چون ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود که پرده ی هم ندریم
خواجه تو عیب من مگو تا من نیز
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم
سعدی
چون ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود که پرده ی هم ندریم
خواجه تو عیب من مگو تا من نیز
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم
سعدی
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
(کوروش بزرگ)
کتاب دوری ات را خواندم ای دوست
سرشک از دیدگان افشاندم ای دوست
توسمت آسمانها پرکشیدی
من اما در قفس جاماندم ای دوست
نباشی تو,دلم گل میکند؟نه!
بهاران,یاد سنبل میکند؟نه!
گمان کردی,دلم-حتی شبی را
به دور از تو تحمل میکند؟ نه!
بهمن نشاطی
نشد سلام دهم _عشق را جواب بگیرم
غروریخزده را,رو به آفتاب بگیرم
نشد که لحظه ی فرار مهربان شدنت را
به یادگار برای همیشه قاب بگیرم
نشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود را
به جرعه ای زتو_از خنده ی سراب بگیرم
چرا همیشه ترا_ای همه حقیقتم ازتو
من از خیال بخواهم ویا زخواب بگیرم
چقدر میشود آیا در این کرامت آبی
شبانه تور بیندازم و حباب بگیرم
حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقه ای از عمر
به قول چشم تو:حالی هم از شراب بگیرم
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد که عرصه ی پرواز از عقاب بگیرم
محمد علی بهمنی
چو می توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم
خوشتر از گریه ی یعقوب بر اهل صفا ****************** ناله ی نیم شبانی که زلیخا می کرد
از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست ***********************هم پردهی ما بدرید، هم توبهی ما بشکست
بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا **********************چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
در دام سر زلفش ماندیم همه حیران **********************وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست
از دست بشد چون دل در طرهی او زد چنگ ********************* غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست
یش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست
هر کسی قصهی شوقش به زبانی گوید
چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکیست
اینهمه قصه ز سودای گرفتاران است
ور نه از روز ازل دام یکی،دانه یکیست
رهی هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه
گریهی نیمه شب و خندهی مستانه یکیست
گر زمن پرسی از آن لطف که من میدانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست
گر به سر حد جنونت ببرد عشق«عماد»
بیوفـایی و وفاداری جانانه یکیست
حتی اگر نباشی می آفرینمتمی خواهمت چنانکه شب ِ خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب ِ تشنه آب را
محو تو ام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح
یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب ر ا
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور
زی تیر نگه کرد پر خویش بر او دید***گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
ازلیچو شب به راه تو ماندم که ماه من باشیچراغ خلوت این عاشق کهن باشیبه سان سبزه پریشان سرگذشت شبمنیامدی تو که مهتاب این چمن باشیتو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهاتکه بر مراد دل بی قرار من باشیتو را به آیینه داران چه التفان بودچنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی
هوشنگ ابتهاج
زی تیر نگه کرد پر خویش بر او دید***گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
آسمان همچو صفحه ی دل من است
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش تر از خواب است
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
میدود همچو خون به رگهایم
آه... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد و مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس پر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله ی راز
ناشناسی درون سینه من
نا شناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه ... باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بروی دفتر خویش
"جاودان باشی ای سپیده عشق"
فروغ فرخزاد
زی تیر نگه کرد پر خویش بر او دید***گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)