?نوشته اصلی توسط امام قلی خان
اینکه برخی حسود و مغرضان می گویند من را تحمل میکنند از چه می نویسم غلط اضافی می باشد. هم در خصوصی هم در تاپیک ها از من می پرسند چه خبر و آن دوست زنجانی ات چه گشت و کذا و هکذا.اینجا هم موضوع امروز چه کردید می باشد نه امروز چه نکردید.
امروز ظهر جویی خوشگله که در بیمارستان سابق بر این پرستارم بود زنگ زد حالم را بپرسد و گفت بیکار می باشد.من هم خودم را به موش مردگی زدم که بیاید ملاقاتم.خودش بیشتر مایل بود بیاید.برای ناهار من را به رستوران felix در بلوار ابوت کینی برد.خیلی خوش گذشت و چقدر دلم میخواست جوان بودم و برعکس این بی عرضه های امروزی سریعا و در دم از او درخواست دوستی و با هم همخانه گشتن و مجتمع شدن تحت یک سقف را می دادم.برخی جوانان امروزه از بالا کشیدن بند تنبان خود هم عاجز می باشند چه برسد به خود تنبان که نقص بزرگی می باشد.برگشتنی هم من را دم در خانه پیاده نمود و وقتی خواست برود مرا ماچ نمود و من هم ماچش نمودم.بعد آمدم خانه زنم می گوید خوب با این دختر گرم گرفته ای.خلاصه به هر بهانه ای پیدا نموده این دو ساعت که برگشته ام دارد یک ریز غر می زند تا طعم ماچ جویی را که از پشت پنجره دیده از دهان من بدر آورد.شانس آورده ام دیگر بزودی از دستش راحت می گردم.همین جویی بود که با آن خوشگلی و خوش ذاتی فوق تصور بشر مثل فرشته مهربان مرا از مرگ رها نمود.همین زنم هم مثل ملک الموت یعنی عزرائیل می باشد و بزودی یک جور دیگر رهایی ام می بخشد.
با تشکر
پاسخ با نقل قول
