پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند-حافظ -دکلمه رضا پیربادیان
دلا بـسـوز کـه سـوز تـو کـارهـا بـکنـد
نـیاز نـیـم شبی دفع صد بلا بکند
عتـاب یـار پـری چـهـره عـاشـقـانه بکش
کـه یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز مـلـک تـا مـلـکـوتـش حجاب بر دارند
هر آنـکه خدمت جام جهان نما بکند
طـبـیـب عشـق مسـیحا مست و مشفق لیک
چـودرد در تو نبیند کـرا دو ا بکند
تـو با خدا ی خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
زبـخـت خـفته مـلولـم بـود کـه بیداری
بـه وقـت فاتحه صبح یک دعا بکند
بـسوخـت حـافظ و بـویی به زلف یار نبرد
مـگر دلالـت این دولتش صبا بکند
دانلود با لینک مستقیم
===========
من محرم ها (هیئت) می روم دانشگاه شریف...
یک سالی یک روحانی ای این چند مصرع اول را با یک سوز خاصی خواند... همچین به دلم نشست.../:.wubsmiley.:/ خیلی...
جمله ی اولش خیلی حرف دارد...
دلا بسوز...
دلا بسوز...
دلا بسوز...
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند حافظ
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
نزدیک آی
بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست
بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم هسته اين بار سياه
اندوه مرا بچين كه رسيده است
دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتي بسته است.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام.
به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است.
صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم.
دوست من ، هستي ترس انگيز است.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي، تا من سراسر «من» شوم.
سهراب سپهری
مجموعه : آوار افتاب / نزدیک آی
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
orumbourse
نزدیک آی
بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست
بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم هسته اين بار سياه
اندوه مرا بچين كه رسيده است
دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتي بسته است.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام.
به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است.
صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم.
دوست من ، هستي ترس انگيز است.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي، تا من سراسر «من» شوم.
سهراب سپهری
مجموعه : آوار افتاب / نزدیک آی
سلام به خونه خوش امدید.
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیمگاه سفر آمد؛ نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ استبه یاد پدر شعر انقلابگاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاهِ وادیِ ایمن برانیموادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان استاز هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای من خموشمدریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب راهوار خویش دارندگاه سفر آمد برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خُرد از آرام بردار!گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چارهساز استره توشه باید عقل را در کار بندیم
دل بر خدا، آنگه به رفتن باره بندیمره توشه باید شب را در دل نشانیم
وادی به وادی باره تا بر دل نشانیمباید خطر کردن، سفر کردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدنتنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کردگر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریمحکم جلودار است بر هامون بتازیم
هامون اگر دریا شود از خون بتازیماز دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتنگر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریمفرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوارجانان من برخیز! بر جولان برانیم
زانجا به جولان تا خط لبنان برانیمآنجا که جولانگاه اولاد یهود است
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداستآنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته داردجانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما راجانان من! برخیز باید بر جبل راند
حکم است باید باره تا دشت امل راندباید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطینباید به سر زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کردجانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوشتکبیرزن، لبیکگو، بنشین به رهوار
مقصد دیار قدس، همپای جلودار …
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست
فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه
هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست
سنجیده ایم ما، بجز از موی و روی یار
حاصل ز رفت و آمدِ لیل و نهار نیست
دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود ز آنکه به یک گل بهار نیست
خندید صبح بر من و بر انتظار من
زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست
فرهاد یاد باد که چون داستان او
شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست
ناصح مکن حدیث که:« صبر اختیار کن»
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست
کار تو بوسه بر مه و بار تو مشک ناب
ای زلف یار، خوش تر از این کار و بار نیست
برخیز دلبرا که در آعوش هم شویم
کان یار یار نیست که اندر کنار نیست
امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من! بهار که فصل شکار نیست
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیرزن، لبیکگو، بنشین به رهوار
مقصد دیار قدس، همپای جلودار …
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
خال به کنج لب يکی، طُرۀ مشک فام دو
وای به حال مرغ دل، دانه يکی و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
از چه کنم مجابشان؟ پخته يکی و خام دو
از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب
وای به روزگار من، روز يکی و شام دو
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟
باده بيار و می بده، صبح يکی و شام دو
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می
در کف ترک مست بين، باده يکی و جام دو
کُشتهء تيغ ابرويت گشته هزار همچو من
بستهء چشم جادويت، ميم يکی و لام دو
وعدۀ وصل می دهی ليک وفا نمی کنی
من به جهان نديده ام، مرد يکی و کام دو
پاسخ : گزیده های شعر و شاعری
محمد فضولی (ترکی آذربایجانی: Məhəmməd Füzuli، ترکی استانبولی: Fuzûlî) یا ملا محمد بن سلیمان بغدادی[۴] (۱۴۸۳-۱۵۵۶) شاعر و ادیب آذربایجانی[۵][۶][۷][۸] است. او را «بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ دهم» میدانند.[۱] پدر وی ساکن حله در عراق امروزی بود و محمد فضولی در آنجا بهدنیا آمد و در بغداد پرورش یافت از این روی، سه زبان ترکی، فارسی و عربی را به خوبی میدانست و به هر سه زبان شعر سرودهاست. او را یکی از پایهگذاران سبک هندی میدانند.[۹]
مردم این دیار را با من |
|
اثر شفقت و عنایت نیست |
یا در ین قوم نیست معرفتی |
|
یا مرا هیچ قابلیت نیست[۱۰] |
نمونه شعر ترکی[ویرایش]
ای خوش اول مست، کی بیلمز غمی-عالَم نه ایمیش، |
|
نه چکر عالم اوچون غم، نه بیلر غم نه ایمیش |
بیر پری سیلسیلهای-عشقینه دوشدوم ناگه، |
|
شیمدی بیلدیم سببی-خیلقت-آدم نه ایمیش. |
واعظ اوصافی-جهنم قلیر، ای اهل ورع! |
|
وار اونون مجلسینه، بیل کی جهنم نه ایمیش! |
اوخو کؤکسومده ئوتوپ، قالمیش ایمیش پئیکانی، |
|
آه بیلیدیم سببی-آهی-دمادم نه ایمیش! |
ترجمه فارسیخّرم آنکس که نداند غم عالم چه بوَد |
|
نه بداند غم عالم، نه که خود غم چه بوَد |
ناگهان بندی زنجیر نگاری شدهام |
|
حال دانم سبب خلقت آدم چه بود |
گفت واعظ همه اوصاف جهنم، زاهد! |
|
باش در مجلس او، بین که جهنم چه بود |
تیر بر دل بزد و مانده بجا پیکانش |
|
آه، دانم سبب آه دمادم چه بود |
ای فضولی مزه باده ساقی دانی |
|
چو کنی توبه بدانی که ریا هم چه بود |
فارسی[ویرایش]
قدیمیترین نسخه خطی دیوان فارسی فضولی در ۲۰ جمادیالاولی ۹۵۹ قمری به خط حبیبالله اصفهانی نوشته شدهاست. این نسخه هماکنون در کتابخانه مرادیه در ترکیه نگهداری میشود.[۲۲] در مقدمهٔ این دیوان، فضولی با زبانی که گاه به طنز نزدیک میشود، شرح میدهد چگونه بعد از این که در سرودن شعر به عربی و ترکی مهارت پیدا کرده، اشعار پراکندهٔ فارسی سرودهاست به سرودن غزل به فارسی پرداختهاست:[۲۳]تا آنکه روزی گذارم بمکتبی افتاد، پری چهرهٔ دیدم فارسینژاد، سهی سروری که حیرت نظارهٔ رفتارش الف را از حرکت انداخته بود و شوق مطالعهٔ مصحف رخسارش دیدهٔ نابینایی صاد را عین بصر ساخته بود. چون توجه من دید از گفتهای من چند بیتی طلبید. من نیز چند بیتی از عربی و ترکی باو ادا نمودم و لطایف چند نیز از قصیده و معما برو فزودم. گفت که اینها زبان من نیست و بکار من نمیآید، مرا غزلهای جگر سوز عاشقانهٔ فارسی میباید.
هر چند اصولاً فضولی در این مقدمه با شوخطبعی مسائل را بیان میکند و بعید نیست از سر شوخطبعی این ماجرا را نقل کرده باشد اما به هر حال غزلهای عاشقانهٔ فارسی فضولی بخش مهمی از دیوان او را تشکیل میدهند.
--
در ایران عالیم قاسیموف به همراه علیرضا قربانی یکی از غزلهای ترکی فضولی را به صورت آواز اجرا کرده است