ازخداپرسيدم : اگردرسرنوشت ما همه چيز رااز قبل نوشته اي ، آرزوکردن چه سود؟
خداوند خنديد و گفت : شايد درسرنوشتت نوشته باشم : هرچه آرزوکرد!
ازخداپرسيدم : اگردرسرنوشت ما همه چيز رااز قبل نوشته اي ، آرزوکردن چه سود؟
خداوند خنديد و گفت : شايد درسرنوشتت نوشته باشم : هرچه آرزوکرد!
ما را به چوب و رخت شبانی فریفته اند ، این گرگ سالهاست که با گله آشناست
وارطان
بهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
...
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...
وارطان سخن نگفت ؛
سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست
وارطان سخن نگفت؛ چوخورشید
از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست» و رفت...
شاملو
to continue, please follow me on my page
آنها که اسیر عشق دلدارانند
از دست فلک همیشه خون بارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا
بدبختی و عاشقی مگر یارانند!
سنایی غزنوی
عشق من پاییز آمد مثل پار
بازهم ما بازماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
با ید از فقدان گل خون جوش بود
در فراق یاس مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
یاسها یاد آور پروانه اند
یاسها پیغمبران خانه اند
یاس مارا رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپرمی شود
راهی شبهای دیگر می شود
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
برتن زهرا گل یاس کبود ...
اثر احمد عزیزی
از ادمها بت نسازید, این خیانت است ؛ هم به خودتان, هم به خودشان! خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته...
يكي از شيرين ترين غزليات حافظ:
دیشب به سیل اشك ره خواب میزدم
نقشی بهیاد خطّ تو بر آب میزدم
چشمم بهروی ساقي و گوشم بهقول چنگ فالی به چشم و گوش درین باب میزدم ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و مي ناب میزدم خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام بر نام عمر و دولتِ احباب میزدم
روباه آن بالا
بالاى سايه
دشت را دور مى زد
سرك كشيد
گندم هنوز سبز بود
... و زمين
گرم نشده بود
برقي زد و رعدى جارى شد
روباه محو مى شد
و باران كه گرفت
فقط گندم ماند
دشت
و سايه و زمين
to continue, please follow me on my page
دی در حق ما کسی بدی گفت......ما دل زغمش نمی خراشیم
ما نیز نکو یی اش بگوییم......تا هر دو دروغ گفته باشیم
از ادمها بت نسازید, این خیانت است ؛ هم به خودتان, هم به خودشان! خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته...
زندگی هر انسانی جاده ای ایست که به نهانخانه وجودش منتهی میشود - هرمان هسه
هرگز شکست نخوردن، موفقیت نیست. موفقیت واقعی این است که پس از زمین خوردن دوباره به روی پای خود بلند شوید.
هرکه او بیدارتر رخ زردتر// هرکه او هشیارتر پردردتر
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد/ تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)