سلام و عرض ادب؛
خیلی ارادت داریم.
===============
در ارتباط با همین حرف هایی که زده شد...
دو تا حس است (برای من که دو تا حس است برای بقیه را نمی دانم.) :
یکی اش عشق به کار کردن است. یکی اش عشق به این گونه از کار کردن است... یکی اش عشق به چیزی است به نام قمار. یکی اش هم عشق به پول است. یکی دیگرش هم... (کلا دو تا شد! نه؟ )
به هر حال... عشق به قمار خیلی بد است. دقیقا آدم (موقع خرید و فروش) می شود مانند این کسانی که می روند بلیت بخت آزمایی ملی می خرند! انگار تخم مرغ شانسی می خواهیم بخریم...
آهان! یادم رفت بگویم... یک عشق دیگر هم هست. (که با آن قبلی ها کلا می شود دو تا! ) عشق به اینکه ببینی تهش چه می شود! مانند بازی رایانه ای... مانند فیلم سینمایی... مانند تخمه شکستن... آدم هی خرید و فروش می کند ببیند تهش بدبخت می شود یا خوش بخت؟
به شخصه دوست دارم و تلاشم را می کنم که تنها عشقم در بورس «پول» بشود. و البته پول هم برای چیزهای دیگر می خواهم... (رفاه... تامین بودن... در مراحل بالاتر کمک به بقیه... کمتر مشغول بودن و وقت پیدا کردن برای سایر کارها...)
عشق به این کار هم بد نیست... ولی وقتی می بینم کسی که یک عمر زندگی اش را گذاشته (حالا موفق شده یا ناموفق مانده) و یک جور اعتیاد به بورس پیدا کرده... خوشم نمی آید مانند او باشم...
ولی خوب به این کار علاقه هم دارم...
کلا من به هر کاری که تو زندگی ام کرده ام علاقه داشته ام... (الحمد لله) واقعا لذت می بردم... یک دوره ای مغازه دار بودم! انصافا انصافا این قدر حال کردم که نگو و نپرس! یک قران هم در نمی آوردم ها! ها ها ها ها ها ولی خیلی علاقه داشتم... خیلی هم تلاش می کردم... رفتم سفارش دادم برای آنجا تراکت ساختند و بعد خودم رفتم تراکت ها را پخش کردم... خیلی برای آنجا کار کردم... و خیلی لذت هم داشت... پله های موفقیت را برای خودم ترسیم کرده بودم... که مثلا راه و چاهش را یاد بگیرم... برای خودم یک مغازه اجاره کنم... بعد پولم که زیاد شد دو تا مغازه اجاره کنم... بعد یواش یواش بروم در کار واردات و و و (حیف... که در این کار به نتیجه نرسیدم و به در بسته خوردم... واقعا فکر می کنم اگر یک مقدار دیگر رویش کار می کردم می شد از دلش یک چیزی در بیاورم... حیف...)
خلاصه اینکه در هر کاری و هر پستی که بودم به کارم علاقه داشتم... الان هم به این بورس علاقه مندم.