صفحه 2 از 4 نخست 1234 آخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 33

موضوع: از نگاهي ديگر

  1. #11
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    من به کساني که از مذهب خود با ديگران سخن مي گويند و تبليغ مي کنند مخصوصاً وقتي که منظورشان اين است که آنها را به دين خود در آورند هيچ اعتقاد ندارم. مذهب و اعتقاد با گفتار نيست بلکه در کردار است و در اين صورت عمل هر کس عامل تبليغ خواهد بود . (ماهاتما گاندي)

  2. 11 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #12
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    جالب درباره فیلم جدایی نادر از سیمین

    اگر فرصت کردید ببینیدش یا خواستید دوباره ببینیدش از این زاویه هم به آن نگاه کنید.
    کی نماینده چه چیزیست؟ فهرست اینکه چه کسی دارد چه گروه یا تفکر در جامعه ایرانی را نمایندگی میکند اینطوری ست:

    نادر- نادر دارد جامعه ایرانی را نمایندگی می کند که از یک طرف با سنت دست به گریبان است و از یک طرف با مدرنیته.

    پدربزرگ- پدربزرگ نماینده سنت در جامعه ایران است. آلزایمرش هم همان حافظه تاریخی ماست. نه قابل صرفنظر کردن است و نه بدون جامعه قدرت سرپا نگه داشتن خودش را دارد.

    سیمین- سیمین مدرنیته ایرانی را نمایندگی می کند. کسیست که به نادر (جامعه) قبولانده که باید مهاجرت کند. معلم است و دانسته هایش از باقی بازیگران صحنه بیشتر است و بلد است مذاکره کند.

    زن باردار- زن باردار نماینده مذهب در جامعه ایرانیست. می خواهد به سنت (پدربزرگ) کمک کند که باری از روی دوش جامعه (نادر) بردارد اما از فرط نجس و پاکی و محدودیت شرعیات خودش هم تبدیل می شود به معضل تازه برای جامعه. ختم آبستنی او یعنی همین وضعی که الان در جامعه ایران می بینید و حکومت مذهبی قادر به نوزایی نیست. همین چیزی که به آن می گوییم اصلاحناپذیری حکومت.

    شوهر- شوهر نماینده روحانیت در جامعه است. رضا میرکریمی روحانیت را با همین شمایل ورشکسته و مقروض به عالم و آدم در «زیر نور ماه» روایت کرده. شوهر (روحانیت) زبان زن باردارد (مذهب) است. همین مذهب است که او را به درآمد تازه میرساند و بهانه برای او تولید می کند تا از جامعه پول بگیرد، چه در شکل ارائه خدمات به جامعه (نگهداری از سنت یعنی پدربزرگ) و چه در شکل جبران خسارت (دیه).

    ترمه- ترمه دختر نادر و سیمین نماینده آینده است. موضوعی که در کشمکش میان جامعه، مدرنیته، سنت و مذهب گرفتار است و قادر به انتخاب میان آنها نیست و فیلم هم با این عدم انتخاب او تمام میشود. در سن بلوغ است و این بهترین نشانه آیندهٔ در حال وقوع است.

    دختر کوچک- دختر کوچک نماینده زمان حال است. کوچکتر از همه و گزارشگر (نقاش) وقایع. کوچکی او نشانهایست از نادیده گرفته شدن زمان حال در جامعه ایرانی. یکی از بهترین نشانههای نمایندگی او (زمان حال) وقتیست که دارد شیر سیلندر اکسیژن پدربزرگ (سنت) را کم و زیاد میکند. درست شبیه به آهنگهای تازه مثل نامجو.

