صفحه 20 از 70 نخست ... 101718192021222330 ... آخرین
نمایش نتایج: از 191 به 200 از 698

موضوع: @@@ حکایت نامه @@@

  1. #191
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    130
    تشکر
    256
    تشکر شده 676 بار در 134 ارسال
    یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد:
    اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
    ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد،اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.

    بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.

    دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد، اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.
    می دونین چرا؟
    اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند. هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید،اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید

  2. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید samin از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #192
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    130
    تشکر
    256
    تشکر شده 676 بار در 134 ارسال
    طنز: پیرزن ایرانی که شهروند آمریکا شد:

    یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد (نویسنده تو آمریکاست) و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.

    مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

    پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.

    مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
    1) پایتخت آمریکا کجاست؟
    نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
    پیرزن میگه : " واشنگتن "


    درست بود حالا سوال دوم :
    2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
    نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
    مادربزرگش میگه : "4 جولای "


    درسته ، حالا سوال سوم:
    3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
    نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
    پیرزن میگه : " توگور "


    واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
    4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
    نوه ش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
    مادربزگش میگه : " بوش "

    اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!

  4. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید samin از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #193
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    130
    تشکر
    256
    تشکر شده 676 بار در 134 ارسال
    هيچ وقت دقت كرده ايد چرا؟

    1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟

    2. چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟

    3. چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟

    4. چرا تو خونه 40 متری ال سی دی 52 اینچی میذارن؟

    5. چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟

    6. چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟

    7. چرا تو شهروند و هایپراستار و ... چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

    8. چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟

    9. چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟

    10. چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟

    11. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟

    12. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟

    13. چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟

    14. چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟

    15. چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟

    16. چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟

    17. چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟

    18. چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟

    19. چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟

    20. چرا زنها بچه برادرشون رو بیشتر از بچه خواهرشون دوست دارند؟

    21. چرا پدر دخترها تو خواستگاری کمتر از همه حرف می زنن؟

    22. چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از ظهر تشکیل میشه؟

    23. چرا وقتی پشت سر یکنفر صحبت میکنن اصلا فکر نمیکنن این غیبته؟

    24. چرا آخوندها اینهمه پارچه دور سرشون می بندن؟

    25. چرا زنها تو هر مهمونی نباید لباس تکراری بپوشن؟

    26. چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

    27. چرا وقتی شکلات تعارف میکنن اگه بیشتر از یکی بردارن زشته؟

    28. چرا بند کتونی رو دور مچ پا میبندن ولی بند کفش رو نه؟

    29. چرا بیدار شدن از خواب تو یه صبح ابری یا بارونی براشون خیلی سخته؟

    30. چرا واسه مهاجرت دنبال یه جای خوش آب و هوا می گردن؟

    31. چرا با اینهمه شاعری که در طول تاریخ دارن شعر ترانه هاشون رو مریم حیدرزاده میگه

    32. چرا با موسیقی سنتی شون نمیشه رقصید؟

    33. چرا سه تار سه تا تار نداره؟

    34. چرا قرارداد کارمندی رو کارفرماها تنظیم میکنن؟

    35. چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

    36. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

    37. چرا ترکها نمیتونن با هم فارسی صحبت کنن؟

    38. چرا زنها وقتی ابرو بر می دارن روحیشون بهتر میشه؟ (چه ربطی داره ابرو با روحیه؟)

    39. چرا زنها لوازم آرایش رو روی شصتشون تست میکنن؟ چرا مثل کرم پشت دستشون نمی زنن؟

    40. چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟

    41. چرا مردها فرق آرایش 50 هزارتومنی با آرایش 1.5 میلیون تومنی رو نمیفهمن؟

    42. چرا کادوهای عروسی رو یه روز بعد از عروسی (پاتختی) می دن؟

    43. چرا وقتی داماد می رقصه بهش پول می دن؟ مگه داماد رقاصه؟

    44. چرا وقتی یکی میمیره مشکی می پوشن؟ چرا نارنجی نمی پوشن؟ اگه مشکی رنگ غمه پس چرا اینهمه استفاده میشه؟

    45. چرا موقع پخش صحبتهای رئیس جمهور زیرنویس تبلیغاتی نمی ذارن؟

    46. چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

    47. چرا بعضی از مردها هرزگی رو دوست دارن ؟

    48. چرا وقتی به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟

    49. چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟

    50. چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟

    51. چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟

    52. چرا پشت شیشه ماشین می نویسن یا ابا عبدالله الحسین؟

    53. چرا تو هر کوچه ای بجای یکی چندتا تکیه هست؟

    54. چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟

    55. چرا آدمها وقتی عکس میگیرن به یه جای نامعلوم خیره می شن؟

    56. چرا با اینکه همه فضولند از فضولی دیگران ناله می کنند؟

    57. چرا راننده تاکسی ها از همه بدتر رانندگی میکنن؟

    چرااااااا؟؟؟؟؟

  6. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید samin از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #194
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    130
    تشکر
    256
    تشکر شده 676 بار در 134 ارسال
    ایکاش که عبرت بگیریم

    در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ... تله آماده است.

    میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و توی قفس می اندازد.

    این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغ اند. ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش می کنند اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغشان در می آید. این داستان قرن هاست که در جریان است! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگیشان است که هر روزه توی این دام ها می افتند، اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود.

    اگر خوب فکر کنیم ... آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم؛ در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درخت ها، بی دغدغه این جور چیزها، تاب بازیمان را بکنیم؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان که خودشان را اسیر کرده اند را نمی شنویم؟

    آیا ...؟

  8. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید samin از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #195
    عضو فعال behnam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    9,603
    تشکر
    20,514
    تشکر شده 98,027 بار در 10,087 ارسال
    مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند، برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را میکند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.

    سالها گذشت و عقاب پیر شد.

    روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

    عقاب پیر بهت زده نگاه می کرد و پرسید : این کیست؟

    همسایه اش پاسخ داد : این عقاب است – سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی.

    عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد که یک مرغ است.

  10. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید behnam از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #196
    عضو فعال behnam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    9,603
    تشکر
    20,514
    تشکر شده 98,027 بار در 10,087 ارسال
    روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
    دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
    سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
    دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
    سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
    آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
    زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
    «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»

  12. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید behnam از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #197
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    320
    تشکر
    1,186
    تشکر شده 1,363 بار در 334 ارسال
    ای قوم به حج رفته
    دیدن همیشه خوب است
    خواه دیدن آن زیبا یی ها باشد
    خواه دیدن این زیبایی ها
    شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم ویران تر باشد


    شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم قدم بر داریم
    از این هم کهنه تر باشد


    شاید باری که بر دوشمان است از این هم سنگین تر باشد

    شاید صفای کودکیمان را اینجا ، جا گذاشته ایم

    شاید خانه آخرتمان از این بدتر است


    شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی ماشین هایشان ،
    زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند


    شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود

    و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد


    چشمها را باید شست


    دل خوش از آنيم که حج ميرويم
    غافل از آنيم که کج ميرويم
    کعبه به ديدار خدا ميرويم
    او که همينجاست کجا ميرويم
    حج بخدا جز به دل پاک نيست
    شستن غم از دل غمناک نيست
    دين که به تسبيح و سر و ريش نيست
    هرکه علي گفت که درويش نيست
    صبح به صبح در پي مکر و فريب
    شب همه شب گريه و امن يجيب


    طبق آمار بانک جهاني در سال 2008 درآمد کشور عربستان از توريسم يا به زبان ساده از : دکان زيارت مسلمين خانه کعبه معادل مبلغ 29.865.000.000.-دلار يا قريب سي ميليارد دلار بوده است.

    زائرين ايراني که بصورت تمتع ويا عمره در همان سال به مکه رفته اند 1.937.000 نفر بوده اند که مجموعا مبلغ 4.879.000.000 دلار يا بعبارتي قريب به مبلغ پنج ميليارد دلار درآمد تقديم اقتصاد پادشاهان عربستان کرده اند و در ميان تمام کشورهاي اسلامي مقام اول را به خود اختصاص داده اند.

    نظر باينکه هواپيمائي جمهوري اسلامي قدرت جابجائي اين همه زائر را نداشته است شرکت هواپيمائي عربستان قريب به 54 درصد از زائران ايراني را به خود اختصاص داده است....

    طبق گزارش مقامات ديپلماتيک ايران در سال 2008 ماموران کشور عربستان بدترين و توهين آميز ترين رفتار را با زوار ايراني داشته اند و ايران از لحاظ توهين ماموران عربستان مقام اول را به خود اختصاص داده است.

    علماي عربستان در همان سال فتوي صادر کرده اند که ايرانيان شيعه کافر هستند.

    طبق يک گزارش ديپلماتيک ديگر زائران ايراني ناخواسته ترين و منفورترين خارجي ها در عربستان محسوب مي شده اند.


    با يک حساب سرانگشتي بوسيله پولي که ايرانيان سالانه به عربستان (دشمن شيعه ايراني) تقديم مي کنند مي توان تعداد 170.000 مسکن روستائي احداث کرد...

    يا ميتوان 714.286 فرصت شغلي کشاورزي يا 200.000 فرصت شغلي صنعتي براي جوانان ايجاد کرد

    يا ميتوان10.000.000.000 متر مربع ساختمان مدرسه و ورزشي در کشور ايجاد کرد

    ويا ميتوان با پول حجاج دوسال يک پالايشگاه سوپر مدرن با ظرفيت 75000 بشکه احداث کرد

    ويا با پول پنج سال حجاج ميتوان ايران را به صادر کننده بنزين مبدل ساخت و ديگر براي واردات بنزين محتاج اعراب نبود....

    اما افسوس که با پول حجاج ايراني قمارخانه هاي فرانسه توسط شاهزادگان عربستان که انحصار بيزنس حج را در اختيار دارند آباد ميشود.....و تا رسيدن ايرانيان مسلمان به مرحله فکرکردن در بهينه هزينه کردن پول براي نزديکي به خدا راه بسيار درازي در پيش است

  14. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید Moradad از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #198
    عضو عادی
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    227
    تشکر
    2,555
    تشکر شده 764 بار در 235 ارسال
    معما

    1-یک آقایی تو بالاترین طبقه یک برج زندگی میکنه برای اینکه هر روز بره سرکارش سوار آسانسور میشه میره طبقه پایین.اما عصر که از سر کارش برمیگرده فقط نصفه طبقات رو میتونه بره بالا ومجبوره بقیه اش رو از پله ها بره. شما بگین چرا؟
    راهنمایی:روزای بارونی هیچ مشکلی نداره وهمه رو با آسانسور میره.

    2-از دختري پرسيدند: اسمت چيست؟ گفت: دو سال و شش ماه. اسم او چه بوده است؟

    3-اون چیه که وقتی اونو دارین میخواین با یکی دیگه قسمتش کنی . و وقتی با یکی دیگه قسمتش کردین دیگه ندارینش ؟

    4-بالای آن جای حساب است
    پائین آن بازی تاب است

    5-جهانگردي توسط قبيله اي وحشي دستگير شد. اما به او اجازه داده شد تا جمله اي بگويد.ولي بدين شرط كه اگر جمله او صحت داشته باشد او را در روغن جوشان بسوزانند و اگر غلط باشد، با تيرزهرآگين مورد هدف قرار دهند. جهانگرد هوشيار با كمي فكر پاسخ داد كه موجب نجات او از مرگ شد. به نظر شما پاسخ او چه بود؟

  16. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید aminaran از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #199
    عضو فعال behnam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    9,603
    تشکر
    20,514
    تشکر شده 98,027 بار در 10,087 ارسال
    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
    پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
    پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
    پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
    زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
    پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
    پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
    پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
    پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

  18. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید behnam از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #200
    عضو فعال behnam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    9,603
    تشکر
    20,514
    تشکر شده 98,027 بار در 10,087 ارسال
    مرد جوانی آخرین روزهای دانشگاه را سپری می کرد و به زودی فارغ التحصیل می شد.چندین ماه بود که یک اتومبیل اسپورت بسیار زیبا چشمش را گرفته بود. از آنجایی که می دانست پدرش به راحتی قدرت خرید آن ماشین را دارد به او گفت که داشتن این اتومبیل همه آرزوی اوست .با نزدیک شدن یه روز فارغ التحصیلی مرد جوان دائما به دنبال علایمی حاکی از خرید ماشین بود . بالاخره در صبح روز فارغ التحصیلی پدر او را به اتاق خود فرا خواند و به اوگفت که چقدر از داشتن چنین فرزندی به خود می بالد وچقدر او را دوست دارد. سپس هدیه ای را که بسیار زیبا پیچیده بود به دست او داد. مرد جوان کنجکاو والبته با نوعی احساس نا امیدی هدیه را که یک انجیل جلد چرمی دوست داشتنی بود باز کرد . با دیدن هدیه مرد جوان از کوره در رفت صدایش را بلند کرد وبا عصبانیت گفت : با این همه پولی که داری فقط یک انجیل به من می دهی ؟ و مانند گردبادی خشمگین خانه را ترک گفت و انجیل مقدس را در آنجا باقی گذاشت . سالهای بسیاری گذشت و مردجوان موفقیت های بسیاری در راه تجارت کسب کرد . در همین سالها تلگرامی با این مضمون دریافت کرد که پدرش درگذشته و همه دارایی خود را به او واگذار کرده است و او باید هرچه زودتر به خانه پدری رفته و به امور رسیدگی کند . او پدرش را از روز صبح بعد از فارغ التحصیلی ندیده بود . وقتی به خانه پدری رسید ناگهان غم و پشیمانی بردلش نشست . به بررسی اوراق بهادار پدر پرداخت و در میان آنها انجیلی را که هنوز به همان نویی همان طور که او آن را سالها پیش باقی گذاشته بود پیدا کرد در حالی که قطرات اشک به روی گونه هایش سرازیر شده بود کتاب مقدس را باز کرد و به ورق زدن پرداخت در حالی که مشغول خواندن آیه های آن بود ناگهان یک سوییچ اتومبیل که در پاکتی در پشت آن قرار داشت به زمین افتاد روی آن نام طرف معامله نوشته شده بود واین نام مالک اتومبیل اسپورت مورد علاقه او بود همچنین روی ان تاریخ روز فارغ التحصیلی او و این لغات درج شده بود به طور کامل پرداخت گردید

    تا به حال چند بار خود را از نعمات خداوند محروم کرده ایم
    فقط به این خاطر که ظاهر امر آن طور که ما انتظار داشته ایم
    ....نبوده است

  20. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید behnam از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 20 از 70 نخست ... 101718192021222330 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •