........ادامۀ حکایت............از کتاب شریف انوار حکمت عملی یعنی همان انوار سهیلی*************
زاهد بنا بر انکه مهمّات در مانده گان بزودی و خوبی فیصل یابد و او را سبب دلالت هر خیر ثوابی بی نهایت حاصل آید اجابت فرموده در هر مهمّی انچه مقتضای وقت بر زبان زاهد جاریشدی و پادشاه به بطوع (اطاعت) و رغبت اضغا(گوش دادن) نمودی تا کار بدآن انجامید که اکثر مهمّات انولایت بدامن اهتمام آن پیر عالی مقام باز بسته شد و تصرّف او هر روز در امور ملکی و مالی زیاده گشت خوش خوش حبّ جاه ، رخت در سویدای دل پیر نهاده رخنه در دیوار اوراد و اوقات او افکند و تمنّای اسباب بزرگی و حشمت سر درویش را از بالین فراغت گردانید و متوجه تاج نخوت ساخت
بیت
کیست کاین جادوگر و افسونگر از راهش نبرد
کیست کز جام فریبش جرعۀ غفلت نخورد
دنیا زنیست فریبنده بسی شیرمردان را صید کمند محبّت خود ساخته و زالی است غدّار که بسیار تهمتنان را بیژن وار در چاه بلا انداخته
مثنوی
رستم او در کف زال ستم
بیژن او در تگ چاه اَلَم (درد)
مصر وی از نیلِ جفا موج زن
یوسفش آلوده بخون پیرهن
موصل او بر سر راه فراق
موعد او بر سر کوی نفاق
قصر وی از کلّه هر تاجدار
بحر وی از خون هر اسفندیار
و چون زاهد از شواربۀ (سختی) ریاضت ، چاشنیِ راحتِ نفس و شربتِ لذّتِ هوا نوش کرد ذوق عبادت بر دلش فراموش شده حلقۀ حب الدنیا رأس کل خطیة در گوش کشید
بیت
چو خلوت نشین کوس دولت شنید
دگر ذوق در کنج خلوت ندید
پادشاه چون تصرّمات (چابکی) زاهد و تدبیرات او موافق مصلحت ملک دید زمام اختیار بیکبار در کف کفایت او نهاد درویش را پیشتر اندیشۀ نانی بود حالا غم جهانی پیش آمده و خیال تحصیل گلیمی بفکر تسخیر اقلیم مبدل شد
بیت
در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند
خزان در آمد و سرسبزی بهار نماند
روزی یکی از درویشان که احیاناً (گاه گاهی)بخدمت زاهد آمدی و شبها در نیاز و زاری با او بروز رسانیدی بزیارت وی رسیده آن احوال و اوضاع مشاهده نموده آتش حیرت در ساحت دلش مشتعل گشت
بیت
آب حیوان تیره گون شد خضر فرّخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
چون شب در آمد غوغای خلق فی الجمله تسکین یافت زاهد را گفت ایشیخ انچه حالت است که من می بینم این چه صورت است که من مشاهده می کنم
بیت
مجموع روزگار تو روز امید بود
آن روز خوش کجا شد و آنروزگار کو
زاهد چندانچه زبان اعتذار بر کار کرد.................ادامه دارد