تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
چون بمرد اسکندر اندر راه دین // ارسطاطالیس گفت ای شاه دین
تا که بودی پند میدادی مدام // خلق را این پند امروزین تمام
پند گیر ای دل که گرداب بلاست // زنده دل شو زانک مرگت در قفاست
من زفان و نطق مرغان سر به سر // با تو گفتم فهم کن ای بیخبر
در میان عاشقان مرغان درند // کز قفس پیش از اجل برمی پرند
جمله را شرح و بیانی دیگرست // زانک مرغان را زفانی دیگرست
پیش سیمرغ آن کسی اکسیر ساخت // کو زفان این همه مرغان شناخت
کی شناسی دولت روحانیان // در میان حکمت یونانیان
تااز آن حکمت نگردی فرد تو // کی شوی در حکمت دین مرد تو
هرک نام آن برد در راه عشق // نیست در دیوان دین آگاه عشق
کاف کفر اینجا به حق المعرفه // دوستر دارم ز فای فلسفه
زانک اگر پرده شود از کفر باز // تو توانی کرد از کفر احتراز
لیک آن علم لزج چون ره زند // بیشتر بر مردم آگه زند
گر از آن حکمت دلی افروختی // کی چنان فاروق برهم سوختی
شمع دین چون حکمت یونان بسوخت // شمع دل زان علم بر نتوان فروخت
حکمت یثرب بست ای مرد دین // خاک بر یونان فشان در درد دین
تا به کی گویی تو ای عطار حرف // نیستی تو مرد این کار شگرف
از وجود خویش بیرون آی پاک // خاک شو از نیستی بر روی خاک
تا تو هستی پای مال هر خسی // نیست گشتی تاج فرق هر کسی
تو فنا شو تا همه مرغان راه // ره دهندت در بقا در پیشگاه
گفتهٔ تو رهبر تو بس بود // کین سخن پیر ره هرکس بود
گر نیم مرغان ره را هیچ کس // ذکر ایشان کردهام، اینم نه بس
آخرم زان کاروان گردی رسید // قسم من زان رفتگان دردی رسید
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک||
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،
دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من....
برگردان احمد شاملو از شعر مارگوت بیکل
توصیه میکنم دکلمه شاملو رو هم گوش کنید زیباست.
بحث با آدم احمق مثل کشتن پشه روی صورت است!
ممکن است پشه کشته شود یا نه.
اما در نهایت یک سیلی به صورت خود زده اید.
بودا
هر چه دلت خواست نه آن میشود // آنچه خدا خواست همان میشود
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
صوفیی در خانقاه از ره رسید // مرکب خود برد و در آخر کشید
آبکش داد و علف از دست خویش // نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
احتیاطش کرد از سهو و خباط // چون قضا آید چه سودست احتیاط
صوفیان تقصیر بودند و فقیر // کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر
ای توانگر که تو سیری هین مخند // بر کژی آن فقیر دردمند
از سر تقصیر آن صوفی رمه // خرفروشی در گرفتند آن همه
کز ضرورت هست مرداری مباح // بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
هم در آن دم آن خرک بفروختند // لوت آوردند و شمع افروختند
ولوله افتاد اندر خانقه // کامشبان لوت و سماعست و وله
چند ازین صبر و ازین سه روزه چند // چند ازین زنبیل و این دریوزه چند
ما هم از خلقیم و جان داریم ما // دولت امشب میهمان داریم ما
تخم باطل را از آن میکاشتند // کانک آن جان نیست جان پنداشتند
وان مسافر نیز از راه دراز // خسته بود و دید آن اقبال و ناز
صوفیانش یک بیک بنواختند // نرد خدمتهای خوش میباختند
گفت چون میدید میلانش بوی // گر طرب امشب نخواهم کرد کی
لوت خوردند و سماع آغاز کرد // خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن // ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
گاه دستافشان قدم میکوفتند // گه به سجده صفه را میروفتند
دیر یابد صوفی آز از روزگار // زان سبب صوفی بود بسیارخوار
جز مگر آن صوفیی کز نور حق // سیر خورد او فارغست از ننگ دق
از هزاران اندکی زین صوفیند // باقیان در دولت او میزیند
چون سماع آمد ز اول تا کران // مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد // زین حرارت جمله را انباز کرد
زین حرارت پایکوبان تا سحر // کفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر
از ره تقلید آن صوفی همین // خر برفت آغاز کرد اندر حنین
چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع // روز گشت و جمله گفتند الوداع
خانقه خالی شد و صوفی بماند // گرد از رخت آن مسافر میفشاند
رخت از حجره برون آورد او // تا بخر بر بندد آن همراهجو
تا رسد در همرهان او میشتافت // رفت در آخر خر خود را نیافت
گفت آن خادم به آبش برده است // زانک خر دوش آب کمتر خورده است
خادم آمد گفت صوفی خر کجاست // گفت خادم ریش بین جنگی بخاست
گفت من خر را به تو بسپردهام // من ترا بر خر موکل کردهام
از تو خواهم آنچ من دادم به تو // باز ده آنچ فرستادم به تو
بحث با توجیه کن حجت میار // آنچ من بسپردمت وا پس سپار
گفت پیغمبر که دستت هر چه برد // بایدش در عاقبت وا پس سپرد
ور نهای از سرکشی راضی بدین // نک من و تو خانهٔ قاضی دین
گفت من مغلوب بودم صوفیان // حمله آوردند و بودم بیم جان
تو جگربندی میان گربگان // اندر اندازی و جویی زان نشان
در میان صد گرسنه گردهای // پیش صد سگ گربهٔ پژمردهای
گفت گیرم کز تو ظلما بستدند // قاصد خون من مسکین شدند
تو نیایی و نگویی مر مرا // که خرت را میبرند ای بینوا
تا خر از هر که بود من وا خرم // ورنه توزیعی کنند ایشان زرم
صد تدارک بود چون حاضر بدند // این زمان هر یک به اقلیمی شدند
من که را گیرم که را قاضی برم // این قضا خود از تو آمد بر سرم
چون نیایی و نگویی ای غریب // پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
گفت والله آمدم من بارها // تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همیگفتی که خر رفت ای پسر // از همه گویندگان با ذوقتر
باز میگشتم که او خود واقفست // زین قضا راضیست مردی عارفست
گفت آن را جمله میگفتند خوش // مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد // که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خاصه تقلید چنین بیحاصلان // خشم ابراهیم با بر آفلان
عکس ذوق آن جماعت میزدی // وین دلم زان عکس ذوقی میشدی
عکس چندان باید از یاران خوش // که شوی از بحر بیعکس آبکش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان // چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر // از صدف مگسل نگشت آن قطره در
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را // بر دران تو پردههای طمع را
زانک آن تقلید صوفی از طمع // عقل او بر بست از نور و لمع
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع // مانع آمد عقل او را ز اطلاع
گر طمع در آینه بر خاستی // در نفاق آن آینه چون ماستی
گر ترازو را طمع بودی به مال // راست کی گفتی ترازو وصف حال
هر نبیی گفت با قوم از صفا // من نخواهم مزد پیغام از شما
من دلیلم حق شما را مشتری // داد حق دلالیم هر دو سری
چیست مزد کار من دیدار یار // گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار
چل هزار او نباشد مزد من // کی بود شبه شبه در عدن
یک حکایت گویمت بشنو بهوش // تا بدانی که طمع شد بند گوش
هر که را باشد طمع الکن شود // با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاه و زر // همچنان باشد که موی اندر بصر
جز مگر مستی که از حق پر بود // گرچه بدهی گنجها او حر بود
هر که از دیدار برخوردار شد // این جهان در چشم او مردار شد
لیک آن صوفی ز مستی دور بود // لاجرم در حرص او شبکور بود
صد حکایت بشنود مدهوش حرص // در نیاید نکتهای در گوش حرص
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
امیرالمومنین علی (ع) :
دنیا دو روز است یک روز است یک روز با توست و یک روز علیه تو... روزی که با تست مغرور نباش و روزی که علیه توست صبور باش و به یاد داشته باش که هر دو پایان پذیرند.
===================================
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود
قیصر امین پور
===================================
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت) دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
یک موسیقی بسیار بسیار عالی...
برای رفع استرس این روزهای بد کرونایی و تثبیت روزهای خوب بورسی:
دانلود آهنگ شاهین بنان عاشق نشدی
متن آهنگ عاشق نشدی شاهین بنان
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
ساز دلم، کوکه برات●♪♫
لک زده دل، واسه صدات●♪♫
یکی باش؛ واسه کسی که یکیه برات●♪♫
نمیذارم یه تارم از موهات، بشه کم●♪♫
عاشق نشدی؛ بدونی چیه عشق●♪♫
یه حال عجیب و غریبیه عشق!●♪♫
عاشق نشدی؛ وابسته بشی●♪♫
از عالم و آدما دست بکشی●♪♫
عاشق نشدی؛ بدونی چیه عشق●♪♫
یه حال عجیب و غریبیه عشق!●♪♫
عاشق نشدی؛ وابسته بشی●♪♫
از عالم و آدما دست بکشی●♪♫
ای عشق…●♪♫
امشب به سرم زد، دیوونه بشم!●♪♫
گفتم که خبردار شن، مردمِ شهر●♪♫
با من بمون عشقم؛ سایه ات نشه کم●♪♫
تا هر جا نفس هست، باشیم پیش هم●♪♫
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
شاهین بنان عاشق نشدی
دانلود آهنگ با کیفیت خوب (128)
دانلود آهنگ با کیفیت عالی (320)
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
دلتنگی پنجره ایست که از بیرون باز می شوداز تو هیچ دستگیره ای ندارد
بخشنده باش و افتاده و با داشته های خودت فخر نفروش!
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)