اصلش هم همین است...
احساس...
که البته دو قسمت می شود.
یکی احساس واقعی (ترس و طمع و میل و علاقه و نفرت و ...) که باید کنار بگذاریم...
یکی هم احساس به معنی محاسبات ضمنی. (وقتی آدم در ذهنش چندین عامل را بالا پایین می کند و در نهایت در می آید می گوید احساس می کنم فلان نماد فلان جور می شود...) که ما باید این محاسبات را از حالت ضمنی و ناخودآگاه در بیاوریم و خودآگاه کنیم... چکش کاری اش کنیم (بدون تعصب و بدون عجله) و باز دوباره یا بکنیم تو کله مان! یا بکنیم تو کله رایانه!
چکش کاری هم همین است... حدس بزنیم... برای حدسمان ادله بیاوریم... نتایج را بررسی کنیم و ببینیم ادله مشکل داشتند یا نه؟ و در نهایت ادله را اصلاح کنیم و از آنها استفاده کنیم...
(برای اینکه کاملا احساسات را از محاسباتمان دور کنیم یا باید سعی کنیم روی نمادهای ناشناس نظر بدهیم... آنهایی که نه داریم و نه قصد ورود و خروج داریم... کلا آنها که برایمان نو هستند و احساسی نسبت به آن نداریم... یا اینکه باید برویم مانند عرفا مراقبه کنیم... کشیک بکشیم و مدام حواسمان به خودمان و درونمان و دخالت های احساساتمان باشد...)