صفحه 10 از 64 نخست ... 789101112132060 ... آخرین
نمایش نتایج: از 91 به 100 از 633

موضوع: دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

  1. #91
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    از رهبر:
    می‌کند آشفته‌ام، همهمه‌ی خویشتن
    کاش برون می‌شدم از همه‌ی خویشتن

    می‌کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا
    وسوسه‌ی این و آن، دمدمه‌ی خویشتن


    پنجه درافکنده‌ام، در دل خونین خویش
    گرگ‌وش افتاده‌ام در رمه‌ی خویشتن

    باده‌ی نابم گهی، زهر هلاهل گهی
    خود به فغانم از این، ملقمه‌ی خویشتن

    طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق
    تا کندم بیخود از زمزمه‌ی خویشتن


    مست و خرابم امین! بی‌خبر از بود و هست
    از که ستانم؟ بگو! مظلمه‌ی خویشتن
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  2. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  3. #92
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    شعر از مولانا – آهنگ : آریا عظیمی نژاد
    دانلود آهنگ با کیفیت 320

    روزها فکر من این است و همه شب سخنم // که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

    از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود // به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

    مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا // یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

    آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم // رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

    مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک // چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

    کیست آن گوش که او می شنود آوازم // یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

    کیست در دیده که از دیده برون می نگرد // یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

    تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی // یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

    می وصلم بچشان تا در زندان ابد // به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

    من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم // آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

    تو مپندار که من شعر به خود می گویم // تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  4. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  5. #93
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )



    حافظ


    الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها // که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
    به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید // ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
    مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم // جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
    به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید // که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
    شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل // کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
    همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر // نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
    حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ // متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  6. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  7. #94
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    صداسیما (شبکه چهار اگر اشتباه نکنم) یک چیز چرت پخش می‌کرد که فوق‌العاده جذاب بود.
    عالی از این نگر که این پرسش را مطرح می‌کرد که در زیست‌شناسی، هنگامی که به پیدایش بدن یک انسان دقت می‌کنیم، یعنی زمانی که نطفه چیزی حدود ۱۰۰۰ سلول بیشتر نیست و دارد تکثیر می‌شود، باید بپرسیم چه کسی مسئول این است که معین کند که این سلولی که الان تشکیل شده (از یعنی یک سلول بوده که تقسیم شده و خودش را دو تا کرده و یک سلول جدید به وجود آمده) اکنون این سلول قرار است چه بشود؟
    این سلول‌ها همه شبیه هم هستند و فرقی با هم ندارند... ولی بعدا یک سری از اینها دست می‌شوند و یک سری پا و یک سری قلب و یک سری مغز و یک سری....
    مانند این است که بگوییم در بین جامعه‌ی انسان‌ها یکی که اکنون به دنیا می‌آید بر طبق این قاعده قرار است در آینده دکتر شود و آن یکی دیگر سرباز و دیگری کارمند فلان ارگان...
    ولی انسان‌ها هوش دارند و می‌سنجند و می‌فهمند و قابلیت تغییر دارند و و و... ولی یک سلول از کجا می‌داند؟ و از کجا می‌تواند؟ از کجا می‌داند که باید تبدیل به یک سلول (ذخیره کننده) چربی شود؟ و چگونه می‌تواند؟ از کجا می‌داند که باید اکنون او در آن قسمت از بدن تبدیل بشود به یک سلول عصبی؟ و چگونه می‌تواند؟
    جل‌الخالق.
    چرت از این نگر می‌گویم که طرف با این استدلال زیبایی که کرده بود، سپس رفته بود یک حرف بی دلیل و غیر مستدل و غیر مستند زد و گفت پس ما نتیجه می‌گیریم بر روی بدن میدان‌های انرژی‌ای وجود دارد که از قلب صنوبری انسان سرچشمه می‌گیرد و این‌ها خارج از زمان هستند و حاوی اطلاعات هستند و سپس ربطش داد به طب سوزنی چینی و یک‌جورهایی می‌خواست با موضوع روح و چاکراهای بودایی بیامیزدش...
    ولی موضوعاتی که مطرح می‌کرد جالب بود. (من هم پیش‌تر به این اندیشیده بودم. با دوستان.)

    پیش‌تر که در یک انجمن اینترنتی فلسفی این را با دوستان مطرح می‌کردیم یکی از دوستان که به پزشکی وارد بود می‌گفت اینها از روی دی‌ان‌ای ای که دارند می‌خوانند و می‌فهمند باید چه کنند. (آن دوستمان اگر اشتباه نکنم خداباور هم نبود.) ولی این‌گونه اگر باشد یک موضوع برداشته می‌شود و صدتا موضوع عجیب‌تر گشوده می‌شود.


    نخست این را بگویم که با اینکه خداباور هستم از شنیدن جمله‌ی «خوب خدا کرده دیگر» متنفرم.
    خوب معلوم است که خدا کرده! نه تنها این کار به دید ما پیچیده را خدا کرده بلکه تمام کارها را خدا کرده... خدا انسان را آفریده، خدا باران را بارانده، خدا فلانی را ثروتمند کرده... بلی... ولی ما اکنون داریم در مورد چگونگی اسباب صحبت می‌کنیم. خدا چگونه انسان را آفریده (مثلا با آب و خاک) چگونه خدا باران را می‌باراند (مثلا با بادهایی که خودشان هم اثری از وضع زمین هستند...) خدا چگونه فلانی را ثروتمند کرده؟ (از طریق فکری که در کله‌اش انداخته و فلان محیط مستعدی که درش انداخته)
    اینجا هم یک نفر که می‌گوید خدا کرده (و آفریدگار اینگونه آفریده) را ما قبول داریم. ولی ما داریم در مورد چگونگی و جزئیات (این آفرینش) صحبت می‌کنیم.


    آری... داشتم می‌گفتم. موضوعات پیچیده‌تر این است که مگر یک سلول چشم دارد که ببیند؟ و بفهمد اکنون کجای بدن است؟ که بعد مطابق آن بیاید دی‌ان‌ای درونش را بخواند و تبدیل شود به فلان سلول...
    اصلا گیریم که چشم داشته باشد (که البته دانشمندان می‌گویند سلول یک‌سری حسگرهای بسیار ابتدایی دارد که اگر این گونه باشد نمی‌توانیم توقع داشته باشیم با همان حسگرها محیطش را تشخیص دهد... چون مثلا محیط معده و روده خیلی شبیه هم است... یا محیط سلول‌های معمولی انگشت با سلول‌هایی که ناخن انگشت را تولید می‌کنند (و نیز سلول‌هایی که بندهای انگشت را تولید می‌کنند و سلول رگ و سلول پی و ...) یعنی این سلول با آن حسگرهای ساده تمام این تغییرات جزئی را درک می‌کند و می‌تواند نسبت به آن واکنش دهد؟
    دیگر اینکه اگر این‌گونه باشد یک سلول نه تنها باید ببیند، بلکه باید جهان‌بینی هم داشته باشد! در جامعه‌ی انسانی یک انسان که وارد یک ساختمان نیمه‌کاره می‌شود ممکن است خود به خود تبدیل به یک کارگر ساختمانی شود... ولی این جهان‌بینی و فهم اوست که به او می‌گوید اینجا باید دیوار بکشد و آنجا نکشد. اینجا باید از مصالحی مانند شیشه و قاب فلزی استفاده کند و آنجا از درب چوبی و آنجا از سیمان. موقعیت یکی است ولی نحوه استفاده از موقعیت به درایت فرد وابسته است. یا یک پلیس می‌داند که اکنون باید به چه خودرویی اجازه‌ی عبور بدهد و به چه خودرویی اجازه ندهد. ولی آیا سلول این فهم را دارد؟
    موارد عجیب دیگری هم هست... مثلا مواردی که بدون اراده‌ی انسان کار می‌کنند و سپس انسان می‌تواند با اراده آنها را تغییر دهد. مثلا ضربان قلب که تحت تاثیر چیزی نیست می‌تواند توسط خود انسان (زمانی که به چیزی ترسناک فکر کند) تغییر کند! (یا نفس کشیدن)
    مورد عجیب دیگر این است که ترمیم صورت می‌گیرد! شبیه یا غیر شبیه به حالت پیشین.
    مورد عجیب دیگر این است که دی‌ان‌ای تغییر می‌کند! یعنی من خصوصیاتم (طبق محیط مثلا) ممکن است تغییر کند. یا فرزندم ممکن است برخی خصوصیات من را نداشته باشد.
    مورد عجیب دیگر این است که رشته‌های عصبی که از مغز می‌آیند در همه جا گسترده نشده‌اند. جاهایی هست مانند داخل رگ‌ها که سلول‌هایی هستند که اصلا غیر ممکن است تصور کنیم به شبکه‌ی عصبی اتصال داشته باشند. (چون معلق در مایع هستند.) و اینها در هماهنگی‌ای با سایر سلول‌ها و کلیت بدن و با تصمیمات انسان هستند!
    مورد عجیب دیگر این است که زمانی که وضعیت روحی روی فعالیت‌های بدنی تاثیر دارد.
    مورد عجیب دیگر این است که خیلی از این بخش‌هایی که در هماهنگی با انسان و مغز انسان کار می‌کنند توانایی این را دارند که در خارج از بدن انسان هم کار کنند. یا اینکه توانایی این را دارند که از بدن انسان بیرون آورده شوند و در بدن یکی دیگر کار گذاشته شوند!


    نقل قول:
    چه چیز سبب ادامه تپیدن قلب است؟


    آیا انقباض و انبساط آن یک عامل خارجی دارد، یا از درون خود قلب برمی‌آید؟ این مساله یکی از جالب‌ترین پرسش‌ها در زیست شناسی است که در پاسخ آن هنوز بسی ابهام وجود دارد. با این وصف ،‌ اکنون برایتان آزمایشی را تعریف می‌کنم که از صدها سال پیش ،‌ دانشمندان با آن آشنا بوده‌اند. فرض کنید تخم مرغی را حدود 24 ساعت در ماشین جوجه‌کشی حرارت دهیم، حال اگر آن را بشکنیم و با ذره بین به درون آن بنگریم، خواهیم دید که سلولهایی که قرار است بعدا قلب جوجه را تشکیل دهند، از هم‌اکنون می‌تپند. آری ،‌ این یاخته‌ها از هم‌اکنون که هنوز قلبی درست نشده است،‌ تپش را آغاز کرده‌اند! باز فرض کنید این سلولها را برداریم و در یک مدیوم ، یعنی «ماده کشت مخصوص» ، پرورش دهیم. خواهیم دید که قلب رشد می‌کند. پس قلب دارای این ویژگی است که بطور خودکار می‌تواند عمل باز و بسته شدن را انجام دهد. نتیجه آنکه تپیدن دایمی قلب هنوز از معماهای زندگی است!


    البته بسیاری از اینها را می‌توان یک جوری توجیه کرد...
    ولی می‌دانید موضوع عجیب تر از همه چیست؟ اینکه گیرم که همه‌ی اینها توسط خواندن دی‌ان‌ای توسط سلول انجام می‌گیرد. حالا اصلا سوال اینجاست که سلول چگونه دی‌ان‌ای را می‌خواند؟
    چون خواندن یک همچین چیزی واقعا مانند خواندن یک کتاب است.
    اگر سلول یک ماشین است. چگونه این قرائت را انجام می‌دهد؟
    اصلا در خود تکثیر سلول عجایبی است... چه کسی به سلول می‌گوید چه زمانی و چگونه دو تا شود و چه کسی از روی دی‌ان‌ای یک رونوشت تهیه می‌کند؟ آیا یک حیاتی اینجا هست؟ یا با ماشین سر و کار داریم؟
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  8. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  9. #95
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    سبک زندگی
    ـــــــــــــــــــــ

    یک فیلم از رضا عطاران دیده بودم در سینما... یک سکانسش خیلی برایم جالب بود...
    طرف ادای زنش را در می‌آورد و وسطش از سبک زندگی می‌گفت... از Life Style...
    از آن زمان توجهم به این اصطلاح جلب شد.

    دقت کردید چقدر سبک زندگی ها متفاوت و جذاب است...
    من هر چند وقت یک بار در اتوبوس یا مترو یک لحظه به مردم نگاه می‌کنم... به صورت‌هایشان... و به روحیات و افکار و زندگی‌ای که پشت نگاه‌هایشان در جریان است...
    چون دریایی مواج است که هر کسی انگار یک موجی است... و هر موجی هم دریایی...
    و در کنار شباهت‌ها چقدر تفاوت‌ وجود دارد...

    یکی فقیر است یکی غنی. یکی شاد است یکی غمگین. یکی تحصیلکرده است یکی بی سواد... یکی دلهره دارد! همین‌جوری! این را از نگاهش می‌توان درک کرد...
    دیگری انگار همیشه دارد با خودش صحبت می‌کند... آری... اصغر آقا که گفته نه... پس باید بروم با یکی دیگر صحبت کنم رابطه‌مان را جوش دهد... حالا بروم پیش کی؟...
    آن یکی یک بچه زیر بغلش است و دارد با بچه‌اش حال می‌کند... و البته در مواردی دارد بچه‌اش را تحمل می‌کند...

    یکی دنیادیده است... یکی خام است...
    یکی غرور بی‌جا و اعتماد به سقف احمقانه دارد... یکی الکی خودش را پایین می‌بیند و خودکوچک‌بین است...

    یکی از این مدلی‌هاست که هزارتا دوست دارد و اهل رفیق‌بازی و مرام و خرج برای دوست و از این چیزهاست... یکی با تنهایی خودش حال می‌کند...

    یکی حالش با دود و الکل است... یکی حالش در نیایش ... یکی با درس خواندن حال می‌کند! یکی با بزرگ کردن بچه‌هایش...

    یکی صبح تا شب دنبال این است که پرایدش را تبدیل به پژو بکند... و تا این خواسته‌اش برطرف نشود انگار در رنج و عذاب است... دیگری آرزویش این است که کاش پراید داشته باشد... آن یکی پرادو دارد و آرزو می‌کند کاش مال نداشت و یک حال خوش داشت. یک دل خوش... یکی هم موتور دارد و با همان خوش است...

    یکی در آخرین طبقه‌ی برجش می‌رود در استخری که کفَش شیشه‌ای است...
    یکی چند گام آن سو تر اش لاشخوری منتظر است تا او از گرسنگی بمیرد...

    قربانت بروم خدا... چه دنیای عجیب و جالبی است...
    این آدم‌ها با اینکه این قدر به هم نزدیک هستند (هم از دید چهره و هم از دید محیط) ولی چقدر با هم فرق دارند.

    یکی کودکی تلخی داشته و همین همیشه قلب و مغزش را سیاه می‌کند...
    یکی به سمت دود و دم می‌رود و کم کم در یک تاریکی گم می‌شود که خودکشی برایش یک خواسته می‌شود که حتی توانایی اجابت آن را هم ندارد...
    یکی یک باره یکی از اعضای بدنش را (مثلا چشمش را) از دست می‌دهد...
    یکی عزیزش سرطان می‌گیرد و زندگی خوشش یکباره نابود می‌شود...
    یکی عزیزش عروسی می‌کند...
    فرزندش در کنکور قبول می‌شود...
    عزیز سفرکرده‌اش از غربت می‌آید...
    یا به وصال یارش می‌رسد...

    عجب دنیایی است...
    عجیب دنیایی است.
    پیشنهاد می‌کنم شما هم این کار را بکنید... در اتوبوس که نشسته‌اید همین‌جور آرام یک نگاه به چهره‌های مردم بیاندازید و حدس بزنید چه افکاری (چگونه انسانی) پشت آن نگاه‌هاست...
    ویرایش توسط mhjboursy : 2018/06/30 در ساعت 13:37
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  10. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #96
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    پیرو شعر پیشین در ارتباط با همهمه...



    مولوی
    چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم
    ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
    مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم
    به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم
    نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم
    نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم
    نفسی همره ماهم نفسی مست الهم نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم
    نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم
    بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم
    به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم
    هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم
    بده آن باده جانی ز خرابات معانی که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم
    بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی که نمی‌یابد میدان بگو حرف سمندم


    یک مقدار از آن نوشته‌ی بالا مانده بود... که انگار آقای مولوی در ابیات بالا به آن اشاره‌ای داشته... که گاهی انسان می‌تواند تمام سبک‌های زندگی بالا را در خود داشته باشد. گاهی که چه عرض کنم... همیشه انسان انواع و اقسام صفات (بیشتر اشاره‌ام به صفات حیوانات مانند موش (مال اندزوی الکی) و سگ و گربه و لاشخور و خر و خوک و خرس و ...) را در خود دارد... و هر آن می‌تواند به سمت یکی از این صفات متمایل شود...
    و گاهی هم انسان می‌تواند از تمام این حالات کناره بگیرد و حالتی بگیرد که به هیچ کدام از اینها نمی‌خورد... که جناب مولوی اشاره کردند.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  12. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #97
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    عاشقی
    ــــــــــــ

    کمتر کسی است که این احساس را درک نکرده باشد و کمتر کسی است که اکنون در این احساس باشد.

