من هم اين روز را به تمامي بانوان ايران زمين تبريك ميگم
من هم اين روز را به تمامي بانوان ايران زمين تبريك ميگم
خدایا ایستاده مردن را نصيبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام!
گرچه در برخی از کشورها، مناسبت ملی روز زن وجود دارد، از جمله در کشور ما که روز ملی زن، روز تولد حضرت زهرا(س) است، اما 8 مارس معمولا در همه کشورها به منظور همبستگی برای احقاق حقوق زن، در سراسر دنیا گرامی داشته میشود.
روز جهانی زن گرامی باد
بنده هم اين روز زيبا را خدمت تمامي بانوان سرافراز ايران ازاد كه به واقع در تمامي گيتي تك و نمونه هستند تبريك ميگويم
به سان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش
اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش
arak_bourse, Captain Nemo, davood10, FENCER, HOLY, rojan, آريانا, بابک پناهی, بوف کور, راشین, طيب, عليرضا جمالی, ماهور, ناهید, کاشف
با سلام
زنی را میشناسم من که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد
زنی را میشناسم من که در یک گوشه ی خانه
میان شستن وپختن درون آشپزخانه
سرود عشق میخواند نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست
زنی آبستن درد است زنی نوزاد غم دارد
زنی با فقر می سازد زنی با اشک میخوابد
زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را
ز مردم میکند مخفی که یک باره نگویندش
چه بدبختی چه بدبختی !!!!!!!!1
زنی در کار چون مرد است به دستانش تاول درد است
...................
با سپاس بیکران از دوستان که 8 مارس را گرامی داشتند
سبز و پر سود باشید
با تشکر از همه دوستان عزیزی که این روز را گرامی داشتند
من هم به همه زنان سرافراز جهان،به خصوص به مادران فداکار و رنج دیده ایرانی، مادران، خواهران و همسرانی که با چشمانی پر از اشک و خون چشم انتظار فرزندان،برادران ،خواهران و همسران دربندشان هستند تبریک می گویم
ترا میگویم ای خواهر !
مکن باور!
مکن باور که نا چیزی و بی جانی .
تو انسانی !
تو انسانی ، جهانسازی ، جهانبانی !
اگر تو نیستی ؛ انسان و آدم نیست ؛
اگر تو نیستی ؛
دیگر جهان پر شکوه و سبز و خرم نیست !
تو دنیا را فروغ سرنوشت استی !
بهار استی ، بهشت استی !
***
تو ای خواهر!
بیا دیگر !
بیا زنجیر های شوم و ننگین خرافات و ستم بگسل !
بیا زندان تاریک قرون را بی امان بشکن !
تو خورشیدی !
دلت از نور ظلمت سوز سرشار است .
طلوع کن ؛ چهره بگشا !
تا شب اندیشه های شوم انسانان نا انسان به سر آید !
در خشان شو ، فروزان شو !
که انسانیت از گند جهالت ها بدر آید !!
شبرغان ـ دلو 1353
من جان میکنم هر روز
زبانم سرخ,سرم سبزو پر از آه وپر از دود است
وفردایم,برایم سخت مجهول است
مرا یک زن یک مادر به این دنیا سرایت داد
و از لطفش همین کافی,مرا از قبل عادت داد
به این قانون,که گر در کار گردون,درد میگردد,درمان هم موجود است
اگر سرد است و پر از آه و پر از درد است
اگر بهر تو,مرگ میخواهند
اگر هر روز,هزاران چشم
تو را بد جور میپایند
اگر خونت شود شرب خمر این نازنین مردم
حالا,از هرکجا باشند
طرابلس,اورشلیم,خراسان و حتی قم
تو مشت ونعره ات,درد را درمان است
که صبر کار ایوب و
برای سنگ آسان است
مگر نشنیده ای جانم
که ملک با کفر میپاید
اما ظلم,به نخ بند است
به فریادی پریشان است
شیرین عبادی در یک مقاله ای اینگونه درد دل کرده.....
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.
ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه
دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات ویواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام
توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند.
او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن
را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های
بدنم را از چشم ها بپوشانم.
ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است
و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی به روایتی خوردنی
است.
ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی
فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی
فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره
باید بیاد خواستگاریت.
او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر میگوید بیا خواستگاریم والکی
الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد.
او حتی نمی فهمدچرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث
سیاسی می کنند و زنها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند.
او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس میکند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش
می کشد. او نمی فهمد چرا سیگارکشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست.
او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمیخواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر
مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد
ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت
کشیدتا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند.
این ذهن پنج ساله بین همه ی دانشجوهای ورودیاش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم
نیست با کدام استاد روی هم ریخته است.
بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد
ارزش داشت.
مجبور شد از زبان یک پزشک همکار( که زن بود )بشنود که پیش دکترزن نرو، زن ها همه
بیسوادن و هیچ نگوید و دم نزند.
مجبور شد دو برابر تلاش کند تانامش نصف اعتباری که باید را بیابد.
مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تامبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که
” زن ها دست به فرمون ندارند”.
مجبور شد دوبرابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو برابر
آنها پول دربیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست” نامیده شود.
مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم شود
که زنانه نویسی می کند و در واقع “مرد” است..
از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای مرفه و
غیرمذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب های غیر منصفانه
وزشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و حضانت طفلی را از دست
نداده است.
با این همه زخمی وخسته است.
خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند
شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به فرمان ندارند.
خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار می دهد
که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را گناه انداخته و از مردنمی پرسد
که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.
خسته است از جامعهای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری
کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند.
خسته است از جامعهای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار
است.
خسته است از جامعه ای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و مردهایش
باافتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود می نازند و به
خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده اند لقب کوتولگی بدهند.
خسته است از جامعه ای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار می کنندوحاضرنیستند بهای قد
کشیدنشان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می خورند. ،
بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعه ای که حتی معنی فمینیست را نمی داند
ویرایش توسط آمن خادمی : 2011/03/12 در ساعت 17:13
to continue, please follow me on my page
ARYO, Captain Nemo, davood10, HOLY, آرتمیس, آريانا, امیر2309, بابک پناهی, بوف کور, راشین, طيب, عليرضا جمالی, ماهور
بسیار زیبا بود و غم انگیز و متاسفانه حقیقت ،حقیقت تلخ .....نمیدانم شاید تلنگری باشد ............
احسنت هم بر خانوم عبادی برای نوشتارشان و هم بر شما بدلیل انتخاب این متن ..........
ویرایش توسط HOLY : 2011/03/14 در ساعت 03:47
When i came drenched in the rain …
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
brother said : “ why don’t you take an umbrella with you?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
sister said:”why didn’t you wait untill it stopped”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
dad angriliy said: “only after getting cold you will realise”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوج خواهی شد !
but my mom as she was drying my hair said”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت :
“stupid rain”
باران احمق
that’s mom!!!
این است معنی مادر
to continue, please follow me on my page
ایرج میرزا ،شاعری که هموطنانش کمتر او را فهمیدند ............
قلب مادر (مادر) ،سروده ایرج
داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پيغام
كه كند مـــــــــــــادر تو با من جنگ
هر كجا بيندم از دور كـــــــــــــــــند
چهره پر چين و جبين پــــــر آژنگ
با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند
بر دل نازك من تير خــــــــــــدنگ
از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد كند
همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست
شهد در كام من وتست شـــــــــرنگ
نشوم يك دل و يك رنگ تــــــو را
تا نسازي دل او از خــــــــون رنگ
گر تو خواهي به وصالم بــــــــرسي
بايد اين ساعت بي خـــوف و درنگ
روي و سينه ي تنــــــــــــگش بدري
دل برون آري از آن سينـه ي تــنگ
گـــــــــرم وخونين به منش باز آري
تا بـــــــرد زآينه ي قلبــــــــــم زنگ
عــــــــاشق بي خـــــــــــرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بي عصمت و نــنگ
حــــــــرمت مادري از يـــــــاد ببرد
خيره از بـــــــــــاده و ديوانه زبنگ
رفت و مـــــــــادر را افكند به خاك
سينه بـــــــدريد و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود
دل مـــــــــادر به كفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمــــــــــين
و انـــــــــدكي سوده شد او را آرنگ
وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بي فــــــــــــرهنگ
از زمين باز چو برخـــــــاست نمود
پي بــــــــــــــــــــــرد اشتن آن آهنگ
ديد كز آن دل آغشته به خـــــــــــون
آيد آهسته بـــــــــــــــرون اين آهنگ
آه دست پسرم يافت خــــــــــــــراش
آه پاي پسرم خــــــــــــورد به سنگ
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)