با سلام
پتروشیمی بصره یكی از عملیاتهای مهم ما زدن تاسیسات پتروشیمی بصره بود. این محل بر خلاف اسمش كه غیرنظامی است، یكی از بزرگترین پایگاههای عراق بوده و در آنجا دو دستگاه رادار دوربرد كه از نظر نظامی اهمیت زیادی داشتند، نصب شده بود؛ به طوری كه برای عراقی، نگهداری از این رادارها بسیار مهم و برای ما هم انهدام آن یكی از ضروریات بود. عراق با تمام امكانات هوایی و زمینی خود، سعی در نگهداری آن داشت و ایران نیز به تمام نیروهای رزمی خود، اعم از زمینی، هوایی و هوانیروز ماموریت آزاد داده بود كه آنجا را منهدم كنند. یك بار نیروی هوایی یك بمب 5 تنی را با یك فروند F-4D روی ساختمان انداخت، ولی استحكام سطح ساختمان آنقدر زیاد بود كه آسیب كلی به رادار وارد نیامد. اهمیت این رادارها در این بود كه عملكردی مثل آواكس داشتند و مركز تجمع نیروهای ایرانی را ثبت می كردند و توپخانه خود، گرا می دادند.
تنها فرقی كه این رادارها با آواكس داشتند این بود كه آواكس، رادار سیار و دارای برد محدودی است، ولی این رادارهای ثابت بودند و میدان عمل خیلی وسیعی داشتند. هوانیروز برای انهدام آن، اقدامات زیادی كرده بود، ولی هنوز این مهم عملی نشده بود. خلبانهای هوانیروز ساعتها در اطراف رادار دور زده بودند كه موشك خود را روی آن قفل كنند، ولی هنوز موفق به این كار نشده بودند. البته برای این كار، فقط كبراهایی وارد عمل می شدند كه موشك ماوریك داشتند. آن روز درگیری در غرب كارون، بسیار شدید بود و تمام منطقه را دود غلیظ حاصل از سوختن ادوات و چاههای نفت، فرا گرفته بود. ناگهان از نظرم گذشته كه پروازی روی پتروشیمی داشته باشم و به قول معروف، من هم شانسم را امتحان بكنم.
راست به چپ :سرهنگ خلبان ، مهدی مدرس ، سروان خلبان ، رضا میبدی فرمانده منطقه علیرغم اینكه من مسئولیتهای زیادی در هوانیروز داشتم، پیشنهاد پرواز مرا قبول كرد و قرار شد به همراه یك فروند 214 و یك فروند كبرا، كه حفاظت مرا برعهده داشت، به آنجا اعزام شویم. ساعت 9:30 هلیكوپتر من با دو موشك ماوریك از زمین كنده شد و به طرف هدف به پرواز درآمد. هلیكوپتر كبرای دوم و به دنبالش هلیكوپتر 214 كه یك گروه فیلمبرداری از برنامه «ایران در جنگ» را به همراه داشت، در اطراف من به پرواز درآمدند. در ارتفاع خیلی پائین پرواز می كردیم؛ با این حال، زودتر از آنچه انتظار میرفت، عراق به پرواز ما پی برد و ابتدا هواپیماهای میگ 21 و پس از آن هلیكوپترهای «هایند» دشمن در ارتفاع بالا اقدام به تیراندازی به سوی ما كردند. علت پرواز هلیكوپترهای عراقی در ارتفاع بالا، این بود كه هم ما را هدف قرار دهند و هم پدافندشان بتواند به راحتی به سوی ما تیراندازی كند. با وجود آن همه موانع، بیش از هفت بار به طرف پتروشیمی پرواز كرده و به آن نزدیك شده بودم ولی موشك ماوریك روی آن قفل نشده بود. به فكر فرو رفتم تا علت را بیابم. ناگهان علت قفل نكردن موشك را فهمیدم. به ستوان میبدی گفتم: می دانی چرا موشك قفل نمیشود؟- نه.- برای اینكه ساختمان همرنگ زمین است و هرگز این موشك از این زاویه نمی تواند كاری بكند.- سعی كن این فرصت طلایی را از دست ندهیم.- بهتر است از سمت غرب هم آزمایش كنیم.- آن منطقه ناشناخته است و مجاز به پرواز در آنجا نیستیم.- اهمیت این موضوع بیشتر از آن است كه ما معطل بكنیم؛ پس بهتر است فرصت را از دست ندهیم و كارمان را شروع كنیم.
او حرفی نزد و بلافاصله هم نظرمان را برای تغییر مسیر به هلیكوپترهای بعدی گفتیم و سپس به طرف غرب ساختمان پتروشیمی پرواز كردیم. پدافند عراق با شدت تمام شلیك میكرد و تعداد هلیكوپترهای عراقی كه ما را موشك باران میكردند، زیادتر شده بود، ولی هنوز منتظر فرصتی بودم كه موشك قفل كند و كارم را انجام دهم. سرانجام از سمت غرب به ساختمان نزدیك شدیم و با توجه به به سایهای كه آفتاب در سمت غربی ایجاد كرده بود، موشك قفل كرد. بلافاصله خلبان 214 را مطلع كردم كه به فیلمبردارها بگوید كه آماده باشند. ستوان میبدی مرتب می گفت: «بزن! این فرصت طلایی را از دست نده» سعی كردم خونسردی خودم را حفظ كنم. وقتی كه فیلمبردارها اعلام آمادگی كردند، با توكل به خدا و مولا علی، نگاهی به چراغ قرمز موشك كه علامت قفل شدن آن روی هدف بود، اندختم. چراغ قرمزتر از همیشه مرا دعوت به شلیك می كرد! با توكل به خدا، كلید موشك را فشار دادم. موشك از هلیكوپتر جدا شده و رفت تا از دریچه ای كه باز بود وارد ساختمان شد و لحظاتی بعد، ساختمان مجهز پتروشیمی به تلی از دود و آتش مبدل شد. خلبان 214 با خوشحالی گفت: «تبریك می گویم مهدی، هم هدف را زدی و هم تیراندازی ات توسط فیلمبردارها ثبت شد.» برای اطمینان كافی، موشك دوم را نیز پرتاب كردم. اثری از ساختمان پتروشیمی تقریباً برجای نمانده بود.حالا من و میبدی از خوشحالی سر از پا نمی شناختیم. همه عوامل پدافندی دشمن مشغول شلیك به سوی ما بودند. هلیكوپتر كبرای محافظ ما شروع به تیراندازی شدید و پرحجم به طرف آنها كرد. سپس منطقه را دور زدیم و هرچه آتش داشتیم برسر دشمن ریختیم و به منطقه خودی وارد شدیم. در منطقه خودی احساس كردم كه هلیكوپترم هر از چند گاهی یك بار ریپ میزند. با این حال كنترلش كردم و تا پایگاه رساندم. پرسنل هوانیروز در محوطه جمع شده و منتظر فرود ما بودند. فرمانده پایگاه تا نزدیكی هلیكوپتر آمد و نگاهی به من كرد. من با دست علامت دادم. به هر ترتیبی بود هلیكوپتر را بر زمین نشانده و از آن خارج شدم. ابتدا فرمانده منطق و پس از او سایر همرزمان دور ما جمع شدند و برایمان دست زدند و صلوات فرستادند. در حال حركت به طرف اتاق عملیات بودیم كه بازرس فنی به سراغم آمد و دستم را گرفت و گفت: «بیا هلیكوپترت را تماشا كن!» به طرف هلیكوپتر برگشتم. بدنه هلیكوپتر سوراخ سوراخ شده بود. غرق در تماشای آن بودم كه او ملخ اصلی هلیكوپتر را نشانم داد. با دقت نگاهش كردم. بیش از نصف پهنای ملخ اصلی ذوب شده بود. پاهایم سست شد و ضمن تحسین هلیكوپتر قدرتمند كبرا، خدا را سپاس گفتم.پی نوشت :تاریخ این سرزمین ، هرگز جانفشانی های دلیرمردان ارتش جمهوری اسلامی ایران را فراموش نخواهد کرد ، چرا که بخشی از امنیت کنونی ما ، حاصل جانفشانی های این عزیران است .