PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : روز مبعث بر مسلمانان مبارک



vet
2011/06/30, 10:59
روشن جهان زنور جمال محمد است
گلشن جوان ز خوشه های کمال محمد است
ما دست کی زنیم به دامان دیگران
تا دامن محمد و آل محمد است

عید مبعث بر تمامی مسلمین مبارک

مجيد رادمنش
2011/06/30, 18:05
http://forums.boursy.com/imported/2011/06/57.png

محمد به مرز چهل سالگی رسيده بود. تبلور آن رنج مايه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسياری را در بيرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانيد.


ـ آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق درانديشه بود كه ناگهان صدايی گيرا و گرم درغار پيچيد: «بخوان!»


ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگريست! صدا دوباره گفت:بخوان!


ـ اين بار محمد بابيم و ترديد گفت: «من خواندن نمیدانم».


صدا پاسخ داد: «بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمی را از لخته خونی آفريد، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترين است، همو كه با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را كه نمی دانست بياموخت........»


و او هر چه را كه فرشته وحی خوانده بود باز خواند.


ـ هنگامی كه از غار پايين می آمد زير بار عظيم نبوت و خاتميت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزيد از اين رو وقتی به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: «مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می كنم!»


و چون خديجه علت را جويا شد گفت: «آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود،امشب من به پيامبری برگزيده شدم!»


خديجه كه از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی كه روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانيد گفت: «من مدتها پيش در انتظار چنين روزی بودم می دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق داري، اينك به پيشگاه خدا شهادت می دهم كه تو آخرين رسول خدايی و به تو ايمان می آورم......»

محاد
2011/07/01, 04:24
http://up.iranblog.com/images/f25xibc52m77zkeys1o.jpg (http://up.iranblog.com/)