    با این پیشنهاد میتوانید روابط میان جنبههای مختلف زندگی ایرانی را ببینید. چند تا مثالش را مینویسم:

    سیمین (مدرنیته)، زن باردار (مذهب)، ترمه (آینده) و دختر کوچک (حال) از یک جنساند و همهشان قدرت زادآوری دارند. منتها همهشان نیاز به یک عامل دیگر برای باروری دارند. محصول حاصل از پیوند زادآوران و فاعلان از همه جالبتر است. مثلا آینده محصول جامعه و مدرنیته است و این اوضاع را همیشه میتوانید ببینید. وجود ترمه یعنی جامعه (نادر) و مدرنیته (سیمین) توانستهاند آینده را خلق کنند. همیشه هم همینطور است و دنیای فعلی با مظاهر جدیدش محصول توافق هر جامعهایست با نوآوریهایش. منتها وقتی به محصول روحانیت (مرد) و مذهب (زن باردار) میرسید متوجه میشوید یک محصولشان وضع فعلی ست (دختر کوچک) که فقط ناظر ماجراهاست و کارهای نیست جز گزارشگر وقایع اما تلاش روحانیت و مذهب برای خلق مجدد در شکل بارداری زن با برخورد شدید جامعه روبرو میشود و ناکام می ماند.

    نکته جالب این است که این برخورد دفعی جامعه (نادر) نسبت به مذهب نیست که از سر تلاش برای حفظ سنت منجر به ختم نوزایی مذهب میشود بلکه این سنت (پدربزرگ) است که مذهب (زن باردار) را به دنبال خودش میکشد و بارداری او را خاتمه میدهد. وقتی زن باردار (مذهب) میرود تا پدربزرگ (سنت) را پیدا کند میبیند پدربزرگ (سنت) کنار دکه روزنامهفروشیست و دکه روزنامهفروشی همان جاییست که همیشه حرفش با پدربزرگ هست و روزنامههایی که نادر (جامعه) برای او میآورد و یا دربارهشان با او حرف میزند محل علاقمندی پدربزرگ (سنت) است. خوب به جای دکه روزنامه فروشی بگذارید جشن نوروز و چهارشنبه سوری تا متوجه بشوید چقدر دقیق است.

    زن باردار (مذهب) به دنبال پدربزرگ (سنت) میرود و او را در کنار دکه روزنامهفروشی (نوروز و چهارشنبهسوری) میبینید. میرود تا او را برگرداند اما آن آخر فیلم متوجه میشویم که ماشین به او زده و منجر به سقط شدن نوزادش شده. یعنی این جامعه نبوده که مذهب را کنار زده بلکه این واقعیات دنیای بیرونی ست که مذهب را از نوزایی درآورده.

    دو تا موقعیت ویژه میان جامعه (نادر) و مذهب (زن باردار) با سنت (پدربزرگ) هست. هر دو در حمام رخ میدهد. نادر پدرش را حمام میدهد و از فرط گرفتاریهای او به گریه میافتد. زن باردار هم لباس پدربزرگ را در همان حمام عوض میکند. نادر برای حمام دادن پدرش او را با دستکش لیف میزند و زن باردار هم برای تعویض لباسهای پدربزرگ از دستکش استفاده میکند. فرق دستکشها را که ببینید متوجه میشوید دستکش نادر خود او را هم خیس میکند ولی دستکش زن باردار مانع خیس شدنش می شود.

    عصبیت شوهر زن باردار (مرد: روحانیت) و پرخاشهای او که ما هم آدمیم و قرض بالا آوردنها و از کار بیکار شدنش همه نشانه های عاملان حکومت مذهبیست. یک چیز خیلی جالبی هم توی فیلم هست که به نظرم طعنهٔ فرهادیست به وقایع بعد از انتخابات و همراهی روحانیت با اوباش. خیلی خیلی جالب بود.

    نادر و سیمین و ترمه از خانه زن باردار میآیند بیرون و نگاهشان میافتد به ماشینشان. شوهر زن (روحانیت) از سر عصبانیت حل نشدن ماجرا و وصول نشدن پول و بیجواب ماندن طلبکارها با عصبانیت از خانه رفته است بیرون. بعد که ماشین در حال حرکت است شیشه جلوی آن را میبینیم که خرد شده.

