PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گذرگاه تاریـــــــــــــــــــخ



عليرضا جمالی
2011/04/08, 20:01
روزنامه کیهان ۱۹ فروردین ۱۳۵۸:

"امیرعباس هویدا به دلیلی ارتکاب جرایمی چون افساد فیالارض، خیانت به ملت، شرکت مستقیم در فعالیتهای جاسوسی به نفع غرب و صهیونیسم، قیام علیه امنیت و استقلال کشور با تشکیل کابینه های دست نشانده آمریکا و انگلیس، پرداخت درآمدهای ملی حاصله از نفت به شاه سابق، فرح و ممالک وابسته به غرب و شرکت مستقیم در قاچاق هروئین در فرانسه ساعت ۷:۲۵ دقیقه دیروز اعدام شد.

شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر دیروز با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید رسمیت یافت و امیرعباس هویدا که یک شلوار مخمل کرم رنگ و کت "جیر" به تن داشت با قیافه ای مغموم در برابر قضات دادگاه قرار گرفت. در سالن دادگاه، حدود ۵۰ تماشاچی، خبرنگار، عکاس و فیلمبردار حضور داشتند و سکوت محض، فضای دادگاه را فرا گرفته بود. هویدا پس از ورود به دادگاه، در حالیکه سعی میکرد خونسردی خود را حفظ کند با رئیس و اعضای دادگاه، سلام و احوالپرسی کرد و سپس در جایی که برای او معین شده بود نشست.

ابتدا رئیس دادگاه با اشاره به اولین جلسه محاکمه هویدا که پیش از عید تشکیل شد و بنا به درخواست متهم به عنوان تنفس معوق ماند، گفت: آقای هویدا، شما در جلسه قبل از چگونگی اتهامتان مطلع شدید و در پاسخ به اتهامات وارده، سیستم حاکم بر جامعه را مقصر دانستید. جلسه امروز، ادامه همان جلسه است. برای آنکه بار دیگر از اتهاماتی که به شما نسبت داده شده است آگاه شوید و از خود دفاع کنید، نماینده دادسرای انقلاب اسلامی مجددا کیفرخواست صادره از سوی دادستان را جهت شما میخواند.

آنگاه، نماینده دادسرای انقلاب اسلامی به قرائت کیفرخواست پرداخت و طی آن هویدا را مفسد فیالارض و خائن به ملت دانست.

نماینده دادستان: آقای هویدا، در حکومت ۱۳ ساله خود نه تنها به ملت خیانت کردید، بلکه باعث شدید که اجنبی بر سرنوشت ملت ما حاکم شود. در زمان صدارت شما کشاورزی ایران به نابودی کشیده شد و صنعت که بایستی روز به روز رونق میگرفت، تبدیل به صنعت مونتاژ شد که از کشورهای سرمایهداری تغذیه میکرد.

با برنامه های طول صدارت شما آزادی از ملت ایران سلب شد و فضای کشور ما را خفقان و سانسوری احاطه کرد که بر اثر آن هیچکس قادر نبود حرفهایش را بزند و نویسندگان و روزنامه نگاران ناگزیر بودند حقایق را به نفع رژیم شاه سابق که شما عامل اجرای فرامین و دستورهایش بودید، تحریف کنند.

هویدا: ما در سیستمی بودیم که همه کس در آن سیستم در خدمت رژیم بودند. هر برنامه ای که دولت مجری آن بود بوسیله گروهی که به عنوان کارشناس در وزارتخانه ها بودند طرح ریزی میشد و بوسیله وزیر آن وزارتخانه به دولت پیشنهاد میشد. دولت هم آن را یا تصویب میکرد و یا تصویب آن را به مجلسین واگذار مینمود.

در آن سیستم به عقیده من، مجلس سنا و شورای ملی بودند که نمیبایست قوانین ضدمردمی را تصویب میکردند. اگر دولت، خلاف قانون عمل میکرد این وظیفه رئیس دیوانعالی کشور بود که به دولت بگوید فلان عمل، خلاف قانون است.

رئیس دادگاه: شما به عنوان نخستوزیر یک کشور دارای مشاورانی بودید که فقط یکی از آنها بهترین حقوقدان این مملکت بود و ظرف ۲۴ ساعت با حکم شما بریاست دیوانعالی کشور برگزیده شد. آیا این شخص که از دوستی صمیمانه شما هم برخوردار بود نگفت که کارتان، برخلاف قانون است.

هویدا: اولاً آن شخصی را که میگویید بعدها سناتور شد و ظرف ۲۴ ساعت رئیس دیوانعالی کشور نشد، علاوه بر آن، آنها چیزی نمیگفتند. وقتی که مثلاً سالروز ششم بهمن بود همه می آمدند و در این جشن شرکت میکردند.

رئیس دادگاه: آنها را به این قبیل مراسم میبردند، نه آنکه آنها شرکت میکردند.

هویدا: بله، آنها را میبردند، ولی بالاخره حاضر میشدند و برای آن سیستم، تظاهرات میکردند و آن سیستم را تایید مینمودند. اگر میگویید من به عنوان نخستوزیر باید کنار میرفتم و ادامه نمیدادم حق با شماست. اگر من نمیکردم کسی دیگر میکرد.

نماینده دادستان: اینکه میگویید اگر من نمیکردم کسی دیگر میکرد، معنایش این است که اگر امام حسین را فلانی نمیکشت کسی دیگر میکشت. این پاسخ چیزی از اتهام شما نمی کاهد.

هویدا: سیستم آنطور بود. من آن سیستم را به وجود نیاورده بودم. قبل و بعد از من نخست وزیرانی بودند که با آن سیستم کار کردند. من هم ادامه دهنده بودم نه به وجود آوردنده.

زندان قصر، جلسه دوم و آخر رسیدگی به اتهامات هویدا، سمت راست هویدا هادی غفاری است

نماینده دادستان: آقای هویدا! شما در جلسه قبل هم این حرفها را تکرار کردید و سیستم را مقصر دانستید. دادگاه شما را محاکمه نمیکند. سیستم را محاکمه میکند که شما نماینده و مجری آن بودید. در آن سیستم، ملت نادیده گرفته شده بود، کشور تحت نفوذ اجنبی بود. ساواک، جوانان و مبارزان را به طرز فجیعی شکنجه میکرد و میکشت. خیلی خلاصه بگوییم آیا آن سیستم به نظر شما درست بود که شما ادامه دهنده آن بودید؟

هویدا: من از کارهای ساواک هیچ اطلاعی نداشتم.

رئیس دادگاه: اما رئیس ساواک، معاون شما بود چطور ممکن است رئیس از کارهای معاونش اطلاعی نداشته باشد.

هویدا: من از طریق تشکیلات بین المللی از شکنجه های ساواک مطلع شدم. رئیس ساواک، معاون من بود، ولی نه از من دستور میگرفت و نه کارها را به من گزارش میکرد. ساواک، سیاست خارجی، سیاستهای اقتصادی و کشاورزی و غیره بوسیله مسئولان مستقیمش با پادشاه در تماس بودند و پادشاه، نظرات خود را ابلاغ میکرد.

رئیس دادگاه: پس شما چکاره بودید؟

هویدا: من فقط هماهنگ کننده بودم. من وقتی دانستم که در محکمه انقلابی اسلامی محاکمه میشوم خوشحال شدم و دانستم که در این محکمه عدالت هست. بنابراین سعی کردهام با شهامت و صداقت سخنم را بگویم. به همین جهت هم با جسارت میگویم که اینگونه که شما صحبت میکنید انگار، من پادشاه بوده ام و پادشاه نخست وزیر. پادشاه طبق قانون اساسی، رئیس قوه مجریه بود و ما همه حتی شاید شما هم از او اطاعت میکردیم.

رئیس دادگاه: دادگاه، هدفش از این جلسات، رسیدن به حقایق است. اما شما حرفهای گذشته را تکرار میکنید. اگر غیر از آن، حرفهای دیگری دارید بزنید.

هویدا: حرف دیگری غیر از آنچه زدم ندارم. شما هم که میگویید وارد جزئیات نشوید. در کلیات همین هاست که گفتم. فقط از جوانانی که بوسیله ساواک شکنجه شده اند میخواهم مرا عفو کنند. من هم بوسیله ساواک توقیف و زندانی شده بودم. اگر عمری کفاف دهد، کتابی خواهم نوشت که در آن ماجراهای از شهریور ۱۳۲۰ تا آخرین روز صدارتم را تشریح خواهم کرد.

رئیس دادگاه : حرف دیگری دارید؟

هویدا: نه

بدین ترتیب دادگاه وارد شور شد و پس از یکساعت شور، هویدا را به عنوان مفسد فی الارض و خائن به ملت به اعدام محکوم کرد."

عليرضا جمالی
2011/04/08, 20:02
آخرین درخواست هویدا

روزنامه اطلاعات 19 فروردین 1358: در آخرین لحظاتی که دادگاه انقلابی برای تعیین سرنوشت امیرعباس هویدا به شور نشسته بود، 8 دقیقه پیش از اعلام رای، خبرنگار ویژه اطلاعات فرصت یافت تا با مردی که 13 سال همچون غلامی حلقه به گوش در مسند صدارت عظمی فرمانبر طاغوت و مجری منافع امپریالیسم غرب بود، مصاحبه ای کوتاه به عمل آورد که در زیر از نظر خوانندگان ارجمند می گذرد:

آقای هویدا نظرتان درباره نتیجه شور دادگاه چیست؟ برای خودتان چه مجازاتی را پیش بینی می کنید؟

مهم نیست چه کیفری خواهم داد، خوشبختانه اسیر دست دادگاهی شده ام که اسلامی است و عدل را اجرا خواهد کرد.

شما خودتان را کاملا بی گناه که نمی دانید؟ این را در دادگاه هم اظهار داشتید.

نه من خودم را بی گناه نمی دانم، من همه مسئولیتهای دولتم را قبول می کنم، اشتباهی که در این 13 سال کردم این بود که در کارها دفت عمل به خرج نمی دادم ولی از این حرف ها گذشته است. بعضی از آنها فقط اسما وزیر من بودند و کسی دیگر به آنها دستور می داد مثل نصیری رئیس ساواک که اگر لازم می شد خود من را هم به صور مختلف تهدید می کرد.

آقای هویدا نظرتان درباره سرنوشت وزرای کابینه خودتان یعنی آنها که دستگیر شده اند چیست؟

من خبر ندارم، انها هرکدام در بازجویی های خود به نفع یا به ضرر مت چه گفته اند. خدا کند حقیقت را گفته باشند و لی به هر حال آنها وزرای من بوده اند، نمی توانم نظر منفی در موردشان داشته باشم. بی آنکه منکر اشتباهاتشان در طول خدمت باشم.

آقای هویدا حرفی دارید که بزنید؟

بله من به مطالعه زیاد خیلی علاقه دارم در طول زندگیم شبی نبوده که بدون مطالعه خوابیده باشم. البته اینجا در زندان همه گونه کتاب در اختیار من گذاشته شده و تا امروز همه آنها را خوانده ام. از قول من خواهش کنید یک سری کتاب تازه برایم بفرستند.

arak_bourse
2011/04/29, 13:41
خواندن متن زیر برای دیکتاتورهایی که فکر میکنند همیشه قدرت دارند د و خشونت به خرج میکنند شاید مناسب باشد.


سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند.پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند..چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا... می شود.سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.

سردار حسین خان به افضل الملک،ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند،اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد.سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند،اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.

افضل الملک به فرمانفرما می گوید:قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در رندان بمیرد.اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد

فرمانفرما پاسخ می دهد : در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.

همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.

فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید:((افضل الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری!والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.)).افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید:قربان این فرمایش را نفرمایید،چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری،اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشداین متن را در اینترنت به گردش دراورید شاید به دست دیکتاتورها برسد و شاید عبرت گیرند و شاید ......

آمن خادمی
2011/05/07, 00:05
آیت الله خمینی در سال ۱۳۴۱، حق رای زنان را موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین دانسته بود.
بسم الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده استو این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است.

بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.

مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.

الداعی روح الله الموسوی

تلگراف خمینی به شاه ۱۷ مهر ۱۳۴۱ـ صحیفه نور، جلد اول صفحه ۷۸

آمن خادمی
2011/05/09, 10:10
اگر انقلاب نشده بود جام جهانی فوتبال در ایران برگزار می شد.
تیمهای زنان در همه رقابتهای ورزشی ظاهر می شدند.
با دوستتان در یک بار یا دیسکو قرار می گذاشتید با هم آنجا خوش می گذراندید.
از تهران یک بلیط یکسره به نیویورک با هواپیما می گرفتید و دیگر نگران اسکن چشمی در فرودگاه نبودید.
الان به جای 8 تا کانال مزخرف تلوویزیونی بیشتر از 100 تا کانال با طبقه بندی های درست و حسابی وجود داشت.
الان نشریاتی مثل تایمز در ایران چاپ می شد.
مک دونالد تو ایران شعبه داشت.
بچه ها از همان دوران دبستان کنار همکلاسی جنس مخالف می نشستند.
الان با سرعت 1kbps فیلم دانلود نمیکردیم.
کپی کردن غیر مجاز بود و جرایم سنگینی داشت.
اگر کار خلافی میکردی پلیس اینترپل تو ایران هم خفتت میکرد.
الان جای بیت ر ه ب ر ی "دیسکو تهران" وجود داشت.
میدانی به اسم انقلاب وجود نداشت.
مشروب آزاد بود و این خودش باعث افزایش توریست ها می شد.
هرکس دوست داشت حجاب سر می گذاشت.
رجا نیوز و فارس نیوز درحسرت خواننده بودند!
حسرت خارج رفتن نداشتید و خارجی ها حسرت ایران آمدن داشتند.
دختر ها هم می رفتند ورزشگاه و فوتبال تماشا می کردند.
کتاب عربی از کتب درسی حذف می شد.
از اینکه با دوست پسر یا دوست دخترت در پارک نشسته ای دلهره نداشتید.
ابی و داریوش در تهران کنسرت می گذاشتند.
خارجیها برای ادامه تحصیل به ایران بورسیه می شدند.
به نمایندگی های نایک و آدیداس و ... از طریق اینترنتی سفارش می دادید و بسته را در درب منزل تحویل می گرفتید.
از طریق اینترنت با کارت اعتباریتان از هرکجا که می خواستید خرید می کردید. هیچ وقت دوست نداشتید ایران را ترک کنید.
جمعیت ایران بجای ۷۵ میلیون نفر حداکثر ۵۰ میلیون میبود و درآمد سرانه هر ایرانی بجای ۵۰۰۰ دلار در سال ۲۵۰۰۰ دلار در سال بود.
نیروگاه بوشهر امسال سی امین سال شروع بکارش رو جشن میگرفت و در کنار اون ۱۰ تا نیروگاه هسته ای دیگه داشتیم.
در کنار اون در کویرلوت بکمک نیروگاههای خورشیدی برق قابل توجهی استحصال میشد و ایران پیشتاز استفاده از انرژیهای پاک در دنیا میبود.
شهروندان ایرانی می تونستن بدون ویزا به ۱۵۰ کشور دنیا سفر کنند.
ایران ایر برای چهلمین سال متوالی هیچ سانحه هوایی رو تجربه نکرده بود و از این حیث در دنیا رکورددار بود و فرودگاه بین المللی کورش کبیر در جنوب تهران که از ۱۳۶۰ جایگزین فرودگاه مهراباد شده بود بزرگترین حجم مسافر در تمام اسیا و خاورمیانه رو داشت که از این حیث ۲ برابر فرودگاه دوبی مسافر داشت.
المپیک ۱۹۸۸ بجای سئول در تهران برگزار شده بود و تیم ملی فوتبال ایران تنها تیم اسیایی بود که از ۱۹۷۸ در تمام دوره های جام جهانی شرکت داشته و در سال ۲۰۰۲ که بازیها در ایران برگزار شد به مقام سوم رسیده بود.
سید علی خامنه ای امام جمعه تهران به لحاظ اینکه یک آخوند روشنفکر بود محبوبیت بسیاری در بین مردم داشت.



امّا . . . . . .

اگر انقلاب 57 اتفاق نمیافتاد، بچه های ما با ذوق و شوق پای صحبتهای آخوندای بیسواد می نشستند و هنوز هم شور و عشق انقلابی و شهادت و جهاد داشتند
اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد ماها در آرزوی داشتن کشور اسلامی پر پر می زدیم.
اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد کسی نکبت قوانین عقب افتادهی جمهوری اسلامی رو درک نمیکرد.
اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد خوشی میزد زیر دلمون و با حسرت می خواستیم دوران صدر اسلام رو شبیه سازی کنیم.

پس . . . . . .
همون بهتر که انقلاب 57 اتفاق افتاد. ما سوختیم ولی از خاکستر ما ایرانی آزاد و باشکوه بر پا خواهد شد.

Captain Nemo
2011/05/09, 22:54
اگر انقلاب نشده بود جام جهانی فوتبال در ایران برگزار می شد.
تیمهای زنان در همه رقابتهای ورزشی ظاهر می شدند.
با دوستتان در یک بار یا دیسکو قرار می گذاشتید با هم آنجا خوش می گذراندید.
از تهران یک بلیط یکسره به نیویورک با هواپیما می گرفتید و دیگر نگران اسکن چشمی در فرودگاه نبودید.
الان به جای 8 تا کانال مزخرف تلوویزیونی بیشتر از 100 تا کانال با طبقه بندی های درست و حسابی وجود داشت.
الان نشریاتی مثل تایمز در ایران چاپ می شد.
مک دونالد تو ایران شعبه داشت.
بچه ها از همان دوران دبستان کنار همکلاسی جنس مخالف می نشستند.
الان با سرعت 1kbps فیلم دانلود نمیکردیم.
کپی کردن غیر مجاز بود و جرایم سنگینی داشت.
اگر کار خلافی میکردی پلیس اینترپل تو ایران هم خفتت میکرد.
الان جای بیت ر ه ب ر ی "دیسکو تهران" وجود داشت.
میدانی به اسم انقلاب وجود نداشت.
مشروب آزاد بود و این خودش باعث افزایش توریست ها می شد.
هرکس دوست داشت حجاب سر می گذاشت.
رجا نیوز و فارس نیوز درحسرت خواننده بودند!
حسرت خارج رفتن نداشتید و خارجی ها حسرت ایران آمدن داشتند.
دختر ها هم می رفتند ورزشگاه و فوتبال تماشا می کردند.
کتاب عربی از کتب درسی حذف می شد.
از اینکه با دوست پسر یا دوست دخترت در پارک نشسته ای دلهره نداشتید.
ابی و داریوش در تهران کنسرت می گذاشتند.
خارجیها برای ادامه تحصیل به ایران بورسیه می شدند.
به نمایندگی های نایک و آدیداس و ... از طریق اینترنتی سفارش می دادید و بسته را در درب منزل تحویل می گرفتید.
از طریق اینترنت با کارت اعتباریتان از هرکجا که می خواستید خرید می کردید. هیچ وقت دوست نداشتید ایران را ترک کنید.
جمعیت ایران بجای ۷۵ میلیون نفر حداکثر ۵۰ میلیون میبود و درآمد سرانه هر ایرانی بجای ۵۰۰۰ دلار در سال ۲۵۰۰۰ دلار در سال بود.
نیروگاه بوشهر امسال سی امین سال شروع بکارش رو جشن میگرفت و در کنار اون ۱۰ تا نیروگاه هسته ای دیگه داشتیم.
در کنار اون در کویرلوت بکمک نیروگاههای خورشیدی برق قابل توجهی استحصال میشد و ایران پیشتاز استفاده از انرژیهای پاک در دنیا میبود.
شهروندان ایرانی می تونستن بدون ویزا به ۱۵۰ کشور دنیا سفر کنند.
ایران ایر برای چهلمین سال متوالی هیچ سانحه هوایی رو تجربه نکرده بود و از این حیث در دنیا رکورددار بود و فرودگاه بین المللی کورش کبیر در جنوب تهران که از ۱۳۶۰ جایگزین فرودگاه مهراباد شده بود بزرگترین حجم مسافر در تمام اسیا و خاورمیانه رو داشت که از این حیث ۲ برابر فرودگاه دوبی مسافر داشت.
المپیک ۱۹۸۸ بجای سئول در تهران برگزار شده بود و تیم ملی فوتبال ایران تنها تیم اسیایی بود که از ۱۹۷۸ در تمام دوره های جام جهانی شرکت داشته و در سال ۲۰۰۲ که بازیها در ایران برگزار شد به مقام سوم رسیده بود.
سید علی خامنه ای امام جمعه تهران به لحاظ اینکه یک آخوند روشنفکر بود محبوبیت بسیاری در بین مردم داشت.



امّا . . . . . .

اگر انقلاب 57 اتفاق نمیافتاد، بچه های ما با ذوق و شوق پای صحبتهای آخوندای بیسواد می نشستند و هنوز هم شور و عشق انقلابی و شهادت و جهاد داشتند
اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد ماها در آرزوی داشتن کشور اسلامی پر پر می زدیم.
اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد کسی نکبت قوانین عقب افتادهی جمهوری اسلامی رو درک نمیکرد.
اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد خوشی میزد زیر دلمون و با حسرت می خواستیم دوران صدر اسلام رو شبیه سازی کنیم.

پس . . . . . .
همون بهتر که انقلاب 57 اتفاق افتاد. ما سوختیم ولی از خاکستر ما ایرانی آزاد و باشکوه بر پا خواهد شد.

:((

آمن خادمی
2011/05/10, 20:55
: خاطرات تکرار می شوند

حتما این نوشته را تا انتها بخوانید.

البته اصلش آخرش است

می خواهم در این نوشته به یکی از زندانی های خودمان بپردازم . گفتگوی وی
با شخص بازجو بسیار شنیدنی و خواندنی است . من همه تاریخ را به تماشای
این بازجویی فرا می خوانم . از همه پدیده های پرشتاب هستی تمنا می کنم
بقدر زمان مطالعه این چند خط ، و اندیشه ای که پس از مطالعه آن وقت می
برد ، موقتا دست از تلاش حتمی خود بدارند و هستی را از فروپاشی باز دارند
:

- سلام

- بگیر بنشین ! ما اینجا سلام و علیک و از اینجور خرمقدس بازی ها نداریم .

- سلام که حرف نامربوطی نیست دوست من . همه ملتها سلام دارند شما تلفن را
که برمی دارید می گویید : الو . این الو ، اشاره به شعله آتش نیست .
همان سلام خود ماست که به انگلیسی می شود هلو.

- من هیچ وقت نگفته ام هلو ، همیشه گفته ام الو .

- بهرحال شما با برداشتن تلفن ، اول کاری که می کنید به طرف مقابلتان ،
هرکه هست ، سلام می گویید .

- به ما گفته اند با زندانی سلام و علیک نکنید .

- این شاید بخاطر این است که سلام و علیک بین دو نفر عاطفه برقرار می کند .

- ظاهرا اینجا قرار است من سئوال کنم و تو جواب بدهی . انفرادی چطور بود ؟

- سخت و تنگ و ساکت و درد ناک .

- تو دهنت می گویی انفرادی . هتل که نیست اینجا .

- یک حداقل هایی را باید مراعات کرد ....

- سه وعده غذا به تو داده اند یا نه ؟

- بله ، اگر این سه وعده را هم نمی دادند که من الان خدمت شما نبودم تا
به پرسش های ناب شما پاسخ دهم .

- با من لفظ قلم صحبت نکن . پرسیدم انفرادی خوش گذشت ؟

- به خوشی شما ، من یک کتاب خواستم ندادند . یک قرآن ، یک نهج البلاغه
حالا تلفن زدن به خانواده و ملاقات با آنان بماند .

- جوری حق بجانب صحبت می کنی که ما اینجا نوکر تو هستیم و تو ارباب مایی
. همین که اعدامت نکرده ایم باید ممنون ما باشی .

- چرا من باید اعدام شوم ؟ مگر من چه کرده ام ؟

- تو برعلیه امنیت ملی فعالیت کرده ای .

- چه کرده ام ؟

- سخنرانی کرده ای . نه یکبار صد بار . در تجمعات غیرقانونی شرکت کرده ای
و سخنرانی کرده ای .

- من در این سخنرانی ها چه گفته ام ؟

- اتفاقا می خواهم درباره همینها با هم صحبت کنیم . تو روز دوشنبه در جمع
دویست نفر کاسب و دانشجو، یک ساعت تمام صحبت کرده ای .

- بله ، کاملا درست است .. صحبت های خوبی هم بود . بعضی صحبت ها هدر دادن
وقت خود و مخاطب است اما آن صحبت دوشنبه من خوب بود .

- تو در این یک ساعت صحبت ، یکجا گفته ای : " فضای مه آلود کشور" ، این
عبارت ، می دانی کنایه به چیست ؟ تو فکر می کنی با یک مشت خر طرفی که یک
عبارت را لای یک سخنرانی یک ساعته مخفی کنی و ما نفهمیم ؟

- شما اگر بازجو نبودی و از دستگاه امنیتی کشور حقوق نمی گرفتی ، به من
حق می دادی که حتی بیش از این نیز بگویم . اگر فضای سیاسی کشور مه آلود
نبود ، من و شما می توانستیم بیرون از اینجا ، در باره مشترکات ملی و
میهنی مان صحبت کنیم . نه در باره چند کلمه از یک سخنرانی یک ساعته .

- تو روز سه شنبه در سفر به شیراز و در سخنرانی مسجد دانشگاه به سیم آخر
زده ای و گفته ای : این چه مملکتی است که نظامیان برمقدرات ما حاکمند .
استاندار نظامی ، فرماندار نظامی ، فلان شرکت نظامی ، فلان معامله
اقتصادی نظامی . و گفته ای : پس مردم چه می شوند ؟ سهم این مردم از نفت
و جنگل و دریا کجاست ؟ چرا نظامیان کشور فکری برای این همه قاچاق نمی
کنند ؟ چرا اعتیاد را ریشه کن نمی کنند ؟ وظیفه نظامیان مگر همین نیست که
امنیت روانی جامعه را از جهات گوناگون تامین کنند ؟

- جواب همه این ها می دانی چیست ؟

- می دانم .

- می دانی ؟ بگو ببینم اگر می دانی .

- جواب همه پرسش های من این است : به تو چه !

- خوب از همه چیز سردر می آوری !

- من از چیزهای دیگر هم سردرمی آورم .

- چهارشنبه یک نوشته را به دست یک دانشجو داده ای که ببرد آن را بین
دانشجوهای دانشگاه توزیع کند . در این نوشته به شخص اول مملکت و اختیارات
بیش از اندازه او اعتراض کرده ای . می دانی این مطلب می تواند سرت را به
باد بدهد ؟

- دوست بازجوی من ، خود شما بیا و بقول قدیمی ها کلاهت را قاضی کن . یک
نفر ، هرچه باشد یک نفر است . با محدودیتی از توانمندیها . اگر شخص اول
مملکت ، بخشی از این اختیارات را به قانون و نمایندگان مردم واگذار کند
، آن امور بهتر اداره نمی شوند ؟

- جوابت را خودت می دانی !

- بله ، به من چه ؟

- در یک جلسه خانوادگی گفته ای مردم باید بتوانند طبق قانون راهپیمایی
مسالمت آمیز داشته باشند و نسبت به چیزی که متفقند اعتراض کنند ..

- بله ، این یک حق قانونی است .

- به تو چه ؟ مگر تو وکیل و وصی مردمی ؟ مردم مگر به تو نمایندگی داده
اند که حق آنها را از قانون بگیری ؟ مردم یک مشت عوام هیچ نفهمند که از
نان شبشان خلاص نشده اند باید بفکر نان صبحشان باشند .. یک نگاهی به
خودت بیانداز . همه الان سرشان به کار خودشان است و دارند بار خودشان را
به منزل می برند . یکی از آن مردمی که تو دلت برای حقوق آنها می سوزد ،
یک جعبه بیسکوییت آوردند بگویند این را بدهید به فلانی ؟ الان پیش زن و
بچه هایشان نشسته اند و با دارو ندار خود دارند کیف دنیا را می کنند .
نه از تو سراغی می گیرند نه کاری به حرفهای تو دارند . حرف نمی زنند اما
می شود از بی تفاوتی شان این را فهمید که : سیاست کیلویی چند ؟ آزادی
کیلویی چند؟ حقوق فردی و اجتماعی کیلویی چند ؟ همه رفته اند سرکارشان و
نیم نگاهی هم به تو و زن و بچه ات نمی اندازند . تو اشتباه کردی رفتی
سراغ اینجور قضایا !

- بله ، اشتباه از من بود !

- پس قبول کردی که اشتباه کردی . بیا اینجا را امضا کن و به کارهای خلاف
خودت اعتراف کن .

- من چیزی را امضا نمی کنم . اشتباه من در این نبود که چرا حرف از آزادی
و حق مردم زدم . اشتباه من این بود که روی انسان بودن مسئولین کشورم
زیادی حساب باز کردم . فکر می کردم اگر مسئولین کشورم با من مثلا به
عنوان استاد دانشگاه و منبری و دانشجو مشکل دارند ، حداقل به خانواده ام
جفا نمی کنند . شما مرا از کار بیکار کرده اید ، لابد دلایل خدا پسندانه
ای هم دراختیار دارید . اما دوست من ، اگر به زعم شما من مقصرم ،
خانواده من چه گناهی کرده اند که سرپرستشان مدتها در زندان باشد و نانی
برسفره نداشته باشند ؟

- این دیگر به خود تو مربوط است . هر که خربزه می خورد باید پای لرزش هم
بنشیند . همان مردمی که نگران کمبود آزادی شان هستی بروند مشکل نان سفره
زن و بچه ات را حل کنند . حکومتی که با تو و امثال تو مشکل دارد و سربه
تن تو نمی خواهد ، حالا برود خرج زن وبچه ات را هم بدهد ؟

- اگر این حکومت حرف از خدا نمی زد و شخص اولش نمی گفت که من کمر بسته
بزرگان دینم ، ما می پذیرفتیم که در یک کشور کافریم و حسابمان با خودمان
و خدای خودمان است . اما آوازه انصاف و تاریخ و قدمت شکوه این دستگاه ،
کم مانده گوش فلک را کرکند .

- ببین بنده خدا ، بگذار حرف آخرم را همین اول به تو بگویم : این دستگاه
موی دماغ نمی خواهد .. دوست ندارد آدمای یک لاقبایی مثل تو چوب لای چرخش
بگذارند . اگر می خورد به تو چه ؟ اگر می برد به تو چه ؟ مثلا اینجا را
نگاه کن ، رفته ای در اجتماع زنان شرکت کرده ای و گفته ای در این مملکت
هزار فامیل همه فرصت های اقتصادی و اجتماعی را بالا کشیده اند ... به تو
چه ؟ اگر همین هزار فامیل ، تو را می کشیدند داخل خودشان و تو را هم به
نوایی می رساندند ، باز اعتراض می کردی ؟ شما سیاسیون ، اعتراض می کنید
، بله ، اما نه بخاطر مردم ، بخاطر این که در این گردونه ، شما را به
بازی نگرفته اند . مردم بهانه اند .

- شما فرض کنید ما به نام مردم و به کام خودمان اعتراض می کنیم . عزیزم ،
نفس هزار فامیل فساد می آورد . یک وزیر را می بینید نشسته برسر یک
وزارتخانه و همه بستگان و آشنایانش را در اطراف خودش آرایش داده . دوست
من ، امروز ما ممکن است سپری شود اما فرزندان ما وشما ما را نخواهند
بخشید . ما از گلوی تک تک بچه های بدنیا نیامده خود می بریم و می ریزیم
به جیب خودمان . این یعنی ظلم . یعنی بلایی که در کمین ماست .

- خوب ، بگذریم . برای امروز کافی است . من یک سئوال شخصی از تو دارم .
نظرت راجع به این رژیم و آینده آن چیست ؟

- دوست دارید حقیقت را بگویم یا می خواهید پرونده ام را قطور کنید ؟

- نه ، این را برای آگاهی خودم پرسیدم . این پرونده تو ، این هم قلم . می
بندم و می گذارم کنار . من الان دیگر باز جو نیستم . یک انسانم . فرض کن
من نشسته ام داخل یکی از همان مجالس سخنرانی و تو داری سخنرانی می کنی .
آینده این رژیم را چگونه می بینی ؟ با این همه توپ و تانک و نظامیان
کارکشته و فداییانی که دارد ؟

- من و شما مسلمانیم . من در پاسخ به سئوال شما به سنت های حتمی و
لایتغیر الهی اشاره می کنم . بزرگان این کشور، اگر هرچه زود تر به آغوش
مردم برنگردند و در کنار مردم قرار نگیرند و حق مردم را از آزادی های
اجتماعی و سیاسی گرفته تا سایر حوزه ها ، برسمیت نشناسند ، دیریا زود فرو
خواهند پاشید . این فرو پاشی حتمی است دوست من . من صدای شکستن
استخوانهای این رژیم را می شنوم . ظلم پایدار نمی ماند . و تو ، دوست
بازجوی من ، در پرونده من ، این پیشگویی حتمی را متذکر شو . بنویس :
سیدعلی خامنه ای ، طلبه ای بی نشان در مشهد ، در یک چنین روزی ، در
زندان ساواک ، درسال یکهزار سیصد و پنجاه و چهارهجری شمسی ، رسما به
فروپاشی این رژیم انگشت نهاد و گفت : اگر این رژیم همچنان از حق عدول
کند ، و حق مردم را نادیده بگیرد ، و به ظلم خود ادامه دهد ، لاجرم فرو
خواهد ریخت و چه بسا نامی از او نیز در تاریخ نماند . مثل بسیاری از
حکومت ها که به سنت های حتمی خدا پشت کردند و گردونه تاریخ آنان را زیر
چرخهای خود له کرد و هیچ از آنان بجای ننهاد

*****
و تاريخ چه زود تكرار ميشود

آمن خادمی
2011/05/14, 20:08
در شهر کوچکشان کاشمر، رئیس شهربانی وقت به پاسبان‏ها دستور می‏داد چادر زنان را پاره بکنند.

در خاطرات صدر الاشراف آمده است: «در اتوبوس زن با حجاب را راه نمی‏دادند و در معابر پاسبان‏ها از اهانت و کتک زدن به زن‏هایی که چادر داشتند، بانهایت بی‏پروایی و بی‏رحمی فروگذار نمی‏کردند.

حتی بعضی از مأمورین، به خصوص در شهرها و دهات، زن‏هایی که پارچه روی سر انداخته بودند، اگرچه چادر معمولی نبود، از سر آن‏ها کشیده، پاره پاره می‏کردند و اگر زن فرار می‏کرد، او را تا توی خانه‏اش تعقیب می‏کردند و به این هم اکتفا نکرده، اتاق زن‏ها و صندوق لباس آن‏ها را تفتیش کرده، اگر چادر از هر قبیل می‏دیدند، پاره می‏کردند یا به غنیمت می‏بردند»

در شهر کوچکشان کاشمر، رئیس شهربانی وقت (همان که مدرس را شهید کرده بود)، روی تپه مرتفعی در حاشیه شهر می‏ایستاد و با دوربین نگاه می‏کرد و تا از دور زنی را با چادر می‏دید، به پاسبان‏ها دستور می‏داد با اسب بتازند و او را بگیرند و چادرش را پاره کنند.

چه بسیار زنانی که مأموران چادرشان را برداشتند و آنهااز شدت غصه و ناراحتی دق کردند و مردند. چه بسیار زنانی که از هول و اضطراب سقط جنین کردند و چه بسیار مادران و مادر بزرگ‏های ما که در همه آن سال‏های وحشت و دیکتاتوری از خانه بیرون نیامدند.

یکی از علمای بزرگ نقل می‏کند که پدرم شنیده که پاسبانی چادری را از سر زنی می‏کشد. و پاره می‏کند. زن به او می‏گوید: تو را به حضرت عباس قسم، چادر را بده. پاسبان می‏گوید: حضرت عباس بیاید و بگیرد. زن گریه کنان می‏رود. لحظاتی بعد پاسبان که با تفنگ بازی می‏کرده، غفلتا تفنگ را می‏گیرد زیر گلویش.ناگهان به پایش ماشه می‏خورد و تیر از زیر گلویش فرو می‏رود و از سرش در می‏آید.

و به درک واصل می‏شود. هر پاسبانی که این عمل را انجام داد و به زور چادر را از سر زنان کشید، عاقبت بدی پیدا کرد. بعضی از آنها به مرض‏های عجیبی گرفتار شدند و با فلاکت و بدبختی از دنیا رفتند.
منبع: مجله گلبرگ، دی 1381، شماره 37

/62

آمن خادمی
2011/05/15, 13:07
اوستا (وندیداد - فرگرد 14 - بند 9: دوازده چیز را که مرد جنگی به آنها نیازمند است نام میبرد و میگوید: نخست زوبین، دوم خنجر، سوم گرز، چهارم کمان، پنجم ترکشی با شانه بند و سی چوبه تیر برنجین پیکان، ششم فلاخنی با بند بازو آویز و سی سنگ فلاخن، هفتم زره، هشتم کـُئـِرس گردن پوش ، نهم پَنام ، دهم خود، یازدهم کمربند و دوازدهم جفتی ساق پوش
>«... هفتم زره، هشتم کـُئـِرس، ...»
>این واژه از ریشهی کـُـئـِرتاست و در برابر آن در پهلوی «گریوپان» آمده است و در فرانمون آن می گویند که «کُئرت» به زره بسته میشود.
>همچون بسیاری دیگر از پیشرفتها و نیک فرهنگی ها که اروپاییان از روی ناآگاهی به ریشه و پیشینه پیدایش آن و یا با آگاهی و ازروی بدمنشی خود , آنهارا برگرفته از آیین ها و گذشته خویش می دانند کراوات هم گرفتار این رویکرد ناپسند آنان گردیده و گروهی ار مردم پدیدآورنده آن که همانا مردم سرافراز ایران زمین باشند را نیز از دانستن ریشه این یادگار کهن برجای مانده از روزگار مادها , به دور نگاه داشته است.
>با یک نگاه به نگارهای که در تخت جمشید کنده شده که همان پاپک پدر اردشیر است و رخت مادی بر تن دارد. به خوبی روشن میشود که «کئرت» چیست و واژهی کراوات از ریشه ای ایرانی گرفته شده است.
>این کراوات بیشتر همچون پیش سینهای دیده میشود که پادشاهان و بزرگان سپاه می بستند و در همه ی پیکره های کنده شده روی سنگ و همچنین برروی سکه های باستانی یافت می شود
>در مازندران تا چند سال پیش که هنوز از تن پوشهای محلی بهره می بردند، رسم بود که داماد شب عروسی، دستمال گردن سرخ یا سبز ببندد و این کار, نشانه دلبستگی او به نشان کرده اش بود.
>این پیش سینه که تا روزگار صفویه و پس از آن هم رواج داشته , همان است که به زبان فرانسه

>کوئراسه"میگویند و ریشهی آن «کئرس» اوستایی است.

>به گفتهی اروپاییان این واژه از سده پانزدهم در اروپا رواج یافته و چون پیشینه ی کهن آن را نمی دانسته اند ,برای آن ریشه (کوریاسه) تراشیده اند و ریشه آن را از این واژهی نااستوارکه در لاتین نیست ,درنظر گرفته اند و آن را از ریشهی لاتینی "کوریوم" یعنی «چرم»!!! دانسته و ناچار شده اند بگویند که این قسمت زره را در آغاز از چرم می ساخته اند.

>کژکرداری دیگری که اروپائیان به کار گرفته اند تا به نادرست اینگونه وانمود نمایند که آنان پدیدآورنده کراوات بوده اند این گفته است که چون سربازان کروآت (اهل کرواسی) که در هنگ پادشاهی کروآت در زمان «لوئی چهاردهم» بودند دستمال گردن می بستند و این رسم از آن دوره آغاز یافته است پس برای همین مردم فرانسه دستمال گردن را از روی نام این سربازان، «کراوات» نام نهادند!
>
>چه ناآگاهند آن کسانی که نمی دانند مردم کرواسی و صربستان همگی ریشه ای ایرانی داشته و از کوچ کنندگان به این بخش از جهان می باشند چنانکه هردو واژه کروات و صرب ریشه در زبان ایران باستان دارند.
>
>پژوهشگر انگلیسی، نوئل مالكوم در كتاب خود به نام "بوسنی:تاریخچه ای کوتاه" بررسی گرانبهایی درباره پیوند ایرانیان و گذشته تیره های یوگوسلاوی پیشین انجام داده است.
>وی در این كتاب می نویسد: "واژه كروات، یا هراوات در زبان صربی" ریشه در این زبان ندارد. این واژه همانند نامی ایرانی است كه كه در لوحی سنگی در ناحیه یونانی نشین جنوب روسیه یافته شده است. ریشه آن نام، خراوات در اوستا به معنای "دوستانه" است.
>بررسی های تاریخی نشان می دهد كه نژاد کنونی كرواسی، كرواتها، از ۱۷۰۰ سال پیش آغاز به کوچ از سرزمین مادریشان، ایران به سوی كرواسی، صربستان و بوسنی نموده اند. بر پایه نوشتارهای کهن، تیره های صرب و كروات دارای ریشه ای ایرانی هستند كه رفته رفته به مردم اسلاو پیوسته اند.

>کوچ کنندگان به ناحیه بالکان برای آنكه از دیگر تیره های آن ناحیه بازشناخته شوند خود را "خراوات" یا همان كروات می نامیده اند. همچنین این مردم ایرانی تبار، برای آنكه ریشه خود را از اسلاوها و دیگر مردم آن سرزمین بازبشناسانند، دستمالی بدور گردنشان میبستند، چیزی كه پس از سده ها دوستارانی جهانی یافت و به كراوات مشهور گشت. در سال 1656، لوئی چهاردهم، هنگی از داوطلبان كروات را در ارتش خود سازمان داد.

هموندان این هنگ، برسم پیشینیان خود، دستمالی ابریشمین را بدور گردن خود میبستند كه در پایین آن گرهای داشت. همچنین این دستمال برای بستن زخم ، زخمیها به کار می رفت. از آن پس این گریوبان ابریشمی بخشی از زیور نظامی در ارتش فرانسه شناخته شد و واژه یه زبان فرانسه راه یافت. و پس از 170سال ,کراوات زدن رسمی جهان گستر گردید.

آمن خادمی
2011/05/19, 22:27
ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخشهایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهانهای در سرزمین فارس داد تا ایرانیان اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد. بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر در دشت مرودشت ساخته شد.

به گزارش خبرنگار مهر، ایرانیان در قرن ششم پیش از میلاد در زمان پادشاهی کورش و در دوران حکومت داریوش موفق به تشکیل یک دولت جهانی شدند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت. در واقع آنان بر نیمی از دنیای آن روز فرمان میراندند و آن را اداره می کردند.

در سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهان های در سرزمین فارس داد.

در این زمان تعداد زیادی از باتجربه ترین مهندسان، معماران و هنرمندان از چهار گوشه عالم فرا خوانده شدند تا با مشارکت و هم اندیشی، اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد و سرانجام بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر، در دشت مرودشت ساخته شد.

ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخش هایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

تخت جمشید مملو از شگفتی و فرهنگ درخشان مردمانی است که حتی ویرانههای آن امروز پس از گذشت 2500 سال مورد تحسین هر بیننده ایرانی و غیر ایرانی قرار میگیرد. به راستی راز این جاودانگی در چیست؟

1[COLOR="red"]. تا کنون بیش از 30 هزار گل نبشته از کاوشهای تخت جمشید به دست آمده که از نظر ابعاد و متن کوچک هستند اما به لحاظ محتوا از با ارزش ترین اسناد دوران هخامنشی به شمار می روند. بر اساس این گل نبشته ها که اکنون بیشترشان در آمریکا نگهداری می شوند مشخص شده که در این دوران، به کارگران دستمزد پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود، زنان می توانستند کار کنند و یا کار نیمه وقت داشته باشند، زنان از حق ارث برابر برخورداربودند، مادران از حقوق زایمان و کودکان از حمایت های اجتماعی بهره مند می شدند.

این تامین اجتماعی که به قول خانم پروفسور کخ حتی امروزه در کشوری مانند آلمان هم به صورت کامل انجام نمیشود، برای 500 سال پیش از میلاد به معجزه شبیه است. بی شک گل نبشتههای اداری، سندی قطعی و بی چون و چرا از نظام اداری و اجتماعی دوران هخامنشان هستند.


2. آپادانا یا تالار ستون دار کاخی است که بیش از ده هزار متر مربع وسعت دارد و در زمان باستان دارای 72 ستون بوده است. این کاخ به دلیل ارتفاع حدود 20 متری ستون ها و فاصله غیر معمول آنها از یکدیگر، جز شاهکارهای هنر معماری دوران باستان است که دیگر نظیرش ساخته نشد. وزن هریک از ستونها 90 تن بوده و بر فراز آنها سر ستون های گاو دو سر و یا شیر دو سر که هر کدام بیش از 1.5 تن وزن داشت قرار می گرفت.



3. آپادانا دارای دو جفت پلکان دو طرفه در سمت شمال و شرق است که طول هر یک از دیواره های آن 81 متر است. روی این دیواره های سنگی، صفی از سربازان، بزرگان کشوری و 23 قوم هدیه آور از ایران بزرگ را حک کرده اند. در مرکز این پلکان ها نقشی از پادشاه قرار داشته که در یک دست عصایی به نشانه پادشاهی دارد و در دست دیگر گل نیلوفری را به نشانه صلح و دوستی و دانش تقدیم هدیه آوران می کند.


4. در تخت جمشید بیش از سه هزار نقش برجسته و تندیس وجود دارد که بی شک بسیاری از آنها الهام گرفته از هنر میان رودان و آشور است اما بر خلاف آنها حتی یک مورد یافت نمی شود که به صحنه جنگ، صف اسیران، از بین بردن دشمنان و یا قدرت نمایی پادشاه پرداخته شده باشد بلکه همواره به اتحاد و دوستی اقوام اشاره دارند.


5. یکی از شگفت انگیز ترین بخشهای تخت جمشید که معمولا هیچوقت دیده نمیشود، آبراهه های زیر زمینی آن است که بیش از دو کیلومتر طول دارند. هخامنشیان در برخی از قسمتها صخره را تا نه متر تراش داده و پائین رفته اند و در بخشهایی نیز با افزودن سنگهای غول پیکر توانسته اند به شیب مورد نظر دست یابند. آنان با روشهای خاص و مهندسی خود تدابیری اندیشیده بودند که آب بدون گل و لای از کانال خارج شود.

6. تمام تندیس ها و نقوش حجاری شده در تخت جمشید مزین به رنگهای متنوع بوده است. برای نمونه می توان به نقش داریوش در کاخ تچر اشاره کرد. تاج داریوش از طلا، ریش وی از سنگ لاجورد، دستبند و گوشواره ها از سنگهای قیمتی بودند ولی امروز فقط سوراخهای محل نصب این زیورآلات بر نقش باقی مانده اند اما هنوز در حاشیه لباس وی می توان آثار نقوش بسیار ریزی را یافت که با رنگهای زیبا برجسته می شده اند.

7. از دیگر شگفتی های بنای تخت جمشید می توان به معادن سنگ آن اشاره کرد. مهندسان و معدن کاران میتوانستند با ابزارهای ساده خود سنگ هایی حتی به وزن 250 تن را از معدن استخراج و سالم به پائین کوه منتقل و پس از ایجاد طرح اولیه آن را به تخت جمشید انتقال دهند.

8. به نظر می رسد بزرگی و یا کوچکی سنگ برای سنگ تراشان ماهر هخامنشی تفاوتی نداشته است. آنان عطردان و گلدان هایی تراشیدهاند که قطر دهانه آنها بسیار کمتر از قطر داخلی بدنه است و گویای آن است که می توانستند سنگ را به صورت دورانی به گردش درآورده و با ابزارهای خاص داخل آنرا تراش دهند.

9. برای برهم نهادن پایه ستون، قلمه ستون، گل ستون، سر ستون و یا جرزهای درگاهها هیچ نوع ملاتی به کار نمی بردند و تنها با روش خاصی دو سطح تحتانی و فوقانی سنگ را پاک تراش می کردند. این روش باعث می شد تا ستون و درگاهها در مقابل نیروی زلزله پایدار بمانند.

10. بر اساس متون تاریخی و کتیبه های موجود، در پیرامون تخت جمشید شهری به نام پارسه وجود داشته که هزاران نفر در آن زندگی میکردند. امروز نشانه های کمی از شهر پارسه بر سطح دشت باقی مانده است ولی کاوش گران به دنبال آن هستند تا این شهر را از زیر خاکهای کشاورزی بیرون آورند.[/
COLOR]
11. به نظر می رسد که انتخاب کوه مهر یا رحمت برای ساخت بنای تخت جمشید، به دلیل تقدس آن بوده است. از جمله نشانههای تقدس میتوان به تدفینهای بسیار متنوع از ادوار گوناگون در دامنه این کوه اشاره کرد که به شکل گورهای مخروطی لاشه سنگی، گورهای حفر شده در سنگهای مکعبی و یا حفرههای محل نگهداری استخوان خود نمایی میکنند.

12. امروز هیچ اثری از سقف چوبی کاخهای تخت جمشید بر جای نمانده است اما خوشبختانه باستان شناسان و پژوهشگران به درستی دریافتند که نقش حجاری شده بر سینه آرامگاه های پادشاهان هخامنشی، در واقع همان نقش کاخ داریوش است و بدین ترتیب موفق شدند بر اساس آن، سقف بخشی از کاخ ملکه را که امروز به موزه تخت جمشید تبدیل شده بازسازی کنند.

13. بی شک از همان آغاز برپا کردن تخت جمشید، یکی از دغدغههای مهم معماران، حفاظت مجموعه در مقابل عوامل طبیعی و به ویژه بارش باران بوده است. ناودان های آجری و قیر اندود، تنبوشه ای، پرشی، کانالهای روباز و چاه سنگی از جمله تدابیری هستند که مجموعه را از گزند سیلابها محفوظ می کردند.

14. روشهای مرمت و نگهداری از بناهای تخت جمشید در دوران باستان، به نوبه خود بسیار شگفت انگیز است. از آنجا که هیچگاه ساخت و ساز تخت جمشید به پایان نرسید میتوان نتیجه گرفت که همواره بناها و نقوش آن می توانستند در اثر کوچک ترین ضربهای دچار آسیب شوند ولی معماران با پیش بینی های بسیار ماهرانه خود از این احتمالات جلو گیری و در صورت نیاز با ابتکارات خاصی به ترمیم قطعه سنگ آسیب دیده پرداخته اند.

15. از دیگر شگفتیهای تخت جمشید میت وان به اهمیت پیام رسانی آن برای آیندگان اشاره کرد. داریوش فرمان داد تا چهار لوح زرین را به همراه چهار لوح سیمین و تعدادی سکه در زیر پی چهار گوشه آپادانا قرار دهند تا بدین شکل بتواند پیامش را شاید در 2500 سال بعد به گوش ما و آیندگان برساند. همچنین وی در بخشی از چهار کتیبه حک شده بر دیوار جنوبی تخت جمشید چنین میگوید: این سرزمین را اهورامزدا از دشمن، از سال بد، از دروغ بپایاد. بدین سرزمین دشمن، بدسالی، دروغ میاد. این را من از اهورامزدا با ایزدان خاندان شاهی به نماز خواستارم.

ماهور
2011/05/20, 02:14
ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخشهایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهانهای در سرزمین فارس داد تا ایرانیان اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد. بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر در دشت مرودشت ساخته شد.

به گزارش خبرنگار مهر، ایرانیان در قرن ششم پیش از میلاد در زمان پادشاهی کورش و در دوران حکومت داریوش موفق به تشکیل یک دولت جهانی شدند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت. در واقع آنان بر نیمی از دنیای آن روز فرمان میراندند و آن را اداره می کردند.

در سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهان های در سرزمین فارس داد.

در این زمان تعداد زیادی از باتجربه ترین مهندسان، معماران و هنرمندان از چهار گوشه عالم فرا خوانده شدند تا با مشارکت و هم اندیشی، اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد و سرانجام بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر، در دشت مرودشت ساخته شد.

ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخش هایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

تخت جمشید مملو از شگفتی و فرهنگ درخشان مردمانی است که حتی ویرانههای آن امروز پس از گذشت 2500 سال مورد تحسین هر بیننده ایرانی و غیر ایرانی قرار میگیرد. به راستی راز این جاودانگی در چیست؟

1[COLOR="red"]. تا کنون بیش از 30 هزار گل نبشته از کاوشهای تخت جمشید به دست آمده که از نظر ابعاد و متن کوچک هستند اما به لحاظ محتوا از با ارزش ترین اسناد دوران هخامنشی به شمار می روند. بر اساس این گل نبشته ها که اکنون بیشترشان در آمریکا نگهداری می شوند مشخص شده که در این دوران، به کارگران دستمزد پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود، زنان می توانستند کار کنند و یا کار نیمه وقت داشته باشند، زنان از حق ارث برابر برخورداربودند، مادران از حقوق زایمان و کودکان از حمایت های اجتماعی بهره مند می شدند.

این تامین اجتماعی که به قول خانم پروفسور کخ حتی امروزه در کشوری مانند آلمان هم به صورت کامل انجام نمیشود، برای 500 سال پیش از میلاد به معجزه شبیه است. بی شک گل نبشتههای اداری، سندی قطعی و بی چون و چرا از نظام اداری و اجتماعی دوران هخامنشان هستند.


2. آپادانا یا تالار ستون دار کاخی است که بیش از ده هزار متر مربع وسعت دارد و در زمان باستان دارای 72 ستون بوده است. این کاخ به دلیل ارتفاع حدود 20 متری ستون ها و فاصله غیر معمول آنها از یکدیگر، جز شاهکارهای هنر معماری دوران باستان است که دیگر نظیرش ساخته نشد. وزن هریک از ستونها 90 تن بوده و بر فراز آنها سر ستون های گاو دو سر و یا شیر دو سر که هر کدام بیش از 1.5 تن وزن داشت قرار می گرفت.



3. آپادانا دارای دو جفت پلکان دو طرفه در سمت شمال و شرق است که طول هر یک از دیواره های آن 81 متر است. روی این دیواره های سنگی، صفی از سربازان، بزرگان کشوری و 23 قوم هدیه آور از ایران بزرگ را حک کرده اند. در مرکز این پلکان ها نقشی از پادشاه قرار داشته که در یک دست عصایی به نشانه پادشاهی دارد و در دست دیگر گل نیلوفری را به نشانه صلح و دوستی و دانش تقدیم هدیه آوران می کند.


4. در تخت جمشید بیش از سه هزار نقش برجسته و تندیس وجود دارد که بی شک بسیاری از آنها الهام گرفته از هنر میان رودان و آشور است اما بر خلاف آنها حتی یک مورد یافت نمی شود که به صحنه جنگ، صف اسیران، از بین بردن دشمنان و یا قدرت نمایی پادشاه پرداخته شده باشد بلکه همواره به اتحاد و دوستی اقوام اشاره دارند.


5. یکی از شگفت انگیز ترین بخشهای تخت جمشید که معمولا هیچوقت دیده نمیشود، آبراهه های زیر زمینی آن است که بیش از دو کیلومتر طول دارند. هخامنشیان در برخی از قسمتها صخره را تا نه متر تراش داده و پائین رفته اند و در بخشهایی نیز با افزودن سنگهای غول پیکر توانسته اند به شیب مورد نظر دست یابند. آنان با روشهای خاص و مهندسی خود تدابیری اندیشیده بودند که آب بدون گل و لای از کانال خارج شود.

6. تمام تندیس ها و نقوش حجاری شده در تخت جمشید مزین به رنگهای متنوع بوده است. برای نمونه می توان به نقش داریوش در کاخ تچر اشاره کرد. تاج داریوش از طلا، ریش وی از سنگ لاجورد، دستبند و گوشواره ها از سنگهای قیمتی بودند ولی امروز فقط سوراخهای محل نصب این زیورآلات بر نقش باقی مانده اند اما هنوز در حاشیه لباس وی می توان آثار نقوش بسیار ریزی را یافت که با رنگهای زیبا برجسته می شده اند.

7. از دیگر شگفتی های بنای تخت جمشید می توان به معادن سنگ آن اشاره کرد. مهندسان و معدن کاران میتوانستند با ابزارهای ساده خود سنگ هایی حتی به وزن 250 تن را از معدن استخراج و سالم به پائین کوه منتقل و پس از ایجاد طرح اولیه آن را به تخت جمشید انتقال دهند.

8. به نظر می رسد بزرگی و یا کوچکی سنگ برای سنگ تراشان ماهر هخامنشی تفاوتی نداشته است. آنان عطردان و گلدان هایی تراشیدهاند که قطر دهانه آنها بسیار کمتر از قطر داخلی بدنه است و گویای آن است که می توانستند سنگ را به صورت دورانی به گردش درآورده و با ابزارهای خاص داخل آنرا تراش دهند.

9. برای برهم نهادن پایه ستون، قلمه ستون، گل ستون، سر ستون و یا جرزهای درگاهها هیچ نوع ملاتی به کار نمی بردند و تنها با روش خاصی دو سطح تحتانی و فوقانی سنگ را پاک تراش می کردند. این روش باعث می شد تا ستون و درگاهها در مقابل نیروی زلزله پایدار بمانند.

10. بر اساس متون تاریخی و کتیبه های موجود، در پیرامون تخت جمشید شهری به نام پارسه وجود داشته که هزاران نفر در آن زندگی میکردند. امروز نشانه های کمی از شهر پارسه بر سطح دشت باقی مانده است ولی کاوش گران به دنبال آن هستند تا این شهر را از زیر خاکهای کشاورزی بیرون آورند.[/
COLOR]
11. به نظر می رسد که انتخاب کوه مهر یا رحمت برای ساخت بنای تخت جمشید، به دلیل تقدس آن بوده است. از جمله نشانههای تقدس میتوان به تدفینهای بسیار متنوع از ادوار گوناگون در دامنه این کوه اشاره کرد که به شکل گورهای مخروطی لاشه سنگی، گورهای حفر شده در سنگهای مکعبی و یا حفرههای محل نگهداری استخوان خود نمایی میکنند.

12. امروز هیچ اثری از سقف چوبی کاخهای تخت جمشید بر جای نمانده است اما خوشبختانه باستان شناسان و پژوهشگران به درستی دریافتند که نقش حجاری شده بر سینه آرامگاه های پادشاهان هخامنشی، در واقع همان نقش کاخ داریوش است و بدین ترتیب موفق شدند بر اساس آن، سقف بخشی از کاخ ملکه را که امروز به موزه تخت جمشید تبدیل شده بازسازی کنند.

13. بی شک از همان آغاز برپا کردن تخت جمشید، یکی از دغدغههای مهم معماران، حفاظت مجموعه در مقابل عوامل طبیعی و به ویژه بارش باران بوده است. ناودان های آجری و قیر اندود، تنبوشه ای، پرشی، کانالهای روباز و چاه سنگی از جمله تدابیری هستند که مجموعه را از گزند سیلابها محفوظ می کردند.

14. روشهای مرمت و نگهداری از بناهای تخت جمشید در دوران باستان، به نوبه خود بسیار شگفت انگیز است. از آنجا که هیچگاه ساخت و ساز تخت جمشید به پایان نرسید میتوان نتیجه گرفت که همواره بناها و نقوش آن می توانستند در اثر کوچک ترین ضربهای دچار آسیب شوند ولی معماران با پیش بینی های بسیار ماهرانه خود از این احتمالات جلو گیری و در صورت نیاز با ابتکارات خاصی به ترمیم قطعه سنگ آسیب دیده پرداخته اند.

15. از دیگر شگفتیهای تخت جمشید میت وان به اهمیت پیام رسانی آن برای آیندگان اشاره کرد. داریوش فرمان داد تا چهار لوح زرین را به همراه چهار لوح سیمین و تعدادی سکه در زیر پی چهار گوشه آپادانا قرار دهند تا بدین شکل بتواند پیامش را شاید در 2500 سال بعد به گوش ما و آیندگان برساند. همچنین وی در بخشی از چهار کتیبه حک شده بر دیوار جنوبی تخت جمشید چنین میگوید: این سرزمین را اهورامزدا از دشمن، از سال بد، از دروغ بپایاد. بدین سرزمین دشمن، بدسالی، دروغ میاد. این را من از اهورامزدا با ایزدان خاندان شاهی به نماز خواستارم.


ای هیهات .........چی بودیم.......چی شدیم......:(

arak_bourse
2011/06/02, 09:06
زندگانی دکتر یدالله سحابی
این نگاره توسط محمد علی ناظری در تاریخ ۲۰م اردیبهشت، ۱۳۹۰ و در دسته "مشاهیر + مشاهیر تاریخ ایران + مشاهیر سیاست" ارسال شده است.

نویسنده : محمد علی ناظری

یدالله سحابی (زاده ۱۲۸۴ در سنگلج، تهران – درگذشته ۲۳ فروردین ۱۳۸۱ در تهران) به همراه سید محمود طالقانی و مهدی بازرگان، یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود. وی پدر عزتالله سحابی یکی از فعالین سیاسی و عضو سابق نهضت آزادی است.

یدالله سحابی در سال ۱۳۱۱ از طریق قبولی در آزمون اعزام محصل به فرانسه رفت و اولین دکترای علوم ایران را با خود به ارمغان آورد. او به همراه دکتر فریدون فرشاد اولین اساتید ایرانی علم زمین شناسی در دانشگاههای ایران بوده است.

یدالله سحابی در سال ۱۳۳۳ به همراه یازده استاد دانشگاه تهران به علت اعتراض به قرداد کنسرسیوم نفت، منتظر خدمت شد و به همراه ده استاد دانشگاه شرکت یاد را تاسیس کرد. او در سال ۱۳۴۲ به همراه دیگر سران نهضت آزادی محاکمه شد و به علت کهولت سن به چهار سال زندان محکوم شد که مدتی از محکومیت خود را به همراه مهندس بازرگان در زندان برازجان گذراند. در دولت موقت به نخستوزیری مهدی بازرگان که پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ تشکیل شد، سمت وزیر مشاور را داشت.

متن ذیل با کمی تغییر و توضیح، شرح حال دکتر سحابی است به قلم دکتر ابراهیم یزدی که در زمان حیات دکتر سحابی نگاشته شده است.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

از حضرت علی (ع) روایت شده است که چون از رسول اکرم (ص) از علامت ها و نشانه های مومن پرسیدند، در پاسخ فرمودند: مومن را چهار نشانه است: یکی آنکه قلب خود را از کبر و دشمنی بزداید. دیگر آنکه زبان را از دروغ و غیبت پاک سازد. سوم آنکه عمل خویش را از ریا و سمعه بپردازد و بالاخره
چهارم آنکه اندرون از مال حرام و شبهه خالی دارد.

کسانی که با فعالیتهای اسلامی، سیاسی و فرهنگی بیش از نیم قرن گذشته ی دکتر یدالله سحابی آشنا هستند و با او از نزدیک محشور بوده اند، اعم از دوست یا دشمن، به وجود و حضور این چهار ویژگی در ایشان شهادت می دهند. چنین اوصافی برای آن ها که در صحنه ی مبارزات سیاسی ایران فعال هستند، اهمیت فراوان دارد. چرا که در مبارزات مردمی بیش از هر چیز نیاز مبرمی به الگوها، اسوه ها و آموزگاران اخلاق سیاسی وجود دارد. یکی از گره های کور و تنگناهای بازدارنده در جامع هی در حال تحول ایران، منش یا کیفیت رفتار بازیگران صحنه ی فعالیت های سیاسی در یک صد سال اخیر است. درحالی که مشکل عمده و اساسی جامعه ایرانی یک استبداد کهن سلطنتی و استیلا و استعمار جدید غربی بوده است، بسیاری از کسانی که پرچمدار مبارزه علیه استبداد و یا استیلای استعمار بوده اند، خود به فرهنگ استبدادزدگی و استیلاجویی مبتلا بوده اند.

استبداد یک نظام است و مناسبات سیاسی در نظام استبدادی تنها یک وجه یا یک جزء از این مجموعه است. نظام استبدادی برای حفظ و ادامه ی سلطه ی خود، مناسبات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هماهنگ با بعد سیاسی استبداد را به وجود می آورد. به عنوان مثال، پایه و اساس یک نظام استبدادی بر نفی حق مردم در تعیین سرنوشت خودشان است.

حاکمیت مردم در تعارض بنیادی با نظام استبدادی قرار دارد. برای آن که مردم سلطه ی استبدادی را بپذیرند، استبداد در بعد فرهنگی به نفی ارزش انسان می پردازد و آرام آرام مردم باور می کنند که کسی نیستند و فاقد ارزش و کرامت هستند. برخورد نظام های استبدادی با حق حاکمیت مردم، نگرشی ابلیسی است. ابلیس لعین حاضر به قبول کرامت انسان نشد و به او سجده نکرد. جوهر نظام های استبدادی، نگرشی ابلیسی به انسان ها است. اما این سکه دو رو دارد. یک روی دیگرش این است که انسا نها بر اثر سلطه ی متمادی استبداد باور می کنند که فاقد حق، ارزش و کرامت هستند. به این ترتیب سلطه ی درازمدت استبداد سلطنتی بر کشور ما موجب پیدایش منش نا بهنجار خاصی در ما ایرانی ها شده است: منش شاهانه.

ما از یک طرف ضداستبداد هستیم، چرا که سال ها دچار استبداد بوده ایم، رنج کشیده ایم و ظلم و ستم استبداد را با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کرده ایم و می کنیم. اما از جهت دیگر همه ی ما ایرانی ها استعداد شاه شدن را نیز داریم. در درون هر یک از ما یک شاه کوچولو نشسته است که حضور سنگین خود را در تمام رفتارهای فردی و اجتماعی ما نشان می دهد و همین نوع من شاه است که مانع عمده و اصلی بر سر راه همکاری های جمعی است. در فرهنگ استبدادی، تملق و گزافه گویی جایگاه خاص خود را دارد:

هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.

چهار کرسی فلک زیر پا نهد تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند.

مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.

شاید در ادبیات هیچ ملتی به انداز هی ایران با تملق و گزافه گویی در مدح معشوق و معبود و سلطان مورد علاقه و حاکم مسلط شعر سروده نشده باشد. در جامعه ی استبدادی دو روی سکه رایج است. یک طرف سکه دوریی، تملق و گزافه گویی است و طرف دیگر آن تفتین، دروغ گویی، دو به هم زنی، سخن چینی و توطئه علیه یک دیگر است. در جامعه ی استبدادی، همه ی مردم نقاب بر چهره دارند و کسی بی نقاب دیده نمی شود. در جامعه ی استبدادی مردمان مذبذب، دودل، باری به هر جهت، بیکاره و بی عار هستند.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

نظام استبدادی احساس تعلق اجتماعی را از مردم می گیرد. چنین نظامی نمی خواهد مردم نسبت به جامعه ی خود احساس تعلق کنند. احساس تعلق اجتماعی مردم در تضاد بنیادی با سلطه ی استبدادی است. فقدان احساس تعلق و استمرار سرکوب هر نوع منش آزاداندیشی و آزاد یخواهی مردم را نسبت به وظایف اجتماعی بی تفاوت و بی علاقه میکند. این ویژگی های فرهنگی، در بسیاری، اگر نگوئیم در تمام فعالیت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما بروز و ظهور دارد و از عوامل اصلی بازدارنده تساهل و تسامح سیاسی و همکاری های جمعی است. بسیاری و یا شاید کلیه ی احزاب سیاسی ایران دچار تفرقه و انشعاب شده اند. برخی از علل ناکامی احزاب سیاسی در ایران بیرون و مربوط به رفتار سلطه ی استبدادی وسرکوب حرکت های مردمی است.

حکومت های استبدادی آبشان با حرکت های مردمی بخصوص حرکت های مردمی سامان یافته و متشکل به یک جوی نمی رود. اما ناکامی احزاب سیاسی علل درونی نیز دارد. در راس این علل همان ویژگیهای برجای مانده از استبداد در ذهن و شخصیت ماست. به دلیل فرهنگ استبدادی، ما ایرانی ها به سرعت به دو دسته و گروه سلطه گر وسلطه پذیر تقسیم می شویم. وقتی با انگیزه های خوب و متعالی و ذوق و شوق و عشق به سرافرازی و رهایی به دور هم جمع می شویم تا با همکاری جمعی شرایط نامساعد و نامطلوب سیاسی و اجتماعی را بر هم زنیم و طرحی نو دراندازیم، ناگهان در حزب و گروه دو دسته پدید می آیند؛

گروهی، تمام امکانات فراهم شده را تحت کنترل خود در می آورند و سلطه گر می شوند و اکثریت هم، بر اساس روحیه ی اطاعت و انقیاد، سلطه پذیز می شوند و حزب به زودی به بن بست، انشعاب و تلاشی می رسد. دو دوزه بازی کردن، خودخواهی و خود محوری، منیت ها و انانیت ها، از آفات کشنده ی فعالیت های جمعی است. مبارزه سیاسی دراز مدت و حل اساسی مشکلات ملی، بدون سازمان دهی نیروهای مردمی امکان پذیر نیست. مبارزه ی سیاسی هنگامی ریشه دار و عمیق می گردد که دسته جمعی و گروهی باشد و نه تک سواری و تکنوازی. چگونه می توانیم بر این ویژگی های نابهنجار در الگوی های رفتاری خود غلبه پیدا کنیم و آرام آرام آن را به روحیه ای سرشار از همکارهای جمعی تبدیل نماییم؟

هر راهی که انتخاب شود و هر راه حلی که ارائه گردد، در راس همه آ نها ارائه ی الگو و اسوه است و با حرف و شعر و سخنوری، نیست و نمی شود.
از میان مبارزین ضداستبداد و ضداستعمار ایران در طی بیش از ۵٠ سال گذ شته، حداقل از ١٣٢٠ تا به امروز، دکتر سحابی یک الگو و یک نمونه ی بارز از این نوع الگوها است. خداوند کریم در قرآن مجید (سوره نحل آیه ٨٩ ) می فرماید:

و یوم نبعث فی کل امه شهیدا علیهم من انفسهم و جئنابک شهیدا علی هؤلاء و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ و هدی و رحمه و بشری للمسلمین

و روزی باشد که از هر امتی شاهدی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بیاورند که تا بر آنان شهادت دهی و ما قرآن را که بیان کننده هر چیزی است و هدایت و رحمت و بشارت برای تسلیم شدگان به حق است، بر تو نازل کرده ایم.

سحابی از تبار و قبیله ی این گواهان و حجتها است. آن هایی که برخاسته از میان همین مردم بودند و هستند، ولی عاری از رسوبات استبدادی.
فعالیت و مبارزه سیاسی گروهی و جمعی قبل از هر چیز نیاز به اخلاق سیاسی دارد. کار سیاسی جمعی نیاز به آموزش دارد و در راس هر آموزشی و قبل و بیش از هر چیز، آموزش اخلاق سیاسی ضرورت دارد. اخلاق سیاسی در کار جمعی چیزی نیست که با آئین نامه و اساسنامه به وجود آید. در سلوک جمعی تدوین و تبیین شفاف مناسبات درون گروهی اجتناب ناپذیر است. اما اخلاق سیاسی چیزی فراتر از مقررات و نظام نامه های حزبی است.

اخلاق سیاسی متاثر و منبعث از منش و سلوک رهبران و فعالان اصلی یک جریان سیاسی است. «الناس علی دین ملوکهم» بیان یک واقعیت اجتماعی است ، مردم اصولا دانسته یا ندانسته از رهبران جامعه الگو می گیرند.در واقع اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی طبیعی است که برآورند غلامانش آن درخت از بیخ.

از اولین روزهایی که در سا لهای ١٣٢۶ به بعد با دکتر سحابی در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و جلسات نماز جماعت و تفسیر قرآن مرحوم طالقانی شب های جمعه مسجد هدایت و یا در سایر گردهمایی های این گروه و جریان آشنا شدم، چه در فعالیتهای قبل از کودتای ننگین ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، چه در طول مبارزات و مقاومتهای هشت ساله در نهضت مقاومت ملی ( ١٣۴٠-١٣٣٢ )، چه در سال های بعد و بخصوص در جریان انقلاب اسلامی، که عضو شورای انقلاب بودم، چه در نهضت آزادی ایران و چه در مجلس شورای اسلامی ( ١٣۵٩-١٣۶٣ ) همیشه وی را یک الگو، اسوه، و معلم اخلاق سیاسی و سلوک اجتماعی یافتم.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

د کتر سحابی عضو مؤسس نهضت آزادی ایران و از بدو تاسیس تاکنون، عضو منتخب شورای مرکزی نهضت بوده است. حرکت گروهی علی الاصول ضابطه مند و سامان یافته است. در این نوع حرکت ها، فرایند تصمیم گیری سالم و بالنده باید دموکراتیک باشد. ما نمی توانیم خواستار جامعه ی مدنی قانونمند باشیم، اما در درون خودمان، در حزب و گروهمان قانونمند نباشیم. قانونمند بودن به این معنا است که هیچکس حق وتو ندارد و دارای هیچ حق ویژه ای نیست، جز آنچه بر طبق قراردادی توافق شده و وظیفه و مسئولیتی تفویض شده باشد. در طول سال ها فعالیت در نهضت آزادی، هرگز ندیدم دکتر سحابی، مهندس بازرگان یا آیت الّله طالقانی، علی رغم سن و تجربه و علم، حق ویژ های برای خود قایل باشند. در شورای مرکزی، اعضا هر کدام فقط یک رای داشتند و دارند. آموزگار اخلاق سیاسی یعنی همین، که این بزرگان در کنار اعضای جوان و جدید که بعضی از آنها همسن نوه های دکتر سحابی هستند، می نشینند، آزادانه در بحث ها شرکت و اظهار نظر می نمایند و سپس رای گرفته می شود و هر چه را اکثریت رای داد همه و جلوتر از همه ما، دکتر سحابی تابع و اجرا کننده ی آن تصمیم است. به کرات اتفاق افتاده است که دکتر سحابی پیشنهادی را مطرح کرده است و بر آن اصرار ورزیده است، اما بعد از شور کافی، اکثریت آن نظر را نپذیرفت و رای نداد. هرگز ندیدم دکتر سحابی به این دلیل عکس العمل های نابهنجار و ناراحت کننده از خود نشان بدهد.

برای آن که در این گفتار دقیقتر باشم، لازم است یک مورد را نام ببرم: هنگامی که در مجلس اول، بحث لایحه ی اراضی شهری بود، دفتر سیاسی نهضت نیز مسئله را مورد بررسی قرار داد. مهندس صباغیان، که عضو کمسیون مسکن و شهرسازی مجلس بود، طرحی را برای انتشار از طرف نهضت آزادی تهیه کرد. این طرح در دفتر سیاسی نهضت مورد بررسی قرار گرفت و بعد از بحث های فراوان، در نهایت به تصویب رسید. دکتر سحابی با این تحلیل مخالفت کرد و به آن رای نداد. وقتی تحلیل نهایی خوانده و تصویب شد، دکتر سحابی با ناراحتی اظهار داشت که طرح و تحلیل را مغایر با باورهای دینی اش می داند، بنابراین نمی تواند حتی به عنوان یک نهضتی آن را تایید کند. طرز گفتار و رفتار دکتر آن چنان بود که هیچ یک از اعضای دفتر سیاسی کمترین احساس این را نداشت که دکتر سحابی چون در اقلیت مانده ناراحت است. همه می دانستیم که دغدغه ی او واقعا غیرشخصی و برخاسته از احساس مغایرت و تضاد با اعتقادات دینی اش است.

دکتر سحابی همیشه بیش از بسیاری از اعضای نهضت و همکاران سیاسی اجتماعی و فرهنگی اش متشرع و عامل بوده و هست. وقتی او این احساس ناراحتی خود را با صراحت و صداقت بیان کرد، یکی از اعضای دفتر، شاید مرحوم مهندس بازرگان، پیشنهاد کرد که دکتر سحابی نظرش را در مورد تحلیل تصویب شده بنویسد تا به ضمیمه ی بیانیه ی تحلیلی، با امضای خودش منتشر گردد. این پیشنهاد به اتفاق آراء تصویب شد، اما بعدا دکتر سحابی آن را مغایر با موازین کار جمعی و خلاف مصلحت نهضت دانست و از دفتر سیاسی، تجدید نظر در آن تصمیم را خواستار شد. بدین صورت آن تحلیل بدون نظر دکتر سحابی منتشر شد. دکتر سحابی در جلسات و گردهمایی های حزبی و انجمن های اسلامی و غیر آن، همیشه سر ساعت تعیین شده حضور پیدا می کرد و به ندرت تاخیر دارد. حتی در زمان پیری و کهولت و برخی از مشکلات جسمی، حرکت و فعالیت او را کند کرده و کاهش داده بود، وقتی می پذیرد در جلسه ای حاضر شود، عمدتا و اکثرا سر ساعت حاضر می شد. حضورش در جلسات، فقط یک حضور فیزیکی نیست که در جمع باشد، اما غائب از جمع، بلکه با دقت و هوشیاری گفتگوها را گوش می کرد، در بحث ها شرکت می کرد و با صراحت و درایت نظر می داد.

در تمام دوران های مختلف، در فعالیت های گوناگون، همیشه شاهد این بوده ام که هر گاه مسوولیتی را پذیرفته است، با دقت و امانت و شجاعت و بعضا با وسواس آن را پی گیری می کند. کار گروهی یعنی هر کس باید مسوولیتی را بپذیرد و انجام بدهد. اگر کسی مسوولیتی را پذیرفت و انجام هستیم. بسیاری از ما ایرانی ها « آقای فردا، ان شاءالّله » هستیم انجام هر کاری را به فردا موکول می کنیم. اگر کسی مسئولیتی را پذیرفت و انجام نداد نه تنها کار پیش نمی رود، بلکه مختل می گردد. اعراب هم مثل ما هستند. از این افراد « رجل انشاءالّلة » زیاد دارند. اما دکتر سحابی اینطور نیست. او تابع قاعده می شود در انجام وظیفه ای که قبول کرده است آن قدر اهتمام ورزد که گاه شب خوابش نبرد. در مبارزه ها و فعالیت های سیاسی، ضمن حفظ متانت و آرامش، سخت کوش و شجاع است.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، دکتر سحابی به همراه مهندس بازرگان و دوستانشان، مبارزه علیه دولت کودتایی شاه -زاهدی – و مقاومت در برابر تهاجمات جدید استبداد داخلی و استعمار خارجی و غیره، در نهضت مقاومت ملی « راه مصدق » را ادامه دادند. کمیسیون انتشارات نهضت، مسوول انتشار نشریه ی زیرزمینی بیانیه های نهضت بود. اعضای این کمسیون عبارت بودند از مهندس بازرگان (رئیس و رابط کمسیون با شورای مرکزی) مهندس عزت الّله سحابی و ابراهیم یزدی (قسمت فنی، یعنی ماشین نویسی مطالب و چاپخانه زیر نظر ابراهیم یزدی بود). در اسفند ١٣٣٣ ، بعد از ازدواج، به شیراز رفتم. وقتی در ١٣ فروردین ١٣٣۴ به تهران برگشتم، مطلع شدم که مهندس سحابی و برادران عسگری ( که کارهای فنی را انجام می دادند و چاپخانه مخفی در منزل آن ها بود) دستگیر شده اند و به دنبال آن ها، مهندس بازرگان نیز بازداشت شد. در آن زمان رسم مبارزها این بود که وقتی چنین حادثه ای رخ می داد و اعضای یک شبکه دستگیر می شدند، بقیه شتاب حرکت را کاهش می دادند. فعالان برجسته و شناخته شده فرار می کردند و مخفی می شدند تا آب از آسیاب بیفتد و دوباره آفتابی شوند. اما دکتر سحابی چنین نبود. هنگامی که من(ابراهیم یزدی) همراه همسرم، علی رغم بازداشت برادران عسگری به منزل آن ها و به دیدن مادر و خواهر آ نها رفتیم، چون منزل تحت نظر و محاصره ی نیروهای حکومت نظامی بود، ما را دستگیر کردند و به مقر فرمانداری نظامی درشهربانی کل کشور بردند اما نمی دانستند و نتوانستند به رابطه ی تشکیلاتی من با نهضت مقاومت و مسوولیتم پی ببرند. بنابراین بعد از چند ساعت بازجویی، آخر شب آزادمان کردند. روز بعد، من(ابراهیم یزدی) به دیدن دکتر سحابی رفتم و بعد از گزارش وضعیت، با هم به چاره جوئی نشستیم. به پیشنهاد و به همراه دکتر سحابی به بازار بین الحرمین که اکثرا لوازم التحریر فروش های عمده در آن جا بودند، و به حجره مرحوم تحریریان، که از بازاریان فعال و خوشنام و خیر بود رفتیم و به عنوان یک آموزشگاه شبانه در شیراز، دو دستگاه پلی کپی “گستتنر” جدید خریدیم و بلافاصله آن ها را در خانه های امن دیگری به راه انداختیم و در ظرف کمتر از یک هفته، نشریه ای را که ضمن چاپ و جابه جائی آن از چاپخانه لو رفته بود، مجددا چاپ و منتشر ساختیم و به این ترتیب به ایادی دولت نشان دادیم که گروه بازداشت شده، کل شبکه ی تولید و توزیع نشریات نهضت مقاومت نیست و همین امر سبب کاهش فشار بر دوستان زندانی ما شد.

این کار بدون اقدام سریع و شجاعانه ی دکتر سحابی در آن شرایط نامساعد امکان نداشت. در آن دوران سیاه خفقان، نهضت مقاومت ملی برای شکستن جو ترس و ارعاب، مردم را به تجمع و تظاهرات سیاسی، در فرصتها و بهانه های مختلف، دعوت می کرد. در آن ایام، ما جوانان آن روز، این تجربه را داشتیم که گاهی برخی از رجال و برجستگان و نام آوران، اگرچه در جلسات تصمیم گیری رای به انجام برنامه ای می دادند، اما به هنگام عمل، خود حضور پیدا نمی کردند و این امر اثر بسیار بدی در روحیه ی جوان ها برجای می گذاشت. اما دکتر سحابی چنین نبود. نه تنها حضور می یافت، بلکه قبل از همه حاضر می شد و شجاعانه حضور خود را نشان می داد، بطوری که به همه دل و جرات می داد. آرامش او در لحظات خطر و تهدید، برای آن ها که از نزدیک همراه او در صحنه بودند، آموزنده بود.

در جریان محاکمه سران نهضت آزادی در دادگاههای نظامی در سال های ١٣۴١ به بعد، دکتر سحابی از جمله متهمین اصلی پرونده بود. او در جریان محاکمه آرام و کم حرف بود، اما در چند مورد که سخن گفت، همراه با صلابت و صراحت و قاطعیت بود. نمونه آن، سخنان دکتر سحابی در ٢٩ اسفند به مناسبت سالروز تصویب طرح ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در دادگاه نظامی بود. من نظیر همین شجاعت و صراحت را بارها بعد از انقلاب اسلامی در ابعاد دیگری، در برخورد با مسائل جاری، از دکتر سحابی دیدم. آن جائی که پای مصالح ملی کشور در سطح کلان به میان می آمد، دکتر سحابی از بیان موضع و نظر خود، حتی اگر مخالف با نظر رهبر فقید انقلاب هم بود تردیدی به خود راه نمی داد. در یک یا دو مورد من شخصا ناظر این شجاعت و صراحت دکتر سحابی در گفتگو با امام بودم.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

دکتر سحابی در عین حال طبعی روان، زیبا و زیباپسند داشت. هنگام تبعید به برازجان این روحیه ی شاد و سرزنده ی او در تزئین حمام قلعه ی برازجان بروز پیدا می کند. یکی از هم بندهای زندانی های نهضت آزادی ایران ، محمد علی عمویی در خاطرات خود، بنام “درد زمانه” از آن ایام چنین یاد کرده است:

اوایل آبان چهل و چهار بود که پاسبانی خبر داد که تعدادی زندانی سیاسی به برازجان انتقال یافته اند و هم اکنون در انتظار اتمام بازرسی و تعیین بندشان هستند. کی منش را که در آن زمان نماینده ی ما برای ارتباط با زندانی ها بود، برای آگاهی از هویت و کم و کیفیت تازه واردها مامور کردیم. دقایقی بعد به بند بازگشت و خبر آورد که میهمانان شماری از اعضای نهضت آزادی هستند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز جزء آنهایند. این گروه عبارتند ازآقایان: مهندس بازرگان، دکتر یدالّله سحابی، احمد علی بابائی، دکتر عباس شیبانی، ابوالفضل حکیمی، دکتر حسین عالی، سید محمد مهدی جعفری، بسته نگار، مصطفی مفیدی، مجتبی مفیدی، مهدی خمسی، شاملو، قالیچه چیان.

از کی منش خواستیم به استقبالشان رود، خوش آمد بگوید و ترتیبی بدهد تا برای حمل وسایل آن ها به یاری شان برویم. کی منش به حیاط شهربانی رفت و پس از مدت کوتاهی همراه با مهندس بازرگان و دکتر سحابی به بند بازگشت. پس از خوش آمد گویی و معارفه، آقایان را دعوت به نشستن کردیم اما معلوم شد آنها فقط به منظور دیدن محل زندگی احتمالی و ارزیابی گنجایش آن، وضع عمومی و زندانیان ساکن آن بند به آن جا آمده اند. آن ها پس از سنگین و سبک کردن آن چه مورد نظرشان بود برای مشاوره با دیگر دوستان خویش به حیاط شهربانی بازگشتند.

سر زندگی بازرگان و حسن خلق دکتر سحابی چشم گیر هست. در مجموع فضای دوستانه خوشایندی بر تبعیدگاه حکومت می کند. برخورد گرم و بی شائبه روزهای نخستین، پایه گذار مناسباتی دوستانه و بی غل و غش شد. هر گروه زندگی خودش را داشت. …نهضتی ها افرادی درست، صادق و در دوستی قابل اعتمادند. …شیبانی قدری خشک و رسمی اما صمیمی و بامحبت است. علی بابائی، مهندس سحابی و حکیمی افرادی سنگین و موقرند و در مهربانی و حفظ مناسبات دوستانه بین دو گروه کوشا هستند. دکتر سحابی مایل است نظیر آبنمایی که در حیاط بند است، حوض کوچک و کم عمقی در سربینه ی حمام دژ ساخته شود. پیشنهادش را با دوستمان ذوالقدر در میان می گذارد. می خواهد به جای سیمان در آن حوض کاشی سفید بکار رود … دکتر سحابی تامین کاشی و دیگر مصالح لازم را تقبل کرد و هوشنگ قربان نژاد را نیز راضی کرد تا دستیاری ذوالقدر را بپذیرد … دکتر می خواست یادگاری در آن حمام به جای گذارد و دوستان ما از پذیرش خواهش او گریزی نداشتند. حوض ساخته شد و دکتر « با رضایت از ذوالقدر و قربان نژاد سپاسگزار.

هوا چندان گرم نشده بود که دکتر سخنرانی هائی را به مدت ده، پانزده شب ایراد کرد. (چندین چاپ). گرماسنج به سرعت به آستانه چهل رسید و این امر نگرانی هایی را موجب شد. گرم تر شدن هوا و بالا رفتن میزان رطوبت، هرچند برای همه ناراحت کننده بود، اما برای شخصی چون دکتر سحابی می توانست خطرناک باشد خوشبختانه کار به جاهای باریک نمی کشد. نیمه ی خرداد که خبر انتقال به تهران ابلاغ می شود از جمع زندانیان سیاسی، انتقال شامل اعضای حزب توده ایران و نهضت آزادی هست.

در سال ١٣۴٧ خلیل پسرم تازه دبستان را تمام کرده بود. در آن هنگام، وضع پرونده ی فعالیت های سیاسی من در خارج از کشور طوری بود که نمی توانستم به ایران برگردم. از طرفی، همسرم و من اصرار و علاقه داشتیم که خلیل، حتما مدتی را در ایران بگذراند و با فرهنگ و ادب سرشار و غنی ایرانی از نزدیک آشنا شود. بنابراین تصمیم گرفتیم او را برای دوره ی اول دبیرستان به ایران بفرستیم. در تابستان آن سال خلیل به اتفاق مادرش به ایران آمد و با مشورت دوستان، در دبیرستان کمال که به همت روشنفکران دینی در نارمک ساخته شده بود و زیر نظر دکتر سحابی اداره می شد، ثبت نام کرد. چند ماه بعد از شروع کلا سها، به دلیل جو سیاسی ایران، بنا به اصرار و نظر دوستان سیاسی و ترس از اینکه ساواک خلیل را تحت فشار قرار بدهد تا مرا مجبور به بازگشت به ایران بنماید، همسرم مجبور شد با خلیل به آمریکا برگردد. اما همان چند ماهی که خلیل در دبیرستان کمال بود، طرز برخورد عاطفی و روان شناختی دکتر سحابی با او، نظیر سایر دانش آموزان آن چنان بر روحیه ی او اثرات عمیقی برجای گذاشته است، که حتی بعد از سی سال از آن زمان، خلیل که امروز خود استاد دانشگاه است، آن روزها را از یاد نمی برد و شیوه ی برخورد دکتر سحابی با دانش آموزان، الگو و سرمشقی برای خلیل در فعالیت های دانشگاهی اش می باشد.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

دکتر سحابی از جمله ی افراد نادری است که در عرفان عملی صاحب مقام و موضع است. تواضع و ادب او در برخورد با دیگران، حتی با دشمنان، همیشه مخاطبان را تحت تاثیر خود قرار می دهد. در مجلس اول، دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی انتخاب شد و وظیفه ی خود را با دقت و بی طرفی کامل انجام داد. جالب آن که وقتی اعتبار نام هی خود ایشان مطرح شد و مخبر شعبه اعلام داشت پرونده انتتخاباتی آقای یدالّله سحابی در شعبه پنج مورد بررسی قرار گرفت و به اتفاق آراء تصویب شد با آن که هیچ یک از نمایندگان حاضر در مجلس مخالفتی ابراز نکردند و همه با سکوت خود رای شعبه پنج را تایید کردند، اما دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی مجلس از اینکه خود اعلام کننده ی تصویب اعتبار نامه ی خود باشد، دریغ ورزید و از اداء جمله خودداری کرد. منشی جلسه چند بار اعلام داشت اعتبار نامه آقای یدالّله سحابی مطرح است « اعتبار نامه ی آقای یدالّله سحابی تصویب شد » و هر بار نمایندگان با سکوت خود، آن را تصویب کردند ولی دکتر سحابی خود زبان به تایید اعتبارنامه ی خود نگشود تا آن که منشی جلسه این وظیفه را انجام داد.

بعد از وقایع سال ۶٠ و درگیری های درونی و بالا رفتن تنش های سیاسی، جو مجلس به شدت منقلب و ناآرام بود، عده ای جوان و جویای نام، به هر شکلی و با هرقیمتی، انقلابی نمایی می کردند و بروز و ظهور این انقلابی نمایی، در برخورد بی ادبانه و موهن آ نها با نمایندگان اقلیت در مجلس بود. در این میان نمایندگان عضو نهضت آزادی در مجلس (دکتر سحابی، مهندس بازرگان، دکتر صدر حاج سید جوادی، مهندس صباغیان و ابراهیم یزدی) بیش از همه تحت فشار بودیم. بزرگانی در مجلس نیز غیرمستقیم و مستقیم به این جو، دانسته دامن می زدند و جوا نها را تحریک می کردند، روزهای سختی برای همه ی ما بود. صبح ها، وقتی ما به مجلس می آمدیم، در اطراف در ورودی، در داخل پارکینگ و در کوچه، محافظان وکلای اکثریت و برخی دیگر از پاسداران بدور ما جمع می شدند و با فریادهای مرگ خواهی با ما روبرو می شدند. هر زمان که دکتر سحابی و یا مهندس بازرگان وارد می شدند، دور آن ها را می گرفتند و شعارهای مرگ خواهی سر می دادند. آرامش و متانت این بزرگان برای ما سر مشق و نمونه بود. هرگز دیده نشد که دکتر سحابی و یا مهندس بازرگان در برخورد با این گستاخی ها از جاده ی ادب و عفاف خارج شوند. هنگامی که برنامه ی هویت از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و جریانهای ملی و جریان های ملی و ملی مذهبی، خصوصا نهضت آزادی ایران، مورد حمله ناجوانمردانه قرار گرفت، دکتر سحابی که بیش از دو سوم از عمر خود را در راه آزادی ملت و آبادی کشور صرف کرده است سخت ملول و آزرده خاطر شد.

زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

دکتر سحابی از این که بعد از گذشت ١٧- ١٨ سال از انقلاب هنوز کج سلیقه گی ها و تعصب های گروهی به کار تخریبی خود ادامه می دهند ناراحت بود و آن برنامه را مضر به حال آرامش سیاسی و مخل تفاهم های اجتماعی می دانست و نمی توانست در برابر آن بی تفاوت باشد. بنابراین مصمم شد که واکنشی نشان بدهد. فکر کرده بود که مستقیما نامه ای خصوصی به مقام رهبری، که مسوولیت قانونی رادیو و تلویزیون را بر عهده دارند، بنویسد. اما مشکل این بود که چه عنوانی را بکار ببرد. دکتر سحابی می خواست با مقام رهبری نه به صفت رهبری، بلکه با آن اسم و عنوانی که در یکی از سفرهای حج با هم همسفر بودند و در کنار هم تجربه سیر و سلوک خاص حج را داشتند بنویسد، اما آن را مفید و موثر نمی دید. بعد از مشورت قرار شد توسط آقای محمد جواد حجتی کرمانی پیغامی برای ایشان بدهند. از من خواستند که ترتیبی برای این کار بدهم. آقای حجتی کرمانی با اشتیاق از پیشنهاد دیدار با دکتر سحابی استقبال کرد. گفتگوها در این دیدار، صمیمانه و با اخلاص بود. دکتر سحابی نظرش را برای آقای حجتی کرمانی توضیح داد. او پیشنهاد کرد نامه ای نوشته شود، اما دکتر سحابی استدلال کرد که اگر من با آن همسفر حج ام با همان زبان دوستانه ی آن سفرسخن بگویم، شاید موثر نباشد و نادیده گرفته شود، پس بهتر است پیام شفاهی مرا برسانید، شاید موثر باشد. اما تردید دارم که آقای حجتی کرمانی در انتقال پیام موفق بوده است، زیرا هیچ واکنش و جوابی مشاهده نشد.

بسیاری از شخصیت های سیاسی ایران، حتی آن ها که سال های دراز در جبهه ی ملت علیه استبداد و یا استیلای خارجی مبارزه می کرده اند، عموما عاقبت بخیر نبوده اند. کم هستند آن هایی که تا آخرین لحظات زندگی مقاوم و سرسخت، به آرمان ها (نظیر دکتر فاطمی) وفادار مانده باشند. مهندس بازرگان و دکتر سحابی از جمله ی نوادر دوران معاصر هستند که در هیچ زمان و لحظه ای با زور و زر و تزویر مماشات نکردند. بسیاری از همطرازان دکتر سحابی در سلوک اجتماعی خود، آن چنان بودند که مسلمانت به زم زم شوید و هندو بسوزاند. هم در زمان دولت ملی دکتر مصدق صاحب وجهه و احترام بودند و هم بعد از ٢٨ مرداد، سناتور انتصابی شدند و هم بعد از انقلاب صاحب اسم و رسمی گردیدند. اما دکتر سحابی به خاطر تعهد تزلزل ناپذیرش به آرمان های ملی و مردمی، عمق ایمان و تقوایش به خداوند و دینداری اش، و صراحت و صداقت و شجاعتش، هم در آن دوران و هم در این دوران مورد بغض، حسادت، کینه و یا بی مهری و سر سنگینی بوده است و می باشد. اما در جامعه ای که رویه و منش و بینش سیاسی و اجتماعی بسیاری از مردم، دو دوزه بازی کردن، ابن الوقت بودن، هم از آخور و از توبره خوردن است، و بسیاری هم خواسته یا ناخواسته نقاب بر چهره زده اند، تحولات سیاسی و اجتماعی بیش از هر زمان به الگو و اسوه نیاز دارد. در چنین شرایطی اولین وظیفه مبارزان سیاسی این است که بیش از هر زمان معلم اخلاق سیاسی باشند .

arak_bourse
2011/06/03, 18:29
زن گشتاسب

ترکها به بلخ تاخته و آنجا را به غارت گرفته و مردم را قتل عام نمودهاند. لهراسب با اینکه با آنها دلیرانه رزم کرده ولی کشته شده است.

گشتاسب در این موقع شاه سیستان است و زن او در نزد لهراسب میباشد. این زن دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند میباشد. برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوهی آنها لباس میپوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش میگیرد. ناراحت و مضطرب برای آنچه در بلخ گذشته، بدون اینکه خواب به چشمش آید شب و روز راه میپیماید، به طوریکه در هر روز راه دو روز را طی میکند تا به نزد گشتاسب میرسد و به او خبر میدهد که یک سپاه تورانی به بلخ آمده و لهراسب کشته شده و روز از این واقعه شب تاریک و پر از درد و رنج شده است.
زنی بود گشتاسب را هوشمند
خردمند و دانا و رایش بلند
از آخر چمان بارهای بر نشست
به کردار ترکان میان را به بست
از ایران ره سیستان بر گرفت
وز آن کارها مانده اندر شگفت
نخفتی به منزل چو برداشتی
دو روزه به یک روز بگذاشتی
چنین تا به نزدیک گشتاسب شد
به آگاهی درد لهراسب شد

گشتاسب ابتدا کار را سهل میپندارد و زنش به او میگوید که موضوع خیلی جدیتر از آنست که تصور میکنی:
3 زنان سرباز در تاریخ؛ زنان ایران در شاهنامه فردوسی | عکس | Tarikhema.ir

زنان دلیر ایران باستان۳

چنین داد پاسخ که یاوه مگوی
که کاری بزرگی که آمدش روی
شهنشاه لهراسب را پیش بلخ
بکشتند شد بلخ را روز تلخ
وز آنجا بنوش آذر اندر شدند
ز دوهیر بد را همه سر زدند
زخونشان فروزنده آذر بمرد
چنین بد کسی خوار نتوان شمرد
ببردند بس دخترانت اسیر
چنین کار دشوار آسان مگیر

و اضافه میکند که تمام دختران تو را اسیر کردهاند و به آفرید دختر تو را که وزش نسیم به او دسترسی نداشت، تاج از سرش برداشتهاند و ظلمهای ناگفتنی کردهاند و طوری با احساس صحبت میکند که اشکهای خونین از چشم شوهرش جاری میشود و گشتاسب چنان تحت تاثیر قرار میگیرد که فوراً برای نجات بلخ لشکر میآراید و حرکت میکند.

arak_bourse
2011/06/03, 19:05
در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است :

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند. و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت.

پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست.. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند. می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:

«سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت. هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.. .

arak_bourse
2011/06/04, 11:56
شريعت موسي
رای یهودیان مقدور نبود که پس از بازگشت خویش یک دولت نظامی تأسیس کنند، چون نه افراد کافی داشتند نه آن اندازه ثروت که بتوانند به چنین کاری برخیزند. از طرف دیگر، چون نیازمند نوعی سازمان اداریی بودند که، در عین اعتراف به سیادت پارسیها، وسیلة آن باشد که وحدت ملی و نظم و سامان حفظ شود، کاهنان در صدد برآمدند که قوانینی وضع کنند که مانند قوانین یوشیا بر احادیث و سنن علمای دین و اوامر الاهی متکی باشد. در سال ۴۴۴ قم عزرا، که یکی از کاهنان دانشمند بود، یهودیان را برای اجتماع باشکوهی دعوت کرد، و از صبحگاه تا نیمروز «کتاب شریعت موسی» را برای ایشان فرو خواند. در مدت هفت روز، وی، و لاویانی که دستیار او بودند، محتویات آن طومارها را برای مردم تلاوت کردند، و چون خواندن آن را به پایان رسانیدند، کاهنان و پیشوایان قوم سوگند یاد کردند که به آن دستورات و شرایع گردن نهند و آن را راهنمای قانونی و اخلاق خویش سازند و تا ابد فرمانبردار آن باشند. از آن زمان، که دورة پریشانی یهود بود، تا روزگار حاضر، همین قوانین همچون محوری بوده است که زندگی قوم یهود بر گرد آن میچرخیده، دلبستگی آنان به این دستورات، در تمام مدت دربدری و محنت، یکی از نمودهای مؤثر تاریخ جهان به شمار میرود.
آیا آن «کتاب شریعت موسی» چه بوده است؟ این کتاب درست همان کتاب عهد، که یوشیا پیش از آن بر مردم خوانده بود، نیست، چه در کتاب عهد تصریح شده است که آن را در مدت یک روز دوبار بر یهودیان فرو خواندند، در صورتیکه خواندن کتاب دیگر محتاج یک هفتة تمام وقت بود. تنها چیزی که میتوان گفت این است که کتاب بزرگ شامل قسمت مهمی از اسفار پنجگانة عهد قدیم بوده است که یهودیان آن را تورات و دیگران اسفار پنجگانه مینامند. اینکه آن اسفار چگونه و چه وقت و کجا نوشته شده، سؤالی است که پرسیدن آن عیبی ندارد، و سبب آن شده است که پنجاه هزار جلد کتاب در این باره نوشته شود، و ما آن را در یک بند از این کتاب نقل میکنیم، و البته جوابی هم در مقابل نخواهد داشت.

tarhmastaneh12 199x300 اهلِ كتابِ «شریعت موسی» | عکس | Tarikhema.irدانشمندان بر این قول متفقند که قدیمیترین جزء از اسفار «تورات»، دو داستان متشابه و مجزاست که در «سفر پیدایش» آمده و آنها را با اشارات «J » و «E » از یکدیگر تمیز میگذارند، چه در یکی از آن دو داستان از آفریدگاری به نام یهوه یاد میشود و در دیگری از آفریدگاری به نامالوهیم. این دانشمندان چنان عقیده دارند که داستانهای مخصوص به یهوه در یهودا، و داستانهای مخصوص به الوهیم در افرائیم نوشته شده، و پس از سقوط سامره آن دو دسته داستانها را با یکدیگر مخلوط کرده و از آن داستان واحدی ساختهاند. عنصر سوم، که با علامت «D» نمایش داده میشود و متضمن «شریعت تثنیه» است، ظاهراً به وسیلة نویسنده یا نویسندگان دیگر نوشته شده. عنصر چهارم «P» از قسمتهایی تشکیل میشود که کاهنان بعدها نوشته و آن را الحاق کردهاند. این قسمت «شریعت کاهنان» ظاهراً قسمت اصلی «کتاب شریعت» را تشکیل میدهد که عزرا آن را منتشر ساخته است. چنان به نظر میرسد که در حوالی سال ۳۰۰ قم این چهار قسمت به همان صورتی که فعلا دارد در آمده باشد. «تورات» کلمة عبری، و به معنی هدایت است؛ و در یونانی به معنی «اسفار پنجگانه».
داستانهای لذتبخش آفرینش، فریب خوردن آدم، و طوفان نوح از سرچشمة افسانههای بینالنهرین گرفته شده، که ریشة آنها به ۳۰۰۰ سال قم و پیشتر از آن میرسد؛ ما بعضی از اشکال قدیمیتر این داستانها را، پیش از این، به نظر خوانندگان رسانیدیم، احتمال دارد که بعضی از این داستانها را یهودیان، در زمان اسارت خود در بابل، از مردم آن سرزمین اخذ کرده باشند. احتمال بیشتر آن است که این داستانها پیش از آن زمان از منابع سومری و سامی قدیم، که مشترک میان تمام مردم خاور نزدیک بوده است، به ایشان رسیده باشد. در داستانهای آفرینشی پارسی و تلمودی، هردو، چنان آمده است که خدا، در آغاز آفرینش، موجودی دو جنسی- یعنی زن و مردی که از پشت، مانند دوقلوهای سیامی، به یکدیگر چسبیده بودند- آفرید، سپس آن دو را از یکدیگر جدا کرد. مناسب است در اینجا آیة دوم از باب پنجم «سفر پیدایش» را نقل کنیم: «نر و مادة ایشان را آفرید، و ایشان را برکت داد، و ایشان را آدم نام نهاد در روز آفرینش انسان»؛ معنی این جمله آن است که پدر نخستین ما، در آن واحد، نر و ماده، هر دو، بوده است؛ ظاهراً هیچ یک از علمای دین، جز آریستوفان، به این نکته توجه نکرده است.

قصة بهشت تقریباً در تمام فولکلورهای جهان- در مصر و هند و تبت و بابل و پارس و یونان و پولینزی و مکزیک و غیر آن- آمده است. در بیشتر این بهشتها سخن از درختانی است که نزدیک شدن به آنها حرام است؛ یا سخن از مارها و اژدهاهایی است که نعمت جاودانی بودن را از آدمی ربوده، و به عبارت دیگر بهشت را مسموم ساختهاند. گمان بیشتر آن است که مار و انجیر رمز و نشانة شهوت جنسی بوده باشد. این داستان اشاره به آن است که شهوت جنس و معرفت سبب از بین رفتن پاکی و بیگناهی و خوشبختی میشود، و سرچشمة همة شرور است. همین فکر، که در آغاز «عهد قدیم» دیده میشود، در پایان آن، یعنی در «سفر جامعه» نیز به نظر میرسد. در بیشتر این داستانها زن وسیلهای است که مار یا شیطان، به وسیلة آن، آدمی را به طرف شر میکشد و آن را محبوب وی قرار میدهد؛ این زن در یک جا به صورت حواست، در جای دیگر به صورت پاندورا، یا به صورت پوسی که در اساطیر چین دیده میشود. «شی-چینگ» میگوید: «همه چیز در آغاز کار در فرمان مرد بود، ولی زنی او را به بندگی واداشت. بدبختی ما از آسمان نیست، بلکه از زن است؛ هموست که سبب تباهی نژاد آدمی شد. آه که چه بدبختی، ای پوسی. تو آتشی را برافروختی که ما را سوزانده و هر روز مشتعلتر میشود… جهان از دست رفت، و رذیلت همه جا را فرا گرفت.»
«داستان طوفان»، حتی بیشتر از «داستان آفرینش»، در میان تمام مردم جهان انتشار دارد؛ در میان اقوام قدیم کمتر قومی را میتوان یافت که آن را ندانسته باشد، و در آسیا کمتر کوهی است که روزی کشتی نوح یا شمش- نپیشتیم بر آن قرار نگرفته باشد. این داستانها معمولا عنوان وسیلة نقلیه یا رمزی را داشته است که تودة مردم، از راه آن، یک حکم فلسفی یا حالت اخلاقی را، که از تجربههای دور و دراز نوع بشر به دست آمده بود، بیان میکردند؛ و آن اینکه شهوت جنسی و دانایی، بیش از آنچه مایة لذت و شادی باشد، سبب تولید درد و رنج است؛ و دیگر آنکه زندگی بشری گاه به گاه دستخوش طغیان رودخانههای بزرگی میشود که آب همان رودخانهها سبب پیدایش مدنیتهای قدیم بوده است. این سؤال، که آیا چنین داستانهایی درست است و «واقعاً اتفاق افتاده» یا درست نیست، سؤالی بیمغز و بسیار سطحی است؛ چه اهمیت این داستانها در ماجرایی که نقل میکنند نیست، بلکه در عبرت و پندی است که از آن حاصل میشود. خلاف عقل است که آدمی با خواندن این داستانها از سادگی دلربا و روانی و جانداری بیان حوادثی که در آنها موجود است، لذت نبرد.

اسفاری که به فرمان یوشیا و عزرا بر قوم یهود خوانده شد، همان است که به صورت شریعت موسی تنظیم شد و زندگی این قوم، پس از آن، بر شالودة همین قوانین قرار گرفت، سارتن، که در آنچه مینویسد کمال احتیاط را مراعات میکند، دربارة این قوانین مینویسد که: «در اهمیت آنها در تاریخ سازمانها و قانون، نباید بیش از اندازه مبالغه شود.» در تاریخ، این کار بزرگترین کوششی است که به کار رفته تا دین را پایة سیاست و وسیلة تنظیم جزئیات زندگی قرار دهد. رنان میگوید که این قانون «موحشترین وسیلة شکنجهای است که تاکنون اختراع شده». در این شریعت همه چیز، از خوراک خوردن و پزشکی و بهداشت شخصی و ‎ مسائل مربوط به حیض و نفاس و بهداشت عمومی و انحرافات جنسی و شهوات حیوانی، عنوان واجبات و محرمات الاهی و دینی پیدا کرد؛ در انیجا یک بار دیگر به این مطلب برمیخوریم که جداشدن کار طبیب و کاهن از یکدیگر چه اندازه بکندی صورت گرفته، و همین طبیب است که بعدها سرسختترین دشمن کاهن شده است. در سفر لاویان (بابهای ۱۳-۱۵)، با کمال دقت، قوانین مخصوص به درمان بیماریهای تناسلی ذکر شده، و گفته است که چگونه باید مبتلایان را از دیگران جدا کنند، و دستوراتی برای گندزدایی و بخوردادن و حتی، اگر لازم باشد، سوزندان خانة بیماران داده است. «عبرانیان قدیم بانی فن پیشگیری از بیماری بودهاند»، ولی گمان نمیرود که از جراحی، جز ختنه کردن، چیزی میدانستهاند. این سنت، که میان مصریان قدیم و اقوام سامی جدید مشترک است، تنها عنوان قربانی برای خدا و انجام فریضهای برای نشان دادن وفاداری نسبت به نژاد نداشته، بلکه وسیلهای بهداشتی برای سالم نگاه داشتن اعضای تناسلی بوده است. شاید دستورات خاصی که برای پاکیزگی در شریعت یهود وجود داشته سبب آن شده است که این قوم، با همة دربدری و پریشانی و رنج و بلایی که در طول تاریخ دیدهاند، هنوز بر روی زمین باقی هستند.
از این مسائل گذشته، باقی «شریعت موسی» برگرد محور ده فرمان، («سفر خروج» ۲۰ . ۱-۱۷) دوران میکند، که نیمی از مردم روی زمین آن آیات را تلاوت میکنند. نخستین فرمان، بنیان اجتماع دینی جدید را میگذارد، وآن اجتماعی است که بر هیچ قانون مدنیی تکیه ندارد، و تنها بر پایة فکر وجود خدا بنا میشود؛ خدا در این اجتماع پادشاه جهان است و از دیدهها پنهان؛ قانون ود چه، به این ترتیب، یهودی دیگر نمیتواند حقیقت یهودی بودن خود را از دیگران مخفی بدارد. بریفو میگوید که: «این سنت یهود تا دورة متأخری که دورة مکابیان (۱۶۷ قم) باشد، هنوز به صورت کنونی خود در نیامده بود. تا آن زمان عمل ختنه کردن به شکلی انجام میگرفت که اثر مختصری از عمل بر جای میماند، تا اسباب ریشخند زنان غیریهودی نباشد؛ به همین جهت کاهنانی که به قومیت یهود و حفظ آن اهمیت فراوان میدادند، دستوری صادر کردند که بایستی همة غلفه در عمل ختنه کردن بریده شود.»
در زمانهای قدیم رسم بر آن جاری بوده که ریشة قانون نامهها را خدایی بدانند. پیش از این دیدیم که مصریان چگونه قوانین خود را به خدایی به نام تحوت نسبت میدادند، و نیز دانستیم که چگونه شمش، خدای خورشید، قانوننامهای برای حموربی فرستاد. به همین گونه، یکی از ارباب انواع، بر کوه دیکتا، قانونی بر شاه مینوس نازل کرد که، بنا بر آن، بر جزیرة کرت فرمان راند؛ یونانیان دیونوسوس را «قانونگذار» مینامیدند و مجسمة او را، و دو میز سنگی در کنارش، که بر روی آنها قوانین نقش شده بود، ساخته بودند؛ متقیان پارسی میگویند که زردشت در یکی از روزها بر کوه بلندی نماز میگزاشت، اهورمزدا در میان رعد و برق بر وی ظاهر شد و «کتاب قانون» را به وی اعطا کرد. دیودوروس میگوید: «از آن جهت چنین میکردند که به نظر ایشان فکری میتواند دستگیر بشر باشد که شگفتانگیز و قدسی و الاهی باشد؛ یا از آن جهت که معتقد بودند تودة مردم اگر باور کنند که قوانینی که برای ایشان وضع شده از مقام پرجلال و قدرتی برخاسته، از آن قوانین بهتر اطاعت میکنند.»

شریعت را برای آدمی میفرستد و مجازات هر گناهی را او معین میکند؛ ملت این خدا «اسرائیل» نام دارد، که معنی آن دفاع کنندگان از خداست. دولت عبری از میان رفته بود، ولی هنوز هیکل وجود داشت؛ کاهنان یهودا، مانند پاپهای روم، کوشیدند تا آنچه را شاهان از نگاه داشتن آن عاجز مانده بودند و از دست رفته بود دوباره تجدید کنند. از همین جاست که واضح میشود چرا فرمان اول از «ده فرمان» صراحت دارد براینکه مجازات کفر و زندقه اعدام است، اگر چه شخص کافر از نزدیکترین نزدیکان شخص بوده باشد. کاهنانی که وضع قانون میکردند، مانند مردان پرهیزگاری که محاکم تفتیش افکار را در اروپا به راه انداخته بودند، چنان تصور میکردند که وحدت دینی شرط اساسی پیدا شدن نظم و تضامن اجتماعی است. همین تعصب دینی است که، چون با فکر برتری نژادی در نزد یهودیان توأم شد، سبب باقی ماندن یهودیان گردید و، در عین حال، مشکلات فراوانی برای این قوم فراهم آورد.
فرمان دوم، که در بالا بردن مفهوم ملی خدا سهم بسزایی دارد، مایة آن است که از شأن و منزلت هنر کاسته شود؛ چه، فرمان چنان است که هیچگونه صورت مجسمی از خدا ساخته نشود. این فرمان مستلزم آن بود که سطح فکر یهودیان ترقی کند، زیرا با وجود آنکه در اسفار پنجگانه همهجا یهوه به صورت بشری توصیف شده بود، از هر خرافه و انسان منشی خدا جلو میگرفت، و خدا برتر از هر شکل و هر صورت تصور میشد. چنان خواسته شده بود که قوم یهود همه چیز خود را فدای دین کند؛ به این ترتیب در قلب مؤمنان یهود قدیم هیچ جای خالی برای علم و هنر باقی نمیماند؛ حتی از علم نجوم هم چشم پوشیدند، تا مبادا خدایان باطل زیاد شود، یا آنکه کسی در اندیشة ستارهپرستی بیفتد و خدای دیگری جز خدای یگانه را پرستش کند. در هیکل سلیمان، پیش از آن زمان، عدة بیشماری صورتها و مجسمهها وجود داشت، ولی در هیکل جدید چیزی از این قبیل دیده نمیشد.مجسمهها را سابق بر آن از اورشلیم به بابل برده بودند، و چنان به نظر میرسد که این مجسمهها را همراه با ظروف و اثاثة طلا و نقره دوباره به اورشلیم بازنگرداندهاند. به همین جهت است که، پس از دورة اسارت یهودیان در بابل، هیچگونه کار پیکرتراشی و نقاشی و نقش برجستهسازیی در میان یهودیان دیده نمیشود؛ پیش از آن نیز، جز در زمان سلیمان، که در واقع دورة بیگانهای نسبت به عبرانیان بود، چنین بوده است. کاهنان از هنرهای گوناگون تنها معماری و موسیقی را جایز میدانستند. آوازها و سرودهایی که در هیکل خوانده میشد تنها عاملی بود که از سختی و تلخی زندگی مردم میکاست؛ مجموعهای از نوازندگان آلات مختلف موسیقی «مانند یک نفر به یک آواز» با دستة خوانندگان در ترتیل مزامیر شرکت میکردند و به تسبیح و تقدیس هیکل و خداوند میپرداختند. «و داوود و تمامی خاندان اسرائیل با انواع آلات چوب سرو و بربط و رباب و دف و دهل و سنجها به حضور خداوند بازی میکردند.»
فرمان سوم نمایندة تقوای شدید فرد یهودی بود. نه تنها بر وی حرام بود که «نام خدای پروردگار را بیهوده بر زبان براند»، بلکه اصلا و مطلقاً ذکر نام خدا حرمت داشت؛ هر وقت نام یهوه در دعا و نماز میآمد، بر وی واجب بود که، به جای آن، کلمة «ادونای» را، که به معنی پروردگار است، تلفظ کند. این اندازه خودداری و ترس از ذکر نام خدا فقط در میان هندوان نظیری دارد.
در زبان عبری (Yahveh) به صورت (Jhvh)، یعنی بدون اعراب، نوشته میشود. چون بنا بود که نام یهوه بر زبان جاری نشود، هر جا کلمة «یهوه» نوشته بود، بر روی آن اعراب میگذاشتند تا به صورت «ادونای» خوانده شود و بعدها این اعرابها (a-o-a) را به همین ترتیب داخل در حروف کردند، و علمای کلام دورة نهضت و دورة اصلاح دینی به این ترتیب صورت غلط «Yehovah» را ساختهاند.

فرمان چهارم، روز تعطیل هفتگی را به نام سبت یا شنبه مقرر میدارد؛ این ترتیب پس از آن به صورت یکی از محکمترین سنتهای نوع بشر درآمده است. این نام- و شاید خود این عادت- از بابلیان به یهوه انتقال یافت؛ بابلیان روزهای حرام را که مخصوص روزهگرفتن و صلح و صفا بود شباتو مینامیدند. از این روز تعطیل هفتگی گذشته، اعیاد بزرگ دیگری نیز داشتند؛ از قبیل جشنهای کنعانی برای موسم درو کردن جو بود؛ شبوئوت، که بعدها به نام عید پنجاهه یا عید خمسین نامیده شد، به جشن پایان درو کردن گندم اختصاص داشت؛ عید میوهبندان جشن برداشت محصول درخت مو بود؛ عید فطر یا عید فصح مراسمی بود که در هنگام به دست آمدن نخستین نتایج گوسفندان برپا میداشتند؛ روش هشانه (رأسالسنه) جشن مخصوص اول سال بود. بعدها تغییراتی در این اعیاد داده شد و آنها را نمایندة حوادث مهمی در تاریخ یهود قرار دادند. در نخستین روز ایام عید فصح بره یا بزغالهای را میکشتند و میخوردند و خون آن را بر درها میپاشیدند؛ این، خود، علامت آن بود که خون نصیب خداوند است؛ بعدها کاهنان یهود این عادت را با داستان کشته شدن فرزندان اول مصریان پیوستگی دادند. بره، در ابتدا، برای یکی از قبایل کنعانی عنوان توتم داشت؛ عید فصح در میان کنعانیان عید قربانی کردن بره برای یکی از خدایان محلی بود. چون امروز در «سفر خروج» (باب ۱۲) داستان این عید را میخوانیم، و میبینیم که یهودیان زمان ما به همان نحوی که در زمانهای قدیم بوده مراسم آن را برپای میدارند، نیک در مییابیم که چه اندازه این رسم دینی قدمت دارد، و چه اندازه این ملت به آداب قدیمی خود پابند است.

در فرمان پنجم خانواده تقدیس میشود، و، از لحاظ سازمان اجتماعی، آن را در منزلتی قرار میدهد که تنها هیکل از آن بالاتر است. این اهمیت و احترامی که در آن زمان برای خانواده گذاشته شده بود، در تمام قرون وسطی و قرون جدید، در اروپا مراعات میشد؛ چون انقلاب صنعتی معاصر آغاز شد، مقام خانواده نیز متزلزل گردید و انحطاط یافت. خانوادة عبرانی، که در آن تسلط با پدر خانواده بود، سازمان اقتصادی و سیاسی وسیعی بود که تشکیل میشد از بزرگترین مرد زندار خانواده، و زنان و فرزندان ایشان، و غلامانی که ممکن بود در اختیار خانواده باشند. فایدة اقتصادی این اجتماع خانوادگی آن بود که مجموع آنها بر کاشتن زمین و بهرهبرداری از آن توانایی پیدا میکردند؛ ولی ارزش سیاسی آن در این بود که نظم اجتماعی استواری برقرار میساخت، با وجود این نظم، جز در هنگام جنگ، ضرورتی برای موجود بودن دستگاه دولت و حکومت وجود نداشت، و تقریباً چیز زایدی به نظرمیرسید. قدرت پدر در خانواده عملا نامحدود بود؛ زمین تنها به او تعلق داشت، و فرزندانش تا زمانی میتوانستند زنده بمانند که به فرمان او گردن نهند؛ در واقع خود وی عنوان دولت و حکومت را داشت. اگر فقیر بود، میتوانست دختران خود را، پیش از بلوغ، به عنوان کنیز بفروشد و، با آنکه در امر شوهر دادن دختران گاهی خرسندی ایشان را نیز جلب میکرد، معمولا حق داشت بدون جلب رضای آنان به هر کس بخواهد شوهرشان دهد. در میان ایشان چنان شایع بود که پسر نتاج بیضة راست، و دختر نتاج بیضة چپ است، و معتقد بودند که بیضة چپ کوچکتر و ضعیفتر از بیضة راست است. در ابتدا مردی که زن میگرفت به خانة زن خود انتقال پیدا میکرد، و بر وی لازم بود «پدر و مادر را رها کند و به قبیلة زن خویش بپیوندد»، ولی پس از آنکه دستگاه سلطنت درست شد این عادت نیز رفته رفته از میان برخاست. فرمان یهوه به زن شوهردار چنین بود: «چشمت باید به شوهرت باشد، و او بر تو حکومت خواهد کرد.» با وجود آنکه، از لحاظ رسمی و تشریفاتی، زن در زیر فرمان مرد بود، اقتدار و احترام فراوان داشت؛ در تاریخ یهود نام زنهایی همچون سارا، راحیل، مریم، و استر جلب توجه میکند. دبوره، زنی است که در عین حال از قضات بنیاسرائیل بود، و حلده زن دیگری است که یوشیا، دربارة کتابی کهنه که در هیکل یافته بودند، با وی مشورت کرد. زنی که چند فرزند میآورد مطمئن بود که مقام و احترامی پیدا کرده است، چه ملت کوچک یهود پیوسته آرزوی آن داشت که عدد افرادش افزایش پیدا کند؛ همان گونه که امروز در اسرائیل احساس خطر میشود، در آن زمان نیز قوم یهود از اقوامی که دور تا دور آنان را فراگرفته بودند میترسیدند و احساس خطر میکردند. بهمین جهت بود که به مادری احترام میگذاشتند و عزوبت را خطا و گناهی تصور میکردند؛ از بیست سالگی ازدواج را اجباری ساخته بودند، و از این قاعده حتی کاهنان را نیز مستثنا نمیکردند؛ به دختران بیشوهری که در سالهای ازدواج بودند، و همچنین به زنان نازا، به چشم حقارت مینگریستند؛ بچه انداختن و فرزند کشتن و راههای دیگر جلوگیری از فراوان شدن نسل را از اعمال نفرتانگیز کافرانی میدانستند که گندشان بینی پروردگار را آزار میدهد. «و اما راحیل، چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید، بر خواهر خود حسد برد و به یعقوب گفت: پسران به من بده، و الا میمیرم.» زن کامل زنی بود که پیوسته در خانه و اطراف آن کار میکرد، و جز به شوهر و فرزندانش به چیزی نمیاندیشید. در کتاب امثال سلیمان (باب آخر) توصیفی از زن کمال مطلوب مرد به این صورت آمده است:

… زن صالحه را کیست که پیدا تواند کرد؟ قیمت او از لعلها گرانتر است. دل شوهرش بر او اعتماد دارد و محتاج منفعت نخواهد بود. برایش تمامی روزهای عمر خود خوبی خواهد کرد و نه بدی. پشم و کتان را میجوید و به دستهای خود با رغبت کار میکند. او مثل کشتیهای تجار است؛ خوراک خود را از دور میآورد. وقتی که هنوز شب است برمیخیزد و به اهل خانهاش خوراک و به کنیزانش حصة ایشان را میدهد. دربارة مزرعهفکر کرده آن را میخرد، و از کسب دستهای خود تاکستان غرس مینماید. کمر خود را با قوت میبندد و بازوهای خویش را قوی میسازد. تجارت خود را میبیند که نیکوست، چراغش در شب خاموش نمیشود. دستهای خود را به دوک دراز میکند و انگشتهایش چرخ را میگیرد. کفهای خود را برای فقیران مبسوط میسازد و دستهای خویش را برای مسکینان دراز مینماید. به جهت اهل خانهاش از برف نمیترسد، زیرا که جمیع اهل خانة او به اطلس ملبس هستند. برای خود اسبابهای زینت میسازد. لباسش از کتان نازک و ارغوانی میباشد. شوهرش در دربارها معروف میباشد و در میان مشایخ ولایت مینشیند. جامههای کتان ساخته، آنها را میفروشد، و کمربندها به تاجران میدهد. قوت و عزت لباس اوست، و دربارة وقت آینده میخندد. دهان خود را به حکمت میگشاید، و تعلیم محبتآمیز بر زبان وی است. به رفتار اهل خانة خود متوجه میشود، و خوراک کاهلی نمیخورد. پسرانش برخاسته او را خوش حال میگویند و شوهرش نیز او را میستاید… وی را از ثمرة دستهایش بدهید. و اعمالش او را نزد دروازهها بستاید.
در فرمان ششم از کمال مطلوبی سخن میرود که دست یافتن به آن بسیار دشوار است؛ در هیچ کتاب دیگر به اندازة اسفار عهد قدیم از آن همه آدمکشی گفتگو نمیشود؛ در همة فصول آن، یا از کشتن بحث میشود یا از تولید مثلی که جبران کشتهها را بکند. کشمکش دائمی میان اسباط، اختلافات حزبی، و عادت انتقام خون گرفتن میراثی، همه، ازعواملی بود که یکنواختی دورههای صلح نادر و کوتاه را در هم میشکست. انبیای بنیاسرائیل، با آنکه در گفتهها و شعرهای خود گاوآهن و داس را ستودهاند، خود از مبلغان صلح به شمار نمیروند؛ کاهنان- اگر به آنچه آنان در خطابههای خود از قول یهوه نقل کردهاند باور داشته باشیم- همان اندازه که به اندرز دادن علاقهمند بودند، به جنگ و خونریزی نیز حریص بودند. از میان نوزده پادشاه اسرائیل، هشت نفر آنها کشته شدند. عادت بر آن جاری بود که شهرهایی که تسخیر میکردند ویران کنند، و همة مردان آنجا را از دم شمشیر بگذرانند، و چنان زمین را تباه سازند که، جز پس از گذشتن زمان درازی، شایستة کشت و زرع نباشد، و در این کار با دیگر مردم زمانهای گذشته شریک بودند. شاید شمارة کشتگان، که از گفتههای ایشان به دست میآید، خالی از مبالغه نباشد. چه معقول نیست که، بدون داشتن ساز و برگ جدید جنگ، «بنیاسرائیل صد هزار پیادة آرامیان را در یک روز» کشته باشند. بنیاسرائیل چنان معقتد بودند که امت برگزیدة خدا هستند؛ این، خود سبب زیاد شدن غرور و نخوتی میشد که طبیعتاً در مردمی که از قابلیت و استعداد خود آگاهی دارند موجود است؛ نیز همین فکر

_ البته چنین زنی، در نظر مرد، زن کمال مطلوب است؛ اگر گفتة اشعیا را باور کنیم (۳٫ ۱۶-۲۳)، زن اورشلیمی مانند همة زنان عالم بوده است؛ یعنی لباس زیبا و زینت را دوست میداشته و در صدد صید کردن مردان بوده است: «و خداوند میگویند: از این جهت که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم راه میروند، و به ناز میخرامند، و به پایهای خویش خلخالها را به صدا میآورند… الخ». آیا ممکن است که مورخان همیشه، در مورد زن، ما را فریب داده باشند؟ _

برگزیدگی باعث آن بود که، هر چه بیشتر، از ازدواج با دیگر اقوام دامن فرو چینند و از لحاظ فکری و فرهنگی از دیگران دور بمانند، و خود را از جریانهای بینالمللی کنار بگیرند؛ این، خود، امری است که اخلاف ایشان، در زمان حاضر، در صدد جبران آن برآمدهاند. ولی این را باید گفت که تا حد زیادی واجد فضایل وابسته به صفات قومی خویش بودند: علت سختی و خشونت قوم یهود فراوانی نیروی حیات در نزد ایشان بود؛ گوشهگیری آنان از تقوای فراوان سرچشمه میگرفت؛ میل شدیدی که به کشمکش و کجخلقی نشان میدادند از این بود که بیاندازه حساسیت داشتند، و همین حساسیت سبب آن شد تا بزرگترین گنجینة ادبی را در خاور نزدیک از خود به یادگار بگذارند. همین تکبر و غرور و نژادی بهترین تکیهگاه شجاعت ایشان، در طول قرنهای متمادی شکنجه دیدن و بیچارگی، بوده است. آری، آدمی پیوسته چنان میشود که اوضاع و احوال بر آن گونه بودن ناچارش میسازد.
در فرمان هفتم، ازدواج به عنوان اساس خانواده شناخته میشود- همانگونه که فرمان پنجم خانواده را اساس اجتماع شناخته بود- و دین را تا آنجا که ممکن است به یاری ازدواج و هواداری از آن وا میدارد؛ از روابط جنسی پیش از ازدواج سخنی به میان نمیآید، ولی قاعدهها و مقرراتی میگذارد که بنابر آنها دختر باید، در روز ازدواج، دوشیزگی خود را اثبات کند، وگرنه او را سنگسار میکنند تا بمیرد. باوجود این، عمل زنا در میان قوم یهود انتشار داشت؛ چنانکه ظاهر است، پس از ویرانی سدوم و عموره نیز آن قوم از عمل لواط دست نکشیدهاند. چون قانون و شریعت، بنابر آنچه ظاهر است، از همخوابگی با زنان بدکار بیگانه منعی نداشته، زنان سوری و موآبی و مدینی و دیگر «زنان بیگانه»، در سراسر راههای بزرگ، در کوهها یا زیر چادرها به سر میبردند و کار پیلهوری و روسپیگری، هر دو، را با هم انجام میدادند. سلیمان در این قبیل کارها زیاد سختگیری نمیکرد، و به همین جهت، در قانونی که از آمدن این گونه زنان به اورشلیم جلو میگرفت، تسهیلاتی قائل شد، و عدد آنان در این شهر رو به افزایش رفت، و کار به جایی رسید که خود هیکل اورشلیم، در زمان مکابیان، به صورت فاحشهخانهای درآمد و مایة خشم و شکایت یکی از مصلحان زمان شد.

البته مسائل عشقی نادر نبود، چه میان دو جنس تمایل فراوانی وجودداشت؛ «یعقوب برای راحیل هفت سال خدمت کرد، و به سبب محبتی که به وی داشت در نظرش روزی چند نمود»؛ با وجود این، باید دانست که عشق و محبت در امر ازدواج و انتخاب همسر دخالت چندانی نداشته است. پیش از اسارت بنیاسرائیل، امر زناشویی جنبة عرفی و مدنی صرف داشت، که به وسیلة والدین عروس و داماد یا داماد و پدر عروس صورت میگرفت. در اسفار عهد قدیم شواهدی است که نشان می دهد که با اسیران هم ازداوج میکردهاند؛ یهوه همسری با زنان اسیر شده در جنگها را جایز میداند. چون شمارة زنان کاهش یافت، بزرگان «بنی بنیامین را امر فرموده، گفتند بروید در تاکستانها در کمین باشید و نگاه کنید، و اینک اگر دختران شیلوه بیرون آیند تا با رقص کنندگان رقص کنند، آنگاه از تاکستانها در آیید و، از دختران شیلوه، هر کس زن خود را ربوده به زمین بنیامین برود.» ولی این کار یک عمل استثنایی بود؛ سنت متعارف آن بود که زناشویی از طریق خرید و فروش صورت گیرد؛ یعقوب لیئه و راحیل را با کار خویش خریداری کرد، و بوعز نیز با دسترنج خویش روت زیبا را به چنگ آورد. هوشع نبی سخت از آن پشیمان بود که چرا همسر خود را پنجاه شکل خریده است. نامی که عبرانیان به زن همسر میدادند بلهه بود که معنی «مملوک» دارد. پدر عروس، در مقابل مهری که به عنوان بهای دختر خود دریافت میداشت، او را به داماد واگذار میکرد؛ این، خود، برای از میان بردن فاصلهای که میان بلوغ جنسی و بلوغ اقتصادی جوانان ممکن است وجود پیدا کند و اسباب خرابی اجتماع باشد، وسیلة بسیار سودمندی به شمار میرفت.

اگر مرد توانگر بود، میتوانست چند زن برای خود انتخاب کند، و اگر زن مانند سارا نازا بود به شوهر خویش اجازه میداد تا برای خود همخوابهای برگزیند؛ از همة این آداب و سنن، مقصود آن بود که نسل زیاد شود. قاعده چنان بود که، پس از آنکه لیئه و راحیل آن اندازه که میتوانستند برای یعقوب فرزند زادند، کنیزکان خود را به وی ببخشند تا از آنان نیز فرزندانی برای وی پیدا شود. به زن اجازه داده نمیشد که بیکار بنشیند و فرزندی نیاورد؛ به همین جهت، چون برادری میمرد، بر برادر دیگر واجب بود که هراندازه هم که زن داشته باشد زن بیوة برادر خود را به زنی اختیار کند؛ اگر مرده برادر نداشت، این کار بر نزدیکترین خویشان واجب میشد. چون مالکیت فردی، در اجتماع یهودیان، اساس سازمان اقتصادی را تشکیل میداد، برای هر یک از زن و مرد، از لحاظ زناشویی، وضع خاصی وجود داشت؛ به این معنی که مرد میتوانست بیش از یک زن بگیرد، ولی زن تنها متعلق به یک مرد بود. زنا در نزد آنان عبارت از این بود که مردی همخوابة زنی شود که آن زن را مرد دیگری خریده است؛ به همین جهت، در واقع، زنا عنوان تجاوز به حق مالکیت داشت، و زن و مرد زناکار، هر دو، به اعدام محکوم میشدند. فسق بر زن بیشوهر حرام بود، اما اگر مرد عزبی چنین میکرد عنوان گناه قابل آمرزشی داشت. مرد میتوانست زن خود را طلاق گوید، ولی، پیش از زمان تلمود، طلاق گرفتن برای زن بسیار دشواری داشت؛ با وجود این، چنان به نظر میرسد که مردان از این تفوقی که بر زن داشتند زیاد استفاده نمیکردند؛ مرد یهودی از این لحاظ به صورت انسانی جلوهگر میشود که به زن و فرزندان خود کمال محبت و علاقه را دارد. اگر چه پایة زناشویی با عشق گذاشته نمیشد، غالباً پس از زناشویی چنین عشق و محبتی فراهم میآمد: «و اسحاق، رفقه را به خیمة مادر خود سارا آورد و او را به زنی گرفته، دل در او بست؛ و اسحاق بعد از وفات مادر خود تسلا یافت.» شاید در هیچ جای دنیا، به استثنای شرق دور، زندگانی خانوادگی به این درجه بلندی، که یهودیان به آن فرمان هشتم دربارة تضمین مالکیت فردی است؛ این امر با دین و خانواده سه رکن اساسی اجتماع عبری را میساخته است. مالکیت تقریباً منحصر به زمین بود، چه یهودیان تا روزگار سلیمان جز آهنگری و کوزهگری صناعت دیگری نداشتند. حتی خود کشاورزی نیز ترقی چندان نداشت، و اکثریت مردم کارشان گلهداری و تربیت چهارپایان و زراعت مو و زیتون و انجیر بود. بیشتر در زیر چادر به سر میبردند؛ این از آن جهت بود که برای کوچ کردن و در چراگاه تازه فرود آمدن دچار زحمت نشوند. پس از آنکه ثروت مردم زیاد شد و آنچه فراهم میآوردند بر نیازشان فزونی پیدا کرد، در خط بازرگانی افتادند؛ کالاهای یهودی، در نتیجة زبردستی و شکیبایی تاجران یهودی، در بازارهای دمشق و صور و صیدا و اطراف معبد رواج فراوان یافت. تا پیش از ایام اسارت، پول در میان ایشان رایج نبود، و مبادلة جنسی به وسیلة سیم و زر صورت میگرفت، که آنها را در هر معامله از نو وزن میکردند. در میان ایشان صرافان فراوان پیدا شدند که، برای کارهای بازرگانی واجرای طرحهای اقتصادی، سرمایة لازم را در اختیار اشخاص میگذاشتند. مایة شگفتی نیست که این «قرضدهندگان» عرصة هیکل اورشلیم را در محل داد و ستد خویش قرار داده باشند، چه این عادت در خاور نزدیک جاری بود و، در بسیاری از نقاط آن، هم امروز نیز چنین است. یهوه از جایگاه بلند خویش به این پولداران یهودی نظر مرحمت داشت؛ از سخنان او در این باره است که: «به امتهای بسیار قرض خواهی داد، ولی تو مدیون نخواهی شد»، و همین فلسفة بخشنده است که ثروت فراوانی برای قوم یهود فراهم ساخته، گو اینکه در زمان حاضر کسی در اندیشة آن نباشد که ریشة جمع مال یهودیان وحی آسمانی بوده است.

یهودیان، مانند دیگر مردم خاورنزدیک، اسیران جنگ و محکومان را به بندگی میگرفتند، و صدها هزار از این اسیران را در ساختمانهای عمومی، مانند هیکل و کاخ سلیمان، برای بریدن چوب و عملگی به کار میداشتند. ولی خواجة بنده حق کشتن او را نداشت، و بنده میتوانست مالی به دست آورد و آزادی خود را بازخرد. چون شخص بدهکاری از پرداخت دین خود ناتوانی مینمود، وی را در مقابل بدهیی که داشت به بندگی میفروختند، یا پسران او را به جای وی در معرض فروش قرار میدادند؛ این رسم تا زمان حضرت مسیح برقرار بود. این را نیز باید گفت که صدقات فراوانی که مردم میدادند، و حملههای سختی که انبیا و کاهنان بر ضد بهرهکشی از این گونه بندگان میکردند، سبب آن بود که تأثیر بد این سازمان بندگی در سرزمین یهودا خفیفتر از سایر نقاط خاور نزدیک باشد. یکی از دستورهای «شریعت موسی» آن بود که: «یکدیگر را مغبون مسازید.» و نیز از قوم یهود خواسته شده بود که، هر هفت سال یک بار، بندگان عبرانی را آزاد کنند و از وامی که به دیگران دادهاند در گذرند. چون بعدها معلوم شد که این قانون چنان نیست که صاحبان بنده به آن خرسندی نشان دهند، قانون جشن پنجاهساله وضع شد، و مقرر گردید که بندگان و وامداران در سر پنجاه سال آزاد شوند: «سال پنجاهم را تقدیس نمایید و در زمین برای جمیع ساکنانش آزادی را اعلام کنید. این برای شما یوبیل (= جشن) خواهد بود؛ و هر کس از شما بهملک خود برگردد، و هر کس از شما به قبیلة خود برگردد.»
دلیلی در دست نیست که این دستور و وصیت نیکو را به کار بسته باشند، خواه چنین باشد خواه نباشد، باید متوجه نعمت خودکاهنان در میان آن قوم باشیم، که از آموختن هیچ درس نیکوکاریی به مردم فروگذار نکردهاند: اگر «یکی از برادرانت فقیر باشد، دل خود را سخت مساز و دستت را بر برادر فقیر خود مبند، بلکه البته دست خود را بر او گشادهدار و به قدر کفایت موافق احتیاج به او قرض بده»- «از او ربا و سود مگیر.» تعطیل روز شنبه باید شامل همة کارگران باشد، حتی لازم است چهارپایان را نیز فراگیرد؛ خوشههایی که در کشتزار بر زمین میافتد و میوههایی که از درختان فرو میریزد، بهرة فقیران است که آنها را برای خود جمع کنند. اگر چه این صدقات مخصوص خود یهودیان بوده، دربارة فقرای بیگانه نیز سفارش شده است که با آنان به نیکی رفتار کنند، و به آنان خوراک و مأوا بدهند. پیوسته به گوش یهودیان خوانده میشد که آن قوم نیز خود روزی بی جا و مأوا بودند و، در زمینی جز سرزمین خویش، روزگار را به اسارت و بندگی میگذرانیدند.
فرمان نهم آن بود که گواهان، شرافت و امانت مطلق را رعایت کنند؛ همین فرمان بود که شالودة مذهب را زیربنای تمامی شریعت یهود قرار داد. شخص گواه در یک مجلس دینی سوگند یاد میکرد، و تنها به این بس نمیکرد که، مانند آنچه در گذشته مرسوم بود، دست بر عورت کسی که برای او سوگند یاد میکند بگذارد، بلکه بایستی خدا را بر راستی گفتار خود گواه بگیرد و حکم قرار دهد. قانون چنان بود که اگر کسی شهادت دروغ بدهد، همان مجازاتی که بنا بود به متهم داده شود، و با شهادت وی از میان رفته است، در حق او اجرا شود. قانون یهود همه قانون دینی بود، و هیکل عنوان محکمه، و کاهنان عنوان قضات را داشتند و هر کس را که از اطاعت احکام کاهنان سرپیچی میکرد به اعدام محکوم میکردند. در پارهای از حالات، حکم را به خدا وامیگذاشتند؛ اگر بزه متهم مشکوک بود، به او دستور میدادند که آب زهرآلود بنوشد. برای اجرای قانون، هیچ دستگاهی جز دستگاه دینی در کار نبود، و اجرای احکام را به ضمیر شخص و قضاوت افکار عمومی وامیگذاشتند. گناههای کوچک با اعتراف کردن و فدیه دادن قابل بخشایش بود. آدمکشی، ربودن اشخاص، بتپرستی، زنا، زدن والدین، دشنام دادن به ایشان، دزدیدن بندگان، یا «نزدیکی با چهارپایان»، به حکم یهوه، مجازات اعدام داشت؛ ولی اگر کسی غلامی را میکشت دیگر محکوم به اعدام نمیشد. کیفر جادوگری نیز اعدا مبود: «زن جاودگر را زنده مگذار.» یهوه راضی بود که، در مورد آدمکشی، خود مردم به اجرا کردن قانون برخیزند: «ولی خون، خود، قاتل را بکشد؛ هر گاه به او برخورد کند، او را بکشد.» با وجود این، بعضی از شهرها را به عنوان بست میشناختند، که بزهکار میتوانست به آنجاها بگریزد؛ چون چنین میکرد، صاحب خون ناچار بود برای انتقام جستن درنگ کند. به طور کلی باید گفت که اساس مجازات قانون قصاص و معاملة به مثل بوده است: «و اگر اذیتی دیگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده، و چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، و دست به عوض دست، و پا به عوض پا، و داغ به عوض داغ، و زخم به عوض زخم، و لطمه به عوض لطمه»؛ به عقیدة ما اینها کمال مطلوبهایی بوده است که همة آنها به وجه اکمل تحقق نمییافته. «شریعت موسی»، که لااقل پانزده قرن پس از قانون حموربی «تدوین شده»، از لحاظ جنایی مزیتی بر آن ندارد، و از جنبة قضایی باید گفت که رنگ ارتجاع و بازگشت به تسلط ابتدایی کهنه دارد.

از فرمان دهم معلوم میشود که چگونه به زن به عنوان ملک مرد نظر میکردهاند: «به خانة همسایه طمع مورز، و به زن همسایهات و غلامش و کنیزش و گاوش و الاغش، و به هیچ چیزی که از آن همسایة تو باشد طمع مکن.» با وجود این، مضمون فرمان دهم قابل توجه و ستایش است، و اگر مردم به آن عمل میکردند، نیمی از پریشانی جهان از میان برمیخاست. از عجایب آنکه نیکوترین فرمان و دستور، در عین آنکه جزئی از «شریعت» یهود است، در میان این ده فرمان دیده نمیشود. مقصود ما چیزی است که در «سفر لاویان» (۱۹ . ۱۸) در میان «مخلوطی از احکام مکرر» آمده و نص آن از این عبارت کوتاه تجاوز نمیکند که: «همسایة خود را مثل خویشتن دوست بدار.»
به طور خلاصه باید گفت که ده فرمان قانونی عالی بوده است، و عیوب آن بر عیوب زمانی که در آن وضع شده فزونی نداشته؛ ولی محاسنی دارد که مخصوص به خود آن است. باید به خاطر داشته باشیم که این فرمانها تنها قانون بوده و چیزی بر آن اضافه نداشته و، بیش از آنکه نمایندة زندگی یهودیان باشد، «مدینة فاضلة کاهنانهای» بوده است. مانند همة قوانین دیگر، هر وقت که آن را زیر پا میگذاشتند در چشم معتقدان به آن عزیز میشد، و هر گاه کسی به آن تجاوز میکرد به ستایش آن برمیخاستند، ولی تأثیر آن در رفتار قوم از بیشتر قوانین قضایی و اخلاقی کمتر نبود. مهمترین اثر آن این است که، به گفتة هاینه، برای قوم یهود «وطن قابل حمل و نقلی» پدید آورده که در هنگام دربدری خود، که بلافاصله پس از وضع این قانون شروع شد و دو هزار سال طول کشید، آن وطن را با خود همراه داشتهاند؛ و حکومت روحانی غیرقابل رؤیتی برقرار ساخته و، با وجود پراکندگی، آنان را متحد نگاه داشته است؛ چنین بود که یهودیان، با وجود شکستهایی که در قرون طولانی دیدهاند، غرور خود را از کف نداده و به صورت ملت غیرقابل زوالی درآمدهاند.

آمن خادمی
2011/06/07, 23:27
http://forums.boursy.com/imported/2011/06/73.jpg

محسن قرائتی...مرتضی مطهری

آمن خادمی
2011/06/11, 01:24
تاریخ دیوانه خانه یا دارالمجانین در تهران...


تاریخ - تیمارستان در ایران سابقه چندان طولانی ندارد و احتمالا از دوران سلطنت ناصرالدین شاه محلی را به نام دارالمجانین در نظر گرفتند.


دارالمجانین

این تصویر از عیادت کنندگان سید اشرف الدین گیلانی، صاحب امتیاز و نویسنده نشریه نسیم شمال گرفته شده است.


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/116.jpg



تیمارستان در ایران سابقه چندان طولانی ندارد و احتمالا از دوران سلطنت ناصرالدین شاه محلی را به نام دارالمجانین در نظر گرفتند و بیماران روانی را با وسایل ابتدایی و ناقص و تقریبا به صورت فراموش شده در آنجا ماوا دادند. با بیماران اعصاب و روان در ایران بسیار بد رفتار میشد و اغلب در رویارویی با آنان به کتک و شلاق و تازیانه متوسل میشدند. تازه حدود 80 سال قبل بود که به تدریج تیمارستانهای جدید در ایران به وجود آمدند و درمان بیماران روانی سر و سامان گرفت.

داستانهای زیادی از بازدید ناصرالدین شاه از دارالمجانین و متلک پرانیهای مردم به او بر سر زبانهاست یا در کتابها آورده شده است.
یکی از دولتمردان قاجاری آصف الدوله نام داشت که روزی که در حضور شاه صحبت میکرد و درباره نحوه سرکوب عشایر متجاوز ترکستان روس سخن میراند پیشنهاد کرد آنها را با شلیک خمپاره توپ منکوب کنند و ناگهان از جا برخاسته با دهان صدای شلیک توپ را درآورد و مرتبا میگفت در رر - ورورور گرمب، گرمب، گرمب در ودردرودر، و شاه متوجه شد او دیوانه شده است از این رو دستور داد مرخص شود و مدتی استراحت کند.

درباره حسینعلی خان صدرالسلطنه نوری معروف به حاجی واشنگتن که تا اوایل زمان سلطنت رضا شاه هم زنده بود شایعاتی وجود داشت که حکایت از دیوانگی شدید او میکرد و مرحوم علی حاتمی در فیلم «حاج واشنگتن» که چند ماه پیش از تلویزیون پخش شد تا حدودی جنون او را نشان داده است. حاج واشنگتن روز عید قربان گوسفندی در هتل بزرگی در شهر واشنگتن که موقتا در آنجا اقامت داشت در وان حمام سر برید که خون آن گوسفند از شیروانی سرازیر شد و به خیابان ریخت و باعث وحشت و اجتماع مردم شد و کار به مداخله پلیس و بازداشت موقت جناب ایلچی رسید، در ایران نیز او در صحبت پرت و پلا میگفت و از این رو چندان به او وقعی نمی نهادند.

ایجاد دارالمجانین در تهران

دارالمجانین تهران از اوایل دهه 1300 سروسامانی یافت. در گزارش هیات بهداشتی اعزامی جامعه اتفاق ملل در سال 1924 / 1303 آورده شده است که دیوانه خانه تهران (دارالمجانین) به وسیله دایره صحیه بلدیه (شهرداری) تهران اداره میشود. در آن زمان بهداشت و درمان در ایران آنقدر ناشناخته بود که تنها دایرهای به نام صحیه زیر نظر بلدیه تاسیس شده بود که امور بهداشت شهری را زیر نظر داشت. تشکیلات صحیه که بعدها اداره کل صحیه شد در سالهای بعد تاسیس شد که جزو وزارت داخله (کشور) بود و تنها پس از اینکه رضا شاه از سلطنت مستعفی شد و از ایران رفت دولت فروغی وزارت بهداری را تاسیس کرد زیرا به قدری وضعیت بهداشت و بهداری و درمان اسفناک بود و به گونه ای بیماریها مردم را تلف میکرد که ایجاد وزارت بهداری ضروری تشخیص داده شد.

http://forums.boursy.com/imported/2011/06/117.jpg

دیوانه خانه یا دارالمجانین تهران که در دهه های بعد نام آن به تیمارستان (پس از تصویب لغات جدید فارسی در سالهای 1320-1314 هـ.ش) تغییر یافت و در دهه های چهل و پنجاه آنجا را بیمارستان روانی خواندند و نام «رازی» هم به آن گذاشتند، در ابتدا فقط 100 نفر ظرفیت داشت ولی در سال 1303 که پزشکان هیات صحیه جامعه اتفاق ملل از آن دیدن کردند 112 مریض در آنجا بستری بودند که شامل 69 تن مرد، 41 نفر زن و دو کودک بودند.

تقریبا نیمی از بیماران در اتاقهای کوچکی به اندازه تقریبی 5/2 در 5/2 متر (8 پا در 8 پا) تحت نظر بودند که مانند سلول زندان بوده است. این اتاقها کاملا لخت بوده و هیچگونه وسیلهای در آنها دیده نمیشد. ولی از نظر نور در شرایط خوبی بود. درب آنها آهنین و کف آنها کاشی بود. در میان هر اتاق یک جوی فاضلاب قرار داشت که به منظور شستشوی اتاق به کار برده میشد. حصیری کف هر اتاق پهن شده بود که به منزله رختخواب بود.

افراد مریض در شرایط ابتدایی نگهداری میشدند اما اتاقها پاکیزه بود و پزشکان خارجی بازدیدکننده هیچ علامت آلودگی، ادرار، مدفوع و بوهای کریه در آنجا ندیدند و استشمام نکردند. این دیوانگان افراد خطرناکی بودند که در چنین سلولهایی نگهداری میشدند. مابقی که آرامتر بودند در بخشهای عمومی که در هر کدام 8-6 تخت چوبی قرار داشت به سر میبردند. بعضی از دیوانگان که از طبقات مرفه بودند در اتاقهای اختصاصی زندگی میکردند.

دیوانه های زن نیز در بخش جداگانه نگهداری میشدند. موهای سر کلیه دیوانه ها اعم از زن و مرد را تراشیده بودند. پزشکان خارجی اظهار نظر کرده بودند در ایران آن زمان که سیفلیس رواج زیادی داشت انتظار میرفت که فلج به علت سیفلیس زیاد وجود داشته باشد اما در زمان بازدید پزشکان جامعه اتفاق ملل از تیمارستان تهران فقط دو مورد بیمار مبتلا به سیفلیس در دیوانه خانه وجود داشت. سیفلیس مغز هم در ایران بسیار کم بود.

در سال 1302 هـ.ش، 79 مریض از دارالمجانین مرخص شده بودند. این افراد یا معالجه شده یا میتوانستند با کمک دوستان خود زندگی کنند. بودجه دارالمجانین در آن زمان بسیار کم و فقط 280 لیره در ماه بوده است. در سالهای بعد تعداد دیوانگان بسیار شد. بیشتر دیوانگی ها در ماه های گرم تابستان آغاز میشد. بعضی از سرمایه داران و تجار وقتی ورشکست میشدند خود را به دیوانگی میزدند و به تیمارستان انتقال مییافتند تا طلبکاران سراغشان نروند. هنگامی که قانون نظام اجباری وضع شد نیز بعضی از مشمولان دست به اعمال جنون آمیز میزدند تا بگویند دیوانه اند و از اعزام به سربازی معاف شوند.

چون دیوانگان درباره جنایت و جرایم فاقد مسوولیت هستند عدهای از کسانی که مرتکب قتل میشدند نیز خود را به دیوانگی میزدند اما اطباء حقه های همه این مدعیان جنون را کشف کرده و نمی گذاشتند آنها به حال خود گذاشته شوند. معروفترین کسی که او را در سال آخر حیاتش به تیمارستان بردند مرحوم سیداشرف الدین گیلانی مدیر روزنامه فکاهی و طنزنامه نسیم شمال بود که عمرش در تیمارستان به پایان رسید و آن گویا در سال 1313 هـ. ش بوده است.

همین طور دکتر حسان یکی از باسوادترین و با استعدادترین پزشکان ایرانی نیز که در پاریس تحصیل میکرد حین تحصیل و در حالی که پس از پایان دوره عمومی، دوره عالی تخصص را میگذراند مبتلا به جنون شد و سرپرستی محصلین ایرانی در اروپا تصمیم گرفت او را در معیت یکی از دانشجویان رشته پزشکی که تحصیلاتش تمام شده بود به ایران بازگرداند اما دکتر حسان که از حدود سال 1313 تا حدود دو دهه و نیم بعد یعنی تا حدود سالهای 1335 هـ.ش زنده بود و در تیمارستان تهران میزیست، حین بازگشت از اروپا دست به کارهای عجیبی زد و موجبات زحمت همسفر خود را که همان دکتر نصرت الله باستان چشم پزشک معروف بود فراهم آورد. این ماجرا به قدری خواندنی و شیرین است که در آینده آن را جداگانه خواهیم آورد.

سرداربورسی
2011/06/17, 14:53
http://forums.boursy.com/imported/2011/06/197.jpg

جوان 22 ساله اي به نام ميرزا ابوطالب يزدي، فرزند حاج حسين مهرعلي، در سال 1322 خورشیدی (دو سال از پادشاهی محمد رضا شاه می گذشت) با همسرش، به قصد زیارت مکه در ایام حج، از راه خرمشهر به كويت رفته و از آنجا خودش و زنش را با شتر به سرزمين حجاز و مكه ميرساند.
در جريان طواف به علّت بيماري، به استفراغ مبتلا گرديد و قی کرد. براى احترام خانه كعبه بلافاصله احرامي ِ خود را (کفن سفیدی که در مراسم آنجا می پوشند) جلوي دهان گرفت و در نتيجه احراميش آلوده شد. امّا مانع از كثيف شدن خانه كعبه نگرديد و در اين موقع چند نفر از مسلمانان دو آتیشه شهادت دادند كه ابوطالب قصد كثيف كردن كعبه را داشته است و ابوطالب بيچاره بازداشت گرديد و سپس در دارالقضاي شرعي محاكمه و به گردن زدن محكوم شد.
حکم او در روز دوازدهم ذي الحجّه تازی، توسط دژخیم آل سعود که توسط 50 نفر پاسبان ابوطالب را در حالي كه دستبند به دست هايش زده بودند، اجرا شد.
ابوطالب یزدی را، از مركز پليس خارج و به جلوي بازار صفا و مروه آوردند و در ميان جمعيت مقابل سكوي مجازات قرار دادند. جلاد رسمي دولت سعودي، ابوطالب را چهار زانو روي زمين نشاند و بازوان او را بر محوري ثابت بست و سپس به دستش دستبند زد، جمعيت در ميداني كه نزديك دارالقضاي شرعي بود، جمع شده و منتظر اجراي حكم بودند. فرمان قتل به زبان عربي قرائت شد.
سپس جلاد سر به گوش ابوطالب گذارده، آخرين دقايق زندگي را به عربي به او يادآور مي شود و ابوطالب كه تا آن لحظه نه مفهوم محاكمه را فهميده بود و نه از متن حكم كه به زبان عربي قرائت مي شد چيزي مي فهميد، ساكت و آرم نشسته، نگاه به جمعيت دوخته بود، كه ناگاه جلاد با نوك شمشیر فشاري به پشت گردن ابوطالب وارد مي سازد. بر اثر آن خون جاري و ابوطالب از ترس سرش را جلو مي برد و در همين لحظه جلاد با يك ضربه شمشير بزرگي كه در دست داشت، بر گردن او فرود مي آورد.
گردن به وضع فجيعي بريده شده ولي استخوان حلق مانع از قطع شدن سر مي شود. امّا بلافاصله شمشير براي بار دوّم به حركت درآمده سر از گردن جدا و روي پاي ابوطالب مي افتد و بنا به گفته همسرش، آخرين كلمه اي كه ابوطالب برزبان آورده، اين جمله بود: «آخر شما كار خودتان را كرديد».
بلا فاصله دو اتومبيل در محلّ حاضر مي شود و يكي سرِ جدا شده و بدن را به پزشك قانوني منتقل مي نمايد و ديگري با ريختن شن در صدد از بين بردن آثار جنايت برمي آيد. شيخ علي اصغر يكي دیگر از حجّاج ايراني داوطلب به خاك سپردن ابوطالب گردن بریده مي شود. پليس سعودي به شيخ علي اصغر خبر مي دهد كه جنازه براي تحويل حاضر است.
وقتي كه به پزشك قانوني مي روند، متوجّه مي شوند كه سرابوطالب را معكوس روي بدن گذارده و دوخته اند. به شيخ علي اصغر مي گويند که باید 65 ريال سعودي دستمزد بخيه زدن سر به بدن را پرداخت كند تا جسد تحويل واجازه حمل داده شود!
شيخ علي اصغر عصباني شده، فرياد مي زند: پول را بايستي كسي بدهد كه فرمان قتل را داده است!
خانواده ابوطالب که منتظر برگشتن حاجی از مکه بودند، وقتی بدن بی سر ابوطالب را بجای سجاده و تسبیح و عطر دریافت کردند؛ بر سر و روی خود می کوبیدند. دو خواهر ابوطالب، در فاصله کمی از یکدیگر جان باختند (گویا خودکشی کردند)
پس از این فاجعه ضد بشری در سعودی، دولت ایران روابط دیپلماتیک خودش را با سعودی برای چهار سال قطع کرد. و دیگر هیچ کس حق نداشت به سعودی برود.
اما، دوباره با فشار مقامات مذهبی، و مردم پهن مغز و متعصب ایران، محمد رضا شاه با فرستادن یک شمشیر طلایی به دربار سعودی، خواهان بازگشت مناسبات سعودی با ایران شد.
هنگامی که خبر زدن گردن ابوطالب یزدی به رضا شاه در ژوهانسبورگ رسید، در حالی ایشان از تندرستی و سلامتی زیادی برخوردار نبود، با خشم گفت: من اگر آنجا بودم، خاک سعودی را توبره می کردم و این است سزای بی خردان ابلهی که فرسنگ ها می پیمایند و با سرمایه های خود را به جیب وهابیون بی مغز میریزند و آبروی خود و خانواده و میهن خود را، به تارج میدهند.

آمن خادمی
2011/06/27, 19:28
بنی صدر به روایت تصویر.....


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/310.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/311.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/312.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/313.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/314.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/315.jpg

Captain Nemo
2011/06/27, 22:28
دکتر مصدق :


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/318.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2011/06/319.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2011/06/320.jpg

Captain Nemo
2011/06/27, 22:53
آخرین عکس های مرحوم جهان پهلوان تختی :

http://forums.boursy.com/imported/2011/06/322.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2011/06/323.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2011/06/324.jpg

آمن خادمی
2011/06/28, 14:48
قديمي ترين ماشين كه به ايران آمد

http://forums.boursy.com/imported/2011/06/341.jpg

آمن خادمی
2011/06/28, 21:55
آريوبرزن كه بود و چه كرد؟

لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل
مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما
بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست
، یونانیان در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود
ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده
اند تا از او سپاسگزاری شده باشد.

یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در
زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در
این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها يا لر ها می دانند.

اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل
Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل
و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست
یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد .

اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی
شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه
حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های
کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را
تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد.

درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی
آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش
دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از
آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی
وادارند .

با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر
سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به
نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک
اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی
خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از
اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل
خیانت کشته شد.)

آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به
دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه
شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه
بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .

آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که
سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در
پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به
پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زير فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.

در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت
آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به
کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:"شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده
تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم
کرد."

اسکندر نیز در جواب او گفته بود:"شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا
به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."

ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :"پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در
این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او
را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.

آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی
نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به
یاد لئونیداس”*.

در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که
فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه
اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی
درخشان از خود بر جای گذاشتند .


* لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل
مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما
بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست
، یونانیان در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود
ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده
اند تا از او سپاسگزاری شده باشد.


*منبع:گزيده اي از فرهنگ و تاريخ جهان
نوشته شده توسط فریدون زنگنه در گروه اسکندر مقدونی ، هخامنشیان

آمن خادمی
2011/07/04, 23:49
خانه دکتر بهشتی

http://forums.boursy.com/imported/2011/07/22.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2011/07/23.jpg

آمن خادمی
2011/07/07, 13:30
روزی که درخت های خیابان ولیعصر به دستور رضا شاه در حال کاشته شدن بود


http://forums.boursy.com/imported/2011/07/42.jpg

Captain Nemo
2011/09/05, 21:49
هخامنشيان

عظمت امپراتوري هخامنشي هنگامي روشن مي گردد كه رفتار ايرانيان با رفتار ديگر ملل دوره ي باستان و يا حتي جهانگيران بعد از هخامنشيان مقايسه شود ، جهانگيراني چون اسكندر ، چنگيز ، تيمور، آتيلا و اعراب كه رفتارهايي مبتني بر دشمني و تبعيض مذهبي و نژادي را در دستور كار خود قرار مي دادند .

به عنوان مثال يونانيان كه معاصر هخامنشيان بودند هرگز نتوانستند يك واحد سياسي بزرگتر از يك شهر بسازند و يا در همان واحدهاي كوچك امنيت و ثبات برقرار كنند . وضعيت شهر ملطيه كه يكي از مراكز بازرگاني يوناني نشين آسياي صغير در آغاز دوره ي هخامنشيان بود و نخستين مكتب فلسفي يونان در آنجا به وجود آمد ، بنابر پژوهش هاي فيلسوف مشهور ، برتراند راسل ، به قرار زير بوده است :

بخش بزرگي از جمعيت ملطيه را بردگان تشكيل مي دادند و آن جمعي كه صاحبان برده بودند همواره در مبارزه ي طبقاتي براي برتري يافتن بر يكديگر بودند . به گونه اي كه گاه پيروزي با توده ي نه چندان ثروتمند بود و زنان و كودكان اشراف را مي كشتند و گاه اشراف مسلط مي شدند و مخالفان را زنده زنده مي سوزاندند و ميدان هاي شهر را با مشعل هاي زنده ( افرادي كه زنده مي سوختند ) روشن مي ساختند . در زمان طالس ( دانشمند مشهور يوناني ) چنين وضعي در بيشتر شهرهاي يونان حاكم بود .

تقريبا چند دهه پيش از اينكه ايرانيان شاهنشاهي هخامنشي را ساختند ، آشورباني پال ، شاه آشور ، كشور ايلام را گرفت و به يادگار اين فتح كتيبه اي نوشت و افتخار خود را چنين شرح داد :

در مدت يك ماه سراسر كشور ايلام را به ويرانه اي مبدل ساختم . صداي مردم و صداي چهارپايان كوچك و بزرگ و هر نوع زمزمه ي شادي و سرود را در مزارع و دشت هاي ايلام خاموش كردم و آن را به گونه اي ويران كردم كه گورخر و آهو و حيوانات درنده در آن مسكن كردند .

در مقابل اين همه خونخواري ، وقتي كوروش بزرگ در سال 538 پ.م بابل را گرفت ، اعلاميه اي منتشر ساخت كه در حقيقت نخستين منشور حقوق بشر محسوب مي شود . اگر آن كتيبه به دست نيامده بود ، كسي نمي توانست باور كند كه پادشاهي در 2500 سال پيش - در كمال قدرت و در وضعي كه نه ملل مغلوب و نه خدايان ايشان انتظاري جز نظير آنچه آشور باني پال بر سر ايلام آورد را نداشتند - از پيروزي نظامي كامل خود براي انجام يك انقلاب اساسي به نفع ملل مغلوب استفاده نمايد . در اين اعلاميه ، نطفه ي بسياري از اصول اساسي اعلاميه ي حقوق بشر كه مجمع عمومي سازمان ملل متحد در سال 1948 ميلادي به اتفاق آرا تصويب كرد ، به چشم مي خورد .

اگر اعلاميه كوروش بزرگ به نظر برخي وطن فروشان صرفا يك تظاهر سياسي بود ، باز از اين جهت كه پادشاهي در آن زمان - بر خلاف آشور باني پال - لزوم رعايت احوال و حقوق ديگران را وعده داد ، نماينده ي يك تفاوت اساسي اخلاقي و فكري بين ايرانيان و ديگر ملل فاتح محسوب مي شود تا چه رسد كه به حكم اسناد تاريخي و پژوهش هاي خاورشناسان مسلم باشد كه رفتار كوروش بزرگ و جانشينانش عملا و حقيقتا با اصول اين اعلاميه مطابق بوده است .

گرچه بود آتش پرستي كارشان بود عدل و راستي آيين شان

قرنها زيشان جهان معمور بود ظلمت ظلم از رعايا دور بود ( جامي )

« ما از ايام پدران خود تا امروز مرتكب تقصير هاي عظيم شده ايم ... ما بندگانيم ليكن خداي ما ، ما را در حالت بندگي ترك نكرده است ، بلكه ما را مورد نظر پادشاهان پارس گردانيده ، حيات تازه به ما بخشيده است تا خانه ي خداي خود را بنا نماييم و خرابي هاي آن را تعمير كنيم و ما را در يهودا و اورشليم قلعه بخشيده است . » كتا ب عزرا ، باب نهم ( تورات )

آزاد كردن يهوداني كه بخت النصر دوم ، پادشاه بابل در 586 پ.م پس از تسخير اورشليم اسير كرده و به بابل آورده بود و كمك به اين اسيران - براي آنكه به بيت المقدس برگردند و معبد خود را از نو بسازند - تنها نمونه اي از رفتار هخامنشيان است كه چون در چند قسمت از كتاب مقدس يهوديان به آن اشاره شده ، در جهان شهرت يافته است ولي روش هخامنشيان با ملل ديگر نيز بر همين منوال بوده است .

رفتار كمبوجيه و داريوش بزرگ با مردم مصر نمونه اي ديگر از اين گونه رفتارهاست . هر دو شاه عنوان ستيتوره پادشاهان مصر را كه متضمن احترام به رب النوع بود ، اختيار كردند . داريوش چند معبد براي خداي مصريان ساخت و نخستين دانشكده ي پزشكي جهان را در آن كشور بنياد نهاد . وي همچنين به نماينده ي خود دستور داد تا فرماندهان ارتش ، موبدان و كارمندان دولتي مجموعه ي قوانين فراعنه ، معابد و مردم را ( بر مبناي اعتقادات مصريان ) تنظيم كنند .

مصريان ، داريوش را ششمين و آخرين قانون گذار خود مي دانستند و نام او را در روي مزار گاو مقدسشان ( آپيس ) مي كندند و حتي او را فرزند رب النوع ( نوعي خدا ) نيت مي خواندند . يكي از درباريان بزرگ مصري ، كمبوجيه را بهترين فرمانروا در سنت فراعنه مي داند و جمعي از مورخان معاصر ( از جمله ريچارد فراي ) معتقدند كه كمبوجيه همان رفتار ملايم كوروش را ادامه داده ، ولي چون از درآمد بهضي از معابد كاسته بود ، روحانيان آن معابد بر عليه او تبليغاتي نموده بودند كه سبب شده تصويري بيمار و تندخو از او رواج يابد و در نتيجه هرودوت از او به زشتي ياد نمايد . خوشبختانه با كشفيات اخير ، روز به روز چهره ي شفاف تري از پادشاهان هخامنشي به دست مي آيد . يكي از اين اكتشافات ، به دست آوردن كتيبه هايي از سراپئوم ممفيس ( مدفن گاوهاي آپيس مرده و موميايي شده ) است كه در آن كاهن اعظم از حضور خاضعانه ي كمبوجيه در مراسم تدفين آپيس ياد مي كند و اين شايعه ي منقول از هرودوت مبني بر اين كه كمبوجيه ، دستور كشتن آپيس را صادر كرده بود ، رد مي كند .كتيبه ها در همان حال اين نكته را روشن مي سازند كه كمبوجيه به عنوان پادشاه مصر شمالي و جنوبي ، پسر ايزد را ( يكي از ايزدان مهم مصري را نام دارد ) و خلاصه به سمت فرعون ، تشريفات خاكسپاري جنازه را رهبري كرده است .

در يكي از كتيبه هايي كه در مصر به دست آمده - در تعريفي مشابه آنچه تورات از كوروش كرده - درباره ي داريوش چنين آمده است : « داريوش كه زاده ي الهه ي نيت خانم سائيس است ، انجام داد تمام چيزهايي كه خداوند آغاز كرد .... سرور همه چيز كه قرص آفتاب را احاطه كرده ، وقتي كه در شكم مادر قرار داشت .... امر كرد به او .... دست خود را با كمال به طرف او برد تا دشمنان او را بر افكند ، چنان كه از براي پسر خود را كرد . »

در 117 كتيبه ي كوچك و بزرگ كه درباره ي هخامنشيان در مصر به دست آمده يك شير نشسته به جاي علامت عادي الهه ي « را » پسر الهه ي نيت به كار رفته و از اين رو تصور مي شود كه شير را مظهر و نمود ايران و ايراني و از مختصات عظمت آنها مي دانسته اند .

باز همين مروت و جوانمردي در رفتار هخامنشيان با مردم بابل ديده مي شود ، به گونه اي كه در اعلاميه ي كوروش بزرگ پس از فتح بابل اين مطلب به روشني قابل درك است . هم چنين دستور هايي كه هخامنشيان براي اداي احترام به آداب مذهبي يونانيان تابع خود و رعايت طرز حكومت آنان صادر كردند و رفتاري كه با يونانيان پناهنده و يا شكست خورده داشتند ، نمونه هاي ديگري از جنبه ي انساني جهانداري هخامنشيان است .

جالب است بدانيم كه در جنگ با يونانيان ، شاهنشاهان هخامنشي ماموران ويژه اي براي حفظ مجسمه ي آپولون و معبد دلف - كه ذخاير زياد داشتند و بسيار مورد توجه يونانيان بودند - تعيين كردند ، نا اين بناها از تعرض احتمالي سربازان ايراني ( كه از مليت هاي مختلف بودند ) مصون باشند .

هم چنين هرودوت مكرر از مواردي صحبت مي كند كه ايرانيان از اسيران مجروح يوناني پرستاري مي كردند و با سرداران شجاع يوناني با احترام فراوان رفتار مي كردند . بر خلاف يونانيان كه اسيران ايراني را قرباني بت هاي خود مي كردند و يا نمايندگان هخامنشيان را مي كشتند . اسپارتي ها پس از آن كه دو نماينده ي خشايارشا را زجر داده و به چاه انداختند از ترس حمله ي ايران ، دو نفر از بزرگان اسپارت را به ايران فرستادند تا شاه از آنان انتقام بگيرد . خشايارشا اين اسپارت ها را رها كرد ه و مي گويد : « اگر من با شما همانطور كه اسپارتي ها با نمايندگان من رفتار كردند رفتار نمايم ، اخلاق پارسي را تا حد اخلاق اسپارتي پايين آورده ام » .

حتي ايرانيان پلي را كه براي حمله به يونان با مشقت هاي بسيار روي داردانل ساخته بودند باز كردند تا كشتي هايي كه از درياي سياه آذوقه به يونان مي بردند بگذرند و يونانيان گرفتار قحطي نشوند . ( ايرانيان نمي خواستند با مرگ كودكان و زنان يوناني تخم كينه در دل آنها برويد )

Captain Nemo
2011/09/05, 21:51
آرتميس نخستين بانوي دريانورد و فرمانده نيروي دريايي هخامنشيان


آرتميس يا آرتميز در چم(معني) راست گفتار بزرگ فرمانده بزرگ نيروي دريايي خشايارشا در جنگ يونانيان بود که با خردمندي و کارآمدي بي همتاي وي نيروي دريايي و رزمناوهاي تريوم و صدها ناو نبرد ناو ناوچه را رهبري کرد و با فرماندهي درست بايسته خويش سپاه يونان را در هم شکست. اين زن فرمانده از رايزنان جنگي خشايارشا نيز بود.ارتميس چهره اي شگفت انگيز در تاريخ ايران باستان است و شايد گزافه نگفته باشيم در تاريخ سر تا سر جهان ميباشد ..او نخستين بانويي است که در سمت فرماندهي نيرومند ترين نيروي دريايي جهان و عضو شوراي عالي دفاعي و وزارت جنگ و وزارت دفاع هخامنشيان و همچنين فرماندهي سپاه غربي ايران مستقر در کاريه انجام وظيفه ميکرد .اين بانو در سال 480 پيش از ميلاد مسيح با پنج رزمناو سنگين تريوم و هشت هزار سپاهي پياده مرکب از هشت هنگ و دو گردان ششصد نفره از نيروهاي زبده گارد جاويدان که توسط خشاريارشاه براي محافظت از ملکه ارتميس اعزام شده بودند در جنگ سالاميس شرکت کرد ..

وي را از سويي يوناني ميدانيم و از سويي خشن ترين دشمن يونانيان ميدانيم و از سويي دلاور ترين فرمانده ايراني که ضمن اينکه شکست فاحشي بر يونانيان وارد کرد قواي دريايي فنيقيه را که از نبرد فرار ميکردند و در خطوط دفاعي ايران شکاف ايجاد کرده بودند را دنبال نمود و ضمن غرق نمودن ناوگان فنيقي ناوگان يوناني را که در شکاف نفوذ کرده بود و قصد حمله از پشت به ناوگان ايران را داشت شکست بسيار مهلک و سختي داد.با اين حال هنوز چهره اين بانو پر رمزو راز مانده است.حال انکه پس از شناخت حکومت هخامنشيان و نحوه اداره ارتش و ساتراپيهاي ان مشکل خود بخود حل ميشود .ايران در دوران هخامنشي گستره اي فراوان يافته بود و يکي از ساتراپهاي مهم در مرز با يونان کاريه به مرکزيت هاليکار ناسوس بود اين ساتراپ شاهانش خود را ايراني ميدانستند و هرگز زير بار يونان نرفتند ولي ساکنان شهر عمدتا تاجران و کشاورزان يوناني مهاجر بودند ..
معروفيت ارتميس در تمام دوران ادامه داشت و حتي در دوره ساساني و اسلامي نام بسياري از دختران دربار حتي سلاطين سلجوقي ارتميس بود و او بسيار محبوب شاهان ميهن دوست مثل ملکشاه سلجوقي جلال الدين خوارزم و شاه عباس بود و قبل اسلام نيز که گفتنش لزوم ندارد که چه بسا نام بسياري از دختران ايراني ارتميس بود .ملکه ارتميس در سال 480 پيش از ميلاد با سيصد فرمانده و ناوران مشهور ايراني در نبرد سالاميس شرکت کردو ترموپيل و چون تنها زن فرمانده ارتش ايران در کل جنگ بود و ايرانيان شاهد دلاوري بانوي زيباي ارتش خويش بودند به جوش خروش درامده و دليرانه ميجنگيدند تا مبادا به بانو اسيب برسد مخصوصا دو گردان محافظ جان ملکه که از سپاه جاويدان بودند انچنان دلاوري کردندکه ملکه نيز تهيج شد و اين دلاوري باعث محبويبت وي تا زمان حاضر نيز شده ..
متاسفانه بيشتر اطلاعات ما از وي از هرودوت است مردي از خاندان مهاجرين که دشمن درجه يک خاندان ليگداميش خاندان ملکه ارتميس بود و سر ضد ايراني بودنش توسط همين خاندان تبعيد به يونان شد هر چند هرودوت سياستي ضد ايراني داشت و گاهي سخنانش بر ضد ملکه است اما وي نيز نتوانسته سخنان نيشداري برملکه ببنددودر جايي از زيباي و دلاوري ملکه سخن گفته و گاهي نيز با سخنان نيش دار او را بدنام کرده.
ارتميس علاوه بر شجاعت و زيبايي داراي بصيرت کامل در امور جنگي بودبخصوص در امور نبرد ناوگانهاي جنگي و به عقيده تيمستوکل زمامدار اتني دشمن ايران (در هنگام لشکر کشي خشايار شاه)ارتميس يکي از برجسته ترين دريا سالاران جهان بوده که دشمن ديرينه يونانيان بوده و ان قدر يونانيان از وي ميترسيدند از ساير فرماندهان ايراني نميترسيدند.

آمن خادمی
2011/11/27, 00:57
ملحفه های هیتلر چقدر می ارزد؟



دو قطعه از ملحفه هاي تحتخواب متعلق به آدولف هيتلر منقش به صليب شكسته و حروف اول اسم رهبر آلمان نازي قرار است در يك حراجي در انگليس به فروش برود.

به گزارش خبرگزاري رويترز، حراجي درويتس در شهر بريستول انگليس قرار است روز سهشنبه يك ملحفه سفيد و يك روبالشتي گلدوزيشده با تصوير يك عقاب و يك صليب شكسته به همراه حروف اول اسم آدولف هيتلر را به حراج بگذارد.

يك متخصص حراجي درويتس اظهار داشت: آدولف هيتلر و "اوا براون" در سال 1945 خودكشي كردند و سرايدار خانه آنها بسياري از اجناس شخصي متعلق به آنها را از منزل آنها خارج كرد تا از دسترس غارتگران مصون بماند.

اين اقلام چندين سال پيش توسط يك كلكسيونر خصوصي در آلمان خريداري شد.

متخصص حراجي درويتس افزود: در سالهاي اخير بسياري از داراييهاي شخصي هيتلر شروع به پديدار شدن در حراجيها به ويژه در آلمان كردهاند. قيمتي كه ما براي ملحفه هاي متعلق به هيتلر تعيين كردهايم، بين دو تا سه هزار پوند است و تاكنون درخواست هاي زيادي براي خريد آنها دريافت كرده ايم.

شهرام
2011/12/01, 23:33
در اینجا گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ایران زمین را تقدیم می کنم :


نادر شاه افشار : میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .

نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .

نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .

نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .

نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.

نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .

نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .


نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .

نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند ...

نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .

نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .

نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .

نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .

نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .

نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .

نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .

نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم .

arak_bourse
2011/12/02, 13:21
مرگ به خاطر خربزه / ماجرای آقا محمدخان و شاعر کتابخوان شب پیش از مرگ
ادبیات - آقا محمدخان قاجار سرسلسله پادشاهان قجری است که زندگیاش با حوادث عجیب و جالبی گره خورده است.
به گزارش خبرآنلاین، او که با بر انداختن سلسله زندیه به قدرت رسید، سرانجام در جریان لشگر کشی بیرون راندن سپاه روس ها از ایران کشته شد.
عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من که یکی از منابع مهم در مطالعه دوران قاجاریه محسوب میشود، دلیل به قتل رسدن او را اینگونه شرح میدهد:« در ایام محاصره شوشا، مقداری خربزه برای شاه آورده بودند که تحویل آبدار خود نموده و امر داده بود که هر وعده مثلا نصف یک دانه از آنها را که یک ظرف میشود در سفره غذای او بگذارند. خربزهها زودتر از حسابی که شاه داشته است تمام میشود. شاه تاریخ روز آوردن خربزهها و اینکه چند دانه آن به مصرف رسیده و چند دانه آن باید باقی باشد دقیقا تعیین میکند و از آبدار باقیمانده را مطالبه مینماید. آبدار هم نجات را در حقیقتگویی میپندارد و اعتراف میکند که با دو نفر از پیشخدمتها آنها را خوردهاند. شاه برای همین جرم، امر به کشتن هر سه نفر میدهد. بعد از آن که به خاطر او میآورند که شب جمعه است، اعدام آنها را به صبح شنبه محول مینماید و چون محکومین به تجربه میدانستند که حکم شاه استینافپذیر نیست، شب شنبه سه نفری وارد اتاق خواب او شده کارش را میسازند و جواهرهای سلطنتی را برداشته فرار میکنند.»
یک شب پیش از مرگ آقا محمد خان اما اتفاق جالبی بین او و یک شاعر رخ میدهد.
این شاه قجری،یک شاعر کتابخوان همراه خود داشته که شبها پیش از خواب برای او کتاب میخوانده. شب پیش از مرگ شاه، این شاعر کاری میکند که در دستگاه آقامحمدخان سزایش مرگ بودهاست.
عبدالله مستوفی در مورد این ماجرا مینویسد: «میرزا اسماعیل مستوفی که در این سفر همراه بوده است میگوید: از موقع بیرونآمدن شاه مدتی گذشت. پیشخدمتها و آبدار هم که معمولا طرف استعلام بودند دیده نشدند. بعضی رجال که پشت اتاق رفتند سر و صدایی نشنیدند. بالاخره بعضی جرات کردند و قدم در اتاق گذاشتند و از واقعه خبردار شدند و سران و سرکردگان را از قول شاه احضار کردند. همین که جمع شدیم مطلب افشا شد. برای حفظ اردو مشورت کردیم. رای بر این داده شد که چیزهای ذیقیمت بین اشخاص رشیدی از حضار که بتوانند آن را حفظ کنند، تقسیم شود و چیزهای سنگین وزن را جا بگذارند و هر کس به هر طریق که بتواند خود را به تبریز برساند. از جمله چیزهای قیمتی زر و سیمی بود که من تحویلدار آن بودم و چون شب جمعه حساب خود را علیالرسم با شاه گذرانده بودم و باقی آن معلوم و موجود بود، این باقی را بین حضار تقسیم کردم و رسید آنها را پهلوی صورتحسابی که به امضای دو شب قبل از شاه داشتیم گذاشتم و متفرق شدیم.
وقتی که از مجلس بیرون آمدم کتابخوان شاه را دیدم دیوانهوار در کنار حیاط قدم میزند و به این شعر که زاده افکار خودش است مترنم میباشد:
بتر از شمر و یزید! سر نحست که برید؟
با پریشان حواسی که داشتم وضع کتابخوان مرا کنجکاو کرد. نزدیک او رفتم دستی به شانهاش گذاشتم و پرسیدم: «شما را چه میشود؟» با اشاره به سمت اتاق شاه گفت:«دیشب کار من با این … به جای عجیبی منجر شد. رسم ما این بود که هر شب کتاب را که سر بخاری گذاشته بود برمیداشتم و پهلوی رختخواب مینشستم. این قدر میخواندم تا شاه لحاف را که تا زیر چانه به روی خود کشیده بود به روی دماغ بکشد. این علامت مرخصی من بود. برمیخاستم کتاب را در جای خود میگذاشتم و خارج میشدم.
دیشب شاه مرا خیلی دیر مرخص کرد. من هم خیلی خسته بودم به طوری که اواخر کار چشمم کار نمیکرد. به هر صورت دماغ شاه زیر لحاف رفت. من برخاستم کتاب را سر بخاری گذاشتم که از در بیرون بروم. شاه گفت: «مردکه! جای کتاب آنجا است؟» من نخواستم محاجه کنم که شب قبل هم همین جا بوده است. کتاب را برداشتم و در طاقچهای که پهلوی بخاری بود گذاشتم. باز گفت:«... جای کتاب آنجا است؟» پیش خودم فکر کردم در اتاق یک طاقچه دیگر آن طرف بخاری بیش نیست، کتاب را به آن طاقچه میگذارم و جانم خلاص میشود. همین کار را کردم. باز گفت: «پدرسوخته! جای کتاب آنجا است؟» من از فرط خستگی از خود بیخبر شدم. مثل اینکه نمیدانم با چه کسی طرفم گفتم:«مردکه پدرسوخته...! پس جای کتاب کجاست؟ اتاق طاقچه دیگری ندارد که آنجا بگذارم.» شاه بلند شد میان رختخواب نشست، من در حقیقت این وقت از خواب بیدار شدم و فهمیدم چه گوری برای خود کندهام. خود را به روی قدمهای او انداختم و گفتم: «من خواب بودم نفهمیدم چه بر زبانم گذشته است مرا تصدق کنید.» شاه گفت: «برخیز» اطاعت کردم. سرپا جلویش ایستادم. گفت: «ببین در اتاقهای مجاور کسی هست؟» رفتم دیدم در هر یک، یکی دو نفر خوابیدهاند، برگشتم به عرض رساندم. گفت: «دو چیز میان جانت رسیده است. یکی حقبهجانبی تو که من عبث به تو اعتراض کرده بودم، دیگری بیدار نبودن کسی که حرفهای تو را شنیده باشد. حالا هم به تو میگویم هر وقت کسی از آنچه میان ما گذشته است خبردار شود آخر عمر توست برو بخواب!» ولی کجا به چشم خواب رفت؟ از آن وقت تا نیم ساعت قبل هر لحظه منتظر بودم که از عفو خود پشیمان شود و مرا لای دست گذشتگانم بفرستد.»

آمن خادمی
2011/12/23, 22:43
گفتگوی شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951


مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رو در روی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علیه ایران را پیش کشید.

پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمی کنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو می کنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین می برند و یا اخراج می کنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود. فکر نمی کنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد. همینطور ارتش را توانا برای برخاستن و برپایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سرکرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند.
اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با ما قرار می دهد. من واقعا از این تشکیلات مذهبی هراس دارم. درست است که ما مسلمان هستیم، ولی در واقع عرب نیستیم و رو در روی سنی ها قرار داریم. بدین ترتیب تشکیلات آخوند های شیعه با آن سلسله مراتب و امکانات اگر به قدرت دست یابد، ما در داخل مواجه با انقلابی خونین خواهیم شد و در خارج باید نتایج جهاد علیه عراق و اردن و سوریه را تحمل کنیم. فکر نمی کنم مصر و حتی اسرائیل مداخله کنند.
به هر حال اگر این فرض آخری تحقق پیدا کند، یک آیت اللهی وارد عرصه می شود و نهضتی مالامال از نفرت علیه غرب و حتی ضد یهود و در دشمنی با عرب های سنی راه خواهد انداخت و ای بسا که خیابان ها جای جسد و خون خواهد شد.

آمن خادمی
2011/12/23, 22:44
آورده اند روزی سفیر دولت فخیمه بریتانیا در تهران با درشکه به جایی می رفت. در راه مدام درشکه چی به سفیر و دولتش زیر لب بد و بیراه می گفت. همراه ایرانی سفیر معذب از گستاخی درشکه چی به سفیر می گوید: شما که متوجه الفاظ توهین آمیز این مرد می شوید پس چرا سکوت کرده و هیچ واکنشی نشان نمی دهید؟ سفیر انگلیس چنین پاسخ می دهد: «مهم نیست چه می گوید! مهم آن است که ما را به مقصد می رساند!»

ناهید
2012/01/01, 20:24
شناسنامه زنده یاد جهان پهلوان تختی
چقدر جالبه که حتی اداره ثبت احوال پس از فوت تختی روی شناسنامش
ثبت کردن تختی زنده است ....

http://up98.org/upload/server1/01/z/iiz3ppqq0lxrlx2yfaqi.jpg

آمن خادمی
2012/01/23, 01:50
سخنراني مدرس در مجلس درمورد حق رای زنان

“از اول عمرم تا بحال برایم بسیار مهالک در بر و بحر اتفاق افتاده و هیچکدام به بدنم لرزه درنیامده بود* ، آخر ما هر چه تامل می کنیم می بینیم خداوند قابلیت در زن ها قرار نداده است که لیاقت انتخاب کردن را داشته باشند ، اینها از آن زمرهاند که عقول شان استعداد ندارد و در حقیقت تحت قیومیت قرار دارند ، چطور ممکن است به اینها حق انتخاب کردن داده شود”
سخنراني مدرس در مجلس در ارتباط با پیشنهاد چند تن ازنمایندگان مترقی مجلس دایر بر منظور کردن حق رای برای زنان در قانون اساسی مشروطیت / جلسه یازدهم شعبان سال قمری 1329

آمن خادمی
2012/01/23, 02:04
فرخ رو پارسا که بود و چگونه کشته شد

داستان غم انگیز اعدام نخستین وزیر زن ایران به همراه پری بلنده
روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳٥٩ روزنامه كیهان نوشت: "ساعت یک ونیم بامداد امروز فرخروپارسا تیرباران ‏شد" . مرده شویها از شستن جسد وی خودداری كردند، زیرا وی به نام مفسدفیالارض اعدام شده بود. زنان خانواده ‏بودند كه پیكر وی را شستند و دیدند كه سه تیر به زیر سینهاش اصابت كرده واز پشت بدنش خارج شده است
وی در اسفند سال ۱۳۰۱در شهر قم به دنیا آمده بود. مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش فرخدین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجلههای«اتاق بازرگانی وصنایع ومعادن ایران» و «عصر جدید» بود. مادرش به دلیل نشرمقالهای با عنوان «لزوم تعلیم وتربیت مساوی برای دختر و پسر» درتبعید به سرمیبرد.
فرخرو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش را در تهران سپری و برای ادامه تحصیل دردوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره ی متوسطه را باکسب رتبه ی اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی و سپس به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و با گرفتن درجه دکترا از دانشگاه تهران فارغالتحصیل گردد. فرخرو پارسا درسال ۱۳۲۱با احمد شیرینسخن ازدواج کرد وازهمان سال پس از دریافت مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت. او پس ازپایان تحصیلات دانشگاهی تامقطع دکترا، علیرغم اینکه در رشته پزشکی دانشآموخته شده بود، کار پزشکی را رها کرد و ترجیح داد به کارفرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او دروزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد. وی درسال ۱۳۳۳ به همراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستانهای دخترانه آن دوران تاسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ به عنوان یکی از اعضای هیات رییسه «شورای همکاری جمعیتهای بانوان ایرانی» انتخاب شد. فرخرو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران (دانشگاه بهشتی کنونی) وی عهدهدار سِمَت مدیرکلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد. او در سال ۱۹۶۸ (1347) به عنوان وزیرآموزش وپرورش ایران انتخاب شد
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخروپارسا، كه گفته میشود برادرزادهاش سعید پارسا محل اقامت او را لو داد، دستگیر شد. وی با اتهاماتی چون:«حیف ومیل اموال بیت المال وایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش وکمک به نشو ونمای فحشا درآموزش وپرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی ازوزارت فرهنگ ایران و...» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد وبه عنوان «مفسد فی الارض» به اعدام محکوم شد. پارسا را به همراه دو تن دیگر سوی جوخه ی اعدام بردند، زنی بنام فاطمه صادقی معروف به پری بلنده، که جرمش فریب دختران جوان و فروختن نوامیس مردم اعلام شده است، و دیگرمردی به نام علی شجاعی، به جرم خرید وپنهان کردن هرویین و تریاک. منصوره پيرنيا واپسين دقايق زندگی او را، که حکومت به گمان خود به تحقير همراه با يک روسپی به اعدام سپرده بود، چنين تصوير می كند: پری بلنده اندامی كشیده وبلند و موزون داشت و یک سروگردن از مامورین اجرای اعدام و میرغضب های خود بلندتر می نمود. پری چادرنمازی برسرداشت... گونی كهنهای راآوردند و برسر و روی او انداختند. گونی كوتاه بود و بخشی ازساق ومچ پای موزون پری اززیرچادر و گونی بیرون افتاده بود. گونی دیگری را آوردند و به بلندای پاهای او كشیدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پیچاش كردند و طنابی بر گردن اوانداختند و سر طناب را به درخت بستند و چون گوسفندی كه بردرخت آویزان می كنند تا آن را سلاخی و قربانی كنند، طناب دار را بالا كشیدند... گونی كهنه و كثیف و چرکآلود دیگری را آوردند و این بارمعلم و پزشک، نخستین زن مدیر كل، نخستین زن وكیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و برابری حقوق زنان را به زور در گونی كردند و برای آن كه دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان كردند. طناب داررا كه بالا كشیدند، طناب پاره شد و فرخرو پارسا، در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به كلی از حال رفته و بيهوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز كردند و او را به داخل حیاط بردند و دركنار حوض كثیف و آب خزه گرفتهای، مشتی آب بر سر و روی او زدند و دوباره او را به هوش آوردند. خانم پارسا كه به هوش آمد نفسی به راحتی كشید و تصور میكرد با پاره شدن طناب بيگناهی او نیز به اثبات رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. كمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی كرد. پس ازگذشت نزدیک به پانزده دقیقه، باز او را به محل قتلگاه بردند. كارش به جنگ تن به تن كشیده بود. این بار سیم کلفت و مقاوم بكسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخروپارسا انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی دیگر یكی از دژخیمان مرگ لگد محكمی به جعبهها زد و جعبهها را از زیر پای خانم پارسا به گوشهای پرتاب كرد... ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیكربيجان وی شلیک شد. فرخرو پارسا حتی در وصیتنامه ی بس كوتاه خود حقوق زنان را فراموش نكرد و نوشت: «دادگاه میان زنان و مردان تفاوت زیادی می گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد». وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و دردفاعیهاش بود كه خواند:
یارب نظر تو برنگردد برگشتن روزگار سهل است

Captain Nemo
2012/03/26, 22:14
بی بی مریم بختیاری


بی بی مریم بختیاری دختر حسینقلی خان ایلخانی، خواهر علیقلی خان سردار اسعد و همسر ضرغام السلطنه بختیاری از زنان مبارز عصر مشروطیت است.


او از زنان تحصیلکرده و روشنفکر عصر بود که به طرفداری از آزادیخواهان برخاست و در این راه از هیچ چیز دریغ نورزید. وی به مثابه زندگی ایلیاتی در فنون تیراندازی و سوارکاری ماهر بود
و چون همسر و جانشین خان بود عدهای سوار در اختیار داشت و در مواقع ضروری به یاری مشروطه خواهان میپرداخت. سردار بی بی مریم بختیاری، یکی از مشوقین اصلی سردار
اسعد بختیاری جهت فتح تهران محسوب میشد. وی طی نامهها و تلگرافهای مختلف بین سران ایل و سخنرانیهای مهیج و گیرا، افراد ایل را جهت مبارزه با استبداد صغیر
(استبداد محمدعلی شاهی) آماده میکرد و به عنوان یکی از شخصیتهای ضداستعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بودهاست.



سردار مریم بختیاری قبل از فتح تهران مخفیانه با عدهای سوار وارد تهران شده و در خانه پدری حسین ثقفی منزل کرد و به مجرد حملهای سردار اسعد به تهران، پشت بام
خانه را که مشرف به میدان بهارستان بود سنگربندی نمود و با عدهای سوار بختیاری، از پشت سر با قزاقها مشغول جنگ شد. او حتی خود شخصاً تفنگ به دست گرفت و
با قزاقان جنگید. نقش او در فتح تهران، میزان محبوبیتش را در ایل افزایش داد و طرفداران بسیاری یافت به طوری که به لقب سرداری مفتخر شد.


سردار مریم بختیاری در جنگ جهانی اول با وجود آنکه ایل بختیاری از انگلیسها حمایت میکرد به مخالفت با انگلیسها پرداخت و با عدهای از تفنگچیان و سرداران خود جانب
متحدین را گرفت. او پارهای از خوانین جزء بختیاری چون خوانین پشتکوه را با خود یار ساخت و در یورشهای مداوم خود به انگلیسها صدماتی وارد ساخت به طوری که پلیس
جنوب مبارزات دائمی و پیگیری را با او شروع کرد. او از سربازان و افسران آلمانی و سرکوب و قلع و قمع راهزنان کهگیلویه و کنترل خوانین کوچک استفاده نمود.

قدرت سردار مریم در منطقه به حدی بود که روسها به هنگام فتح اصفهان خصمانه به منزل او تاختند و اثاثیه او را به یغما بردند و کلیه اموال و املاک او را در اصفهان مصادره کردند.

رشادت و دلاوری این زن بختیاری به حدی بود که آوازه شهرت و آزادگیش در سرتاسر میهن پیچید و منزل او مأمن و پناهگاه بسیاری از آزادیخواهان عصر مشروطه شد به
طوری که هنگام فتح اصفهان توسط روسها (در جنگ جهانی اول)؛ فن کاردف، شارژ دافر سابق آلمان به خانه سردار مریم بختیاری پناه برد و مدت سه ماه و نیم در پناه او بود
تا اینکه پس از شکست بختیاریها از روسها و کشته شدن ۵۸ نفر راهی کرمانشاه شد و از آنجا به برلن رفت. به پاس حمایتهای سرسختانه بی بی مریم از فن کاردف،
امپراطور آلمان، کمان تمثال میناکاری و الماس نشان و همچنین صلیب آهنین خود را که مهمترین نشان دولت آلمان بود، برای او فرستاد و او تنها زنی بود که در دنیا توانست
به دریافت این نشان نائل آید .

جریان مبارزات سردار مریم بختیاری با انگلیسها در طی قرارداد ۱۹۱۹ و کودتای ۱۲۹۹ همچنان ادامه یافت به طوری که دکتر محمد مصدق حاکم فارس در زمان کودتای ۱۲۹۹
پس از مخالفت و عزل از اصفهان راهی بختیاری شد و مدتها مهمان سردار مریم بود .


سردار مریم بختیاری در سال ۱۳۱۶هـ. ش سه سال پس از کشته شدن فرزندش علی مردان خان در اصفهان، در گذشت. او در تخت فولاد اصفهان دفن است.

salehiar
2012/05/18, 18:40
مجسمه بابک خرمدین در باکو ساخته شد
http://forums.boursy.com/imported/2012/05/934.jpg (http://www.coome.ir/upload/)
حتما درباره ی بابک خرمدین تا کنون شنیده اید!
سردار بزرگ ایرانی که از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب که پس از حمله شان به ایران به پاکرده بودن به پا خاست...
ولی ماجرا به همینجا ختم نمی شود!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار بر علیه حکومت اعراب قیام کرد و سر انجام به دست ناپاک ترین و دجال ترین حاکم بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.
پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور خلیفه مسلمین برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همهی مردم بشنوند ....
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه مسلمین درکنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را قطع کنند خون های بدنم خارج می شود و چهرهام زرد می شود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود.
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفه مسلمین دستور داد شکمش را پاره کنند.
پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس از آن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و جسد بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.
مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.
اما تو ای افشین . . . در انتظار و بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران...
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعهی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی می شد.
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری می نویسد که وقتی دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
معتصم عباسی خلیفه مسلمین، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار و افشین که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و بکارت آنها را پاره کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.
(تولدی دیگر-شجاع الدین شفا)

کریم مهدوی
2012/08/15, 20:51
استقبال مردم از ستارخان در دروازه دولت تهران 1328ق



http://forums.boursy.com/imported/2012/08/795.jpg

یاشا

آمن خادمی
2012/09/22, 15:17
پاسپورت قدیمی ایرانی/عکس

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/632.jpg

ماهور
2012/09/23, 11:15
تبلیغات جالب 40سال پیش شرکت هواپیمایی"هما"
آگهی زیر در مطبوعات سال 1351 منتشر شده است.


http://forums.boursy.com/imported/2012/09/687.jpg

ماهور
2012/09/25, 12:12
یادش بخیر آن روزها.../بازگشت به دهه ۶۰



این کتاب مروری است خاطره​انگیز بر سه کتاب «فارسی، ریاضی و علوم» محصلان ابتدایی دهه شصت که حالا درج تصاویر آنها همراه با تک نگاری​هایی در شرح تصاویر و مطالب کتاب، لذت بخش و شیرین است.

http://khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-7-1391/IMAGE634841580972397867.jpg

http://khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-7-1391/IMAGE634841580999853915.jpg


http://khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-7-1391/IMAGE634841581005469925.jpg

http://khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-7-1391/IMAGE634841580988621895.jpg

http://khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-7-1391/IMAGE634841580994237905.jpg

آمن خادمی
2012/09/26, 00:04
عکس/ اولین مامور موتور سوار در ایران


http://forums.boursy.com/imported/2012/09/773.jpg

آمن خادمی
2012/09/29, 00:22
سوگلی زشت دربار ناصرالدین شاه! + عکس

انیس الدوله، سوگلی دربار ناصرالدین شاه قاجار



http://forums.boursy.com/imported/2012/09/841.jpg

آمن خادمی
2012/09/29, 00:23
عکس/ اولین تاکسی در ایران!

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/844.jpg

آمن خادمی
2012/09/30, 22:52
سبيل ناصرالدين شاه

http://media.isna.ir/content/nf00247337-1.jpg/6

آمن خادمی
2012/09/30, 23:03
قرار بود دنیا این شکلی باشد+تصاویر


تصاویر زیر مربوط به طرح روی جلد مجلات سال 1920 است که در آن دنیای امروز ما به این صورت تصور می شد، اما واقعا دنیای امروز چقدر شبیه این تصاویر است؟

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/950.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2012/09/951.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/952.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/953.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/952.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/954.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/09/955.jpg

آمن خادمی
2012/10/01, 20:09
سید احمد خمینی با کت و شلوار/عکس

این عکس مربوط به دهه چهل می باشد.

http://forums.boursy.com/imported/2012/10/14.jpg

آمن خادمی
2012/10/01, 20:32
پارکینگ متفاوت در 1936/ عکس



از روزی که ماشینها به خیابان آمدند مشکل ترافیک و جای پارک هم با آنها به خیابان آمد و از همان ابتدا هم کمبود جا ایدههای خلاقانه ای را برای حل این مشکل پدید آورد.

تصویر زیر مربوط به یک پارکینگ طبقاتی آسانسوری است که در سال 1936 از آن در شیکاگو استفاده میشد.


http://forums.boursy.com/imported/2012/10/36.jpg

آمن خادمی
2012/10/06, 15:04
مجلس افطاری در دوره قاجار/عکس


مجلس افطاری در یکی از شبهای ماه رمضان توسط یکی از درباریان در اواسط دوره قاجاریه.


http://forums.boursy.com/imported/2012/10/232.jpg

آمن خادمی
2012/10/08, 13:09
نخستین استاد فیزیک زن ایران در آسایشگاه سالمندان + عکس


نخستین بانوی استاد فیزیک ایران بعد از بنیانگذاری نخستین رصدخانه و تلسکوپ خورشیدی تاریخ نجوم ایران ، فارغ التحصیلی از دانشگاه سوربن پاریس و 30 سال تدریس در دانشگاه هم اکنون با خیالی آسوده و خاطراتی خوش بر روی تخت آسایشگاه سالمندان ، تنها افتخار خود را تربیت دانشجویان موفق (استادان امروز) میداند .


http://forums.boursy.com/imported/2012/10/304.jpg

به گزارش فارس، آلینوش طریان در سال 1299 در خانواده ارمنی در تهران متولد شد . وی در خرداد سال 1326 با درجه لیسانس فیزیک از دانشکده علوم دانشگاه تهران فارغالتحصیل و در مهرماه همان سال به سمت کارمند آزمایشگاه فیزیک دانشکده علوم استخدام شد و یکسال بعد به عنوان متصدی عملیات آزمایشگاهی در دانشکده علوم منصوب شد .

پس از تلاش بینتیجه برای متقاعد کردن استادش (دکتر حسابی) برای کمک به اعزام وی به خارج از کشور ، با هزینه شخصی خود به بخش فیزیک اتمسفر دانشگاه پاریس رفت .

آمن خادمی
2012/10/19, 20:01
حراج نامه انیشتین در اینترنت +عکس


نامه انیشتین درباره ادیان الهی در سایت ebay به حراج گذاشته شده است.

http://forums.boursy.com/imported/2012/10/728.jpg


در یک حراجی در سایت معروف خرید و فروش وسایل کهنه ebay نامه ای از آلبرت انیشتین فیزیک دان مشهور آلمانی درباره خدا و ادیان مختلف با قیمت 3میلیون دلار به فروش رفت.

این نامه یک سال قبل از مرگ نابغه فیزیک جهان در سال 1954 به زبان آلمان نوشته شده است. وی در این نامه می نویسد: لغت خدا برای من چیزی جز محصول ضعف انسانی نیست و کتاب مقدس پر از افسانه های ابتدایی است.

حراج نامه اینشتین در سایت Ebay هنوز یک هفته دیگر، تا ۱۹ اکتبر ادامه دارد.

کیان
2012/10/30, 19:16
چه کسانی تخت جمشید راساختند؟

http://forums.boursy.com/imported/2012/10/1395.jpg


کشف گل نوشتههای عیلامی در گوشه شمال شرقی صفه که بخشی از باروی تخت جمشید بوده است، توانست پاسخ بسیاری از سوالات در باره سازندگان و نحوه استخدام و میزان حقوق و دستمزد و بسیاری مطالب دیگر را روشن سازد. ابتدا تصور میشد این گل نوشتهها که حدود ۳۰هزار عدد هستند، حاوی اطلاعاتی از سیاستها و مجهولات زندگی حکام و پادشاهان، یا متونی ادبی و علمی باشند؛ اما با مطالعه و ترجمه آنها مشخص شد که آنها شامل رسیدهای پرداخت، صورت حسابها و میزان دستمزدها و گزارشات مالی و حسابداری هستند.


براساس همین گل نوشتهها بود که مشخص شد هیچ برده یا مزدوری برای کار در تخت جمشید مورد استفاده قرار نگرفته است. تمامی افراد از معماران و ناظران و سرکارگران گرفته تا کارگران ساده همگی در مقابل کار خود حقوق دریافت میکردهاند. مدیر ارشد امور مالی تخت جمشید به نام «باراد کاما» برای نظارت بر کار ساخت و ساز و امور مربوط به کارکنان به صورت دائمی در محل حضور داشته و خود شخصا بر تمام مصالح و کالاهای وارداتی و ضبط و ثبت امور مالی رسیدگی میکرده است. جالب است بدانیم که در میان سرکارگران و ناظران زنانی بودهاند که تعداد زیادی کارگر تحت ریاست و نظارتشان کار میکردند.


مساله مهمی که در مورد کار زنان در دوره هخامنشی وجود داشته و مشابه آن در سایر تمدنها و حکومتهای همزمان و حتی بعد از آنان و شاید حتی در عصر حاضر هم وجود نداشته باشد، این است که زنان حقوقی بیشتر از مردان دریافت میکردند و حتی در دوره بارداری و پس از آن از مرخصی و جیره و حقوق بیشتر برخوردار بودند. براساس این گل نوشتهها مشخص شده است که در دوران داریوش کبیر نه تنها کارمندان دولتی و غیردولتی از جیره و مواجب برخوردار بودند؛ بلکه مسافران، روحانیون، خدایان، پرستشگاهها و اماکن مقدس، کوهها، رودها، جنگلها و پردیسها و حتی مراسم آیینی و مذهبی از جیره و مواجب خاص خود برخوردار بودهاند.


باید پذیرفت که وجود امنیت و آرامش در سراسر قلمرو پادشاهی و همچنین وجود رفاه و امنیت شغلی و اجتماعی از مهمترین علل به وجود آمدن آثار بدیع و شگفتآور در این دوره بوده است. این متخصصان و کارشناسان و کارگران بدون نگرانی و فارغ از هرگونه آشفتگی فکری درباره زندگی خود و خانوادههایشان با تمام علاقه خود را صرف کار در مکانی کردهاند که شاید صدها کیلومتر از محل اصلی زندگیشان فاصله داشته است.

آمن خادمی
2012/11/12, 19:19
عکس کمتر دیده شده از علی پروین و امام خمینی(ره)

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/939.jpg

آمن خادمی
2012/11/12, 19:23
عروسی یک ارتشبد دوران پهلوی/عکس

سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی با انتشار عکس زیر ، در توضیح آن نوشت که عکس مربوط است به ازذواج دوم ارتشبد غلامعلی اویسی.
اویسی فرماندار نظامی تهران در واپسین روزهای رژیم پهلوی بود که دستش به خون های بسیاری آلوده شد. وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از کشور گریخت و با پولهای کلانی که با خود برده بود تا چندسال در مرزهای غربی ایران به توطئه علیه جمهوری اسلامی مشغول بود.

http://forums.boursy.com/imported/2012/11/944.jpg

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 13:24
آبي كه به حضرت عباس(ع) التماس ميكند؛
ناگفتههايي از سرداب حرم حضرت اباالفضل العباس(ع) + تصاوير

در داخل سرداب وقتي به قسمت زير گنبدخانه رسيديم، بخشي بود كه تا ارتفاع كمر به داخل آب رفتيم؛ در واقع محوطه داخل سرداب حرم حضرت تا ارتفاع حدود يك متر و 10 سانت در آب قرار دارد ... وقتي به قبر مطهر حضرت اباالفضلالعباس(ع) در سرداب رسيديم، من دست خود را به داخل آبي بردم كه بر روي قبر مطهر حضرت ايستاده بود و جرعهاي از اين آب نوشيدم...


به گزارش نما به نقل از باشگاه خبرنگاران؛ عليرضا فداكار؛ معاون ستاد بازسازي عتبات عاليات طي گفتگويي با اشاره به سفر چند سال پيش خود به عتبات پس از سقوط صدام و زيارت سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) اظهار داشت: بنده در سال 82 و تقريبا 6 ماه پس از سقوط صدام به سرداب حرم حضرت مشرف شدم.

وي افزود: علت اينكه برخي از حرمهاي مطهر ائمه(ع) داراي سرداب هستند به اين خاطر است كه به مرور زمان، زمينهاي اطراف حرم به خاطر ساخت و سازها، گذر زمان، وزش باد و شرايط جوي از سطح حرم بالاتر آمده است و به اين دليل سرداب ايجاد شده است به طور مثال در نجف اشرف علت اينكه حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) سرداب ندارد به اين خاطر است كه حرم حضرت در بالاترين نقطه شهر واقع شده اما در كربلاي معلي، حرم حضرت سيدالشهدا و حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) در گودي واقع شده است.

فداكار خاطرنشان كرد: اما سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) حدودا 4 متر پايينتر از سطح حرم قرار دارد و ما به اتفاق شيخ مهدي كربلايي، امام جمعه حرم امام حسين(ع) به اين سرداب مطهر وارد شديم و در واقع تا پيش از اين تاريخ، سرداب حرم حضرت كاملا قفل بود و كسي اجازه ورود به آن را نداشت.





http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1709.jpg


معاون ستاد بازسازي عتبات عاليات يادآور شد: در سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) چيزهايي ديدم كه برايم آن روز را بعنوان شيرينترين و زيباترين روز طول عمرم رقم زد. فداكار در توضيح مشخصات سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) گفت: پس از آنكه از صحن حرم وارد رواق ميشويد در ادامه شما وارد محدوده گنبدخانه ميشويد كه ميتوان همين رواقها را در قسمت سرداب نيز در نظر گرفت كه با عرض 1.5 متر در 2 متر به صورت گنبدي پوشانده شده و قسمت پايين پاي حضرت مسيري دارد كه وارد محوطه گنبد خانه در قسمت سرداب ميشود.


http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1710.jpg


معاون ستاد بازسازي عتبات عاليات افزود: در داخل سرداب وقتي به قسمت زير گنبدخانه رسيديم، بخشي بود كه تا ارتفاع كمر به داخل آب رفتيم؛ در واقع محوطه داخل سرداب حرم حضرت تا ارتفاع حدود يك متر و 10 سانت در آب قرار دارد و اين قسمت از سرداب به گونهاي ساخته شده كه يك نفر بيشتر نميتواند از آن عبور كند. وي ادامه داد: پس از ورود به اين قسمت از سرداب، شيخ مهدي كربلايي در جلو حركت ميكرد و من پشت سر او تا كه به قبر مطهر حضرت اباالفضلالعباس(ع) رسيديم.


http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1711.jpg


فداكار تصريح كرد: وقتي به قبر مطهر حضرت در سرداب رسيديم، من دست خود را به داخل آبي بردم كه بر روي قبر مطهر حضرت ايستاده بود و جرعهاي از اين آب نوشيدم، تا ارتفاع حدود 10 سانت بر روي قبر مطهر حضرت آب ايستاده بود و به تمام مقدسات قسم تا آن لحظه از عمرم آبي گواراتر و زلالتر از اين آب نديده و ننوشيده بودم.



http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1712.jpg


وي گفت: در آن لحظاتي كه در داخل سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) در حركت بوديم كسي متوجه حال خود نبود و و با حركتمان، آب موج برميداشت؛ در آن لحظات اين احساس به من دست داد كه اين آب در اطراف قبر به حضرت اباالفضل(ع) التماس ميكند و اگر روزي پردهها كنار رود، حقايق بزرگي مشخص ميشود، بواسطه اين آب بود كه حضرت اباالفضلالعباس(ع) ساقي طفلان عطشان حرم در كربلا نااميد شد و تصور ميكنم كه خداوند اينگونه مقدر كرده اين آب بايد براي ساليان سال همينطور دور قبر مطهر حضرت عباس(ع) دور بزند و در آن لحظه تنها چيزي كه از ذهنمان ميگذشت اين بود كه آب در حال التماس كردن به حضرت است.



http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1713.jpg


فداكار با بيان اين نكته كه در زماني كه به داخل سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) رفته بودم زمستان بود، گفت: البته ممكن است كه در فصل تابستان يا زمستان مقداري از سطح آب داخل سرداب تغيير كند و زمانيكه در داخل سرداب حركت ميكنيم آب به ارتعاش درميآيد و اين تصور ايجاد ميشود كه آب در حال حركت است اما در واقع اين آب ساكن است و طبق قانون طبيعت اگر آب براي مدت كوتاهي در جايي راكد و ساكن باقي بماند، سبزه ميزند و طعم و بو ميگيرد و امكان استفاده از آن نيست اما آب سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) زلالترين، شفافترين و گواراترين آب اين عالم است.






http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1714.jpg


وي با بيان اين نكته كه سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) به حرم امام حسين(ع) راه ندارد و در گذشته حرم حضرت سيدالشهدا(ع) داراي سرداب بوده كه به مرور زمان اين سرداب پر شده است، افزود: در حال حاضر مجددا سرداب حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) از قسمت گنبدخانه بسته شده و ديگر كسي حق ورود به اين سرداب را ندارد؛ در گذشته آب سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) براي تبرك در اختيار زائران قرار ميگرفت اما هماكنون اين كار نيز متوقف شده است.

معاون اجرايي ستاد بازسازي عتبات عاليات خاطرنشان كرد: زماني اين مسئله مطرح شده بود كه آب سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) را به خاطر احتمال زياني كه ميتواند براي بناي حرم داشته باشد قطع و خشك كنند اما اين احتمال مطرح شد كه اگر اين آب قطع شود لايهاي كه خشك ميشود ترك برميدارد و شايد همين عامل باعث شود كه رواقهاي حرم نيز ترك بخورند و بناي ساختمان حرم حضرت با اين آب سازگار شده است و به اين دليل بود كه چنين كاري انجام نشد.


http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1715.jpg


وي با اشاره به قرار گرفتن بناي حرم حضرتاباالفضلالعباس بر روي اين سرداب و آبي كه هميشه در سرداب حضرت وجود دارد، خاطرنشان كرد: قطعا ساختمان و بنايي كه بر روي آب بنا شده باشد پس از گذشت مدت زماني تخريب ميشود و از بين ميرود اما بناي حرم حضرت اباالفضلالعباس(ع) از همان ابتدا بر روي اين سرداب و آب بنا شده و اين امر تأثيري بر روي استحكام حرم حضرت نداشته است؛ بسياري از كموكيف اين امر روشن نيست كه اين موضوع چيزي جز معجزه نميتواند باشد.

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 14:06
امروز و ۱۰۰ سال قبل به روایت تصویر http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/2.png سرگرمي - مقایسه مردم در 100 سال قبل و زمان کنونی خالی از لطف نیست. تغییرات بسیار مشهود است.
نمایش اسلاید


http://www.khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564056635434.jpg
ارتباطات


http://www.khabaronline.ir/Images/PhotoDet/Download.png (http://www.khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564056635434.jpg)
دانلود عکس (http://www.khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564056635434.jpg)




http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564056635434.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564198751684.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564379712001.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564512312234.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564731180619.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564829304791.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892564934916977.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892565050357179.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892565162053376.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892565287633596.jpg
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Thumb_Pic/3-9-1391/IMAGE634892565463445905.jpg

مجیدشمسعلی
2012/11/24, 15:09
یزید ملعون چگونه مرد؟ +تصویر قبر (http://ofoghnews.ir/1391/09/03/47973/%db%8c%d8%b2%db%8c%d8%af-%d9%85%d9%84%d8%b9%d9%88%d9%86-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%85%d8%b1%d8%af%d8%9f-%d8%aa%d8%b5%d9%88%db%8c%d8%b1-%d9%82%d8%a8%d8%b1/) یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام میکنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
در نحوه مرگ یزید ملعون چهار روایت متفاوت وجود دارد
http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1707.jpgدر نحوه مرگ یزید چند روایت متفاوت وجود دارد:
روایت اول – سیدبن طاووس در لهوف می گوید:
یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام میکنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر میبرد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.
یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب میکشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام میکنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت میگرفت و یزید را بر زمین میکشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.
روایت دوم – شیخ صدوق میفرماید: یزید شب با حال مستی خوابید و صبح مرده او را یافتند در حالی که بدن او تغییر کرده،مثل آنکه قیر مالیده باشند.بدن نحسش را در باب الصغیر دمشق دفن کردند.
روایت سوم – هبی از محمد بن احمد بن مسمع نقل می‏کند که گفت: یزید مست کرد و بلند شد که بر قصد. اما با سر بر زمین خورد که سرش شکافت و مغزش آشکار شد.
بلاذری در انساب الاشراف می‏نویسد: پیری از شامیان به من گفت: علت مرگ یزید این بود که او در حالت مستی بوزینه ‏اش را بر الاغ سوار کرد. سپس به دنبال او آن گونه دوید که گردنش شکست، یا چیزی در درونش [ احتمالا زهره اش] پاره گردید.
روایت چهارم – در “الکامل فی التاریخ” آمده است : یزید بن معاویه در پانزدهم ربیع الاول سال ۶۴ قمری در اطراف دمشق به علت برخورد پارهسنگی که از منجنیقی پرتاب شدهبود و به یک طرف صورت وی برخورد کرده بود به بیماریای مبتلا شد و این بیماری مرگ وی را به همراه داشت. پس از آن، وی در قبرستان باب الصغیر که در حوالی همان شهر است دفن گردید.

کلیدواژه ها: سیدبن طاووس در لهوف (http://ofoghnews.ir/tag/%d8%b3%db%8c%d8%af%d8%a8%d9%86-%d8%b7%d8%a7%d9%88%d9%88%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d9%84%d9%87%d9%88%d9%81/)لعنت خدا بر یزید

آمن خادمی
2012/11/24, 23:39
اولین کامپیوترجهان،مجدداًراه اندازیشد/عکس

کامپیوتر 61 ساله معروف به "ویتچ" که در حقیقت یک ماشین حساب 2.5 تنی است،در سال 1951 به عنوان یک فناوری شگفت اگیز معرفی شد اما تنها چند دهه بعد از آن دانشمندان توانستند آنرا در یک مقیاس جیبی برای کاربری ساده تر تولید کنند،پس از آن بود که این ماشین حساب غول پیکر به موزه تحویل داده شد که در پایان پس از جدا سازی اجزا در انبار قرار گرفت.


http://forums.boursy.com/imported/2012/11/1760.jpg

موزه ملی محاسبات انگلیس پس از یک ربع قرن مجددا نخستین کامپیوتر جهان را روشن کرده است.

آمن خادمی
2012/12/03, 23:42
قنادی در زمان قاجار/عکس

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/403.jpg

آمن خادمی
2012/12/03, 23:57
عکس/ خلوتی و آرامش تهران قدیم

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/407.jpg

آمن خادمی
2012/12/04, 22:28
پایان جنگ جهانی اول + تصاویر

جنگ جهانی اول در سال 1914 شروع شد و پس از چهار سال با پیروزی متفقین و از بین رفتن امپراتوریهای، روسیه، آلمان، عثمانی و اتریش-مجارستان شد و البته جان بیش از 10 میلیون انسان به پایان رسید.

در زیر تصاویری از شادمانی مردم پس از پایان جنگ جهانی اول را میبینید:

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/511.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2012/12/526.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/527.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/530.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/533.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/536.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/539.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2012/12/542.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/544.jpg

آمن خادمی
2012/12/07, 00:48
لندن 1897 لندن 2012 + تصاویر

لندن، پایتخت انگلیس از جمله شهرهای قدیمی جهان است، به تازگی تصاویری از این شهر منتشر شده است که لندن سال 1897 را با لندن 2012 مقایسه میکند.

لندن، پایتخت انگلیس از جمله شهرهای قدیمی جهان است، به تازگی تصاویری از این شهر منتشر شده است که لندن سال 1897 را با لندن 2012 مقایسه میکند، یعنی فاصله زمانی 115 سال.

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/783.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/786.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/789.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/791.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2012/12/797.jpg


http://forums.boursy.com/imported/2012/12/799.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/802.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/805.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/809.jpg

آمن خادمی
2012/12/10, 21:54
اسپانیا 1917 + تصاویر

در زیر عکسهایی از شهر «آویلا» اسپانیا را می بینید که در سال 1917 توسط «گئورگس چوالیر» ثبت شده است.

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1564.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1566.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1568.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1569.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1572.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1576.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1579.jpg

آمن خادمی
2012/12/13, 00:58
عکس/محمدرضاشاه و ثریا در دیدار چرچیل

دیدار محمدرضا شاه پهلوی و همسرش ثریا اسفندیاری بختیاری با وینستون چرچیل، نخست وزیر بریتانیا در لندن،

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/1892.jpg

آمن خادمی
2012/12/18, 23:09
ناصرالدین شاه واقعاچه شکلی بود؟ /عکس


ناصرالدین شاه سه سفر به فرنگ رفت که هدف وی افزون بر آشنایی با اوضاع فرنگستان، تفریح و گردش بود و بعدها گفته شد که این سفرها هزینه گزافی را بر مملکت تحمیل کرد.

http://forums.boursy.com/imported/2012/12/2314.jpg

آمن خادمی
2013/01/08, 00:25
دادخواهی زنان یزدی از مجلس ملی!

http://media.isna.ir/content/ISNA%20(5%20of%2017).jpg/6

آمن خادمی
2013/01/11, 15:03
مدینه النبی در سال 1348 / عکس



مدینه دومین شهر بزرگ و مقدس اسلامی است که قبر پیامبر (ص) و عده ای از اهل بیت و یاران او در آن قرار دارد. در قبرستان بقیع این شهر نیز چهار تن از امامان (امام حسن،امام سجاد،امام باقر،امام صادق(ع) مدفون اند.

http://jahannews.com/images/docs/files/000265/nf00265600-1.jpg

http://jahannews.com/images/docs/files/000265/nf00265600-2.jpg

http://jahannews.com/images/docs/files/000265/nf00265600-3.jpg

آمن خادمی
2013/01/16, 12:30
تنها زن بازمانده از خاندان امیرکبیر+ عکس

قمرالملوک اعتماد قاجار نوه دختری امیرکبیر تنها بازمانده این خاندان است که این روزها دریکی از آسایشگاه های استان البرز 100 سال را پشت سر گذاشته و در انتظار تجربه طلوعی دیگر از زندگی است.

http://forums.boursy.com/imported/2013/01/313.jpg

آمن خادمی
2013/01/17, 14:11
عکس/اولین اسکناس باعکس امام خمینی(ره)

http://forums.boursy.com/imported/2013/01/348.jpg

آمن خادمی
2013/01/19, 00:10
ولین باسوادهای ایران چه کسانی بودند؟

سرپرست گروه کاوشهای باستانشناسی جیرفت در سالهای ۸۱ تا ۸۶ گفت: کاوشهای باستانیشناسی جیرفت حکایت از باسواد بودن جیرفتیها از ۵ هزار سال قبل دارد.

آمن خادمی
2013/01/29, 21:03
کارت دانشجویی فرح پهلوی

فرح دیبا مدتی در فرانسه تحصیل کرد و سپس به ایران بازگشت و با محمدرضاپهلوی ازدواج کرد.

http://forums.boursy.com/imported/2013/01/709.jpg

آمن خادمی
2013/01/29, 21:26
تیمور بختیار اولین رئیس ساواک ایران


http://forums.boursy.com/imported/2013/01/713.jpg

آمن خادمی
2013/02/04, 01:01
تصویر: چهره واقعی بازیگر کلاه پهلوی


اجتماعی - در این تصویر ، چهره آقای حکمت وزیر معارف دوره کشف حجاب در زمان رضا خان مشاهده میگردد که در فیلم " کلاه پهلوی " نقش وی به تصویر در آمده است این عکس از سفر وی به کردستان ۱۳۱۴/۱۰/۱۴ به یادگار مانده است

http://forums.boursy.com/imported/2013/02/117.jpg

آمن خادمی
2013/02/04, 16:28
دختر غیررسمی محمدرضا پهلوی

این دختر که اکنون در لسآنجلس زندگی میکند پس از تولد به مادرش سپرده شد و اعلیحضرت حاضر به اعطای لقب شاهزادگی به او نشد زیرا ازدواجش رسمی نبود و اعلام آن سبب مشکلاتی میشد.
بولتن نیوز: داستان جالبی که هیچکس نمیداند این است که اعلیحضرت در فاصله طلاق دادن ملکه ثریا و ازدواج با ملکه فرح با یک خانم تهرانی زندگی میکرد و بدون ازدواج رسمی از ایشان صاحب یک دختر به نام «فومیکا» شد.

این خانم که اکنون در لسآنجلس زندگی میکند پس از تولد به مادرش سپرده شد و اعلیحضرت حاضر به اعطای لقب شاهزادگی به او نشد زیرا ازدواجش رسمی نبود و اعلام آن سبب مشکلاتی میشد. به همین خاطر اعلیحضرت امکانات مالی گستردهای به آن زن بخشید و حقوق و مقرری ویژهای نیز برای او و دخترش تعیین کردند تا به خارج از کشور برود و دور از ایران و دربار زندگی کند.

همین شبکه تلویزیونی فارسی زبان معروف به پارس – تی – وی متعلق به دختر شاه یعنی خانم فومیکا پهلوی است.

این دختر که یک سال از رضابزرگتر است و سال ۱۳۳۸ در تهران متولد شده است موقعی که شاه و همراهانش در مراکش بودند به اتفاق مادرش به قصر جنانالکبیر آمد و خود را به پاهای پدرش انداخت و او را غرق بوسه کرد. شاه در آن حالت بحرانی از دیدن این دختر که شباهت فوقالعادهای به پدرش دارد بسیار خوشحال شد و بعدها شنیدم که نیم درصد از داراییهای خود را به او بخشیده است.

آمن خادمی
2013/02/22, 15:10
فقط در طهران ادا خواهد شد!

http://forums.boursy.com/imported/2013/02/674.jpg

- - - Updated - - -

رهبر به همراه پدر بزرگوارشان

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1391/12/3/136454_441.jpg

ماهور
2013/02/27, 16:33
احمدشاه قاجار در دوران نوزادی/عکس


http://forums.boursy.com/imported/2013/02/860.jpg

آمن خادمی
2013/03/01, 10:22
پیش بینی چهره نوه خانواده سلطنتی انگلستان/عکس

یک متخصص ژنتیک اهل آفریقای جنوبی ادعا کرده است که با کنار هم گذاشتن تصاویر خانواده سلطنتی انگلستان و تطابق ویژگیهای ژنتیکی چهره اعضای این خانواده می تواند چهره فرزند به دنیا نیامده پرنس ویلیام را در سنین کودکی و جوانی پیش بینی کند


http://forums.boursy.com/imported/2013/03/5.jpg

از آنجا که هیچکس جنسیت نوه خانواده سلطنتی را نمیداند و این مساله جزو اطلاعات محرمانه است، سورتا اراسموس عکسهای دوران کودکی و بزرگسالی یک دختر و یک پسر را آماده کرده و با انتشار آن ادعا کرده که نوه خانواده سلطنتی چنین چهرهای خواهد داشت.
عروس خانواده سلطنتی انگلستان در حال حاضر در هفته بیستم بارداری بسر می برد و مطمئنا تا کنون از جنسیت فرزندش مطلع شده اما کیت و ویلیام این موضوع را تا زمان تولد نوزاد مخفی نگه خواهند داشت.

آمن خادمی
2013/03/08, 11:58
عکس/مراسمی برای كشف حجاب

شركت گروهی از زنان در مراسم كشف حجاب در زمان رضاخان

http://forums.boursy.com/imported/2013/03/221.jpg

آمن خادمی
2013/03/08, 12:15
سرانجام دختران محمدرضا شاه چه شد؟



شهناز، فرحناز و لیلا سه دختر محمدرضا پهلوی از ازدواجهای آخرین شاه ایران بودند.

محمدرضا شاه پهلوی در خلال ازدواجهای خود دارای 3 دختر به نامهای شهناز، فرحناز و لیلا شد. شهناز از ازدواج اول او و فرحناز و لیلا از ازدواج سوم او بودند. آنها به دلیل سن و سال پایین و حضور عمه های قدرتمند چندان مجالی برای عرض اندام در دربار نیافتند.

شهناز، دختری که دوست داشتند پسر باشد

تولد شهناز پهلوی در« آبان سال 1319» با خشم و ناراحتی خاندان پهلوی توأم شد. چرا که این خانواده برای به دنیا آمدن فرزند پسری که جانشین و ولیعهد محمدرضا پهلوی باشد نقشهها کشیده بودند.
در این میان رضاشاه، بزرگ خانواده پهلوی، کسی که در تمام مدت حضور ملکه فوزیه در ایران سعی کرده بود با توجهات ویژه دل او را به دست آورد، پس از شنیدن این خبر خشمگین شد و از فرط عصبانیت تمام وسایل روی میز دفترش را با عصا به پایین پرت کرد! او از آن زمان کمتر به فوزیه توجه کرد و اعضای خانواده پهلوی علیالخصوص تاجالملوک از در ناسازگاری با فوزیه برآمدند.
فوزیه ایران را ترک نمود و سال بعد به دلیل پافشاری فوزیه، دربار ایران ناچار شد طلاق او را صادر کند. از این پس شهناز که از یک سو از محبت مادر جدا شده بود و از سوی دیگر پدر را به دلیل مشغله و خوشگذرانی در کنار خود نداشت تنها شد.
روابط او با عمه ها و مادربزرگش چندان گرم نبود. چرا که از یک طرف آنها را برای رفتن مادرش مقصر میدانست و از طرف دیگر از همان ابتدای تولد از آنها محبتی ندیده بود. در نهایت به دلیل دلتنگیهای شهناز قرار شد که جهت تحصیل به یک مدرسه و سپس کالجی در اروپا فرستاده شود.
او از سن ده سالگی با ثریا به عنوان نامادری روبه رو گشت، با تمام تلاشهای ثریا هرگز با او از در دوستی درنیامد ، تنها پس از کودتای 1332 حاضر به بازگشت به ایران شد. اندکی بعد به خواست شاه در سال 1335 به عقد اردشیر زاهدی پسر فضل الله زاهدی عامل کودتای 1332 درآمد.

پس از به دنیا آمدن تنها فرزندشان مهناز در سال 1337، به سبب عیاشی اردشیر زاهدی،شهناز شاهزاده تنهای دربار به تنگ آمده و تنها با دخترش در حصارک ساکن گشت و به تدریج به مواد مخدر «ال. اس. دی» روی آورد.
وی در سال 1343 پس از فوت سرلشکر فضلالله زاهدی از اردشیر زاهدی جدا شد و به زندگی هیپی گری و کولیوار رو آورد. پس از مدتی به سویس رفت. در آنجا با خسرو جهانبانی فرزند سپهبد جهانبانی که مشغول تحصیل در رشته نقاشی و یک هیپی تمام عیار بود آشنا گشت و اندکی بعد بدون اجازه دربار با او ازدواج کرد.
وی سالها پس از به دنیا آمدن دختر دوم فوزیه و پسرش کیخسرو در آنجا ماند تا اینکه به وساطت فرح دیبا بخشیده شده و به ایران آمد. شهناز پیش از انقلاب به مذهب رو آورد و نام خود را به هاجر تغییر داد. وی از آن به بعد با روسری در مجالس خصوصی شرکت میکرد. شاه در روزهای آخر حیات مایملک خود را بین فرزندانش تقسیم کرد به میزان هشت درصد از ارث خود را به شهناز بخشید و دو درصد را به فرزندش «مهناز» داد و جمعاً ده درصد از ارث شاه به آنها رسید.
شهناز که پس از فوت پدرش به تقسیم بندی ارث واقف شد و دانست که به او حدود هفت درصد کمتر از فرحناز و لیلا دادهاند به دادگاه فرانسه شکایت برد. مع ذلک با همان میزان هشت درصد صاحب پول و ملک زیادی شد که خود شوهر و فرزندانش بتوانند به راحتی در پاریس زندگی کنند. او از سیاست به کلی دور بود و راحتی خود را در آزادی از قیودات دربار و سیاست و توطئه بازی به شمار میآورد.

فرحناز، سهامدار بزرگ

فرحناز دختر دوم محمدرضاشاه در سال 1341 «اسفند ماه» به دنیا آمد.او تحصیلات خود را در ایران و در مدرسهء ویژهء نیاوران در تهران انجام داد ولی با وقوع انقلاب 1357ایران در نوجوانی به همراه خانواده خود ناگزیر به فرار از کشور شد و سپس در اوایل دههء 80 به کالج آمریکایی قاهره در کشورمصر رفت و بعدها به ایالت متحده رفت یک سال در کالج بنینگتون تحصیل کرد.
او سپس به دانشگاه کلمبیا رفت و تحصیلات خود را ادامه داد و به درجه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی اطفال دست یافت. او خواهر تنی رضا پهلوی، علیرضا و لیلا پهلوی است. او با سرمایه هنگفتی که از 15% ارثیه پدرش به دست آورد، سهامدار چند مۆسسه و کارخانه بزرگ امریکا گشت و اکنون به حال تجرد در آمریکا زندگی میکند.

لیلا، ناکام در زندگی

لیلا سومین دختر محمدرضا پهلوی و آخرین فرزند او و فرح پهلوی است که درسال 1349 «فروردین»به دنیا آمد. وی کوچکترین خواهر رضا پهلوی، علیرضا پهلوی، فرحناز پهلوی و خواهر ناتنی شهناز پهلوی بود.
با پیروزی انقلاب 1357 ایران و در حالی که لیلا تنها 8,5 سال داشت، مجبور به ترک ایران به همراه خانوادهاش و زندگی در تبعید شد.
لیلا پهلوی پس از پایان تحصیلات دوران ابتدایی، تحصیلات عالی خود را در ایالات متحده آمریکا و در دانشگاه براون در رشته ادبیات تطبیقی با گرایش زبان آلمانی و فلسفه اسکاندیناویایی به اتمام رساند.
وی با وجود داشتن تحصیلات عالیه در رشته ادبیات تطبیقی به شدت افسرده بود و از سردردهای شدید میگرن و دردهای عضلانی رنج می برد. همین امر باعث شده بود که گوشه عزلت گزیند و در جمع دوستان حاضر نشود. شکست عشقی او آخرین قطره از این جام بود که او را لبریز ساخت و در 31 سالگی دست به خودکشی زد.علت مرگ او را استعمال بیش از حد قرصهای مسکن و داروهای قوی بیان کرده اند.
او در سال 1988 م در کنار قبر مادربزرگش در پاریس دفن شد.

آمن خادمی
2013/03/09, 09:38
قديميترين عکس از جامعه مداحان تهران

تصوير ذيل سلسله جليله مداحان شرق تهران است. در اين تصوير مداحاني چون حاج علي آهي ، حاج آقاي خالقي ، حاج عزيزالله ، حاج محمد قنبري و ديگر مداحان قديمي حضور دارند.

http://forums.boursy.com/imported/2013/03/255.jpg

آمن خادمی
2013/03/13, 15:01
سه عکس کمتردیده شده تاریخی

سال ۱۹۶۱: یوری گاگارین ( نخستین فضانورد جهان ) و فیدل کاسترو (رهبر کوبا) در هاوانا:

http://media.isna.ir/content/205-43.jpg/4

سال ۱۸۷۷ تا ۱۸۸۵: زمانی که مجسمه آزادی در پاریس ساخته میشد:


http://media.isna.ir/content/206-36.jpg/4

سال ۱۹۱۰: «دیجی»ها آن زمان از زمان از چنین دستگاهی استفاده میکردند!

http://media.isna.ir/content/207-40.jpg/6

behnam
2013/03/24, 08:54
پرده خانی در قدیم


http://forums.boursy.com/imported/2013/03/654.jpg

behnam
2013/03/26, 10:16
مراسم عروسی در تهران قدیم


http://forums.boursy.com/imported/2013/03/684.jpg

behnam
2013/03/28, 22:45
http://forums.boursy.com/imported/2013/03/715.jpg

آمن خادمی
2013/03/29, 13:31
عکسی خاص از امام(ره)

http://media.isna.ir/content/0069-1.jpg/4

behnam
2013/03/30, 10:07
تصویر مدرک دیپلم در ۶۰ سال پیش

این تصاویر، نمونهای از گواهی پایان تحصیلات متوسطه متعلق به ۶۰ سال پیش است.

http://forums.boursy.com/imported/2013/03/743.jpg

آمن خادمی
2013/04/03, 23:13
شاه بر مزار کوروش / عکس


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/41.jpg

behnam
2013/04/04, 17:41
نمایی از خیابان لاله زار تهران قدیم


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/49.jpg

آمن خادمی
2013/04/05, 13:02
میدان امام حسین (ع) 44 سال پیش

http://media.isna.ir/content/1-2009.jpg/6

آمن خادمی
2013/04/06, 12:13
بودجه یک مدرسه در سال ۱۳۰۶ +سند

هزینه ماهیانه یک مدرسه دولتی در سال ۱۳۰۶، ۴۵۰ قِران بوده است.

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/96.jpg

behnam
2013/04/07, 15:50
حجره بلور و لوسترفروشی در بازار تهران در دوره مظفرالدين ‏شاه


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/116.jpg

آمن خادمی
2013/04/08, 12:38
محمدرضا شاه و فرح پهلوی در مراسم افتتاح کارخانجات ایران ناسیوال در سال 43

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/144.jpg

hossein sh
2013/04/08, 21:39
اولین پمپ بنزین ایران در آبادان
http://forums.boursy.com/imported/2013/04/174.jpg

behnam
2013/04/10, 13:36
ناصرالدين شاه قاجار در سفر سوم خويش به اروپا به همراه جمعي از مقامات ايراني و خارجي در لندن

1. ناظم الدوله (ميرزاملكم خان) 2. علي اصغر امين السلطان 3. ناصرالدين شاه قاجار 4. ابوالقاسم ناصرالملك 5. مهدي وزير همايون 6. مهدي مجدالدوله

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/237.jpg

ماهور
2013/04/10, 16:40
تصاویر زیر، آیات عظام سبحانی و مکارم شیرازی را در کنار هم نشان میدهد.

http://media.isna.ir/content/303092_243.jpg/4

آمن خادمی
2013/04/12, 12:54
یک عکس تقریبی از شهید بهشتی!


تصویر زیر، نماز جماعت تعدادی از مسلمانان اهل سنت به امامت شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی را نشان میدهد.
ین عکس که مشرق آن را منتشر کرده و روایتگر دورانی است که شهید بهشتی در مرکز اسلامی هامبورگ حضور داشته، حاکی از اقدامات عملی عقلای جهان اسلام در راستای تقریب مذاهب اسلامی است.

http://media.isna.ir/content/01-406.jpg/4

behnam
2013/04/14, 15:48
ميرزا تقي خان فراهاني، مشهور به امير كبير، صدراعظم ناصرالدين شاه قاجار


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/327.jpg

آمن خادمی
2013/04/15, 14:40
عکس/ هاشمی در حال تیراندازی

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/123.png

آمن خادمی
2013/04/16, 12:23
مراسم عروسی صادق آهنگران/عکس
یک تصویر قدیمی از مراسم عروسی صادق آهنگران که حسین پناهی( نفر سوم از سمت چپ)، بازیگر معروف سینما نیز درآن حضور داشت.

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/371.jpg

behnam
2013/04/16, 17:15
مظفرالدين شاه و عبدالمجيد ميرزا عينالدوله (صدراعظم)


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/398.jpg

behnam
2013/04/19, 17:26
باقرخان سالار ملي


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/446.jpg

ماهور
2013/04/21, 13:43
ماجرای دستور امام به سپاه درباره پسر آیت الله طالقانی


محسن رفیق دوست در کتاب خاطرات خود با عنوان «برای تاریخ میگویم»، به بیان خاطرهای از دستگیری پسر آیتالله طالقانی پرداخته است.

به گزارش ایسنا به نقل از خبرآنلاین، رفیق دوست میگوید: «انقلاب به پیروزی رسید. مدتی که گذشت، مجتبی، پسر آقای طالقانی، از سوی سپاه دستگیر شد. ایشان عضو سازمان مجاهدین بود و در جریان تغییر موضع دادهها یا به اصطلاح اپورتونیستها پرونده کارهای خلاف داشت؛ از جمله قتل یکی از دختران سازمان مجاهدین. آیتالله طالقانی به محض اینکه پسرش دستگیر شد، قهر کرد و از تهران بیرون رفت. پرس و جو کردیم و فهمیدیم در باغ کسی به نام احمد علی بابایی در شمال است. امام مرا خواستند و رفتم. توضیح خواستند. پرونده مجتبی را خدمتشان دادم. امام خوب مطالعه کردند و فرمودند: «اگر این پرونده متعلق به احمد، پسر من، بود و شما او را دستگیر می کردید، من از شما تشکر می کردم. اما چه کنم که مربوط به آقای طالقانی است و ایشان گردن انقلاب خیلی حق دارند.» بعد گفتند که شما بروید پسر ایشان را آزاد کنید و به هر نحو از ایشان دلجویی کنید.»

behnam
2013/04/22, 13:08
جعفرقلي سردار اسعد بختياري و محمدميرزا شمس الملك


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/537.jpg

آمن خادمی
2013/04/23, 12:04
تاكسی باید كارمند، كارگر، بازرگان و پیشه ور را به موقع به محل كارش برساند، بی آنكه بین راه دچار نقص فنی شود...

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/572.jpg


آخرین مراحل ساخت برج آزادی درسال 1345/عکس
http://forums.boursy.com/imported/2013/04/573.jpg

آمن خادمی
2013/04/23, 12:09
از جمله اساتیدی كه نامش در این كارنامه آمده است، كمال الملك استاد نقاشی است و از جمله شاگردان، ناصرالدین شاه قاجار است.

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/574.jpg

behnam
2013/04/25, 11:56
عکسی از تهران قدیم


http://iran-photogallery.persiangig.com/image/tehran-ghadim/1.jpg

ماهور
2013/04/26, 16:41
آن داربی که پایانی نداشت + عکس


ستاره سابق تیم ملی و پرسپولیس به مرز 50 سالگی رسید.

به گزارش ایسنا، به نقل از نامه، دی ماه سال 73 یکی از جنجالی‎ترین دربی‎های تهران برگزار شد؛ مسابقه‎ای که به خاطر شدت درگیری‎ها ناتمام ماند. صحبت از این دربی همه را یاد مجتبی محرمی ستاره آن سال‎های پرسپولیس می‎اندازد که با قلعه نویی سرمربی این روزهای استقلال درگیر شد و در نهایت نیز فدراسیون فوتبال حکم به برتری آبی‎ها داد.

http://media.isna.ir/content/0164-1.jpg/4

محرمی پس از پایان فوتبالش مسیر درستی را انتخاب نکرد ولی قلعه‎نویی به یکی از موفق‎ترین مربیان ایران بدل شد. ستاره سابق قرمزها روز جمعه 50 سالگی خود را جشن می‎گیرد.

عکس زیر مربوط مربوط به همان دربی جنجالی است.

behnam
2013/04/27, 16:31
عکس تاریخی از نخستین خودرو وارد شده به ایران


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/669.jpg

آمن خادمی
2013/04/29, 11:40
عکس/ کودکی آیت الله بهجت

http://forums.boursy.com/imported/2013/04/715.jpg

behnam
2013/04/30, 16:58
شاید قدیمیترین عکس از یک شبه تئاتر ایرانی


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/774.jpg

آمن خادمی
2013/05/02, 22:12
خیابان لاله زار در سال 1315

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/43.jpg

کتابی مصور از تاریخ معاصر ایران + عکس

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/44.jpg

behnam
2013/05/04, 18:04
زنان ارمنی در دوره قاجار

عکس تاریخی با پیشینهای نزدیک به صد و بیست سال اثر آنتوان سوروگین، عکاس ایرانی ـ گرجستانی عصر قاجار

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/70.png

آمن خادمی
2013/05/07, 11:27
عکس / تهران در سال ۱۳۳۴

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/337.jpg

آمن خادمی
2013/05/09, 14:21
عکس/بی آلایش ترین واحد زرهی جهان

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/409.jpg

behnam
2013/05/13, 18:32
كلنل محمدتقي خان پسيان فرمانده ژاندارمري ايالت خراسان در سال 1300 شمسي


http://forums.boursy.com/imported/2013/05/604.jpg

آمن خادمی
2013/05/15, 12:56
عکس/ نامه هیتلر به رضا شاه

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/693.jpg

behnam
2013/05/18, 13:07
مظفرالدين شاه و عبدالمجيد ميرزا عين الدوله (صدراعظم)


http://forums.boursy.com/imported/2013/04/398.jpg

آمن خادمی
2013/05/24, 20:33
ناصر حجازی و علی پروین، در دوران حضور در تیم ملی فوتبال.

http://forums.boursy.com/imported/2013/05/1009.jpg

behnam
2013/05/26, 15:10
۲۹ سپتامبر ۱۹۳۲، طبقه ۶۹ آسمانخراش در حال ساخت GE Building در منهتن نیویورک – پس از رکود بی سابقه اوایل دهه ۱۹۳۰ در آمریکا کارگاه هاى ساختمانى تعطیل و کارگران بیکار شده در حال استراحت و خواندن اخبار روز هستند.


http://forums.boursy.com/imported/2013/05/1143.jpg

behnam
2013/05/28, 14:54
تئاتر سعدی سال 1950 میلادی



http://forums.boursy.com/imported/2013/05/2.jpeg

behnam
2013/05/30, 13:47
انیس الدوله ، یکی از زیباترین و محبوب ترین زن های حرمسرای ناصرالدین شاه


http://forums.boursy.com/imported/2013/05/1356.jpg

behnam
2013/06/09, 14:46
سپتامبر 1939 : رژه سربازان آلمان نازی در حضور پیشوا در لهستان: سربازان آلمانی در مدت یك روز لهستان را به اشغال خود در آوردند و آتش جنگ جهانی دوم را شعله ور ساختند.


http://forums.boursy.com/imported/2013/06/416.jpg

behnam
2013/06/16, 19:05
پاسپورت دوره قاجار


http://forums.boursy.com/imported/2013/06/1034.jpg

behnam
2013/06/19, 16:41
کتاب ششم ابتدایی که در قدیم برای دانش آموزان دختر و پسر متفاوت بود


http://forums.boursy.com/imported/2013/06/1471.jpg

http://forums.boursy.com/imported/2013/06/1473.jpg

behnam
2013/06/24, 20:24
ساختمان پلاسکو چهار راه استانبول 1344


http://forums.boursy.com/imported/2013/06/1907.jpg

مجیدشمسعلی
2013/06/25, 19:42
http://media.isna.ir/content/01-496.jpg/4

behnam
2013/06/29, 20:05
جرج ششم،احمد شاه قاجار و شهردار لندن ؛ سال 1919 میلادی


http://forums.boursy.com/imported/2013/06/14.jpeg

behnam
2013/07/02, 15:22
اداره پست طهران قدیم


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/213.jpg

آمن خادمی
2013/07/03, 14:10
«فوزیه» درگذشت


فوزیه فواد، دختر ملک فواد اول پادشاه مصر و نخستین همسر محمدرضا پهلوی شاه سابق ایران روز گذشته در 92سالگی درگذشت.

به گزارش ایسنا، شرق به نقل از روزنامه «المصری الیوم» نوشت: ملک فواد دوم آخرین بازمانده پادشاهی مصر در صفحه فیسبوک خود با اعلام این خبر گفت که روز چهارشنبه (امروز) پیکر فوزیه از مقابل مسجد سیده نفیسه در قاهره تشییع خواهد شد.



http://media.isna.ir/content/n00091429-r-b-018.jpg/4

فوزیه خواهر ملک فاروق اول پادشاه دیگر مصر بود که در سال 1939 دو سال پیش از آنکه محمدرضا پهلوی به قدرت برسد با او ازدواج کرد. مراسم ازدواج آن دو در قاهره برگزار شد و امکلثوم در آن، ترانه «زفاف» را به همین مناسبت خواند. حاصل این ازدواج دختری به نام شهناز بود.

در سال 1945 فوزیه از شاه ایران جدا شد و بعد در سال 1948 به صورت رسمی از او طلاق گرفت. فوزیه در سال 1949 با سرهنگ اسماعیل شیرین ازدواج کرد که از او یک دختر به نام نادیه و یک پسر به نام حسین به دنیا آورد و بعدها از او نیز جدا شد.

سال 2005 روزنامههای مصری خبری را به اشتباه درباره مرگ او منتشر کردند که بعد معلوم شد مربوط به فوزیه دختر ملک فاروق بوده است.

آمن خادمی
2013/07/05, 14:01
ملکه ای که از دربار پهلوی فرار کرد/عکس

مرگ فوزیه، اولین همسر محمدرضا پهلوی، ماجرای طلاق خبرساز او از همسرش را دوباره داغ کرده است.

مجله مهر : «راز طلاق ملکه غمگین». این شاید یکی از نکات پنهان زندگی زنی بود که تنها 9سال همسر شاه ایران بود و بعد به زادگاهش برگشت.«فوزیه» زنی که همسر اول محمدرضاشاه پهلوی بود، دیروز در سن 92 سالگی و درشهر اسکندریه مصر درگذشت.

فوزیه فرزند ملک فواد پادشاه اسبق مصر بود که در یک ازدواج سیاسی و برای تحکیم روابط ایران و مصر، با مقدمه چینی انگلیسی ها وارد دربار ایران شد. «شهناز»، نخستین فرزند شاه سابق ایران حاصل این ازدواج است . فوزیه اولین همسر از 3 همسرمحمدرضا پهلوی بود که در دوران ولیعهدی محمدرضا پهلوی در سال 1317 به عقد او درآمد و 9 سال بعد در دوران سلطنت محمدرضا، در شرایطی که مدت 3 سال ایران را ترک کرده بود وبا انتشار نامه ای، از او طلاق گرفت. طلاقی که یکی از نکات مبهم در زندگی او با محمدرضا پهلوی است و روایت های مختلفی درباره آن شده است. از پسردار نشدن فوزیه برای ولیعهدی محمدرضا تا حسادت های خواهرشوهرش «اشرف پهلوی». اما دلیل واقعی طلاق او چه بود؟

فوزیه در شرایطی وارد دربار ایران شد که مشکلات زیادی روبه روی خود می دید. از تبار دوگانه «مصری – آلبانیایی» اش تا اختلاف های جدی با خانواده همسرش. فوزیه مصری بود و طبیعی بود که نتواند به زبان فارسی صحبت کند. تنها راه ارتباط کلامی او با محمدرضا هم زبان فرانسوی بود. روابط او نیز منحصر به میهمانیهای پر تکلّف درباری بود. تنها میهمانانی که مرتباً به دعوت فوزیه به کاخ میآمدند، سفیر مصر و همسرش بودند.

از طرف دیگر طبق متمم 37 قانون اساسی وقت ایران، او نمی توانست ملکه ایران و مادر ولیعهد باشد. چون تابعیت ایرانی نداشت. تنها راه ممکن، دورزدن قانون بود که با اضافه کردن صفت «ایرانی» به نامش توسط پدر همسرش یعنی رضاخان و تصویب تابعیت ایرانی او در مجلس، این مشکل برطرف شد و فوزیه «ملکه ایران» لقب گرفت. اما این پایان ماجرا نبود.


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/482.jpg

مردی که به همسرش قانع نبود

نزدیکان دربارپهلوی و مورخان، علاقه به داشتن روابط با زنان و دوشیزگان را یکی از عادت های محمدرضا پهلوی می دانستند. موضوعی که خود محمدرضا هم به آن اذعان کرده بود:«هنگامی که در کشور سوئیس به تحصیل اشتغال داشتم ندرتاً فرصت آن را پیدا میکردم که با دوشیزگان آشنا شوم و سرپرست من یا به عقیده و سلیقه شخصی خود و یا به اطاعت از دستورهای پدرم از معاشرت من با بانوان ممانعت میکرد. پس از بازگشت از اروپا در اواخر دوره تحصیلات من در دانشکده افسری، پدرم به فکر افتاد که همسر شایستهای برای من انتخاب کند...ظاهراً در این ایام پدرم عکس شاهزاده خانم فوزیه را دید...»

اما رابطه نامحدود و مداوم محمدرضا با زنان دیگر، پس از ازدواجش با فوزیه هم ادامه پیدا کرد. تا جایی که فوزیه درچند مورد، مغازله محمدرضا با زنان دیگر را دیده و شکایت او را پیش رضاخان می برد. رضاخان هم با تحکم، محمدرضا را مورد عتاب و خطاب قرار می دهد و او را حتی به محرومیت از ولیعهدی تهدید می کند.

در کتاب «دخترم فرح» که منسوب به «فریده دیبا» مادر فرح دیبا و همسرسوم محمدرضا پهلوی است هم اشاره ای به این ویژگی محمدرضا شده است. در صفحه 150 این کتاب می خوانیم:« ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺭﺳﻤﻲ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. «ﻓﻮﺯیه» ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﻳـﻦ ﻭﺿـﻊ ﺭﺍ ﺗﺤﻤـﻞ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺖ. »

دختری که نمی توانست ولیعهد باشد

شاید بتوان مهم ترین عامل جدایی فوزیه از خاندان پهلوی را تولد دخترش یعنی شهناز دانست. «نیلوفر کسری» در مقاله «عقدکنان محمدرضا با فوزیه» که توسط موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده می نویسد:« رضاشاه که قصد داشت از طریق این وصلت در سطح جهانی اعتباری بیابد، به داشتن فرزند پسر (با تابعیتی مصری و ایرانی) بسیار دلبسته بود. اما تولد شهناز در 5 آبان 1319 نقشه او را برهم زد و فوزیه را با آن روی سکه آشنا کرد. چه شاه پیر پس از شنیدن خبر تولد فرزند دختر اخمهایش را درهم کشید و ناخشنودی خود را ابراز کرد. او در جایی شنیده بود که ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سالها پیش به او گفته بودند اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه کشته و یا تبعید میشود و عجیب اینکه این پیشگویی عوامانه در سال 1320 به تحقق پیوست. در این میان اوقات تلخیها، گفتوگوها و حرف و حدیثهای افراد گوناگون و از همه مهمتر طعنههای تاجالملوک(همسر رضاشاه) و خواهران محمدرضا حالت روحی فوزیه را بدتر کرد.»


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/484.jpg

خواهرشوهری که چشم دیدن عروس را نداشت

خیلی ها «اشرف پهلوی» را عامل اصلی جدایی فوزیه و محمدرضا می دانند.«اردشیر زاهدی» که با دختر فوزیه و محمدرضا یعنی «شهناز» ازدواج کرده بود درباره نقش اشرف پهلوی در طلاق فوزیه می گوید:« اشرف، فوزیه را متهم به هرزگی میکند.» شمس، خواهر اشرف هم مانند اردشیر زاهدی اشرف را عامل از هم گسیختگی پیوند از دواج فوزیه و شاه دانسته است، به طوری که شمس بعدا به ثریا زن دوم شاه، هشدار میدهد که مواظب اشرف باشد چون وی زنی خودخواه و توطئهگر است.

«محمدناصر صولت قشقایی» هم در بخشی از کتابش درباره دلایل طلاق فوزیه، به نقل از «قاسم غنی» یکی از نزدیکان دربار پهلوی به ماجرایی اشاره می کند که تا به حال کمترکسی به ان اشاره می کند:«بعد از آن‏که یک شبی در حضور خود شاه‏ والا حضرت اشرف،شمعدانی نقره را به طرف سر فوزیه پرتاب کرد که اگر فوزیه رد نکرده بود،یا سرش می‏شکست یا کور می‏ شد، والا حضرت اشرف خواست نقشه‏ی خودش را عملی کند،بدین قسم‏ که اول فوزیه را از دربار طرد کند و بعد هم، ولایت عهدی خودش را پابرجا کند. به خانم علاء وعده داد که دخترش را برای شاه خواهد گرفت و ملکه‏ ایران می‏ شود. خانم علاء هم یک خانم‏ حقّه ‏بازی‏ست، فورا باور کرد و این نامه را آورد. عرض کردم در این‏ نامه‏ ها چه بوده است؟ جواب داد که در هر دو نامه فوزیه را تهدید کرده بودند که اگر به ایران آمدی به وسیله‏ زهر تو را خواهند کشت‏ و مسمومت می ‏کنند و از این قبیل چیزها و امضا هم خیرخواه شما بوده.»



سرانجام ملکه غمگین

فوزیه در 1324 طبق قوانین مصر از شاه تقاضای طلاق کرد و در 1327 نیز طلاق وی در ایران جاری شد. روز دوشنبه 19 مهر ماه 1327 روزنامه قیام ایران که مدیر آن حسن صدر بود و ارتباط نزدیکی با محافل سیاسی تهران داشت در ستون اخبار مخصوص خود اطلاع داد: «در آخرین ساعات دیشب اطلاع یافتیم که سفارت مصر در تهران اثاث ملکه فوزیه را تحویل میگیرند که به قاهره ارسال دارد... دوم مهر ماه دکتر قاسم غنی به سفارت ایران در آنکارا منصوب شده است و باید قاهره را ترک گوید. زیرا بودن او در قاهره پس از جریان طلاق فوزیه به صلاح نیست. چند روز بعد هم در جراید منتشر شد که سید حسن امامی ـ امام جمعه تهران ـ به وکالت از طرف اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی،علیا حضرت فوزیه را طلاق داده و صیغه طلاق در تاریخ 24 مهر ماه 1327 جاری شد.»البته متارکه شاه و فوزیه در روابط سیاسی ایران و مصر تغییری ایجاد نکرد


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/492.jpg

ورودی ویلای شخصی فوزیه در بندر اسکندیه مصر

فوزیه در سال 1328 با سرهنگ اسماعیل حسین وزیر دفاع سابق مصر ازدواج کرد اما در پی کودتای اول مرداد 1331 که به خلع فاروق و تبعید وی انجامید، فوزیه عنوان "شاهدخت مصر" را از دست داده و تمامی ثروتش بر باد رفت، اما حاضر به ترک مصر نشد. او با وجود مضیقه مالی در مصر در کنار شوهرش ماند و تا زمان مرگ وی 45 سال با او زندگی کرد و سرانجام 11 تیر سال 92 در ویلای شخصی اش در اسکندریه مصردرگذشت.

behnam
2013/07/05, 14:03
مظفرالدین شاه در فرنگ



http://forums.boursy.com/imported/2013/07/495.jpg

آمن خادمی
2013/07/05, 22:12
فوزیه در دوران پیری/عکس

در این عکس که در سال 2004 گرفته شده ، او همراه دامادش اردشیر زاهدی دیده می شود. فوزیه (دختر ملک فواد،پادشاه اسبق مصر و خواهر ملک فاروق،آخرین پادشاه مصر) ، اولین همسر محمدرضا پهلوی ، شاه مخلوع ایران دیروز در منزل مسکونی خود در اسکندریه مصر درگذشت.


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/542.jpg

behnam
2013/07/08, 19:29
آلبرت اینشتین در کودکی


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/983.jpg

behnam
2013/07/12, 15:07
سالن کشتی قدیم تهران


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/1461.jpg

behnam
2013/07/14, 15:25
شیراز ، آرامگاه سعدی دوره قاجاریه


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/1650.jpg

behnam
2013/07/21, 15:44
فرودگاه مهرآباد سال 1327


http://forums.boursy.com/imported/2013/07/2401.jpg

ماهور
2013/07/26, 14:02
گل کوچیک پروین با توپ پلاستیکی/عکس


علی پروین در حال فوتبال گلکوچک با توپ پلاستیکی

http://forums.boursy.com/imported/2013/07/2782.jpg

ماهور
2013/07/29, 12:09
عکسی جالب از مرحوم سیداحمد خمینی


به گزارش ایسنا، این عکس توسط نامه نیوز منتشر شده است:

http://media.isna.ir/content/035-7.jpg/4

آمن خادمی
2013/07/31, 14:16
تصویری قدیمی از علی کریمی

علی کریمی در سال هایی که بازیکنی ناشناخته بود، توجه ویژهای به تحصیلات داشت!
علی کریمی پیش از مطرح شدن در فوتبال ایران عضو تیم فتح بود تهران بود.

در آن دوران که روزنامه ها به سراغ پدیده های جوان فوتبال می رفتند تا نظر آنها در خصوص مسائل مختلف جویا شوند، گفتگویی با چند جوان جویای نام از جمله علی کریمی و پژمان جمشیدی در مورد اهمیت تحصیلات برای ورزشکاران انجام دادند که خواندن آنها پس از سالها جالب است.

http://forums.boursy.com/imported/2013/07/3102.jpg

عکس/ یادش بخیر!

http://forums.boursy.com/imported/2013/07/3103.jpg

محمدرضاشاه در حال تیراندازی

http://forums.boursy.com/imported/2013/07/3104.jpg

یورس
2013/08/01, 11:42
دو قرانی

http://forums.boursy.com/imported/2013/08/164.jpg

ماهور
2013/08/02, 20:25
اعتبارنامه ریاست جمهوری رجایی/عکس


دومین انتخابات ریاستجمهوری ایران در دوم مرداد سال ۱۳۶۰ برگزار و بر اساس آن محمدعلی رجایی با اکثریت مطلق آرای اخذ شده، یعنی ۱۳ میلیون و یک هزار و ۷۶۱ رای از مجموع ۱۴ میلیون و ۷۶۳ هزار و ۳۶۲ رأی به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد.

http://forums.boursy.com/imported/2013/08/271.jpg

ماهور
2013/08/02, 20:27
تفریحات خانواده پهلوی در دریا /عکس

سفر به جزیره کیش و قایق سواری از تفریحات خانواده پهلوی بود که تحت هیچ شرایطی ترک نمی شد.

http://forums.boursy.com/imported/2013/08/272.jpg

behnam
2013/08/08, 12:04
کارخانه پپسی کولا در تهران ، دهه ٤٠ خورشیدی


http://forums.boursy.com/imported/2013/08/713.jpg

behnam
2013/08/12, 18:38
http://forums.boursy.com/imported/2013/08/1333.jpg

یورس
2013/08/17, 16:08
روزی که رایانه شخصی متولد شد

رایانه های شخصی که این روزها از آن استفاده می کنیم پیشینه ای بسیار طولانی دارد و سالیان سال است که دانشمندان و محققان برای دستیای به بهترین آن تلاش می کنند. تا به حال شرکت های بسیاری بوده اند که در این راه سرمایه های کلان گذاشته و کامپیوترهای قدرتمند ساخته اند.

32 سال پیش شرکت رایانه ای IBM اولین رایانه شخصی که به فروش خوبی رسید را وارد بازار کرد. این مدل که 5150 نام داشت عصری تازه در دنیای فناوری ها ایجاد کرد. این رایانه باعث شد تا شرکت های مختلف به تکاپو افتاده و اقدام به تولید رایانه های مختلف کنند.

البته رایانه شخصی 5150 شرکت آی.بی.ام تنها رایانهای نیست که در آن دوران در دنیا به فروش رسید. شرکت اپل هم با اپل 1 در سال 1976 / 1355 به این هدف رسید. قبل از این مدل، در سال 1973 / 1352، شرکت آی.بی.ام اسکمپ را تولید کرد که نام کامل آن رایانه مخصوص، ماشین قابل حمل ای.پی.ال بود.

http://forums.boursy.com/imported/2013/08/3.jpeg


آنچه 5150 را از مدلهای پیشین آن متمایز میساخت، این بود که در آن زمان رایانه از سه قسمت مجزا تشکیل شد. بدین ترتیب یک شرکت دیگر میتوانست هر تکه از آن را طراحی کند یا روی هر تکه به طور جداگانه تحقیق و مطالعه انجام دهد. در نتیجه صنعت رایانه به سرعت گسترده شد و مدل تازهای برای ساخت رایانهها به وجود آمد.

5150 با سیستمعامل پی.سی- داس کار میکرد که در آغاز کار شرکت جوان مایکروسافت در آن زمان، ام.اس- داس هم نامیده میشد. این رایانه باعث شد تا مایکروسافت نیز اولین گام را در راه تولید سیستم عامل ها بردارد و پس از مدتی به یکی از بزرگترین شرکت های رایانه ای دنیا تبدیل شود.

این رایانه که در آن زمان به عنوان برترین دستگاه سال نیز شناخته شد تنها 64 کیلوبایت حافظه داشت و هیچگونه اتصال به اینترنت صفحه لمسی یا درایو سی دی هم نداشت. این رایانه با قیمت 1600 دلاری عرضه می شد و این در مقابل یک تلفن همراه امروزی که بیش از 8 گیگابایت حافظه دارد و با قیمت کمتر از 500 دلار عرضه می شود بسیار جالب است.