با درود به همه عزیزان بورسی:
بنده نیمی از دوران جنگ را در جبهه بودم .چند بار هم مجروح شدم و تا مرز کشته شدن و شهادت برای ازادی سرزمین های اشغال شده ایران عزیز از زیر چکمه سربازان بعثی صدام پیش رفتم. این اقایی که نویسنده کتاب است را نمی شناسم ولی اگر اهل جنگ و جبهه بوده است و خصوصا در روزهای پایانی ان در جبهه بوده است باید انصاف را رعایت کند و بخوبی حافظه خود را بکار گیرد تا وضعیت انروزها را درست بیاد اورد و بعد دست بقلم شود و مطلب بنویسد. خاطراتی که از روزهای پایانی جنگ دارم بسیار زیاد است و در این مقال نمی گنجد ولی چند نکته را جهت تنویر افکار و توجه نکردن به یاوه گوئیهای امثال نویسنده کتاب بیان می کنم.در این بین خدای عادل و بصیر را گواه می گیرم که عین انچه را بچشم خود دیده ام بیان کنم. اغلب دوستانی که در بورسی عضو هستند و این مطلب را می خوانند در زمان جنگ یا نبوده اند یا دوران کودکی و نوجوانی را طی می کردند و لذا باید با واقعیت های جنگ آشنا شوند.
قطعنامه 598 در تاریخ 27 تیرماه 67 رسما پذیرفته شد. من تا اواخر مرداد که اتش بس شروع شد در خط مقدم جبهه بودم و در ان تاریخ پایانی گرفتم و به خانه آمدم.از ماهها قبل از پذیرش قطعنامه که عملیات والفجر 10در منطقه حلبچه عراق شروع شد و بمبارانهای وحشیانه شیمیایی توسط عراق و کشته شدن دهها هزار نفر زن و بچه و پیر و جوان در ان شهرفاجعه انسانی و نسل کشی را رقم زد، به عینه میدیدیم که توان عملیاتی ما کاهش یافته و احساس یاس و ناامیدی در بین اکثر رزمنده ها بوضوح دیده می شد. همانجا بودیم که فعالیتهای شدید پشتیبانی جنگ برای اجرای عملیات و پیشروی به عمق خاک عراق در حال انجام بود.در این فاصله اخباری می رسید که دشمن در جنوب از جزایر مجنون گرفته تا فاو و همچنین هماهنگی سازمان مجاهدین خلق با پشتیبانی عملیاتی صدام در منطقه قصر شیرین و اسلام اباد غرب برای آغاز عملیاتی گسترده به درون خاک ایران می شد. انچه که مشهود بود مانند عملیاتهای قبل ادوات و لوازم مورد نیاز عملیات از قبیل نیرو و تانک و توپ و مهمات و ... باندازه کافی نبود و همین مطلب انجام عملیات جدید را با ابهام مواجه می کرد که در نهایت انجام نشد و چند روز گذشت و همزمان با از دست دادن جزایر مجنون و ... کل لشکر ما به جنوب فراخوانده شد.وقتی به قرارگاه جنوب رسیدیم اخبار بسیار نگران کننده ای می رسید که همه امیدها به ادامه جنگ و پیروزی نظامی بر صدام را به باد داد. در سنگر نشسته بودیم که پذیرش قطعنامه از رادیو اعلام شد.همه منتظر اتفاقات غیر منتظره بودند. از یک طرف عمیلات مرصاد در جبهه مرکزی آغاز شد. از طرف دیگر در جنوب اهواز و خرمشهر مورد تهدید جدی قرار گرفت و دشمن تا دروازه های این دو شهر پیشروی کرد.بلبشویی شده بود که قابل توجیه و تفسیر نبود.امام جمعه اهواز از طریق رادیو عاجزانه درخواست می کرد که مردم به پایگاههای بسیج بروند تا از اشغال احتمالی شهر توسط ارتش مجهز صدام جلوگیری کنند. روی جاده اسفالته اهواز خرمشهر انبوه تانک و هلیکوپتر صدام بود که با سرعت پیشروی می کرد .در عرض چند ساعت کل لشگر 92 زرهی اهواز را در هم کوبید و تعداد زیادی از فرزندان غیور این ملت را به شهادت رساندند. بیمارستان صحرایی امام حسین و فاطمه زهرا را با خاک یکسان کردند. هر چه در مقابلشان بود نابود می کردند و هنگاه غروب به پشت دژ مرزی بر می گشتند و دوباره با طلوع افتاب روز از نو روزی از نو. قدرت تفکر و برنامه ریزی از فرماندهان ایران کاملا سلب شده بود.هیچکس نمیدانست که واقعا چه اتفاقی افتاده است. اخرین عملیاتی که برنامه ریزی شد بنام بیت المقدس 7 بود. در هوای بالای 60 درجه بیابانهای شلمچه و ایستگاه حسینه و پادگان حمید رزمندهای ما از تشنگی هلاک می شدند و کسی نبود که اب خنک به خط برساند.من خودم در ان موقع یکی از افراد مسئول پاکسازی منطقه از آلودگی شیمیایی بودم.دشمن انچنان بمب باران شیمیایی با هواپیما و توپخانه و خمپاره می کرد که امان همه را بریده بود.بچه های رزمنده از شدت تشنگی و عطش به تانکر رفع آلودگی شیمیایی هجوم می آوردند و از اب محتوی مواد شیمیایی و در عین حال جوش بر اثر شدت گرما می نوشیدند و کسی هم جلودارشان نبود.در انروز عطشی را که در روز عاشورا بر یاران امام حسین علیه اسلام غالب شده بود و در روضه ها شنیده بودیم با تمام وجود حس می کردیم. تدارکات به حداقل رسیده بود. سلاح و مهمات خیلی بد گیر می آمد.پشتیبانی اتش توپخانه و هواپیما و هلی کوپتر بسیار محدود بود و در این وسط فقط تلفات سنگین بود که بر ما وارد می شد.امریکا رسما در خلیج فارس با ایران وارد عملیات شد و تلفات قابل توجهی به یگانهای دریایی وارد کرد. هواپیمای مسافربری را به موشک بست. هر چه فریاد می زدیم که چرا این وضع پیش آمده کسی پاسخگو نبود. بعد معلوم شد که واقعا همه کفگیرها به ته دیگ خورده و قادر به ادامه جنگ نیستیم و اگر قطعنامه را نمی پذیرفتیم امروز نه خوزستان داشتیم و نه ......
بگذریم کسانی که امروز مدعی هستند در آن زمان از دور هم دستی بر آتش نداشتند و یقینا وجود امثال هاشمی اگر نبودند سرنوشتی شوم تر از امروز برای این کشور رقم خورده بود .نمی خواهم از هاشمی دفاع کنم ، چون یکی از مسببان وضعیت اسفناک امروز همین هاشمی است و دیگر سران نظام از لشکری وکشوری هم به سهم خود در ویرانی کشور سهیمند و باید روزی پاسخگوی عمل خود باشند. این ملت در سال 57 به امید استقلال کشور و زیر سلطه نبودن آن قیام کرد. ملت برای نهادینه شدن ازادی سیاسی و عقیده در سرتاسر ایران و برای همه اقوام و ایرانیان قیام کرد. ملت برای عدالت و برچیده شدن بساط ظلم و ستم و دیکتاتوری قیام کرد، ولی متاسفانه به هیچیک نرسید جز فلاکت و بدبختی و نکبت ناشی از نالایقی مدیریت کلان کشور !بامید ایرانی آباد و آزاد و سربلند.
بوک مارک ها