    باتومهای بسیج و پلیس در جریان اعتراضات را یادتان هست؟ فیلمهایی که بسیجیها و پلیس با باتوم به شیشههای ماشینها میکوبیدند را یادتان هست. رهبران مذهبی ایران وقتی نتوانستند از جامعه جواب بگیرند با اوباش کنار آمدند و معروفترین نمونه این همکاری عبارت بود از خرد کردن شیشههای ماشینها. توی فیلم از نازایی مذهب و ناکارآمدی روحانیت به خرابکاریشان میرسیم.
    فرهادی میگوید دعوای جامعه ایرانی بر سر حفظ سنتهای جامعه در مقابل مدرنیته است و این مذهب است که برای نجات درماندگی روحانیت خودش را میاندازد توی کاری که دست آخر او را هم نازا میکند. وقتی ترمه (آینده) دارد با درماندگی درباره انتخابش برای ماندن با جامعه و سنت (نادر و پدربزرگ) یا مدرنیته (سیمین) تصمیم میگیرد تنها خبری که از مذهب (زن باردار) و روحانیت (مرد) داریم این است که یکی نازا شده و دیگری در زندان طلبکارها.
    to continue, please follow me on my page

  4. 15 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #13
    مدیر (ستاره‌دار 12) عليرضا جمالی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    1,238
    تشکر
    68,662
    تشکر شده 9,881 بار در 1,201 ارسال

    افسانه خار پشت ها

    در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
    خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب
    همدیگررا حفظ کنند.

    وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین
    تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ‫ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند.

    ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی
    زمین بر کنده شود.

    دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی
    با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.

    و این چنین توانستند زنده بمانند.



    بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه

    آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید.
    از ادمها بت نسازید, این خیانت است ؛ هم به خودتان, هم به خودشان! خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته...


  6. 18 کاربر به خاطر ارسال مفید عليرضا جمالی از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #14
    مدیر (6) مجيد رادمنش آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    4,859
    تشکر
    34,705
    تشکر شده 24,885 بار در 4,797 ارسال
    به کلينيک خدا رفتم تا چکاپ هميشگي ام را انجام دهم، فهميدم که بيمارم ...

    خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پايين آمده.

    زماني که دماي بدنم را سنجيد، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

    آزمايش ضربان قلب نشان داد که به چندين گذرگاه عشق نياز دارم، تنهايي سرخرگهايم را مسدود کرده بود ...

    و آنها ديگر نمي توانستند به قلب خالي ام خون برسانند.

    به بخش ارتوپدي رفتم چون ديگر نمي توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگيرم.

    بر اثر حسادت زمين خورده بودم و چندين شکستگي پيدا کرده بودم ...

    فهميدم که مشکل نزديک بيني هم دارم، چون نمي توانستم ديدم را از اشتباهات اطرافيانم فراتر ببرم.

    زماني که از مشکل شنوايي ام شکايت کردم معلوم شد که مدتي است که صداي خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن مي گويد نمي شنوم...!

    خداي مهربان براي همه اين مشکلات به من مشاوره رايگان داد و من به شکرانه اش تصميم گرفتم از اين پس تنها از داروهايي که در کلمات راستينش برايم تجويز کرده است استفاده کنم :

    هر روز صبح يک ليوان قدرداني بنوشم.

    قبل از رفتن به محل کار يک قاشق آرامش بخورم .

    هر ساعت يک کپسول صبر، يک فنجان برادري و يک ليوان فروتني بنوشم.

    زماني که به خانه برميگردم به مقدار کافي عشق بنوشم .

    و زماني که به بستر مي روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

    اميدوارم خدا نعمتهايش را بر شما سرازير کند:

    رنگين کماني به ازاي هر طوفان ،

    لبخندي به ازاي هر اشک ،

    دوستي فداکار به ازاي هر مشکل ،

    نغمه اي شيرين به ازاي هر آه ،

    و اجابتي نزديک براي هر دعا .

    جمله نهايي: عيب کار اينجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم .


    زنده ياد احمد شاملو
    یـــــاد خــــــدا آرامش بخش دلهــــــاست ..... کجایند مردان بی ادعـــــــا

  8. 11 کاربر به خاطر ارسال مفید مجيد رادمنش از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    634
    تشکر
    9,760
    تشکر شده 3,715 بار در 714 ارسال
    مجنون همیشه مرد نیست...


    گاهی زن مجنون می شود ...

    و مرد لیلی ...!!!

    خنده های روی لبانشان را ببین!!


  10. 10 کاربر به خاطر ارسال مفید کیان از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #16
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    5 حسرت بزرگ انسانها در پایان زندگی


    پرستاری در یکی از بیمارستانهای استرالیا که ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بوده، بر اساس گفته های بیماران در آخرین لحظات عمر، عمده ترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمع آوری و دسته بندی کرده است. به گفتۀ وی، متداول ترین مورد پشیمانی افراد این بوده که «ای کاش آنقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.»

    این پرستار به نام «برونی ویر» آخرین گفته ها، آرزوهای بربادرفته و حسرتهای این افراد را ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. مطالب این وبلاگ چنان مورد توجه قرار گرفت که وی براساس آن کتابی نوشته است بهنام «پنج پشیمانی عمده در لحظه مرگ».

    «برونی ویر» در کتاب خود اشاره میکند که اکثر افراد در لحظاتی که در انتظار مرگ هستند، دید بسیار دقیق و روشنی راجع به زندگی خود و زندگی به طور کلی پیدا میکنند و کسانی که هنوز عمری برای آنها باقی مانده با توجه به این مطالب شاید بتوانند از تجارب دیگران بیاموزند.

    ای کاش شهامت داشتم زندگی خود را به شکلی سپری کنم که حقیقتا دوست داشتم؛ و نه به شیوهای که دیگران از من انتظار داشتند.

    این موضوع، یکی از عمده ترین موارد پشیمانی درمیان اکثر افراد بوده است. وقتی که لحظات پایانی زندگی فرا میرسد، بسیاری از افراد بهروشنی درمییابند که بخش عمدهای از آمال و آرزوهای خود را عملی نکردهاند. آنها درمییابند که دلیل مرگ آنها تا حد زیادی به تصمیمهایی که در طول زندگی گرفتهاند بستگی داشته است. سلامت شاید بزرگترین منبع آزادی و آزادی انتخاب است؛ و معمولا افراد تا زمانی که زندگی آنها به خطر نیفتاده قدر این نعمت را نمیدانند.

    ای کاش اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.

    معمولا بیماران مرد از این نکته شکایت داشتند. آنها دوران کودکی فرزندان و همدهمی با همسر خود را به خاطر ساعات کار طولانی از دست داده بودند. ولی در مورد نسل قدیم که درصد کمتری از زنان شاغل بودهاند این موضوع کمتر در میان بیماران زن رایج بود. تمام مردانی که در بستر مرگ با آنها صحبت شده، از سپری کردن ساعات و روزهای طولانی در محیط کار پشیمان بودند.

    ای کاش شهامت بیان احساسات خودم را داشتم.

    بسیاری از افراد درمقاطع مختلف زندگی و یا در شرایط گوناگون، برای حفظ مناسبات مسالمتآمیز با دیگران از بیان صریح احساسات خود طفره میروند. به همین خاطر زندگی آنها از آن چیزی که واقعا باید باشد فاصله میگیرد و یا آنها هیچگاه آن کسی نخواهند شد که آرزو و یا توانایی آن را داشتهاند. بسیاری از افراد تحت تاثیر تلخکامی و یا ناکامیهای ناشی از مماشات با دیگران و محیط، به بیماریهای جدی مبتلا میشوند.

    ای کاش تماسم را با دوستانم حفظ کرده بودم.

    خیلی از افراد تا لحظات پایانی عمر قدر دوستان خوب و یا ارزش حفظ تماس با دوستان قدیمی را نمیدانند؛ و معمولا در فرصت کوتاه قبل از مرگ امکان جستوجو و پیدا کردن این دوستان قدیمی فراهم نیست. بسیاری از افراد چنان در زندگی خود غرق میشوند که به سادگی تماس با دوستان را فراموش و یا کلا حذف میکنند. بسیاری در لحظات پایان عمر خود از اینکه برای دوستی و روابط خود ارزش کافی قائل نبودهاند دچار پشیمانی میشوند.

    ای کاش به خودم اجازه میدادم که شادتر باشم.

    این مورد از پشیمانی در کمال تعجب بسیار عمومیت دارد. بسیاری از افراد تا لحظات پایانی عمر خود متوجه نشده بودند که شاد بودن در حقیقت یک انتخاب است. بسیاری سالیان عمر خود را با تکرار عادات و الگوهای همیشگی زندگی خود طی کرده بودند. بسیاری بهاصطلاح «آرامش» ناشی از تکرار الگو و عادات همیشگی را بر تغییر ترجیح داده بودند. و این هراس از تغییر، هم جنبه های فیزیکی و هم جنبه های احساسی و عاطفی زندگی را شامل میشود.

    منبع: مجله اینترنتی مکتب کمال
    to continue, please follow me on my page

  12. 11 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #17
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    این زن یک متری، یک وکیل موفق است + عکس

    این خانم 39 ساله است و در دنیای قضا شهرت فراوانی دارد قد او چیزی در حدود 3 فوت و 8 اینچ است اما در فرانکفورت خیلی ها میخواهند او وکیلشان باشد.


    او می گوید با اینکه از سوی خیلی ها در دادگاه مورد تمسخر واقع میشود اما هرگز تحت تاثیر رفتار آنها قرار نمی گیرد.
    to continue, please follow me on my page

  14. 13 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    634
    تشکر
    9,760
    تشکر شده 3,715 بار در 714 ارسال
    درس هایی که "زشت ترین زن جهان" به دیگران آموخت




    لیزی والاسکوئز تنها پس از انتشار فیلمی کوتاه از او در یوتیوب لقب "زشت ترین زن جهان" را به خود گرفت.

    به گزارش شفقنا والاسکوئز گرفتار بیماری مرموزی است که تنها دو تن دیگر در جهان به آن گرفتارند. این بیماری موجب شده است که بدن این زن هرگز چربی ذخیره نکند، عضله ای نسازد و وزنی اضافه نکند.

    در کامنت های مربوط به ویدئوی هشت ثانیه ای او، برخی مخاطبان او را یک هیولا خوانده و تشویق به خودکشی کرده بودند اما او تصمیم گرفت چهار هدف را در زندگی اش محقق کند

    1- به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پپیشرفت و زندگی معرفی کند

    2- تحصیلات عالی بیاموزد

    3- کتاب بنویسد

    4- تشکیل زندگی دهد و برای خود شغلی مناسب داشته باشد



    حالا او در 23 سالگی، هفت سال است که بیش از 200 کارگاه آموزشی در تشویق دیگران به چگونگی گذر از موانع برپا کرده است، در دانشگاه تکزاز یک پست کارشناسی ارشد در ارتباطات دارد، و دو کتاب نوشته است.

    او می گوید به جای نشستن و پاسخ به ترحم دیگران، به این نتیچه رسیدم که شروع به فعالیت کنم و بر مصائب چیره شوم و به دیگران بیاموزم

    شرح کامل را اینجا از نسخه ی اصلی بخوانید

    http://shine.yahoo.com/beauty/lesson...184400606.html

  16. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید کیان از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    634
    تشکر
    9,760
    تشکر شده 3,715 بار در 714 ارسال
    از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ گفت که میخواد رئیس جمهور بشه.

    دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟

    جواب داد: به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنه.

    بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی، درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جاروک نی.

    اونوقت من به تو 50دلار میدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه ی جدیدخرج کنن.


    توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ت تا این کارها رو انجام بدن و همون پول رو به خودشون بدی؟
    نگاهی بهش کردم و گفتم به دنیای سیاست خوش اومدی!

  18. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید کیان از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    634
    تشکر
    9,760
    تشکر شده 3,715 بار در 714 ارسال

    یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...


    یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

    آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!


    پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

    چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

    مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

    بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.



    اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت:

    دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود.

    بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم

  20. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید کیان از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 2 از 4 نخست 1234 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •