صفحه 1 از 3 123 آخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 21

موضوع: خنده بازار بورسی

  1. #1
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال

    خنده بازار بورسی

    دوستان این تایپیک خنده بازار بورسی هستش امیدوارم با مطالب جالبتون این تایپیک رو نورانی کنید

  2. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #2
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    پیرمردی تنها در مزرعه ای زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی دشوار بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.

    پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیتش را برای او توضیح داد:

    «پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی ناتوان و پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.

    دوستدار تو پدر.»

    چند روز بعد، پیرمرد این نامه را از طرف پسرش دریافت کرد: «پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.»

    صبح فردای آن روز، مأموران و افسران پلیس محلی وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی رخ داده است؟ پسرش پاسخ داد: «پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار. این تنها کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.»

  4. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #3
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که به یکباره دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

    دیگز قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.

    دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

    اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟

    معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.

  6. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #4
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    معنی لغات در زبان انگلیسی کمی دقت کنید…

    MissCall =دختر نا بالغ را گویند

    Damn You All = دم همتون گرم

    Suspicious =به لهجه اصفهانی: ساس از بقیه ی حشرات جلو تر است

  8. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #5
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    پاسخهای جالب این دانش اموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.

    درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

    در آخرین جنگش



    اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

    در پایین صفحه



    چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون آنکه ترک بردارد؟

    زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد



    علت اصلی طلاق چیست؟

    ازدواج



    علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

    امتحانات



    چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

    نهار و شام



    چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟

    نیمه دیگر آن سیب



    اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟

    خیس خواهد شد



    یک آدم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

    مشکلی نیست شبها می خوابد



    چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟

    شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد



    اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟

    دستهای خیلی بزرگ



    اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟

    هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده!!!‬

  10. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #6
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    نصیحت غضنفر: هرکس به والدین خود احترام بگذارد مثل این است که به پدر و مادر خود احترام گذاشته است.



    غضنفر رستوران می زنه

    واسه تبلیغ جلو درش می نویسه

    هزار تومن بده مثل خر بخور



    حیف نون به نامزدش میگه :عصرمیام دنبالت چند تا بوق میزنم بیا پایین که بریم بگردیم .نامزدش میگه ماشین خریدی ؟میگه نه بوق خریدم!



    یارو 10 کالری از خوردن یه رانی وارد بدنش میشه ، 12 تا میسوزونه اون دو تا تیکه میوه باقیمونده ته قوطی و در بیاره





    پدر بزرگ رو به نوه:

    بدو برو قایم شو

    امروز مدرسه رو پیچوندی معلمت اومده دنبالت

    نوه:

    نـــــــه، شما باید قایم شی،

    من بهش گفتم نمیام چون شما مردی

  12. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #7
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشق شما هستم. کوروش به او گفت: لیاقت تو برادر من است که از من زیبا تر است و پشت سرت ایستاده است.
    دختر برگشت و کسی* را پشت سر خود ندید. کوروش به او گفت اگر عاشق بودی، پشت سرت را نگاه نمی**کردی.

  14. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #8
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:


    شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.


    راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد.


    بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید....

    که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.


    با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!


    خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت،


    ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست

  16. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #9
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    سر بچه کلاس اولی به معلمش میگه :

    خانوم معلم من باید برم کلاس سوم

    معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟

    اونم میگه :

    آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم.

    توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه ، معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن :

    خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه:


    نه تا

    دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه :

    هفتادو دو تا

    همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم

    خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم،
    میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
    مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :

    پا

    دوباره خانوم معلمه میپرسه:
    پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
    مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :

    جیب

    دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
    اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
    تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :

    دست دادن

    باز معلمه سوال میکنه :
    بگو ببینم اون چیه که وقتی میره تو سفت و قرمزه اما وقتی میاد بیرون شل و چسبناک
    مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:

    آدامس بادکنکی

    دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه :

    بسه دیگه این بچه رو بذارید کلاس پنجم

  18. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #10
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    نوشته ها
    508
    تشکر
    937
    تشکر شده 1,625 بار در 415 ارسال
    غضنفر سگش فلج بود، هر وقت دزد میومده، سگه رو میگذاشته توی فرغون و دنبال دزده میدویده

  20. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید alirezasa از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 1 از 3 123 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •