این موضوع کار شده و مثالهای جالبی برایش میزنند. یک مثال اینگونه است که میگویند ممکن است یک نور از یک صحنه به شما برسد... شما هم میتوانید بگویید این نور این شیء است و آن نور آن شیء است... هم میتوانید بگویید این نور است. نمونهی دیگر اینکه شما ممکن است یک تصویر بردارید و بگویید این (بخشش) تصویر یک گل است و (متفاوت از باقی جاهای تصویر است و) این تصویر یک درخت است و این تصویر یک اسب است... و یا میتوانید بگویید کلا این یک تصویر (منظره) است.
{۳} هرچقدر شخصی زور بزند میبیند نمیتواند این همآغوشی بین کلی و جزئی ارا به هم بزند. حتی اگر بیاید بگوید من دارم به این مولکول یا اتم تک که اینجا است اشاره میکنم هم باز میبینی نه تنها یک کلی بلکه چندین کلی اینجا حضور دارند و بدون پرداختن به آنها نمیتوان به این پرداخت! (اشاره به «اتم» و به «اینجا» و به «تک» و ...)
{۴} البته عکس این حرف را هم میزنند که برخی میگویند کلی بر قاعدهی جزئی بنا شده.
{۵} دقت کنیم که این حرف فلسفی است!
{۶} دقت کنیم که (قبول کردن یا) حتی رد کردن این حرف هم با علوم تجربی نیست! بلکه با فلسفه است! (اشاره به آن که (به نقل از استاد دینانی) گفتیم حتی اگر بخواهیم به گونهای با فلسفه مخالفت کرد باز باید با فلسفه این کار را انجام داد.)
{۷} حرفهایی که اینجا زده میشود بسیار ساده شاید به نگر بیاید ولی ژرفاندیشی در آنها میتواند دستاوردهای بزرگ اندیشهای برای انسان داشته باشد. در رابطه با خویشتن یا خدا یا حتی جهانشناسی.
MOSTAFAVI
2020/03/04, 07:43
فلسفه بد است! (فسلفه در برابر عرفان!!!)
=========================
برخی میگویند فلسفه و فلسفیدن درست نیست. خوب نیست. بد است.
ما این را تشبیه میکنیم به کسانی که بگویند مدرک کارشناسی بد است.
درست است یا نه؟
هم درست است و هم نیست.
مهم است که چه کسی دارد میگوید. و چه دارد میگوید.
دو نفر ممکن است همزمان با هم با یک لحن بگویند کارشناسی خوب نیست. ولی بین گفتن آنها از زمین تا آسمان تفاوت باشد. و یکی با آن کلام احمق شمرده شود و حرفش اشتباه دانسته شود و یکی با آن کلام دانا شمرده شود و ارجش نهند.
مهم است چه کسی میگوید.
زمانی که یک نفر که مدرک PHD دارد، دارد به کسانی که کارشناسی دارند میگوید کارشناسی خوب نیست این حرفش صواب و ثواب است. هم راست میگوید و هم خیر میخواهد. میگوید از این تراز بالاتر بیایید. میگوید کارشناسی خوب نیست و بالاتر از کارشناسی خوب است. او نمیگوید که مثلا اگر در دوره کارشناسی به شما گفتند دو به علاوه دو میشود چهار حالا شما از این به بعد این را کنار بگذارید. یا اگر میگوید چیزی را کنار بگذارید بهتر از آن را ارایه میدهد. ویژگی این شخص این است که به کل خودش به مقام «کارشناسی» احاطه دارد.
اما زمانی که یک نفر که سیکل هم ندارد بیاید (با همان لحن حتی) بگوید کارشناسی خوب نیست... این نه تنها سخنش نادرست است و خیرخواهانه نیست بلکه حماقتش را دارد نمایش و اشاعه می دهد. و اگر کسی از او پیروی کند از او نیز نادانتر است.
===========================
همین است، تفاوت مولوی زمانی که میگوید پای استدلالیون چوبین بود، با یک نفر که حتی از فلسفه سر هم در نمیآورد و آن را تقبیح میکند! و ما نیز او را.
مولوی به واسطهی این سخن زیبا ستایش میشود و آن دیگری را که (به قول خود مولوی) دینش تقلیدی است و (به تقلید از خود مولوی) میگوید استدلال و اندیشیدن بد است و پای آنها را چوبین میپندارد! را تنبیه میکنند. اگر آمادگی این تنبیه را داشته باشد. و اگر آمادگی در او نباشد و حالت لا یزیدهم الا خسارا داشته باشد به حال خود رها شود... و کیفیت این تنبه هم اینگونه است که از او پرسیده شود اصلا دین تو از کجاست؟ و به او نشان داده میشود که اصلا خود این دین او از فلسفه و فلسفیدنش آمده. و از او از کیفیت علم حضوری پرسش میشود تا خودش بفهمد که آنچه او «میپندارد» و «تصور میکند» جز علم حصولی چیزی نیست. و به او کیفیت استدلالش در نادرست بودن استدلال و چوبین بودن پای استدلالیون را تذکر میدهند تا بداند او به چیزی غیر از فلسفه دسترسی ندارد. و به او گفته میشود اگر کسی به تو سخنی غیر عاقلانه و متضاد با خرد و اندیشه و غیر مستدل (بلکه با استدلال: باطل و غلط) ارایه کرد تو آن را میپذیری؟ آیا روشی شهودی برای فهمیدن اینکه آن سخن غیر عاقلانه درست است داری؟ آن روش چیست؟ و...
بشکنیم آینه فلسفه و عــرفان را ....................از صنـم خانۀ ایـن قـافـله بیگانه شویم
فارغ از خانقه و مدرسه و دیر شده .................. پشت پایی زده بر هستی و فرزانه شویم/.:biggrinsmiley.:/
mhjboursy
2020/03/12, 20:55
ماه رمضان در پیش رو است.
خدا میداند چقدر مغانم و گنجهای پنهان آنجا برای ما پنهان است و میتوانیم استفاده ببریم. {۱}
ای بسا یک نفر که یک عمر کور زندگی کرده است در این ماه بتواند شفا پیدا کند.
ای بسا یک سنگدل بتواند در این ماه بالاخره دلش را آرام کند، نرم شود و مانند سنگی منفجر شود و از درونش چشمههای زلال آب جاری شود.
ای بسا یک مرده بتواند در این ماه زنده شود.
این ماه فرصت عجیبی است برای کسانی که بخواهند.
قال رسول الله ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها
و برای آمادگی برای آن ماه گفتهاند از اکنون خود را آماده کنید.
از ماه رجب.
======================================
{۱} ماه محرم هم، به گونهای دیگر، همینگونه است.
mhjboursy
2020/03/13, 17:57
چشمهایت را میبندی...
به هیچ چیز گوش نمیدهی...
با انگشت به کلهات اشاره می کنی...
و تلاش میکنی ذهنت را پیدا کنی...
و در دنیای درون ذهنت مشغول به کاوش شوی...
مزخرف است.
این ذهن تو نیست.
ذهن تو اینجاست. (و آنجا)
همهاش.
لازم نیست دست به کلهات بکشی.
اگر دست به دیوار هم بکشی خودت را لمس کردهای.
==========================
این را بسیاری کم و بیش راه پیدا کردهاند و دانستهاند.
ولی تفاوت در اینجاست که اندکی به دانستهشان ایمان دارند.
در حالی که از روز روشنتر است.
و اما با تعمق و ژرفاندیشی و واکاوی و باور میتوان دریچههایی نو گشود و معانی تازه یافت.
به عنوان مثال در بحث درون و برون و اینکه رابطهی من و روح من با بدنم چگونه است این باور بسیار کمک کننده میتواند باشد (در نبودش پیشفرضهایی جاهلانه جایگزینش میشود).
یا مثلا در مورد حدیث قدسیای که آمدهاست: من در آسمانها نمیگنجم ولی در قلب بندهام...
یا دو جور بودن انسان و به یک دید مقهور زمان و مکان بودن و به یک دید قاهر بر این دو بودن.
یا کرامات و عجایبی که گاهی از بزرگان یا اهل ریاضت دیده میشود.
یا اینکه میفرماید همه چیز را بهر تو آفریدم.
یا شاید حتی کیفیت حیات بعد ممات.
و بسیاری از آیات قرآن و مسائل فلسفی...
البته مسائل دیگری هم از این طرف پیدا میشوند که تا کنون مورد توجه آدم نبوده. که انشاءالله به وقتش به آنها خواهیم پرداخت.
mhjboursy
2020/03/17, 03:16
فلسفه یا تاریخ فلسفه؟
===============
برخی در فلسفه متاسفانه گرفتار «اصطلاحات» و «نامها» میشوند.
چند گونه است:
۱- نسبت به نامها جبههگیری میکنند و حرفهای یک نفر را نسبت به چهرهی او میسنجند.
۲- توجه به نامها و اعداد و اصطلاحات باعث میشود توجه به معانی کمرنگ شود.
==============================
در مورد نخست: معصوم(ع) میفرمایند اگر مرواریدی از دهان سگی افتاد آن را بشویید و استفاده کنید.
==============================
پینوشت: همهجا آدم باید توجه کند که چه چیزی دارد گفته میشود نه اینکه چه کسی دارد آن را میگوید. ولی یک جا هم البته باید به این توجه کرد که «چه کسی دارد میگوید»!!! ولی جایی هم که این کار را میکنیم باز برای همان است که بهتر بفهمیم چه چیزی دارد میگوید!!!
mhjboursy
2020/03/17, 03:40
شیوه آمیزش شر و حق
=============
هیچ کس در یک فیلم اجازه ندارد بگوید که من شخصیت فیلم نیستم و یک بازیگر هستم.
در آنجا اگر راست بگوید دروغ گفته.
و اگر دروغ بگوید راست گفته. چرا که کل فیلم یک دروغ است. و دروغ بودن در فیلم راستی آن است.{۱}
از این رو است که عدهای از عرفا حرفهای امثال منصور را اشتباه و به دار آویخته شدن او را مجازاتی درست به جرم افشای اسرار میگویند.{۲}{۳} {۴} (من جمله خود آنهایی که امثال منصور بودند و بر سر دار رفتند.)
راهی که ما داریم اشارهی غیر مستقیم و تنبه است.{۵}
{۶}
==========================
{۱} ابروی تو گر راست بدی کج بودی.
{۲} جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.
{۳} راز را نباید گفت. و نمیشود گفت. و اگر بگویی دروغ گفتهای. چون منصور. در اینجا خود راز چون در خلوتگه توست راست است و چون بیان شود دروغ میشود. مانند بازیگری که تا زمانی که راز خود دارد و از آن آگاه است درونش راست است ولی زمانی که آن را بر ملا کند نه تنها رازی که بر زبان میآورد دروغ است، بلکه دروغی بر دروغ است و او به بازی دو چندان اندر شده، بلکه درونش نیز دروغ و بازی میشود و از زیاد جدی گرفتن بازی این سخن را در کنار دیگر نقشها بر زبان آورده.
{۴} جنبهی دیگر دروغ بودن اینجاست که هستی. تا تو تو هستی دروغ میگویی اگر بگویی نیستی یا دیگری هستی. میفرماید: گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی.
{۵} در بسیاری از جاها به همینشیوه مقصود بیان شده.
{۶} مانند همیشه: باور. باور مهم است. وگرنه دانستن این مفاهیم زیاد کار پیچیدهای نیست.
mhjboursy
2020/03/17, 03:42
آیا فلسفه خطرناک است؟
===============
آری. ولی نبود فلسفه خطرناکتر است. درد بیاندیشه بودن و گزینش یک حالت (یک فرض) از بین چندین فرض، بدون اندیشه و فلسفیدن... بسیار سخت و خطرناک است.
چشم گشودن روی برخی حقایق سخت است. ولی سختتر چشم بستن و کور بودن و کور ماندن و کور مردن است.
mhjboursy
2020/03/17, 03:47
عقل یا عشق؟
=========
پرسش اشتباه و احمقانه است.
(پرسشهای دیگری مانند دین یا عقل و نیز علوم یا فلسفه نیز میشود.)
تمام علوم و فلسفه و عرفان و عشق و خردورزی و عواطف و حتی حواس پنجگانه و خواب و خیال و وهم و ... با هم یکی هستند.
انسان «به اعتبار» (یعنی در خیال) آنها را بخش بخش میکند و هر بخش را یک نام میگذارد.
ولی نور خدا (نزد انسان) یکی است.
(تعدد مشهودات از تعدد نورها و بینندگان نیست.)
mhjboursy
2020/03/17, 03:52
نوشته موقت:
انشاءالله میخواهیم یک چله را آغاز کنیم. به خصوص به خاطر ماه مبارک رمضان.
موضوعهایی مانند: ترک یک عادت ناپسند، آغاز یک عادت پسندیده، کم خوری، کم گویی، خوشرویی، ناز اول وقت، نماز شب (کوچک)، پایبندی به مقداری اندیشه در طول شبانه روز (با یا بدون موضوعی خاص) و... برای خدا.
اگر از عزیزان کسانی/کسی مایل است اعلام بفرماید.
=====================================
پرهیز دل آدم را از دنیا قطع میکند.
و دلی که نگاهش از پایین منصرف شده باشد به بالا نگاه میکند.
و این عشق خداوند متعال را به همراه میتواند داشته باشد.
و عشق خدا همه چیز است.
mhjboursy
2020/03/17, 04:12
عقل یا عشق؟
=========
عقل یا عشق؟
=========
اگر (ادراک) انسان را ساختمانی در نگر بگیریم که به عرفان و احساس و عشق و علوم، برج شده و نورانی شده و در خاک پایهگذاری (مستحکم) شده، اسکلت این ساختمان فلسفه است.
عشقی که فاقد فلسفه است (به عبارت دیگر آگاهیهای عاشقانهای که فاقد جنبهی آگاهیهای منطقی است) کور است و نادان و فلسفهای که ره به عشق نبرد/نبرده خشک و منجمد است.
فلسفهای که به عرفان نرسیده باشد بینتیجه و بهدردنخور است و عرفانی که فلسفه نداشته باشد (یا بدتر: فلسفه تاییدش نکند) امکان اشتباه و اشکال دارد!
برخی از عرفا تفقه را شرط شاگردان برای سلوک (حتی آغاز سلوک) اعلام کردهاند. (در آن مقام اشتباه کردن میتواند تاثیرات بسیار بدی بگذارد.)
نیمچه عرفایی را دیدهام که حتی از بسیاری لحاظ حرفهایشان درست بوده و سنجیده ولی در یک جاهایی واقعا چرت گفتهاند.
نقل است یکی از عرفا (عرفای عملی البته) نزد یک عارف بالاتر از خودش میرفته و در دست کتاب یکی از بزرگان را داشته، آن عارف والا توبیخش کرده و گفته تو اجازه و حق خواندن این کتاب را نداری! یعنی گویا آن عارف با آن کراماتش احتمال داشته پس از خواندن آن کتاب به لغزش بیافتد و دچار اشکال شود. این اوج اهمیت اندیشههای ژرف منطقی (فلسفه) را میرساند.
mhjboursy
2020/03/20, 02:08
خداوند نیاز به اثبات ندارد.
بیخود دنبال چه میگردی؟
«اول»، «آخر»، «ظاهر»، «باطن»، «نور» (و وجود)، «علیم»، «اعلی»،«قادر»، «رحمن»...
نیازی به اثبات ندارند. به محض اندیشیدن در باره اینها، تصدیق اینها میآید. {۱}
حالا گیرم زور زدی و وجودِ را ثبات کردی...
مشکل این است که این خدا نیست. این چیزی که اثبات کردی خدا نیست. {۲} {۳}
.
.
.
اما خدایی که نیاز به اثبات ندارد:
چگونه فهمیده میشود؟ و اینکه اگر نمیتوانم او را ببینم {۴} چگونه با او ارتباط برقرار کنم؟ پس خدا کجاست و چگونه است؟
خدا در یک جا نیست و در یک گونه و یک چگونگی نیست و اصلا «در» «چیزی» نیست.
خداوند اعلی است و محیط و اول... و این تنها نسبت به موجودات دیگر نیست. بلکه حتی از «من»، از این من، هم برتر و بالاتر و پیشتر و بیشتر است.
توضیح اینکه ما هر چه میبینیم و میفهمیم و حس میکنیم و تصور میکنیم، مخلوقاتی هستند درون خیال ما یا درون عقل ما یا درون حواس چند گانهی ما. چیزهایی که ما «چگونگی» آنها را درک میکنیم، چیزهایی هستند که زیر دستگاه چگونگی سنجی ما رفتهاند! موجوداتی هستند که زیر ذره بین ادراک ما بررسی شدهاند. اما موجودی اگر این زیر و این تو جا نشود یا اساسا وجودش «درون» این دستگاه فرض نشود چه؟ {۵}
.
.
.
یک راه آینه است. یک راه فطرت است. و یک راه کنار گذاشتن ابزارهای رایج و پله پله بالا رفتن است (زیر و رو شدن خود).
- یک راه این است که انسان به موجوداتی که با آنها آشنایی دارد توجه کند. آنها را آینههایی قرار دهد برای دیدن آن چه که به چشم او منعکس میکنند. {۱۷} بنابراین شما میتوانی با دیدن هر چیزی او را ببینی.{۶} در هر چیزی نگاه کنی ولی (آن را نبینی، بلکه) خدا را ببینی. (چرا؟ برای اینکه) خداوند یکی است و غیر او «نیست». هر چیزی که هست از اوست. هر رنگی یا هر شکلی یا هر چیز دیگری، مال اوست. {۱۱} هر چیزی به اصل خود باز میگردد. {۱۴} و این بازگشت زمانی نیست چرا که «زمان»، یا چیزی نیست یا خودش هم یک موجود است. پس اگر ما در یک شیء به درستی نگاه کنیم میتوانیم جایی که از آنجا دارد میآید {۱۵} را ببینیم. {۱۲} {۲۰}
- یک راه این است که انسان به راه آشنایی با «خودش» توجه کند... که چگونه خودش را تا کنون ندیده ولی بیش از هر چیزی با خودش آشناست. {۷} خود شخص و دستگاه ادراک شخص هرگز زیر دستگاه ادراک نرفتهاند.{۸} ولی انسان نه تنها به وجود این دو باور دارد بلکه با آنها آشنایی دارد. آشناییای بیش از آشناییای که با هر موجود درک شده دارد. انسان هیچگاه برای آشنایی با خودش نیازمند «اثبات» و استدلال نیست. برای درک خودش لازم نیست برود زیر ذرهبین خودش را بگردد! {۹} این چگونه شناختی است؟ با همین شناخت به شناختی که از خدا دارد شناخت پیدا کند. فطرتش را پیدا کند.
- یک راه این است که انسان به خودش توجه کند. اما از خدا چه میدانیم؟ مثلا میدانیم که او اعلی و اول است. {۱۰} این را بیاییم نسبت به خودمان بسنجیم. نسبت به خودمان ببینیم. اول و اعلی نسبت به من چیست و کجاست؟ آیا چیزی بالای دستگاه ادراک من وجود دارد؟ یا نه؟ برترین چیزی که با او آشنایی دارم چیست؟ {۱۳} پله پله بالا بیاید. {۱۶} از خودش بپرسد من از کجا دارم میآیم؟ اگر خدا همه چیز را میبیند، بلکه دیدگان مرا نیز میبیند {۱۸} او کیست که (در بالاترین درجه) دارد میبیند؟ {۱۹}
================================================== ====
پانویس:
{۱} برای مثال اصلا ذهن توانایی تصور یک چیز بدون اول را ندارد. حتی اگر آن چیز مانند کره، گرد باشد یا مانند برخی گونههای وجود از دید زمانی مکانی محدودیت نداشته باشد.
{۲} این موجود نیازمند است. نیازمند اثبات تو.
{۳} این موجود مخلوق است. مخلوق اندیشه و فکر و استدلال تو. تو نور وجودی خودت را روی او انداختهای تا او از تاریکی عدم به صحنهی وجود پا بگذارد. تو مدرِک هستی و او مدرَک. تو قاهر بر اویی. تو اول (نسبت به) اویی. تو اعلی نسبت به اویی. این خدا نیست. تو در ذهنت بالا پایین میاندازیاش. هست و نیستش میکنی. خاموش روشنش میکنی. این کجا خداست؟
{۴} دیدن هم مانند اثبات کردن است. کسی که خدا را «ببیند» او را توانسته است محدود کند به حدود بینایی خودش. خدا نه همهاش دیده میشود و نه تکه تکه و پاره پاره و بخش بخش میشود که بتوانی بخشیاش را ببینی.
{۵} تنها خدا هم نیست. چیزهای دیگری هم هست. از جمله چیزهایی که زیر این ذرهبین دیده نمیشوند خود این ذرهبین است. خود این ذرهبین را هرگز ذرهبین ندیده. و از آن بالاتر کسی که این ذرهبین را دست گرفته. هرگز خودش را ندیده. حتی اگر پشت این عینک یا ذره بین (که مدام بر چشمش است) هم چیزی به نام «خود تو» به او نشان دهند، این او نیست. بلکه تصویر اوست! شبیه اوست. ولی او نیست. همینجور خود ذرهبین... اگر خودش را زیر خودش ببیند... این شبیه ذرهبین است... تصویر ذرهبین است... ولی خودش نیست.
{۶} اگر دیدهات حق بین باشد. نقص را نبینی. کمال را ببینی. زشتی را نبینی. زیبایی را ببینی. عدم (چیزی که نیست) را نبینی. چیزی که هست را ببینی! یا اگر نیستی (یعنی نقص و زشتی و شر) را دیدی بدانی که این هستی و هستی و هستی و هستی است. «نسبی» نبینی. «مطلق» را در «نسبیها» ببینی.
{۷} سفیه ممکن است بگوید چرا خودم را ندیدهام؟ من هر روز خودم را جلوی آینهی خانهمان نگاه میکنم! او هنوز فرق خودش را با دست و پایش نفهمیده! حتی بین مغز و بدن و ادراک خودش هم نمیتواند فرق بگذارد! او خودش را یکی از ادراکاتش میپندارد! نمیفهمد که «این همانی» است که دارد میکند. و در حقیقت امر هیچگاه «این»، «همان» نبوده و نیست!
{۸} اصلا نمیتواند برود. دلیل دیگر (علاوه بر آنچه گفته شد) این است که اگر من یا دستگاه ادراکم دارای چگونگی باشیم نمیتوانیم چگونگی را تشخیص دهیم. ادراک کنندهی چگونگی لاجرم چگونگی ندارد. شیشهای که رنگ قرمز و سبز و زرد را از پشت آن میتوان دید نمیتواند خودش (تماما) قرمز باشد.
{۹} با اندیشه در این آشنایی میتوان به آشناییای که انسان با خدا دارد پی برد. البته این حرف کاملی نیست. برای همین به جای متن اصلی در پانویس میآوریمش.
{۱۰} تمام نامهای خدا یکی است در حقیقت! اگر خوب فکر کنیم میبینیم اول همان اعلی است. اول همان اکبر است. اول همان ظاهر است و باطن است و ...
{۱۱} عدم وجود ندارد. نیستی نیست. چیزی نیست که بگوییم خدا این را رفته از یک جایی آورده. خارج ندارد که بگوییم از خارج خودش چیزی برداشته.
{۱۲} همان گونه که در مسیر انا میتوان بالا رفت. به تعمیق در هو هم میتوان همیننتیجه را یافت. جز اینکه «هو» در «انا» گم و گور و دور است. و اصلا درک «هو» به واسطهی «انا» است. به عبارت دیگر انا نسبت به هو به خدا نزدیکتر است. نسبت به نخست و برتر و بزرگتر و ... البته نه این انا که در آینه میبینیم که این در واقع خودش یک «هو» است!!!
{۱۳} با این اگر خوب آشنا شویم... میبینیم که این کار «آشنا» شدن نیست! بلکه «آشنا شدن با آشنایی» است! ما کشف نمیکنیم. بلکه کشفی که داریم را کشف میکنیم. علم پیدا نمیکنیم بلکه به علمی که داریم علم پیدا میکنیم! یادمان میآید که یادمان بوده!
{۱۴} اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ + كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ + خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ
{۱۵} آمده درست نیست. آمده یعنی اینکه اکنون دیگر نیست. رابطهی خدا با انسان رابطهی یک ساعت ساز و ساعت نیست. بلکه رابطهی خدا و موجودات ورای زمان است. به عبارت دیگر خداوند تنها خالق لحظهی الف نیست. خداوند هم اولین موجود زمانی را آفریده و هم دومین و هم دیگر موجودات را. هم لحظهی اول وجود موجود اول را آفریده و هم دومین لحظهی وجود آن موجود را هم دیگر لحظات زندگی آن موجود را.
{۱۶} پله پله بالا آمدن... در حقیقت پله پله نیست شدن است. زمانی که از لقاء الله حرف میزنیم منظور دل کندن از مقامهای پایینتر است. فراموش کردن ماسوالله.{۱۷}
در مورد آینه... باید گفت که... با آینه نمیتوان خود موجود را دید. ولی میتوان تصویری از او نقاشی کرد. و بزرگترین آینه هم خود خدا و/یا حضرت محمد(ص) است.
{۱۸} هو یدرک الابصار.
{۱۹}در اصل این سه راه یک راه است.
{۲۰} به دریا بنگرم دریا ته بینم.
mhjboursy
2020/03/20, 21:24
کمال طلبی
======
دو حالت:
کوثر طلبی و کثرت طلبی (تکاثر)
در رفتن به وادی کثرت نه ارضاء و اغنا هست و نه رسیدن و نه مالک شدن و نه آسایش.
اما در کوثر کثرت هم هست.
مانند تفاوت «هر» و «همه».
و دنیا و آخرت (خود و خدا).
mhjboursy
2020/04/07, 00:45
قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ ، حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ، وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ، وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ.
خردش را زنده گردانيد و نفسش را ميرانيد. تا پيكر ستبر او لاغر شد و دل سختش به لطافت گراييد. فروغى سخت روشن بر او تابيد و راهش را روشن ساخت و به راه راستش روان داشت. به هر در زد و درها او را به آستان سلامت و سراى اقامت راندند. و به آرامشى كه در بدنش پديد آمده بود، پاهايش در قرارگاه ايمنى و آسايش استوار بماند. بدانچه دل خود را به كار واداشت و پروردگارش را خشنود ساخت.
mhjboursy
2020/04/07, 01:50
ماه رمضان دارد میآید. انشاءالله میخواهیم چلهی اخلاص بگیریم. در حد خودمان. از ده روز مانده به ماه مبارک رمضان.
ماه رمضان دارد میآید. انشاءالله میخواهیم چلهی اخلاص بگیریم. در حد خودمان. از ده روز مانده به ماه مبارک رمضان.
چله ی اخلاص چیه جناب محمدحسین؟؟؟
mhjboursy
2020/04/07, 11:49
چله ی اخلاص چیه جناب محمدحسین؟؟؟
هر کاری را آدم چهل روز انجام دهد آن کار (۱) ثمر میدهد و (۲) عادت میشود.
چلههای زیادی گرفتهاند و گرفتهایم.
هر چلهای میتوان گرفت. چلهی ترک یک گناه یا چلهی احترام به والدین. یا نماز اول وقت. یا نماز شب...
چلهی اخلاص یک چلهی بسیار برجستهای است...
که خوب... البته... معلوم است که من و امثال من نمیتوانیم اخلاص را کامل رعایت کنیم... برای همین قصد میکنیم... در حد توان... اخلاص بورزیم.
خدا را بخواهیم... در هر کاری...
برای خدا بلند شویم... برای خدا بنشینیم... برای خدا بخنیدم... برای خدا بگرییم...
به خصوص اعمال عبادی... در نماز متوجه خدا باشیم و عمل را (بیشتر) برای خدا خالص کنیم.
فاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ
? #القرآن_الکریم، ق ، آیة ۳۹
♦️تسبیح یعنی تنزیه، و تنزیه یعنی تطهیر، اگر «سبحان الله والحمد لله ولااله الاالله والله اکبر» را تسبیحات اربعه مینامند؛ علت آنست که ذهن خود را از شناخت و توجه ناصحیح به حق تعالی پاک میکنی. در این تسبیح داری تطهیر عقیده خود میکنی والا او خود پاک و مطهر است.
?آن گاه که سبحان الله میگویی یعنی حق تعالی را از هر قصوری و تقصیری پاک میدانی.
?والحمدلله یعنی همه کمالات درعالم هستی فقط از آن اوست؛ پس ثناء او فقط باید کرد؛ پاک کن از ذهن خودت اگر از خود یا دیگری کمالی میبینی.
?ولاالهالاالله یعنی تطهیر ذهن است. از اینکه واله و شیدای کسی جز خداوند شوی؛ اله فقط و فقط اوست؛ فقط اورا ببین.
?والله اکبر تنزیه از تنزیهات ماست او بالاتر از آنست که بخواهی او را توصیف کنی.
وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا?
✍️ حجه الاسلام استاد صبرآمیز
mhjboursy
2020/04/16, 12:24
آیا خداوند به آفرینش ما نیازمند بوده؟
--------------------------------------
یک عزیز یک پرسشی کرد که گفتم در این انجمن پاسخمانندی به این پرسش داده باشم.
پرسش این بود که خدا چرا (مرا-ما را) آفرید؟ مگر خداوند نیازمند بود؟
پاسخ به این پرسش چند تا است که هر کس به فراخور فهم خودش میتواند یکی را برگزیند.
۱- ماهیت (یا بخوانید اصلا وجود) انسان اعتبار است.
۲- مظهر غیر از ظاهر و ظهور و مظهر نیست. روشن شده و روشنایی و روشنایی بخش یکی هستند. منتها در مراتب.
۳- اگر بخشنده به نیازمند نیاز دارد برای بخشندگیاش، و بدون بودن نیازمند بخشنده نیست و (بخشنده خودش نیازمند است!)، آری... خدا هم نیازمند است! و البته در این حالت باید کلا واژهها را تغییر دهیم! به بخشنده بگوییم نیازمند! به بینا بگوییم کور. به زیبایی بگوییم زشتی به فقیر بگوییم بخشنده! (چون دارد نیاز خودش را به بخشنده اعطا میکند!!!) و... ولی اگر یک بخشنده (در صفت و وصف و روحیه درونی خودش) همواره بخشنده است چه نیازمند در خانهاش بیاید و چه نیاید.... اگر یک مهندس در ذهن خودش مهندس است چه در پیشه مهندسی باشد و چه نباشد، اگر یک شناگر شناگر است چه درون آب و چه خارج از آب... در این حالت خدا نیازمند نیست!
۴- ایجاد و موجودیت انسان به دور از خدا نیست! که بگوییم مثلا یک طرف خدا نشسته و یک طرف بدن انسان! یا مثلا یک طرف آگهی و فکر انسان است و یک طرف خدا! یا مثلا یک طرف دنیا و آخرت است و یک طرف خدا! نه. دو طرف در دنیا وجود ندارد. همهاش یک طرف است. (و این معنی جزء جزء بودن خدا یا انسانخدایی یا همهچیزخدایی و تغییر و تحول در خدا را نمیدهد. که در جای خودش قابل بحث است.) با این دیدگاه بالکل پرسش حذف میشود. یا مثلا اگر پاسخی نیاز باشد گفته میشود: هست چون هست. چرا فلان موجود اینگونه است؟ اینگونه است چون اینگونه است.
۵- اندیشه و به کار گیری خرد در خدا اشتباه است چون (خرد دریافته که) اوست که دیدگان را میبیند. (نه اینکه دیدگان او را ببیند.)
۶- خدا این کار را کرد چون دوست داشت.
۷- این درستی و نادرستی و نیز زشت و زیبا نیست که بر کارهای خدا مینشیند! بلکه این درستی و زیبایی است که از کار خدا (در ذهن ما و به صورت تکوینی و نه تشریعی) در ما شکل میگیرد (و دریافت میشود و فهمیده میشود) و در فطرت ما ثبت است. کسی که آن پرسش را مطرح کرده یادش رفته از کجا با خدا آشنا است!!! شخص در فطرت خودش با خدا آشنا است. (یا حتی پیش از فطرت!) و در ذهنش هم از اینجا با آن خدای خودش آشنا شده که او را «اعلی» و «اول» و «اکبر» و ... نامیده. حالا چگونه ممکن است همین را که بینیاز «فرض» کرده نیازمند «اثبات» کند؟ چگونه آنکه بزرگترین «فرض» کرده را کوچکتر از چیزی بشمارد؟ چگونه ظاهر مطلق را مخفی بنامد؟ چگونه دانا را نادان اثبات کند؟ چگونه؟ معلوم است که یک جای کار این استدلال اشکال دارد دیگر! اگر من یک مربع را فرض کنم و بعدا اثبات کنم که آن دایره است (مربع نیست) این نقص در آن مربع بیچاره نیست! نقص در استدلال من است.
۸- کامل کامل نیست مگر به وجدان نقص. به عبارت دیگر دارا بودن ناداری هم گونهای از دارایی است که دارا تا زمانی که به آن دست پیدا نکرده دارا نیست و دارا شمرده نمیشود. (در مورد خدا «دست پیدا کردن» البته معنی ندارد.)
۹- در کار خدا پرسش نیست. یعنی نمیتواند باشد. انسان بد نیست به اندیشهی خود بیاندیشد. و بداند که پرسشش از کدام تراز و لایه میآید. با این کار در مییابد که در چیزهایی که بالاتر از اندیشهی اوست توان طرح پرسش (و پاسخ دادن) ندارد. (توجه کنید که ما اینجا هشت گونه پاسخ دادهایم!) هیچ دهانی تا کنون خودش را ببلعد. هیچ دایرهای درون خودش جا نشده. هیچ دیدهای تا کنون خودش را ندیده. (چه برسد به بلعیدن و جا شدن و دیدن بزرگتر از خود) پس پرسیدن از کار خدا عاقلانه نیست. (البته تسامح زیاد داریم! مثلا بگوییم چشم در آینه تصویر خودش را میبیند! یا دایره را تبدیل میکنیم به چهار قسمت و به نوبت در دایرهای هماندازه قرار میدهیم یا همینجور برای دهان و ... ولی خوب... تسامح است دیگر...)
------------------------------
پینوشت:
تمام پاسخها در حقیقت یک پاسخ است.
به شیوههای دیگر هم احتمالا میشود گفت ولی همه پاسخها یکی است.
این پاسخ به گونهای پاسخی بر علت وجود شرها و بدیها و موجودات ضعیف هم هست.
پاسخی بر دلیل ابتلا و به بهشت و دوزخ رفتن و ماجراهای موجود در عوالم مختلف هم هست.
برخی بخشها را مخصوصا خلاصه/سخت نوشتم که کسی که اهلیت ندارد با اینگونه نوشتهها خسته شود و دنبالش نرود.
جهاد با نفس آسان است ؟
♦️نفس اماره تعبير به «دوزخ» شده است؛ يعني هر چيزي را به كام خويش ميكشد و ميبلعد و ميسوزاند، گرچه تعبير به دوزخ، تجسّم اخلاق رذيله است و اگر كسي درب مكاشفات رحماني به رويش باز باشد، گاهي ميتواند ببيند كه چطور الان شخص در آتش آن دارد ميسوزد و خودش را يا به بي خيالي زده يا نميفهمد يا ملكات ناپسند برايش عادت شده است. لذا اگر، هفت دريا را به كام خودش بكشاند، باز هم از سوزاندن آن چيزي كم نميگردد.
♦️ در مثنوي ( 1 /1388) گويد:« كوه قاف كه كنايه از نفس اماره است را وقتي ميتوان كَند و سوراخ كرد، آن هم با سوزن، كه نيرو و توفيق حق همراه باشد.» اين كنايه اشاره دارد به اين معنا كه، اصلاح نفس و رياضت و مجاهدت بسيار كار دشواري است، مانند اينكه سالك بخواهد با سوزن، كوه قاف را سوراخ كند، اصلاً بدون مدد نميشود. به عبارت ديگر كندن كوه ها با سوزن، آسان تر از بيرون كردن انيّت و كبر و كينه و... از نفس آدمي است.
لذا مولانا ميفرمايد: « شيري كه در پيكار، صف هاي دشمن را در هم ميشكند و حريف ها را شكست ميدهد و به خاك و خون ميكشاند، كارش را آسان بدان. شير حقيقي آن است كه نفس اماره را در هم شكند و از هوي پرستي، خود را نجات بدهد.»
بعضي از شارحين چنين بيان داشته اند كه:« شكست دادن دشمن از آن رو كه عملي مشهود و آشكار است، نفس را ارضاء ميكند، چه بسا اين قبيل مجاهدان در نگاه مردم به عنوان قهرمان رشيد و دلاور بي باك، شناخته شوند و همين آنان را سرمست گرداند، اما پيكار با نفس چون امري پوشيده است، لذا ارضاء نفساني و لذت به همراه ندارد، چه بسا تلخ و ناگوارهم باشد، از اين رو، يَلانِ اين عرصه اندك شمارند »( شرح زماني 1/ 448 )
♦️كشتن نفس و ميراندن آن به معني ريشه كَن كردن غرايز نيست، بلكه تربيت نفس و تعديل شهواتِ نامطلوب به مطلوب است، چرا كه همه داراي غرائز هستند، فقط مهار كردن و تربيت و پرورش آن به اعتدال و استفاده صواب از آن است.
?مقامات معنوی؛ مقام ممیت نفس؛ استاد عارف سید علی اکبر صداقت حفظه الله
? کانال معرفتی عرفان کشمیری
mhjboursy
2020/05/10, 01:37
https://i.vgy.me/RaJV1m.png
mhjboursy
2020/06/09, 12:26
https://i.vgy.me/Vi9b8f.jpg
mhjboursy
2020/06/24, 14:58
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
----------------------
واقعا چه کسی میتواند بر قهرش هم عاشق باشد؟
در چشم ما اگر اشتباه (دیوانگی) نباشد کار بسیار سختی است...
مانند این است که امروز منفی پنج کامل بخوریم و فردا از خدا راضی باشیم...
حالا یک روز را میشود کاریاش کرد.. و منفی پنج را هم میشود کاریاش کرد...
ولی کمر شکن اگر منفی بخوریم و در زمان زیاد...
و البته بودهاند کسانی که عاشق این هر دو ضد بودهاند...
و البته خدای آنها هم گویا با خدای من فرق دارد...
آنها چیزی دیدهاند که من ندیدهام...
آنها از قهر هم مهر میبینند... {۱}
ناراحت میشوند (و ناراحتشان میکنند و از این بابت) خوشحال میشوند!
غم و شادی دنیا را کنار گذاشتهاند و برایشان علیالسویه است...
و مرکز عشق و هوس خودشان را در جایی خارج از این دنیا قرار دادهآند...
و احتمالا روی همین حساب است که هم در زمانی که آسیب (دنیوی) به ایشان میرسد عشق (پشتش) را میبینند و هم زمانی که نعمت (دنیوی) میرسد... {۳}
اینها اینگونهاند که
به دریا بنگرم دریا ته بینم... به صحرا بنگرم صحرا ته بینم...
برای همین دائم اللذت هستند... همواره خودشان را غرق در عشقی جاودانه، شدید، همهسویه، بیمانع، آرام و آسوده، لذیذ (!)، ملایم و موافق با طبع{۲} میبینند.
-----------------------
{۱} مهر مادری - مهر طبیب - که اگر میزند، قهر میکند، کارد بر میدارد و شکم هم حتی میدرد... از روی مهر این کار را میکند!
{۲} طبع واقعی که مخالف طبیعت است منظور است.
{۳} و خارج از این دنیا هم که همهاش مهر است و محبت و عشق و شادی... در حقیقت مشکل، تضاد، تزاحم، اشتراک در منافع و به تبع آن اختلاف منافع همه از این دنیا میآید... اینجاست که منابع محدود است و خواهان زیاد. وگرنه دعوا و درگیری و دلخوری و غم و خوف و حسرت و خسران و نگرانیای وجود نداشت.
یک سخنرانی بسیار ارزشمند {۱} اخیرا گوش میکردم که در آن میگفت حتی شیطان هم برای انسان سودمند است.
و ای بسا بزرگترین سود را برای انسان همین دشمنش دارد.
به این طریق که شیطان انسان را به پایین میکشد (دعوت میکند) و به واسطهی غلبه بر همین دعوت و کشش و حرکت در خلاف جهت آن انسان عشقش را تثبیت و تقویت و تضمین میکند و با دو برابر نیرو به سوی خدا حرکت میکند.
شیطان عشق به دنیا را به او پیشنهاد میکند و انسان «با وجود این تمایل» عشقهای بالاتر را انتخاب میکند و (به خودش) ثابت میکند که عاشق واقعی است... با این قربانی کردن و به قربانگاه بردن مادون و پستها خودش را آمادهی وصال زیبای پاک میکند...
-----------------------------
پانویس:
{۱} یعنی واقعا بسیار ارزشمند! سخنرانیای با نام «دشمنشناسی» از استاد «محمد شجاعی». سخنرانیای است با مضمون راههای مقابله با مسائلی که منجر به غم و ترس (اضطراب) شما میشود. در آن سخنرانی این عزیز میفرمایند باید شاد زیست! میگویند کسی میتواند در آن دنیا شاد زندگی کند که در این دنیا شاد بتواند زندگی کند. مهمترین رسالت این سخنرانی نجات دادن مخاطب از خوف و حزن است و این دو را عامل کار شیطان میداند (که در قرآن هم ذکر شده! با صراحت! که من تا آن موقع حواسم نبود!) و مقابله با شیطان را وظیفه هر کس میداند... و در کل راهکارهایی که ارائه میفرماید یکجورهایی زندگی را میتواند رفته رفته تبدیل کند به بهشت! (تا گوش ندهید متوجه نمیشوید... خیلی عالی است سخنان ایشان... حتما گوش دهید...)
mhjboursy
2020/06/24, 15:33
خدا بودن و خدا شدن
-----------------------
خیلیها از لفظ خدا شدن یا خدا بودن سخن به میان میآورند... من این را دوست ندارم...
دوست ندارم نه به این معنی که صد در صد نفی یا صد در صد قبول میکنم...
بلکه اصلا اصطلاح درستی نیست.
همین میشود که بعدا چند تا جاهل به ظاهر متدین هم گیر میدهند و آتو میگیرند و در وهلهی بعد دست به تعصب و تکفیر و احیانا آزار و حتی قتل میزنند...
مشکل کار کجاست؟
مشکل کار اینجاست که اصلا خدا بینهایت است.
این را اگر مقداری درک کنیم... حتی در همین بینهایتهای محدودی (!) که داریم...
میبینیم در کنار بینهایت عدد دیگری قرار نمیگیرد...
حال چگونه ممکن است در کنار خدا کسی قرار گیرد؟
رسیدن به خدا از قبیل این نیست که یک چیزی/کسی بزرگ شود و بزرگ شود و بزرگ شود و مثلا از یک واحد به ۹۹ واحد برسد و بعد برسد به ۱۰۰ واحد!
نه!
خدا بینهایت است... فاصلهی یک واحد با بینهایت همانقدر دور است که فاصلهی ۹۹ واحد...
(اینجور) رسیدن معنا ندارد...
این لقاء دروغ است. (نه اینکه لقاء کلا دروغ باشد.) این لقاء و رجاع و صیر و سیر و الیه اشتباه است.
موضوع این است که رسیدن به خدا از جنس نیست شدن نیستی است.
یعنی دقیقا برعکس آن بزرگ شدن.
(شاید برای همین است که خضوع و خشوع و نرمی و فقر در اسلام مضموم نیست که ممدوح است.)
انسان با بزرگ شدن به خدا نمیرسد. با نیست شدن به او میرسد.
و حالا برگردیم به خدا بودن و خدا شدن... اینها اشتباه است گفتنش... برای اینکه در اولی (یعنی خدا بودن) لزوم دوتا شدن خدا پیش میآید و در دومی لزوم عرض اندام در برابر خدا (عرض اندام ۹۹ در برابر بینهایت) و دقیقا برعکس رفتن راه! (البته نیت درست است و بیشتر کسانی که از اینها حرف میزنند همین را لحاظ میخواهند بکنند ولی واژهها درست انتخاب نمیشود و همین یک جایی میتواند مصیبت به بار بیاورد.)
در مورد مقام انبیاء و اولیاء خدا هم... درست است که آن شخصیت در آن زمان و آن مکان و با آن کیفیت یک بار به وجود آمده و غیر ممکن است در این دنیا (بلکه در هر جایی) تکرار به وجود آید. (به قول آن فیلسوف باستانی: هیچ گاه کسی پایش را دوبار در یک رودخانه نمیگذارد.) آری... ولی... زمانی که بحث از صیر و رجوع و لقاء خدا به میان میآید... دیگر انسان چه میخواهد؟
mhjboursy
2020/07/01, 22:09
? چند نكته از مرحوم رجبعلي خياط?
نكته 1: اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح مي شود.
نكته 2: تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه».
نكته 3: سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد.
نكته 4: دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد.
نكته 5: كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيد، نه براي ثواب يا ترس از جهنّم.
نكته 6: اگر انسان علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.
نكته 7: اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز مي شود.
نكته 8: اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمي شنوند، شما مي شنويد.
نكته 9: هركاري مي كنيد نگوييد: "من كردم"، بگوييد: «لطف خداست». همه را از خدا بدانید??
mhjboursy
2020/07/02, 13:46
تراز زندگی
-----------
میگویند بهنام آن که جان را فکرت آموخت...
این معنی بسیار بزرگ است.
من احساس میکنم از دهان بسیاری از ما بزرگتر است این سخن...
خیلی این معنی سخت و پیچیده است.
.
.
.
تصور کنید کور مادرزاد بودید... دنیا چه شکلی بود؟
خود را بگذارید جای یک حیوان یا یک گیاه یا جای جنین در شکم مادرش.
دنیا چه شکلی است؟
در قرآن عبارت عجیبی است... میفرماید خدا برخی انسانها را (ممکن است) زنده (تر) کند!
تازه آدم میفهمد... دو زاریاش میافتد...
میفهمد واقعا گیاه زنده نیست... حیوان زنده (کامل) نیست... آن چیزی که جنین دارد حیات (واقعی) نیست....
.
.
.
و موضوع این است که اصلا چیزی است که قابل تصور کردن هم نیست...
کما اینکه حتی برای مایی که در تراز بالاتری از «زندگیکردن» هستیم تصور چگونه گیاهبودن یا تصور چگونه جنین بودن یا حتی تصور چگونهکورمادرزاد بودن هم سخت است!
برگردیم به اصل سخن... میفرماید (مرحوم شبستری) به نام آن که جان را فکرت آموخت // چراغ دل به نور جان برافروخت...
تصور جان بدون فکر چگونه است؟
از قضا این یک حالت پایینتر بودن (در ترازهای زندگی) هم نیست (شبیه گیاه بودن و حیوان بودن و جنین بودن نیست). شبیه کور مادر زاد بودن است.
جانی که فکر نداشته باشد چگونه است؟
من این را تعبیر میکنم به ظلمت. کوری محض.
برویم سراغ حیوانات دوباره. حیوانات میبینند ولی نمیبینند. برای اینکه در آنها سخن (بخوانید اندیشه) شکل نگرفته.
اینها زنده نیستند... ادای زنده بودن را در میآورند... یا اگر بخواهیم حساب کنیم «مقداری» زنده هستند... یا به عبارت دیگر تراز پایینی از زندگی و حیات را دارند...
برگردیم به گفتار خدا... مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً... هر کس از مرد و زن کار نیکی به شرط ایمان به خدا به جای آرد ما او را به زندگانی خوش و با سعادت زنده ابد میگردانیم....
در جای دیگر میفرماید: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَىٰ.... ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم،...
پرسش: آیا «در کنار» دیدن و شنیدن و ... ابعاد دیگری نیز از حیات وجود دارد؟ بالاتر از اینها چطور؟
آیا یک جنین میفهمد بالاتر از ترازی که او دارد زندگی میکند حیاتی دیگر وجود دارد؟ حیوان چطور؟ یک گیاه چطور؟
به چه زبانی میتوان به یک گیاه فهماند که زندگی این نیست که تو داری و تو در حقیقت مردهای! نه زنده! ؟؟؟ یا به یک حیوان؟ حیوانی که زبان نمیفهمد. حتی این تشریح برای یک انسان معمولی که (حیات در تراز خودمان که قابلیت «سخن» دارد ولی) کور مادر زاد است هم سخت است. چگونه میتوان به یک کور مادرزاد «دیدن» را توضیح داد؟
و اینکه ورای این زندگی (ما) چیست؟
آیا چیزی نیست؟ (یا به قول برخی سفها اندیشیدن در این موارد بلکه کلا ژرفاندیشی و تفلسف حرام است!)
برای یک جنین چگونه مادرش توضیح دهد که من تو را میخواهم زنده کنم؟ دیدنیها و خوردنیها و شنیدنیها و چشیدنیها و بوییدنیها را چگونه برای او وصف کند؟
.
.
.
آری.. به نام آن که جان را فکرت آموخت... نعمت پول نیست... خانه نیست... نان نیست حتی!... نعمت فکر کردن است! نه تنها به این خاطر که اگر فکر نبود غم و خوشحالی نان هم نبود... نه... بلکه اصلا اگر فکر نبود من نبودم! من در این تراز نبودم... من (اینقدر) زنده نبودم... مرده بودم! یک زندگی حیوانی یا گیاهی (جنینی) داشتم... جناب شبستری میفرمایند به نام خدایی که به من زندگی بخشید. (این تراز از زندگی را بخشید.) به نام خدایی که مرا من کرد. وگرنه حیوان بودم. میدیدم ولی کور بودم.
حیوان نمیبیند.
میلاد سودی
2020/07/02, 14:04
من عاشق عرفان هستم ادم زیاد مذهبی نیستم ولی تو زندگیم خودم با اختیار خودم تحقیق کردم و دوباره مسلمان شدم نخواستم فقط ارثی بهم برسه خیلی دوس دارم در این تاپیک در مورد بزرگی قرآن بنویسم که بزرگ ترین نعمت تفسیر قرآن هست وقتی میخونی بهت قول میدم این دنیا میشه برات زندان خدا بخواد دست نوشته های خودم رو برای تفسیر قرآن از سوره حمد بصورت جذاب میزارم اینجا
دین تحقیقی به مراتب زیباتر از دین تقلیدیه.
کاش هممون از دین به در بیایم و دوباره دین دار بشیم.
کاش با تحقیق دینمونو بپذیریم.
علامه حسن زاده آملی :
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ "ﻋﺎﺑﺪ"ﺑﺎﺷﯽ"ﻋﺒﺪ"ﺑﺎﺵ!
ﺷﯿﻄﺎﻥ ۶۰۰۰ﺳﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ
ﻋﺎﺑﺪﺷﺪ،ﺍﻣﺎ"ﻋﺒﺪ"ﻧﺸﺪ.
ﺗﺎ ﻋﺒﺪﻧﺸﻮﯼ،ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﻋﺒﺪﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺑﺒـﯿﻦ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﭼﻪ میﺧﻮﺍﻫﺪ،ﻧﻪ دلت
mhjboursy
2020/07/19, 22:57
یادآوری از گذشته
--------------------
کسی که دنبال تعقل و فلسفه نمیرود در اشتباه است. چون بالاخره باید (در زندگیاش) یک پاسخ به این پرسشها داشته باشد.
بالاخره باید تکلیف خودش را روشن کند... آیا (این) حیوان هست یا نیست؟ آیا خدا وجود دارد یا نه؟ آیا مرگ یک عمر وجودی است یا عدمی؟ آیا قانون علیت برقرار است یا نه؟ شخصی که یک عمر یک کاری را برای رسیدن به یک مقصود انجام میدهد بعد از این یک عمر تازه میرود دربارهاش میاندیشد که برای چه این کارها را کرده در اشتباه است. (کسی که تا آخر عمر نمیاندیشد از این شخص هم بیشتر در اشتباه است!)
----------------------------------------------------------
پرسش این نیست که آیا خدا وجود دارد یا نه؟ پرسش این نیست که آیا دین داشته باشم یا نه؟
پرسش این است که کدام خدا را قبول دارم؟ پرسش این است که طبق کدام دین دارم پیش میروم؟
یک نفر اگر بگوید خدا نیست یا دین ندارم فقط اشتباه خودش را نشان داده. بالاخره هر کسی یک مبداء یا مقصدی را قبول دارد. یک ادراک و ارادهای دارد. یک خواستگاه و آرزویی دارد. بالاخره هر کسی طبق یک روشی و معیاری زندگی میکند. (ولو یک روش مندرآوردی و با عقل جزئی شخصی و پر اشتباه... که خودش هم حتی اذعان به اشتباه داشته باشد) (بیروشی یعنی بینظمی و آشوب و تاریکی مطلق و «عدم»! . بیروشی مطلق یعنی عدم.)
----------------------------------------------------------
انسان زمانی مبدا میلش عوض میشود که میفهمد این حیوانی که سوارش است نیست (یا اینکه تنها ممکن است نباشد).
عوض شدن مبدا میل یعنی تا دیروز ذائقهاش به فلان بازی میکشید ولی یکباره دیگر میلش نمیکشد.
این میشود اخلاق.
با خودش میگوید این کارهایی که برای لذت میکردم... برای لذت من نبود... برای لذت این مرکبم بود...
یک باره لذتهای قدیم از برش میرود و لذتهایی دیگر جایگزین میشود. ترسها نیز.
دیگر نگرشها نیز تغییر میکند. مثلا نگرش به دنیا. به انسانها و موجودات دیگر. به حوادث. به آیات قرآن.
واقعا مطالعه در بخش عرفان فوق العاده لذت بخش است و دید بسیار متفاوت و زیبایی به آدم نسبت به تمامی اتفاقات پیرامونش میده.
کتاب معرفت نفس فوق العاده است.
mhjboursy
2020/07/26, 19:11
خدا هست.
امیدوارم زیاد طولانی نشود که خسته بشوم وسط کار مجبور شوم رهایش کنم.
پس مجبورم مقداری خلاصه بنویسم.
------------------------------
پیش از آغاز اصل موضوع یادآوری میکنیم:
هر کسی خدایی دارد.
اینها نامهای خداست: نخست - پایان - درک کننده - نیرومند - برتر - محیط - دانا - روشنا - برهان - دلیل - بخشنده - آفریدگار - پروردگار - یک (تک) - یک (یکپارچه)
این نامها را هر کسی حتی نادانترین و بهدورترین مردم از فلسفه هم میفهمد و باور دارد. بالاخره حتی کودک هم میتواند بفهمد یک «برتر» وجود دارد.
حالا برای برخی این برتر کهکشانها و کائنات مادی هستند - برای برخی انرژی و ماده - برای برخی خودشان - برای برخی نسل بشر - برای برخی یک انسان خاص... بالاخره تصور دو چیز بدون اینکه یکی برتر باشد غیر ممکن است (حتی یک چیز نیز). و کسی که منکر میشود برای این است که به دانایی (ضمنی) خودش دانا نیست.
حال این نامها را ممکن است کسی «یکی» بداند و یکی ممکن است چند بداند. مثلا یکی ممکن است «اول» (که یکی از نامهای خدا است) را برههای از زمان دنیا (مثلا بیگ بنگ) بگیرد ولی «آخر» را همان نپندارد و چیز دیگری بپندارد (مثلا آخر را «خودش» بگیرد). به عبارت دیگر برخی ممکن است به چند خدایی رسیده باشند. که این هم اشتباه است. اشتباه از این رو که دو رو هستند. زیر و روی دلشان با هم نمیخواند. اگر خوب به «خودشان» توجه کنند میبینند که میبینند که نامها یکی است. و البته همین وحدت هم از نامهای اوست. یعنی در ژرفاندیشی خودشان میفهمند که یک خدا را قبول دارند. دقیق که نگاه کنند میبینند همان آفریدگار حتما همان نخست (اول) است و حتما همان، دانا و توانا و بخشنده است و از آفریدهاش (به ویژه زمان و زمانمندها) جدا نیست و برتر و محیط به آفریدهها است و دلیل همه چیز او است و همانگونه که آغاز کرده پایان دارد میدهد. (نه اینکه در یک برهه زمانی پایان بدهد. که بماند.)
------------------------------
اما از اینجا به بعد کار باور است.
اینها را انسان با ژرفاندیشی (و اندیشیدن به اندیشهها و باورهای خودش) برای خودش به صورت علمی تثبیت میکند. ولی دانش کافی نیست.
باور نیاز است.
به این معنی که... حالا من دانستم خدا کیست و چگونه است... از اینجا به بعد چه؟ به چه دردم میخورد؟
اینجا شیوهای از کند و کاش نیاز است که با حالت استدلال و ژرفاندیشی پیشین متفاوت است. البته نام این را هم میتوان ژرفاندیشی گذاشت ولی گونهاش گونهای دیگر است.
در اینجا باید تامل کرد.
یعنی آرزو کردن - درنگ کردن - اندیشیدن ژرف به یک موضوع - به کارگیری وهم و خیال و احیانا حس در مورد یک چیز - احساس کردن - وجدان کردن - عرفان کردن. با تمام حس و قلب یک چیزی را تصور کردن و نسبت به آن احساس پیدا کردن.
با آن استدلالهای بالا به این میرسیم که همان خدایی که تمام آفرینش را در آن برهه از زمان آفرید همین اکنون هم همین جا است. ناظر است. حاضر است.
ولی این کافی نیست. این صرفا یک دانستهی خشک است که زیاد به درد نمیخورد.
ولی زمانی که انسان روی همین ناظر بودن و حاضر بودن خدا تامل میکند و احساس میکند یکی دارد همین اکنون او را میبیند... از دورترین دورها (پشت کهکشانهای دور و پشت بیگبنگهای متعدد) و از نزدیکترین نزدیکها (درون عقل و قلبش)... این یک احساس میتواند به وجود آورد. گاهی شخص آن احساسات و عواطف را از صحنهی عقل به صحنهی بدن هم راه میدهد و اصطلاحا بدنش مور مور میشود... یا به صحنهی وهم (صحنهی ادراک معانی نیمهکلی) راه میدهد و احساسی عاشقانه یا خاضعانه نسبت به خالق خودش که اکنون در کنارش یا در آن اریکهی عظمتش است پیدا میکند.
شاید بتوان «باور» را «دانشی ژرف که به کنش میانجامد» نامید. دانش صرف به خودی خود راهگشا نیست. ولی باور هم گسترش در دانش است و هم پیوند دانستن و توانستن (کار). باور میتواند نیروهای مادون عقل را در سرزمین وجودی انسان تحریک کند و حرکت دهد. هم تراز وهم و هم تراز خیال و هم تراز حس. من زمانی که میدانم خدا اینجاست شاید عکسالعمل خاصی نشان ندهم... حتی اگر به خوبی و با استدلالهای محکم این موضوع را بدانم. ولی زمانی که باور دارم (باورمندانه میدانم) که خدا اینجاست احساسها برانگیخته میشود و دانستهها به سوی کار سوق پیدا میکند.
----------------------------------------
بگذریم...
این را میخواستم بگویم که...
خدا هست.
همین را اگر انسان باور داشته باشد کافی است. (موضوع این است که باور نداریم.)
اگر من مطمئن باشم که خدا هست و او کافی است همین برای من کافی است. اگر مطمئن شوم که تمام امور و تمام بالا پایینها زیر نگر (نظر) خدا است بلکه همهی بالا پایینها زیر سر خدا است. شیوهی تعامل من با امور و مردم و رویدادها به کلی تغییر میکند.
بیشتر ما مسلمانیم و به خدا اعتقاد داریم. بلکه مومن هستیم و یک دانش و باور نصفه نیمه به خدا داریم. ولی این کجا و نگرش بالا کجا؟
اگر ما به آن آغازگر معتقدیم که «همه»ی امور در دست اوست... دیگر سر و کار ما تنها با او میشود! دیگر نه برای امرار معاش کار میکنیم و نه برای دفع آفات نسبت به خودمان. بلکه این کارها را میکنیم ولی نگاهمان دوخته به بالا است. به سوی آن اول و آخر و حی و قیوم و رب و خالق و علیم و قدیر و معین. جز او همه را هیچکاره میپنداریم.
سهام چیست؟ مثبت و منفی کجاست؟ تحلیل کیلویی چند؟ اخبار چیست؟
(اشتباه نشود. رها کردن تحلیل و مثبت و منفی نه تنها عاقلانه بلکه احمقانه است و بهترین دلیلش هم روایت حضرت موسی(ع) است که خداوند به او فرمود: اردت ان تبطل حکمتی بتو کلک علی. نه. این آزمایش و بالا پایینها و اسباب حرمت دارد به حرمت کسی که آنها را وضع کرده. بلکه منظور از سطرهای بالا چیز دیگری است! منظور این است که ای کودک... زمانی که داری با پدرت نانبیار کبابببر بازی میکنی... اینقدر به دستهایش نگاه نکن... مقداری هم به چشمانش نگاه کن... این شیوهی «بازی کردن» است... سرعت و چابکی و بالا پایین و بازی جای خودش... این که بتوانی دستهای پدر را ببینی و به موقع فرار کنی جای خودش... ولی اینها از جای دیگر دارد آب میخورد و آن از چشمان اوست... دستها بالا پایین میشوند... ولی از خواست او... به چشمانش نگاه کن و از چشمانش بخوان... بخوان که او اگر نخواهد هیچ گاه کباب نخواهی شد... و اگر کباب میشوی این (هم) نفع تو است... و ای بسا گاهی... که در حال کباب شدن باشی... و خود را بازندهی این بازی ببینی... و به بازیای بزرگتر و به کرشمهای و نازی با چشمان او... همین بازی پست را هم به برنده شدن در آن بازی اکبر برنده شوی. که... در نظربازی ما بیخبران حیرانند...
در این غوطه وری در این باور نیز... باز انسان همان کارهایی را میکند که در گذشته میکرده... پیاده راه میرود و غذا میخورد و با مردم تکلم میکند و در بورس خرید و فروش میکند و غذا سر سفره میآورد و غیره. ولی هرچند ظاهر شبیه است ولی درون به کلی تغییر کرده. و بلکه همین ظاهر هم عوض شده چون با نگاهی دیگر دارد انجام میشود. و ای بسا نتایج هم تغییر کند که نتایج همه از خدا است. (حتی اینگونه نیست که خدا علت العلل یا اولین اولینها یا قویترین قویها باشد. بلکه خدا تنها علت و اول (تنها) و قوی (محض) است و جز او هیچ (خدایی) نیست. اسباب به کل زایل هستند و او باقی و برجا است. او است که همه کاره است و باقی سایه و پوچاند.)
با این دیدگاه نتیجهجویی در انسان تبدیل به وظیفهجویی میشود. دنبال کردن اخبار و نوشتن نرمافزار برای سودآوری بهتر (دقیقا مانند همان نان بیار کباب ببر) به خودی خود معتبر نیستند. بلکه اعتبارشان را از جایی دیگر میگیرند و دست خدا پشت همه چیز (اشیاء و رویدادها) است. و تنها سر و کار با خدا است. هر چند در ظاهر با اصغر آقا و اکبر آقا و سهام و درصد سود باشد.
باور.
mhjboursy
2020/08/04, 10:45
تکرار میکنم.
در جایی که به انسان (در دین) گفته میشود از هوای نفس خودت پیروی نکن...
در حالت عادی انسان نباید این را بپذیرد. (باید خل باشد اگر این را بپذیرد.)
بلکه موضوع این است که این هوای نفس را رها کن تا به یک خواستهی بالاتری برسی. (خواستهای که برای تو مهمتر است ولی اکنون حواست نیست.)
بلکه موضوع این است که این هوای نفس را رها کن تا خودت یک دیگری (بالاتر) بشوی. (با خواستههای جدید و والاتر!)
مانند یک کودک...
که از یک زمانی به بعد به او میگویند دیگر کمتر عروسکبازی کن.
خودش هوس به چیز دیگر دارد ولی مادری که او را دوست دارد او را به خاطر همین دوست داشتن از هوای نفس باز میدارد.
mhjboursy
2020/08/30, 11:24
یک دست کارها پژوهشی و نگری و بینشی و فلسفی است.
یک دست کارها هم انجامدادنی و شدنی و رفتنی است.
و این دومی هم از قضا دانشآور است. (البته روشش متفاوت است.)
----------------------------------
خلاصهاش میکنم...
چله میخواهم بگیرم. هر کسی هم اگر خواست همراه باشد بسمالله.
چلهی چهل شب (از عاشورا تا اربعین) با چند عنوان:
۱- نماز اول وقت
۲- یک بار سوره واقعه در هر شب
۳- استغفار (روزی ده بار)
۴- صلوات (روزی ده بار)
۵- توجه داشتن به این که همه چیز دست خدا است. (با ذکر لا حول و لا قوة الا بالله)
mhjboursy
2020/09/02, 20:37
معرفت درمانی
-------------------
گاهی معنای واژههایی مانند زهد و خشوع بد دریافت میشود. همین باعث میشود ما گاهی نسبت به آنها و یا حتی نسبت به دین، جبهه بگیریم.
زهد به معنای کم خوردن و کم خوابیدن و کم لذت بردن و کم تفریح کردن و کم پول در آوردن و ترک خواستههای جسمانی نیست! زهد یعنی به دنیا نگاه نکردن. این که دنیا هدف نخست انسان نباشد. فرمان خدا و آخرت مقدم باشد بر خواستههای جسمی و نفسی این دنیایی.{۱}
خشوع و خضوع به معنی این نیست که سرت را پایین بیاندازی تا هر کس و ناکسی بیاید روی گردنت سوار شود! بلکه ذلت بر مومن حرام شده است! و بر مومنان واجب است که عزیز باشند! بلکه منظور خشوع در برابر همنوع (دیگر مومنانی که طبیعتا آنها هم اهل خشوع هستند) است. أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ
اخلاق اسلامی به معنی دوری از شهوتها و کنار گذاشتن غضب نیست. {۳} {۴}
توکل به معنای دست روی دست گذاشتن نیست.
اینها باعث میشود برخی به اشتباه نسبت به دین جبهه بگیرند. در صورتی که برخی از خواستههای مشروع نفسانی به آسانی در دین مورد تایید قرار گرفته. {۲} حتی به آنها امر شده! برخی گمان میکنند اگر به (اصل) اسلام رو بیاورند باید با دنیا و خواستههای مشروع نفسانی/بدنی خودشان برای همیشه خداحافظی کنند. نه. خداوند آسانی خواسته نه سختی. و حتی اگر جایی هم میفرماید از خواستههای نفسانی چشم پوشی کنید برای رسیدن به یک دست خواستههای برتر است! خواستههایی که در بدو امر شاید کسی (یعنی: یک بچه) با آنها آشنایی نداشته باشد. لذتهایی که با چشمپوشی از برخی بخشهای دنیا به دست میآید. مانند برخی لذتها که در ماه مبارک رمضان یا ماه محرم به دست میآید. و این به دست نمیآید مگر با مقداری دور شدن از خوردنیها و آشامیدنیهای دنیوی.
-----------------------
{۱} حال میخواهد کلی پول داشته باشی یا بسیار کم. حتی ممکن است گاهی انسان برای پول بسیار تلاش هم بکند ولی اهل پول نباشد! دنبال پول نباشد! بلکه پول را بخواهد برای (قربانی کردن در راه) یک هدف والاتر (مانند امرار معاش یا کمک به نیازمندان).
{۲} به قول حجتالاسلام قاسمیان: #معرفتدرمانی
{۳} در برخی از احادیث به انسان بدون غضب گفته شده بیرگ! از کسی که از حریم خودش و خانوادهاش دفاع نمیکند انتقاد شده. در آیهی قرآن از راهبان مسیحی انتقاد شده و گفته شده این ترک مباح (ترک دنیا و ترک ازدواج) که برخی از آنها پیش گرفتهاند دستور خدا نبوده! بلکه از خودشان در آوردهاند این را!
{۴} مطلق شهوت هم که... (یعنی اگر شهوت غیر جنسی و غضب غیر نفسانی را در نگر بگیریم...) نه تنها بد نیست بلکه علت حرکت انسان است. حرکت به سوی خدا هم به گونهای با تحریک شهوت انجام میگیرد (مطلق شهوت به معنای خواستن نه به معنای جنسی یا شکمی). و میگویند راندن شیطان میسر نیست مگر با غضب.
معرفت درمانی
-------------------
گاهی معنای واژههایی مانند زهد و خشوع بد دریافت میشود. همین باعث میشود ما گاهی نسبت به آنها و یا حتی نسبت به دین، جبهه بگیریم.
زهد به معنای کم خوردن و کم خوابیدن و کم لذت بردن و کم تفریح کردن و کم پول در آوردن و ترک خواستههای جسمانی نیست! زهد یعنی به دنیا نگاه نکردن. این که دنیا هدف نخست انسان نباشد. فرمان خدا و آخرت مقدم باشد بر خواستههای جسمی و نفسی این دنیایی.{۱}
خشوع و خضوع به معنی این نیست که سرت را پایین بیاندازی تا هر کس و ناکسی بیاید روی گردنت سوار شود! بلکه ذلت بر مومن حرام شده است! و بر مومنان واجب است که عزیز باشند! بلکه منظور خشوع در برابر همنوع (دیگر مومنانی که طبیعتا آنها هم اهل خشوع هستند) است. أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ
اخلاق اسلامی به معنی دوری از شهوتها و کنار گذاشتن غضب نیست. {۳} {۴}
توکل به معنای دست روی دست گذاشتن نیست.
اینها باعث میشود برخی به اشتباه نسبت به دین جبهه بگیرند. در صورتی که برخی از خواستههای مشروع نفسانی به آسانی در دین مورد تایید قرار گرفته. {۲} حتی به آنها امر شده! برخی گمان میکنند اگر به (اصل) اسلام رو بیاورند باید با دنیا و خواستههای مشروع نفسانی/بدنی خودشان برای همیشه خداحافظی کنند. نه. خداوند آسانی خواسته نه سختی. و حتی اگر جایی هم میفرماید از خواستههای نفسانی چشم پوشی کنید برای رسیدن به یک دست خواستههای برتر است! خواستههایی که در بدو امر شاید کسی (یعنی: یک بچه) با آنها آشنایی نداشته باشد. لذتهایی که با چشمپوشی از برخی بخشهای دنیا به دست میآید. مانند برخی لذتها که در ماه مبارک رمضان یا ماه محرم به دست میآید. و این به دست نمیآید مگر با مقداری دور شدن از خوردنیها و آشامیدنیهای دنیوی.
-----------------------
{۱} حال میخواهد کلی پول داشته باشی یا بسیار کم. حتی ممکن است گاهی انسان برای پول بسیار تلاش هم بکند ولی اهل پول نباشد! دنبال پول نباشد! بلکه پول را بخواهد برای (قربانی کردن در راه) یک هدف والاتر (مانند امرار معاش یا کمک به نیازمندان).
{۲} به قول حجتالاسلام قاسمیان: #معرفتدرمانی
{۳} در برخی از احادیث به انسان بدون غضب گفته شده بیرگ! از کسی که از حریم خودش و خانوادهاش دفاع نمیکند انتقاد شده. در آیهی قرآن از راهبان مسیحی انتقاد شده و گفته شده این ترک مباح (ترک دنیا و ترک ازدواج) که برخی از آنها پیش گرفتهاند دستور خدا نبوده! بلکه از خودشان در آوردهاند این را!
{۴} مطلق شهوت هم که... (یعنی اگر شهوت غیر جنسی و غضب غیر نفسانی را در نگر بگیریم...) نه تنها بد نیست بلکه علت حرکت انسان است. حرکت به سوی خدا هم به گونهای با تحریک شهوت انجام میگیرد (مطلق شهوت به معنای خواستن نه به معنای جنسی یا شکمی). و میگویند راندن شیطان میسر نیست مگر با غضب.
در ارتباط با این جمله ای که توی متنتون قرمز کردم.
یه دوست مسیحی داشتم یه بار ازش پرسیدم این افرادی که توی دین شما میرن راهبه میشن چه نوع تفکراتی دارن؟؟
واسه چی اصلا این کار و می کنن
پاسخش خیلی برام عجیب بود
می گفت خیلی هاشون به خاطر پول میرن.
چون اونجا بهشون حقوق میدن.
اما در اصل زیرآبی میرن/.:biggrinsmiley.:/
و راهبه های زن و مرد (نمی دونم راهبه به زن میگن و راهب به مرد و این ه تا تأنیث هست یا نه کلا میشه راهبه)
خلاصه میگفت با هم دوست میشن و در ارتباطن
البته قطعا نمیشه به همه تعمیم داد که...
داشتم با خودم فکر می کردم نکنه بعضی از طلبه های ما هم به خاطر پول میرن طلبه میشن. /.:biggrinsmiley.:/
تو تاپیک فلسفی عرفانی تون هم اسپم گذاشتم...
همین مونده بود دیگه :))
sooroosh1315
2020/09/02, 21:13
در ارتباط با این جمله ای که توی متنتون قرمز کردم.
یه دوست مسیحی داشتم یه بار ازش پرسیدم این افرادی که توی دین شما میرن راهبه میشن چه نوع تفکراتی دارن؟؟
واسه چی اصلا این کار و می کنن
پاسخش خیلی برام عجیب بود
می گفت خیلی هاشون به خاطر پول میرن.
چون اونجا بهشون حقوق میدن.
اما در اصل زیرآبی میرن/.:biggrinsmiley.:/
و راهبه های زن و مرد (نمی دونم راهبه به زن میگن و راهب به مرد و این ه تا تأنیث هست یا نه کلا میشه راهبه)
خلاصه میگفت با هم دوست میشن و در ارتباطن
البته قطعا نمیشه به همه تعمیم داد که...
داشتم با خودم فکر می کردم نکنه بعضی از طلبه های ما هم به خاطر پول میرن طلبه میشن. /.:biggrinsmiley.:/
تو تاپیک فلسفی عرفانی تون هم اسپم گذاشتم...
همین مونده بود دیگه :))
کشیش هاشون زن و بچه دارن فکر کنم اونایشون که می خوان پاپ و اسقف و این چیزا بشن زن نمی گیرن ؟! اونام فکر کنم همسر نابالغ میگیرن ؟!!!! یا ی سری تبصره و اینا دارن
شاید در دوران طلبگی هست که ازدواج نمی کنن که فکر و ذهنشون مشغول یادگیری علوم دینی باشه
بحث ادیان شد
چند وقت پیش فلسطین اشغالی رو نشون میداد ملتش ریخته بودن اعتراض نسبت به نابسامانی های حکومت خودشون می کردن
بعد میگفت بهترین بیمارستان ها و کادر درمان مال فلسطین اشغالی هست چرا باید کرونا باشه و...
داشتم فکر می کردم چقدر دینشون از این لحاظ که عضو جدید نمیگیره خوبه !!!! ی جمیعت محدودی میشن ، بعد چون محدود هستن هر ی نفرشون ی نفر محسوب میشه
ولی ملت های مسلمان را ببین مثلا پاکستان 250 میلیون مسلمان جمعیت داره 125 میلیونش هم بمیره به هیچکجای اسلام و حکومت های اسلامی فشار نمیاد
خود اشخاص اصلا مهم نیستن در حکومت اسلامی ولی در اونا بخاطر محدودیت هر ی نفرشون ی نفر حساب میشه
کشیش هاشون زن و بچه دارن فکر کنم اونایشون که می خوان پاپ و اسقف و این چیزا بشن زن نمی گیرن ؟! اونام فکر کنم همسر نابالغ میگیرن ؟!!!! یا ی سری تبصره و اینا دارن
شاید در دوران طلبگی هست که ازدواج نمی کنن که فکر و ذهنشون مشغول یادگیری علوم دینی باشه
من در این حد حرفه ای بلد نیستم.
فقط میدونم که یه سری از خانم ها میرن کلیسا و راهبه میشن و هیچوقت ازدواج نمی کنن.
در مورد مردها اصلا نمی دونم.
من یه بار بصورت آنلاین توی مراسم دعاشون هم رفتم.
چون من جدید بودم واسه من دعا کردن اون شب:)
کشیشه از پدر خواست که قلب من رو لمس کنه.
من که نمی دونستم یعنی چی
بعدا دوستم گفت منظورشون این بوده که تو مسیحی بشی :))
mhjboursy
2020/09/02, 23:17
خدا همهکاره است.
دست خدا پشت هر چیزی قرار دارد.
همه چیز دست خدا است.
نظام اسباب کشک است. (بدون خدا.)
اینها همه سایهاند و خدا نور.
اصل چیز دیگری است.
قوانین فیزیکی و ماورایی همه چرت هستند.
در برابر خدا.
بلکه اصلا نیستند.
این پایین سایهای میبینیم در حال پیچش و چرخش...
اصل آن بالا است و سایهجنبان کس دیگری است و بدون خواست او از این سایهها چیزی بر نمیآید که نمیآید!
(البته بماند که همه چیز اسباب و مسببات است و خواست خدا همان (یا بهتر است بگویم در قالب همان) اسباب و مسببات است. ولی باید درجهها را بشناسیم. و اینکه مجوف کیست و صمد کیست. مالک چیست و مملوک چیست. به قول ضربالمثل: کت تن کیست؟ در این دنیا.)
؟
که چه؟
که این که ما میرویم در خانهی فلان سبب را میزنیم درست... ولی نگاهمان به خود سبب نیست و نباید باشد و بلکه به مسبب الاسباب باید باشد. از دید بینشی و دانشی، میروی شیر آب را باز میکنی و لیوان را از آب پر میکنی، ولی میدانی که نه شیر کارهای است و نه لوله و آب. با اسباب سر و کله میزنی ولی میدانی که اینها پشتشان به چیز دیگری گرم است و از خودشان چیزی ندارند.
که این که... تهش... زمانی که فهمیدی همه چیز دست اوست دلت آرام میگیرد. با بالا پایین دنیا دلت بالا پایین نمیشود. راضی میشوی. خوشحال میشوی. میدانی یک حکیمِ حاکمِ رئوف و محیط و علیم و سمیع پشت همه چیز نشسته. دستش در کار است و جز دست او دستی در کار نیست. او خیلی دوستت دارد. و صلاحت را میخواهد. دلت آرام میشود.
و از قضا کارت هم (بهتر) راه میافتد. (ضرب المثل است که میگویند اگر میخواهی کارت راه بیافتد برو در خانهی کدخدا را بزن.)
mhjboursy
2020/09/03, 00:12
بازی دنیا
-----------
من زیاد خودم خوشحال نیستم که چند بار این مثال را زدهام... ولی چه میشود کرد؟ مثال زیبایی است. هر چند بسیار اشتباه است و بسیار اشتباه دارد و میتواند ذهن انسان را یک مقدار «بد» بار بیاورد و از جنبههایی ذهن انسان را دور کند از حقیقت... ولی از یک جنبههای دیگری میتواند «عالی» ذهن انسان را به حقیقت نزدیک کند. پس مثال را باز هم میزنیم.
یک شخصیت یک بازی رایانهای میرود درب فلان گاو صندوق را باز میکند و فلان اسلحه را بر میدارد و زورش دو برابر میشود و میرود آدم بدها را میکشد و غیره و ذلک...
نه!
اینها همه چرت است.
اینها از خودشان چیزی ندارند.
پشت همهی اینها دست برنامهنویس (و البته توی کاربر) قرار دارد. اگر برنامهنویس نخواهد این اسلحه به اندازهی کوفت هم ارزش ندارد. کسی را که نمیکشد هیچ ای بسا دشمنانت را شفا هم بدهد! اینها همه سبب هستند. و بدون مسبب مفت نمیارزند. خواست اوست که این گاو صندوق را باز کردی و خواست او است که تو قوی شدی و موفق شدی یا ضعیف شدی و جانت کم شد. که البته همین کم شدن جانت (بخوانید سرخی بازار) هم باز به نفع تو است (چه میدانم مثلا یک چیزی یاد میگیری یا هیجان را تجربه میکنی یا...).
تو در همین نظام اسباب خیالی رایانهایات حرکتت را بکن. این هیچ اشکالی ندارد. ولی بدان که این تنها یک بازی است. و این بازی (لهو و لعب و تفاخر) تنها یک بازی است. پوچ است! مجوف است. تو خالی است. پشتش یک چیز دیگر است. پشتش به یک اصلی گرم است. اینها سایه هستند. پشتشان یک نوری (نور ذهن برنامهنویس) است که اینها را میجنباند.
تو برو بازیات را بکن... ولی نگاه اصلیات به برنامهنویس باشد. یک وقت دیدی یک جایی که گیر کردهای و فکر میکنی دیگر آخرش است یک اسبابی برایت فراهم شد که در همان تنگنا اصلا توانستی بزنی غول ماجرا را هم از پا در بیاوری! برای برنامهنویس اصلا اینها مهم نیست! برای برنامهنویس اسلحه با قدرت ۵ هیچ فرقی با اسلحه با قدرت ۷ ندارد. یک وقت دیدی اصلا اسلحه با قدرت ۱۰۰۰۰ به تو داد. تو با ذهن بازیزدهی خودت فکر میکنی حالا این دیوار چقدر سخت است و رد شدن از آن چقدر سخت است و این غول چقدر سخت است و و و
او اگر بخواهد اینها همه پودر میشوند.
و او میخواهد بازی کنی.
و درست بازی کنی.
و در این بازی میخواهد بزرگ شوی.
پس دل بده به بازی.
نه آنجوری.
بلکه اینجوری!
بازی را از بالا نگاه کن.
این قدر غول و دیوار و اسلحه و جان برایت مهم نباشد. بازی کن این اشکال ندارد. تو بازی را دوست داری و او هم بازی (کردن تو) را دوست دارد. ولی تو هم دیدت را مانند او کن. بازی را برای بازی نخواه. بازی را برای بزرگ شدن بخواه. بزرگ که بشوی دیگر غولها و دیوارها برایت مهم نیست. تا سبب کم آوردی حتی نخواسته چهارتا اسلحه جدید از ناکجا برایت میرسد (که البته با نظام بازی هم از قضا سازگاری دارد!!! چون نظام بازی هم دست اوست!) برای او که فرقی ندارد. تو این نظام را بزرگ میبینی. ولی در حقیقت (از بالا که نگاه میکنی میبینی) این یک نظام کوچک است در دستان برنامهنویس. همه کاره اوست. و اگر خوب بازی کنی هر چه بخواهی به تو میدهد. البته به شرط این که دلبستهی به بازی نشوی. برای او که کاری ندارد! بزرگ که بشوی غولهای بازی اصلا به فرمان تو در میآیند و پیشت زانو میزنند... چون اینها اصلا از همان آغاز هم برای تو خلق شده بودند... بزرگ که بشوی... اصلا تو را هم برنامهنویس میکند. به جایی میرسی که میگویی: باش. پس میشود.
ببین برنامهنویس چه گفته همان را گوش کن.
اگر گفته دنبال اسلحه باش، باش. ولی برای این باش که او گفته. نه برای زیاد شدن جان. نه از ترس غول. غول که مهم نیست.
غصهی قصهی این که فلانی اسلحه گیر نیاورد کشته شد و خورده شد و فلان شد و بهمان شد را هم بریز دور.
اینها همه چرت است.
یا اینها دروغ است.
یا شخصیتها دروغین هستند.
یا راست است. ولی کلا این (نظام) یک دروغ است. جنسش دروغ است. هستیاش به نیستی است. راستیاش به دروغ بودنش است.
بازی است. دروغین است. خیالی است. کشته شدن و خورده شدن در آن اصلا معنا ندارد.
این که فلان چیز دو تا جان میدهد و فلان جا جانت را میگیرد و فلان اسلحه پنج واحد قدرت دارد را هم بریز دور... به اینها توجه کن... بدان اصل بازی دست کس دیگری است.
با دلی فارغ از بازی بازی کن. خوب هم بازی کن. ولی بدان بازی خیال است.
این را از کجا مطمئن شوی؟
از سوت پایان بازی.
از این که میدانی دقیقهی نود داور سوت میکشد.
حالا ورای این بازی چیزی باشد یا نباشد...
این را اگر نمیدانی،
این را میدانی که این بازی بازی است چون سوت پایان بازی دارد.
مرگ این بازی است که این را بازی کرده و این که... چه آن سوی بازی چیزی باشد یا نباشد... این چیزی از خیالی بودن و فانی بودن بازی کم نمیکند!
پس مطمئن باش که این پوچ است. و اصل چیز دیگر است.
پس دل بده به بازی. نه برای بازی. بلکه برای بزرگ شدن.
تو بازیات را بکن ولی بازی نکن.
در بازی باش ولی در بازی نباش.
دلت را به بازی بده ولی دلت را به بازی نده.
جوری بازی کن که پس از بازی دربارهات بگویند این بهترین بازیای بود که یک نفر میتوانست انجام دهد.اسیر نظام بازی (اسباب و مسببات بازی) نشو. در آنها حرکت کن... ولی نه مانند یک سگی که دنبال لقمهای نان است. بلکه چون پروانهای در میانهی میدان بازی به رقصآ. چنان عاشقانه حرکت کن که زیباترین شاهکار نظام خلقت را به نام خودت ثبت کنی و به تصویر بکشی. در قالب این شخصیت خیالی باش ولی او نباش. با او برقص که تنها همین یک ساعت (روزی یا پارهای از یک روز) را برای عرضهی تمام آنچه در اختیار داری در اختیار داری. هنرت را نمایان کن.
.
.
.
و چه زیبا بود زندگی حسین(ع)... و اصحاب حسین(ع)...
.
.
.
آنجا که آن مولای کمسن و سال من گفت از عسل شیرینتر است...
یا آنجا که خودش آب نخورد...
یا آنجا که خون را به آسمان پرتاپ کرد...
یا آنجا که گفت خدایا این قربانی را از ما بپذیر.
السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک
علیکم منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
mhjboursy
2020/09/03, 01:51
جملهای از رهبر در توصیف حضرت امام (ره) هست که خیلی میپسندم... میگویند امام توکلشان را مانند خون در رگهای ملت جاری میکردند.
آن شخصیت و آن توکلی که من از حرکت امام خمینی(ره) دیدم در کمتر انسانی روی این کرهی خاکی سراغ دارم.
آن شجاعت و توکل از کجا میآید؟
چگونه ممکن است انسان به خدا اعتماد داشته باشد؟
این کارها را خیلیها اشتباه میپندارند.
و جاهایی هم اگر واقعا نتیجهای از این کارها ببینند با خودشان میگویند بخت (شانس) بوده!
در قرآن یک آیهی عجیبی داریم.
میفرماید الذین یومنون بالغیب.
غیب یعنی نادیده.
مطلق نادیده.
اصلا یک نفر که بخواهد انتقاد کند واقعا میتواند به اینجا انتقاد کند که آ خدا جان... اصلا مگر ممکن است؟
آدم به چیزی که ندیده اعتماد کند؟ باور کند؟ یقین بیاورد؟ اصلا از کجا ممکن است؟
نمیدانم منظور از مطلق را میدانید یا نه؟ الغیب احتمالا تنها اشاره به غایب بودن از بینایی چشم و دیگر حواس ظاهری نیست! بلکه منظور غایب بودن از خیال و غایب بودن از وهم و غایب بودن از عقل هم هست! پس چگونه میتوان به نادیده ایمان آورد؟
اینها (یعنی این آیه و آن توکل) در زمانی که غرق در نظام این دنیا شدهایم... خوب... معلوم است که اصلا قابل فهم هم نیست چه برسد به اجرا. (ولی با آن مثال بد بالا نگاه کنید چقدر کار راه میافتد!)
اما زمانی که انسان به سوت دقیقهی نود بازی میاندیشد و به عبارت دقیقتر: یاد مرگ میکند و فانی بودن و پوچ بودن جهان بیشتر در دیدگانش شکل میگیرد و به فرع بودن این دنیا نسبت به یک اصل میاندیشد یک مقدار موضوع واضحتر میشود. و زمانی که با اندیشهی زیاد به آن اصل اساسی همه چیز که تمام پوچها و عوارض بر آن پُر و جوهر استوار هستند میرسد... به او ایمان میآورد و بلکه به او توکل میکند و از توکل کردن بر اسباب پوچ و تو خالی رها میشود.
sooroosh1315
2020/09/13, 14:13
آقا محد حسین سوال اجتماعی هم می شود از شما پرسید ؟ (بعضا با نگاه و رویکرد دینی )
چه وقت عده ای کثیر بر اساس عقلانیت و رفع مشکل ( کار درست ) اجازه دارند حق عده ای قلیل را نادیده بگیرن و بخیر کل تصمیم بگیرند چه وقت نمی توانند ؟
بهرحال خیلی از مصلحت ها هست که در راستای انها حق عده ای بفنا می رود
و از یک سو منفعت بسیار برای عده ای کثیر دارد ( مثلا خیابان ولیعصر ترافیک است ، بسم رب شهدا و صدیقین چنتا لودر و تراکتور میندازی دو سمت خیابان و عرض خیابان را 10 برابر می کنی مشکل عده ی کثیری حل می شود حالا این وسط چهار نفرم خانه و ملکشان را از دست می دهند مثلا در پرند و .... بهشان زمینی می دهی
==================
خاطره ای از کودکی تعریف کنم ، 7-8 سال داشتم و یک چرخه 16 (تایر کوچک) بعد مسجد محلمان مسابقه دوچرخه سواری برگزار می کرد و من شرکت می کردم و یک عالمه دووچرخه های 28 (آلمانی بزرگا) هم شرکت می کردن من 1000 پا می زدم 2 متر می رفتم :.thumbsupsmileyanim انها 2 پا می زدند 1000متر می رفتن /:.ohno-smiley.:/
بعد من میرفتم مسجد محل اعتراض که این چه وضعیس باید جدا کنید در گروه های مختلف باشد و... /:.offtopic.:/
خلاصه دیگه بزرگ شدیم کلاس پنجم ی چرخ 26 (تایر بزرگ) گرفتم و گفتم دیگه قهرمان شدی =P~
مثلا 60 تا دوچرخه سوار بودیم 15 نفر چرخ بزرگ داشتن 20 نفر چرخ متوسط 25 نفر چرخ کوچک و به 20 نفر اول جایزه میدادن
بعد دقیقا از همان سال تصمیم گرفتن که رد بندی کنن بر اساس اندازه چرخ ها و تعداد نفرات هر گروه جایزه ها تقسیم بشه و باز هیچی به هیچی
مسول این قبیل سود و زیان ها کیست ؟ یقه ی که را باید گرفت ؟
mhjboursy
2020/09/13, 16:12
..........
سلام و عرض ادب.
ابتدا در مورد سخنرانی آقای امینی خواه /:.Heart.:/ در مورد کتاب آنسوی مرگ یک چیزی بگویم. خیلی دلم میخواهد در مورد آن چیزی بگویم...
من تمامش کردم. ۳۹ جلسه + دو جلسه پرسش و پاسخ را با ولع تمام در عرض دو سه روز گوش دادم. و بسیار لذت بردم.
مشاهدهی موجودات غیر مشهود به وسیلهی تفسیر شخصی
-------------------------------------------------------------
منتها چیزی که میخواستم در موردش بگویم این است که اینها که نصفه نیمه مردهاند و زنده شدهاند هر چند مشاهدات بسیار عالیای داشتهاند و برای ما آوردهاند. ولی ما باید توجه کنیم که این چیزهایی که اینها دیدهاند صد در صد درست نیست. هر چند بسیار درست و عالی است و قابل استفاده. به این معنی که: در عوالم بالاتر، یعنی با بالا رفتن به سوی عالمهای بالاتر، یواش یواش قیدها برکنار میروند و موجودات بیقیدتر و آزادتر میشوند. در بالاتر از این دنیای مادی موجودات ماده ندارند. (کما این که در کتاب هم بارها اشاره شد و جناب امینی خواه عزیز /:.Heart.:/ هم این را گفتند.) بالاتر از عالم ماده عالم مثال است. و بالاتر از عالم مثال موجودات مجرد دیگری هستند که از قیدهای همین عالم مثال هم حتی مجرد (و جدا) هستند. بیقید هستند. یعنی چه؟ یعنی قید صورت داشتن را هم حتی ندارند! موجودات بیصورت. بدون شکل. معنی دارند. مفهوم دارند. وجود دارند. حیات دارند. ولی شکل ندارند. بالاتر از شکل هستند. (البته دو نوع خوانش میتوان داشت: شکل ندارند - یا - شکلهای زیادی میتوانند داشته باشند.) ولی آیا این موجودات بیشکل را نمیتوان دید؟ آری میتوان دید. چگونه؟ عرض میکنم.
حالا منظور چیست؟ منظور این است که: این عزیزان که رفتهاند نصفه نیمه یک چرخ زدهاند و برگشتهاند چیزهایی دیدهاند. ولی این چیزهایی که دیدهاند صد در صد نیست. هم به جهت نقص در بینایی شخصی خودشان (هیچ کس محمد (ص) نیست! و هیچ کس حقایق را به بهترین شکل نمیبیند). و نیز این که دیدن این عزیزان «شخصی» بوده!
توضیح این که... در عوالم بالاتر... زمانی که شخص با یک پدیده، با یک حقیقت، با یک معنی و مفهوم (مثل خوبی یا بدی) رو برو میشود او این پدیده را با چشم مادی یا مثالی خودش نمیبیند. بلکه در عوالم بالاتر با چشم عوالم بالاتر خودش میبیند. ولی برای این که آن دیدن خودش را محسوس و ملموس کند آن حقیقت دیده شده را میآید برای خودش «تفسیر» میکند.
او آن بالا «تباهی» را درک میکند و این پایین «انسانی در حال پودر شدن» را میبیند!
آن بالا «بدی» را درک میکند و این پایین «رنگ سیاه» را میبیند!
آن بالا «پستی» را درک میکند و این پایین «انسان حشره مانند» را میبیند!
آن بالا «کثیفی» را درک میکند و این پایین «آب دهان و خلط» را میبیند!
آن بالا «قداست» را درک میکند و این پایین «رنگ سفید و نور» را میبیند!
آن بالا «زندگی» را درک میکند و این پایین «آب» را میبیند!
وگرنه هیچ وقت چیزی به نام «زندگی» قابل دیدن نیست. همینجور بدی و پستی و کثیفی و زیبایی!
حالا صحبت سر این است که این شخص ممکن است اینگونه ببیند... شخص دیگری ممکن است به گونهای دیگر ببیند.
مثلا اگر این شخص پستی را به شکل انسانهای حشره مانند میبیند ممکن است اگر یک نفر دیگر نگاه بیاندازد این مورد را به شکل انسانهایی در قبر یا انسانهایی روی زمین یا آدمهایی کوتوله ببیند!
دیدنیهای شخص در حقیقت تفسیر دیدن او در عالمی بالاتر است!
(حتی شاید این مورد را به همین دنیای مادی هم بتوان تعمیم داد که در مورد آن صحبت نکنیم بهتر است. فقط این که: دانشمندان همین دنیای مادی هم میگویند که لزوما دیدههای دو شخص در این دنیا با هم یکسان نیست! بماند.)
منظور نهایی چه بود؟ این که... دیدههای این عزیزان برای ما بسیار سودمند است. ولی باید توجه کنیم که آن چیزهایی که دیدهاند ممکن است متفاوت از آن چیزی باشدکه دیگری دیده. و حتی از چیزی که ممکن است ما ببینیم. و ما باید دیدهی سطح بالاتر او را تلاش کنیم درک کنیم.
--------------------------------------
دوستان، آن چله را کسی توانست آغاز کند. بد نیست چله. حتی اگر یک چیز بسیار ساده باشد. حتی اگر بسیار کم باشد.
چلهی دست کشیدن از یک گناه کوچک (برای پروردگار عالمیان و معشوق دل ما) کار بسیار بزرگی است که مطمئن باشیم آن عزیز حکیم رئوف لطیف در ازایش حتما یک چیزی به ما میدهد. مطمئن باشیم.
mhjboursy
2020/09/13, 16:23
آقا محد حسین سوال اجتماعی هم می شود از شما پرسید ؟ (بعضا با نگاه و رویکرد دینی )
چه وقت عده ای کثیر بر اساس عقلانیت و رفع مشکل ( کار درست ) اجازه دارند حق عده ای قلیل را نادیده بگیرن و بخیر کل تصمیم بگیرند چه وقت نمی توانند ؟
بهرحال خیلی از مصلحت ها هست که در راستای انها حق عده ای بفنا می رود
و از یک سو منفعت بسیار برای عده ای کثیر دارد ( مثلا خیابان ولیعصر ترافیک است ، بسم رب شهدا و صدیقین چنتا لودر و تراکتور میندازی دو سمت خیابان و عرض خیابان را 10 برابر می کنی مشکل عده ی کثیری حل می شود حالا این وسط چهار نفرم خانه و ملکشان را از دست می دهند مثلا در پرند و .... بهشان زمینی می دهی
==================
خاطره ای از کودکی تعریف کنم ، 7-8 سال داشتم و یک چرخه 16 (تایر کوچک) بعد مسجد محلمان مسابقه دوچرخه سواری برگزار می کرد و من شرکت می کردم و یک عالمه دووچرخه های 28 (آلمانی بزرگا) هم شرکت می کردن من 1000 پا می زدم 2 متر می رفتم :.thumbsupsmileyanim انها 2 پا می زدند 1000متر می رفتن /:.ohno-smiley.:/
بعد من میرفتم مسجد محل اعتراض که این چه وضعیس باید جدا کنید در گروه های مختلف باشد و... /:.offtopic.:/
خلاصه دیگه بزرگ شدیم کلاس پنجم ی چرخ 26 (تایر بزرگ) گرفتم و گفتم دیگه قهرمان شدی =P~
مثلا 60 تا دوچرخه سوار بودیم 15 نفر چرخ بزرگ داشتن 20 نفر چرخ متوسط 25 نفر چرخ کوچک و به 20 نفر اول جایزه میدادن
بعد دقیقا از همان سال تصمیم گرفتن که رد بندی کنن بر اساس اندازه چرخ ها و تعداد نفرات هر گروه جایزه ها تقسیم بشه و باز هیچی به هیچی
مسول این قبیل سود و زیان ها کیست ؟ یقه ی که را باید گرفت ؟
در مورد اکثریت و اقلیت.
ببینید...
من کلا با این مورد مخالفم.
به نظر من جمهوری درست نیست.
اگر هم من نظام جمهوری را اکنون میپذیرم تنها برای این است که بهتر از آن را سراغ ندارم! تنها همین!
جمهوری در یک کلام یعنی سقیفه!
یعنی علی(ع) پایین بیاید و ابوبکر به مردم حکومت کند و حکمت بیاموزد. یعنی این که موسی(ع) پایین بیاید و سامری، گوسالهاش را به مردم بیاندازد! (دقیقا شبیه این که موسی(ع) پایین باشد و فرعون بالا باشد. آن هم ظلم (استبداد) بود این هم ظلم (جمهوری) است.)
جمهوری یعنی زورگویی! (گاهی یک عده کم به یک عده زیاد زور میگویند و گاهی هم یک عده زیاد به یک عده کم. دومی جمهوری است!)
ولی چرا اکنون من نوعی اصلا به آن کار ندارم بلکه اصلا مشکلی با آن ندارم و موافقم؟ برای این که خوب... دستم خالی است. از عقاید برتر.
------------------------
و اینکه درست چیست؟ درست دین است. یعنی قرآن را بیاوریم وسط و ببینیم چه گفته؟
و درست (در ترازی پایینتر) عقل است. که بیاوریم وسط و ببینیم چه میگوید. (که عقل و دین یکی هستند. (یعنی باید باشند.))
ولی مشکل اینجا است که همه با دین و با عقل نیستند و (مثلا با همان زبان عقل) میگویند ما عقل را قبول نداریم!
و نیز اینکه: همه دین و عقل واحد ندارند. (هر چند در اصل: دارند!) باز هم همه میشود و بحث زورگویی (یک گروه یا اکثریت) پیش میآید.
پس چه؟
نمیدانم.
--------------------------------------
دوستان، آن چله را کسی توانست آغاز کند. بد نیست چله. حتی اگر یک چیز بسیار ساده باشد. حتی اگر بسیار کم باشد.
چلهی دست کشیدن از یک گناه کوچک (برای پروردگار عالمیان و معشوق دل ما) کار بسیار بزرگی است که مطمئن باشیم آن عزیز حکیم رئوف لطیف در ازایش حتما یک چیزی به ما میدهد. مطمئن باشیم.
من توی نوجوانی خیلی از این کارا کردم.
نمازهای سخت و طولانی
دعاهای مختلف
یه جاجتی داشتم که برآورده نشد
البته بعدها متوجه شدم که چیزی که میخواستم به صلاحم نبوده.
اما این که اونا عمل نکردن باعث شد بهشون بی اعتقاد بشم.
این که توی مفاتیح نوشته بود حتما ازش جواب می گیری اما نگرفتم...
در واقع اگه اون چیزی که میخواستم به صلاحم نبود و بهم نداد بهتر از اون رو هم بهم نداد.
الان هیچ اشتیاقی درون من نیست که مفاتیج و دست بگیرم و فلان دعا رو بخونم...
چله ای که میگید جواب میده جناب محمدحسین؟
یکی از چیزایی که با این چله ها دریافت کردید و بگید که ما هم یاد بگیریم.
یه بی دینی مثه من و هم مشتاق به دین کنید...
من هر چی گشتم چله ای که میگید و پیدا نکردم.
یادمه نماز اول وقت و زیارت عاشورا و استغفار و اینا شاملش بود.
بقیه اش یادم نیست.
من یه حاجتی دارم. میخوام برآورده بشه.
با چله ی شما برآورده میشه؟؟؟
میدونم الان می گید با خدا نباید معامله کرد...
ولی اگه توی این کتاب دعاها ادعا می کنن که جواب میده باید جواب بده
اگه جواب نمیده دیگه اما و اگر نیارن براش....
این حق طبیعی منه که امتحان کنم ببینم جواب میده بعد انتخاب کنم...
باید یه دونه جواب که ازش بگیرم... نباید بگیرم؟؟؟؟
یه جوری باید باورم بهش قوی بشه. نباید؟؟؟
اصلا حاجت هیچی....
یه تغییری باید توی من بده یا نه؟؟؟؟
پایان این چله چی به من اضافه میشه؟؟؟؟
mhjboursy
2020/09/13, 19:22
من توی نوجوانی خیلی از این کارا کردم.
نمازهای سخت و طولانی
دعاهای مختلف
یه جاجتی داشتم که برآورده نشد
البته بعدها متوجه شدم که چیزی که میخواستم به صلاحم نبوده.
اما این که اونا عمل نکردن باعث شد بهشون بی اعتقاد بشم.
این که توی مفاتیح نوشته بود حتما ازش جواب می گیری اما نگرفتم...
در واقع اگه اون چیزی که میخواستم به صلاحم نبود و بهم نداد بهتر از اون رو هم بهم نداد.
الان هیچ اشتیاقی درون من نیست که مفاتیج و دست بگیرم و فلان دعا رو بخونم...
چله ای که میگید جواب میده جناب محمدحسین؟
یکی از چیزایی که با این چله ها دریافت کردید و بگید که ما هم یاد بگیریم.
یه بی دینی مثه من و هم مشتاق به دین کنید...
چلهی من به خاطر محبت خدا است. و نتیجهای هم که در انتظارش هستم همان محبت خدا است.
و در مورد اینکه جواب میگیرم یا نه؟ گاهی یک مقدار جواب میگیرم ? و گاهی یک مقدار جواب نمیگیرم ?. و اکنون مدتی است که از این احساس خبری نیست و خیلی ناراحتم. ?
-------------------------
و اینکه:
چه چیزی ارزشش را دارد؟
حالا چله به کنار...
هر کاری که از انسان سر میزند...
درس و مشق و نماز و روزه و بورس و خرید و فروش و کار کردن و بالا پایین رفتن...
باید پیش و پس و در حین آن بگوید: آخرش که چه؟
انسان در جستجوی چیست؟
به پول و مقام و شهرت و زن و زندگی و فرزند و باغ و ویلا و مسافرت و غذا (بهترین غذاهای روز دنیا - همیشه) و خیلی چیزهای دیگر که رسید...
آخرش چه؟
(اینها خیلی خوب هستند. خیلی. لازم هستند اصلا. نباشند نمیشود. ولی...)
موضوع این است که...
انسان فقط بدن نیست.
بعد از این که یک دست خواستههایش برآورده شد...
انسان میبیند باز کم دارد...
یک چیزی کم دارد...
انسان فقیر و گرسنهی عشق است.
نیازهای اولیه انسان که تامین شد انسان احساس فقر عجیبی درونش میکند.
احساس نیاز به محبت.
(و بعدا میفهمد دیگر نیازهایش هم در واقع از همین نیاز به محبت بوده. بماند.)
نیاز به عشق.
یک عشق عظیم.
عشقی که برایش ناز نکند و طاقچه بالا نگذارد. عشقی که برایش ناز کند و کرشمه بیاید.
عشقی که دلش را ببرد و با تمام وجود، تمام وجودش را در بر بگیرد.
عشقی که از خود بیخودش بکند.
عشقی تمام به اندازهی تمام وجودش.
که لبریزش کند.
پرش کند.
سیرش کند. سیرابش کند.
عشقی مدام. عشقی قوی.
عشقی که با آن بتواند شیدا بشود و چون علی(ع) برود در دل چاه ضجه بزند.
عشقی که با آن یک عمر پایین (سرآشیبی) دنیا را ببیند و همه را با لذت از دل بگذراند.
عشقی که با آن بدترین بخشهای دنیا (مانند بهترینش) به یک زندگی سرشار از شوق تبدیل شود.
عشقی که اینگونه مستی با خودش به همراه بیاورد. مستیای سرشار از هوشیاری. مستیای از سر هوشیاری.
---------------------------------------------
دارم میاندیشم...
عشق بیشتر از این که به یک کالا شبیه باشد، بیشتر به یک نیاز شباهت دارد.
گویا کسی که از خدایش میخواهد محبترش بکند دارد تقاضا میکند که فقیرترش بکند در عشق.
قانع نشدم...
من عمرا با خوندن دعا عاشق خدا نمیشم.
مرتبه ی عشق و درک عشق با خوندن کتاب دعا نیست
عشق مرتبه و درجه داره
پله پله باید طی بشه...
کسی که عشق زمینی و درک نکرده اصلا نمی تونه معنای عشق به خدا رو درک کنه...
چون وقتی یه چیزی رو پله پله یاد نگیری نمی تونی ادعا کنی که اون رو فهمیدی
من قانع نشدم که با خوندن این دعاها شما به عشق خدا می رسید
من خوندم نرسیدم.... شاید شما رسیده باشید...... نمی دونم...
اما برام اصلا و ابدا قابل باور نیست.
mhjboursy
2020/09/13, 19:57
قانع نشدم...
من عمرا با خوندن دعا عاشق خدا نمیشم.
مرتبه ی عشق و درک عشق با خوندن کتاب دعا نیست
عشق مرتبه و درجه داره
پله پله باید طی بشه...
کسی که عشق زمینی و درک نکرده اصلا نمی تونه معنای عشق به خدا رو درک کنه...
چون وقتی یه چیزی رو پله پله یاد نگیری نمی تونی ادعا کنی که اون رو فهمیدی
من قانع نشدم که با خوندن این دعاها شما به عشق خدا می رسید
من خوندم نرسیدم.... شاید شما رسیده باشید...... نمی دونم...
اما برام اصلا و ابدا قابل باور نیست.
شما گمان میکنید کسی که عشقهای تراز پایینتر را تجربه نکند نمیتواند عشق تراز بالا را تجربه کند.
من گمان میکنم کسی که عشق تراز بالا را تجربه نکرده باشد نمیتواند عشق تراز پایینتر را تجربه کند.
چقدر اختلاف! ??
من عشق را از جنس تجربهای نو نمیدانم. حتی اگر اینگونه (به صورت مصطلح) از آن یاد کنم. بلکه آن را از جنس یادآوری و رفع فراموشی میپندارم.
و علت عشق به خوردنیها و دیدنیها و شهوات دیگر و کلا هرگونه کمال را، عشق به او میپندارم.
sooroosh1315
2020/09/13, 21:02
دیروز ریروز داشت محمد رسول الله (ص) وطنی میگذاشت صحنه های بت پرستیش و شکسته شدن بت ها را می گذاشت
بعد بت پرستان بشدت عاشق و مات و مبهوت بت ها بودن ، انقدر عاشقانه و محکم که نمیشد بگی از سر خوشی هست
قدیم ها که در درس دینی اینها بود می گفتم چقدر احمق بودن ، خوب معلومه بت الکی هست
ولی الان می دونم که ادم ها کار الکی نمی کنند ، یا چیزی دیده اند یا شنیده اند یا حاجتی گرفته اند از همان بت ها (لا اله الا الله) که اینگونه شده اند
و البته یک مشکل ؟ یا قسمت جالب مغز ! این قدرت را داره که یک دروغ بپذیره و تصویر سازی کنه :
مثلا ان داستان مسابقه دوچرخه سواری به این شکلی که بیان کردم نبود ! اصل ماجرا کامل یادم نیست ، تکه هایی از داستان را که دوست داشتم بیانگر شخصیتم باشد (انگونه که خودم خودم را می بینم ) برداشتم قسمت هایش که ضد ارزش بوده برای خودم دلیت کردم گاها قسمت هایش روتش یا بزرگنمایی شده و این قصه را سال ها برای خودم تعریف کردم ، حتی یک قسمت هم امروز بهش اضاف کردم که پاکش کردم اما در ذهن خودم ثبت شده و بار بعد که قصه را تعریف می کنم ان هم احتمالا داخلش هست
حتی دستگاه دروغ سنج هم وصل کنن متوجه نمیشه (صحنه به صحنه ای که تعریف کردم تصویرش در ذهنم موجود است )
احتمالا داستان بت پرستی هم به همین شکل بود ، ملت مشکل داشتن حوصله اش سر میرفته چهارتا چوب و سنگ بهم وصل می کردن و.... بعد خشکسالی بود مثلا سال ها از بت می خواستن که بارون بباره اخر باران می باریده (لاحول ولا قوه الا به الله ) بعد منسوب می کردن به بت (سرگرمی که باهاش روزهای سخت رو میگذروندن) کم کم دلبستگی پدید اومده و بت پرست شدن و فرهنگ بت پرستی گسترش پیاده کرده
بنحوی این مکاتب جذب و اینا هم بت پرستی بدون بت هست بنظرم
حالا تفاوت ادیان واقعی با ادیان ساختگی چیه ؟ که حتما یکسری تفاوت های کلی و اصلی وجود داره که آقا محمد حسین جان توضیح می دهند.
من دیگه حرفی ندارم.
فقط جناب سروش و جناب محمدحسین راست می گن.
تو این دنیا فقط دو تا مسلمون و خداشناس وجود داره
اونم جناب محمدحسین و جناب سروش هستن
بقیه کافر و بت پرستن.
بقیه اصلا هیچی نمی فهمن...
فقط شما می فهمید...
کلا اون بقیه ای هم که ما نمی فهمیم رو اقا محمدحسین جان توضیح می دهند.
یاد این حوزه های علمیه میوفتم که به اون اخوندی که رئیسشون هست می گن آقا
یا به قول ما شیرازی ها آقووووو
جناب محمدحسین شما همیشه از اختلافات اینقدر خوشحال می شوید
و پشت وارو می زنید؟؟؟
MORTEZA66
2020/09/13, 22:23
بله کاملا درست هست
عشق واقعی همان عشق به خداست
ولی به این راحتی ها حاصل نمیشود
نیاز به تذهیب نفس و ترک همه علایق دنیوی دارد
در یک مرحله ای انسان به حقیقت خدا از رگ گردن به شما نزدیکتر هست
را درک می کند و همه چیز و کس را بسیار دور میبیند
این عشق با سوز و گداز بسیار هست شما اشعار حافظ را مثلا بخوانید کمی بیشتر
درک میکنید
در کل 4 سفر تعریف شده هست که انسان کامل
باید طی کند و البته 4رومی مخصوص پیامبران الوالعزم هست
سفر اول همان طی طبع مثال و روح و فنای فی ا.. هست
کار بسیار مشکلی هست حتی طی مرحله اول و عبور به عالم مثال
و کسب اکتشافات عالم مثال....
ابوعلی سینا کتابی به نام ...... دارد که در سه فصل اخر کمی سفر اول رو تشریح کرده هست
البته کتابهای زیادی نوشته شده هست در این زمینه.....
پ.ن :نمیدانم چرا پست شما رو سایت نقل و قول نکرد جناب محمد حسین .
در هر صورت این مرتبط با همان پستی بود که در باره عشق زدید.
sooroosh1315
2020/09/13, 22:32
من دیگه حرفی ندارم.
فقط جناب سروش و جناب محمدحسین راست می گن.
تو این دنیا فقط دو تا مسلمون و خداشناس وجود داره
اونم جناب محمدحسین و جناب سروش هستن
بقیه کافر و بت پرستن.
بقیه اصلا هیچی نمی فهمن...
فقط شما می فهمید...
کلا اون بقیه ای هم که ما نمی فهمیم رو اقا محمدحسین جان توضیح می دهند.
یاد این حوزه های علمیه میوفتم که به اون اخوندی که رئیسشون هست می گن آقا
یا به قول ما شیرازی ها آقووووو
:|
سو برداشت شده اینجوری نبوده ، لحن سوال و جواب معمولا اینجوری هست بین خودمون بنظر میاد دعوا داریم ، ولی دوستیم (استاد و شاگردی)
بنحوی این مکاتب جذب و اینا هم بت پرستی بدون بت هست بنظرم
اینم بازم سوال از آقا محمد حسین هست ، اینجوری پرسیدم که جواب بدن و نظر خودشونو بیان کنن
بازم میگم اصلا قصد بی احترامی نبوده و نیست ، حالا آقا محمد حسین میان توضیح میدن فرصت کنن
اون جمله جذب و اینا صرفا سوال بود و ضمیرش به هیچ شخصی بر نمی گشت
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
سجده ای زد بر لب در گاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
واندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو ولیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
قمار عشق را یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز وشب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
mhjboursy
2020/09/13, 22:42
من دیگه حرفی ندارم.
فقط جناب سروش و جناب محمدحسین راست می گن.
تو این دنیا فقط دو تا مسلمون و خداشناس وجود داره
اونم جناب محمدحسین و جناب سروش هستن
بقیه کافر و بت پرستن.
بقیه اصلا هیچی نمی فهمن...
فقط شما می فهمید...
کلا اون بقیه ای هم که ما نمی فهمیم رو اقا محمدحسین جان توضیح می دهند.
یاد این حوزه های علمیه میوفتم که به اون اخوندی که رئیسشون هست می گن آقا
یا به قول ما شیرازی ها آقووووو
شما حمل بر بیاحترامی کردید گویا (؟)
همچنین چیزی نیست.
------------------
آن شکلک برعکس را هم که گذاشتم منظور برعکس بودن نظرات هست.
در مورد شکلکها... آری... ممکن است سوء برداشت شود. باشد. من دیگر در پاسخ به شما شکلک نمیگذارم.
------------------
در بحثهای فلسفی هم مخالفت یک نفر با یک نفر دیگر طبیعی است. با هم گفتگو میکنند (بر طبق معیار مشترک: منطق مورد قبول دو طرف) و بالاخره یا یک طرف قانع میشود و یا اینکه یک طرف (یا گاهی هر دو طرف) در اشتباه میماند. خلاصه اینکه مخالفت کاملا طبیعی است و «بد» نیست.
------------------
در مورد این که چه کسی دین دارد و چه کسی دین ندارد هم... من هیچگاه همچنین چیزی خدمت شما نگفتهام و انشاءالله نمیگویم و کس دیگری را هم ندیدم چنین چیزی به شما بگوید.
شنیدستم که مجنون جگر خون
چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
دم آخر کشید از سینه فریاد
زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
هواداران زمژگان خون فشاندند
کفن کردند و در خاکش نهادند
شب قبر از برای پرسش دین
ملائک آمدند او را به بالین
بکف هر یک عمود آتشینی
که ربت کیست دینت چه دینی است
دلی جویای لیلی از چپ و راست
چو بانگ قم به اذن الله برخاست
چو پرسیدند من ربک ز آغاز
بجز لیلی نیامد از وی آواز
بگفتا کیست ربت گفت لیلی
که جانم در ره جانش طفیلی
بگفتندش به دینت بود میلی
بگفتا آری آری عشق لیلی
بگفتندش بگو از قبله خویش
بگفت ابروی آن یار وفا کیش
بگفتند از کتاب خود بگو باز
بگفتا نامه آن یار طناز
بگفتندش رسولت کیست ناچار
بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
بگفتند از امام خویش می گوی
بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
بگفتند از طریق اعتقادات
بگو از عدل و توحید و معادات
بگفتا هست در توحید این راز
که لیلی را به خوبی نیست انباز
بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
ازآن هستم به هجرانش گرفتار
بخنده آمدند آن دو فرشته
عمود آتشین در کف گرفته
ندا آمد که دست از وی بدارید
به لیلی در بهشتش وا گذارید
که او را نشئه ای از جانب ماست
که من خود لیلی و او عاشق ماست
شنیدم گفت مجنون دل افکار
ملائک را سپس فرمود آن یار
تو پنداری که من لیلی پرستم
من آن لیلای لیلی می پرستم
کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
وفاداری زمجنون باید آموخت
mhjboursy
2020/09/13, 22:56
دیروز ریروز داشت محمد رسول الله (ص) وطنی میگذاشت صحنه های بت پرستیش و شکسته شدن بت ها را می گذاشت
بعد بت پرستان بشدت عاشق و مات و مبهوت بت ها بودن ، انقدر عاشقانه و محکم که نمیشد بگی از سر خوشی هست
قدیم ها که در درس دینی اینها بود می گفتم چقدر احمق بودن ، خوب معلومه بت الکی هست
ولی الان می دونم که ادم ها کار الکی نمی کنند ، یا چیزی دیده اند یا شنیده اند یا حاجتی گرفته اند از همان بت ها (لا اله الا الله) که اینگونه شده اند
و البته یک مشکل ؟ یا قسمت جالب مغز ! این قدرت را داره که یک دروغ بپذیره و تصویر سازی کنه :
مثلا ان داستان مسابقه دوچرخه سواری به این شکلی که بیان کردم نبود ! اصل ماجرا کامل یادم نیست ، تکه هایی از داستان را که دوست داشتم بیانگر شخصیتم باشد (انگونه که خودم خودم را می بینم ) برداشتم قسمت هایش که ضد ارزش بوده برای خودم دلیت کردم گاها قسمت هایش روتش یا بزرگنمایی شده و این قصه را سال ها برای خودم تعریف کردم ، حتی یک قسمت هم امروز بهش اضاف کردم که پاکش کردم اما در ذهن خودم ثبت شده و بار بعد که قصه را تعریف می کنم ان هم احتمالا داخلش هست
حتی دستگاه دروغ سنج هم وصل کنن متوجه نمیشه (صحنه به صحنه ای که تعریف کردم تصویرش در ذهنم موجود است )
احتمالا داستان بت پرستی هم به همین شکل بود ، ملت مشکل داشتن حوصله اش سر میرفته چهارتا چوب و سنگ بهم وصل می کردن و.... بعد خشکسالی بود مثلا سال ها از بت می خواستن که بارون بباره اخر باران می باریده (لاحول ولا قوه الا به الله ) بعد منسوب می کردن به بت (سرگرمی که باهاش روزهای سخت رو میگذروندن) کم کم دلبستگی پدید اومده و بت پرست شدن و فرهنگ بت پرستی گسترش پیاده کرده
بنحوی این مکاتب جذب و اینا هم بت پرستی بدون بت هست بنظرم
حالا تفاوت ادیان واقعی با ادیان ساختگی چیه ؟ که حتما یکسری تفاوت های کلی و اصلی وجود داره که آقا محمد حسین جان توضیح می دهند.
برادر عزیزم، همانگونه که میدانید بتپرستی مراتب دارد و
چون سزای این بت نفس او نداد // از بت نفسش بتی دیگر بزاد // مادر بتها بت نفس شماست // زانک آن بت مار و این بت اژدهاست (مولوی)
و خدا هم جایی این را متذکر شده است (که مولوی ازش این را برداشت کرده) دقیقا یادم نمیآید ولی اگر اشتباه نکنم جایی خداوند فرموده هیچ کدامتان مومن نیستید به جز این که مشرک هستید. {۱}
و در مشرک بودن (بت پرستی در کنار خدا پرستی) هم همین بس که جرمی است که بخشیده نمیشود!
و در فلسفه (این نبخشیدن) هم احتمالا موضوع این است که تا این بت هست انسان خدا را خدا نمیداند.
در نتیجه تا زمانی که «خود» داریم و برای خودمان کار میکنیم از وادی پرتیم.
و این که این بت پرستی بدترین و بالاترین نوع بت پرستی است (مولوی هم اشاره داشت در بالا) و این که اگر این بت پرستی برداشته شود باقی بت ها هم برداشته خواهند شد و این که...
اگر این بت برداشته شود... چه میماند؟ و چه میشود؟ و چه کسی ظهور و تجلی میکند؟...
برداشتن این بت هم همانگونه که بارها گفتیم با کشتن فیزیکی :D و کارد زدن به بدن /:.tonguesmiley:./ و نخوردن و نیاشامیدن و غیره نیست. (البته ای بسا اینها هم کمک کنند! مثلا یک شخصی که بمیرد نزدیکتر شود خود به خود. یا کسی که کمتر بخورد و کمتر بیاشامد... ولی اینها خودشان کارگر نیستند و اصل چیز دیگری است.) پس به چه است؟ به یادآوری! (ذکر) (یاد اصل و ریشه و خانه و البته فراموشی. نسیان نیستی و باطل و اعتبار و پوچی.)
--------------------------------------------
{۱} پیدا کردم: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ ﴿يوسف: ١٠٦﴾ خیلی عجیب است این آیه! هم زمان ایمان را هم برای مشرکان تایید میکند و با این کار مراتب داشتن و تشکیک داشتن ایمان و شرک را اثبات میکند.
mhjboursy
2020/09/13, 23:03
بله کاملا درست هست
عشق واقعی همان عشق به خداست
ولی به این راحتی ها حاصل نمیشود
نیاز به تذهیب نفس و ترک همه علایق دنیوی دارد
در یک مرحله ای انسان به حقیقت خدا از رگ گردن به شما نزدیکتر هست
را درک می کند و همه چیز و کس را بسیار دور میبیند
این عشق با سوز و گداز بسیار هست شما اشعار حافظ را مثلا بخوانید کمی بیشتر
درک میکنید
در کل 4 سفر تعریف شده هست که انسان کامل
باید طی کند و البته 4رومی مخصوص پیامبران الوالعزم هست
سفر اول همان طی طبع مثال و روح و فنای فی ا.. هست
کار بسیار مشکلی هست حتی طی مرحله اول و عبور به عالم مثال
و کسب اکتشافات عالم مثال....
ابوعلی سینا کتابی به نام ...... دارد که در سه فصل اخر کمی سفر اول رو تشریح کرده هست
البته کتابهای زیادی نوشته شده هست در این زمینه.....
پ.ن :نمیدانم چرا پست شما رو سایت نقل و قول نکرد جناب محمد حسین .
در هر صورت این مرتبط با همان پستی بود که در باره عشق زدید.
ممنون بابت مشارکتتان. به خاطر استفاده از کاراکترهای ایموجی توسط من و استفاده از فایرفاکس (احتمالا نسخه قدیمی) توسط شما نمیتوانید نقل قول بگیرید.
sooroosh1315
2020/09/13, 23:04
بيشترشان به خداوند ايمان نمىآورند، جز اينكه (با او چيزى را) شريك مىگيرند. (و ايمانشان خالص نيست)
جلد 4 - صفحه 299
نکته هاامام رضا عليه السلام فرمودند: شرك در اين آيه به معناى كفر و بتپرستى نيست، بلكه مراد توجّه به غير خداوند است. «1»
از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است كه فرمودند: شرك در انسان، از حركت مورچه سياه در شب تاريك بر سنگ سياه، مخفىتر است. «2»
امام باقر عليه السلام نيز فرمودند: مردم در عبادت موحد هستند، ولى در اطاعت از غير خدا گرفتار شرك مىشوند. «3»
ودر روايات ديگرى مىخوانيم كه مراد از شرك در اين آيه، شرك نعمت است. مثل اينكه انسان بگويد فلانى كار مرا سرو سامان داد، اگر فلانى نبود نابود شده بودم و امثال آن. «4»
پیام ها1- ايمان، مراتبى دارد و ايمان خالص كه هيچ گونه شركى در آن نباشد كم است. وَ ما يُؤْمِنُ ... إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ
تفسير نور(10جلدى) ج4 ص299
نشانههاى مؤمن مخلص:
1. در انفاق: «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» «5» از كسى توقع پاداش و تشكر ندارد.
2. در عبادت: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» «6» جز خداوند كسى را بندگى نمىكند.
3. در تبليغ: «إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ» «7» به غير خداوند از كسى پاداش نمىخواهد.
4. در ازدواج: «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» «8» از فقر نمىهراسد و با توكل به وعده خدا ازدواج مىكند.
5. در برخورد با مردم: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» «9» جز رضاى او همه چيز را كنار مىگذارد.
«1». تفسير نمونه.
«2». سفينةالبحار، ج 1، ص 697.
«3». كافى، ج 2، ص 292.
«4». تفسير نمونه.
«5». انسان، 9.
«6». كهف، 110.
«7». هود، 29.
«8». نور، 32.
«9». انعام، 91.
جلد 4 - صفحه 300
6. در جنگ وبرخورد با دشمن: «وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ» «1» از كسى به جز خداوند نمىهراسد.
7. در مهرورزى و محبّت: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» «2» هيچ كس را به اندازه خداوند دوست نمىدارد.
8. در تجارت وكسب وكار: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» «3» از ياد خداوند غافل نمىشود.
نشانههاى مؤمن مشرك:
1. عزّت را از ديگران آرزو مىكند: «أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ» «4»
2. در عمل: «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» «5» كار شايسته را با ناشايست مىآميزد.
3. در برخورد باديگران: «كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» «6» دچار تعصّبات حزبى و گروهى مىشود.
4. در عبادت: «الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ. الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ» «7» بىتوجّهى و رياكارى مىكند.
5. در جنگ و نبرد: «يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ» «8» از مردم مىترسد.
6. در تجارت وامور دنيوى: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» «9» افزونطلبى، او را سرگرم مىكند.
7. در انتخاب دين و دنيا: «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً» «10» دنيا را مىگيرند و پيامبر را تنها مىگذارند.
«1». احزاب، 39.
«2». بقره، 165.
«3». نور، 37.
«4». نساء، 139.
«5». توبه، 102.
«6». مؤمنون، 53.
«7». ماعون، 5- 6.
«8». نساء، 77.
«9». تكاثر، 1.
«10». جمعه، 11.
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 301
MORTEZA66
2020/09/14, 00:52
برادر عزیزم، همانگونه که میدانید بتپرستی مراتب دارد و
و خدا هم جایی این را متذکر شده است (که مولوی ازش این را برداشت کرده) دقیقا یادم نمیآید ولی اگر اشتباه نکنم جایی خداوند فرموده هیچ کدامتان مومن نیستید به جز این که مشرک هستید. {۱}
و در مشرک بودن (بت پرستی در کنار خدا پرستی) هم همین بس که جرمی است که بخشیده نمیشود!
و در فلسفه (این نبخشیدن) هم احتمالا موضوع این است که تا این بت هست انسان خدا را خدا نمیداند.
در نتیجه تا زمانی که «خود» داریم و برای خودمان کار میکنیم از وادی پرتیم.
و این که این بت پرستی بدترین و بالاترین نوع بت پرستی است (مولوی هم اشاره داشت در بالا) و این که اگر این بت پرستی برداشته شود باقی بت ها هم برداشته خواهند شد و این که...
اگر این بت برداشته شود... چه میماند؟ و چه میشود؟ و چه کسی ظهور و تجلی میکند؟...
برداشتن این بت هم همانگونه که بارها گفتیم با کشتن فیزیکی :D و کارد زدن به بدن /:.tonguesmiley:./ و نخوردن و نیاشامیدن و غیره نیست. (البته ای بسا اینها هم کمک کنند! مثلا یک شخصی که بمیرد نزدیکتر شود خود به خود. یا کسی که کمتر بخورد و کمتر بیاشامد... ولی اینها خودشان کارگر نیستند و اصل چیز دیگری است.) پس به چه است؟ به یادآوری! (ذکر) (یاد اصل و ریشه و خانه و البته فراموشی. نسیان نیستی و باطل و اعتبار و پوچی.)
--------------------------------------------
{۱} پیدا کردم: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ ﴿يوسف: ١٠٦﴾ خیلی عجیب است این آیه! هم زمان ایمان را هم برای مشرکان تایید میکند و با این کار مراتب داشتن و تشکیک داشتن ایمان و شرک را اثبات میکند.
یک مثال زیبا در قران اومده
جایی که موسی به خدا میگه خودتو به من نشون بده.گفت
كه هرگز مرا نخواهى دید
ولى به كوه بنگر، اگر بجاى خود ایستاد مرا خواهى دید
و بر کوه جلوه کرد و کوه نابود شد.
اینجا اون کوه نفس موسی هست که از بین میره. (فنای فی الله...)
sooroosh1315
2020/09/14, 14:36
سلام
در کشور خودمان می شود ثروتمند شد ؟
نمی دونم سوال را درست پرسیدم یا نه
قانون پایستگی جرم و انرژی را که در نظر بگیریم از یک سو بدون تورم مثبت منفی کلش یک قیمتی می خورد ( البته کل که نه مقداری که در دسترس است و به بهره برداری می رسد )
یک مقداری هم امار و ارقام (پول) در جهان وجود دارد برای برقراری داد و ستد ها
البته بحث کشور خودمان است .... تراز مالی کشور
اینکه این عدد مثبت است یا منفی است یا صفر است ،
اگر تراز مالی کشور منفی باشد ( الان چک کردم اخرین گزترش های بانک مرکزی تاریخ مرداد 98 و سال 96 است ! ) یعنی پول جدیدی وارد نشده ، و اگر کسی (بدون تورم) ثروتمند تر شده قطعا از انسو شخصی فقیرتر شده ؟
و اینکه فرض کنید شما برنده قمار سراسری از مردم یک محله بشوید مثلا تراز مالی محله ام منفی هست دار و ندار مردم ان محله را هم برده اید ؟ باز هم در همان محله بازی می کنید ؟
شما حاضرید در شرکتی کار کنید که تراز مالیش منفی هست ؟
کدوم دسته از شرکت های ورشکسه ارزش سرمایه گذاری دارند ؟
mhjboursy
2020/09/15, 15:47
اختیار یا جبر
-------------
آیا ما مجبور هستیم؟ با توجه به قدرت کامل خدا و احاطهی او و نبود هیچ خواستی الا به خواست او.
پاسخ این است که بستگی به تراز بینش دارد.
این پرسش از ناحیهی چه کسی (کجا؟ در چه ترازی؟) دارد مطرح میشود و توسط چه کسی دارد پاسخ داده میشود (بررسی میشود)؟
شخصیت بازی زمانی که راه میافتد میرود درون محیط بازی و کارهایی میکند و افعالی از خود بروز میدهد آیا مختار است یا مجبور؟ هم مختار و هم مجبور! بستگی دارد که این پرسش را چه کسی دارد مطرح میکند و چه کسی پاسخ میدهد!
اگر این پرسش را خودش (خود شخصیت) در زمان بازی دارد مطرح میکند قطعا او مختار است. در این حال اگر من را (به عنوان بازیگر تراز بالاتر) در نگر میگیرد و به نحوی متوجه حضور من شده و به حضور من ایمان دارد و این پرسش را مطرح میکند، نه! اصلا ایمانش هم چرت است! باز مختار است. (بخوانید: منِ شخصیتِ بازی مختار هستم.)
ولی اگر زمانی به (وجود) من (در خارج از دنیای بازی و لهو و لعب خودش) ایمان آورد در این صورت دیگر اصلا اویی وجود ندارد که مختار باشد یا مجبور! او مردهای متحرک و بلکه پایینتر: هیچ و اعتبار است. در این صورت دیگر «او» مختار نیست و مجبور است. ولی باز «من» مختارم.
به بیانی دیگر: پرسش از آنجا نشات میگیرد که ما (به عنوان کسی که ایمان نصفه داریم) یک تراز بالاتر از خودمان را مقداری درک میکنیم (ولی ایمان نداریم به آن) و پرسشی مطرح میکنیم که در تراز بالاتر مطرح بشود پاسخش جبر است و در این تراز پاسخش اختیار. و انتظار داریم این دو پاسخ یکی باشد. در صورتی که پاسخ در یک تراز یک چیز و در ترازی دیگر چیز دیگری است.
در این پایین که من محمد حسین هستم مختارم. اصلا دارم میبینم که به ارادهی من دارد این فنجان برداشته میشود و درونش چای ریخته میشود. من دارم اراده میکنم. ولی از آن بالا که نگاه میکنم میگویم محمد حسین مجبور است. و این محمد حسین و آن محمد حسین را یکی میگیرم. در صورتی که اصلا این گونه نیست. زمانی که از پایین نگاه میکنم «من»، «این» محمد حسین هستم و من مختارم. زمانی که از بالا «آن» محمد حسین را نگاه میکنم باز «من» مختار هستم ولی آن محمد حسین دیگر اصلا چیزی نیست که بحث سرش باشد که آیا مختار است یا مجبور!
با مثالی دیگر: در عالم خواب، من یک من دوم میسازم و نام او را من میگذارم. آری، او اختیار دارد. ولی تا زمانی که (دارم فرض میکنم که) من او هستم.
به بیانی دیگر: اختیار همواره با «من» است و آن کسی که «درک» میکند «اراده» میکند (میتواند بکند). هر جا یک من حضور داشته باشد همانجا منشاء ادراک و ارده است. خواه آن چیز یک انسان باشد یا یک سنگ.
و به بیانی دیگر: هیچ کس و هیچ چیز جز او مدرِک و مرید نیست. بلکه چیزی غیر او نیست.
لا اله الا الله. لا حول و لا قوة الا بالله. (بلکه لا مشیة الا بالله.)
mhjboursy
2020/09/17, 23:02
(تکراری است موضوع.) (چند بار گفتهام. ولی چون خودم به بازگوییاش نیاز دارم دارم اینجا مینویسم.)
اثبات معاد و زندگی پس از این زندگی
----------------------------------------
مرگ برای این بدن است.
تو این بدن نیستی.
دنیا دار تغییرات است.
تو درون تغییرات نیستی.
اصل تو فهم کنندهی تغییرات است و آن چیزی که تغییرات را میفهمد از تغییرات بری است.
لذا هم اکنون در ازل قرار داری.
و از آنجا داری به اینجا نگاه میکنی.
خاطرات تو با این بدن تمام میشود. چنان که یک روزی آغاز شده بود. ولی بیننده (فهمنده) زمان و مکان با تغییرات زمان و مکان تمام نمیشود. کما اینکه آغاز هم نشده بود.
اما در این که پس از این بدن چگونه و به چه شکل زیستن ممکن است؟
خواب، مانند همیشه، بهترین یاور است. انسان معمولا در خواب یک بدن نو برای خودش میسازد. بدنی که معمولا شبیه به همین بدن دنیویاش است. ولی میتواند هم نباشد. و این که میتواند اصلا بدنی هم وجود نداشته باشد.
(البته شاید شخصی بگوید: «و این که میتواند اصلا دیدنیای (شکل و صورت دار) وجود نداشته باشد، نه بدن من و نه (صورت) هیچ موجود دیگر.» ولی این حرف کاملی نیست. چرا که آسمانها و زمین (ها) همه با هم وجود دارند. اینگونه نیست که خداوند تنها یک آسمان خلق کرده باشد. حتی شاید آسمانها یک وابستگی به وجود زمین هم داشته باشند. و این که یکی از حکما میفرمودند عقل هر جا برود وهم و خیال و حس هم با او میروند. به عبارت دیگر: شاید اینگونه نباشد که ما تنها یک معنی کلی مانند محبت را فرض کنیم و با آن صورت مهربان عزیزمان نیاید. شما آن بالا زیبایی را میبینید و این پایین گل را. فلذا احتمالا حس همیشه هست.)
mhjboursy
2020/09/17, 23:38
صراحت در اندیشه داشته اش.
------------------------------------
در اندیشه باید با خودت روراست باشی.
این هیچ اشکالی ندارد که پیش خودت بلند بگویی خدای من مهبانگ است. نه. (حتی باعث میشود به اشتباهت پی ببری.)
ولی اشکال اینجا است که چیزی نگویی و در جامعه هرچیزی که خریدار داشت را بگویی و نزد خودت هم دقیقا ندانی چه را قبول داری و چه را میپرستی. مقداری از راسل فهمیده باشی و قبول کرده باشی بدون این که خوب به حرفهای تراز پایینش گوش داده باشی و اندیشیده باشی، مقداری از نیچه گرفته باشی بدون این که حتی بشناسیاش، چند تا فرمول از ارسطو به تو رسیده باشد و با آنها کار کنی و در نهایت جایی که به نفعت باشد از محمد(ص) و آل محمد(ص) استفاده کنی و حرفهایت هم بر اساس بخشهایی از فیزیک نوین باشد که برای ماده استقلال قائل است و آگاهی را بخشی از آن میداند.
نه. این اشتباه است. باید پیش خودت قشنگ مشخص کنی که خودت که هستی، خدایت (آغازگرت، وارثت، مقصدت، معشوقت) کیست، دینت (روشت، مسلکت، مکتبت، اعتقادت) چیست، پیامبرت (آموزگارت، کسی که قبولش داری، راهنمایت به سوی مقدصت) کیست؟
اینها را اگر کسی مورد دقت قرار ندهد یک روز میبیند خدایش متافیزیکی است ولی دینش نیمه فیزیکی و پیامبرش هم مجموعهای از اهل دنیا و هواپرستان هستند.
نه.
اینها به خاطر این است که آدم فکر نمیکند. به اعتقاداتش فکر نمیکند.
اشکال ندارد. هوای نفست را دوست داری؟ فکر میکنی به همین باید پرداخت؟ فکر میکنی دینت باید مطابق با شهوتت باشد؟ اشکال ندارد. فقط این که همین را برای خودت مکتوب کن.
(شبیه نوشتن راهبرد داد و ستدی که «باید» هر بورسبازی آن را نوشته باشد و هیچ کس هم آن را ننوشته!)
بگو خدای من هوای نفسم است. بگو.
همین باعث میشود بعدا تناقض آشکار در میان کلامت را ببینی و متوجه اشتباهت بشوی.
اما این که
چرا مهبانگ خدای من نیست؟
----------------------------------
دانشمندان (نادانان!) این روزهای علم فیزیک، یک جورهایی ریشهی خودشان را مهبانگ میپندارند. یا اگر عاقلتر باشند: مولکول و اتم و ماده و انرژی و تار و غیره.
(بین خودمان بماند، من هم گاهی که میخواهم خدای تصورناپذیرم را تصور کنم به چیزی شبیه آن مثال میزنم برای خودم.)
این از چند جهت اشتباه است:
۱- این که مهبانگ دارای اسم «اول» نیست! کما این که پرسش مطرح میشود که چه بود که مهبانگ آمد؟ و پاسخ میدهند مهبانگهای دیگری هم بوده!
۲- مهبانگ درون زمان و مکان است. (یکی از دلایلش پرسش این است که پیش از مهبانگ چه بوده؟ یا مهبانگ چگونه به وجود آمده و این که دارای اجزاء (الکترون-فوتون-تار و رشته و ...) بوده.)
۳- خود مکان و زمان محدود به حدودی دیگر هستند.
۴- مهبانگ شعور ندارد. این شعور از کجا آمد؟ آیا شعور اقسامی از حالات ماده/دنیا است؟ (جامد مایع گاز پلاسما و انرژی و شعور!)
۵- شعور بزرگتر از مهبانگ است و او را در بر گرفته. من مهبانگ را میفهمم. مهبانگ من را نمیفهمد.
۶- من بدنم نیستم. (۶-۱- من هم اکنون ورای مهبانگها بلکه زمانها را میبینم و آنجا هستم.)
ms. mousavi
2020/09/18, 14:03
با سلام
رویا خانم به نظرمن سخنرانی های کتاب آن سوی مرگ را گوش بدید
دعا کمیل هم عالیه
راستش من زیاد آدم فلسفی نیستم یعنی مطالعه ای در این زمینه نداشتم اما یه سری مسائل هست که برای خودم حل شده است مثلا اینکه من یه چیزی را میخواستم ولی بهش نرسیدم بعد از چند سال میفهمم که اصلا به صلاحم نبوده و شاید همون دعا ها باعث شده خواسته ام برآورده نشه تا عواقب نداشته باشه و ...
به نظرم فقط یه چیز تو زندگی مهمه اینکه تو هر تصمیم ببینی خدا از این کار راضی هست یا نه فهمیدنش هم سخت نیست گرچه عمل کردن بهش گاهی خیلی سخته/:.rolleyessmileyani اما ارزشش را داره
با سلام
رویا خانم به نظرمن سخنرانی های کتاب آن سوی مرگ را گوش بدید
دعا کمیل هم عالیه
راستش من زیاد آدم فلسفی نیستم یعنی مطالعه ای در این زمینه نداشتم اما یه سری مسائل هست که برای خودم حل شده است مثلا اینکه من یه چیزی را میخواستم ولی بهش نرسیدم بعد از چند سال میفهمم که اصلا به صلاحم نبوده و شاید همون دعا ها باعث شده خواسته ام برآورده نشه تا عواقب نداشته باشه و ...
به نظرم فقط یه چیز تو زندگی مهمه اینکه تو هر تصمیم ببینی خدا از این کار راضی هست یا نه فهمیدنش هم سخت نیست گرچه عمل کردن بهش گاهی خیلی سخته/:.rolleyessmileyani اما ارزشش را داره
سلام خانم موسوی
مرسی از راهنمایی هاتون
راستش خانم موسوی من با توجه به شناخت کاملی که از روحیات خودم دارم
و با توجه به صحبت ابتدای سخنرانی متوجه شدم که من نباید گوش کنم.
حداقل الان نباید گوش کنم.
شاید در آینده حس کنم که دیگه می تونم گوش کنم.
من کامل دانلودش کردم. اما همین که شروع کردم به گوش کردن همون اول فایل متوجه شدم که من نباید گوش کنم.
بالاخره آدم باید اول ظرفیتش رو داشته باشه.
شاید باید من بیشتر رشد کنم.
منم اصلا و ابدا آدم فلسفی ای نیستم. تا حالا فلسفه اصلا نخوندم. راستش اگه بهم بگن فلسفه رو تعریف کن هم بلد نیستم تعریف کنم.
اما در ارتباط با مصلحت، حس می کنم از این نظر به اون درجه ای از رشد رسیده باشم که بتونم با اطمینان کامل خودم رو به خدا بسپرم.
یه زمانی (سالهای دور) من زمانی که میخواستم خواسته ای رو از خدا بکنم اصلا جرأت نمی کردم بگم اگه به صلاحم هست بهم بده
(چون با خودم می گفتم من این رو میخوام و فکر می کنم که قطعا به صلاحم هست. شاید اینو گفتم خدا بهم نده و من غصه دار بشم)
اما الان من جرأت نمی کنم چیزی رو از خدا بخوام بدون اینکه قبلش ازش بخوام که خدایا اگه به صلاحم هست بهم بده...
من سالها خواسته ای رو داشتم. با تمام وجود می خواستم اون خواسته رو
میدونستم که اگه به خواستم نرسم خیلی خیلی غمگین میشم... اما توی تمام این سالها حتی یه بار هم جرأت نکردم بگم خدایا بهم بده.
هر بار هم خواستم دعا کنم گفتم خدایا هر چی به صلاحم هست
چرا؟ چون من شناختم نسبت به خداوند در مقایسه با اون سالها خیلی بیشتر شده بود....
من بچه مسلمون به دنیا اومده بودم... نماز خوندن و روزه گرفتن و یه سری مسائل دینی رو از مادرم آموخته بودم
بعدها توی مدرسه بهمون بیشتر گفته بودن...
اما من خدام و نمی شناختم...
یادم میاد حدود 10 سال پیش من ساعت ها به سقف اتاقم چشم میدوختم و با خدایی که نمی شناختمش حرف میزدم
و ازش میخواستم که خودش رو به من نشون بده
اون زمان ها من فکر می کردم خدا یه موجود بی رحم هست. یا اگه خیلی نخوام غلو کنم حداقل بی تفاوت
مثه وقتی که من مثلا توی خیابون دارم راه میرم و پاهام بدون اینکه خودم هم متوجه بشم میره روی یه مورچه ای و اون می میره
یا مثه وقتی که مثلا میرم تو حیاط آب و باز می کنم که باغچه رو آب بدم یهو یه عالم مورچه رو آب غرق میشه (یه فاجعه ی بزرگ مورچه ای رخ میده /.:biggrinsmiley.:/:()
یا مثه وقتی که می بینم تو خونه مورچه اومده و عصبانی میشم و با انگشتم مورچه رو می کشم و برای خلاص شدن از همشون سم مورچه میزنم...
یادمه یه بار بعد از اینکه یه مورچه رو کشتم ساعت ها به مورچه نگاه کردم و اشک ریختم که چطوری من تونستم جونش و بگیرم....
الان که این و میگم یاد فیلم مالنا افتادم
(اول فیلم پسر بچه ها با ذره بین یه مورچه رو سوزوندن. فک کنم پیام فیلم این بود که: قوی تر ها ضعیف تر ها رو نابود میکنن)
خلاصه اون سال ها فکر می کردم خدا هم همینجوری ما رو رها کرده...
حس می کردم اصلا صدام و نمی شنوه...
اما با این وجود تهه تهه دلم یه چیزی می گفت که نه... اینطوری نیست. خدا صدات و می شنوه
و با همون امیدی که سرشار از خشم هم شاید بود ازش می خواستم که خودش و به من نشون بده
سالها طول کشید و من زیاد مطالعه کردم و کم کم تونستم درک کنم خدا رو و قوانینی که توی کائنات قرار داده
قوانینی که با اشراف به اونها و مهم تر از همه عمل کردن به اونها میتونیم به تمام خواسته های مادی و معنویمون برسیم...
و در نهایت هنوز من خیلی چیزا رو نمی دونم....
شاید حتی هنوز باید خیلی رشد کنم که بتونم اون فایل رو گوش کنم
و فکر می کنم اون روز الان نیست...
شاید نیاز هست که خیلی رشد کنم که خیلی چیزا رو درک کنم...
اما خوشحالم که توی مسیر هستم ...
با سلام
رویا خانم به نظرمن سخنرانی های کتاب آن سوی مرگ را گوش بدید
دعا کمیل هم عالیه
راستش من زیاد آدم فلسفی نیستم یعنی مطالعه ای در این زمینه نداشتم اما یه سری مسائل هست که برای خودم حل شده است مثلا اینکه من یه چیزی را میخواستم ولی بهش نرسیدم بعد از چند سال میفهمم که اصلا به صلاحم نبوده و شاید همون دعا ها باعث شده خواسته ام برآورده نشه تا عواقب نداشته باشه و ...
به نظرم فقط یه چیز تو زندگی مهمه اینکه تو هر تصمیم ببینی خدا از این کار راضی هست یا نه فهمیدنش هم سخت نیست گرچه عمل کردن بهش گاهی خیلی سخته/:.rolleyessmileyani اما ارزشش را داره
در ارتباط با اینکه توی هر تصمیم فقط ببینی خدا راضی هست یا نه کافیه با نهایت احترام من با این جمله شما کمی مشکل دارم.
مثلا وقتی من یکی رو دوست دارم و خواسته م هم اینه که به اون شخص برسم کجای این خواسته نارضایتی خداوند می تونه وجود داشته باشه؟؟؟
خب حالا میرسیم به درک اینکه اگه خداوند این من و به وصال اون شخص نرسوند من با این اتفاقی که توی زندگیم افتاده باید چیکار کنم؟
باید چطوری درکش کنم... که به صلاحم نیست و خدا صلاح من رو بهتر میدونسته
نمی گم من نمی تونم این موضوع رو درک کنما... دارم می گم اینجاست که خیلی ها ممکنه به خدا نزدیک تر بشن
و خیلی ها هم ممکنه سنگدل و خشمگین و حتی بی دین و بی خدا بشن...
خیلی بحث پیجیده ای هست... شاید اینجا جایی هست که چالش انسان با خودش با دنیا با دلش با خدای خودش شروع میشه
من وقتی یه بنز میخوام اگه خدا بهم یه پراید بده یا بگه بیا به همین پراید قانع باش من چطوری می تونم خودم و راضی کنم که سوار پراید بشم
وقتی سالها رویای بنز رو داشتم...
میتونم بگم خب اشکال نداره این پراید رو هم خدا فرستاده سوارش می شم...
خیلی مثال کوچیکی بود در برابر اون چیزی که منظورم هستااااااا
شاید واسه چیزای معنوی زدن مثال مادی اصلا بی معنا باشه...
ولی دارم میگم که منظورم رو ملموس تر برسونم....
من به شخصه الان اینجوریم: (نمی دونم درسته یا غلط) ولی وقتی بنز میخوام نمی تونم خودم و قانع کنم که پراید هم از طرف خدا اومده پس خوبه سوار شو
پیاده و با رویای بنز میرم اما سوار پراید نمیشم.
الان من تو این مرحله ام...
میتونم بگم خدایا اگه به صلاحم هست بنز رو بهم بده
اما نمی تونم بپذیرم که خدا پراید بهم بده و من قبول کنم و قانع باشم...
نمی دونم می تونم منظورم و بفهمونم یا نه...
قطعا من توی این نقطه یه مشکلی دارم... یا اونقدر بزرگ نشدم که شایسته ی بنز باشم یا اینکه اصلا معنی دنیا رو نفهمیدم...
خب روی خودم کار می کنم. یه روزی به اینا هم میرسم.
یه جمله ای از دکتر هلاکویی شنیدم که انتخاب بد کردن بهتر از انتخاب نکردنه (یه چیزی توی این مایه ها گفتن. جمله دقیقش یادم نیست)
انگار وقتی انتخاب نمی کنی همه چیز رو از خودت محروم می کنی
من الان اونجوریم... و من الان شاید اونقدر کوچیکم که نمی تونم معنای اون جمله ی دکتر هلاکویی رو درک کنم.
سلام
ببخشید من کل بحث رو دنبال نکردم ولی، اینکه خیر و صلاح انسانها رو خداوند بهتر از اونا میدونه پر واضحه. درسته خداوند به انسان عقل داده ولی رهاش نمیکنه و میدونه که ممکنه اشتباهای زیادی مرتکب بشه. و دیگر اینکه خالق انسان و عقل انسان خودش بهترین راهنمای انسانها هستند. پس اگه با بکار گیری عقل در راه هدفی سعیو تلاش کردی و از خدا هم کمک خواستی و موفق نشدی نگران نباش و مطمن باش خیر و صلاحت در آن بوده است.
یه آیه قران هست که میگه:
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
بیشتر بخش آخر منظورمه که میگه چیزهای زیادی هست که شما دوست ندارید ولی برای شما خیرهو چیزهای زیادی هست که دوست دارید و برای شما شر است.
موفق باشید.
sooroosh1315
2020/09/18, 18:10
سلام
یه جمله ای از دکتر هلاکویی شنیدم که انتخاب بد کردن بهتر از انتخاب نکردنه
احتمالا
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
و در کل لاحول و لاقوه الابالله
از یک سو می گویند از تو حرکت از خدا برکت
و ی بنده خدایی بود که شب و روز می گفت یا الله یا الله یا الله ....
بعد بهش میگن شب و روز یا الله می گی یبار شد خدا جوابت بده ؟
بعد متوجه میشه که اول خدا صداش زده بعد این داره جواب میده
در واقع چه حرکت چه برکت هردو از سوی خداس عنایت خداس توجه خداس منت گذاشتن خداس
و اینکه ما همه در تغییر و تحول هسیم چه نسبت به یک ثانیه قبل چه نسبت به چند سال قبل
و خواسته ها و ارزوهامون هم در حال تغییر ( یجورایی انگار دنیا مدرسه خواستن ها هست ، هر روز در پی چیزی ، گاهی رسیدن و گاهی نرسیدن )
در کل هم بنظرم به خیلی هاش میرسیم ، فقط شاید در گذر زمان دیگه طالبش نباشم (معلومه ان چیزو بیشتر از ارزش واقعیش می خواسیم)
در عالم بورس هم میشه مثلا:
فلان شرکت خیلی خوبه 10 هزار تومن می ارزه مثلا الانم 1000 تومن هست و ما دنبالش می دویم بعد در 15 هزار یهو بهش می سیم می بینیم از شدت علاقه بی خود تا اینجا دنبالش دویدیم همون اول باید می گفتیم اینو تا نرخ 5000 تومن دوس داریم مثلا
در کل افتاد مهر چیزی به دل ادم رسیدن و نرسیدن تلاش کردن و نکردن همه از خداس
و....
MORTEZA66
2020/09/20, 22:42
بله کاملا درست هست
عشق واقعی همان عشق به خداست
ولی به این راحتی ها حاصل نمیشود
نیاز به تذهیب نفس و ترک همه علایق دنیوی دارد
....
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ
مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلیّ دِیَتُه وَ مَن عَلیّ دِیَتُه فَأنَا دِیَتُهُ » )
هر که مرا طلب کند، مییابد؛ هر که مرا بیاید،
می شناسد؛ هر که مرا بشناسد، دوستم می دارد؛ هر که مرا دوست بدارد، عاشقم می شود؛ هر
که عاشقم شود، عاشقش میشوم و هر که عاشقش شدم، او را می کشم؛ هر که را بکشم،
خو نبهایش بر من است و هر که خو نبهایش بر من باشد، من خو نبهای اویم.
mhjboursy
2020/09/21, 11:32
اندیشه در زمان، باز کنندهی اندیشههای برتر
-------------------------------------------------
برای این که بحثهای تراز (نسبتا) بالای فلسفی برای آدم باز شود نیاز است آدم مقداری در مورد «زمان» بیاندیشد و با گفتگوها و اندیشههای فلسفیای که در این خصوص شده آشنا شود.
بیشترین چیزی که گمان کنم برای گشایش این موضوع فلسفی در ذهن به کار میآید اندیشیدن در «اول» است.
این که آیا زمان و مکان چیزی به نام «اول» دارد یا ندارد؟
اگر مکان چیزی به نام «اول» دارد، اگر من نوعی، رفتم سر نقطهی اول ایستادم آنجا چه میبینم؟ این ور که مکان است. هیچ. آن ور که مکان نیست چیست؟ اصلا آیا «آن ور» هست؟ (با توجه به این که «ور» خودش اشاره به «مکان» دارد).
زمان چه؟ اگر من رفتم نقطهی یکم زمان ایستادم. آن ور چیست؟ بیزمانی؟
این اندیشه، اندیشهی انسان را به بحث «عدم» و «نیستی» نیز باز میکند. و انسان بالاخره میفهمد که: نیستی نیست. و سپس انسان میپرسد: پس نیستی چیست؟ (به عبارت دیگر از خود میپرسد: نیستی چگونه هستیای است؟) و از این اندیشه راهی ذهن خودش و موضوع اعتباریها میشود.
و پس از این که بحث زمان برای انسان باز شد بسیاری از مفاهیم قران و اندیشههای رایج و روزمره برای انسان گشوده میشود. ان شاء الله.
-------------------------------------------
پینوشت: اینها که اینجا نوشتهایم به بیان بود. شخصی اگر دوست داشته باشد میتواند در اینها سیر کند. و بین دانستن و درک کردن و سیر کردن و از نزدیک مفاهیم را فهمیدن و لمس کردن و با تمام وجود به آن اندیشیدن فرق است.
اندیشه در زمان، باز کنندهی اندیشههای برتر
-------------------------------------------------
برای این که بحثهای تراز (نسبتا) بالای فلسفی برای آدم باز شود نیاز است آدم مقداری در مورد «زمان» بیاندیشد و با گفتگوها و اندیشههای فلسفیای که در این خصوص شده آشنا شود.
بیشترین چیزی که گمان کنم برای گشایش این موضوع فلسفی در ذهن به کار میآید اندیشیدن در «اول» است.
این که آیا زمان و مکان چیزی به نام «اول» دارد یا ندارد؟
اگر مکان چیزی به نام «اول» دارد، اگر من نوعی، رفتم سر نقطهی اول ایستادم آنجا چه میبینم؟ این ور که مکان است. هیچ. آن ور که مکان نیست چیست؟ اصلا آیا «آن ور» هست؟ (با توجه به این که «ور» خودش اشاره به «مکان» دارد).
زمان چه؟ اگر من رفتم نقطهی یکم زمان ایستادم. آن ور چیست؟ بیزمانی؟
این اندیشه، اندیشهی انسان را به بحث «عدم» و «نیستی» نیز باز میکند. و انسان بالاخره میفهمد که: نیستی نیست. و سپس انسان میپرسد: پس نیستی چیست؟ (به عبارت دیگر از خود میپرسد: نیستی چگونه هستیای است؟) و از این اندیشه راهی ذهن خودش و موضوع اعتباریها میشود.
و پس از این که بحث زمان برای انسان باز شد بسیاری از مفاهیم قران و اندیشههای رایج و روزمره برای انسان گشوده میشود. ان شاء الله.
-------------------------------------------
پینوشت: اینها که اینجا نوشتهایم به بیان بود. شخصی اگر دوست داشته باشد میتواند در اینها سیر کند. و بین دانستن و درک کردن و سیر کردن و از نزدیک مفاهیم را فهمیدن و لمس کردن و با تمام وجود به آن اندیشیدن فرق است.
جناب محمدحسین من فکر می کنم که بعد زمانی یکی از محدودیت های این جهان (منظورم زندگی ما روی زمین) هست
اما چنین محدودیتی به واقع اصلا وجود ندارد و معنا ندارد.
من زیاد در موردش تحقیق نکردم اما علم هم به این موضوع پرداخته قطعا
نظریه نسبیت انیشتین هم به این موضوع اشاره کرده که زمان نسبی است.
و انشتین گفته این نظریه ی من رو شاید فقط 5 نفر روی کره خاکی بتونن درک کنن که خودم هم جزو اون 5 نفر نیستم... /.:biggrinsmiley.:/
من گفتم بعد زمان یکی از محدودیت های این جهان هست
حتی وقتی به نظریه نسبیت انیشتین فکر می کنیم می بینیم شاید این جمله هم جای تفکر داره. که محدودیت هست یا نیست /.:blinksmiley.://.:biggrinsmiley.:/
انیشتین اینجوری نظریه اش رو تفهیم می کنه که فرض کنید ساعت ها با یک زن زیبا روی هستید و فک کنم یک دقیقه دستتون رو بگیرید روی آتش
در حالت اولی با اینکه ساعت ها گذشته گذر زمان رو حس نکردید و فکر کردید مثلا ده دقیقه گذشته اما یک دقیقه ی دومی شاید یه عمر بگذره...
من فکر می کنم ما نمی تونیم نبود بعد زمان رو درک کنیم چون توی این بعد گیر کردیم
مثل این میمونه که یه جسمی توی یه محیط دو بعدی باشه و بخوای بعد سوم رو براش تعریف کنی (مثلا به مستطیل بگی عزیزم تو می تونی مکعب باشی/.:biggrinsmiley.:/ میگه مکعب چیه؟/.:biggrinsmiley.:/)
اصلا نمی تونه درک کنه.
از چیزی که توش نبوده نمی تونه درکی داشته باشه
در کل میخوام بگم اون اولی که شما ازش حرف زدین وقتی بعد زمان نباشه بی معنا میشه
ما میخواییم با محدودیت هامون توی این دنیا درکش کنیم. هی میگم کو اولش...
اصلا این اول تعریف نداره به نظرم...
sooroosh1315
2020/09/21, 11:48
اعتباری بودن
میشه یک کتاب رمان را در نظر گرفت
ابتدای زمان و مکان می شود جایی که نویسنده تصمیم به نوشتن و پرداخت شخصیت ها گرفته
و خود شخصیت های داخل داستان وجود خارجی ندارند و از ذهن و توانایی خالق (نویسنده) جان می گیرند ان هم بصورت اعتباری ، یعنی کافی است نویسنده احساس کند این داستان مفتش گران است و داستان بکل رها کند و تمام شخصیت های خلق شده به نیستی و فنا بروند ( شاید البته یکی از شخصیت ها خوب باشد نگه اش دارد برای کتاب بعدی اما بقیه بفنا می رود )
و خوانندگان کتاب نیز به همین صورت تا مادامی که کتاب را می خوانند شخصیت ها جان اعتباری از ذهن خواننده میس گیرند و بمحض فراغت خواننده از کتاب ، نیست و نیستی می شوند.
یه چیز جالب دیگه بهتون بگم
تا حالا به خواب هاتون توجه کردین
اصلا بعد زمان توی خواب هامون نیست
گاهی من یه سریال توی خوابم می بینم
اما وقتی به خوابم فکر می کنم نمی تونم بهفمم جزئیاتش چی بود
چون اصلا اونجا بعد زمان معنا نداره
شاید بعد مکان هم بی معنا باشه
چون هر لحظه یه جایی هستیم.
خودم تو رختخوابم
روحم جای دیگه
در مورد بعد مکان من دیگه اصلا نخوندم
فقط تا این حد می دونم که جهان سه بعدی که ما توش داریم زندگی می کنیم به واقع سه بعدی نیست
تا بعد 14 امش هم توسط دانشمندان کشف شده
و اون ابعاد دیگه رو ما نمی بینیم
اینجوری فکر کنیم شاید بعد مکان هم بی معنا بشه...
نمی دونماااااا.... افکار خودم و دارم می گم نه چیزهای واقعی یا علمی رو
mhjboursy
2020/09/21, 12:02
من فکر می کنم ما نمی تونیم نبود بعد زمان رو درک کنیم چون توی این بعد گیر کردیم
مثل این میمونه که یه جسمی توی یه محیط دو بعدی باشه و بخوای بعد سوم رو براش تعریف کنی (مثلا به مستطیل بگی عزیزم تو می تونی مکعب باشی/.:biggrinsmiley.:/ میگه مکعب چیه؟/.:biggrinsmiley.:/)
اصلا نمی تونه درک کنه.
از چیزی که توش نبوده نمی تونه درکی داشته باشه
در کل میخوام بگم اون اولی که شما ازش حرف زدین وقتی بعد زمان نباشه بی معنا میشه
ما میخواییم با محدودیت هامون توی این دنیا درکش کنیم. هی میگم کو اولش...
اصلا این اول تعریف نداره به نظرم...
فوقالعاده.
عالی.
به خصوص این جمله:
ما نمی تونیم نبود بعد زمان رو درک کنیم چون توی این بعد گیر کردیم
البته این دقیقا برعکس است. یعنی برعکس هم میتواند باشد!!!
به این صورت:
ما به واقع از زمان درکی داریم. پس ما در زمان نیستیم.
(هر دو عبارت هم درست است.)
mhjboursy
2020/09/21, 12:04
اعتباری بودن
میشه یک کتاب رمان را در نظر گرفت
ابتدای زمان و مکان می شود جایی که نویسنده تصمیم به نوشتن و پرداخت شخصیت ها گرفته
و خود شخصیت های داخل داستان وجود خارجی ندارند و از ذهن و توانایی خالق (نویسنده) جان می گیرند ان هم بصورت اعتباری ، یعنی کافی است نویسنده احساس کند این داستان مفتش گران است و داستان بکل رها کند و تمام شخصیت های خلق شده به نیستی و فنا بروند ( شاید البته یکی از شخصیت ها خوب باشد نگه اش دارد برای کتاب بعدی اما بقیه بفنا می رود )
و خوانندگان کتاب نیز به همین صورت تا مادامی که کتاب را می خوانند شخصیت ها جان اعتباری از ذهن خواننده میس گیرند و بمحض فراغت خواننده از کتاب ، نیست و نیستی می شوند.
در این مثال شما نویسنده هم در زمان تصور شده. (خیلی سخت است در نگر گرفتن یک نویسنده که در زمان نباشد.)
این مثال آدم را دور میکند.
MORTEZA66
2020/09/21, 12:08
انسان موجودی ازلی و ابدی هست
چیزی به نام زمان و مکان وجود ندارد
کسایی که بتونن از حجابها بگذرن همین الان هم این مفاهیم رو درک میکنن
يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ
مثلا منظور از این ایه این هست که اینها همین الان دارن در جهنم میسوزن ولی متوجه نمیشن بعلت حجابها(قرار نیست در اینده وارد جهنم بشن)
کسی که از این حجابها بگذره همه چیز همین الانم تقریبا براش مشهوده.......
مثلا شما زمانی که گناه میکنی داری از صراط میفتی یا ......
فقط الان منوجه نیستی.....
چیزی بنام اینده وجود ندارد فقط رفع بعضی حجابهاست که در بززخ و بعد در مرحله بعد برای افراد عادی اتفاق میقته و انسان متوجه میشه....
یه چیز جالب دیگه بهتون بگم
تا حالا به خواب هاتون توجه کردین
اصلا بعد زمان توی خواب هامون نیست
گاهی من یه سریال توی خوابم می بینم
اما وقتی به خوابم فکر می کنم نمی تونم بهفمم جزئیاتش چی بود
چون اصلا اونجا بعد زمان معنا نداره
شاید بعد مکان هم بی معنا باشه
چون هر لحظه یه جایی هستیم.
خودم تو رختخوابم
روحم جای دیگه
در مورد بعد مکان من دیگه اصلا نخوندم
فقط تا این حد می دونم که جهان سه بعدی که ما توش داریم زندگی می کنیم به واقع سه بعدی نیست
تا بعد 14 امش هم توسط دانشمندان کشف شده
و اون ابعاد دیگه رو ما نمی بینیم
اینجوری فکر کنیم شاید بعد مکان هم بی معنا بشه...
نمی دونماااااا.... افکار خودم و دارم می گم نه چیزهای واقعی یا علمی رو
در واقع شاید شاید وقتی به خواب هامون فکر کنیم یه ذره بتونیم نبود بعد زمان و مکان رو درک کنیم.
من حتی گاهی خواب می بینم که دارم خواب می بینم.
یعنی من الان توی رختخوابم هستم
بعد خودم رو در یه موقعیتی می بینم که دارم یه خوابی رو می بینم
ببینید اصلا با کلمات هم نمی تونم بگم چه حالتی هست
اینجاست که کمی می تونیم نبود این محدودیت ها رو درک کنیم.
اصلا همون خواب یک مرحله ای هم همینه
مگه میشه من همزمان تو اتاقم باشم هم همزمان یه جای دیگه باشم و خودم رو اونجا با جزئیات دقیق ببینم؟
اگه بخواییم بگیم اون روحمون هست درست... اما خب جسممون هم دقیقا با همین شکلی که هست هم اونجا بود دیگه....
ما حتی وقتی چشمامون رو ببندیم حتی وقتی خواب هم نیستیم حتی اصلا با جشم باز هم می تونیم خودمون یا هر چیز دیگه ای رو مقابل خودموت تصور کنیم و با جزئیات دقیق ببینیم. یعنی مثلا همزمان دو تا از خودم هست. یکی همین جا که نشسبتم. یکی هم جلوم... اونی که خودم دارم می بینم. توی ذهنم می بینم.
انسان موجودی ازلی و ابدی هست
چیزی به نام زمان و مکان وجود ندارد
کسایی که بتونن از حجابها بگذرن همین الان هم این مفاهیم رو درک میکنن
يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ
مثلا منظور از این ایه این هست که اینها همین الان دارن در جهنم میسوزن ولی متوجه نمیشن بعلت حجابها(قرار نیست در اینده وارد جهنم بشن)
کسی که از این حجابها بگذره همه چیز همین الانم تقریبا براش مشهوده.......
مثلا شما زمانی که گناه میکنی داری از صراط میفتی یا ......
فقط الان منوجه نیستی.....
چیزی بنام اینده وجود ندارد فقط رفع بعضی حجابهاست که در بززخ و بعد در مرحله بعد برای افراد عادی اتفاق میقته و انسان متوجه میشه....
تمام چیزهایی که گفتید رو قبول دارم.
این که اعمال ما توی همین دنیا هم آثاری خوب یا بدی رو توی زندگیمون داره. اما
این که شما فرمودید قرار نیست در آینده وارد جهنم بشن رو من قبول ندارم.
چون با اصول دین ما سازگاری نداره.
به نظر من جهنم و بهشت در آینده قطعا و قطعا وجود داره.
اصلا فارغ از دین...
با فکر خودمون هم اگه وجود نداشته باشه پس خدا عادل نیست...
و از اونجایی که قطعا خدا عادل هست پس بهشت و جهنم هم وجود دارد.
MORTEZA66
2020/09/21, 12:26
تمام چیزهایی که گفتید رو قبول دارم.
این که اعمال ما توی همین دنیا هم آثاری خوب یا بدی رو توی زندگیمون داره. اما
این که شما فرمودید قرار نیست در آینده وارد جهنم بشن رو من قبول ندارم.
چون با اصول دین ما سازگاری نداره.
به نظر من جهنم و بهشت در آینده قطعا و قطعا وجود داره.
اصلا فارغ از دین...
با فکر خودمون هم اگه وجود نداشته باشه پس خدا عادل نیست...
من نگفتم نیست .من گفتم اینده وجود نداره .در نتیجه یک شخصی که حجابها رو تونسته کنار بزنه
همین الان میبینه شما در جهنم هست یا در بهشت هستید
از صراط افتادید یا .....
چیزهایی که شما در اینده تجربه میکنید همین الان درجریانند و اشخاصی هستند که میتونند ببینند.
ما انسانهای عادی در حجاب زمان و مکانیم.....
اینده دنیایی ماو برزخی ما و مرحله بعد(بهشت و جهنم) همه الان موجوده برای شخصی که تونسته از اون حجابها بگذره همین الان
والبته این مباحث را در فروم مطرح کردن اشتباهه......
من نگفتم نیست .من گفتم اینده وجود نداره .در نتیجه یک شخصی که حجابها رو تونسته کنار بزنه
همین الان میبینه شما در جهنم هست یا در بهشت هستید
از صراط افتادید یا .....
چیزهایی که شما در اینده تجربه میکنید همین الان درجریانند و اشخاصی هستند که میتونند ببینند.
ما انسانهای عادی در حجاب زمان و مکانیم.....
اینده دنیایی ماو برزخی ما و مرحله بعد همه الان موجوده برای شخصی که تونسته از اون حجابها بگذره همین الان
والبته این مباحث را در فروم مطرح کردن اشتباهه......
اوکی الان متوجه منظورتون شدم.
اینجوری کاملا درسته
و من هم با تمام نظرات شما موافقم.
دنیای ما از ازل تا ابد (اگه از این کلمات استفاده می کنم واسه درک خودمون هست) وجود داره. اخرش هم هست
و همه ما انسان ها این قدرت رو خداوند درونمون قرار داده که بتونیم از آگاهی هایی که توی ابد هست استفاده کنیم
برای رسیدن به پیشرفت ها و موفقیت ها
مثلا الهاماتی که به دانشمندان میشه و یه چیزی رو کشف می کنن یا اختراع می کنن
همون اختراعات هم به این دلیل هست که برای لحظه ای به حافظه ی آکاشیک وصل شدن و تونستن اون رو از ابد بیارن
و بسازن
خیلی بحث گسترده و پیچیده ای هست
تمام علم و آگاهی های جهان هستی توی تک تک سلول های بدن ما توی تک تک موجودات وجود داره.
و به همین دلیل هست که ما می تونیم جواب تک تک سوالات ذهنمون رو از درون خودمون پیدا کنیم. تمام سوالات رو
دکتر هیولن هم منظورش همین بوده. توی کتاب محدودیت صفر که امروز توی تاپیک غیربورسی بهش اشاره کردم.
mhjboursy
2020/09/21, 12:34
من نگفتم نیست .من گفتم اینده وجود نداره .در نتیجه یک شخصی که حجابها رو تونسته کنار بزنه
همین الان میبینه شما در جهنم هست یا در بهشت هستید
از صراط افتادید یا .....
چیزهایی که شما در اینده تجربه میکنید همین الان درجریانند و اشخاصی هستند که میتونند ببینند.
ما انسانهای عادی در حجاب زمان و مکانیم.....
اینده دنیایی ماو برزخی ما و مرحله بعد همه الان موجوده برای شخصی که تونسته از اون حجابها بگذره همین الان
والبته این مباحث را در فروم مطرح کردن اشتباهه......
سلام.
این حرفی که شما میفرمایید درست.
ولی نمیدانم خودتان چقدر روی این حرف مسلط هستید.
کیفیت ربط حادث به قدیم، در نگاه شما چگونه است؟
----------
ببینید، میفرماید: هم فیها خالدون.
اکنون انسانی بهشتی را تصور بفرمایید. با گذشتهای سالم و اعمالی سالم.
از امروز میشود جهنمی. با اعتقاداتی کریه و اعمالی پست.
آیا در آن نشئه که خالد است دچار تغییر میشود؟
mhjboursy
2020/09/21, 12:36
فوقالعاده.
عالی.
به خصوص این جمله:
البته این دقیقا برعکس است. یعنی برعکس هم میتواند باشد!!!
به این صورت:
ما به واقع از زمان درکی داریم. پس ما در زمان نیستیم.
(هر دو عبارت هم درست است.)
برای این که منظورم سخت و پیچیده نشود:
ما داریم خودمان را درون قفسی میبینیم.
همین، دیدن ما، خودمان را، و قفس دورمان را، میرساند که ما برون از قفسیم.
برای این که منظورم سخت و پیچیده نشود:
ما داریم خودمان را درون قفسی میبینیم.
همین، دیدن ما، خودمان را، و قفس دورمان را، میرساند که ما برون از قفسیم.
چقدر قشنگ...
آفرین
جناب محمدحسین خیلی قشنگ گفتید
مثه همون چیزی که من میگم که ما می تونیم خودمون رو مقابل خودمون ببینیم یا خودمون رو در آینده ببینیم و این نشون میده که بعد مکان و زمان وجود نداره. آره؟؟؟؟
اوکی الان متوجه منظورتون شدم.
اینجوری کاملا درسته
و من هم با تمام نظرات شما موافقم.
دنیای ما از ازل تا ابد (اگه از این کلمات استفاده می کنم واسه درک خودمون هست) وجود داره. اخرش هم هست
و همه ما انسان ها این قدرت رو خداوند درونمون قرار داده که بتونیم از آگاهی هایی که توی ابد هست استفاده کنیم
برای رسیدن به پیشرفت ها و موفقیت ها
مثلا الهاماتی که به دانشمندان میشه و یه چیزی رو کشف می کنن یا اختراع می کنن
همون اختراعات هم به این دلیل هست که برای لحظه ای به حافظه ی آکاشیک وصل شدن و تونستن اون رو از ابد بیارن
و بسازن
خیلی بحث گسترده و پیچیده ای هست
تمام علم و آگاهی های جهان هستی توی تک تک سلول های بدن ما توی تک تک موجودات وجود داره.
و به همین دلیل هست که ما می تونیم جواب تک تک سوالات ذهنمون رو از درون خودمون پیدا کنیم. تمام سوالات رو
دکتر هیولن هم منظورش همین بوده. توی کتاب محدودیت صفر که امروز توی تاپیک غیربورسی بهش اشاره کردم.
یه چیزی رو بگم شاید با این نوشته ی من که گفتم همه چیز از ازل تا ابد وجود داره
و ما می تونیم بریم و اونا رو از آینده بیاریم
شاید این یه اشتباهی رو توی ذهن خواننده ایجاد کنه که پس سرنوشت ما از قبل مشخص هست
نه اصلا و ابدا منظورم این نیست.
بحث خیلی گسترده ای است و برمیگرده به بعدهای دیگه ای که وجود داره و افکار ما که وارد اون بعد ها میشن
و ارتعاشاتی که ما از خودمون ساتع می کنیم و باعث دریافت ارتعاشاتی می شود...
پس اصلا سرنوشت از قبل نوشته شده ای وجود ندارد...
و این بحث داشتن اختیار ما رو در تعیین سرنوشتمون زیر سوال نمیبره.
بزارید واضح بگم که اونایی که این مباحث براشون سخته هم درک کنن
نمره من رو معلم میده.
من خودم نمره میارم
هر دو جمله درسته
اگه درس بخونم نمره میارم
در نهایت معلم برگه ی من و تصحیح میکنه و نمره ی من و میده.
MORTEZA66
2020/09/21, 12:47
سلام.
این حرفی که شما میفرمایید درست.
ولی نمیدانم خودتان چقدر روی این حرف مسلط هستید.
کیفیت ربط حادث به قدیم، در نگاه شما چگونه است؟
----------
ببینید، میفرماید: هم فیها خالدون.
اکنون انسانی بهشتی را تصور بفرمایید. با گذشتهای سالم و اعمالی سالم.
از امروز میشود جهنمی. با اعتقاداتی کریه و اعمالی پست.
آیا در آن نشئه که خالد است دچار تغییر میشود؟
راستش در درجه اول بهشت و جهنم مکان نیستند و همان اعمال و عقاید و صفات ما هستند که شکل واقعی انها را در برزخ و عوالم بعدی مشاهده میکنیم بعلت حجابها.
شما الان وازه دیروز خوب و امروز بد رو در جمله پرسیدید که اصلا زمان وجود خارجی ندارد.
توضیح خیلی مسایل و درک انها هم برای انسانهای عادی بسیار مشکل هست.
در حدیث هست که عده ای را برای بهشت افریدم و باکی ندارم و عده ای را برای جهنم و باکی ندارم
البته اینها همه باز سوالات فراوان ایجاد میکند .....
mhjboursy
2020/09/21, 12:49
چقدر قشنگ...
آفرین
جناب محمدحسین خیلی قشنگ گفتید
مثه همون چیزی که من میگم که ما می تونیم خودمون رو مقابل خودمون ببینیم یا خودمون رو در آینده ببینیم و این نشون میده که بعد مکان و زمان وجود نداره. آره؟؟؟؟
درست است. ولی نفرمایید زمان و مکان و گذشته و آینده وجود ندارد. (منظور شما درست است ولی این گویش و بیان درست نیست. و این که بیان روی اندیشه تاثیر میگذارد.)
بفرمایید:
ما می تونیم خودمون رو مقابل خودمون ببینیم یا خودمون رو در آینده و گذشته ببینیم و این نشون میده که در جنبهای از وجودمان، ما ورای مکان و زمان هستیم.
MORTEZA66
2020/09/21, 12:54
امام علی(ع) در پاسخ به سه پرسش پیاپی در مسئله قضا و قَدَر الهی فرمود: «طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ- [ثُمَّ سُئِلَ ثَانِیاً فَقَالَ] وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ- [ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ] وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوه»؛[1] (https://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa79054#)
1. راهی است تاریک، آنرا نپیمایید، 2. دریایی است عمیق، در آن وارد نشوید، 3. راز نهفته الهی است، خود را در باره آن به زحمت نیندازید.
mhjboursy
2020/09/21, 13:02
راستش در درجه اول بهشت و جهنم مکان نیستند و همان اعمال و عقاید و صفات ما هستند که شکل واقعی انها را در برزخ و عوالم بعدی مشاهده میکنیم بعلت حجابها.خوب. این کاملا درست.
شما الان وازه دیروز خوب و امروز بد رو در جمله پرسیدید که اصلا زمان وجود خارجی ندارد.
عرض کردم، منظور پرسش از کیفیت ربط حادث به قدیم بود. بالاخره من یک جنبهی خالد دارم و یک جنبهی متغیر. (دارم یا نه؟)
منظور از این که «زمان وجود خارجی ندارند» را باید دقیق بفرمایید. و البته منظورتان از خارج.
(آیا من در خارج وجود دارم یا نه؟ آیا اصلا چیزی در خارج هست یا نه؟ آیا آن خارج «حرکت» و «تغییر» و «دگرگونی» وجود دارد یا نه؟)
و این که خداوند متعال از واژههای امروز و دیروز استفاده کردهاند و از واژههای ابد و خالد استفاده کردهاند.
و این که این چیزهایی که ما داریم میبینیم و همین تایپ کردن من و شما روی صفحه کلید (همین امروز و دیروز و این لحظه و لحظهی آینده و در کل حرکت و تغییر) اگر نیست پس چیست؟ من الان تایپ میکنم و الان نمیکنم. آیا این دو «آن» با هم متفاوت است؟ یا نه؟ یا اصلا نیست؟ (منظور از این که زمان نیست، یا زمان در خارج نیست باید واضح بیان گردد.)
راستش در درجه اول بهشت و جهنم مکان نیستند و همان اعمال و عقاید و صفات ما هستند که شکل واقعی انها را در برزخ و عوالم بعدی مشاهده میکنیم بعلت حجابها.
شما الان وازه دیروز خوب و امروز بد رو در جمله پرسیدید که اصلا زمان وجود خارجی ندارد.
توضیح خیلی مسایل و درک انها هم برای انسانهای عادی بسیار مشکل هست.
در حدیث هست که عده ای را برای بهشت افریدم و باکی ندارم و عده ای را برای جهنم و باکی ندارم
البته اینها همه باز سوالات فراوان ایجاد میکند .....
من اینجا یه چیزی که به ذهن خودم میرسه رو بگم.
اون عده ای که برای بهشت و اون عده ای که برای جهنم آفریده شده مشخص شده نیستند.
قطعا عده ای به بهشت و عده ای به جهنم میرن
اما از قبل مشخص نیست که کی به بهشت میره و کی به جهنم.
خداوند جهانی رو آفریده و قوانینی رو در این جهان وضع کرده.
بر اساس قوانینی که در این جهان هست هر کس خلاف قوانین عمل کنه به جهنم میره و هر کس مطابق قوانین عمل کنه به بهشت میره
و ما می تونیم خودمون تعیین کنیم که به کجا برویم
پس اینجا یه خرده درک این موضوع که افرادی هستند که می توانند ببینند ما به بهشت می رویم یا جهنم برام سخت میشه
اما اگه اینجوری برای خودم توجیه کنم که: با توجه به انرژی های درونی اکنون ما می تونن ببین که با این انرژیها ما روانه ی بهشت یا جهنم می شیم
اما اگه انرژی هامون رو و ارتعاشاتمون رو عوض کنیم سرنوشت ما به گونه ی دیگری می شود.
درست است. ولی نفرمایید زمان و مکان و گذشته و آینده وجود ندارد. (منظور شما درست است ولی این گویش و بیان درست نیست. و این که بیان روی اندیشه تاثیر میگذارد.)
بفرمایید:
ما می تونیم خودمون رو مقابل خودمون ببینیم یا خودمون رو در آینده و گذشته ببینیم و این نشون میده که در جنبهای از وجودمان، ما ورای مکان و زمان هستیم.
بله منظورم همین بود. میخواستم بگم می تونیم تصور کنیم که می تونه بعد زمان و مکان در جهان دیگری وجود نداشته باشد
همانگونه که به قول شما اکنون هم در جنبه ای از وجود ما وجود ندارد.
mhjboursy
2020/09/21, 13:11
در مورد مثال خواب و مثال نویسندگی که بیان شد،
اینها هم مثالهای خوبی هستند و هم مثالهایی بد.
کلا هر مثالی اگر از یک جنبه خوب است از جنبه(ها)ی دیگر مطمئنا بد است. هر مثالی!
مشکل این دو مثال این است که پس از نویسندگی یا پس از خواب، شخص میآید در این دنیا. در این دنیای زماندار.
جنبهی خوب مثال این است که نشان میدهد انسان میتواند وارد یک «زمان» (و مکان) دیگر بشود. میتواند در یک زمان و مکان باشد ولی در آن نباشد.
ولی جنبهی بدش هم هست دیگر.
-----------------
به عبارت دیگر:
موضوع این است که در این مثالها ما از یک فضای زماندار مکاندار وارد یک فضای زماندار و مکاندار دیگر میشویم.
ولی آن چیزی را که میخواستیم با مثال به آن اشاره کنیم: ورود از فضای زماندار مکاندار به «بیمکانی» و «بیزمانی» است.
که اینجا حتی به واژههای «فضا»، «بیزمانی» یا حتی «ورود» هم نمیتوان اشاره کرد!!!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
خروج هم ندارد.
بلکه هست.
رفتن و برگشتن به آن معنی ندارد. بلکه در آن هستیم. نمیرویم که دوباره وارد شویم.
mhjboursy
2020/09/21, 13:12
در مورد مثال خواب و مثال نویسندگی که بیان شد،
اینها هم مثالهای خوبی هستند و هم مثالهایی بد.
کلا هر مثالی اگر از یک جنبه خوب است از جنبه(ها)ی دیگر مطمئنا بد است. هر مثالی!
مشکل این دو مثال این است که پس از نویسندگی یا پس از خواب، شخص میآید در این دنیا. در این دنیای زماندار.
جنبهی خوب مثال این است که نشان میدهد انسان میتواند وارد یک «زمان» (و مکان) دیگر بشود. میتواند در یک زمان و مکان باشد ولی در آن نباشد.
ولی جنبهی بدش هم هست دیگر.
-----------------
به عبارت دیگر:
موضوع این است که در این مثالها ما از یک فضای زماندار مکاندار وارد یک فضای زماندار و مکاندار دیگر میشویم.
ولی آن چیزی را که میخواستیم با مثال به آن اشاره کنیم: ورود از فضای زماندار مکاندار به «بیمکانی» و «بیزمانی» است.
که اینجا حتی به واژههای «فضا»، «بیزمانی» یا حتی «ورود» هم نمیتوان اشاره کرد!!!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
خروج هم ندارد.
بلکه هست.
رفتن و برگشتن به آن معنی ندارد. بلکه در آن هستیم. نمیرویم که دوباره وارد شویم.
و این که اصلا واژهی «بیزمانی» خودش بد است.
بی زمانی یعنی این که زمان نباشد.
در صورتی که منظور ما/من از بیزمانی ورا بودن از زمان است.
که این میشود زمان داشتن کامل!
ورای زمان بودن.
محیط به زمان بودن.
نه این که بدون زمان بودن.
این خیلی مهم است.
mhjboursy
2020/09/21, 13:16
در مورد مثال خواب و مثال نویسندگی که بیان شد،
اینها هم مثالهای خوبی هستند و هم مثالهایی بد.
کلا هر مثالی اگر از یک جنبه خوب است از جنبه(ها)ی دیگر مطمئنا بد است. هر مثالی!
مشکل این دو مثال این است که پس از نویسندگی یا پس از خواب، شخص میآید در این دنیا. در این دنیای زماندار.
جنبهی خوب مثال این است که نشان میدهد انسان میتواند وارد یک «زمان» (و مکان) دیگر بشود. میتواند در یک زمان و مکان باشد ولی در آن نباشد.
ولی جنبهی بدش هم هست دیگر.
-----------------
به عبارت دیگر:
موضوع این است که در این مثالها ما از یک فضای زماندار مکاندار وارد یک فضای زماندار و مکاندار دیگر میشویم.
ولی آن چیزی را که میخواستیم با مثال به آن اشاره کنیم: ورود از فضای زماندار مکاندار به «بیمکانی» و «بیزمانی» است.
که اینجا حتی به واژههای «فضا»، «بیزمانی» یا حتی «ورود» هم نمیتوان اشاره کرد!!!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
خروج هم ندارد.
بلکه هست.
رفتن و برگشتن به آن معنی ندارد. بلکه در آن هستیم. نمیرویم که دوباره وارد شویم.
برگردیم به پرسش اصلی:
آیا زمان آغاز دارد یا نه؟
اگر زمان آغاز ندارد یعنی چه؟ اگر مکان آغاز ندارد یعنی چه؟
و اگر زمان و مکان آغاز دارند، من اگر در نقطهی صفر زمان و مکان قرار بگیرم، در مرز بیزمانی و زمانمندی، در مرز مکان و لامکان، آنجا چه میبینم؟
(مانند این فیلمهای علمی تخیلی آن ور سیاهی و تباهی موج میزند مثلا؟ یا آن «ور» اشعههای کیهانی وجود دارد؟ یا مثلا این «ور» فضای معمولی است و آن «ور» فضای شطرنجی؟)
برگردیم به پرسش اصلی:
آیا زمان آغاز دارد یا نه؟
اگر زمان آغاز ندارد یعنی چه؟ اگر مکان آغاز ندارد یعنی چه؟
و اگر زمان و مکان آغاز دارند، من اگر در نقطهی صفر زمان و مکان قرار بگیرم، در مرز بیزمانی و زمانمندی، در مرز مکان و لامکان، آنجا چه میبینم؟
(مانند این فیلمهای علمی تخیلی آن ور سیاهی و تباهی موج میزند مثلا؟ یا آن «ور» اشعههای کیهانی وجود دارد؟ یا مثلا این «ور» فضای معمولی است و آن «ور» فضای شطرنجی؟)
جناب محمدحسییییییییییین؟؟؟؟؟؟؟ ؟
به یکی از دوستانتون که الان نزدیک به شما هستند یا می توانند در اصرع وقت خودشون رو به شما برسونن
بگید که از جانب من دست بزارن روی گلوی مبارک شما و حسابی بفشارند تا قیافتون اینجوری بشه/:.weirdsmiley.:/
اون موقع شاید وارد دنیای دیگری با قابلیت ها و ویژگی های دیگری شدید و توانستید پاسخ سوالتان را درک کنید =))=))=))
الان حدود دو ساعتی شاید هم بیشتر هست که مغز همه رو به تفکر واداشتید
بسه دیگه....
واسه مغز آکبند ما همین اندازه هم فشار زیادی بود که بهش وارد شد... =))=))=))=))
در نهایت پاسخ نهایی من این است: سوالتون از بیس اشتباه است
به دلیل اینکه میخوایید پاسخ سوالتون رو با محدودیت های تعریف شده در این جهان دریافت کنید.
اصلا دارید سوالی را با محدودیت های این جهان مطرح می کنید.
ولی باز هم پاسخی قانع کننده تر و ملموس تر بهتون میدم
اونور یه شبه وایساده با ناخن های دراز و دستاش رو جوری گرفته که میخواد گلوی شما رو محکم بفشاره که خون از انگشتاش جاری بشه =))=))=))
و پشت سر اون شبه هم رویای سایت روی تخت پادشاهی (ملکه ای) نشسته و دو تا فرشته هم اینور و اونورش وایسادن و دارن بادش می زنن و اون هم در حالی که داره ناخن هاش رو سوهان می کشه یه نگاهی به ناخن های سوهان کشیده ی خودش می کنه و لبخندی روی لبهاش می شینه و کمی سرش رو بالا میگیره و با یه اشاره خوشکل همراه با خشم به شبه دستور میده که محکم تر بفشار /:.yead.://:.yead.://:.yead.:/
mhjboursy
2020/09/21, 13:34
برگردیم به پرسش اصلی:
آیا زمان آغاز دارد یا نه؟
اگر زمان آغاز ندارد یعنی چه؟ اگر مکان آغاز ندارد یعنی چه؟
و اگر زمان و مکان آغاز دارند، من اگر در نقطهی صفر زمان و مکان قرار بگیرم، در مرز بیزمانی و زمانمندی، در مرز مکان و لامکان، آنجا چه میبینم؟
(مانند این فیلمهای علمی تخیلی آن ور سیاهی و تباهی موج میزند مثلا؟ یا آن «ور» اشعههای کیهانی وجود دارد؟ یا مثلا این «ور» فضای معمولی است و آن «ور» فضای شطرنجی؟)
بیزمانی معنی ندارد.
زمان، محدودیت زمانی ندارد.
من هیچگاه به نقطهی صفر زمان نمیرسم.
چون اساسا چنین چیزی برای زمان متصور نیست.
هر بخش از زمان یک بخش پس و یک بخش پیش (پشت و جلو) دارد.
اگر واژهی بیزمانی را درست کنیم و آن را به صورت ورایزمانی بخوانیم بخشی از مشکلها درست میشود.
من به نقطهای نمیرسم که مرز میان زماندار و بیزمان باشد. بلکه من در هر جای زمان که باشم در بیزمانی هم هستم. البته بیزمانی که اشتباه است: من در هر جای زمان که باشم (همان موقع) در ورایزمانی هم هستم.
این توجه بسیار مهم است. تنها با یک تغییر واژه انجام شد. واژهی اشتباه: بدونزمان واژهی درست: ورای زمان.
به عبارت دیگر: عزیزان (حکما و علما) این مشکل را اینگونه برطرف میکنند که: چرا، آن جنبه (جنبهی ماورایی) هم تغییرات هست. ولی نسبت تغییرات به خود شیء بر نمیگردد.
تغییرات، تمام یک موج را در بر میگیرد. ولی این تغییرات، دریا را در بر نمیگیرد با این که درون دریا است. به عبارت دیگر دریا هم «آن» دارد ولی دچار آن نیست.
تغییرات یک فیلم درون یک تلویزیون است، ولی خود تلویزیون دچار تغییرات نمیشود.
(البته باز مشکلهایی هست.)
mhjboursy
2020/09/21, 13:39
جناب محمدحسییییییییییین؟؟؟؟؟؟؟ ؟
به یکی از دوستانتون که الان نزدیک به شما هستند یا می توانند در اصرع وقت خودشون رو به شما برسونن
بگید که از جانب من دست بزارن روی گلوی مبارک شما و حسابی بفشارند تا قیافتون اینجوری بشه/:.weirdsmiley.:/
اون موقع شاید وارد دنیای دیگری با قابلیت ها و ویژگی های دیگری شدید و توانستید پاسخ سوالتان را درک کنید =))=))=))
الان حدود دو ساعتی شاید هم بیشتر هست که مغز همه رو به تفکر واداشتید
بسه دیگه....
واسه مغز آکبند ما همین اندازه هم فشار زیادی بود که بهش وارد شد... =))=))=))=))
در نهایت پاسخ نهایی من این است: سوالتون از بیس اشتباه است
به دلیل اینکه میخوایید پاسخ سوالتون رو با محدودیت های تعریف شده در این جهان دریافت کنید.
اصلا دارید سوالی را با محدودیت های این جهان مطرح می کنید.
ولی باز هم پاسخی قانع کننده تر و ملموس تر بهتون میدم
اونور یه شبه وایساده با ناخن های دراز و دستاش رو جوری گرفته که میخواد گلوی شما رو محکم بفشاره که خون از انگشتاش جاری بشه =))=))=))
و پشت سر اون شبه هم رویای سایت روی تخت پادشاهی (ملکه ای) نشسته و دو تا فرشته هم اینور و اونورش وایسادن و دارن بادش می زنن و اون هم در حالی که داره ناخن هاش رو سوهان می کشه یه نگاهی به ناخن های سوهان کشیده ی خودش می کنه و لبخندی روی لبهاش می شینه و کمی سرش رو بالا میگیره و با یه اشاره خوشکل همراه با خشم به شبه دستور میده که محکم تر بفشار /:.yead.://:.yead.://:.yead.:/
بلی.
احتمالا کافی است.
دست کم برای امروز. احتمالا.
---------------------------
این را هم بگویم که:
فلسفه باید یافتنی باشد نه بافتنی.
فلسفه و اندیشهی درست.
انسان نباید بگوید: هستی اینگونه باید باشد.
بلکه باید ببیند چگونه «هست»، و آن چه را که دارد میبیند را «بیان» کند.
به عبارت دیگر کار ما باید این باشد که (بسیار ساده) ببینیم چه هستیم و چه هست، همان را بیان کنیم.
آیا درون زمان هستیم؟ یا بیرون آن؟ پیچیده هم لازم نیست نگاه کنیم، از قضا هر چقدر سادهتر بتوانیم نگاه کنیم بهتر. ساده ولی نه سادهلوحانه! با دقت تام.
همینها را بگیریم و پا روی محکمات (سادهها و بدیهیات) بگذاریم و برویم بالا.
بلی.
احتمالا کافی است.
دست کم برای امروز. احتمالا.
---------------------------
این را هم بگویم که:
فلسفه باید یافتنی باشد نه بافتنی.
فلسفه و اندیشهی درست.
[.
حالا فهمیدم چرا من فلسفه دوس ندارم.
چون من از بچگی بافتنی و بیشتر از یافتنی دوس داشتم.
چون همیشه واسه عروسکام خودم لباس میبافتم :p
ولی امروز بحث قشنگی و شروع کردین
بازم از این کارا بکنید
ما یکی از تمریناتی که استاد زیاد بهمون میده همین تفکر کردنه
میگه باید یاد بگیرید تفکر کنید
و حتی گاهی فارغ از دین و اعتقادات و کتاب هایی که خوندین و حرفایی که من میزنم و .... کلا با مغز خودمون فقط .... فکر کنیم.
واسه راه اندازی مغز آکبندمون تمرینات و تکنیک های زیادی میده
و فکر کنم فلسفه هم همین تفکر کردن هست. آره ؟؟؟
mhjboursy
2020/09/24, 17:08
انسان در زیان است + هدف از زندگی
------------------------------------
چون در مورد زمان با برخی از کاربران عزیز گفتگو میکردیم... گفتم اینجا قرار دهم باقی نوشته را...
تو قرآن میفرماید ان الانسان لفی خسر...
فخر رازی خوب معنی این را فهمید... زمانی که مدتها ذهنش درگیر این جمله بود... و قشنگ درک نمیکرد معنی اینکه «همانا انسان در زیان است» چیست؟ و چه میتواند باشد...
تا این که یک روز گرم تابستانی، وسط ظهر، زیر آفتابی شدید، یک یخ فروش را دید... که این مرد یخ فروش بلند بلند به مردم نابه میکرد و التماس میکرد که ازش یخ بخرند و پیامش به مردم این بود: ایها الناس، شما را به خدا رحم کنید، بر کسی که اصل سرمایهاش دارد از بین میرود!
.
.
.
عزیزان،
ما اصل سرمایهمان دارد آب میشود!
.
.
.
تنها سرمایه ما عمرمان است. این تنها دارایی ما است. دارد آب میشود. هر روز جلوی این خورشید گرم، مقداری از این یخ دارد آب میشود.
چه کردیم؟ چقدر مانده؟ اصلا معلوم نیست.
و ما در بیخبری و مستی (مستی کورکورانه، نه مستی عارفانه) داریم دور خودمان میگردیم.
زندگیمان چه ثمری داشت؟ چه ثمری خواهد داشت؟
اصلا هدفمان چیست؟ اصلا آیا هدفی داریم؟
یا همینجور صبح را شب میکنیم و شب را صبح؟
و دور خودمان فقط میگردیم؟؟؟
که این عمر موقتمان در این دنیا سپری شود؟
عزیزان ما اصل سرمایهمان دارد آب میشود!
و اصلا عین خیالمان هم نیست.
یک مقدار میرویم دنبال درس، ولی بعدا اصلا خودمان هم نمیدانیم، آیا این درس بود که دنبالش بودیم و میخواستیم؟ یا نه؟ یک مقدار میرویم دنبال پول... ولی بعد میمانیم، که آیا این بود؟ تمام چیزی که میخواستم؟ یک مقدار میرویم دنبال محبت، یک مقدار عبادت، یک مقدار بازی، یک مقدار خانواده، یک مقدار...
آخرش چه؟
آخرش هیچ. پیمانهی عمرمان تمام میشود و حتی نمیفهمیم اصلا چه کار داشتیم و میخواستیم چه بکنیم!
سعیکم شتی تناقض اندرید روز میدوزید شب بر میدرید
صبح یک کاری میکنیم و شب یک کار دیگر. اصلا معلوم نیست داریم چه کار میکنیم. دو روز دنبال یک چیز هستیم و دو روز دیگر دنبال یک چیز دیگر. و نگاه هم بکنی نه این هدف اصلی و مورد دلخواه و نهایی ما بوده و نه آن.
مانند کودکی شدهایم که با گل یک شکلی درست میکند و سپس خرابش میکند.
اینها را گفتم که بگویم یکی از علتهای این که تازگیها در انجمن کمتر فعالیت میکنم این است.
و این که... طبق معمول اینها را برای خودم بیشتر گفتم. متاسفانه حتی اکنون که تصمیم گرفتهام مقداری متمرکزتر کار کنم باز میبینم کارهایم متکاثر و متناقض و بیهدف و بیبرنامه است. یک مقدار وقت برای یک چیز میگذارم ولی در نهایت میبینم زمانی که برای آن گذاشتهام تقریبا بیهوده بوده و کمک زیادی به من نمیکند. یک هفتهای هست که دارم اکنون یک متن بزرگ بورسی را که به تدریج گردآوری کردهام جمع و جور میکنم. ولی به میانهی کار که رسیدهام نگاه میکنم میبینم گویا زیاد فایدهای برایم نداشته.
یک مقدار ناراحتی برایم به بار آورده.
شاید برای برخی عزیزان این احساس من قابل درک نباشد، ولی من خیلی ناراحتم از این که یک بخش از عمرم را صرف یادگیری زبان html کردم. آری. خیلی ناراحتم از این که یک بخش از زمانم را رفتم برای خودم یا شرکتی که در آن کار میکردم سایت ساختم. یا اینکه بخشی از زمانم در زندگیام صرف کار با برنامههای گرافیکی (3ds max - croel - freehand - Photoshop - autocad - maya - solid works و غیره) شد. برای برخی این خیلی چیز خوبی هم هست (در هر کاری یک مقدار کار کرده باشند) ولی... تنها وقت تلف کردن بود.
و گاهی احساس میکنم دارم شبیه اینهایی میشوم که مست هستند و هدفشان از زندگی کردن، صرفا زندگی کردن شده!
البته، به نظر من هم، در نهایت، هدف از زندگی کردن همین زندگی کردن است. ولی این کجا و آن کجا! منظور از این نادانانی که از زندگی کردن هیچ نمیفهمند، از این جمله: پوچی است و بیهدفی. و منظور آن که اندیشیده و سپس میگوید هدف از زندگی کردن زندگی کردن است، علیوار زندگی کردن و خلق زیباترین نقشهای ممکن عالم وجود بر تابلو و صحنهی این زمین خاکی است. هر دو منتظر مرگ هستند که آنها را فراگیرد. ولی این از بیهدفی و بیخیالی و بیانگیزگی منتظر است سوت پایان بازی را بزنند تا این سرگشتگیاش تمام شود (و خبر ندارد که به یک سرگشتگی بزرگتر وارد خواهد شد) و او از آن سو مشتاق مرگ است تا در بر بگیردش و با آن رحیل عاشقانه سوی حبیبش سفر کند.
انصافا. یک بار. با خودمان شب بنشینیم حساب کنیم. ببینیم زمانمان صرف چه شد؟ چه کار کردیم؟ ۲۰ سال ۳۰ سال ۴۰ سال عمر از خداوند متعال گرفتیم، آخرش با آن چه کردیم؟ از این به بعد قرار است چه شود؟
هدفمان چه شد؟ اصلا آیا هدف داشتیم؟ یا همینجور دور خودمان چرخیدیم و ۴۰ سال دیگر هم نهایت مانند یک گوسفند /:.sadsmiley.:/ قرار است دور خودمان بچرخیم تا اجل بیاید و ما را ببرد یک جای دیگر باز دور خودمان بچرخیم؟ دنبال اموری وهمی و آرزوهای اعتباری و خیالات احمقانه.... پست و مقام و ریاست و پول بیش از حد و رفاه زیادی (که به دست آوردنش هم غیر ممکن است در این دنیا) و خانه و خانواده و خیلی چیزهای دیگر... و از همه هم بدتر این که پیری هم دارد میرسد.
اگر هدف نداریم، چه بهتر که هدفمان را پیدا کنیم. و برای پیدا کردن هدف هم باید خودمان را بشناسیم. انصافا اگر یک سال از عمرمان را صرف کنیم و خودمان را بشناسیم و هدفمان را پیدا کنیم ارزشش را دارد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ - ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر شما باد خودتان.
mhjboursy
2020/09/25, 08:41
بی بندی
-----------
من از آن روز که در بند توام آزادم.
اگر یک نفر باشد که بدون قید و بند باشد آن خدا است. (و به تبعش ائمه(ع) و اولیاء)
قید یعنی شهوت و غضب و زمان و مکان و بدن و خیال و ... ما را ر حصار خودشون نگه دارند، به ما دستور بدهند، ما را در بند خودشان نگه دارند.
بی قیدی یعنی این که ما «ورای» اینها باشیم. ما هر گاه نیاز داشتیم به شهوت و خیال و غضب و زمان و ... از اینها استفاده کنیم.
و البته توجه شود که باز اینجا شهوت (تمایل داشتن و خواستن) داریم. هم معنوی و هم مادی! تنها موضوع این است که که سوار است؟ چه کسی آن یکی را در بند کرده؟ آیا من در بندم و هرگاه به من دستور داده شود مطیع؟ یا من دستور میدهم؟
و اینجا باز دوباره خودشناسی (معرفت نفس) پیش میآید... که مگر من کیستم؟ مگر من همین شهواتم نیستم؟ اگر من شهوت و غضب و خیال و... نیستم پس چیستم؟ (قاعده فلسفی: تو هر چه را میبینی آن نیستی.) (البته قاعدهی فلسفی برعکس و مکمل این هم هست: که هر چه میبینی جز تو نیست. حتی سنگ و کوه و ستارگان. که این دو قاعده با هم متضاد نیستند در حقیقت.)
و پرسش دیگری که مطرح میشود این است که از همه قیود مگر میشود رست؟ مثلا از قید خود؟
و پرسش دیگر این که از قید خدا که دیگر نمیتوان رست.
و این بر میگردد دوباره به خودشناسی.
و این که بفهمیم خدا بیگانه نیست. خدا مانند اشیاء نیست که با ما حالت بیگانگی داشته باشد. خدا مانند مادر نیست که صرفا یک موجود خارجی بسیار مهربان باشد. بلکه خدا خود واقعی ما است، بلکه ما واقعا خودمان خودمان نیستیم و خدا از خود ما به خود ما نزدیکتر است. اوست که هرلحظه دارد منشاء و مبداء و مرجع ما میشود. (هم من و هم تو و هم او. و توجه شود که این نیست که خدا جمع ما باشد، نه، بلکه ما هیچ هستیم و هر چه هست اوست، واقعی او است و یکی از ظهورهای او میشود این من) و این گونه است که در بند خدا بودن آزادگی کامل است.
mhjboursy
2020/09/25, 10:08
بی بندی
-----------
من از آن روز که در بند توام آزادم.
اگر یک نفر باشد که بدون قید و بند باشد آن خدا است. (و به تبعش ائمه(ع) و اولیاء)
قید یعنی شهوت و غضب و زمان و مکان و بدن و خیال و ... ما را ر حصار خودشون نگه دارند، به ما دستور بدهند، ما را در بند خودشان نگه دارند.
بی قیدی یعنی این که ما «ورای» اینها باشیم. ما هر گاه نیاز داشتیم به شهوت و خیال و غضب و زمان و ... از اینها استفاده کنیم.
و البته توجه شود که باز اینجا شهوت (تمایل داشتن و خواستن) داریم. هم معنوی و هم مادی! تنها موضوع این است که که سوار است؟ چه کسی آن یکی را در بند کرده؟ آیا من در بندم و هرگاه به من دستور داده شود مطیع؟ یا من دستور میدهم؟
و اینجا باز دوباره خودشناسی (معرفت نفس) پیش میآید... که مگر من کیستم؟ مگر من همین شهواتم نیستم؟ اگر من شهوت و غضب و خیال و... نیستم پس چیستم؟ (قاعده فلسفی: تو هر چه را میبینی آن نیستی.) (البته قاعدهی فلسفی برعکس و مکمل این هم هست: که هر چه میبینی جز تو نیست. حتی سنگ و کوه و ستارگان. که این دو قاعده با هم متضاد نیستند در حقیقت.)
و پرسش دیگری که مطرح میشود این است که از همه قیود مگر میشود رست؟ مثلا از قید خود؟
و پرسش دیگر این که از قید خدا که دیگر نمیتوان رست.
و این بر میگردد دوباره به خودشناسی.
و این که بفهمیم خدا بیگانه نیست. خدا مانند اشیاء نیست که با ما حالت بیگانگی داشته باشد. خدا مانند مادر نیست که صرفا یک موجود خارجی بسیار مهربان باشد. بلکه خدا خود واقعی ما است، بلکه ما واقعا خودمان خودمان نیستیم و خدا از خود ما به خود ما نزدیکتر است. اوست که هرلحظه دارد منشاء و مبداء و مرجع ما میشود. (هم من و هم تو و هم او. و توجه شود که این نیست که خدا جمع ما باشد، نه، بلکه ما هیچ هستیم و هر چه هست اوست، واقعی او است و یکی از ظهورهای او میشود این من) و این گونه است که در بند خدا بودن آزادگی کامل است.
من دلم میخواهد...
من دلم میخواهد... که فلان کار را بکنم.
این کیست که دلش میخواهد؟
این کدام من است؟
انسان یک من ثابت نیست.
این ویژگی انسان است که میتواند سنگ و چوب و حیوان (بلکه پستتر) باشد. و یا میتواند محمد(ص)، جانشین خدا (یا شاید بالاتر) باشد.
بلکه انسان یک موجود کشیده است! از پایینترین مرتبهی وجود که بیوجودی و عدم و ماده است، تا بالاترین مرتبهی وجود که خود وجود باشد.
بلکه انسان به خودی خود چیزی نیست.
انسان آینه است.
گاهی در آن یک نقش زشت و پست میافتد. گاهی یک صورت زیبا.
لذا این که شخص میگوید دلم میخواهد... باید دید این من کدام من است و آن خواهش خواهش کیست؟
این اشتباه مصطلح و جاافتاده است. که به جای این که بگوییم: بدن من میخواهد، میگوییم من میخواهم.
و از میان انبوهِ «من دلم میخواهد»ها بسیاریاش من نیست. من واقعی نیست.
mhjboursy
2020/09/26, 14:45
دوباره از جناب حجت الاسلام امینی خواه بسیار بسیار بسیار عزیز /:.Heart.:/ یک شرح کتاب وجود دارد شبیه کار قبلی، البته با توضیحات بسیار بسیار بیشتر از سوی ایشان (که البته حجم توضیحات به قدری زیاد است که... هم مخم درگیر شد و هم لذت بردم).
پیوند:
(https://aminikhaah.ir/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA)شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت - پایگاه اطلاع رسانی حجه الاسلام امینی خواه | پایگاه اطلاع رسانی حجة الاسلام امینی خواه (https://aminikhaah.ir/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA)
(شرح کتاب سه دقیقه در قیامت)
(https://aminikhaah.ir/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA)----------------
من زیاد روی این آدم عزیز حساب نمیکردم و گمان میکردم آدم تراز پایینی باشند. ولی اکنون دارم احساس میکنم چیره و ژرف هستند. خیلی لذت میبرم از ایشان. هم دادههایشان زیاد است (که این از همان اول مشخص بود) و هم این که گویا آدم ژرفی هم هستند. که این عالی است.
خدا ان شاء الله عوض خیرشان بدهد.
/:.Heart.:/
ms. mousavi
2020/09/27, 07:53
دوباره از جناب حجت الاسلام امینی خواه بسیار بسیار بسیار عزیز /:.Heart.:/ یک شرح کتاب وجود دارد شبیه کار قبلی، البته با توضیحات بسیار بسیار بیشتر از سوی ایشان (که البته حجم توضیحات به قدری زیاد است که... هم مخم درگیر شد و هم لذت بردم).
پیوند:
(https://aminikhaah.ir/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA)شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت - پایگاه اطلاع رسانی حجه الاسلام امینی خواه | پایگاه اطلاع رسانی حجة الاسلام امینی خواه (https://aminikhaah.ir/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA)
(شرح کتاب سه دقیقه در قیامت)
(https://aminikhaah.ir/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA)----------------
من زیاد روی این آدم عزیز حساب نمیکردم و گمان میکردم آدم تراز پایینی باشند. ولی اکنون دارم احساس میکنم چیره و ژرف هستند. خیلی لذت میبرم از ایشان. هم دادههایشان زیاد است (که این از همان اول مشخص بود) و هم این که گویا آدم ژرفی هم هستند. که این عالی است.
خدا ان شاء الله عوض خیرشان بدهد.
/:.Heart.:/
برای من بطور اتفاقی گوش کردن سخنرانی ها همزمان شد با حفظ سوره ملک که خیلی خوب بود شاید هم رزق و عنایت خداوند بود
بهر حال از معرفی سخنرانی ها متشکرم
و خوندن سوره ملک را هم توصیه میکنم
mhjboursy
2020/10/01, 14:21
علامه حسن زاده آملی:
فلسفه حرف میآورد و عرفان سکوت.
آن عقل را بال و پر میدهد و این عقل را بال و پر میکند.
آن نور است و این نار.
آن درسی بود و این در سینه.
از آن دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن خدا جو شوی و از این خدا خو.
آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.
آن راه است و این مقصد.
آن شجر است و این ثمر.
آن فخر است و این فقر.
آن کجا و این کجا!
----------------------
پینوشت:
آن سخنرانی «شرح سه دقیقه در قیامت» اصلا به درد نمیخورد!!!
تنها همان ۲۰ جلسه نخستش خوب بود.
اکنون به جلسه ۴۳ رسیدهام و میبینم اصلا مفید و به درد بخور نیست که نیست. فقط سخنران عزیز خیلی خیلی سریع یک عالم روایت نقل قول میکنند. نمیدانم چرا اینجوری رفتار کردند؟ (خیلی دوستشان داشتم و دارم. و خیلی مبحث خوبی را هم باز کرده بودند... ولی نمیدانم چرا اینجوری کردند؟ احتمالا میخواهند آدم قر و قاطی وارد کارشان نشود یا شاید به ایشان خرده گرفتهاند و مجبورشان کردهاند... به هر حال... اصلا من این حالت را نمیپسندم. و به هیچ وجه پیشنهاد نمیکنم گوش دادن این سخنرانی را.)
به جایش این را توصیه میکنم: سخنرانیهای استاد اصغر طاهر زاده (البته یک مقدار گاهی مایههای فلسفی هم احتیاج دارد.)
اینجا: گفتار - لب المیزان (http://lobolmizan.ir/sound/archive)
من پیشتر «ده نکته در معرفت نفس» این عزیز را گوش داده بودم. و اکنون میخواهم اینها را گوش بدهم: برهان صدیقین - از برهان تا عرفان - شرح رساله الولایه - باورهای دینی
sooroosh1315
2020/10/09, 02:32
سلام
ساعت 2:15 نیمه شب :| خوابمم میاد بشدت ،4-5 ساعته که قسمتی از مطالب سال گذشته سایت و مخصوصا قسمت هام نوام و تحلیل های کاربران را می خوندم
جاهایی که همتی خودروسازها رو فشل خونده بوده وزیر صمت گفته بود ثابت کن فشل هستن و افت و خیزهای بازار و....
یا حتی جایی که بین نوام و بابک تو تاپیک کفرا دعوا شده بوده (3800 درصد از همونجا رشد کرده :| )
==============
موج های درشتی که موج های ریز رو ناپدید می کنند (تورم شدید)
==============
راجع به این ها نمی خوام بنویسم ، اینکه اکثر افراد دوران اوج و غیر اوج دارند ، تقریبا همه هم دارند ، گاهی خوش شانس می شوند و در موج بزرگ هم قرار می گیرند
کاری به قسمت شانسش هم نداریم خود رفتار موجی پایین بالا واینکه طرف رو دور هست یا اینکه رو دور نیست
معمولا نفرات سایت خودمان را که می دیدم اکثرا 1-2 میروند در اوج و بعد در افت
ولی برخی افراد خیلی موفق دایما بالا می مانند مثل موج سوار ها که همواره روی تاج موج سوارند ( آنها چه کار می کنند که همواره در اوج هستن ؟ مثلا مسی و رونالدو ! تمرین و تقوا ؟ و فردی مثل نیمار فاقد تمرین و تقواس ؟ )
mhjboursy
2020/10/15, 03:41
سلام.
چند تا چیز در مورد برزخ که به ذهنم میرسد را عرض کنم.
(البته نظر شخصی است. چیزهایی است که یاد گرفتهام یا به آن اندیشیدهام.)
چند نکته در مورد عوالم بالاتر (در توضیح کتاب آن سوی مرگ)
------------------------------
۱- برزخ زمان ندارد.
پس آنجا که آن بنده خدا در کتاب آن سوی مرگ ۴ سال صبر کرده بود تا فلانی برسد... این صبر یا از طرف یک شخص دنیوی منظور بوده یا منظور سال اخروی بوده. سال اخروی مبداش گردش ستارهی این منظومهی شمسی زمین یا هیچ ستارهی دیگری در کهکشان ما و کهکشانهای دیگر نیست! بلکه مبدا آن خود شخص است! خود روح. گردشها و تغییر و تحولاتی که شخص در آن عالم دارد (تا به حالت نهایی و غایی خودش برسد) این گردشها و تغییرات میشود زمان آن شخص!
۲- خدا بیشعور نسیت! همینجور ملائکه.
پس مطمئنا اگر یک دو دو تا چهارتای ساده (و صادقانه!) که میکنیم میبینیم فلان چیز گناه است یا نیست. این را خدا هم میتواند بکند و میکند. پس اگر ۱- درست اندیشیده باشیم و کوتهفکری نداشته باشیم و ۲- خودمان را گول نزده باشیم و صادقانه اندیشیده باشیم. خدا هم همان قضاوت را میکند که ما کردیم.
مثلا اگر دیدیم از روی غیر عمد (بدون نیت) و بدون اینکه اطلاع داشته باشیم یک موضوعی بد است، آن کار را انجام دادیم (ولو آن چیز یک قتل باشد) این گناه نیست. (خدا مطمئنا دست کم به اندازهی ما شعور دارد! نه بیعدل است و نه بیعقل. خوب میفهمد چه به چه است و جزا را دقیق و درست حساب میکند میگذارد کف دست آدم.)
۳- این حسابکتابها... این دادگاهها (که در کتاب سه دقیقه در قیامت طرف داشت)... این نامههای اعمال... اینها «تکوینی» است!!!
تشریعی یعنی مانند حساب کتاب این دنیا شما یک کاری میکنی یک نفر ازش یک رونوشت بر میدارد و همان را میبرد دادگاه و دادگاه یک جزا مشخص میکند.
آن طرف این طور نیست. بلکه حساب کتاب روی شخص خود شما هک میشود («تکوینی» است). همان موقع که عمل میکنی همان عمل و جزای عمل را روی خودت درج میکنی. کتاب و حساب خود شمایی. دادگاه و حساب و کتاب همان عمل و ذات شما است. شما با خودت رو برو میشوی! (البته خودی که دیگر ژانگولربازی و زرنگی و از این کارها ندارد.)
بلکه همین اکنون هم عمل شما و حتی جزای شما با شما است! (اکنون ما نمیفهمیم. دو روز دیگر که از این اسباب دنیایی و این بدن جدا شدیم دستمان میآید.)
از این دو مورد گفته شده معلوم میشود که حساب کتاب چگونه است... اینجور نیست که من اگر به یک نفر دو تا بدی کرده باشم و او دو تا بدی به من کرده باشد اینها با هم در (یر به یر) بشوند. نه! اثری که شما روی نفس خودتان گذاشتهاید سر جایش است و اثری که او روی نفسش گذاشته سر جایش است. شما مسئول اعمال خودت هستی و او هم مسئول اعمال خودش. اینجور نیست که مثل جنگها بگوییم شما چهارتا از ما را کشتی و ما هم چهارتا از شما پس تمام شد رفت پی کارش. نه. اینجا من مسئول چهارتا قتل هستم و آن ور هم مسئول چهارتا قتل.
البته... موضوعی که پیش میآید این است که مثلا این کاری که من کردم شاید حکم «دفاع از خود» داشته باشد. یا جلوگیری از یک فتنه یا هرچه...
به هر روی... موضوع این است که: الف) کشکی نیست! ب) ژانگولر بازی و کلک زدن و دور زدن دادگاه معنی ندارد! پ) تمام حالات تو و نیت تو هنگام ارتکاب گناه ثبت شده و چیزی قابل کتمان نیست. ت) اصلا دادگاه خودتی! متهم خودتی، دادستان خودتی، بازپرس خودتی، حتی رئیس دادگاه هم خودتی. (خود واقعی! خودی که کلکی دیگر در آنجا نیست.) پس اگر «واقعا» آدم گناه نکرده. نکرده. ترسی ندارد. دادگاه خودتی. آنجا معلوم میشود که گناهی نبوده. ولی اگر حتی به اندازهی ذرهای به اندزاهی سر سوزنی گناهی (ظلمی) مرتکب شده باشی حساب کتابش هست واضح هم هست کاریاش هم نمیتوانی بکنی. ولو این که آن گناه یک تو سری زدن به بچه همسایه باشد وقتی کوچک بوده و کسی ندیده و حتی خودش هم در خاطرش نیست! (دادگاه خودتی!) نه میتوانی کتمانش کنی و نه انکارش. هر کاری هم کنی نمیتوانی به دست فراموشیاش بسپاری. هر کاری هم کنی نمیتوانی موضوع را دور بزنی و کلکی سوار کنی تا موضوع «بی خیال» تلقی شود. طرف حساب خودتی.
یک بار دیگر میگویم: کارهایت روی خودت ضبط شده و بعدا همینها مرور و بررسی میشود و دقیقا همان کارها میشود پاداش.
(اینها را در جلسات نخست سه دقیقه در قیامت جناب امینی خواه عزیز خوب شرح دادهاند. (جلسات نخست سه دقیقه در قیامت خوب است ولی باقیاش اصلا خوب نبود برای من.)))
۴- یک حرف بسیار عالیای میزنند که تازگیها در جامعه برداشت احمقانه و نادرستی از آن میشود. میگویند باید قلبت پاک باشد. به قلبت رجوع کن. نیت مهم است. اینها حرفهای بسیار عالی ای است که مسخرهاش میکنند. مثلا طرف دارد میرود دزدی و از آن ور میگوید «نیتت باید پاک باشد!» با خودش فکر میکند خدا هم حتما مثل من خر است!
حرف درست است ولی این جور به کار بردنش اشتباه است.
اکنون ما که یک مقدار با این مباحث آشنا شدهایم میتوانیم بفهمیم منظور از رجوع به قلب و مهم بودن نیت واقعا چیست. یعنی بدون دغل کاری. بدون این که خودت را دور بزنی. یعنی در حال تکوینی. بدون این که خودت را به نادانی بزنی یا عمدا در نادانی نگه داری. خلاصه این که بدون هیچ گونه کلک! و با صدق و صفای کامل خودت، اگر به قلبت رجوع کنی میفهمی خودت که آن کار گناه بوده یا نه! همین.
یک بار دیگر تکرار میکنم. «نیت مهم است» «آدم باید دلش پاک باشد» «به قلب خودت رجوع کن» و از این جور حرفها درست است. ولی با آن تفسیر که ما فهمیدهایم. با آن شیوه که در کتاب آن سوی مرگ با آن آشنا شدیم. با آن حالت که مو را از ماست میکشند بیرون و تو را با خودت رو برو میکنند. (خودت را با خودت روبرو میکنی.) اینگونه اگر نگاه کنیم... آری... نیت مهم است و آدم باید دلش پاک باشد و هر کسی فقط کافی است به قلب خودش رجوع کند. همین. دیگر هیچ چیز مهم نیست. (ولی معمولا آدم که این حرفها را میزند دقیقا زمانی است که میخواهد سر خودش گول بمالد!!! میخواهد خودش را در نادانی نگه دارد.)
mhjboursy
2020/10/15, 03:54
ادامه
-----
منظور از صدقه جاریه و شیوه تحصیل نتیجه آن
-----------------------------------------------------
با این توضیح بالا خیلی چیزها مشخص میشود...
مثلا یک نفر برای مادر تازه وفات شدهاش صلوات میفرستد یا خیراتی میکند... این عمل اصلا به او اینگونه که ما گمان میکنیم نمیرسد! (به نگر من البته. با توجه به چیزهایی که خواندهام و اندیشههایی که داشتهام.)
اینگونه نیست که اینجا یک نفر (یک فرشته) با دفتر و قلم زمینی (!) بیاید چوب خط بیاندازد که آری... یک صلوات اینجا فرستاده شد، پس در نامهی اعمال آن مادر یک صلوات به اعمالش بیافزایید!!!
نه.
بلکه عمل تو مال تو است و عمل او مال خودش!
به تو این خیرخواهی در دین محمد(ص) میآید و این صمیمیت در صله رحم که به یاد مادرت بودی و با یاد رسول خدا (با این خوشقلبیات) برایش هدیهای فرستادی...
آنجا هم به او عمل «خودش» میرسد... این که فرزندی و دودمانی بار آورده خوشقلب و اهل دین محمد ص.
(و البته معلوم میشود که آن احساس شادمانی و فرحی هم که آن مادر از این عمل میکند از جنس همین صلوات است!!!)
در حقیقت این عمل فرزند عمل خود آن مادر است. ادامهی عمل آن مادر است. نتیجهی تربیت و شیر دادن و بارداری خوب و به دنیا آوردن و بزرگ کردن آن فرزند است. این صلوات عمل خود آن مادر است که او هم همراه خودش (درون خودش) میبیند و نتیجه و فرح و آرامش و زیبایی عمل خودش را میبیند.
همینجور یک بنایی که انسان وقف میکند. (چوب خطی به شیوه ما زمینیها نیست. اعتباری و تشریعی نیست! تکوینی است. و کشکی و دل به خواهی هم نیست. عمل هر کسی هم مال خودش است.)
sooroosh1315
2020/10/15, 14:02
سلام
در حقیقت اگر شخصی ضرری به ما وارد کنه ، چیزی به ازای اون ضرری که به ما وارد شده نصیب ما نمیشه (یعنی در فضایی گسسته است ، اصل شخص اول است ، بقیه اشخاص وهم هستن، )
سوال دوم که بنظرم خیلی مهم هست ، بحث مشروعیت هست ، اینکه چه چیز مشروع است یا نیست و این مشروعیت از کجا می آید ؟ آیا خانه شما مال شماس یا مال شما نیست ؟
چه وقت غصب کردن است چه وقت غصب کردن نیست ؟ مثلا قره باغ مال ایران بوده ، زمان فتحعلی شاه روسیه با زور و قلدری گرفتتش ، بعد فروپاشی شده و بین خودشون دعواس (در این که متعلق به خداس و ما همه مسافریم شکی نیست ، اما بحث تعلق و در اختیار بودن هم مطرح هست ، اینکه نعمت های این سرزمین یا ملک برا استفاده و برخورداری چه کسی هست
بحث زور چقدر مطرح هست ؟ اکسیژن های هوا متعلق به کیست ؟ آیا اکسیژن های هوا متعلق به اولین شخصی هست که به تکنولوژی ساخت کیسه ای برسد که بتواند تمام هوا را در ان جا دهد؟
خود حق چیست ؟
جمله ی جالبی گفت ملا حسن ، اینکه اکثر نفرات بورسی همه شاگرد اول مدرسه خودشان بودن یا نفرات برتر کنکور بودن ، یکی از جذابیت های بورس شاید همین است ،
در باب اینکه قاضی خود ما هسیم شاهد و دادستان متهم خودمان هسیم و خودمان را نمی توانیم گول بزنیم این هم جمله ی مهمی است
مثالش می شود اینکه در کودکی (اگر نگویم هم اکنون !) من خودمو همچون یهودیان افضل بر تمام بشریت میدیدم ،(عقل خالص بدون افزونه هایی که همه اکنون به خود بسته ام (خود حقیقی و ازاد))
همه چیز از برای من است ، که از من داناتر و اگاه تر؟ و من خالص حقیقی (ازاد) خون و جان و مال و... هیچکس برایم مهم نیست
داشتم با همین سبک زندگی می کردم بعد نمرات همه 20 بود بجز دینی ، بعد یک روز برادرم نمراتم را دید (مذهبی نیست اصلا کلا متفاوت است) گفت دینی دیگه درسیی هست که اینقدر نمراتت ضعیفه ؟ همه اش اینه که می پرسد خدا خوب است یا بد ؟ خوب معلومه که خدا خوبه (با فهمیدن این نکته دینی 20 شد )
در واقع به منافق بودن میگن خوب بودن ، مثلا می روی در صف نان ، چند نفر در جلویت هستن ، عقل حکم می کند که تو برتر و افضل تر و نکو تر هسی شمشیر بکش همه را بکش و نفر اول صف شو چون جایگاه حقیقی تو نفر اول بودن است
اما دین می گوید لبخند بزن و صبر کن و بر ذات حقیقی خود صبر و تقوا پیشه کن
به نوعی در حالی که از درون موافق در ایستادن در صف نیستی منافق وار لبخند بزن و از نظم و قرتی بازی لذت ببر
حال اینکه شخصیت منافق و با تقوا و صبورت قاضی باشد (شخصی که در زمین اخلاق خوانده اس ) یا شخصی ذاتی و بدون افزونه ات که خود را برتر از همه می داند قاضی است (در واقع قاضی منم یا منم یا منم ؟)
من دیروزیم حکم می دهد به فحاشی و درست بودن این عمل ..... من امروزیم با تجربه ای افزون تر حکم می دهد بر اشتباه بودن فحاشی (که قطعا اگر من دیروزیم فحش دادن را اشتباه می دانست حقیقتا فحش نمی داد ) و من امروزیم اگر فحش دادن را اشتباه نمی داست قطعا امروز فحش می داد
در واقع عقل و منطق ما در هر لحظه در حال قضاوت است و حال اینکه درست قضاوت می کند یا اشتباه را باید قاضی برتری پاسخ دهد
و اگر "عقل و منطق امروزم " که عمل دیروز مرا خطا می پندار ،از کجا معلوم فردا نیز " عقل و منطق امروزم" را خطا نپندارد ؟
sooroosh1315
2020/10/15, 14:34
مثلا کسی که دلار داره میگه هر دلار 30 تومن کسی که طلا داره میگه هر گرم 1 تومن کسی که ملک داره میگه هر ملک 2 تومن هر پراید 150 تومن یک نفر هم کرگر هست کار میکرده 30 سال بهش سالی 1 تومن می دادن و بهش گفتن پراید 30 تومن این کار کرده پولش شده 30 تومن بهش پراید ندادن (در واقع چون قدرتی نداشته ، اونا به فناش دادن)
می تونید بگین چرا طلا و دلار و مسکن و پراید عددش تغییر کرده اما زحماتی که این کارگره کشیده 30 سال بیل زده (کار واقعی و مفید) دود شده رفته هوا ؟ ایا از این کارگره رضایت و مشروعیت گرفتن ؟ یا بین خودشون دلار و طلا و... توافق کردن؟
آیا خانه شما مال شما هست یا نیست ؟ مشروعیتش از کجا میاد؟ از انجا که می تونید ازش دفاع کنید؟ چطور می تونید از خونتون دفاع کنید ؟ مثلا همسایه ما 400 متر خونه اش هست ی پیرزن و پیرمردی هستن .... چطور از ملک خودشون در حالی که ناتون هستن دفاع می کنن ؟ با اتحاد و توافق و عهد ! یعنی سعی می کنیم هوای همو داشته باشیم و به قدرت برسیم
هرچی همبستگی بیشتر باشه قدرت بیشتر (همون ید الله مع الجماعه)
یکی از دلایلی که 8 سال دفاع مقدس تونسیم جلوی قدرت شرق و غرب بایستیم احتمال همین همبستگی و یکدلی جامعه بوده
و احتمالا اینکه تفرقه بیانداز و حکومت کن به همین علت هست
شاید دلار الان 1 میلیون بود اگر چند نرخی نبود !!! در واقع با چند نرخی بین دلار و دلار تفرقه انداختن!؟
در واقع چون به دلال های دولتی نرخ ارزان تری دلار میرسه ، اگر دلال غیر دولتی بخواد نرخ را بالا ببره ، در واقع داره خودشو نسبت به دلال دولتی ضعیف میکنه ، (این موضوع بنظرتان درسته؟) و دولت می تونه با صرفا تغذیه ی دلال خودش ، (هزینه کمتر) دلال غیر خودی را هم مجبور کنه که بالاتر نره (چون خودشو نسبت به دلال دولتی فقیرتر میکنه!)
mhjboursy
2020/10/15, 14:59
جناب سروش عزیز،
همانگونه که نوشتم همه چیز تکوینی است/باید باشد. تشریع هم تکوینی است و باید باشد.
و در اصل هم خدا است. و غیر خدا نیست و همه چیز از او است. و قواعد و قوانین هم.
و عقل و قلب و چیزهای دیگر هم در نهایت به یک جا میرسند. بین احساس (احساس واقعی، بینش درست، شهود قلبی بدون دخالت) و تفکر (اندیشه، تعقل، خردورزی، استدلال) و بودن (تکوین، آنچه هست) و شرع (قواعدی که پیامبری که قبولش داریم برایمان آورده) فرقی نیست. و نباید باشد.
sooroosh1315
2020/10/15, 17:52
آیا خداوند هرکه را بخواهد به راه راست هدایت نمی کند ، و هر که را بخواهد بر قلبش مهر و بوم نمی زند و گمراه نمی کند ؟
ایا اراده خداوند محیط بر اراده شیطان نیست ؟ آیا هنگامی که خداوند شیطان را می آفرید چیزی جز اینی که الان هست انتظار داشت ؟
آیا خداوند خیلی قبل تر از انکه انسان را خلق کند (ان زمان که جنیان و شیطان خلق می کرد) قصد خلقت آدم و گمراه شدنش توسط شیطان را نداشت
چرا خداوند عقل کامل و اگاهی از قبل و بعد را به شیطان نداد
هدف از خلقت ادم چیست ؟ احتمالا انسان کامل است
خداوند زمین (گل و مواد معدنی) و خورشید را افرید ، سپس گیاهان را افرید ، گیاهان با نور خورشید و مواد معدنی شروع به رشد و نمو کردن ، هدف از رشد و نمو گیاهان چه بود ؟ سپس حیونات را آفرید حیوانات اومد از گیاهان تغذیه کردن و....
7 میلیارد انسان روی زمین داریم ، احتمالا تمام این 7 میلیارد در واسط چرخه تولید انسان کامل هستن ، تمام این 7 میلیارد نفر و شیطان و.... همه در کارند که به درست شدن یک انسان کامل مثا در 7000 سال دیگه برسند
در واقع ی حد واسط در تکمیل فرایند تولید
مهم هستیم اما انسان کامل (چیزی که قرار بدست بیاد) نیستیم ،
البته خداوند بی نیاز هست و برای خلق کردن کُنْ فَیَکونُ
احتمالا بحث منت گذاشتن خداوند بر مخلوقاتش هست ، مثل وقتی که از این بچه هایی که فال میفروشن ، فال میگیری و باهاشون همصحبت میشی و اون فال رو نخونده میندازی سطل اشغال
یا در مورد شیطان بخوام مثال بزنم میگم شما میرید زیر اب مدیر خودتونو میزنید ، اونو اخراج میکنن شما را میذارن جاش ، بعد فرداش میرید تعزیه و مدیر اخراج شده هم در نقش شمر میاد رو صحنه
قطعا تعزیه اس واقعی نیست ، ولی خوب اونم عقده ای هست با شمشیر با تمام قدرت به سمتت حمله میکنه و محکم میزنه با اینکه همه اش نمایش هست (قطعا دشمنی اشکار هست )
mhjboursy
2020/10/15, 19:27
آیا خداوند هرکه را بخواهد به راه راست هدایت نمی کند ، و هر که را بخواهد بر قلبش مهر و بوم نمی زند و گمراه نمی کند ؟
ایا اراده خداوند محیط بر اراده شیطان نیست ؟ آیا هنگامی که خداوند شیطان را می آفرید چیزی جز اینی که الان هست انتظار داشت ؟
آیا خداوند خیلی قبل تر از انکه انسان را خلق کند (ان زمان که جنیان و شیطان خلق می کرد) قصد خلقت آدم و گمراه شدنش توسط شیطان را نداشت
چرا خداوند عقل کامل و اگاهی از قبل و بعد را به شیطان نداد
هدف از خلقت ادم چیست ؟ احتمالا انسان کامل است
خداوند زمین (گل و مواد معدنی) و خورشید را افرید ، سپس گیاهان را افرید ، گیاهان با نور خورشید و مواد معدنی شروع به رشد و نمو کردن ، هدف از رشد و نمو گیاهان چه بود ؟ سپس حیونات را آفرید حیوانات اومد از گیاهان تغذیه کردن و....
7 میلیارد انسان روی زمین داریم ، احتمالا تمام این 7 میلیارد در واسط چرخه تولید انسان کامل هستن ، تمام این 7 میلیارد نفر و شیطان و.... همه در کارند که به درست شدن یک انسان کامل مثا در 7000 سال دیگه برسند
در واقع ی حد واسط در تکمیل فرایند تولید
مهم هستیم اما انسان کامل (چیزی که قرار بدست بیاد) نیستیم ،
البته خداوند بی نیاز هست و برای خلق کردن کُنْ فَیَکونُ
احتمالا بحث منت گذاشتن خداوند بر مخلوقاتش هست ، مثل وقتی که از این بچه هایی که فال میفروشن ، فال میگیری و باهاشون همصحبت میشی و اون فال رو نخونده میندازی سطل اشغال
یا در مورد شیطان بخوام مثال بزنم میگم شما میرید زیر اب مدیر خودتونو میزنید ، اونو اخراج میکنن شما را میذارن جاش ، بعد فرداش میرید تعزیه و مدیر اخراج شده هم در نقش شمر میاد رو صحنه
قطعا تعزیه اس واقعی نیست ، ولی خوب اونم عقده ای هست با شمشیر با تمام قدرت به سمتت حمله میکنه و محکم میزنه با اینکه همه اش نمایش هست (قطعا دشمنی اشکار هست )
سلام.
پاسخ بحث جبر و اختیار در گذشته مطرح شد.
این بود که در هر ترازی بحث جبر و اختیار یک جور معنی دارد.
و مشکل (پرسش) از اینجا مطرح میشود که ما در یک تراز میایستیم و دنیا را با تراز دیگر مشاهده میکنیم. و دو تا تراز را یکی میکنیم همزمان که دو تا کردهایم. (میخواهیم هم ثابت کنیم یک چیزی مختار است و هم همزمان مجبور. پرسش از اینجا مطرح میشود.)
خلاصه چیزهایی که گفته شد: در آن تراز که جبر مطلق است، اصلا کسی وجود ندارد که حالا اختیار داشته باشد یا نه.
(ساده هم بخواهیم نگاه کنیم: اختیار داشتن همان وجود داشتن است. آیا کسی که مختار نیست زنده است؟)
mhjboursy
2020/10/16, 00:31
رفع مشکل وهمی بودن دیگران و مثال آینه حرم
------------------------------------------------
سلام مجدد.
ببخشید من حالم زیاد جالب نبود/نیست درست حسابی شاید نتوانستم پاسخ بدهم. {۵}
سلام
در حقیقت اگر شخصی ضرری به ما وارد کنه ، چیزی به ازای اون ضرری که به ما وارد شده نصیب ما نمیشه (یعنی در فضایی گسسته است ، اصل شخص اول است ، بقیه اشخاص وهم هستن، )
واژه وهم درست نیست. {۱} این مثالهایی که من زدم واژه وهم را به ذهن متبادر میکند. ولی این واژه زیاد جالب نیست. {۶}
بهتر است با دید همین «تراز»ها به قضیه نگاه شود. {۷}
در تراز پایین (زمانی که کثرت وجود دارد) موجودات «وهم» نیستند!!! واقعی هستند. و بیگانه از «من». هستند. خوب هم هستند. وهم هم نیستند.
ولی در تراز بالاتر که میرویم... آری... آن موجودات «نیست» میشوند... (هستند ولی نیستند)... آری... ولی موضوع چیز دیگری است! موضوع این است که خود «آن من» هم نیست شده است در این تراز!
زمانی که ما از واژه وهم استفاده میکنیم داریم این دو تراز از بررسی را با هم «یکی» میکنیم. خلط میکنیم. در هم میآمیزیم. اشتباه میگیریم. {۸}
این مشکلی است که به واسطهی آن مثال «بازی» و «بازیگر» (یا بازی و برنامهنویس) در ذهن شکل میگیرد.
شاید بررسی مسئله با این مثال بهتر باشد:
مثال دیگر آینه شکسته شده (آینه هزار تکه است).
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn%3AANd9GcQ3bjlF9tgqqkVUSgFoH-tGUCi_tH1aCaswBQ&usqp=CAU
در آینهکاریهای حرم که نگاه میکنی، هزار «من» وجود دارد. که این «من» ها از هم بیگانهاند.{۲} {۳} {۴}
همین.
لختی بیاندیشیم.
-----------------------------------------------------------
پانویس:
{۱} اینها را بیشتر از این که برای شما بنویسم برای خودم مینویسم. و مشکل خودم هم هست که شما الحمد لله به زبان آوردید و باعث خیر شدید.
{۲} طنز: گاهی با هم دعوایشان هم میشود!!!! گاهی صلح میکنند...
{۳} هر کدام از اینها بینهایت است! با اینکه محدود شده به حدود و مرزهای کوچکی... ولی بینهایت است. بینهایت هم میخواهد! و اتفاقا دعوایشان هم سر همین است! سر این که میخواهند هر کدام از این هشت میلیارد تکه بینهایت باشد ولی جایش محدود است به حدود بقیه. از نادانیشان است.
{۴} به واسطهی شخصیتی که در هر کدام از این تنها هم هست، بینهایت ارزشمند هستند و قابل احترام! مبادا به کسی بیاحترامی کنیم! حتی بلکه به هیچ موجودی! حتی گوسفندی که سر میبریم و میخوریم یا گیاهی که میخوریم. همه چیز محترم هستند چون از او هستند. به ویژه انسان(ها).
{۵} البته هر چقدر خلاصهتر باشد بهتر است. هم دقت بیشتر میشود و هم خواندنش آسانتر. ولی خلاصهنویسی بنده به خاطر این نبود. به خاطر بیحوصلگیام بود. و البته... دروغ چرا؟ ترسیدم اگر زیاد بنویسم شما تند و سرسری بخوانید و مطلب را بگیرید و رها کنید. اکنون هم باز دارم زیاد مینویسم و باز بیم این هست که زیاد نوشتن حجاب دقیق و ژرف خواندن شود. امیدوارم اینگونه نشود.
{۶} چارهای هم از مثال نزدن نیست. ولی در مورد مثال عبارت درستی گفتهاند... گفتهاند مثال از یک جنبه نزدیک میکند و از چندین جنبه (از جنبههای دیگر) دور. گمان کنم از مثالهای زیاد استفاده شود بهتر باشد. (مثلا دریا و موج - شخص و سایهاش - انسان و آینه - نفس و قوایش - خیال پرداز و خیالش - نویسنده و داستانش - برنامهنویس و محیطش - نوری که از یک منشور رد شده) اینها در کنار هم... باز... برخی از یک جنبه که نقص دارند باز آنهای دیگر نقصش را میپوشانند. ولی باید توجه کرد که اینها هیچ کدام آن که ما میخواهیم نمیشود. و اصلا برای خدا نمیتوان مثال درست و حسابی آورد.
{۷} خود این «تراز» هم یک نمونه و مثال است! البته بیشتر در فضای عقلی است نه مانند مثالهای دیگر خیالی. ولی باز مقداری مثالی است. و البته از دید بالا که بخواهیم به قضیه نگاه کنیم حتی در عالم عقل هم مثال وجود دارد. مثال به معنی نمونه. نه به معنی موجودی در عالم مثال و خیال.
{۸} این قاطی کردن ترازها علت بسیاری از پرسشهای مهم و پیچیده است. خوب به شیوه پیدایش پرسش/اشکال بیاندیشیم... در یک تراز میبینیم الف و ب در کنار هم یا روبروی هم ایستادهاند. از یک تراز بالاتر که نگاه میکنیم میبینیم این دو خصوصیات دیگری دارند بلکه اصلا نیستند! ما این الف را همان الف میگیریم و اینجا است که پرسش پیش میآید که آخر «این» یا «آن»؟ کدام خصوصیت درست است؟ مثلا در مورد همین جبر و اختیار... میآییم پایین میبینیم من که اختیار دارم... رفیقم هم که اختیار دارد... میرویم بالا میبینیم همه چیز دست خدا است. (حتی اگر مادی هم بیاندیشیم میگوییم همه چیز دست مهبانگ (بیگبنگ) است.) همه چیز به قاعده است و ریاضی! و هیچ کس از قوانین (مانند قانون جاذبه در فیزیک) تخلف نمیکند. پرسش پیش میآید آخر این یا آن؟ جبر یا اختیار؟ پاسخ همین است... که ترازها را با هم قاطی کردهایم... زمانی که من یک خردهمن یک نیممن یک موجود پست دنیوی یک تکهآینه یک منکوچکدرونآینهشکسته هستم... اینجا نعوذ بالله دیگر اصلا خدایی نیست که بخواهد اختیار داشته باشد یا نداشته باشد. خدا کو؟ نیست! من هستم (اینمن وجود دارد.) و او نیست. اختیار هم دارم... خوب هم اختیار دارم. بخواهم دستم را بالا میبرم بخواهم پایین میآورم. دیگر این اراده است دیگر.... این اراده نباشد دیگر چه چیز میخواهد اراده باشد؟ از آن ور که بیننده به جای نگاه کردن از درون آینه شکستهها به آینه نگاه کرد اینجا اختیار معلوم میشود با او بوده و هست و خواهد بود. و این تراز برتر و درستتر است. و در اینجا از آن دیگران خبری نیست. از آن همه اینمن خبری نیست. که حالا آنها بخواهند اثر داشته باشند یا نه؟ (البته هنوز آینه (شکسته) و تصویر من درونش هست. ولی گونه نگاه من به آن تغییر کرده.)
mhjboursy
2020/10/16, 12:57
https://i.vgy.me/2yjoEy.jpg
mhjboursy
2020/10/18, 00:23
راستی جناب محمدحسین موارد دیگه ای که گوش کردین و نتیجه اش به نظرتون خوب بوده رو بگید تا ما هم دانلود کنیم گوش کنیم.
سخنرانی خیلی خیلی سراغ دارم ولی حقیقتش هیچکدام مانند این «آن سوی مرگ» جذاب نیست که آدم گوش کند.
حتی ادامهی این آن سوی مرگ که نامش «سه دقیقه در قیامت» است (از همین سخنران عزیز) باز زیاد فضایش شبیه این آن سوی مرگ نیست. (بیست جلسه اول از کل هفتاد جلسه باز بد نیست. نصفه نیمه پیشنهاد میکنم. نکات خیلی خوبی میگویند که به باز شدن و شفاف شدن کتاب آن سوی مرگ فوق العاده کمک میکند... ولی دیگر آن فضای جذاب را ندارد. فضای داستانی و تمثیلی... از جلسه بیست به بعد هم که کلا میروند در حاشیه...)
راستی! همین حاج آقا امینی خواه عزیز وسط حرفشان در سه دقیقه در قیامت میگویند از حوزه و دانشگاه آمدم بیرون یا انداختنم بیرون و یک جوری هم میگویند انگار مربوط به همین حرفهایی بود که در مورد نزدیکان آقای روحانی زدهاند! :D
دیگر چه...
سخنرانیهای آقای قاسیمیان را هم که گفتم... خیلی خوب است... حرفهای ایشان خیلی روی «توکل» آدم تاثیر میگذارد و توکل آدم را قوی میکند. خیلی هم سیاسی صحبت میکنند.
جناب اصغر طاهرزاده را هم گفتم... البته از ایشان کم گوش دادهام و میخواهم گوش کنم... ایشان برای پیوند دادن فلسفه و عرفان خیلی میتوانند مفید باشند گویا. یعنی یک نفر فلسفه یاد گرفته باشد و حالا بخواهد برود بالاتر و موضوع را «دلی»اش بکند...
جناب استاد دکتر دینانی عزیز هم عالی هستند... برای کسانی که میخواهند با معانی اشعار پارسی بیشتر آشنا شوند و با ژرفای اندیشههای عرفانی/اسلامی که در لابلای (تقریبا) همهی آثا ادبی پارسی ما حاضر است انس بگیرند عالی است! ایشان مدرس فلسفه هستند و مبنای کارهایشان هم فلسفی است ولی به هیچ وجه مستقیما به فلسفه نمیپردازند. ایشان ۷۰۰ جلسه برنامه معرفت (شبکه چهار) دارند که من همه را تقریبا بارگیری کردهام و گمان کنم ۴۵۰-۵۰۰ جلسه را گوش کردهام! عالی عالی عالی. در راه دانشگاه بیشتر گوش میکردم. عالی بود. البته برای کسی که به عرفان نظری و فلسفه و شعر علاقه داشته باشد.
حضرت آیت الله محمد شجاعی عزیز رحمةاللهعلیه... نفس حقی دارند... دروس اخلاقشان را که زمان رفت و آمد به محل کار گوش میدادم گاهی دلم میخواست بروم... اصلا حرفزدن ایشان جوری است که زمانی که مباحث اخلاقی/دینی را مطرح میکنند ناخودآگاه آدم را از دنیا میکشند بیرون و آدم را آنوری میکنند! (متمایل به آن سو میکنند. اهل آن ور میکنند.) مباحث بسیار بلندی را با زبان خوب بیان میکنند ولی من اصلا گاهی دوست دارم صدای ایشان را فقط بشنوم! صدایشان را بشنوید یاد ملکوت میافتید!
آیتالله جوادیآملی عزیز را پیشنهاد نمیکنم. ایشان خیلی عالی هستند ولی گوش دادن حرفهایشان برای من نیست. حکمت متعالیه ایشان را مقداری گوش دادم چیزی نفهمیدم. هم کیفیت صدای نوار کم بود و هم مدل حرف زدن ایشان یک مدل خاصی است و هم مخصوصا اصطلاحات فلسفی قلبمه سلمبه استفاده میکردند (که احتمالا امثال من وارد نشوند) و من هم ادامه ندادم.
حاج آقا دولابی... کیفیت صداهای نوارهایشان بسیار پایین است... آدم اذیت میشود.
سخنرانی خیلی گوش کردهام... از آدمهای زیادی گوش کردهام... ولی همانگونه که گفتم شخص خاصی به ذهنم نمیرسد و مبحث خاصی به ذهنم نمیرسد...
حاج آقا فاطمینیا عزیز خیلی آدم گنده دیدهاند و حکایات زیادی نقل میکنند... ایشان معارف متوسط را برای مردم متوسط مطرح میفرمایند. خیلی خوب هستند. ولی نمیدانم چرا آن قدر سخنانشان در یادم نمانده.
استاد محمد شجاعی عزیز (نه آیت الله محمد شجاعی) عالی هستند. ایشان هم مانند مرحوم آیت الله شجاعی حرفهایشان به دل مینشیند. خیلی. خیلی خیلی به دل مینشیند. اصلا حرف که میزنند به دل مینشیند. مباحثی هم که مطرح میکنند مباحث بسیار کاربردی است. البته نفهمیدم کدام سخنرانیهایشان مجاز است و کدام نیست؟ چون مثلا یکی را روی سایت خودشان برای بارگیری گذاشته بودند اگر اشتباه نکنم ولی در جای دیگر زده بود به خاطر مخالفت صاحب اثر ما این سخنرانی را از سایت برداشتیم! باز یک جای دیگر بود. بعد مثلا یک چیزی جایی نبود ولی در کانال تلگرامی خود ایشان بود!
باز هم هستند عزیزان زیادی که من سخنانشان را گوش کردهام... ولی چیزی که بخواهم معرفی کنم به ذهنم نمیرسد زیاد...
نکتهای که در مورد همهی این عزیزان وجود دارد سادهگویی همه است (البته به جز آن حکمت متعالیه از جناب جوادی آملی عزیز).
و این که... هر گلی یک بویی دارد! آدم به سخنرانی هر کسی که گوش میدهد گویا دارد با فضای ذهنی آن شخص آشنا میشود و انس میگیرد! و از هر کسی یک گونه آدم کسب معرفت و آگاهی و دانش (و گاهی لذت) میکند!
mhjboursy
2020/10/29, 15:30
صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پایمردی در مقابل سختیها است. (تا آنجا که من میدانم.)
به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست. :D
با سلام ...
ممنون جناب محمد حسین عزیز بابت معرفی سخنرانی ها ...بسیار عالی ..
جسارتا سخنرانی های مرحوم ایت الله حق شناس فوق العاده ست ..بخصوص که لحن بسیار دلنشینی دارند ..
همچنین ایت الله جاودان که از شاگردان برجسته ایشان هستند ...
و استاد صبر آمیز از شاگردان خاص ایت الله بهجت و ایت الله سعادت پرور ...ایشان محضر بسیاری از اولیاء الله رو درک کردند و الان هم با بسیاری از انها در ارتباط هستند ..مطالب بسیار بکری مطرح میکنند ...و بیان بسیار جذابی دارند ...کانال ایشون شبنم حکمت هست ...
ارادتمندم ...
mhjboursy
2020/10/29, 16:22
راهکار مقابله با افکار ناامید کننده ولی درست دینی
--------------------------------------------------------
صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پایمردی در مقابل سختیها است. (تا آنجا که من میدانم.)
به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست. :D
چند وقتی است چند نکته میخواهم عرض کنم... جایش نمیشود... اکنون گمان کنم جایش باشد...
در میان بکن نکنها و روشهای اخلاقی و دینی... گاهی به یک دست موارد «سخت» برخورد میکنیم...
جوری که میگوییم مثلا: اگر این قدر کار سخت است اصلا من از خیرش میگذرم...
یا ناامیدی برایمان میآورد.
یا کارمان را نه تنها پیش میبرد بلکه برعکس بدتر هم میکند.
-------------------------------------------------------------
مثلا... تا دیروز داشتیم با نشاط در مسیر دین حرکت میکردیم (حرکت میزدیم /:.happysmiley:./)... حالا امروز به یک آیه یا یک حدیث یا یک سخنرانی یا حتی یک اندیشه (!) برمیخوریم که... مثلا... آنهایی که خیلی فلان موضوع را در نمازشان رعایت نکنند اصلا از ما نیستند! به این موضوع که بر میخوریم... یکباره تو ذوقمان میخورد... یا کلا بر میگردیم و مثلا دیگر نماز نمیخوانیم... یا آن حال و نشاط عالیای که داشتیم را یکباره از دست میدهیم... یا... کلا... میفهمیم که همه چیز خراب شد...
شما را نمیدانم... ولی برای من بارها اتفاق افتاده... {۱}
-------------------------------------------------------------
یا نمونهی بارز دیگرش جایهایی است که با افرادی برخورد میکنیم که آنها بیشتر اهل قبض و خوف هستند تا اهل بسط و شادی...
این عزیزان دقیقا به اندازهی آن عزیزان که از نعمتها و خوبیها میگویند مفید و خوب هستند... ولی پای حرفشان که مینشینی... ده تا از عذاب خدا میگویند و یک دانه از رحمت خدا... یا اگر به یک اندازه هم بگویند ناخودآگاه خوف از عذاب خدا بیشتر در دیدگانشان پررنگ شده است! و ترس و غم را مقداری به آدم وارد میکنند. (حالا دیگران را نمیدانم دست کم به من که اینگونه است)
بعد این حالت را که به آدم وارد میکنند باعث میشود آدم یک مقدار زده شود... یک مقدار اصلا آن حال معنویای که داشت را هم نه تنها تقویت نکند که هیچ بلکه تضعیف هم بشود!
-------------------------------------------------------------
من با خودم نشستم اندیشیدم برای این که این مشکل را برطرف کنم چند راهکار به ذهنم رسید (برای خودم).
۱- هر چیزی را گوش ندهم و یا به آن نیاندیشم. حتی اگر درست باشد! {۲}
۲- متوجه رتبه خودم باشم و نخواهم سنگ بزرگ بزنم. بگویم من این هستم که هستم... قرار هم نیست موارد آزمایشی که برای حضرت ابراهیم ع و حضرت امام حسین ع پیش آمد برای من هم پیش بیاید یا اگر پیش بیاید همان کار را انجام دهم.
۳- به موارد امیدبخش بیشتر از موارد ترسناک توجه کنم.
۴- به هدف اصلی (خود خدا !) بیشتر توجه کنم و تلاش کنم نه تنها موارد ترس بلکه موارد پاداش را هم نادیده بگیرم و روش محبت را در پیش بگیرم. چشمم به خودم نباشد. چشمم به او باشد. {۴}
۵- من قدر و سهم خودم را داشته باشم از دین و از کمی آن ناامید و ناراضی نشوم.
۶- توجه به جنبهی پاداشی و جنبهی عشقی در مقابل هر یک جملهی تاثیرگذار ترسی که به وجودم وارد میشود. {۳}
۷- انگار نه انگار کردن. به این معنی که... مثلا اگر من... ده گام در دین برداشتهام... و از این راه یک من دیگر شدهام... حالا که فلان حالت برای من به وجود میآید... و خطر این وجود دارد که این من اندکی متدین شده را دچار مشکل کند و به عقب برگرداند... انگار میکنم من همان من سابق هستم... که آن ده گام را در دین برنداشته بود! آنجا چه میکردم؟ اکنون هم همان کار را بکنم... این باعث میشود پس نیافتم.
جمعبندی تمام اینها این که: روی (جنبهی موسیقیایی) موردی که باعث گرفته شدن نشاط عبادتم میشود تا میزان زیادی چشمپوشی کنم. و در ازایش روی دوگان همان موارد (با جنبهی معرفتی یکسان یا حتی بالاتر و با جنبهی حالی/حسی/موسیقیایی معکوس) توجه کنم.
-------------------------------------------------------------
پینوشت: البته هر کسی یک مدل است. برخی خودشان میفهمند که باید جنبهی خوفیشان تقویت شود مثلا با شنیدن موارد پاداش احساس ولنگاری به ایشان دست دهد. آنها نه تنها نباید کار مرا انجام دهند بلکه باید دقیقا عکس این کار را انجام دهند!
-------------------------------------------------------------
پانویس:
{۱} مثلا یک بار... آمدم حدیث معراج را خواندم... یک مقدار در آن تامل کردم... با خودم دیدم... آن حضرت کجا... من کجا؟ این عظمت و بلندای حضرت را نگاه کردن و متوجه خفت و کوتاهی خودم و جایگاه معنویام و مسیری که پیمودهام، شدن...این باعث شد کلا یک مقدار گرفته شوم... با خودم (یعنی در ضمیر ناخودآگاه خودم) میگفتم... این همه زدم تو سر و کله خودم آخر چه شد؟ هیچ جا نرفتم...
?
{۲} توضیح این که... متنها و سخنرانیها... دو جنبه دارند: ۱- جنبه علمی و معرفتی و ۲- جنبه حالی و موسیقیایی... سخنان به آدم (علاوه بر دانش) حس هم منتقل میکنند... مانند موسیقی... منی که ذائقهام با ترس از عذاب زیاد چور نیست زمانیکه به تور یک نفر میخورم که مدام در سخنانش دارد عقابها و بگیر بگیرها و ترسها و سختیهای ناشی از دوری از خدا را گوشزد میکند... معلوم است که همخوانی خوبی نخواهم داشت... در این جور مواقع بهتر میبینم که گوشم را ببیندم... روی این جنبه از سخنان گوینده ببندم... این جنبهی موسیقیایی و حسیاش را ببندم و نگذارم واردم شود.
{۳} مثلا اکنون با خودم اندیشیدهام که هر کسی از راه مستقیم دوری کند در دوران پس از این زندگی کوتاه، مدتهای بسیار زیادی باید با فلان گونه از سختی و تنش و درگیری و آزارهای بسیار سنگین روحی/جسمی سپری کند... به این اندیشیدهام و این برایم مسجل شده و همین اندیشه یک مقدار غم و ترس به من منتقل کرده و باعث شده همان نشاط عادیای که در عبادت داشتهام را هم از من بگیرد.... حالا من میآیم پولتیک میزنم (!) میآیم... یک: در برابر این آن جنبهی مثبت را مینشانم که مرا به جای این که هل بدهد بکشاند... یعنی کشش داشته باشد... به صورت واضح میآیم مثلا به این میاندیشم که... اگر من فلان کار را بکنم فلان قدر در قیامت در آسایش قرار میگیرم (برعکس اندیشه ترسناک پیشین).... یا این که... دو: میآیم میگویم این کارها را من تنها و تنها به عشق خدا و آفریدگارم انجام میدهم... میخواهم با محبوبم خلوت کنم... به چیز دیگری هم کاری ندارم... دوست دارم... دوست دارم فقط به خاطر او این کارها را انجام دهم...
{۴} نتیجهگیری این نوشته برای نوشتهی پیشین این میشود که صبر بر مصائب تنها با عشق خدا میتواند امکان پذیر شود.
mhjboursy
2020/10/29, 16:22
با سلام ...
ممنون جناب محمد حسین عزیز بابت معرفی سخنرانی ها ...بسیار عالی ..
جسارتا سخنرانی های مرحوم ایت الله حق شناس فوق العاده ست ..بخصوص که لحن بسیار دلنشینی دارند ..
همچنین ایت الله جاودان که از شاگردان برجسته ایشان هستند ...
و استاد صبر آمیز از شاگردان خاص ایت الله بهجت و ایت الله سعادت پرور ...ایشان محضر بسیاری از اولیاء الله رو درک کردند و الان هم با بسیاری از انها در ارتباط هستند ..مطالب بسیار بکری مطرح میکنند ...و بیان بسیار جذابی دارند ...کانال ایشون شبنم حکمت هست ...
ارادتمندم ...
بسیار سپاسگزارم.
mhjboursy
2020/10/29, 16:38
ارجاع دادن تمام امور به ریشههایشان
----------------------------------------
{۴} نتیجهگیری این نوشته برای نوشتهی پیشین این میشود که صبر بر مصائب تنها با عشق خدا میتواند امکان پذیر شود.
یک نکتهای در این جا پنهان هست...
کلا در هر کاری... همه چیز با توجه به یک مبنا و یک پایهای بنیان گذاشته میشوند و پیش میروند...
در درس به خصوص، به این نتیجه رسیدهام که باید کار را از پایه یاد گرفت و پایهای هم پیش رفت!
(توجه به ژرفا (عمق) به جای توجه به پراکندگیها و شمارگان (کثرتها و زیادتیها).)
------------------------
میگویند علم گستردهی ریاضی (با انتگرالش و معادله درجه ایکساش و جذر و توانش) بر میگردد به چهار عمل اصلی روی اعداد (جمع و ضرب و تقسیم و تفریق) و این چهار عمل هم به عمل جمع اعداد برمیگردند و ریشهی آن هم اعداد است و ریشهی اعداد هم عدد یک است.
اگر شخص خوب این عدد یک و سپس اعداد و سپس جمع و سپس عملیات و ... را بفهمد و ارتباط بین اینها را هم خوب بفهمد و همواره بتواند رابطه میان اینها (مثلا رابطه بین توان و جمع) را بفهمد، احاطهاش به علم ریاضی بیشتر است و کارکشیاش هم از آن بیشتر است.
به عبارت دیگر کسی که اعداد را خوب درک کرده چشمش در جای جای عالم ریاضیات باز است.
------------------------
در قران هم میگویند... همه چیز در سوره حمد و آن هم در بسم الله الرحمن الرحیم و آن هم در ب و آن هم در نقطهی زیرش خلاصه میشود.
(برخی هم به زبانی دیگر میگویند کل قرآن یک چیز است و آن: لا اله الا الله است.)
------------------------
در زندگی هم همین است...
به نگر من... همواره توجه کردن به پرسشهای پایه باعث میشود پرسشهای پیچیده آسانتر دیده شوند. بلکه با طرح پرسشهای پایه خود به خود پرسشهای جزئی حل میشوند!!!
منظور از پرسشهای پایه چیست؟
۱- هدف من چیست؟ ۲- من کیستم؟ ۳- دینم (راهم برای رسیدن به آن هدفم) چیست؟
(که این سه هم در همان پرسش مهمتر: من کیستم، خلاصه میشود.)
چگونه؟ مثلا من میخواهم ببینم اکنون در فلان مورد باید صبر بکنم یا نه؟
همین که به این میاندیشم که من کیستم و هدف اصلیام (خدایم) چیست.... و یک طرح کلی از مسیرم (دینم) در ذهنم نقش میبندد میفهمم که اینجا باید چه کنم!!!!
خود به خود برنامهی امروزم در میآید...
مثلا اگر نشستهباشم اندیشیده باشم که من یک موجود مادی صد کیلویی هستم که هدفم خوردن و خوابیدن است... خود به خود نتیجهی این پرسش که «اینجا آیا باید درنگ بکنم یا نه؟» این میشود که: نه! از چه نشستهای؟؟؟ پاشو برو دو قران پول از یک جایی در بیاور که بیشتر بتوانی بخوری و بخوابی!
mhjboursy
2020/10/29, 16:56
چقدر سرعت در زندگی مناسب است؟
-----------------------------------------
صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پایمردی در مقابل سختیها است. (تا آنجا که من میدانم.)
به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست. :D
یک چیز دیگر هم ماند...
اگر صبر به معنای درنگ نیست... پس از دید اسلام چه سرعتی برای انجام کارها پیشنهاد شده؟
به عبارت دیگر: آقا جان، بدو بدو کار کنیم و با عجله؟ یا کند کند و وارفته؟ حد وسط؟ حد وسط (درست) کجا است؟
حقیقتش من مقداری دنبال این قضیه بودهام... در میان نوشتههای بزرگان و احادیث و کلا هیچ جا مطلب خوبی در این باره پیدا نکردم...
و نتیجهگیریای هم که میکنم این است که نباید به آن توجه کرد...
لازم نیست سرعت را دستکاری کنی! :D
بگذار روی تنظیمات کارخانه!
سامانهی تو (بدنت) خودش به صورت خودکار یک سرعتی دارد... دستکاریاش نکن!
تو تنها هولهولکی و با عجله یا با درنگ و تامل اضافه کار نکن... خودش زمانبندی خودش را بلد است... خودش (روی حالت تنظیمات کارخانه) میداند با چه سرعتی باید کار کند!
مهم این است که: کار را به تاخیر نیاندازی. و از آن سو هول هم نکنی و وارد فاز عجله نشوی.
این است که میبینیم در احادیث به جای این که به تند تند کار کردن یا برعکسش اشاره شده باشد، (احادیث) آمدهاند روی این تمرکز کردهاند که به کارهای فرعی نپردازید!!!!!!
(این خیلی مهم است. یک مقدار تامل کنیم میبینیم کندی و عجله گویا از همین موضوع زاییده میشود! چرا یک نفر عجله میکند؟ چون به کارهای فرعی میخواهد بپردازد... چرا یک نفر دارد کندی میکند؟ برای این که به کارهای فرعی دارد میپردازد!)
این که چه کاری فرعی است و چه کاری واجب... این را هم با همان قاعده که در بالا گفتیم خود به خود در میآید! ? یعنی تو آن پایه را بررسی کن... بگو که هستی و هدفت از زندگی چیست... خود به خود در میآید که برای اکنون (این ساعتت) چه کاری واجب است و چه کاری حکم کار فرعی را دارد.
sooroosh1315
2020/10/29, 17:08
یک سوال :|
اگر من کیستم = "من کیستم؟"
چه کنیم :|
در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|
گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی
نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
mhjboursy
2020/10/29, 17:10
حضرت آیت الله محمد شجاعی عزیز رحمةاللهعلیه... نفس حقی دارند... دروس اخلاقشان را که زمان رفت و آمد به محل کار گوش میدادم گاهی دلم میخواست بروم... اصلا حرفزدن ایشان جوری است که زمانی که مباحث اخلاقی/دینی را مطرح میکنند ناخودآگاه آدم را از دنیا میکشند بیرون و آدم را آنوری میکنند! (متمایل به آن سو میکنند. اهل آن ور میکنند.) مباحث بسیار بلندی را با زبان خوب بیان میکنند ولی من اصلا گاهی دوست دارم صدای ایشان را فقط بشنوم! صدایشان را بشنوید یاد ملکوت میافتید!
یکی از عزیزانی که جنبهی خوف در کلامشان خیلی مشخص است ایشان هستند.
من به این استاد خیلی خیلی خیلی خیلی ارادت دارم.../:.wubsmiley.:/
و اکنون پس از ایشان دارم صحبتهای شاگردشان آقای سید علی سیدعربی (درست گفتم؟) را گوش میکنم.... (در اینترنت هم نیست. در تلگرام است.)
بسیار عالی است...
هم خودشان... هم شاگردشان...
هر دو هم احاطهی بسیار عالی علمی دارند...
و هم صحبتهایشان بسیار بسیار دلی و دلنشین است و قشنگ قلب آدم را نشانه میگیرد و میرود روی موارد پایهای و اساسی کار میکنند...
فقط... تنها چیزی که هست... این است که... هر دو عزیز... سخنرانیهایشان به گونهای است که وقتی دمپرشان میپری میبینی مقدار زیادی حالت خوف در تو ایجاد شده!
بیشتر صفات جلال (و جبروت و عظمت خدا) در چشمان تو نقش بسته (تا صفات جمال).
بیشتر خدا را به چشم یک پادشاه مقتدر و عادل و حسابرس درک کردهای تا یک مادر مهربان و پرعطوفت و گذشت کننده.
(و از سوی دیگر... چون خودشان هم احتمالا آدمهای درستی هستند... تلاشهایی که برای یک مومن سالک معرفی میکنند سنگینتر از حد من (و مقداری ناامید کننده) است.)
خوب... چه باید کرد؟
هم معارفی که منتقل میکنند بسیار بکر و عالی و بینظیر و زیبا و دلنشین است...
و هم اصلا آن موسیقی و حالی که منتقل میکنند مورد نیاز است و دلچسب!
نیاز است!
نتیجه این که همانگونه که عرض کردم (به نگرم رسید که) باید رفتار کرد...
که بخشی از موسیقی منتقل شده را نادیده میگیرم... و در مقابل بخشیاش پولتیک میزنم! و جایی که صفات جلالیه برجسته شده صفات جمالی را برجسته میکنم... و به تکالیف سخت که میرسم میگویم... حالا یواش یواش... و غیره.
mhjboursy
2020/10/29, 17:24
معرفةالنفس (من یدرک الابصار)
---------------------------------
یک سوال :|
اگر من کیستم = "من کیستم؟"
چه کنیم :|
در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|
گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی
نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
منظورتان را هم میفهمم و هم دقیق نمیفهمم.
ببینید...
نخست این که... باید توجه داشته باشیم... این «من کیستم» دو جور مطرح میتواند شود...
تکوینی و تشریعی...
و نیز این که اشکالی ندارد که این پرسشگری هم خودش جزء پاسخ باشد. (به قول شما این من کیستم جویی خودش من کیستمِ من باشد.)
و نیز این که... باید توجه کنیم که ما در حال پاسخ دادن... داریم دقیقا چه چیزی را نشان میدهیم!
متاسفانه این پاسخ بسیار دراز است و البته ژرف. اکنون هم یواش یواش دارد زمان نماز میشود و پس از آن من هم باید بروم خرید...
و باز هم متاسفانه... پاسخ دادن... به این موضوع... (که اصل هم هست!) یکجورهایی... آدم را از پاسخ دور میکند! یعنی آدم گاهی میبیند هرچقدر بیشتر بچرخد به مقصد نمیرسد! برای این که اصلا مقصد گشتنی نیست! مقصد با تو است. مقصد خود تویی!
خلاصه میگویم... و احتمالا امشب باز هم میگویم... و در طول این جستار هم احتمالا بارها خواهم گفت... ولی همانگونه که گفتم... پاسخ این پرسش «فهمیدنی» نیست! اشاره کردنی است. و متوجه شدنی!
آری... داشتم میگفتم...
من کیستم؟
پاسخ این پرسش به زبان (به تشریع) یک سری چرت و پرت از آب در میآید!
چرا؟ چون هرچقدر بیایی «من» را با «زبان» (یعنی با فکر) بخواهی بشناسی یک موجود را درون ذهن خودت شناختهای!
دو تا مشکل:
۱- تا قیام قیامت هم پیش بروی باز میبینی هرچقدر که شناختهای کم بوده و باز یک چیز جدید آمده و هرچه شناختهای آن نشد که باید میشد! خودت میفهمی...
۲- اصلا پاسخ اشتباه است! من چگونه یک نفر را درون ذهن خودم تصور کنم و آن را بشناسم و بعد بگویم آن من هستم؟؟؟؟
نتیجه این که: اینگونه از شناخت که من از دیگر اشیاء دارم به هیچ وجه برازندهی شناخت من از خودم نیست و نمیتواند باشد. و به گونهای دیگر از شناخت نیاز است!
چگونه شناختی؟
من نمیدانم...
میگویند شناخت حضوری... تکوینی... معرفت...
ولی اینها برای دهان من بزرگ است...
البته... در مقام حرف میتوانم یک مقدار راهنمایی بکنم (به خودم و شما عزیزان که مخاطبم هستید) ولی این را بگویم که خودم این توانایی را ندارم...
موضوع ازهمانجا آغاز میشود که موضوع پیشین پایان یافت. یعنی زمانی که فهمیدم آن «من» که در «ذهنم» است در حقیقت من نیست و هرچقدر هم آن را بشناسم من را نشناختهام... مشخص میشود که باید چه کرد و چه را شناخت و چگونه شناخت...
متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
جای مشاهده معمولی نیست!
جای شناخت مشابه آن شناختی که از دیگر اشیاء داشتم نیست!
این بار من نباید به آن چیزی که میبینم (به آن میاندیشم) توجه کنم!
بلکه به آن که دارد میبیند و میاندیشد باید توجه کنم!
آن را باید ببینم که دیدنی نیست!
آن را باید ببینم که دارد همه چیز را میبیند! و هیچ دیدهای او را نمیبیند!
mhjboursy
2020/10/29, 18:59
در کنار توضیح بالا یک توضیح دیگر هم لازم است که در فلسفه در مورد آن گفتگو میشود و آن بحث ذات و عوارض است.
ما اینجا بگوییم اصل و فرع.
مثلا یک سیب یک اصل دارد و آن سیب بودن سیب است و یک فرع دارد و آن مثلا رنگش است یا حجمش است یا وزنش است یا بویاش است...
یک جا ما میآییم خود سیب را میشناسیم. یک جا میآییم با بوی سیب آشنا میشویم یا رنگش را مورد توجه قرار میدهیم یا وزنش را میسنجیم...
حالا در مورد شناخت خود هم این موضوع هست...
من میآیم شروع میکنم به شناخت خودم...
میگردم... میگویم من کیستم؟...
میگویم... آری... من همان هستم که مادرم نام مرا گذاشت اصغر... این را شناختی از خود مینامم!
میگویم... من همانم که دو متر قد و سه متر عرض و چهار متر عمق دارد...
من همانم که همیشه میخندید...
من همانم که بخشنده است...
اینها را جمع میکنم... ولی میبینم اینها و صد برابر اینها را که با هم جمع میکنی آخر آن من نمیشود...
انگار به «من» اشاره نکردهای!
فقط به این ور و آن ورش اشاره کردهای...
انگار «من» یک ذات است و اینها همه عوارضش است... و تا صبح هم که بیایی از این خصوصیات ردیف کنی و بگویی من همانم که فلان خاطره را ساخته... یا بدنش فلان خصوصیت را داشته... یا روحش فلان روحیه را داشته... هر چقدر بگویی اینها همه عوارضش هست... ولی ذاتش نیست...
مثال!
مانند این است که یک خودکار را آدم میخواهد وصف کند... هر کاری کند خود خودکار را نمیتواند اشاره کند... ولی مدام میگوید... همان که خوب نوشت... روان نوشت... آبی نوشت... دیروز نوشت... همیشه مینوشت... صفت نویسندگی داشت...
آری... اینها وصف خودکار هست... ولی خود خودکار نیست!
در مورد من هم یک چنین چیزی هست... مدام به آثار آدم اشاره میکند... ولی یک ناپیدایی آنجا هست... که آدم میداند هست... ولی نمیبیندش... آثارش را میبیند و میگوید «من»... در حالی که میداند اینها آثار است فقط!
تهش چه؟
تهش چه میماند؟
هیچ!
باز در مورد آن مثال خودکار... خوبیاش این است که... آدم میرود خود خودکار را هم بالاخره میبیند و دست میزند و لمس میکند و در مییابد... ولی در مورد «من» موضوع این است که اصلا این کار شدنی نیست!
یعنی اگر آخر سر با هزار ترفند شما یک چیزی را برداری بیاوری بگویی بیا این «من» تو... لمسش کن، حسش کن، تصورش کن... من میگویم اصلا این من نیست! و آن چیزی که در ذهن من آید اصلا من نیست!
لمس نکردنی است این من!
مشکل اینجا است.
مشکل اینجا است که ما عادت داریم به تشریع (زبان - اندیشه - ظاهر - دنیا) و با این گونه شناخت و شناسایی هم هر چه به دست میآید یک مشت عوارض من است. نه خود من.
با وصله کردن یک مشت خاطرات و نامها و الفاظ و احساسات و حسشدهها یک موجود ذهنی میخواهیم ایجاد کنیم به نام من.
مشکل اینجا است.
اي دوستان اي دوستان من كيستم من كيستم // اي بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟
لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من // گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم
بگذشته ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم // آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم
اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين // در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم
گاهي چرا آشفته ام گاهي چرا بشكفته ام // گاهي نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم
شادان و خندانم چرا ؟ گويان و بريانم چرا ؟ // بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم
دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست // در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم
اين است دائم پيشه ام كز خويش در انديشه ام // گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم
اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه // دردم بود اي همرهان من كيستم من كيستم
اي آسمان و اي زمين اي آفتاب نازنين // اي ماه و اي ستارگان من كيستم من كيستم
اي صاحب دار وجود اي پادشاه فضل و جود // اي از توام نام و نشان من كيستم من كيستم
دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو // از بند رنجم وا رهان من كيستم من كيستم
تا كي حسن نالد چو ني تا كي بگريد پي به پي // گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم ؟!
mhjboursy
2020/10/29, 19:00
آن کسی که خودش را زیر میکروسکوپ خویش پیدا کند خودش را گم کرده و نادان است.
mhjboursy
2020/10/29, 19:00
آن چه در عبادات مهم است کیفیت است نه کمیت ولی گاهی برای رسیدن به همین کیفیت باید زیاد کار کرد.
فهم بسیاری از مسائل ژرف حضوری است نه حصولی. ولی گاهی کلی زحمت حصولی باید کشید که آمادگی آن فهم حضوری پیدا شود.
حس من این و میگه
یه حس بریدن از این دنیا و رها شدن
میتونه شاید از ما آدم بهتری بسازه
آدمی که مثه یه کشاورز فقط به فکر کاشت و رسیدگی به مزرعه اش باشه
که بتونه محصول خوبی ازش برداشت کنه....
شاید این کشاورز به فکر این باشه که حتی محصولش نمونه بشه
گاهی سخت ترین اتفاقات زندگیت از تو آدم قویتری می سازه
آدمی که خیلی راحت میتونه از خیلی چیزها رها بشه
شاید افسردگی باشه شایدم رهایی از این دنیا... نمی دونم...
امیدوارم دومی باشه...
فقط میدونی که خیلی بزرگ شدی و خیلی بیشتر می فهمی
وقتی دوس داری و ترجیح میدی با یه رویا زندگی کنی و اون رویا برات خیلی قشنگ تر از واقعیت هایی هست که تویی که خیلی باهوشی رو اذیت می کنه....
نمی تونم حسم و بگم.... فقط از واقعیت بیزارم.... ما واسه زندگی با واقعیت ها آفریده نشدیم. واقعیت ها دروغی بیش نیستند. ما واسه حقایق آفریده شدیم...
فقط کافیه رها بشی... نیازی به هیچ دو دوتا چارتایی نیست ... کافیه یه رویای شیرین داشته باشی که بتونی راحت تر رها بشی
اونوقته که معبودت و دوس داری.... اونوقته که عبادتت هم به دلت می شینه
اونوقته که قلبت رئوف میشه و نمی تونی برنجونی
اونوقته که قلبت بزرگ می شه و نمی رنجی
شنیدستم که مجنون جگر خون
چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
دم آخر کشید از سینه فریاد
زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
هواداران زمژگان خون فشاندند
کفن کردند و در خاکش نهادند
شب قبر از برای پرسش دین
ملائک آمدند او را به بالین
بکف هر یک عمود آتشینی
که ربت کیست دینت چه دینی است
دلی جویای لیلی از چپ و راست
چو بانگ قم به اذن الله برخاست
چو پرسیدند من ربک ز آغاز
بجز لیلی نیامد از وی آواز
بگفتا کیست ربت گفت لیلی
که جانم در ره جانش طفیلی
بگفتندش به دینت بود میلی
بگفتا آری آری عشق لیلی
بگفتندش بگو از قبله خویش
بگفت ابروی آن یار وفا کیش
بگفتند از کتاب خود بگو باز
بگفتا نامه آن یار طناز
بگفتندش رسولت کیست ناچار
بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
بگفتند از امام خویش می گوی
بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
بگفتند از طریق اعتقادات
بگو از عدل و توحید و معادات
بگفتا هست در توحید این راز
که لیلی را به خوبی نیست انباز
بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
ازآن هستم به هجرانش گرفتار
بخنده آمدند آن دو فرشته
عمود آتشین در کف گرفته
ندا آمد که دست از وی بدارید
به لیلی در بهشتش وا گذارید
که او را نشئه ای از جانب ماست
که من خود لیلی و او عاشق ماست
شنیدم گفت مجنون دل افکار
ملائک را سپس فرمود آن یار
تو پنداری که من لیلی پرستم
من آن لیلای لیلی می پرستم
کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
وفاداری زمجنون باید آموخت
:)
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
سجده ای زد بر لب در گاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
واندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو ولیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
قمار عشق را یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز وشب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
:)
sooroosh1315
2020/10/30, 00:21
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدارا میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
همه ی ما برای عشق آفریده شدیم
عشق .......
عشقه که روحت و جلا میده
عشقه که حال دلت و خوب می کنه
مراحلی داره خودش
کــه عشــق آسـان نمـود اول ولی افتـــاد مشکلهــا
اولش شیرینه... خیلی شیرین
بعد تو رو خوار می کنه. غرورت و له می کنه
و بعد
تو رو از زمین و همه ی متعلقاتش رها می کنه
و دوست داری با رویات زندگی کنی
و به واقعیت ها باج نمیدی
واسه همینه که رها میشی
دنیا رو نمیخوای دیگه
دنبال یه جای فراخ تر واسه زندگی می گردی
پس تلاش می کنی تا اون و واسه خودت بسازی
و بری و رها بشی
به امید اینکه شاید اونجا عشق رو با مفهومی عمیق تر درک کنی
به این امید که اونجا مملو از عشق بشی .... خوده عشق بشی....
و وقتی رها میشی جسورتر میشی
و وقتی جسورتر میشی همین دنیایی که رها کردی رو هم جور دیگری تجربه می کنی
ترس از باخت نداری
چون با تموم وجودت میدونی و درک کردی که چیزی واسه از دست دادن نداری
نچسبیدی به این دنیا... از فرصت هات بهتر استفاده می کنی
و
.
.
.
.
.
mhjboursy
2020/10/30, 13:03
زهد به عنوان تکلیف یا فعالیتی عاشقانه
-------------------------------------------
راهکار مقابله با افکار ناامید کننده ولی درست دینی.
۴- به هدف اصلی (خود خدا !) بیشتر توجه کنم و تلاش کنم نه تنها موارد ترس بلکه موارد پاداش را هم نادیده بگیرم و روش محبت را در پیش بگیرم. چشمم به خودم نباشد. چشمم به او باشد. {۴}
یکی دیگر از مصادیق این موارد زهد است.
در کلام بسیاری از علما ترغیب به ترک دنیا و خواهشهایش دیده میشود که برای ایشان آسان است ولی در من و ما آدم معمولیها میتواند ایجاد ناامیدی کند... مانند بچهای که مشق زیادی به او تکلیف میشود و در میماند یا خری که زیاد بارش میکنند و دیگر اصلا راه نمیرود.
در اینجا بهتر است مسئله اصلا به گونهی دیگری نگاه شود بلکه صورت مسئله پاک میشود...
مسئله در گذشته اینگونه بود که خدا گفته فلان بکنی بهتر است یا درجات بالاتر از قرب به خدا با فلان کارها ایجاد میشود یا باید چشم روی خوبیهای دنیا ببندی تا به تو یک چیزی بدهند...
ولی بهتر است (دست کم برای من) که مسئله به گونهای دیگر نگاه شود (بلکه اصلا درستش هم همین است) که:
اگر به دیدهی محبت به این تکلیف نگاه شود مشکل حل میشود. اینگونه که محب زمانی که دل به محبوب داد خود به خود دل از همه چی میبرد! گاهی (در میان عشقهای زمینی نیز) محب حتی میل به غذا خوردن (بدون محبوب) را نیز از دست میدهد... رنگش زرد میشود و پژمرده میشود...
این همان زهد است! بلکه بالاترین درجه زهد است!!! ولی با این دیدگاه چقدر زیبا و آسان است!!! نه تنها تکلیف نیست بلکه خود به خود است بلکه فعالیتی عاشقانه است که از آن لذت هم ایجاد میشود! و خوب که نگاه شود درستش هم همین است!
یک نفر که غرق در (عشق) خدا شود دیگر یواش یواش و خود به خود از (سهمیه) دنیایش میزند... میلش را به خانه و ماشین و پول جمع کردن و مقام و ریاست از دست میدهد... شبیه علی (ع) میشود...
این کجا؟ و آن کجا که آدم با سختی و مشقت بخواهد یک تکلیفی به نام ترک لذات دنیا را گردن خودش بار کند و از آن سو هی یک مقدار میلش به دنیا باشد و هی یک مقدار آن را سرکوب کند! این قدر هم به او فشار بیاید که زیر فشارش ویران شود... در مقایسه با آن زهد عاشقانه هم سختتر است و هم کم اثرتر! و هم حتی نادرست!
mhjboursy
2020/10/30, 14:01
یک سوال :|
اگر من کیستم = "من کیستم؟"
چه کنیم :|
در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|
گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی
نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
باز هم مطلب در این مورد بود... که احساس میکنم اگر نگویم حق مطلب ادا نشده...
این موضوعِ «پرسشگری به عنوان کیستی خود» باز هم از یکی دو جنبهی دیگر قابل بررسی است.
یک این که پرسشگری در مقام حضور و در مقام ذات و در مقامهای بالا مطرح نیست!
آن که آن بالا نشسته، آن که آن درون نشسته، آن که در اصل نشسته... او که میبیند... او اصلا پرسش ندارد!
او هم خودش میداند کیست و هم میداند دیگران کیستند...
همین اکنون حتی ما اگر به خودمان مراجعه کنیم میبینیم در آن مقام خودمان اصلا هیچ جای پرسشی وجود ندارد...
«میدانیم هستیم»... میدانیم که هستیم... مطمئنیم... جای پرسشی نیست! اگر پرسش بیاید که تو کیستی (یا من کیستم) با قدرت میگوید من منم. همین. و به این موضوع هم مطمئنم! و وصفی هم ندارم.
ولی موضوع پرسش در مقامهای پایین (که انسان خودش را گم کرده) پدید میآید... اینجا وصف هم پدید میآید... و دیگر مسائل مرتبط با مقامهای پستتر نیز پیش میآید...
منظور زا وصف چیست؟ مثلا همین پرسشگری...
من در ذات خودش تمام است. هیچ وصفی ندارد! خودش است و خودش. فقط من است. ولی زمانی که به وصفی متصف میشود یک گام پایین میآید و کوچک میشود! مثلا میشود من ِ پرسشگر... من خندان... من گریان... من ناراحت... {۱}
این موضوع به آسانی مشهود است... و آدم یک مقدار که دقت کند میفهمد که با این چسبیدن صفات به ذات، آن ذات گویا محدود و کوچک میشود... دست کماش این است که اگر آن ذات اصلی (آن من) بینهایت خاصیت داشته، اکنون با این وصف دارد محدود میشود به یک یا چند خاصیت! دارد محدود میشود به شمارش... {۲}
تا اینجای کار چه شد؟ این شد که ما زمانی که به دنبال «من» هستیم.... با دو علم میتوانیم پیش برویم... علم حضوری و علم حصولی... با علم حضوری دیگر وصفی نمیآید... که در جایگاه پاسخ به پرسش من کیستم بیاید بگوید من اصغر آقا بقال هستم که اخلاق خوشی دارد و ۵۰ کیلو وزن دارد و نام مادرش زهرا است و در دهکدهی خوش آب و هوا به دنیا آمده... نه... با علم حضوری تنها میگوید من همانم که منم. همین. حتی این را هم نمیگوید و تنها میگوید: من. یا حتی همین را هم نمیگوید و تنها سکوت است و بس. (زبان حصول است نه حضور.) نه اشارهای به «من» میشود (که اگر اشاره شود میشود پایین آمدن و وصف کردن و کوچک شمردن و علم حصولی!) و نه چیزی گفته میشود و نه نگاهی. {۳}
اما از این مقام که بیاییم پایین... دیگر کار از علم حضوری میرود در علم حصولی... از عرفان میرود تو روانشناسی... از ذات میرود تو آثار...
در اینجا میشود گفت من همانم که پرسشگرم.... من همانم که خوشبرخوردم... من همانم که بد تیپ هستم... من همانم که دو تا برادر دارم و یک باجناق... {۴}
و البته کاربردهای خاص خودش را هم دارد... و با آن کارهای خوبی هم میشود انجام داد...
مثلا میشود گفت من پرسشگرم... خوب... حالا که این وصف را دارم ببینم چه چیزهایی برایم خوب است و چه چیزهایی بد... چگونه میتوانم ارتقاء پیدا کنم و چگونه میتوانم نقاط ضعفم را بپوشانم و چگونه میتوانم از پیشآمدها و مهلکهها جان سالم به در ببرم و چگونه میتوانم از فرصتها استفاده کنم... {۵}
اینگونه از خودشناسی هم بد نیست... کار خوبی است... باعث میشود آدم در کارش و امرار معاشش و درسش و کلا ارکان این زندگانیاش پیروز تر باشد و بهتر حرکت کند! {۶}
-----------------------------------------
پانویس:
{۱} البته برخی وصفها شاید اینگونه نباشند... مثلا من دانا... این به خودی خود شاید زیاد من را پایین نکشد! که بماند... ولی در حالت عمومی وصف ذات را پایین میکشد و کوچک میکند.
{۲} بد نیست این را به یاد داشته باشیم برای موضوع کثرت و وحدت... که این تقید به قید باعث پدید آمدن شمارگان و کوچک شدن میشود... هرچند شمارهی آن شمارگان بینهایت باشد!
{۳} و این چیزی است که همهی ما داریم آن را تجربه میکنیم! یک چیز دور و بعید و خاص نیست!
{۴} دقت کنیم برخی از این وصفها بسیار سطح بالا است و برخی بسیار سطح پایین... مثلا پرسشگری یا دانایی یا حافظهمند بودن یا ناطق بودن اینها روح کلی انسانیت را وصف میکند... ولی برخی مانند این که من آرایشگری ۲۲ ساله هستم... این یک وصف بدنی یا وصف شخصی و بسیار سطح پایین میباشد... ولی در کل این تراز از نگاه و بررسی و مشاهده نسبت به آن نگاه حضوری در ترازی پایینتر و پستتر است... حتی آن وصفهای تراز بالایش!
{۵} نکته: در نگاه حضوری و در زمانی که انسان ذات خودش را در مییابد هیچ کدام از این موارد گفته شده وجود ندارد! نه مهلکهای وجود دارد و نه اصلا خطری! و نه حتی جای ارتقایی!!!!!! آنجا مانند عدد ۱۰۰ کامل هستی!!! بلکه این منهای موصوف و پست هم خودشان را میخواهند به آن مقام ۱۰۰ یاد شده برسانند!!! مثلا پرسشگر در پی رشد کردن و کامل شدن و رسیدن به این مقام فهم کامل و پاسخ بودن و پاسخگو بودن کامل است... که بماند. و این خودش یک نکتهی عظیم و عالی است که جایگاهش فعلا اینجا نیست و باید به آن پرداخت.
{۶} البته! همین تعریفها را که آدم میشنود... میفهمد در برابر ان عرفان... چقدر این موضوعها پست هستند... ای بسا اینها هیچ چیز به حساب نیایند... بلکه ضد ارزش و پستی به حساب بیایند!
mhjboursy
2020/11/05, 16:45
پرسش:
منطق و فلسفه و تجربه از کجا میآیند و رابطه اینها با هم و با «من» چیست؟ و راه درست کدام است؟ و آیا حقیقت نسبی است؟
پاسخ بسیار خلاصه شده:
در انسان همانند جهان خارج یک دست مسائل ثابت و اساسی و پایه وجود دارد که ما از آنها به «بدیهیات» (فطرت و غریزه و ...) یاد میکنیم و تمام ما از آنجا میآید و متبلور میشود.
کریس گاردنر
2020/11/05, 17:37
https://uupload.ir/files/viux_capture.png (https://uupload.ir/)
mhjboursy
2020/11/05, 23:00
پرسش: جبر یا اختیار؟
پاسخ:
جانور و گیاهان و جمادات را نمیدانم.
اما انسان دو بخش است. یک بخش جمادی/گیاهی/جانوری یا حتی انسانی که مجبور است (غریزه/محیط/دیانای). و یک بخش که «من»ام.
که درک دارم. (و اراده).
و از جایی که من میتابم (چه در زمان و چه در مکان و چه در درجه) همانجا استقلالم مشهود است.
mhjboursy
2020/11/06, 19:33
موانع فهم و روش برطرف کردن آن
-------------------------------------
رابطه فلسفه با یک دست موضوعاتی شبیه خودش جالب است.
از آن جمله اخلاق است. فلسفهی اخلاق و اخلاق فلسفه و اخلاق فلسفی و ...
موضوعی که من میخواهم اکنون به آن اشاره کنم این است که... داشتن یک دست اخلاق به خصوص باعث کمک به پیشرفت فلسفه میشود....
از آن جمله داشتن گوش است. (و چشم و قلب و ... نیز.)
این که... چه میشود که... گوش از آدم میرود... دلیلهای بسیاری را میتوانم فهرست کنم...
گاهی یک نفر به علت بستهبودن اندیشه (انجماد فکری - فریز شدن مغز) توان گوش دادن از او گرفته میشود... مثلا بسته بودن اندیشه به خاطر مطالعه نکردن و نیاندیشیدن.
بسته بودن اندیشه به دلیل عشق به یک چیز خاص مثلا... (به یک قوم... به یک شخص... به خانواده... به یک دین و آیین... به یک مکتب اندیشهای...
گاهی به خاطر تکبر و غرور است. (غرور یعنی فریب. متکبر، کسی است که خودش را خدا میپندارد و فریب خورده. خودش را حق میگیرد... در صورتی که خودش هم میداند نیست!)
گاهی به خاطر منافع شخصی... مثلا من میبینم اگر دو به اضافهی دو بشود چهار منافع من کمرنگ میشود... لذا به آن که میرسم میگویم دو به علاوهی دو میشود پنج... اینقدر هم روی آن پافشاری میکنم که حتی خودم هم باورم میشود... گوشم بسته میشود... چشمم بسته میشود...
لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا...
كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا...
گاهی یک نفر کلا نفهم است... (توهین نیست. واقعا همچنین آدمهایی را دیدهایم.)
أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ...
یعنی ذاتا نمیفهمد... بلکه نمیخواهد بفهمد...
لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً...
این یک مقدار با پایین بودن ضریب هوشی فرق میکند... در پایین بودن ضریب هوشی فرض بر این است که فرد دست خودش نیست... ولی اینجا داریم از چیزی صحبت میکنیم که طرف خودش نمیرود دنبالش... نمیخواهد «بفهم» باشد... میخواهد نفهم باشد... میخواهد در نفهمی خودش باقی بماند...
نمیخواهد تغییر کند (اگر تغییر کردن درست است)...
شخص در این حالت یک حالت عناد و لجبازی دارد!
گاهی یک بچه اشتباه میکند... تنبیهش می کنند و دفعه ی بعد دیگر آن کار را نمیکند... ولی برخی بچهها در این حالت شروع میکنند به لجبازی.
برخی هستند که از هر دری وارد شوی نمیتوانی به ایشان چیزی بفهمانی. حتی طرف خودش هم میفهمد که نمیفهمد. میفهمد یک جای کار مشکل دارد. ولی نمیتواند. ناتوان است از ایجاد تغییر.
حساب خدا با مردم خیلی جالب است....
برخی هستند درست هستند.
برخی هستند با پاداش و جایزه درست می شوند.
برخی هستند با عذاب دنیا یا عذابهای چند صد ساله یا چند هزار سالهی آخرت درست میشوند...
ولی برخی هستند که اصلا درستبشو نیستند! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ{۱}
بسیاری از پیرمردها و کسانی که جا افتادهاند و عادت کردهاند... (کلا هر جا «عادت» وجود دارد) دچار این مشکل هستند. {۲}
منظور از عادت اعتیاد هم هست! اعتیاد هم مانند علاقه قشنگ کوری و کری میآورد. بسیارند کسانی که میروند زیر بلیت اعتیاد و از آن ور غیرتشان میرود... همهچیزشان میرود... ادراکشان کمرنگ میشود... میبینند ولی نمیبینند...
پیرو این مورد بالا یک مورد دیگر میگوییم و آن مشغولیت است. مشغول بودن ذهن به یک جایی... باعث میشود توان مشغول بودن ذهن به جای دیگر کمرنگ شود... تمرکز به یک چیز انسان را از تمرکز به چیزهای دیگر باز میدارد. حتی موارد علمی و حتی موارد عرفانی! تمرکز زیادی به دنیا کاملا مشهود است که تمرکز به آخرت را از بین میبرد. و نیز برعکس. کسی که در یک زمینهی فنی/علمی معمولا به درجات بالایی میرسد (مثلا یک پروفسور دانشگاه) خیلی وقتها اگر خودش را وقف آن علم کند مشهود است که در زمینههای دیگر علمی (بلکه اصلا از مسائل سطح جامعه) بی خبر میشود! حتی شاید کمتر از یک انسان معمولی و کم دانش و بیسواد.
-------------------------------------------
اما این که... چه کار کنیم که... زمانی که... با حق روبرو شدیم... ما رو بر نگردانیم؟ چه کار کنیم که اصطلاحا «خر» نشویم... یا بدتر از آن خر نمانیم... و نمیریم... چه کار کنیم که تبدیل به یک حیوان (بهیمه/انعام) نشویم و گوش و چشم داشته باشیم و بفهمیم و ببینیم و بشنویم و دریابیم؟ چه کار کنیم که تمیز دهیم که چه چیز صلاح است و درست؟ و چه چیز نادرست...
(حیوان هم صلاح خودش را مثلا تشخیص میدهد! ولی اکنون حیوان کجاست و انسان کجا؟ حیوان چسبید به همان کاه و یونجه و قلمرو محدود خودش... و انسان با رها کردن اینها (ولو موقت) توانست حتی همینها را هم بهتر به دست بیاورد.)
زمانی که شخصی به ما حق را گفت... و مصالح ما چیز دیگری را اقتضا میکرد چه کنیم که در برابر حق ایستادگی نکنیم؟ و به آن تن دهیم؟
پاسخهای پر شماری به این پرسش میتوان داد... ولی بهترین پاسخ به نگر من این است که کلا صورت مسئله را عوض کنیم...
اینگونه نباشد که جایی (هرگز) مصالح ما/من در برابر حق قرار گیرد!
من اگر خودم رنگ حق بشوم... دیگر هرجا حق باشد همانجا خواست من است!
دو رنگی و دوتایی و تفاوت و غربتی وجود ندارد که دیگر بگویم سمت راست حق است و سمت چپ منافع من!
تمایل به بودن در کنار حق و حق بودن و اینکه هر جا حق است همه چیز را بدهم تا حق را بگیرم و به عبارت دیگر سرکوب هوای نفس در برابر حق، من را به یک من جدید تبدیل میکند که بالاتر از هوای نفس است و از جنس حق است و این من دیگر زمانی که بحث قومی قبیلیهای و نژادی و میهنی و دینی و علاقهای و ترسی و هزار مسئلهی دیگر پیش میآید نمیماند که باید سمت راست بروم یا سمت چپ! بالاترین علاقهاش علاقه به حق است که از علاقه به قوم و قبیله و خانواده و حتی خویشتن و هوای نفس بالاتر است. اینقدر علاقه به حق دارد که... حتی اگر بفهمد درست این است که در این راه باید از جانش را بگذارد ابراهیم وار... بلکه حسینوار (ع) از خودش و میلهای دیگرش میگذرد.
---------------------------------------------------------------------------
بالا، در مورد اراده بود.
در مورد فهمیدن و ادراک هم همین است. زمانی که علاقه به فهم حقیقت (حقجویی حقیقتطلبی خداخواهی) در انسان زنده شد و پررنگ شد دیگر اصلا این مسئله برای آدم به وجود نمیآید که انسان نیاز به حل آن داشته باشد! گوشش را انسان نمیبندد. چشمش را نمیبندد. دوست دارد بفهمد درست چیست. نمیخواهد هر چه خودش دوست دارد را حق کند! بلکه میخواهد ببیند حق چیست که خودش را آنجور بکند! (اولی توجیه است و دومی برهان. اولی ادای فلسفه را در آوردن (فلسفهبافی) است و دومی فلسفهی واقعی (فلسفه یابی) است.)
باید میل به فهمیدن در ما همواره زنده باشد و بلکه بالاتر از دیگر امیال باشد و بر آنها غلبه داشته باشد و بلکه اینقدر میل به حق و راستی و فهمیدن باید در ما بالا باشد که حاضر باشیم دیگر امیال را پیش پایش زمین بزنیم. و قربانی کنیم.
بلکه باید خودمان بالاتر باشیم. بالاتر از اینمن و امیالش. باید حق و به رنگ حق باشیم.
---------------------------------------------------------------------------
پانویس:
{۱} اینها دیگر نوبرند به خدا... یعنی بهگونه ای عناد و یاس و دوری و دشمنی در وجودشان رخنه کرده که هر کاری میکند خدا درست نمیشوند... نه با صحبت نه با تشویق نه با تنبیه... هیچ... خدا به اینها میگوید «سگ» و بعد ولشان می کند... تا آنجایی که من فهمیدهام... ولشان میکند یعنی چه؟ یعنی راحتشان میگذارد! آری... خیلی جالب است! خدا اینها را به نعمتهای این دنیا متنعم میکند! قدر اینها همینقدر است... و البته... اینها فراموش میشوند در این فراموشخانه... اینها میمانند و این جیفهی پر دردسر و این عجوزهی هزار داماد که تازه درک میکنند که واقعا این به درد نمیخورد... ولی دیگر با آن انس گرفتهآند...
{۲} میگویند عباداتی مانند نمازهای روزانه را هم نباید از روی عادت انجام داد... و هر عبادت را باید با حال و هوای این که آخرین عبادت عمرت است باید انجام دهی!!! (البته من اول هم میگویم... یعنی شبیه این که اولین عبادتت است هم اگر به آن نگاه کنی نمکش خیلی زیاد میشود و حسابی به دلت میچسبد.) در کل این یک نکتهی طلایی در عبادت کردن بود. واقعا طلایی. اگر آدم عبادتش را -به ویژه نمازش را- به دید اولین یا آخرین عبادت زندگیاش انجام دهد آن عبادت واقعا فوقالعاده میشود.
mhjboursy
2020/11/09, 14:01
اندیشه در اندیشه
-------------------
بسمالله الرحمنالرحیم.
سلام.
پرسش این است که اندیشه از کجا میآید؟
پرسش زیبا است و پاسخهایی که به آن داده میشود زیباتر.
/:.Heart.://:.Heart.://:.Heart.://:.Heart.://:.Heart.://:.Heart.://:.Heart.://:.Heart.:/
--------------------------------------------------------------------
پاسخ ۱- اندیشه از عقل میآید.
انسان مراتب مختلفی دارد. در یک مرتبهای (در یک مرتبه از درک) حس است (صدا و تصویر و بو و تماس). در یک مرتبه خیال است (صورتهای اشکال). در یک مرتبه وهم است (معانی جزئی مانند مهر مادری - غضب پادشاه - کینه فلان دشمن) - در یک مرتبه عقل است (اندیشه در معانی کلی مانند مهر و غضب و کینه) و در یک مرتبه هم دل است (بیحدی و جمع معانی در کنار هم. بینیازی و احساسات (غیر وهمانی)).
و این که اندیشه کجاست؟ اندیشه در مرتبهی عقل است. اندیشه از عقل میآید. {۱}
--------------------------------------------------------------------
پاسخ ۲- اندیشه از مغز میآید.
البته این بیشتر دیدگاه آدمهای سطحی و مادهگرا {۲} میآید. گمان میکنند که این چشم است که میبیند و این زبان است که میچشد و این دست است که لمس میکند! :D و این مغز است که میفهمد...
البته ما هم با تسامح و (بلکه با حالت شعر گونه) و با یک دید دیگر میتوانیم این را قبول کنیم. آری... اندیشه از مغز میآید. همین مغز مادی. البته فرق ما با مادهگراها در این است که آنها همانجا را منشاء اثر میپندارند و ما آن را تنها یک «مسیر» (کانال) و یک «ابزار» و یک «واسطه» میپنداریم. نه منشاء اثر! مانند رابطهی عینک با چشم. که عینک خودش بیننده نیست! بلکه این چشم است که دارد میبیند. و چشم هم خودش نمیبیند. بلکه این مغز است که دارد میبیند. و مغز هم خودش نمیبیند. بلکه این نرمافزار است که دارد میبیند. و نرمافزار هم خودش نمیبیند بلکه آن حی و بصیر و سمیع و ... که از خدا روح گرفته (دارد میگیرد) دارد میبیند. همانکه من است. همان که استقلال وجودش را حس میکند و مغز را میبیند و مغز او را نمیبیند.
پس این پاسخ هم در نهایت این شد که: اندیشه از مغز میآید. (البته نه به معنی این که مغز منشاء است. بلکه به این معنی که از آن میگذرد و میآید به این دنیا. همانگونه که میتوان گفت دیدن از این چشم مادی میآید. همانگونه که میتوان گفت پرتقال از پرتقالفروشی میآید. هرچند پاسخ در ترازی بالاتر این است که پرتقال از مزرعه/تخم پرتقال/خاک/اتم میآید.)
در این پاسخ که ما میگوییم اندیشه از مغز میآید... مانند این است که... یک نفر نشسته لب یک کانال آبی و ازش میپرسند آب از کجا میآید؟ او هم میگوید آب از تو لوله میآید! دروغ هم نمیگوید! /.:biggrinsmiley.:/منشاء آب واقعا آنجا است! آب دارد از آنجا بیرون میآید. در این تراز این پاسخ خیلی هم درست است!
--------------------------------------------------------------------
پاسخ ۳- همه چیز از خدا میآید و به سوی او باز میگردد. من جمله اندیشه.
با توضیحات بالا این پاسخ هم روشن است دیگر. {۳} برای ما خداباورها، خداوند اول است و آخر. هر چه هست مخلوق او است. من جمله اندیشه. اندیشه از خدا میآید و به خدا هم باز میگردد. (به این یک مقدار بیاندیشیم.) نه تنها بازگشت تمام موجودات دنیوی به سوی خدا است. بلکه بازگشت من و اندیشهام هم (نه در فلان زمان! بلکه هماکنون) به خدا است. همه (هماکنون) از خدا میآییم و به خدا باز میگردیم. هر امری در عالم باشد دارد از خدا میآید و به خدا باز میگردد. از جمله امور اندیشه(ات) است.
--------------------------------------------------------------------
پاسخ ۴- تو خودت بگو اندیشه از کجا میآید.
از من میپرسی اندیشه از کجا میآید؟!!! تو خودت بگو! اندیشهی تو است! تو خودت داری آن را میآوری!!! نه؟
یک نگاه به خودت بکن. به درون خودت. به آنجایی که اندیشه(ات) از آن (دارد) میآید! بگو اندیشهات از کجا میآید؟!!!!!! {۴}
--------------------------------------------------------------------
پاسخ ۵- اندیشه از ناکجا و از یک جای تاریک و از پوچی و از سکوت میآید.
انسان که خوب نگاه میکند ««هرچه»» نگاه میکند نمیتواند نگاه کند. هر چقدر نور چراغقوهاش را میاندازد توی این بخش بالای اندیشه میبیند چیزی نمیبیند.
و این در حالی است که اندیشه خودش نور است.
ولی بالایش تاریکی است.
خیلی عجیب است! یک نوری دارد از یک جایی میآید که هرچقدر به آن نور اندیشه را میتابانی روشن نمیشود که نمیشود.
یک موضوع لاینحل. یک بخش تاریک و ظلمانی. یک جایی که هرچقدر در آن فریاد میزنی پژواکی شنیده نمیشود. یک علامت سوال بزرگ.
نمیشود گفت زیبا است. نمیشود گفت زشت است. نمیشود گفت نورانی است. حتی نمیشود گفت تاریک است. اصلا نمیتوانیم ببینیم چیزی آنجا هست یا نه؟ {۵}
به هر روی... هر چه هست... اندیشه دارد از اینجا میآید. این نور دارد از این تاریکیمانند بیرون میآید. این هم شد پاسخی دیگر.
--------------------------------------------------------------------
پاسخ ۴- اندیشه از جایی «بدون اندیشه» میآید. {۶}
گفتیم که اندیشه از یک جای تاریک میآید. یکم این که این تاریکی اصلا تاریکی نیست بلکه نور کاملتر است. دوم هم این که این تاریکی به واسطهی این پدید میآید که از تراز (و از دسترس) اندیشه بالاتر است.
بیایید به اینها بیاندیشیم تا خود به خود منظور این پاسخ مشخص شود: مکان کجاست؟ زمان کی است؟ بیصورتی چه شکلی (به چه صورت) است؟ حس سامعه چه صدایی دارد؟ صدا در کل چه صدایی دارد؟ آیا من تا به حال خود حس لامسه را لمس کردهام؟ لمس کردن زبر است یا نرم؟ لمس کردن چه صدایی دارد؟ لمس کردن چه بویی دارد؟ بهترینش هم: ورای مکان کجاست؟ {۷}
اندیشیدن در اینها خیلی خوب است. ذهن را باز میکند. اینها پرسشهایی است که به این شیوه اگر آدم بخواهد ادامه دهد، یا پاسخ ندارد. یا در آنها آدم گیر میافتد. یا باید یک پاسخ احمقانه بدهد.
این که ورای مکان کجا میشود یک پرسش خود متناقص است. اگر ورای مکان مکان بود که دیگر نامش ورای مکان نمیشد.
آیا ورای مکان چیزی نیست؟ آری و نه. از جنس مکان نه. اگر چیزی ورای مکان باشد از جنس مکان نیست که نیست که نیست. این را خوب باید بفهمیم.
یکم این که شمای نوعی اگر با دو پای مبارکتان تشریف ببرید، هیچگاه به پایان مکان نمیرسید. شما بروید ۱۰ هزار میلیارد سال نوری آنسوتر، امکان ندارد به جایی برسید که بتوانید بگویید اینجا پایان مکان است. پیشتر هم در این مورد گفتگو کردهایم. اگر کسی برود و بگوید من رسیدم به نقطهی صفر مرزی (!) و به پایان مکان رسیدم ازش میپرسیم خوب «آنور» چیست؟ و همین پرسش مشخص میکند که آنجا پایان مکان نیست. و اصولا مرزی (مکانمند) درون مکان وجود ندارد که ندارد. این ابزار پیادهروی داخل این بعد تعریف شده است و این بعد در خودش بینهایت است. و دوم هم این که ابزار درک کردن مکان پیاده روی نیست اصلا. بخشی از آن البته با این ابزار درک میشود. ولی بخشی از آن. نه خود آن! و نه ورای آن! دوباره بگویم: ابزار درک کردن کلیت مکان، پیادهروی نیست. برای نگاه کردن به کل مکان باید از بالا/بیرون به آن نگاه کرد و با پیادهروی نمیتوان از بالا به مکان احاطه پیدا کرد. بلکه با این ابزار تنها از درون (بخوانید از زیر) به «بخشی» از مکان میتوان اشاره کرد!!!!!!!
برگردیم به اندیشه.
شما تا قیام قیامت هم بنشینید و «بیاندیشید» به بالای اندیشه امکان ندارد پاسخ درستی کسب کنید. هرچقدر یک نفر با پیادهروی توانست مکان را درک کند شما هم میتوانید با اندیشیدن به اندیشه آن را درک کنید. خود اندیشه را نمیتوان با اندیشه درک کرد چه برسد دیگر به بالاتر از آن! {۸} هر چه چراغ اندیشهات را بیاندازی بخواهی بالای اندیشه و بلکه «خود اندیشه» را روشن کنی میبینی چیزی گیرت نیامد. اگر هم پاسخی (از جنس عالم اندیشه) ارائه کنی اگر عاقل باشی خودت میفهمی که این پاسخ چرت است! چرند است. ارزش ندارد. این پاسخ، «درون» عالم اندیشه شد نه ورای آن! هر چه گیرت بیاید همه از جنس اندیشه هستند و زیر آن. هرچه.
خوب؟ پس چه؟ ورای اندیشهام چه شد؟ اصلا چیزی هست؟ من آنجا هستم آخر یا نه؟ (ورایش چه شکلی است؟ اگر نمیتوان گفت چه شکلی است پس چه؟ چه میتوان گفت؟ اگر اصلا نمیتوان گفت پس چه؟ آخر پس چه؟)
پس... این که... باید باز هم ابزار را ارتقاء داد... و متاسفانه اینجا پای من میلنگد و در همین حد میتوانم بسنده کنم و به بیش از این و بالای این احاطه ندارم که توضیح دهم... البته صرفا یک مقدار شنیدههایم را عرض میکنم. و نیز «اندیشههایم» را!!!
و البته... خود شخص هم... شاید اگر تلاش کند بتواند یک کارهایی بکند...
آخر موضوع خیلی سخت و پیچیده است... متاسفانه ما با این عوالم ممزوج و در هم پیچیده هستیم. سخت است از یکی بالاتر آمدن! {۹} از دنیای حس... از دنیای خیال... از دنیای وهم... از دنیای اندیشه...
سخت است.
و بیرون آمدن و از بالا نگاه کردن هم به معنای جدایی و رها کردن و قطع ارتباط نیست. و متاسفانه باز این کار را پیچیدهتر و سختتر میکند!
و مشکل دیگر این که... این حرفهایی که اینجا داریم میزنیم و کلا حرف... از جنس اندیشه است... کلا سخن از جنس اندیشه است... و ما انتظار داریم با این سخنها و با این اندیشهها از مقام اندیشه بتوانیم بیرون بیاییم... {۱۰}
میگویند بالاتر از عالم اندیشه نظر است. (نظر بازی در کلام شعرا - دیدن - شهود) میگویند بالاتر از این علم حصولی ما... علم حضوری است.
علم حضوری یا وجدان کردن یعنی درک بدون اندیشه. میگویند مانند این که گرما را حس میکنی. (به نقل از جناب اصضر طاهرزاده ی عزیز که میخواهم بنشینم سخنرانیهایشان را گوش دهم.) این احساس کردن گرما با واسطه نیست. نیاز به اندیشیدن ندارد. نیاز به وصف و کلام ندارد. یک همچنین چیزهایی...
در نهایت برگردیم به پاسخ شماره ۴: هر چه هست همین است که هست... از خود بطلب. ما در مورد فلانجا صحبت نمیکنیم. ما داریم از خود صحبت میکنیم. دنبال کردن این مسیر هم به رفتن به قلهی هیمالیا نیست. همه چیز همینجا است. همین جا.
تو خودت باید بگویی بالاتر از اندیشه چه هست/چه هستی؟ حالا با هر زور و ضرب و روشی که هست هست، در نهایت موضوع این است که خودت باید بگویی. ببین بالاتر از اندیشه چیست. تلاش کن بدون اندیشه به اندیشه نگاه کنی.
ببین سخنت از کجا میآید؟ و به کجا برمیگردد. {۱۱}
--------------------------------------------------------------------
پانویس:
{۱} البته این پاسخ پاسخ نشد! چون بعد پرسش میشود که عقل چیست؟ و کجاست؟ و از کجا میآید؟ اندیشه چگونه از عقل میآید؟ و ...
{۲} مادهپرست - مادهخداباور - کسانی که ماده را خالق و اول و قهار و قادر و ... میپندارند. ما پیشتر در این مورد توضیح دادیم. که کسی نمیتواند بگوید من خدا را قبول ندارم. نمیتواند بگوید من بیخدا و بیدین هستم!!!! بلکه سوال سر این است که خدایت را چگونه شناختی و دینت چیست! وگرنه بیخدایی و بیدینی اصلا معنی ندارد. هر کسی فطری و ذاتی هنوز کامل فکر هم نکرده میداند که یک «اول» وجود دارد. یک قادر وجود دارد. یک دلیل وجود دارد. یک نور وجود دارد. ولو این که آن شخص یک کودک نوزاد باشد! بالاخره هر شخصی یک مقصود و مبدائی دارد. یک اراده و ادراکی دارد! اگر کسی بگوید من ادراک و ارادهای ندارم همین حرفش دال بر ادراک و ارادهاش است! کسی که میگوید خدا نیست (!) هنوز حتی به اعتقادات خودش هم تا به حال نگاه نکرده و نیاندیشیده!!! آری... و این که بیشتر مردم هم ماده پرست هستند. و البته خود پرست. (ماده پرست از نظر ادراکی و خود پرست از دید ارادی) (حتی احتمالا من و شما!) به این بیاندیشیم. یک جایی (حتی در یک تراز خلوت پیش خودمان) ممکن است (حتی به خودمان) بگوییم که من معتقد به الله هستم... ولی خودمان هم میدانیم این چرند است و بیشتر از خدا به ملائکه و قوانین خدا در عالم طبیعت (مانند جاذبه) اعتقاد راسخ داریم!!!! و در بعد عملی هم خودخواهی! یعنی نه آنجا خدا را الله گرفتیم (بلکه ماده و قوانین مادی و ملائکه سطح پایین گرفتیم) و نه اینجا برای خدا کار کردیم (بلکه برای خواهش دل خودمان کار کردیم)! اسم خودمان را هم گذاشتیم مسلمان! :->B-) (البته!... باز... صد رحمت به ما! برخی هستند که حتی تا این مرحله هم نیامدهاند! و در بیشعوری مطلق سیر میکنند! :O:D آنها دیگر یک سور زدهاند به ما! و از قضا شمارشان هم کم نیست! و جالب اینجا است که آنها هم مانند ما اسم خودشان را گذاشتهاند روشنفکر و تحصیلکرده!)
{۳} البته باز... این هم یک مقدار تیری در تاریکی است. چگونه از خدا میآید دوباره یک پرسش میشود. که البته در پاسخهای بعدی یک مقدار این موضوع به فضل خدا روشنتر خواهد شد. تا اینجا یک جورهایی یک چیزهایی دستمان آمد... که اندیشه هم از مغز میآید و هم از عقل و هم از خدا.
{۴} مقداری به این بیاندیشیم. در تک تک این عبارات که اینجا هست باید مقداری بیاندیشیم. باید. البته این یک مورد اندیشیدن شاید در موردش به کار بردن جالب نباشد. نظر کردن شاید صحیحتر باشد. و باز هم البته... باید پیشتر که بحث فرق بین علم حصولی و حضوری بیان شد آنجا مقداری اندیشیه کرده باشید که اینجا بتوانید نظر کنید! در ادامه گفتگو هم مقداری در این موضوع صحبت خواهیم داشت. اجمالا این را داشته باشید که اندیشه را با اندیشه نمیتوان درک کرد. باید از بالا به آن نگاه کرد. بالاتر از اندیشه!!! حالا در پاسخهای بعدی یک مقدار به این موضوع بهتر اشاره میشود.
{۵} البته با این نور و ابزار اندیشه منظور است. وگرنه در پاسخهای دیگر گفته شد جریان چیست و آنجا روشن است. و اصولا هر جا انسان باشد روشن است. به روشنی انسان.
{۶} ما مخصوصا این پاسخ را گذاشتیم آخر. یک جورهایی ابهامهای پاسخهای دیگر را برطرف میکند کلا.
{۷} از دید ریاضی هم میتوان پرسشهایی مشابه داشت. مثلا: بزرگتر از بینهایت چه عددی قرار دارد؟ یا مثلا در یک محور فرضی x افقی، (به این شکل: <----------|--------->) پس از فلش سمت راست محور چه عددی قرار دارد؟ پس از آن چه عددی قرار دارد؟ محور y کجای محور x است؟ (ولی اینها را مطرح نکنم بهتر است. چون یک نفر که ریاضیاش پایهای و قوی نباشد ممکن است به اشتباه بیافتد و مثلا فرض کند محور y روی صفر محور x قرار دارد!!! یا مثلا پس از بینهایت، بینهایتبهعلاوهیک قرار دارد!!!! به قولی هوپیتال بزند برای خودش.:D)
{۸} اینجا بد نیست به عالم صورت و خیال هم اشارهای داشته باشم. خیلی خوب است اینجا لختی به این موضوع بیاندیشیم. ذهنمان حسابی قوی میشود. به این بیاندیشیم که بالاتر از عالم صورت و عالم خیال چه شکلی است؟ (پیش از ادامه این موضوع را یادآور میشوم که ما هماکنون در عالم زیر (درون) خیال و نیز روی آن (بیرون آن) هستیم و ما یک موجود ثابت و خشک نیستیم بلکه یک موجود کشیده شده در تمام این عوالم هستیم. این را با مقدار اندکی تامل میتوانید در خودتان بیابید. که هم توانایی اندیشه و بودن در درون/زیر عالم خیال را دارید و هم توانایی بودن در و نگاه کردن به عالم خیال از بیرون/بالا.) خوب... ورای عالم خیال چه شکلی است؟ با چند صورت لطفا به من نشان بده... خود عالم خیال چه صورتی دارد؟ آیا به صورت یک اسب است؟ یا انسان؟ یا یک کره گرد؟ یا یک مقدار موی قرمز؟ چه شکلی است؟ عالم خیال قهوهای است یا آبی؟ نازک است یا کلفت؟ مربع است یا مستطیل؟ شاید یک نفر بگوید فلان شکل را دارد... ولی به محض این که این را بگوید خودش میفهمد چه اشتباهی کرده!!!! و آنچه دارد به آن اشاره میکند یک ««شکل»» «درون» عالم اشکال است!!!!!!! نه خود عالم اشکال و نه بالاتر از آن.
{۹} جالب است... دکتر دینانی یک سخنی در این باره دارند... در یکی از برنامههای معرفت... که من در خاطرم مانده... میفرمودند: عالم خیال، هر جا انسان برود، دوست دارد با انسان بیاید! من دقیقا نفهمیدم منظور ایشان چیست... ولی برداشتی که از این موضوع دارم خیلی برایم عجیب است... انسان مفاهیم غیر مصوری که میفهمد را میبرد در عالم خیال مصور میکند... و احتمالا از همین جنس است دیدن ملائکه و جنیان. آدم معانی را میفهمد ولی بعدا از آنها برای خودش صورت میسازد! و ای بسا خوابها (صادقه یا خوابهای معمولی) که مردم میبینند هم کلا همین است. که مفاهیمی که درک میکنند را صورت میبخشند. در حالی که اصلا صورت ندارد!!! چیزی که اصلا صورت ندارد بلکه بالاتر و ورای عالم صورت است را در عالم صورت یک لباسی چیزی میدهند بپوشد! و به این شیوه آن را به خودشان معرفی میکنند! که موضوع عجیبی است. (یک مقدار به کتاب آن سوی مرگ و سه دقیقه در قیامت و به رویاها و کابوسهایی که داریم بیاندیشیم...) ما در یک جا بلا میبینیم ولی بلا که دیدنی نیست! میبریم آن را در خیال خودمان به صورت شیر و ببر و پلنگ نشان میدهیم! بعدا یک مُعَبِر میآید میگوید تو که امشب خواب گرگ دیدی فردا قرار است زلزله بیاید! یا این که میگوید دوستت به تو خیانت کرده! یا یک نفر را که در این دنیا رنگ ماشین یک نفر دیگر را برده است در آن دنیا (تعبیرش) این میشود که دارد به فلان مدل زجر میکشد. و اینها احتمالا از جنس همین ارتباطی است که میان لایههای انسان با هم وجود دارد. و این که انسان چیزهایی را که در عوالم بالاتر میبیند را میآورد در این عوالم پایینتر به این شکل میبیند. و البته جز خدا چه چیز مشهود و شاهد است؟
خوب... بگذارید این پانویس را مقداری ادامه دهم.. احساس میکنم نیاز است... از این پانویس این را برداشت میکنیم که عالم اندیشه هم هرجا انسان برود دوست دارد با انسان بیاید... به عبارت دیگر ما سریع هر جا برویم عالم اندیشه هم معادلش یک چیزی به ما میدهد. به عبارت دیگر زمانی که ما میخواهیم برویم بالاتر از اندیشه و ببینیم آنجا چیست (آنجا چیستیم) نباید انتظار سکوت مطلق را از عالم اندیشه داشته باشیم. نباید انتظار داشته باشیم به جایی برویم که آنجا سخن و اندیشه حذف شدهاند.
پیشتر هم به معنی تجرد مقداری اشاره کرده بودم. تجرد به معنی ترک نیست. به معنی کنار گذاشتن و گوشهگیری نیست. ورا رفتن به معنی جدا شدن نیست!
شاید اگر بخواهم در مورد عمل بیشتر توضیح بدهم چیزی شبیه این باشد: انس گرفتن با ترازی بالاتر از خود. و فراموش کردن بودن در ترازی پایینتر. اینجور نیست که ما از مکان بالاتر که بیاییم مکان نیست شود.همه چیز سر جای خودش است. کما فی السابق. چیزی عوض نمیشود. و این که... ما هم اکنون در آن تراز تجرد خودمان هستیم! همانگونه که گفتم انسان حقیقتی کشیده شده است. در عوالم (و ترازهای) متفاوت.
ما از اندیشه که بالا بتوانیم برویم آنجا «بیاندیشگی» نیست. اندیشه آن زیر دارد کار خودش را (همانگونه که در گذشته میکرد) انجام میدهد. پایینتر از آن هم وهم و خیال و حس دارند کار خودشان را میکنند. منتها این وسط تنها «من» بزرگ شدهام. مجرد شدهام. مجرد بودم، و به این تراز از مجرد بودن خودم توجه کردم.
{۱۰} البته... پور سینا (به نقل از دکتر ابراهیمی دینانی اگر اشتباه نکنم) حرف جالبی دارد در این خصوص... میفرماید اینجا مقام اشاره است. یعنی سخن (و اندیشه) تنها کار اشاره را میتواند بکند. که البته... باز هم... کار سخت است... (باز هم میگویم... ما هر حرفی اینجا بزنیم از جنس سخن و اندیشه است.) منظور از اشاره چیست؟ یعنی خود اندیشه و سخن پاسخ نباشد. بلکه اندیشه و سخن انسان را متوجه جایی بکند که خود اندیشه و سخن نیست. تنها در همین حد. که البته... باز هم میگویم... کار سخت است.
{۱۱} این یکی از مهمترین ریاضتهای اهل سلوک است. (که اگر اشتباه نکنم حضرت آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی به آن اشاره داشتند... در نامهای که به آیتالله محمد حسین غروی اصفهانی نوشته بودند و در آن ضمن تشویق به ترک خواستههای دنیا و کاهش خواب و غذای خوش و اندیشه در مرگ این ریاضت را پیشنهاد داده بودند...) که پیرو پاسخ شماره ۴ آدم مینشینند (مثلا پس از نماز مغرب تا زمان نماز عشاء به رسم استاد شهید مطهری) نیم ساعت به این میاندیشند که:کیست در گوش که او میشنود آوازم یا کدام است سخن مینهد اندر دهنم... و به واسطهی این تامل (که همانگونه که عرض کردیم دیگر به آن اندیشیدن هم نمیشود گفت، بلکه با این «تامل») و پیرو پاسخ شماره ۳ تلاش میکنند قرب به حق پیدا کنند. خدا توفیقشان دهد.
mhjboursy
2020/11/09, 23:31
دستگاههای انساننما چگونه کار میکنند؟
---------------------------------
البته این موضوع یک مقدار سخیف است برای این جستار فلسفی. ولی جایش بهتر از اینجا نیست.
خلاصه میگویم.
در ابتدا کلید بود.
کلید یعنی دستگاهی که با فشار دادن آن جریان برق از یک جا به جایی دیگر منتقل میشود.
بعد لامپ آمد. لامپ معمولی که به آن نور میدهی روشن میشود.
بعد دیدند گاهی یک قابلیتی دارد این لامپها و اثری کشف کردند و با آن لامپ ترانزیستوری را ساختند: لامپ خلأ - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%BE_%D8%AE%D9%84%D8%A3)
این لامپ خاصیتش این است که مانند کلید عمل میکند. با این تفاوت که به جای فشار دادن مکانیکی به آن ولتاژ اعمال میشود. سادهاش میشود این که: اگر 3 پایه برای آن فرض کنیم: با وصل کردن برق به پایهی کلید، اجازه میدهد برق از دو پایهی دیگر بگذرد!
اینجا بود که اساس رایانه گذاشته شد. این نخستین ترانزیستور دنیا بود. ترانزیستور را بخوانیم: کلیدی که به جای فشار مکانیکی با انرژی الکتریکی کار میکند.
خوبی این روش به جای روش کلید مکانیکی این است که با یک برق وصل کردن میتوان بیش از یک کلید را روشن کرد. فرض کن شما صد تا کلید داری که باید همزمان فشار دهی. در حالت عادی نمیشود. خیلی سخت است. ولی اگر ترانزیستور باشد پایههای بیس آنها را (که مسئول قطع و وصل است) همه را به هم وصل میکنی و یک انرژی الکتریکی میدهی به همه و همه با هم روشن میشوند. مثلا کلید نخست سه ولت را به آن سوی خودش منتقل میکند کلید دوم صفر ولت کلید سوم چهار ولت. ولی همهی اینها با هم با یک پنج ولت که به همهشان یکباره داده میشود روشن میشوند.
---------------------------------------
اساس دیگر رایانه در نرمافزار است. نرم افزار چگونه آغاز شد؟ با اعداد و ماشین حساب و سپس دروازههای منطقی.
نرم افزار یعنی کلا «فرض کردن» و «این همانی» گرفتن.
فرض کردند (استاندارد گذاشتند - قرار گذاشتند) پنج ولت از برق به منزلهی عدد یک باشد و صفر ولت از برق به منزلهی عدد صفر. همین.
تمام رایانه با عظمتش همین است در حقیقت. همین فرض و قرار. که صفر ولت بشود عدد صفر و پنج ولت هم بشود عدد یک.
با این دو عدد دیدند تمام اعداد دیگر را میتوانند بسازند. میتوانند زبان بسازند!
مانند مورس! (کد مورس - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد (https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%AF_%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%B3)) به مورس دقت کردهاید؟ تنها با بیپ کار میکند! بیپ بیپ یعنی سلام مثلا. بیپ فاصله بیپ یعنی خداحافظ. حالا همین را بیاوریم در رایانه: فاصله و سکوت شبیهسازی شد با صفر ولت و بیپ شبیهسازی شد با پنج ولت.
با این میتوان یک داستان نوشت. میتوان هزار تا حرف زد. میتوان هزارتا کار کرد. تنها با همین بیپ و سکوت خالی!
و این کار را کردند!
اکنون تمام رایانه ما ساخته شده از پنج ولت و صفر ولت (سکوت).
و البته قرارداد!
{۱} {۲}
مثلا قرار گذاشتند به جای عدد ۹ چند تا صفر ولت و پنج ولت (بخوانید صفر و یک) با این آرایش برای هم بفرستند: ۱۰۰۱ (بخوانید یک صفر صفر یک) (به زبان مورسی بخوانید: بیپ سکوت سکوت بیپ) میبینید که با چهار عدد صفر و یک در مبنای دودویی توانستند یک عدد ۹ در مبنای دهدهی را پیاده کنند.
--------------------------------------
با این روش هر کاری میتوان کرد... مثلا میتوان اکبرآقا را هم پیاده سازی کرد... کافی است اکبرآقا را به حروف بشکنیم و بگوییم ا ک ب ر آ ق ا و سپس هر کدام را با یک قرارداد از اعداد دودویی شبیه سازی کنیم. (مثلا کاف را با ۱۰۱۰۱۰۰۱۰۱۰۱۰۰۰۱۱۱۱۱۱ و الف را با ۱۰۱۰۰۱۰۰۰۱۰۱۰۱۰۱۰۱۱۰۰۰۰۰)
عکسها را چطور شبیهسازی کنیم؟ دقیقا به همین شیوه.{۳}
صداها هم همینجور... ویدیوها هم همینجور... برنامههای رایانهای (شبیه فیلترهای tsetmc) هم همینجور... همه به آسانی با صفر و یک (بخوانید صفر ولت و پنج ولت) و به صورت یک قرارداد (نزد تمام رایانهها) شبیهسازی میشود.
در هنگام اجرا هم همین است.
یعنی همانگونه که یک بار به ورودی رایانه با فرض گرفتن و اینهمانی کردن کلمهی اکبرآقا را با یک و صفر شبیهسازی کردیم در خروجی نیز یک و صفر معادلش را که دیدیم «اکبرآقا» را در خروجی نمایش میدهیم. مانند یک شنوندهی کد مورس. که بیپها را میشنود و از دل آنها یک متنی را متوجه میشود. {۴} {۵}
--------------------------------------
اما اینها همه یک بخش از قضیه بود. بخش دیگر قضیه عملیات است. رایانه دو بخش نیاز دارد. یک بخش همین تصورات و فرضها و استدانداردها و قراردادها است و یکی هم عملیات روی آنها. پردازشها و برنامهها و محاسبات.
همانگونه که گفتم محاسبات از ماشین حساب آغاز شد. از جمع.
(خواهیم دید که این عملیات را هم باز دوباره با همان فرضها درست کردند.)
(در کل رایانه چیزی نیست جز نظامی فرضی. مانند انسان و سخنش. اندیشهی دنیویاش.)
نخست اعداد را در مبنای دودویی ببینیم:
0000 0
0001 1
0010 2
0011 3
0100 4
0101 5
0110 6
0111 7
1000 8
1001 9
در زیر هم دوباره میتوانید ببینید:
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/7/75/Binary_counter.gif/220px-Binary_counter.gif
حالا ما چه احتیاج داریم؟ یک دستگاهی احتیاج داریم که 0000 را بگیرد و 0001 را هم بگیرد و این دو را با هم جمع بزند و در خروجی 0001 را به ما بدهد.
یا 0001 و 0010 را بگیرد و در خروجی جمع این دو یعنی 0011 را به ما بدهد.
این را چگونه انجام دادند؟
به وسیلهی همان ترانزیستور!
یک بار دیگر به ترانزیستور به یک دید دیگر نگاه کنیم.
ترانزیستور کلیدی است که اگر به بخشی از آن انرژی وارد کنیم اجازه انتقال انرژی الکتریکی را از بخشی به بخشی دیگر میدهد.
حالا بیایید فرض کنیم هر دوی این انرژیهای الکتریکی که از آن سخن میگوییم صفر ولت یا پنج ولت هستند.
یک بار دیگر قرائت میکنیم: ترانزیستور ابزاری است که اگر به یک پایه از آن (پایه یک) پنج ولت بدهی اجازه میدهد از یک پایهی دیگرش (پایه دو) به پایه خروجی (پایه سوم) پنج ولت عبور دهد.
به عبارت دیگر: اگر در ترانزیستور هر دو پایهی یکم و دوم هر دو با هم پنج ولت داشته باشند، پایه خروجی هم پنج ولت دارد در غیر این صورت پایه خروجی صفر ولت دارد.
این کار یک کار ویژهای است که به آن میگوییم And منطقی. به پارسی: و.
یعنی پایه خروجی زمانی پنج ولت دارد که پایه یکم «««و»»» پایه دوم هر دو با هم پنج ولت داشته باشند.
این خیلی مهم است! از یک ترانزیستور به گونهای استفاده کردند که عملیات منطقی «و» را انجام دهد.
یک عملیات دیگر هم توانستند فرض کنند. عملیات «یا». به انگلیسی: Or.
عملیات یا یعنی چه؟ یعنی این که اگر پایهی یکم ورودی «یا» پایهی دوم ورودی هر کدام که پنج ولت شدند تو خروجیات را پنج ولت بکن.
این را مثلا ما چگونه میتوانیم با همان ترانزیستور شبیه سازی کنیم؟
گفتیم که ترانزیستور سه پایه دارد. که کار «و» را انجام میدهد. یعنی هر گاه هر دو پایه ورودی با هم پنج ولت شدند خروجی هم پنج ولت میشود در غیر این صورت خروجی صفر است.
https://i.vgy.me/2g9wVb.png
حالا بیایید یک ترانزیستوری را بسازیم که پایهی شمارهی یکش همواره پنج ولت است! حالا هر گاه پایهی شماره دوی آن یک شود خروجیاش پنج ولت میشود!
حالا در کنار این ترانزیستور ترانزیستور دیگری را میگذاریم که همواره پایهی شمارهی دوی آن پنج ولت است! در این ترانزیستور هم هرگاه پایهی شمارهی یک آن پنج ولت شود خروجی هم پنج ولت میشود!
خوب! حالا بیایید خروجی این دو ترانزیستور را همینجوری به هم وصل کنیم! چه اتفاقی میافتد؟ هرگاه پایهی شمارهی یک این ترانزیستور پنج ولت شد خروجی مشترک پنج ولت میشود و هرگاه پایهی شماره دو آن ترانزیستور پنج ولت شد هم باز خروجی پنج ولت میشود.
ما این دو ترانزیستور را به عنوان یک ابزار جدید در نظر میگیریم و معرفی میکنیم و پایهی شمارهی یک این یکی و پایهی شمارهی دوی آن یکی را دو تا ورودی در نگر میگیریم و خروجی مشترک را هم پایهی شمارهی سه.
این شد همان عمل یا منطقی که گفتیم. در این ابزار خروجی پنج ولت است در صورتی که «یا» این ورودی پنج ولت باشد «یا» آن ورودی پنج ولت باشد «یا» هر دو.
حالا به یک عمل جمع ساده نگاه میکنیم. یک «جمعکننده» ترکیب این دو ابزار (این دو دروازهی منطقی) بود که در بالا معرفی شدند. یا و و.
سادهترین جمع جمع دو ورودی ساده است که هر کدام میتوانند ۰ یا ۱ باشند.
اگر هر دو ۰ باشند خروجی باید ۰ شود.
اگر یکی صفر و یکی یک باشد خروجی باید ۱ شود.
اگر هر دو با هم یک باشند باید خروجی ۱۰ شود. (۱۰ در مبنای دو دویی که برابر همان ۲ در مبنای ده دهی است.)
۱۰ یعنی ۰ و ۱. یعنی ۰ زیر همین ستون و ستون بعدی هم یک ۱ بفرست.یعنی خروجی مربوط به این رقم را ۰ کن و یک عدد ۱ هم بفرست به رقم بعدی.
اینجا یک دروازهی منطقی دیگر به نام «نه» بیاید کار تمام است.
نه یعنی چه؟ یعنی اگر ورودی پنج ولت بود خروجی را صفر بکن و اگر ورودی صفر بود خروجی را پنج ولت بکن. دیگر برای این که حوصله خودم و خودتان سر نرود توضیح نمیدهم.
خوب... بیایید این عملیات را با دو دروازهی منطقی «یا» و «و» و «نه» پیادهسازی کنیم.
جمع در مبنای دودویی برای یک رقم میشود: اگر ورودی شماره یک «یا» ورودی شماره دو یک (پنج ولت) بودند خروجی را یک کن. و اگر ورودی یک «و» ورودی دو هر دو با هم یک بودند همین خروجی را معکوس (نه) کن. (صفر کن.) و یک عدد یک هم بفرست برای ستون بالاتر.
----------------------------------------------------
این جمع بود. پس از آن از روی همین دروازههای منطقی تفریق را هم ساختند و با کمک همینها ضرب و تقسیم.
و امروزه تمام کارهایی که درون رایانههای ما انجام میشود با همین چند عمل ساده است: و + یا + نه (و جمع و تقسیم و مالتیپلکس و ... که همه با همین سه دروازه منطقی ساخته میشود.) (و البته همانگونه که گفتیم بازگشت این سه دروازه نیز به دروازهی منطقی «و» است! یعنی تمام رایانه یک عمل «و» کردن است و بس.)
به عبارت دیگر تمام کارهایی که رایانه انجام میدهد تنها همین چند کار ساده است.
زبانهای برنامهنویسی سطح پایین و نزدیک به زبان ماشین را هم نگاه کنید (مانند اسمبلی) میبینید تنها همین چند کار را دارند.
و زبانهای تراز بالا را نیز با همین زبانهای تراز پایین مینویسند.
تا میرسیم به کارهایی که ما داریم میکنیم و برنامههای پیچیدهای که مینویسند و تقلید از انسان... همه و همه با همین چند عمل ساده انجام میشود (و با آن فرض کردنها و قرارداد بستنها).
----------------------------------------------------
پانویس:
{۱} این قرارداد و اعتبار و فرض را مدام دارم تکرار میکنم... برای این که بیشتر با نظام اعتباریات آشنا شویم. تمام نظام اعتباریها با این گستردگیاش تکیه بر یک دست فرضها و قراردادها دارد! تمام علوم حصولی بشری و تمام زبان بشر و تمام این چیزهایی که در جامعه بشری وجود دارد! همه اعتبار هستند و فرض! و خداوند ما را تنبیه میدهد به زمانی که این فرضها برداشته شود! و کف روی اب برود و آب بماند!
{۲} البته میتوانستند کار دیگر هم بکنند... مثلا بیایند صفر ولت تا ده ولت بگذارند به نمایندهی اعداد صفر تا ده. یا صفر تا سی و دو ولت بگذارند برای حروف! ولی این کار را نکردند. چون سختتر بود! رایانههایی هم ساختند بر مبنای این که صفر تا ده کار کند... ولی راحت نبودند برش داشتند. به جایش اعداد دیگر و حروف و کلمات و کلا چیزهای دیگر را با همین صفر و یک پیاده کردند...
{۳} عکسها را هم میشکنیم به پیکسلها و پیکسلها را هم میشکنیم به سه رنگ RGB یا همان Red Blue Green و میزان قدرت رنگ هر کدام از این سه را هم با یک عدد بین صفر تا ۲۵۶ نشان میدهیم و این عدد را هم با صفر و یک شبیهسازی میکنیم. (این الان دقیقا چیزی است که زمانی که یک تصویر با فرمت JPG را باز میکنید مییابید! حتی آدرس پیکسلها را هم در آن یادداشت نمیکنند! چرا که از همان آغاز پروندهی تصویر اعلام میکنند که این تصویر ۴۰ پیکسل در ۱۰ پیکسل است و سپس همینجوری رنگهای ۴۰۰ پیکسل را بیان میکنند. که هر پیکسل هم ۳عدد (صفر تا ۲۶۵) در خودش دارد.
{۴}مثلا زمانی که به نمایشگر (Monitor) از طریق رایانه اعلام میشود که فلان پیکسل را فلان رنگ کن، آنجا سه تا ال ای دی (سه تا لامپ) بسیار ریز وجود دارد به رنگهای قرمز و سبز و آبی که آنها را کم و زیاد میکند و باعث میشود از ترکیب این سه رنگ و میزان شدت نور این سه رنگ آنجا یک رنگ خاص (مثلا خاکستری یا سفید یا بنفش) دیده شود. (البته این یک فناوری است. در فناوری دیگر به جای این که سه تا لامپ برای هر پیکسل بگذارند میروند یک لامپ سفید سرتاسری میگذارند و بعد روی هر پیکسل سه تا دریچه الکتریکی بسیار ریز قرار میدهند که اگر به آنها فرمان دهند آنها بسته یا باز میشوند و زیر این سه دریچه فیلترهای نوری به رنگهای سبز و آبی و سرخ قرار دارد.)
{۵} صوت چه؟ صوت هم یک میکروفون است که زمانی که باید صدای بم را پخش کند یک انرژی الکتریکی با بسامد پایین به آن وصل میکنند و دریچهی مکانیکی بلندگو بالا و پایین میپرد (متناسب با بسامد ورودی و قدرت انرژی الکتریکی ورودی این هم با همان بسامد و قدرت میلرزد. که لرزشش را هم اگر خوب دقت کنید با چشم میبینید. به خصوص در ووفرها و سابووفرها)
mhjboursy
2020/11/09, 23:40
ادراک و اراده و آزادی (و خلق و حیات و خیلی چیزهای دیگر) در کنار هم و حتی شاید هممعنی باشند. من مجبورانه میاندیشم اصلا معنی ندارد. اندیشیدن خودش نشان از آزادی در حرکت است. و بودن!
من درک میکنم پس استقلال تام (و آزادی مطلق) دارم.
همین.
--------------------------
بودن هم مسئلهی جالبی است.
من اگر ادراک نداشته باشم نیستم. (یکی دیگر هست که دارد مرا میبیند! او هست. من نیستم. من وجود ندارم.)
هستی یعنی آگاهی!
آگاهی من یعنی بودن من.
---------------------------
پینوشت: توضیح نمیخواهد البته... همان جملهی بالا را آدم خوب درنگ و اندیشه بورزد کافی است. ولی حالا توضیح میدهم شاید کسی متوجه نشد. در توضیح نوشته بالا این را بگویم که اجباری که ما از آن در انسانها یاد میکنیم با اجباری که در چیزی مانند سنگ سراغ داریم متفاوت است. ما دستمان را موجودی «بیجان» میدانیم که اگر به او بگوییم بکن میکند بدون چون و چرا. ولی گاهی این را با آن آزادی و اجباری که در انسان سراغ داریم به اشتباه در هم میآمیزیم. در انسان اجبار (مثلا قانونمندی یا بودن تحت قوانین گروه یا صبح ساعت ۸ رفتن سر کار یا خدمت نظام وظیفه) معنی دیگری دارد. در این اجبار انسان «به اختیار» کاری را انجام میدهد دقت کنیم!
اکنون سه تراز از اجبار در انسان را بیان میشود تا متوجه بشویم:
مثلا در قانونمندی: انسان یک میل دارد برای راحت طلبی و یک میل هم دارد برای قانونمندی. و انسان «گزینش» میکند. انسان رعایت قانون را «برمیگزیند». شخصا. چرا؟ برای این که بیشتر به «نفعش» است. یا مثلا رفتن سر کار... انسان گزینش میکند بین آسایش و این که برود دو قران پول در بیاورد. یا مثلا اسلحه بگذارند روی شقیقهی فردی و او کاری که دوست ندارد را انجام دهد. (توجه کنیم که باز او دارد کاری که «دوست دارد» را انجام میدهد! بفهمیم.)
شاید یک نفر بگوید در ترازی بالاتر زمانی که بسیار بیشتر یک نفر را مجبور میکنند چه؟ دستش را میبندند نمیگذارند مطابق «خواستش» عمل کند. اینجا چه؟ (یا از این بالاتر: الکترودهایی به دست و پایش وصل میکنند که در نهایت بدنش دیگر دست خودش نباشد.) در اینجا میگوییم حتی اگر کنترل کامل بدن او را داشته باشند او فکرش آزاد است. او آنجا که نشسته کاملا آزاد است. میتواند به هر چه که دوست دارد بیاندیشد. آزادی و اختیار در مورد فکرش موجود است.
اگر یک نفر بگوید در ترازی بالاتر حتی اگر موفق شدند به هر وسیلهای اندیشهاش را بلکه خردش را و در کل تمام ادراکات و ارادهاش را کنترل کنند چه؟ ما میگوییم در این حالت دیگر اصلا او او نیست!
متوجه شدیم؟ او او نیست.
او دیگری است. او دست و بازوی آن کسی است که دارد او را کنترل میکند. دیگر ادراکی ندارد. اگر ادراک داشت به همان میزان که ادراک دارد استقلال و اراده دارد. دقیقا به همان میزان.
من اگر هستم به همان میزان که هستم آزادی دارم. اگر آزادی نداشتم نبودم. دیگری بود و این بدن من بدن او بود. و دوگان این عبارت این میشود که من به صورت مطلق آزادی دارم. تا جایی که هستم آزادم. فطری/ذاتی. بودن = من = استقلال = آزادی = ادراک = اراده
mhjboursy
2020/11/14, 13:51
پورسینا (رحمةاللهعلیه) میفرمایند «جسم در حد ذات پیوسته است که اگر گسسته بودی، قابل ابعاد نبودی»
نتیجهگیری عالیای است و از آن بهتر استدلالی است که انجام دادهاند.
--------------------------------------
این پیوستگی را در ترازی بالاتر در خودمان (درونمان) و دیگران (بیرونمان) نیز میتوانیم ببینیم.
از آشنایی من و شما، از ارتباط من و شما، از فهمیده شدن شما (من و شما در جایی بالاتر از من و شما)، این فهمیده میشود که ارتباط بلکه اتصال بلکه اتحادی وجود دارد. به عبارت دیگر آشناییای بین من و شما وجود دارد، و این آشنایی دال بر وجود یک تماس است و این تماس دال بر وجود یک خویشاوندی (از یک جنس بودن) است و این دال بر وجود (به عبارت دیگر: دست نمیآید مگر با) یگانگی و «اتحاد» در (دست کم) بخشی یا حالتی یا ترازی از وجود دو طرف.
و از آنجا که تنها آن بخشی که در اتحاد است دانسته (درک) میشود (و همین درک شده تمام آن موجود دوم است،) لذا این اتحاد کامل است نه برای بخشی یا حالتی یا ترازی. و این حالت از اتحاد اتحاد دو موجود یک مقام و یک مرتبه (یک ارتباط و اتحاد اعتباری، مجازی و غیر واقعی) نیست بلکه از جنس ارتباط جوهر و عرض است.
--------------------------------------
و اگر پرسیده شود که بین من و شما (که به این نحو از اتحاد موجودیم) کدام ذاتیم و کدام عارض گفته میشود هر دو هیچیم و هرچه هست او است.
mhjboursy
2020/11/17, 00:09
پس از موضوع ترانزیستور، این موضوع مطرح میشود که آیا ماشین روح (دریافت و خواست) (ادراک و اراده) دارد یا نه؟ خوب مشخص است برای من که نه. ماشین چیزی نیست جز ترانزیستور و کد. مشخص است که در هیچ کدام از این دو روح (من - منیت - شخصیت) نیست. حالا یک نفر ممکن است بگوید در کلیت برنامه روح (بیننده - مبدا - مقصد (مبدا و مقصد ادراکات و ارادهها)) میتواند پیدا شود. اینگونه نیست. چرا که کلیت را ما (منها - ادراک کنندگان) درک میکنیم! و در طبیعت اصلا چیزی به نام کلی وجود ندارد! هر چه هست از هم جدا است! با وجود پیوستگیای که (نزد ما) دارد!
همه چیز در طبیعت اتمهایی از هم گسسته است.
---------------------------------
به عبارت دیگر: (در پاسخ به کسی که گمان میکند در کلیت یک برنامه یا چند ترانزیستور ممکن است روح پدیدار شود گفته میشود) کلیت اصلا در خارج از ذهن وجود ندارد. کلیت تنها نزد بیننده وجود دارد.
به زبانی دیگر: یک ترانزیستور یک ترانزیستور است. زمانی که به یک ترانزیستور دیگر چسبانده میشود یک مجموعه تشکیل نمیدهند! ما آنها را یک مجموعه مینامیم! در عالم ماده (طبیعت) هر چه هست جدایی و گسستگی است. هر چه هست «یک» است. هیچ «دو»یی وجود ندارد. بیننده آنها را دو میخواند. (برای فهم بهتر مباحث اینهمانی و قرارداد و اعتبار و فرضی که گفته شد مرور شود.)
انسان همانگونه که چند پاره ابر را که کنار هم هستند یک مجموعه واحد فرض میکند و میگوید صورت فلان چیز را دارد در دنیا نیز مولکولهای پراکنده را نامگذاری میکند.
---------------------------------
از اینجا چند شاخه برای اندیشیدن پدید میآید:
۱- آیا همین موضوع که در مورد ترانزیستور هست در مورد شخص هم هست؟
۲- این دیدگاه مخالفت دارد با گفتهی پیشین که حضرت پور سینا بسیار زیبا فرمود که عالم پیوسته است... و ما هم قبول داشتیم.
۳- این را در مورد جمادات شاید بتوان گفت. ولی در مورد یک موجود زنده مانند «ماهی» چه؟ اگر آن را هم گفتی، در مورد موجودات بالاتر مانند انسان چه؟
۴- خودت چه؟ خودت مگر از چه ساخته شدهای؟
---------------------------------
پاسخها زمانگیر است. ولی خلاصه میتوان گفت:
۱- آری همین موضوع ترانزیستور در مورد سلول عصبی مغز انسان نیز صادق است. ولی همانگونه که عینک ابزار چشم است برای دیدن، مغز (و بدن) هم یک ابزار است.
۲- آری. عالمی که ما داریم میبینیم دو جنبه دارد. گاهی من آن را میتوانم یکتکه ببینم و گاهی میتوانم جدا جدا ببینم. به مثال آینه و فرد بیننده توجه کنیم. اگر آینه شکستگی یا ناهمواری داشته باشد در هر بخشی از آن یک بخش از عالم نشان داده میشود. (در ترازی بالاتر میتوان گفت که آینه شکستگی نداشته باشد ولی در آن هزار جور نگاه شود: کندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد. یک بار به پایین آن توجه شود و یک بار به بالای آن.) ولی در کل پیوستگی بالاتر و اصیلتر و درستتر است. چرا که نزدیکتر به مقام حضرت احد است.
۳- مانند همین مورد بالا (مثال آینه) در پاسخ به این پرسش هم باید گفت دو جنبه وجود دارد: الف) عدم من داشتن هر موجودی به جز خدا (حتی این من که دارد اکنون این متن را مینویسد). و ب) من داشتن همهی موجودات. یا دست کم هر موجودی که آن من اصلی (منیت خدا) به آن بتابد. (تابش انانیت خدا را پذیرا باشد. از جنبهی قابلیت بتواند این نقش را ایفا کند.) از این جنبه نه تنها انسانهای دیگر بلکه آن ماهی بلکه آن گل بلکه تک تک اتمها (بلکه همان یک مقدار ترانزیستور و کد بلکه تک تک آن کدها و آن ترانزیستورها) دارای شعور هستند. (اگر خدا بخواهد.)
۴- در مورد «این من» یک مقدار کار بالا میگیرد. برای این که «من» زمانی که اینجا نشستهام دیگران در نگرم گونهای دیگر هستند. من بینندهام و دیگران دیده شده. در نهایت یک چشم. ولی بینندگی فقط اینجا است. همانگونه که گفته شد امکان دارد پرتو منیت خدا در «آنجا» هم ظهور داشته باشد!!! ولی اگر «آنجا» باشد هم باز اینجا است. به بیان دیگر بیننده هیچگاه آنجا نبوده. (اگر فهمش سخت است اینگونه تصور کنید که شما یک خورشید هستید و خورشیدهای دیگر را از دور میبینید... شما احساس گرما و نور از درون خودتان میکنید. ولی از آن ستارگان دیگر تنها نور (نوری محدود) دریافت میکنید. گرما تنها اینجا است. هر چند به صورت «اینهمانی» و «استدلال» فرض میکنید که آنها هم مانند شما گرم باشند. ولی موضوع این است که گرما تنها اینجا احساس میشود. شاید اگر شما به جای آن ستارگان بودید نیز همین حال را داشتید. ولی باز هم میگویم: الف) این استدلال است نه دانش حضوری و ب) این کار این همانی است! (و این همانی همان کاری بود که ما با یک روبات هم انجام میدادیم و او را انسان میگرفتیم و از ابرها صورت خروس و پلنگ میآفریدیم.)
mhjboursy
2020/11/17, 01:50
شرح استدلال ابن سینا در مورد پیوستگی همه چیز با هم
--------------------------------------------------------
قابل ابعاد بودن عالم نشان از پیوستگی آن دارد. هر بعدی که در این دنیا وجود دارد به خصوص بعد مکان که باز با سه عدد بعد پایینتر یعنی درازا و پهنا و ژرفا بیان میشود نشان از این دارد که یک واحد از مکان میتواند کنار یک واحد دیگر قرار گیرد. این که ما میتوانیم یک «دو» (مثلا متر دوم خیابان) را کنار یک «یک» قرار دهیم نشان از این دارد که این دو و آن یک با هم سنخیت دارند. و در یک بستر واحد قرار دارند.
تا حالا در دنیا قطار هرگز با کشتی تصادف نداشته! چرا؟ چون با هم همسنخ نیستند. بستر مشترک ندارند. نمیتوانند در کنار هم قرار گیرند.
ما یک هندوانه را میگذاریم کنار یک هندوانهی دیگر میگوییم دو تا هندوانه. یک گردو را هم میگذاریم کنار یک گردو و میگوییم دو عدد گردو. ولی هرگز نمیتوانیم یک گردو را کنار یک هندوانه قرار دهیم و بگوییم دو عدد هندوانه. این نشان از آن دارد که یک هندوانه با هندوانهای دیگر (هرچند با هم در یک بسترهایی «اختلاف» دارند!!!!!!!!!! و از هم «گسسته» هستند و با هم «یکی» نیستند و حتی همشکل هم نیستند و یکی یک مقدار بزرگتر است و خوشمزهتر ولی) این دو هندوانه در یک بستر مشترک قرار دارند. با هم در یک چیزی یک جایی «یکی» هستند! (در هندوانه بودن.)
به خاطر همین میفهمیم که پیوستگیای میان دو هندوانه هست.
حالا... واقعا... گردو با هندوانه جمع نمیشود؟ هرگز نمیتوانند کنار هم قرار بگیرند؟ هیچگاه یک و دو از دل آنها بیرون نمیآید؟ چرا!!! شخصی میآید یک سیب و یک پرتقال یا یک هندوانه و یک گردو را کنار هم قرار میدهد و میگوید دو تا. دو تا «میوه».
توجه کنیم... این دو تا شمردن نشان میدهد که هندوانه و گردو در یک چیزی با هم ارتباط دارند. با هم تماس دارند. با هم اتحاد دارند. با هم «یکی» هستند!
در چه؟ در میوه بودن.
خوب که نگاه کنیم میبینیم تمام عالم را میتوان کنار هم قرار داد... کنار هم شمرد... مثلا میتوان یک گردو را کنار یک کوه گذاشت و گفت دو تا. دو تا چه؟ دو تا «چیز». اینها در شیء بودن با هم «یکی» هستند. در موجود بودن. در وجود داشتن. در مدرَک بودن!
(این موضوع هم سهل است و هم ممتنع.)
-------------------------
این یک مطلب. (که تمام چیزها با هم خویشاوندی دارند. بلکه «یکی» هستند از جنبهای.)
و مطلب دیگر هم این که اینها پیوستگی دارند. (البته از همین که با هم یگانگی دارند میتوان به خوبی فهمید که... خوب... یگانگی داشتن خودش پیوستگی داشتن را هم دارد... آری. ولی حالا ما از یک راه دیگر میخواهیم این موضوع را باز بیان کنیم.)
گسستگی اصلا یعنی چه؟ یعنی خلاء. در عالم خلاء وجود ندارد. (در هستی) نیستی نیست. این که میگوییم یک جا خلاء وجود دارد این یک چرتی است که خودمان هم میدانیم... میدانیم آنجا مثلا مولکول اکسیژن مثلا نیست یا کم است. وگرنه همه میدانیم آنجا جاذبه مثلا هست... یا بالاخره یک بستری آنجا وجود دارد که میدان مغناطیسی از این سویش به آن سویش میتواند منتقل شود. این هم یک راه دیگر که بفهمیم گسستگی وجود ندارد. و همه چیز پیوسته است. (البته این مربوط به بیان جناب پور سینا نیست.)
------------------------------
مطلب دیگر هم این که در عالم موضوع در کنار هم قرار گرفتن داریم. در کنار هم قرار گرفتن همان پیوستگی را میرساند. و اگر شخصی بگوید آیا واقعا در این دنیا پیوستگی و چسبندگی و در کنار هم قرار گیری داریم؟ به چه دلیل؟ یکی از دلیلهای آن میتواند این باشد که ما در دنیا «بعد» داریم. اینکه بعد طول وجود دارد دلیل بر «در کنار هم قرار گیری» است. در کنار هم قرار گرفتن عدد ۱ و ۲. در کنار هم قرار گرفتن یک متر آنورتر و دو متر آنورتر. همینجور ابعاد دیگر. مثلا در گرما یا انرژی الکتریکی. ۳ واحد از شدت انرژی و شدت بیشتر آن یعنی ۴ واحد انرژی کنار هم قرار میگیرند. و در کنار هم قرار گرفتن (این دو شدت از انرژی) نشان از پیوستگیای میان آنها دارد. (یک بستر بالاتر وجود دارد که در حد ذات پیوسته است و این دو مورد (مثلا دو متر از واحد مکان یا دو واحد از شدت انرژی) از آن انتزاع میشود.
-----------------------------------
(به زبانی دیگر: یک الکترون میتواند روی یک الکترون دیگر تاثیر بگذارد. چرا؟ برای این که بین آنها سنخیتی (و اتحادی) وجود دارد.)
------------------------------------
نکتهای که در سرتاسر این نوشته به چشم میخورد این است که همواره پیوستگی برای یک تراز بالاتر است! و گسستگی انتزاعی است از ترازی پایینتر. (آن دو هندوانه در «هندوانه بودن» با هم یکی بودند و در افراد آن نوع بودن متفاوت. آن دو مقدار از شدت انرژی با هم در انرژی بودن یکی بودند!) دقت کردیم؟
قطعا یکی از این دو حالت (گسستگی و پیوستگی) حالت انتزاعی(تر) دارد. شاید یک نفر بگوید که اصالت با افراد است و با اجزاء و با جزئیات و با اعراض (در برابر جواهر).
خوب... این مسئلهای است که طولانی است و اینجا جا نمیشود به آن بپردازیم. ولی در کل دیدگاه بنده این است که اصالت با کل و مطلق است. برای این که (از دید بنده) اصالت با «اول» و «بیننده» و نگهدارنده و آفریننده و علت است.
و البته همین نوشتهی اینجا (در مورد شرح کلام پورسینا) نیز میتواند موید همین مطلب باشد! (قابل ابعاد بودن اشیاء و ارتباطی که میان اشیاء «وجود دارد».)
-------------------------------------
نکتهی دیگری که در این حین وجود دارد زوج بودن همه چیز است جز خدا.
mhjboursy
2020/11/17, 02:08
آیا موجودات زاییدهی ذهن مناند؟
-----------------------------------
آیا من هستم؟ دیگران چطور؟ آیا همه چیز یک چیز است؟ آیا همه موجودات زاییدهی ذهن من هستند؟ آیا همه چیز شبیه یک بازی رایانهای است؟
قطعا خیر و قطعا بلی.
خیر از این جهت که دارم میبینم مثلا فلان چشم و فلان دست و پا را دارم. این که دارد اینجا تایپ میکند فلان خصوصیت را دارد. فلان کار را دارد. فلان نام را دارد. دیگری یکی دیگر است. با ویژگیهای متفاوت. قطعا من آن دیگری نیستم و او هم من نیست. قطعا. حتی نیاز به بررسی هم ندارد این موضوع. حضوری است این دانش. به محض تصور کردن برای آدم مشخص میشود که من با بقیه فرق دارم. وجود «شباهت» و «اختلاف» باعث میشود متوجه شوم (به یقین) که من فردی از افراد جامعه هستم. (برگردیم به کلام جناب پورسینای عزیز. که گفت هر چیزی که قابل شمارش باشد در ترازی بالاتر پیوستگی و در این تراز گسستگی دارد.) (برگردیم به کلام بسیار عالی و بلند حضرت مولی امیر المومنین علی (ع) که به وجود اختلاف و شباهت دیگران جز او اشاره کردند. در آن خطبهی فوق العاده.)
قطعا بلی. ولی کجا؟ نه اینجا! جایی که من نیستم! جایی که من من نیستم. جایی که من این من نیستم.
خداوند متعال یکی است و جز او نیست. جز او هیچ کس و هیچ چیزی نیست. او در ازل جایی که کسی نبود شروع به خلق مخلوقات کرد. مخلوقات او هیچ گاه با او دو تا نشدند و چنین شراکتی قابل تصور نیست. (لم یکن له کفوا احد.) ممزوج نشد و نمیشود. و اکنون نیز همانگونه است (حدیث:کان الله و لم یکن معه شیء.... و الان کما کان).
میان این من و آن من اصلی که از خدا یا انسان کامل است ارتباطی است. و روی این حساب ممکن است شخصی گمان کند که «دیگران» مصنوعی و غیر واقعی و انتزاعی و تخیلی و اعتباری هستند!!!
آری.
هستند.
ولی نه در این ترازی که تو نشستهای!
بلکه در آن ترازی که «تو» نیستی!
اگر به آن تراز روی میبینی نه تنها دیگران (آن منها) بلکه خودت (این من) نیز وجود نداری مگر به اعتبار و دروغ و فرض و قرارداد و این همانی. خودت هم یکی از این موجودات بودی که استقلال وجود نداشتی و با رفتن به ترازی بالاتر محو و نابود شدی (شدی که البته اشتباه است. باید گفت: هستی).
در آن تراز (افق اعلی) نه دیگر خبری از دیگران است و نه خبری از «این» من!
دیگر نه خبری از این من است و نه از خواستههایش و نه از خودخواهیهایش (اینمنبینیاش) و نه از کاستیهای دریافتش (نقصهای ادراکش) و نه از نامش (!) و یادش و نه از مشخصاتش و مرزهای وجودیاش که او را مشخص کرده بود و نه ماهیتش.
---------------------------------------------------------------
به زبانی دیگر: جایی که تو نیستی او هست و جایی که او هست، تو نیستی. تو هستی ولی استقلال وجود نداری. استقلال وجود (در اصل تنها) از آن خدا است. جایی که او هست همه فانیاند. نه تو میمانی و نه من. همه فانی هستیم. (نه در آینده! بلکه هماکنون هم همین است: و الان کما کان. بلکه او اصلا در زمان نیست.)
ما نیستیم. هر چه هست او است. من و تو زاییدهی این تراز پایین هستیم. این اعتبارها. وگرنه جایی که خدا هست من (این من) نیستم! دیگر خواستههای من نیست. بینش (محدود) من نیست. نیست هم نه به معنای نابودی و هلاکت. بلکه به معنای فنای فی الله. و آن هم به معنای دست برداشتن از اعتبار و فراموشی نیستان است. و همانگونه که بارها گفتیم زمانی نیست. ورای زمان است. همین اکنون هم همان است. در گذشته هم چنین بوده. در آینده نیز.
آنجا دیگر خبری از ما و این اجتماعاتمان و این صنایعمان و این روابط اجتماعیمان و این حکومتها و کشورهایمان و این مسخرهبازیهایی که داریم نیست.
هست. ولی نیست. اصالت ندارد.
این استقلالی که اکنون من و ما داریم آنجا نیست. و هر چه هست از او است و مستقل تنها او است.
توجه کنیم. او هم یکی مانند ما نیست. (چون من اکنون هر چه بگویم مطمئنا در ذهن ما شخصی مانند خودمان تصور میشود. یک شخص با «خواسته»ها و «بینش»های شبیه ما! دارای غرایز و هواها. یا برعکس یک نفر تهی از احساسات و خواستهها و بینشها.) از این بگذریم که او کیست که گفتنش کار را سخت میکند و اصلا حرف زدن در او اشتباه است. (همانگونه که روشن کردن خورشید با مهتاب (و چراغقوه) اشتباه. بدتر کار خودمان را گره میزنیم به جای این که باز کنیم.)
mhjboursy
2020/11/22, 14:38
آینه گفت من راستم و تو نیستی.
سپس با خود اندیشید، نقش من مینماید نیستی.
پس تو هستی. اما کیستی؟
چون آینه نیستی نمیتوان دید تو کیستی.
سپس خود را دید و گفت تو هستی و من کیستی.
mhjboursy
2020/11/22, 14:45
فلسفه اخلاق: به «من»های دیگر بیاحترامی نکن. با همه مانند خود رفتار کن. همه را خودت ببین. تو یک جلوه از من خدایی و آنها هم همان «من» هستند. آنها هم منام. حتی با زشتترین انسانها با مهربانی رفتار کن. با مهربانی واقعی (نه صوری).
mhjboursy
2020/11/22, 14:46
خدا دو جلوه دارد یک جلوه در دیده شدگان و یک جلوه در بینندگان.
بیننده یکی است. در دیدهشده هم وحدت است. (و همانگونه که گفته شد این دو نیز با هم یکی هستند.)
mhjboursy
2020/11/26, 15:30
من درک میکنم پس استقلال تام (و آزادی مطلق) دارم.
همین.
اکنون یک لحظه چشمم به این جمله افتاد.
توضیح عرض کنم یک وقت اشتباه برداشت نشود.
من خودم درکم هستم.
من و درکم دو چیز نیستیم. من همان درک خودم هستم. (درک کردن و اراده و استقلال و وحدت و بینندهبودن و نیرومند بودن و آغازگر بودن و...)
این جور نیست که من یک ماهیت «من بودن» جدا داشته باشم و یک ماهیت «خواستار بودن» جدا و یک ماهیت «فهم کردن» جدا.
نه.
همهی اینها منم.
(علاوه بر آن... گاهی ممکن است بگوییم ادراک (ادراک من) و ادراک کننده و ادراک شده هم وحدت دارند و سه چیز نیستند.
البته... باز هم میگویم...
نه در این تراز...
نه اینجا که من «هستم» و این من هستم.
جایی که من نیستم و نامم نیست و کثرتی نیست.
mhjboursy
2020/11/26, 15:40
یک موضوعی هست... که خودم در آن مقداری ماندهام... گفتم اینجا بازش کنم...
آهان... اکنون که حرفش شد اصلا موضوع برایم روشن شد مقداری...
در یکی از برنامههای معرفت (از استاد دینانی عزیز) دربارهی این قطعه شعر صحبت میشد که: ما ز بیجاییم و بیجا میرویم...
ایشان خوب تشریح نکردند آن چیزی که من دنبالش بودم... یعنی اصلا به آن نپرداختند... (گفتند هستی دریایی متحرک است و جهان جنبنده است و جهش و حرکتش نه به شرق است که آنجا شرقی نیست و نه به غرب و نه بالا و پایین بلکه به سوی بیجایی میرود... کلا حال من گرفته شد... چون همیشه از ایشان دقیقا همان چیزی را که میخواستم یا بهتر از آن را دریافت میکردم و این پاسخ من نبود...)
پرسش من این بود که... اصلا چگونه ممکن است یک موجود «مکانمند» به سوی بیجایی حرکت کند؟ اصلا حرکت کردن یک موجود حرکتکننده به سوی بیحرکتی چگونه ممکن است؟ حرکت هر چه باشد با خودش زمان و مکان میآورد! حتی اگر حرکت با این زمان و مکان نباشد...
نمیدانم... پاسخ شما چیست؟
-------------------------------
اکنون که آمدم اینجا این پرسش را مطرح کنم (و بازش بگذارم برای اندیشههای در آینده) یکباره یادم آمد در وصف مکان خودم (در همین انجمن زیر آواتارم) نوشتهام: خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن...
آری...
پاسخ همین است...
من اکنون در لامکان هستم...
و این من هم ساخته و پرداختهی همان موجود عظیم قرار گرفته در لامکان (یا متحد با لامکان) است.
پس پاسخ هم این میشود که حرکت به سوی آن موجود عظیم در حقیقت یا حرکت نیست یا اگر حرکت باشد عبارت است از صرفنگر کردن از این این من متحرک.
همین.
mhjboursy
2020/11/26, 15:59
مقایسه دکتر دینانی عزیز /:.Heart.:/ و آیت الله شجاعی عزیز/:.Heart.:/
---------------------------------------------------------
جناب استاد دکتر دینانی عزیز هم عالی هستند... برای کسانی که میخواهند با معانی اشعار پارسی بیشتر آشنا شوند و با ژرفای اندیشههای عرفانی/اسلامی که در لابلای (تقریبا) همهی آثا ادبی پارسی ما حاضر است انس بگیرند عالی است! ایشان مدرس فلسفه هستند و مبنای کارهایشان هم فلسفی است ولی به هیچ وجه مستقیما به فلسفه نمیپردازند. ایشان ۷۰۰ جلسه برنامه معرفت (شبکه چهار) دارند که من همه را تقریبا بارگیری کردهام و گمان کنم ۴۵۰-۵۰۰ جلسه را گوش کردهام! عالی عالی عالی. در راه دانشگاه بیشتر گوش میکردم. عالی بود. البته برای کسی که به عرفان نظری و فلسفه و شعر علاقه داشته باشد.
حضرت آیت الله محمد شجاعی عزیز رحمةاللهعلیه... نفس حقی دارند... دروس اخلاقشان را که زمان رفت و آمد به محل کار گوش میدادم گاهی دلم میخواست بروم... اصلا حرفزدن ایشان جوری است که زمانی که مباحث اخلاقی/دینی را مطرح میکنند ناخودآگاه آدم را از دنیا میکشند بیرون و آدم را آنوری میکنند! (متمایل به آن سو میکنند. اهل آن ور میکنند.) مباحث بسیار بلندی را با زبان خوب بیان میکنند ولی من اصلا گاهی دوست دارم صدای ایشان را فقط بشنوم! صدایشان را بشنوید یاد ملکوت میافتید!
نگاه خردورزانه یا نگاه دلی؟
دکتر دینانی نگاهشان بسیار خردورزانه است.
آیت الله شجاعی نگاهشان بسیار دلی است.
باید هر دو باشد.
من نظام فکری انسان را به یک ساختمان تشبیه میکنم... در این ساختمان فلسفه حکم اسکلت و تیرآهنهای ساختمان را دارد...
سخنان دکتر دینانی روی این اسکلت فلسفی فکر خیلی عالی کار میکند... اصلا حال میکنی میبینی فکرت نظاممند شده... میفهمی! درک میکنی...
از سوی دیگر (به نگر من) حالت عشقی/دلی/عاطفی فکر انسان نیز میتواند به لوازم خانهی این نظام فکری انسان تشبی شود... لوازم خانگیاش و تزئینات درونش و فرش و یخچالش...
آیت الله شجاعی روی این بخش خیلی قشنگ کار میکنند. خیلی!
به نگر من آدم باید از هر دوی اینها استفاده کند.
همانگونه که یک ساختمان هم به اسکلتی محکم نیاز دارد و هم به لوازم خانگی... نظام فکری انسان هم هم به فلسفه نیاز دارد و هم به عاطفه و عشق. (منتها توجه داشته باشیم که فلسفه «اول» است!)
همانگونه که یک اسکلت خالی اصلا قابل سکونت نیست... یک فلسفهی خشک هم فکر اثربخش و کارایی برای آدم ایجاد نمیکند به تنهایی! نگاه میکنی قمبلهی افکار منطقی و نظاممند و درست شدهای... ولی... نه سر نماز گریهات میگیرد... نه حال خوشی از زندگیات داری... نه اصلا رفتارت اصلاح شده! فقط یک فکر درست داری که شاید به آن عمل هم حتی نکنی!
و نیز... همانگونه که لوازم خانگی خالی بدون یک سقفی که بالای سر آدم باشد به درد نمیخورد... افکار عاطفی و احساسی و شورانگیز هم به تنهایی آدم را جایی نمیبرد... ( در آن چاهی میشدی ژرف! و اینجا اقیانوسی میشوی یک سانتیمتری!) حال میکنی با زندگی (البته زیاد هم نه!) به خدا و خلق خدا و خودت عشق میورزی، نماز که میخوانی انگار داری یک لذت بسیار زیاد را تجربه میکنی... ولی؟... خاک تو سر این عشقت بکنند... همینجوری الکی داری حال میکنی! خودت اصلا نمیفهمی برای چه! «برای چه» را درک نمیکنی! نمیفهمی پشت این حرکاتت چیست؟ نمیفهمی اصلا خدا چیست؟ خودت کیستی؟ دنیا چگونه است؟ حال میکنی ولی نمیدانی روی چه حساب! و بدتر از همه هم این که این نادانی باعث میشود یک جایی با اندک نسیم مخالفی از جا کنده شوی و حذب باد باشی! یک مقدار در ذهنت شبهه ایجاد میکنند و همین دین و ایمان و عشق و حالت را که اسکلت و اساس و بنیاد نداشت را با خودشان میبرند!
آری... زندگی هم ستون میخواهد و هم فرش و یخچال...
ساختمان و ساختار اندیشیدن آدمی هم هم دکتر دینانی (فلسفه-خرد) میطلبد و هم آیت الله شجاعی (دل-عقل عاشق).
(البته چیزهای دیگر هم میخواهد که من تنها اینجا به همین اشاره کردم... مثلا عمل میخواهد! عمل و علم کنار هم هستند! اگر عمل نباشد بخشی از نظام فکری انسان مختل است! این را هم میخواهید به عنوان ملات و آجر و سیمان بنا در نگر بگیرید! یک مقدار اخلاقهای خاص هم هستند که در این نظام بسیار مهم هستند... که مقداری به آنها اشاره داشتهایم... آنها را هم بگذارید جای نازککاری و لولهکشی و سیمکشی ساختمان!)
یا علی.
عابد - زاهد
2020/11/26, 16:46
پورسینا (رحمةاللهعلیه) میفرمایند «جسم در حد ذات پیوسته است که اگر گسسته بودی، قابل ابعاد نبودی»
بادرود
فلسفه وعرفان نیاز به یک سری مطالعه ودرک مفاهیم زیر بنایی دارد ..یعنی باید تعاریف ها واصطلاحات را بدانیم . به نظر من اگر پورسینا (رحمةاللهعلیه) با علم فیزیک وشیمی با پیشرفت امروزی آشنایی داشت شاید بهتر می توانست پیوسته بودن را توضیح دهد .
دوگانگی موج و ذره (به انگلیسی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84% DB%8C%D8%B3%DB%8C): Wave–particle duality) بر این فرض استوار است که تمامی ذرات دارای هر دو خاصیت موجی و ذرهای هستند. این دوگانگی یکی از مفاهیم اصلی مکانیک کوانتومی است. در نقطه مقابل آن مفاهیم کلاسیک قرار دارند که ذرات را به صورت موج یا ذره در نظر میگیرند و از توصیف کامل رفتار ذرات با ابعاد کوانتومی عاجزند. در مکانیک کوانتومی این تناقض را معمولاً به عنوان یک خاصیت بنیادی از جهان تفسیر میکنند در حالی که در سایر تفسیرها، این دوگانگی را نتیجه محدودیتهای مختلف ناظر میدانند. این تفسیر بر اساس تفسیر کپنهاگی استوار است که در آن دوگانگی موج و ذره یکی از صور اصل مکملیت است که بیان میکند که یک پدیده میتواند به صورت یکی از این اشکال دوگانه مشاهده شود نه هر دو به صورت همزمان.
mhjboursy
2020/11/26, 19:27
شاید در این جستار چیزی در مورد کوانتوم نگفته باشم. برای همین نوشتههای دیگرم را که در جاهای دیگر در مورد کوانتوم نوشتهام اینجا نقل قول میکنم.
اینا رو ول کنید.
اینا یه سری تخیلاته که بر مبنای نظریات نیمه علمی (کوانتوم) پایه گذاری شده.
خود اون نظریات نیمه علمی هم آمیختگی زیادی با خیال دارن! یه سری جاها نگاه کنید میبینید فرمول رو ول کردن و یه شق از برداشتهای ممکن از اون فرمول رو چسبیدن... /:.hmmsmiley.://:.ohno-smiley.:/ خودشون هم نمیدونن چرا دقیقا... همهاش حرف بیپایه... همینجوری... چون یه جا یه نتیجهای گرفتن اومدن یه جوری توجیهش کردن...
نمیدونم شما کوانتوم خوندین یا نه؟ یه نفر که فلسفه کار کرده باشه و ذهنش مثلا به کتاب اصول فلسفه شهید مطهری خو کرده باشه اونجا که بره براش کوانتوم بگن حالش به هم میخوره! میبینه به اسم علم دارن جهل به خوردش میدن! اصلا تعجب میکنه از آدمایی مثل انیشتین که چرا اینقدر تخیلی کار کردن!!!
(من قبلا هم گفتم بازم میگم... حتی در مورد اتم هم هنوز ما اطلاعاتی نداریم! اتم تنها یه فرضه! یه فرض! کسی تا حالا اتم ندیده! و اتم هم تا حالا اثبات نشده!!!!! بیشتر این چیزایی که به اسم علم دارن میفروشن حرفه! حرف! ... حرف بدون استدلال! فرضه! فرض!)
رابرت بویل (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%88%DB%8C% D9%84) در کتاب شیمیدان شکاک به سال ۱۶۶۱ و ایزاک نیوتن (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%DB%8C%D8%B2%D8%A7%DA%A9_%D9%86%DB%8C%D9%88% D8%AA%D9%86) در کتاب اصول در سال ۱۶۸۷ و سپس در اثری به نام نورشناخت در سال ۱۷۰۴ وجود اتم را به شکلی پذیرفتند اما تنها در اوایل قرن ۱۹ بود که جان دالتون (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA%D9%88% D9%86) توانست خرد شدن متناسب یک ماده (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87_(%D9%81%DB%8C%D8%B2%DB%8C %DA%A9)) را به خوبی توضیح بدهد.
حالا دیگه چه برسه به کوارک و فوتون و کوانتوم و عدم قطعیت و .../:.smilingsmiley.://:.zzzzzz.:/laughingsmiley/:.nono.:/
مثلا شما رو تو رو به خدا نگاه کن...
آقای شرودینگر یه معادله نوشته و از دل اون نتیجه گرفته (!) که حرکت الکترون تو فضای پیرامون اتم مسیری نامشخص و دارای عدم قطعیت است!!!!
خوب من چی بگم آخه؟ اصلا خود اتم و الکترون وجودشون معلوم نیست. هنوز هیچ فیزیکدانی اثبات نکرده که اینها وجود دارند! حتی ادعایش را هم تا کنون کسی انجام نداده! صرفا فرض گرفتهاند و برطبق آن فرض پیش رفتهاند! ولی آقای شرودینگر اثبات کرده که حرکت این داخل آن دارای مسیری نامشخص و دارای «عدم قطعیت» است! یک عده هم که اصلا کوانتوم نخواندهاند تا کنون میآیند میگویند وای چقدر علمی!
(البته... صد در صد معلوم که هست! معلومه یه چیزی هست! ولی معلوم نیست این چیزی باشه که این تئوری اتمی و تئوری الکترون دارن میگن یا تئوریهای دیگه... که هنوز نیومدن. ما یه تئوری رو فعلا گرفتیم. ولی فقط تئوریه! همین.)
اثباتهایی که اینا انجام میدن از نظر فلسفی (از نظر علمی واقعی) اصلا پشیزی ارزش نداره!
تو فلسفه میگن تعریف باید جامع و مانع باشه. باید استدلال جوری باشه که به این نتیجه برسیم که این هست و جز این نیست.
ولی این آقایون «بهترین تئوری توجیه کنندهی فعلی» رو «درست» دونستن. همین.
این شده اثبات کردنشون.
و اون جنبههای تخیلی و عدم قطعیت احمقانه و ماهیت ذرهای موجی و دنیای کوانتوم و غیره رو هم همه بر مبنای همین اثبات گرفتن و پیش رفتن!!!
----------------------------
اون مثالی هم که شما زدید (دست کردن تو کیسه و درآوردن گویها و خروج از عدم قطعیت!) هم از مثالهای رایج کوانتوم هست اگر اشتباه نکنم.
----------------------------
پینوشت: اکنون عرفانهای کاذب بسیار شده. در شمار زیادی از آنها به اسم اسلام و تشیع و قرآن آغاز میکنند و با انرژی و چاکرا و چشم سوم و فیزیک کوانتوم ملغمهای درست میکنند که عصارهاش جهل است و انتهایش از چاله در آمدن و به چاه افتادن است.
در جستار ماشین (شبکه عصبی مصنوعی) هم در مورد کوانتوم اگر اشتباه نکنم نوشته بودم که اگر پیدا کردم اینجا قرار میدهم.
عابد - زاهد
2020/11/26, 22:14
با درود
اگرچه هنوز اتم ویا کوچکترین ذره را نتوانستند رصد کنن ولی با آزمایشات ومحاسبات عددی توانستن خصوصیات و چگونگی ذرات را بیان کنن اتفاقا نظربه های کوانتمی اغلبا اثبات شده مثلا نظریه لویی دوبروی که خاصیت موجی ذره راتوصیف میکنه با نظریه ماکس پلانک که خاصیت کوانتمی (ذره ای ) متصوره ..با فرمولهای ارائه شده از طرفین مطابقت داره ویا همان معادله شرودینگر که برای محاسبه انرژی الکترون در مدارهای مختلف محاسبه میشه همخوانی داره ... این فرمول ماکس برای محاسبه انرژی بک ذره https://wikimedia.org/api/rest_v1/media/math/render/svg/6f6a004939bc2602daae7e8f14031b3dadf45031 واین فرمول انشتین https://wikimedia.org/api/rest_v1/media/math/render/svg/9f73dbd37a0cac34406ee89057fa1b36a1e6a18e واین هم معادله دوبروی http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh/math/1285bc7552786efffc2fff5ff9a6ff3c.png که از ترکیب دومعادله بدست آورده که دلیل بر دوگانه بودن حالت ماده (موجی وذره ای ) می باشد
وامروزه تمام اختراعات واکتشافات براساس همین شناخت ماده و شناخت خاصیت الکترون صورت گرفته وبه هیج عنوان تخیلی نیستند ..
mhjboursy
2020/11/26, 22:47
با درود
اگرچه هنوز اتم ویا کوچکترین ذره را نتوانستند رصد کنن ولی با آزمایشات ومحاسبات عددی توانستن خصوصیات و چگونگی ذرات را بیان کنن اتفاقا نظربه های کوانتمی اغلبا اثبات شده مثلا نظریه لویی دوبروی که خاصیت موجی ذره راتوصیف میکنه با نظریه ماکس پلانک که خاصیت کوانتمی (ذره ای ) متصوره ..با فرمولهای ارائه شده از طرفین مطابقت داره ویا همان معادله شرودینگر که برای محاسبه انرژی الکترون در مدارهای مختلف محاسبه میشه همخوانی داره ... این فرمول ماکس برای محاسبه انرژی بک ذره https://wikimedia.org/api/rest_v1/media/math/render/svg/6f6a004939bc2602daae7e8f14031b3dadf45031 واین فرمول انشتین https://wikimedia.org/api/rest_v1/media/math/render/svg/9f73dbd37a0cac34406ee89057fa1b36a1e6a18e واین هم معادله دوبروی http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh/math/1285bc7552786efffc2fff5ff9a6ff3c.png که از ترکیب دومعادله بدست آورده که دلیل بر دوگانه بودن حالت ماده (موجی وذره ای ) می باشد
وامروزه تمام اختراعات واکتشافات براساس همین شناخت ماده و شناخت خاصیت الکترون صورت گرفته وبه هیج عنوان تخیلی نیستند ..
عزیز! چیزی که نمیدانند هست یا نه را چگونه خصوصیاتش را میتوانند اثبات کنند؟ اول نباید وجودش را ثابت کرد بعد خصوصیاتش را؟ (من اکنون نمیدانم اژدهای صورتی در مدار زمین وجود دارد یا نه؟ بعد بیایم بگویم چون امواجی به کره زمین میرسد پس بالهای این اژدهای صورتی زرد رنگ است! میتوانم؟ نخست نباید خود اژدهای صورتی را ثابت کنم؟ بعد ببینم بالش زرد است یا سرخابی؟)
الان این فرمولهایی که نوشتید که اثبات وجود اتم نیست! هست؟ اگر هست بفرمایید چگونه اثباتش میشود. (چون من ندیدم کسی از فیزیکدانان تا کنون چنین ادعایی کرده باشد.)
عابد - زاهد
2020/11/26, 23:22
مدل اتمی رادرفورد (به انگلیسی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84% DB%8C%D8%B3%DB%8C): Rutherford model) مدلی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8 C) از ساختمان اتم (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%D9%85) است که ارنست رادرفورد (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%B3%D8%AA_%D8%B1%D8%A7%D8%AF% D8%B1%D9%81%D9%88%D8%B1%D8%AF) در سال ۱۹۱۱ میلادی ارائه کرد.
در سال ۱۹۱۱ رادرفورد پس از آزمایش معروف ورقه طلای خود مدل دیگری را پیشنهاد کرد. رادرفورد با تاباندن ذرات آلفا (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B0%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%D8%A2%D9%84%D9%81%D8%A7) به ورقه نازکی از طلا (به ضخامت ۲۰۰۰اتم طلا) مشاهده کرد که بیشتر ذرات از ورقه عبور میکنند یا به مقدار کمی منحرف میشوند. اما درصد بسیار کوچکی از ذرات (تقریباً یک در ۲۰۰۰۰) با زاویهای بیش تر از ۹۰ درجه بازمیگردند. رادرفورد نتیجه گرفت که بخش بزرگی از اتم فضای خالی است و در مرکز اتم هسته چگالی وجودوالکترون ها در اطراف هسته در گردشند
البته ما اول باید تعریف ماده واتم را ازنطر فلسفیون بدانیم .در غیراینصورت باید منکر وجود هستی شد که یعنی عدم وعدم هم نیاز به اثبات نداره .
دو هزار سال پيش دانشمندان يوناني كلمه اتم را براي كوچكترين جزء ماده به كار بردند تا اواسط قرن نوزدهم ميلادي ، به مدت بيش از پنجاه سال تحقيقات آزمايشگاهي و نظري فراواني براي فهم اين نسبت ها و ماهيت عناصر انجام شد . در اين ميان فيزيكدان ها از جهت ديگري علاقه مند به اين مساله بودند . از يك طرف مقدمات نظريه جنبشي گازها از اواسط قرن نوزدهم ميلادي مطرح شده بود . در اين مباحث فيزيكدان ها مي كوشيدند با فرض اينكه گازها مجموعه اي از ذرات هستند ، كه با يكديگر و نيز با ديواره ظرف محتوي گازها برخورد مي كنند ، به خواص آنها مانند دما و فشار دست يابند . از طرف ديگر نظريه الكترمغناطيس و خواص ذرات باردار كوچك كه كه الكترون ناميده شده بودند در دست بررسي بود . كشف پرتو ايكس و راديو اكتيويته نيز به مجموع اين مباحث كمك مي كرد ا نظريه اتمي ماده مورد پذيرش قرار گيرد . اما شناخت نهائي به دهه بيست كشيده شد و تا سال 1910 ميلادي به درازا كشيد . در اين زمان هم الكترون به عنوان يك ذره كوچك كشف شده بود و هم نظريه كوانتومي نور ، و هم نسبت دقيق وزن ((عنصرها)). به اين ترتيب شيميدان ها و فيزيكدان ها نهايتاً پذيرفتند كه كوچكترين بخش ماده اتم است و اتم ماده هاي مختلف با يكديگر متفاوت اند .
منابع : شیمی کوانتم تالیف دکتر غفار متدین اول .... شیمی عمومی تالیف دکتر شبری .... اینترنت
mhjboursy
2020/11/27, 00:19
مدل اتمی رادرفورد (به انگلیسی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84% DB%8C%D8%B3%DB%8C): Rutherford model) مدلی (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8 C) از ساختمان اتم (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%D9%85) است که ارنست رادرفورد (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%B3%D8%AA_%D8%B1%D8%A7%D8%AF% D8%B1%D9%81%D9%88%D8%B1%D8%AF) در سال ۱۹۱۱ میلادی ارائه کرد.
در سال ۱۹۱۱ رادرفورد پس از آزمایش معروف ورقه طلای خود مدل دیگری را پیشنهاد کرد. رادرفورد با تاباندن ذرات آلفا (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B0%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%D8%A2%D9%84%D9%81%D8%A7) به ورقه نازکی از طلا (به ضخامت ۲۰۰۰اتم طلا) مشاهده کرد که بیشتر ذرات از ورقه عبور میکنند یا به مقدار کمی منحرف میشوند. اما درصد بسیار کوچکی از ذرات (تقریباً یک در ۲۰۰۰۰) با زاویهای بیش تر از ۹۰ درجه بازمیگردند. رادرفورد نتیجه گرفت که بخش بزرگی از اتم فضای خالی است و در مرکز اتم هسته چگالی وجودوالکترون ها در اطراف هسته در گردشند
البته ما اول باید تعریف ماده واتم را ازنطر فلسفیون بدانیم .در غیراینصورت باید منکر وجود هستی شد که یعنی عدم وعدم هم نیاز به اثبات نداره .
دو هزار سال پيش دانشمندان يوناني كلمه اتم را براي كوچكترين جزء ماده به كار بردند تا اواسط قرن نوزدهم ميلادي ، به مدت بيش از پنجاه سال تحقيقات آزمايشگاهي و نظري فراواني براي فهم اين نسبت ها و ماهيت عناصر انجام شد . در اين ميان فيزيكدان ها از جهت ديگري علاقه مند به اين مساله بودند . از يك طرف مقدمات نظريه جنبشي گازها از اواسط قرن نوزدهم ميلادي مطرح شده بود . در اين مباحث فيزيكدان ها مي كوشيدند با فرض اينكه گازها مجموعه اي از ذرات هستند ، كه با يكديگر و نيز با ديواره ظرف محتوي گازها برخورد مي كنند ، به خواص آنها مانند دما و فشار دست يابند . از طرف ديگر نظريه الكترمغناطيس و خواص ذرات باردار كوچك كه كه الكترون ناميده شده بودند در دست بررسي بود . كشف پرتو ايكس و راديو اكتيويته نيز به مجموع اين مباحث كمك مي كرد ا نظريه اتمي ماده مورد پذيرش قرار گيرد . اما شناخت نهائي به دهه بيست كشيده شد و تا سال 1910 ميلادي به درازا كشيد . در اين زمان هم الكترون به عنوان يك ذره كوچك كشف شده بود و هم نظريه كوانتومي نور ، و هم نسبت دقيق وزن ((عنصرها)). به اين ترتيب شيميدان ها و فيزيكدان ها نهايتاً پذيرفتند كه كوچكترين بخش ماده اتم است و اتم ماده هاي مختلف با يكديگر متفاوت اند .
منابع : شیمی کوانتم تالیف دکتر غفار متدین اول .... شیمی عمومی تالیف دکتر شبری .... اینترنت
سلام.
اینها که البته اثبات وجود اتم نبود درست است؟
اگر اثبات وجود اتم را جایی دیدید لطفا قرار بدهید.
--------------------
یک جایی از نوشتهی بالا من واژهی «متقاعد شدن» دیدم... این به معنای اثبات نیست. هست؟ اگر هست باید از ایشان بپرسیم چگونه اثبات کردند؟
---------------------
خدمت دوستان توضیح عرض کنم...
این که آنجا یک چیزی هست... در این که شکی نیست!
این که بالاخره یک چیزی هست این مشخص است. حالا چه اتم باشد چه یک جسم پیوسته باشد چه انرژی باشد .... بالاخره یک چیزی هست...
از سوی دیگر ما منکر این چیزی که به آن برق و انرژی الکتریکی میگوییم هم نیستیم!
نه.
موضوع سر اثبات اتم است و اثبات این فرضیات (خیالی) که کردهاند... که اتم یک چیز کروی (بیضوی) شکل است که هسته دارد و مدار دارد و این خواص مال آن است و ...
------------------------------------------
بخواهم مثال بزنم مثلا بگویم چه؟... مثلا شما فرض کنید هر از گاهی یک دست بادهای مغناطیسی به سوی زمین برخورد میکند... ببینید... در اصل این برخورد که شکی نیست... ولی موضوع این است که برخی این را تاثیر بال زدن اژدهای صورتی میدانند... برخی آن را حاصل طوفانهای خورشیدی میدانند...
حرف ما این است که شما اول باید بیایی خود اژدهای صورتی را ثابت کنی بعدا بگویی که این بادهای مغناطیسی حاصل بال زدن آن است...
آری... اینگونه توجیه میتوان کرد...
میتوان «متقاعد» شد...
میتوان تفسیر کرد...
میتوان تصور کرد...
شاید فرمولهایی هم بر این اساس نوشتیم و جواب هم داد.
ولی این که اثبات وجود اژدهای صورتی نیست!
هست؟
شاید یک پدیدهی دیگری این بادها را به وجود آورده!
mhjboursy
2020/11/28, 11:40
بحث مزحک کوانتوم و عدم قطعیت و چگونگی تعامل ما با آن
------------------------------------------------------------
....
پیرو نوشته بالا...
یک چند تا نکته در مورد فیزیک (فیزیک نو) و رابطهاش با فلسفه (و احیانا دیگر حوزهها مثل تفسیرهای تخیلی) عرض کنم...
ببینید...
ما میآییم میگوییم در کمد اتاق خواب من یک دیو وجود دارد...
این یک فرضیه است! اشکالی هم ندارد. هر کسی میتواند یک فرضیه ارائه دهد.
بعد میآییم میگوییم هر بار که من درب را باز میکنم لباسها تکان میخورد و او را نمیبینم و لباسهایم هم هر بار مقداری کثیف میشود.
پس: نتیجه میگیریم که این دیو چرکآلود است (که چرکش مقداری روی لباسها میریزد) و با دیدن ما فرار میکند (که با فرار کردنش لباسها تکان میخورند).
سپس هم قانع میشویم که فرضیه نخستمان درست بوده و هم این که میآییم سرعت فرار کردن او و نیز میزان چرکی که در بدن او وجود دارد و روی لباسها میریزد را هم محاسبه میکنیم و نتیجه میگیریم که این دیو چرکآلود فرار دارای سرعت ۱۰۰ متر بر ثانیه و گرد و خاکی برابر ۵ کیلوگرم میباشد.
(دقت کنیم بار دیگر: محاسبات دقیق انجام دادهایم. فرضیه گرفتهایم و این فرضیات و آن محاسبات هم با هم جور در آمده! هیچ مشکلی نیست.)
سپس میگوییم اگر بار دیگر هم درب کمد را باز کنم ۲۵ گرم چرک روی فلان لباسم ریخته و لباسهایم هم با سرعت فلان تکان خواهد خورد.
و درب را باز میکنیم و عینا هم همین اتفاق میافتد!!!
خوب؟
نتیجه؟
...
آیا این فرض ما درست بوده؟
ما خود دیو را اثبات نکردیم. ولی چگونگیهایی برای آن اثبات کردیم.
و جالب اینجاست که فرمولهایی هم که به دست آوردیم نه تنها آن فرض را اثبات (!) میکند. بلکه کارایی هم دارد و میتوانیم اصلا از آن استفاده کنیم.
خوب؟
آیا فرض درست بوده؟
...
نه!
معلوم است که نه.
ای بسا آن تکان خوردن لباسها به خاطر باز کردن درب و جابهجایی باد بوده باشد. ای بسا یک نفر دارد با ما شوخی میکند ای بسا... شاید آن گردهایی که روی لباس میریزد چرک بدن دیو نباشد و صرفا یک مقدار از گچ دیوار باشد که با هر بار باز و بسته کردن درب مقداریاش میریزد روی لباسها... شاید یک جایی زغالی شده و این لباسها به آن میمالند و کثیف میشوند... ای بسا...)
ما خود دیو را ثابت نکردیم ولی رفتیم (هنوز خودش را ثابت نکرده) برایش خصوصیاتی اثبات کردیم. معلوم است که کار اشتباه است.
ولی...
این «اصلا و ابدا» دلیل نمیشود که ما از آن فرمولها استفاده نکنیم!!! /.:blushsmiley:.//:.winksmiley02.:/:->
نکته را داشتید؟
کار ما با فیزیک هم همین است.
یک چرتی به نام عدم قطعیت و کوانتوم درست کردهاند که در عمل کار میکند. یک کارهایی میکند و از آن میتوان مقداری استفاده کرد. ولی اصل قضیه روی هوا است و اثبات نشده است. تفسیرهای تخیلیای هم از این اصل اثبات نشده (صرفا فرض شده) میکنند که یک نفر که فلسفه واقعی را لمس کرده باشد خندهاش میگیرد!
خوب؟
ما آنجایی را که اثبات نکردهاند را نمیپذیریم. ولی از این فرمولهایی که (احیانا یک مقدار مشکل هم شاید داشته باشند و) در عمل دارند کار میکنند استفاده میکنیم.
همانگونه که آنجا در مورد کمد استفاده میکردیم.
آقای محاسبهگر میگوید درب کمد را که باز کنی ۱۰ گرم چرک دیو روی لباسهایت خواهد ریخت و لباسهایت را با سرعت نیم متر در ثانیه تکان خواهد داد.
ما هم به ایشان میگوییم بسیار عالی. دستت هم درد نکند. ما آن دیو را قبول نمیکنیم ولی از این فرمول نیمه صحیحت استفاده میکنیم و خیلی هم متشکریم. متشکریم که به ما میگویی دفعه بعد لباسهایت تکان میخورد و خاکی خواهد بود. ممنون.
ما تفسیرت (تفسیر خندهدارت) را نمیپذیریم. ولی محاسباتت (محاسبات تقریبا دقیقت) را میپذیریم.
به ما میگویند یک اتمی هست و یک الکترونی و یک کوارکی و هر کوارک فلان نام را دارد و حرکت الکترون ذرهای موجی است و فلان فرمول را دارد...
ما هم میگوییم بسیار عالی. فرمولت آیا کاربرد دارد؟ چقدر کاربرد دارد؟ تا هرجا که کاربرد دارد فرمولت را استفاده میکنیم. ولی تفسیرهایی را که اثبات نکردی و با تخیلت آمیختهای را نمیپذیریم. (تو حتی خودت هم مطمئن نیستی که اتم یک موجود زنده است یا مرده؟ نمیدانی مکعب است یا ستارهای است یا کروی! حالا من چگونه بیایم از تو تفسیر شعرگونهای که روی یکی از این فرضها بنا نهادهای را بپذیرم؟ این را با اجازه نمیپذیریم. البته هر وقت (اگر) ثابت کردی حتما میپذیریم. ولی اکنون نه.)
mhjboursy
2020/11/28, 16:50
مرز و محدودیت
پرسش چرا (این همه) محدودیت (در زندگیام) وجود دارد. (فلسفه شرور!)
پاسخ: محدودیت تعریف تو است. نقص و ناتوانی خود تویی. این نداشتههایت است که تو (یا او) را تو کرده. اگر تین نبودنها نبود نبودی. یا این نبودی.
همانگونه که کشور ایران با مرزهایش با افغانستان و ترکمنستان ایران میشود تو هم از دو بخش بودن و نبودن تشکیل شدهای. (که البته نیستی نیست.)
به قول استاد دینانی این قیدها هستند که مطلق را مقید میکنند.
به قول جلال الدین بلخی چو هست مطلق آید در اشارت تو با لفظ من کنی از وی عبارت
به قول حافظ تو خود حجاب خودی.... از میان برخیز.
کشور ایران بدون داشتن مرزهایش دیگر ایران نیست.
البته شاید در آن هنگام بتوان به آن گفت کره زمین. یا منظومه شمسی. یا راه شیری. یا گیتی.
دیدم بحث فیزیک کوانتوم اینجا مطرح شده
یه سوال ازتون داشتم جناب محمدحسین
من خودم رشته ی تحصیلیم فیزیک نبوده
فیزیک رو در حدی بلدم که توی مدرسه و دانشگاه خوندیم.
و البته در حین مطالعاتم در مورد قانون جذب کمی بیشتر ازش فهمیدم....
شما چیزایی که در مورد اثبات اتم و اینا میگید رو مطمئن هستید یا ....
من تا حالا تصور نمی کردم که اینا فرضیه باشه....
به نظر من همه ی اینا اثبات شدن. فرضیه نیستن....
یه زمانی استاد nlp م در مورد این موضوعات خیلی صحبت کرد و گفت که تحقیقات در نهایت رسیده به ماده سیاه (ماده ای است از جنس آگاهی)
مولکول اتم الکترون پروتون نوترون و کوارک ................. و انرژی و در نهایت رسیدن به ماده سیاه
این که شما میگید همون اتمش هم فرضیه بوده برام خیلی عجیبه
و البته به نتایج عملی که انیشتین رسیده و همه چال شدن و حرفی ازشون نیست هم اشاره کردن. (نتایجی که از تئوری بیگ بنگ به دست اومده اگه اشتباه نکنم)
خود انیشتین دیدن که نتایجی که بهش رسیدن میتونه دنیا رو به هم بزنه.
این که انیشتین تونستن به آینده سفر کنن و عملا این اتفاق افتاد...
کشتی رو به آینده فرستادن و الان هیچ نام و نشانی از اون کشتی نیست.
چون اگه بشر به این قدرت دست پیدا می کرد دیگه سنگ رو سنگ بند نبود.
مثلا من یادمه یه زمان دیگه در مورد این موضوعات صحبت می کردیم و شما اشاره به همین فرضیه بودن کردین
و بعد از چند روز استادم در مورد اثبات ابعاد دیگر این دنیا (دنیای چهار بعدی پنج بعدی شش بعدی و ......... حتی 14 بعدی ) رو گفتن اثبات شده.
گفتن فرضیه نیست. اثبات شده همه
و بعدا هم که آن سوی مرگ رو گوش می کردم بهم اثبات شد که توی دین (یا حالا دین هم نه ..... مشاهدات افرادی که مرگ موقت رو تجربه کرده بودن) هم دنیا ابعاد دیگری داشت که ما اونها رو نمی دیدیم.
مثلا همون محدودیت بعد زمان
یا همون افکار و اعمالمون که به صورت درد یا لذتی بسیار زیاد نمود پیدا می کنن.
در نهایت دوست دارم منبع معرفی کنید در مورد مسائلی که از فیزیک می فرمایید
که هیچی رو اثبات شده نمی دونید.
البته من نمی دونم هدف از این بحث چی بوده.
از جایی به بعدش رو خوندم. و نمی دونم اول واسه چی مطرح شده...
mhjboursy
2020/11/28, 18:09
دیدم بحث فیزیک کوانتوم اینجا مطرح شده
یه سوال ازتون داشتم جناب محمدحسین
من خودم رشته ی تحصیلیم فیزیک نبوده
فیزیک رو در حدی بلدم که توی مدرسه و دانشگاه خوندیم.
و البته در حین مطالعاتم در مورد قانون جذب کمی بیشتر ازش فهمیدم....
شما چیزایی که در مورد اثبات اتم و اینا میگید رو مطمئن هستید یا ....
من تا حالا تصور نمی کردم که اینا فرضیه باشه....
به نظر من همه ی اینا اثبات شدن. فرضیه نیستن....
یه زمانی استاد nlp م در مورد این موضوعات خیلی صحبت کرد و گفت که تحقیقات در نهایت رسیده به ماده سیاه (ماده ای است از جنس آگاهی)
مولکول اتم الکترون پروتون نوترون و کوارک ................. و انرژی و در نهایت رسیدن به ماده سیاه
این که شما میگید همون اتمش هم فرضیه بوده برام خیلی عجیبه
و البته به نتایج عملی که انیشتین رسیده و همه چال شدن و حرفی ازشون نیست هم اشاره کردن. (نتایجی که از تئوری بیگ بنگ به دست اومده اگه اشتباه نکنم)
خود انیشتین دیدن که نتایجی که بهش رسیدن میتونه دنیا رو به هم بزنه.
این که انیشتین تونستن به آینده سفر کنن و عملا این اتفاق افتاد...
کشتی رو به آینده فرستادن و الان هیچ نام و نشانی از اون کشتی نیست.
چون اگه بشر به این قدرت دست پیدا می کرد دیگه سنگ رو سنگ بند نبود.
مثلا من یادمه یه زمان دیگه در مورد این موضوعات صحبت می کردیم و شما اشاره به همین فرضیه بودن کردین
و بعد از چند روز استادم در مورد اثبات ابعاد دیگر این دنیا (دنیای چهار بعدی پنج بعدی شش بعدی و ......... حتی 14 بعدی ) رو گفتن اثبات شده.
گفتن فرضیه نیست. اثبات شده همه
و بعدا هم که آن سوی مرگ رو گوش می کردم بهم اثبات شد که توی دین (یا حالا دین هم نه ..... مشاهدات افرادی که مرگ موقت رو تجربه کرده بودن) هم دنیا ابعاد دیگری داشت که ما اونها رو نمی دیدیم.
مثلا همون محدودیت بعد زمان
یا همون افکار و اعمالمون که به صورت درد یا لذتی بسیار زیاد نمود پیدا می کنن.
در نهایت دوست دارم منبع معرفی کنید در مورد مسائلی که از فیزیک می فرمایید
که هیچی رو اثبات شده نمی دونید.
البته من نمی دونم هدف از این بحث چی بوده.
از جایی به بعدش رو خوندم. و نمی دونم اول واسه چی مطرح شده...
سلام.
منبع ندارم.
یعنی منبع ندارد.
یعنی من خودم دنبال منبع هستم! اگر شما یا کس دیگری (یا آن استاد NLP احیانا) منبعی پیدا کردید به من هم بگویید.
(اثبات نکردن منبع نمیخواهد. اثبات کردن منبع میخواهد. مثال بخواهم بزنم که منظورم را برسانم: من منبعی پیدا نکردم که ثابت کند دیوی در کمد وجود دارد. و هر چه گشتم فقط فرضیه بود. حالا اگر کسی میتواند اثبات کند یا منبعی پیدا کرده که کسی در آن مدعی شده که توانسته این را اثبات کند به من هم بگوید.)
من یک مقدار کتاب فیزیکی پیشترها خوانده بودم... اکنون هم در ویکیپدیا نگاه میکنم میبینم نه آنجا و نه اینجا کسی از اثبات این فرضیهها چیزی نگفته. (همه در حد همان محاسبهی میزان ریزش چرک بدن جناب دیو است روی لباس. که البته همانگونه که گفتم کاربردی هم هست! و ما از آن محاسبهها استقبال میکنیم.)
مادهی سیاه و پاد ماده و نظریهی رسیمانها/رشتهها و حتی حفرهی سیاه... اینها همه فرضیه هستند! فرضیههایی مانند آن دیو کمد که یک نفر بار نخست یک چیزی فرض کرده و بقیه هم دیدهاند پدیدههایی را در جهان میتوان با آن توجیه کرد و آن را پذیرفتهاند.
حالا من گمان میکنم (مطمئنم) استاد شما هم اصلا فیزیک در عمرش نخوانده. و همینجوری فرضیههای پذیرفته شده توسط دیگران را پذیرفته.
در مورد انیشتین و سفر به گذشته و ... هم چیزی نمیگویم چون چیزی نمیدانم. (ولی این هم همان قضیهی دیو کمد است... یکی یک چیزی شنیده و یک کلاغ چهل کلاغ میکنند... «فرض» میکنند... «اثبات» نمیکنند!)
چون ندیدند حقیقت ره «افسانه» زدند!
(من هم حقیقت را ندیدم... ولی دست کم ره افسانه نمیزنم...)
پینوشت: خودرایی و حماقت هم نداریم. همین امروز یک نفر برای من یکی از این موارد را ثابت کند همین امروز میپذیرم.
عابد - زاهد
2020/11/28, 18:51
به نوشتهٔ مجلهٔ ساینتیفیک امریکن (Scientific American) در سال ۲۰۰۹ ایگور میخائیلفسکی و همکارانش در آزمایشگاه فیزیک و فناوری اوکراین توانستند از یک اتم تصویر تهیه کنند. آنها از یک زنجیرهٔ اتم کربن در گرافیت کمک گرفتند و برای این کار از تکنیکی به نام میکروسکوپی تابش میدان بهره گرفتند.
سلام.
منبع ندارم.
یعنی منبع ندارد.
یعنی من خودم دنبال منبع هستم! اگر شما یا کس دیگری (یا آن استاد NLP احیانا) منبعی پیدا کردید به من هم بگویید.
(اثبات نکردن منبع نمیخواهد. اثبات کردن منبع میخواهد. مثال بخواهم بزنم که منظورم را برسانم: من منبعی پیدا نکردم که ثابت کند دیوی در کمد وجود دارد. و هر چه گشتم فقط فرضیه بود. حالا اگر کسی میتواند اثبات کند یا منبعی پیدا کرده که کسی در آن مدعی شده که توانسته این را اثبات کند به من هم بگوید.)
من یک مقدار کتاب فیزیکی پیشترها خوانده بودم... اکنون هم در ویکیپدیا نگاه میکنم میبینم نه آنجا و نه اینجا کسی از اثبات این فرضیهها چیزی نگفته. (همه در حد همان محاسبهی میزان ریزش چرک بدن جناب دیو است روی لباس. که البته همانگونه که گفتم کاربردی هم هست! و ما از آن محاسبهها استقبال میکنیم.)
مادهی سیاه و پاد ماده و نظریهی رسیمانها/رشتهها و حتی حفرهی سیاه... اینها همه فرضیه هستند! فرضیههایی مانند آن دیو کمد که یک نفر بار نخست یک چیزی فرض کرده و بقیه هم دیدهاند پدیدههایی را در جهان میتوان با آن توجیه کرد و آن را پذیرفتهاند.
حالا من گمان میکنم (مطمئنم) استاد شما هم اصلا فیزیک در عمرش نخوانده. و همینجوری فرضیههای پذیرفته شده توسط دیگران را پذیرفته.
در مورد انیشتین و سفر به گذشته و ... هم چیزی نمیگویم چون چیزی نمیدانم. (ولی این هم همان قضیهی دیو کمد است... یکی یک چیزی شنیده و یک کلاغ چهل کلاغ میکنند... «فرض» میکنند... «اثبات» نمیکنند!)
چون ندیدند حقیقت ره «افسانه» زدند!
(من هم حقیقت را ندیدم... ولی دست کم ره افسانه نمیزنم...)
پینوشت: خودرایی و حماقت هم نداریم. همین امروز یک نفر برای من یکی از این موارد را ثابت کند همین امروز میپذیرم.
اون مورد سفر انیشتین به گذشته نبود. به آینده بود.
و اما در مورد این که از استادم بپرسم با توجه به کرونا فعلا کلاس هامون برگزار نمیشه.
اولین جلسه ای که برگزار میشه در صورتی که کرونا دوباره اوج نگیره 12 ام دی ماه هست.
حتما از ایشون می پرسم تا اگه منبعی سراغ دارند بهم معرفی کنند.
البته استادم اینجوری که شما فکر می کنید در موردش من فکر نمی کنم.
با اطمینان صحبت می کنه و ادعا می کنه که مطالعه کرده.
منتها من سوالی در مورد منابعی که مطالعه کردند نپرسیدم.
استاد شریفی استاد قانون جذبم هم از طریق ادمین های کانالشون می تونم ازشون بپرسم.
ایشون هم یه چیزایی در مورد فیزیک کوانتوم همان ابتدای اثبات قانون جذب گفتن.
البته گفتن من کیبورد بهتون دادم خودتون برید مطالعه کنید.
در این که خودشون چقدر مطالعه کردند هم علمی ندارم.
ولی این و خوب میدونم که تا حالا هر سوالی در مورد قانون جذب ازشون پرسیده شده رو خیلی منطقی پاسخ دادند.
البته الان دیگه ادمین هاش پاسخ میدن. نمی دونم می تونم دسترسی به ایشون داشته باشم یا نه.
اما یه سوالی توی ذهنم هست
نمی دونم شما واسه چی دنبال پاسخ اینها هستید
و من هم خودم کنجکاو هستم که بدونم.
اما یه شکی توی دلم هست در مورد اینکه آیا به این مباحث ورود کنم یا نه.
چون گاهی دونستن بعضی چیزا آرامش و از آدم میگیره.
و البته شاید هم برعکش اتفاق بیوفته. یعنی یقین و باور آدم به مسائلی که بهش آرامش میده رو شاید بیشتر هم کنه.
صحبت هاتون رو خودرای ای قلمداد نکردم. منطقی بود سوالاتی که توی ذهنتون هست.
من حتی بعد از اینکه مطالب شما رو خوندم دوباره رفتم سراغ کتاب استاد عشق (زندگینامه ی دکتر حسابی)
ایشون انیشتین رو ملاقات کردن و حتی روی موضوعی از فیزیک کار می کردن که هیچ کدوم از دانشمندان علم فیزیک نتونستن اون موضوع رو حتی درک کنند
و فقط انیشتین بود که به صحبت های ایشون گوش کرد و بهش کمک کرد تا روی نظریه اش کار کنه
و توی دانشگاهی که الان اسمش یادم نیست بهش تمام امکانات لازم واسه تحقیق رو دادن و در نهایت استاد به نتیجه رسیدن
من رفتم کتاب رو یه نگاهی کردم قسمت هایی که انیشتین رو ملاقات کرده بودن و اشاراتی به نظریه هاشون کرده بودن
اما خب متاسفانه مطالب علمی ای توش نبود .... فقط در مورد خوبی های انیشتین و برخورد خوبشون با ایشون گفته بودن
که در خلال اونها اشاره به یه سری از نظریاتشون کرده بودن.
یعنی در نهایت من فعلا منبعی رو سراغ ندارم.
اما حتما جویای اون خواهم بود و اگه به نیتجه رسیدم به شما هم میگم.
عابد - زاهد
2020/11/28, 19:11
سلام وعرض ادب
میشه نحوه اثبات وجود یک چیز ( مرئی ... غیر مرئی ) توضیح داده شود ؟
mhjboursy
2020/11/28, 19:26
به نوشتهٔ مجلهٔ ساینتیفیک امریکن (Scientific American) در سال ۲۰۰۹ ایگور میخائیلفسکی و همکارانش در آزمایشگاه فیزیک و فناوری اوکراین توانستند از یک اتم تصویر تهیه کنند. آنها از یک زنجیرهٔ اتم کربن در گرافیت کمک گرفتند و برای این کار از تکنیکی به نام میکروسکوپی تابش میدان بهره گرفتند.
آیا تا حالا در مورد ساخت میکروسکوپها اندیشیدهایم؟
میکروسکوب الکترونی طرز کارش شبیه تلویزیونهای قدیمی است.
الکتریسیته را متمرکز میکند روی جسم مورد نگر و شیوه برگشتش را بررسی میکند. (یا این که الکتریسیته را از جسم مورد نگر انتقال میدهند و میزان تغییرات را یادداشت میکنند.)
«پیشفرض» موجود در این میکروسکوبها این است که اتم وجود دارد. اتم اینگونه وجود دارد. الکترون وجود دارد. الکترون اینگونه وجود دارد. آنچه که ما جدا کردهایم همان الکترونها هستند که چگونگی آنها را فرض کرده بودیم. و چندین و چند فرض دیگر در مورد چگونگی کار دستگاه.
این پیشفرضها اساس کار این دستگاهها را تشکیل میدهد. نه برعکس!
به عبارت دیگر با این دستگاه نمیتوان اتم را ثابت کرد. بلکه با فرض وجود اتم به آن شکل میتوان با این دستگاهها مشاهده کرد.
------------------------------------
دنیای فیزیک امروز متاسفانه/خوشبختانه آمیختهای است از چند چیز:
فرضیهها (تصورها و تخیلهای اولیه)
+ تجربهها و مشاهدهها
+ محاسبات و فرمولهای دقیق و کارا
+ تفسیرها (تصورها و تخیلهای نهایی)
وسطش خوب است ولی اول و آخرش روی هوا است!
اگر بخواهیم با همان مدل دیو کمد مدل کنیم:
آن فرض اولیه که دیوی در کمد وجود دارد
+ مشاهدههای دقیق و تجربههای عالی از کیفیت ریزش گرد و خاک روی لباسها و چگونگی تکان خوردن لباسها و سرعت آن
+ محاسبهها و فرمولهای دقیق در مورد کیفیت ارتباط پدیدهها با هم و با آن تخیلها. و بالاتر از آن: تخمینهای فوقالعاده دقیق و عالی از تکرارپذیری آنها در آینده. (مثلا محاسبه میکنند میگویند دفعهی بعد که درب کمد را باز کردی نیم گرم چرک بدن دیو روی لباسها خواهد ریخت.)
+ تفسیرهای من درآوردی در مورد این که دیو ناراحت است یا خوشحال است و سریع است و چرک است و ... (و بعدها دوستی با دیو و دشمنی با دیو و احیانا دیوپرستی و الهه سازی و ادعای ارتباط با دیو و آیین دیوی! و و و)
manmehdiam
2020/11/28, 19:33
خداوند خیر کثیرتان دهاد دوست عزیز ولی نوشته های شما را اجمالا نگاهی انداختم به نظر میرسه که دید روشنی دست کم نسبت به علم ندارید.
اینکه عارفان و الهیون و اینها چه نظری دارند ، همه آنها مبتنی بر اعتقاد است نه شواهد! خود عرفان یعنی اینکه شما مدتی را به تهذیب بپردازید اینقدر تهذیب کنید تا اینکه ایمان بیاورید! اعتقاد پیدا کنید....یعنی برای ارزشیابی یک گزاره شما چله بگیرید!!! نه که از شواهد بهره بگیرید!
نظریات وحدت وجودی ابن سینا که مطرح کردید حتی توسط علمای متاخر اسلامی رد میشود. چرا که با قبول وحدت وجود ، باورهای اساسی دیگر باورمندان! به باد میره!
منتهی همه اینها را شما باور دارید..درود بر شما. نظر شماست. ولی به همین مفتی! دارید زیراب فیزیک و کوانتوم و اینها را میزنید، دیگه نشد برادر!!!!
جهانبینی علمی مبتنی بر شواهد است نه مبتنی بر دل!!! دل و روده تا جایی که میدانیم صرفا محل گوارش است..قلب هم صرفا وظیفه پمپاژ خون را برعهده دارد!!!
اندکی مطالعات علمی تان را فزون کنید. تا اگر در باب کوانتوم نظرات ولو عمومی میدهید ، اینقدر از حقیقت بدور نباشد دوست عزیز.
یعنی چه که اتم نظریه است و بندازش دور! کوانتوم لابد حرف مفته....و بچسبید ببینید حضرت فلان از راه دل!!!! ببین چه فرمایشات گهرباری گفته!!
چون مطالب زیادی مطرح فرمودید، نقد مطلب خاصی مدنظرم قرار نگرفت. ولی اگر علاقه دارید یک مطلب خاص را بگویید تا دقیقا عرض کنم که کجای کار ره به خطا میروید.
مخلص کلام اینکه بعد از عصر روشنگری (همان رنسانس) بشریت فهمید که باید به شواهد علمی و تجربی دست یازید. و ما فهمیدیم که تنها علم ما را نجات میدهد...که داده است! زیراب علم را بزنید...زیراب تعقل و خرد خودتان را زده اید!
مانا باشید
من حتما دنبال منبع مناسب می گردم و مطالعه می کنم.
اما یه مسئله ای
من فکر می کنم دلیل اصلی شما از مطرح کردن این سوال
برمیگرده به مسائل قانون جذب و اینا دیگه
که شما دنبال یه دلیل می گردید که بهش ایمان بیارید یا خلافش رو ثابت کنید
اما یه چیزی که خودم برای خودم و برای اینکه آرامش داشته باشم پذیرفتم اینه
که
یه سری چیزا رو هم دلی بپذیرم
مثلا از یه چیزی نتیجه می گیرم خب بپذیرمش
یا یکی میگه من این راه و رفتم نتیجه گرفتم میگم امتحان کنم ضرر که نداره
یعنی میخوام بگم لازم نیست ساز و کار همه چی و دقیق و حساب شده و علمی بدونیم تا بعد ازش استفاده کنیم.
مثلا ما خیلی از وسایلی که ازش استفاده می کنیم و زندگیمون رو راحت تر کردن از ساز و کار علمیش دقیق خبر نداریم.
مثلا موبایل تلویزیون ماهواره یخچال ماشین و ....... خیلی چیزای دیگه.
اما استفاده می کنیم چون زندگیمون رو راحت تر کردن.
یا مثلا راههای رسیدن به خدا
یکی با فلسفه میرسه به خدا
یکی با عرفان
یکی با منطق
یکی با دلش
آخه خیلی چیزا رو حتی ما بخواییم هم نمی تونیم کامل بهش پی ببریم و درکش کنیم.
البته البته ناگفته نماند که از علم هم خیلی برای ما کشف نشده الان
روایتی هست از امام صادق
الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ، فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ، وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً (مختصر البصائر، ص 320)
علم، بیست و هفت حرف است. همه آنچه تا به امروز رسولان الهی آورده اند، تنها دو حرف است و مردم بیش از این دو حرف نمی دانند. هر گاه قائم ـ عج الله تعالی فرجه الشریف ـ قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را به اضافه آن دو حرف ارائه و در میان مردم اشاعه و آموزش می دهد.
اما خب من میگم شاید من اصلا به زمان ظهور آقا امام زمان (عج) نرسیدم.
شاید من تا اون زمان مرده باشم.
خب از همینایی که تا الان کشف شده یا اصلا نظریه هست یا کسی میگه جواب میده استفاده کنم.
شاید واقعا جواب بده خب
البته بازم میگم اینا دلیلی نمیشه که ذهن انسان به دنبال کشف پاسخ سوالاتش نباشه.
و بهتون حق میدم بازم.
اما بهتون حق نمیدم که بگید من تا زمانی که فلان چیز از نظر علمی بهم ثابت نشه ازش استفاده نمی کنم.
من خودم توی استفاده از این چیزا فوق العاده بدون گاردم.
یکی بگه این دعا رو بخون خوبه میخونم.
یکی بگه با فرشته ها حرف بزن یا نامه بنویس امتحانش می کنم.
یکی بگه مدیتشن انجام بده خوبه انجام میدم.
یکی بگه نماز اول وقت بخون برکانش زیاده امتحان می کنم.
یکی بگه نماز شب بخون فلان برکات و داره امتحانش می کنم.
یکی بگه با فلان تکنیک ان ال پی این مشکلت و میتونی حل کنی امتحانش می کنم.
گارد نمی گیرم کلا
البته اون یکی هایی که میگم نه هر کسی
چون یکی از اصولی که برای خودم دارم اینه که از هر کسی نخون
بدون داری به حرفای کی گوش میدی و از کی کتاب میخونی و به حرف کی عمل می کنی.
manmehdiam
2020/11/28, 19:37
دیدم بحث فیزیک کوانتوم اینجا مطرح شده
یه سوال ازتون داشتم جناب محمدحسین
من خودم رشته ی تحصیلیم فیزیک نبوده
فیزیک رو در حدی بلدم که توی مدرسه و دانشگاه خوندیم.
و البته در حین مطالعاتم در مورد قانون جذب کمی بیشتر ازش فهمیدم....
شما چیزایی که در مورد اثبات اتم و اینا میگید رو مطمئن هستید یا ....
من تا حالا تصور نمی کردم که اینا فرضیه باشه....
به نظر من همه ی اینا اثبات شدن. فرضیه نیستن....
یه زمانی استاد nlp م در مورد این موضوعات خیلی صحبت کرد و گفت که تحقیقات در نهایت رسیده به ماده سیاه (ماده ای است از جنس آگاهی)
مولکول اتم الکترون پروتون نوترون و کوارک ................. و انرژی و در نهایت رسیدن به ماده سیاه
این که شما میگید همون اتمش هم فرضیه بوده برام خیلی عجیبه
و البته به نتایج عملی که انیشتین رسیده و همه چال شدن و حرفی ازشون نیست هم اشاره کردن. (نتایجی که از تئوری بیگ بنگ به دست اومده اگه اشتباه نکنم)
خود انیشتین دیدن که نتایجی که بهش رسیدن میتونه دنیا رو به هم بزنه.
این که انیشتین تونستن به آینده سفر کنن و عملا این اتفاق افتاد...
کشتی رو به آینده فرستادن و الان هیچ نام و نشانی از اون کشتی نیست.
چون اگه بشر به این قدرت دست پیدا می کرد دیگه سنگ رو سنگ بند نبود.
مثلا من یادمه یه زمان دیگه در مورد این موضوعات صحبت می کردیم و شما اشاره به همین فرضیه بودن کردین
و بعد از چند روز استادم در مورد اثبات ابعاد دیگر این دنیا (دنیای چهار بعدی پنج بعدی شش بعدی و ......... حتی 14 بعدی ) رو گفتن اثبات شده.
گفتن فرضیه نیست. اثبات شده همه
و بعدا هم که آن سوی مرگ رو گوش می کردم بهم اثبات شد که توی دین (یا حالا دین هم نه ..... مشاهدات افرادی که مرگ موقت رو تجربه کرده بودن) هم دنیا ابعاد دیگری داشت که ما اونها رو نمی دیدیم.
مثلا همون محدودیت بعد زمان
یا همون افکار و اعمالمون که به صورت درد یا لذتی بسیار زیاد نمود پیدا می کنن.
در نهایت دوست دارم منبع معرفی کنید در مورد مسائلی که از فیزیک می فرمایید
که هیچی رو اثبات شده نمی دونید.
البته من نمی دونم هدف از این بحث چی بوده.
از جایی به بعدش رو خوندم. و نمی دونم اول واسه چی مطرح شده...
کامل مطلبتان را نخواندم. ولی فرازهای فرمایشات شما و استادتان! شبه علم خالص است دوست عزیز! شبه علم که میدانید چیست؟ تحقیقات در نهایت رسیده به ماده سیاه!!ماده سیاه هم همون آگاهی هست..ای جونم بهاین همه علم!!! اینها چه حرفای بی معنی هست دوست عزیز.
کامل مطلبتان را نخواندم. ولی فرازهای فرمایشات شما و استادتان! شبه علم خالص است دوست عزیز! شبه علم که میدانید چیست؟ تحقیقات در نهایت رسیده به ماده سیاه!!ماده سیاه هم همون آگاهی هست..ای جونم بهاین همه علم!!! اینها چه حرفای بی معنی هست دوست عزیز.
بله. کاملا حق با شماست. شما درست می فرمایید.
متشکرم که من و متوجه حرفهای بی معنیم کردین.
Powered by vBulletin® Version 4.2.5 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.