    عاشقی انگار یک زمان محدودی دارد... نمی‌شود انسان همیشه در آن حال باشد...
    در مورد همین زناشویی (احساس عشق بین زن و مرد) نگاه کنید... طرف پیش از آشنایی که دارای این احساس نبوده... یک چند ماه این احساس را تجربه می‌کند و بعد که به وصال یارش رسید و چند ماه در کنار هم توانستند زندگی کنند اصلا همین احساس بالکل می‌پرد! (در بسیاری از موارد می‌پرد. بسیاری هم که می‌گویند نپریده یا دروغ می‌گویند یا گمان می‌کنند نپریده! انگشت شمار هم هستند که توانسته‌اند آن درجه از شور و عشق را همواره در خود زنده نگه دارند. همان شور و عشق را. حالا دوباره همین‌هایی که عشقشان کمرنگ شده دو روز همدیگر را نبینندها... دوباره می‌شوند همان لیلی و مجنون سابق...)
    انگار عشق یک حالتی است بین وصال و فراق.

    اما عشق...
    گاهی انسان به یک جایی می‌رود که دیگر نه برایش سقوط اقتصادی معنی خاصی دارد نه صعودش... نه جنگی که تا خانه همسایه آمده نه خوشی آنها... نه پول زیادی که دارد یا قرار است بهش برسد... نه بی پولی...
    هیچ... هیچ... هیچ... تمام تمرکز آدم... یا بهتر است بگویم تمام آدم... می‌رود... غرق در آن هدف عشق، در آن معشوق می‌شود...
    تیغ توی دستش می‌رود ولی احساس درد زیادی نمی‌کند!!! ای بسا یک لبخند هم بزند...
    این عشق است.
    عجب حس زیبایی است!
    خدا قسمت همه‌مان بکند.
    گویی آدم از دنیا می‌رود...
    در دنیاست و از اهلش بی خبر!
    مانند این بچه مدرسه‌ای‌ها که وسط کلاس نشسته‌اند و به معلم نگاه می‌کنند و ذهنشان پیش حس گلزنی عالی زنگ تفریحشان است... یا پیش آدم‌آهنی ای که دیشب کادو گرفتند...
    آدم غم و شادی و رنج و لذت این دنیا دیگر برایش معنی ندارد و غرق در یک لذت خاصی می‌شود که... همه چیز را با خودش می‌شوید و می‌برد. و فقط همان لذت می‌ماند و بس. تیغ در دست که سهل است... طرف گاهی تا پای از بین رفتن جانش هم پیش می‌رود و حواسش نیست... مست است... و گاهی بالاتر... جانش را هم حاضر است آگاهانه در آن حال مستی بیاورد و بدهد...

    فقط عشق بین مرد و زن هم نیست...
    عشق به کار... عشق به پول... عشق به خدا... عشق به مادر... عشق به خانواده... عشق به فرزند... (در تمام اینها هم طرف می‌تواند به آن حال ایثار از جان برسد...)
    البته عشق به خدا یک مقدار متفاوت و ممتاز است.


    خوش به حال کسی که معشوقی دارد.
    و بدبخت کسی که بی عشق روزگار می‌گذراند و از زندگی چیزی نمی‌فهمد.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  14. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #98
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    سعدی

    به‌جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست

    عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست
    به غنیمت شمر ای دوست، دم عیسی صبح
    تا دل مرده مگر زنده کنی، کاین دم از اوست
    نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل

    آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست
    به حلاوت بخورم زهر، که شاهد ساقیست

    به ارادت ببرم زخم، که درمان هم از اوست
    زخم خونینم اگر به نشود، به باشد!!!!

    خنک آن زخم، که هر لحظه مرا مرهم از اوست
    غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟

    ساقیا، باده بده شادی آن، کاین غم از اوست
    پادشاهی و گدایی، بر ما یکسان است

    چو بر این در، همه را پشت عبادت خم از اوست
    سعدیا، گر بکَند سیل فنا خانهٔ عمر

    دل قوی دار، که بنیاد بقا محکم از اوست


    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  16. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #99
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    متن آهنگ عاشقم من از احسان خواجه امیری


    عاشقم من! عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم
    آرزویی جز تو در دل ندارم

    من به لبخندی از تو خرسندم
    مهر تو ای مه آرزومندم
    در تو پابندم



    خیز و با من در افق ها سفر کن دلنوازی چون نسیم سحر کن
    ساز دل را نغمه گر کن همچو بلبل نغمه سر کن
    عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم
    آرزویی جز تو در دل ندارم





    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  18. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #100
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : دلخوشی ها ودلتنگی ها(ازهردری، سخنی )

    آیا خدا وجود دارد؟
    خدا وجود دارد. حتی اگر ما بتوانیم وجود خودمان را هم یک‌جوری انکار کنیم وجود خدا را نمی‌توان انکار کرد.
    هر چیزی یک نخست و آغازی دارد. ما و دنیای‌مان هم آغاز و نخستی داریم. آن نخست هر چه باشد ما آن را خدا می‌نامیم. (خواه خود دنیا باشد. خواه من باشم. خواه کمال مطلقی به نام الله باشد.)

    صفات خدا چگونه اثبات می‌شود؟
    صفات خدا همه به هم می‌رسند. کافی است از یک‌جا آغاز کنیم... مثلا همین نخست بودن و آغازگر بودن... وقتی آن نخست را خدا دانستیم. می‌پرسیم دوم (و دیگران) از کجا آمدند؟ از اینجا به صفت آفرینندگی خداوند می‌رسیم. چرا که غیر از خداوند نخست کس دیگری نبوده که دلیل پیدایش موچودات دیگر باشد. همین‌جور صفت قدرت را و چیرگی را و برتری را و توانایی را... اینها را هم می‌توان از نخست بودن خدا فهمید. (مثلا چگونه ممکن است خداوند قانونی یا نیرویی بیافریند که آن را خودش نداشته باشد؟ هر چیزی به موجودات داده از نزد خودش داده. پس خودش کامل‌ترین‌ها را دارد.) خداوند کمال مطلق است.

    آیا ممکن است موجودی دارای کمالی فراتر از خدا شود؟
    در دنیا این امکان هست که آفریده از آفریننده فراتر رود. ولی در مورد خدا نمی‌توان این را گفت. چرا که در مورد موجودات زمینی اصلا چیزی به نام آفریننده‌ی مطلق وجود ندارد. من باعث پیدایش فرزندی می‌شوم که یک سر پیدایشش من هستم و سر دیگر مادرش و سر دیگر محیطش و سر دیگر غذاهایی که او می‌خورد و سر دیگر غذاهایی که ما خوردیم و سر دیگر.... اگر این‌گونه بود که تمامی هستی فرزندم -همواره- از من گرفته می‌شد امکان این وجود نداشت که فرزندم از من فراتر رود.

    آیا خدا درک و احساس و فهم و فکر دارد؟
    خدا می‌داند ولی نه به این معنی که ما می‌فهمیم و می‌دانیم. ما نمی‌دانیم در فلان جا چیست؟ دست می‌کشیم یا چراغ روشن می‌کنیم و می‌فهمیم آنجا فلان چیز است. ما از نادانی به سمت دانایی می‌رویم. ما از نقص به سمت کمال حرکت می‌کنیم. ولی خدا نقصی ندارد که حرکتی داشته باشد. خداوند حرکت نمی‌کند. خدا از نادانی به سمت دانایی حرکت نمی‌کند. خدا داناست. در مورد فکر کردن هم باید گفت که فکر کردن هم مانند ابزارهای حواس پنج‌گانه یک ابزار است. یک ابزار برای حرکت از سمت نادانی به سمت دانایی. بنابراین خداوند فکر نمی‌کند و بدون فکر می‌داند.

    آیا خدا در زمان است؟
    زمان چیست؟ اگر زمان چیزی باشد موجودی است که خدا (نخست، آغازگر) آن را آفریده. و اگر چیزی نباشد که هیچ. یک اعتبار است که نمی‌توان آن را حقیقت شمرد و برایش موجودیت در نگر گرفت.
    نه تنها خدا درون زمان نیست. بلکه انسان هم اگر به خودش بیاید می‌بیند این انسان نیست که درون زمان است بلکه این زمان است که درون انسان است. و اگر زمان موجودی آفریده باشد. در انسان (و به وسیله‌ی انسان) آفریده شده.

    آیا خداوند زنده است؟
    زندگی چیست؟ زندگی یعنی من حرکت می‌کنم، کار می‌کنم. بزرگ می‌شوم. می‌میرم. می‌خورم. اینها همگی آمیخته با نقص (و حرکت) است. مثلا رشد کردن و بزرگ شدن یعنی حرکت از سمت کوچکی به سمت بزرگی. ولی خدا کوچک نبوده نیست و نخواهد بود. اگر موارد نقص را از اینها بگیریم به نگر من به این تعریف می‌رسیم که زندگی یعنی فعالیت ارادی. یعنی آگاهی و اراده. یعنی خواستن. و آنکه نخست و آغازگر است فعلا ارادی آفریدن را انجام داده.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  20. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


صفحه 10 از 64 نخست ... 789101112132060 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دانلود رایگان نمونه گزارش های رتبه بندی ، بهینه کاوی، مدیریت ریسک
    توسط labalab در انجمن آموزش روش های تحلیلی , منابع و ...
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2013/06/03, 10:12

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •