دیگر همین چند روز مرخصم می نمایند که بروم خانه خودم.خبر جدید این می باشد که آن دوست پیرمرد زنجانی ام دختر آمریکایی را حامله نموده است. خدا مرگش بدهد. بچه هایش دیدند یک وارث اضافه دارد می گردد هی غر می زنند. حق هم دارند آخر تو که داری مثل من انشاالله بزودی می میری این دختر را چرا بدبخت نمودی و آن بچه را چرا میخواهی.تازه نیش خند میزند با بدجنسی انگار مدال طلای دو صد متر المپیک را برده است. یا آقای گل جام جهانی شده است. دختر هم خر این شده است می خواهد بچه را نگه دارد.همین زنجانی خبیث یک سال پیش بود که داشت از فراق زنش می مرد. بعضی را نمی شود به زندگی امید داد. یک وقت افق حیوانیشان بیدار می گردد. خودم هم لااقل خوبی بیمارستان این می باشد که از دست زن و غر غر راحتم. این پرستار خوشگله هم خدا خیرش بدهد. ماساژم هم میدهد و برایم گاهی قصه میخواند. هر وقت شیفتش نباشد یک خوشگل دیگر می آید که آن یکی ماساژ نمی دهد و الکی مهربان می باشد. یکی دیگه هم می باشد که مرد است و مثل خودم سبیلی می باشد.اما پرستار فقط همین خوشگل بلوند که صد هزار زالوصفت به فدایش در دم بروند.خودم خواسته ام صدایم بزند امام قلی که چون قاف ندارند هی می گوید امام گلی. من هم به فارسی می گویم خودت گلی و غش غش می خندد.