صفحه 3 از 3 نخست 123
نمایش نتایج: از 21 به 29 از 29

موضوع: شگفــتی های ادبیات

  1. #21
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    خانه 7 میلیاردی ورثه «هری پاتر»


    «جی. کی. رولینگ» خالق مجموعه داستانهای هری پاتر با کسب اجازه از شورای شهر ادینبورگ واقع در اسکاتلند و به رغم مخالفت همسایگان، برای دو فرزند خود یک خانه درختی 7 میلیارد ریالی به سبک خانه جادوگران میسازد.




    to continue, please follow me on my page

  2. 11 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #22
    عضو فعال ماهور آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    1,238
    تشکر
    15,010
    تشکر شده 10,491 بار در 1,256 ارسال
    مراعات همسر

    همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید . خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

  4. 11 کاربر به خاطر ارسال مفید ماهور از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #23
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    کتاب کلاس اول دبستان 70 سال پیش


    عبدالحسین کلهرنیا گلکار فردی است که کتاب اول ابتدایی خود را حدود 70 سال حفظ و نگهداری کرده است.

    کلهرنیا بیش از 30 سال در مدرسه های استان کرمانشاه به عنوان معلم هنر سعی کرده نظم را در زندگی دانش آموزان نهادینه کند و امروز میتوان از او به عنوان یکی از دانش آموزان منظم هفت دهه گذشته نام برد.











    to continue, please follow me on my page

  6. 12 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #24
    عضو فعال ماهور آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    1,238
    تشکر
    15,010
    تشکر شده 10,491 بار در 1,256 ارسال
    وقتـــــــــی آدم یک نفر را دوســـــــــت داشته باشد بیشتر تنـــــــــهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود...!


    سمفونی مردگان - عباس معروفی
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

  8. 10 کاربر به خاطر ارسال مفید ماهور از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #25
    عضو فعال ماهور آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    1,238
    تشکر
    15,010
    تشکر شده 10,491 بار در 1,256 ارسال
    نوبل ادبیات به چینی ها رسید


    آکادمی نوبل روز پنجشنبه مو یان را به عنوان برنده نوبل ادبیات سال 2012 معرفی کرد.


    آکادمی نوبل در بیانیهای این نویسنده را به دلیل «رئالیسم وهمگونهاش که حکایات بومی را با تاریخ و دنیای معاصر ترکیب می کند» برنده این جایزه معرفی کرد.

    مو یان 57 ساله یکی از نویسندگان معروف چین است که اغلب آثارش در چین توقیف شدهاند و بیشتر در بازار سیاه به فروش میرود. او را فرانس کافکای چین نیز لقب دادهاند.

    نام اصلی این نویسنده گوآن مویه است. او نام مستعار مو یان به معنای «سخن نگو» را برای خود انتخاب کرد که طعنهای است بر فشارهای دولت چین برای سانسور ادبیات.
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

  10. 9 کاربر به خاطر ارسال مفید ماهور از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #26
    عضو فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    3,114
    تشکر
    3,416
    تشکر شده 14,825 بار در 2,680 ارسال
    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او
    پر زلیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای
    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی
    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو و لیلای تو ... من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم
    در رگ پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا برنیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سرمیزنی
    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بیقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم....(مولانا)


  12. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید سهامدار 67 از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #27
    عضو عادی samie آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    نوشته ها
    98
    تشکر
    1,125
    تشکر شده 458 بار در 97 ارسال
    نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش (یکی از زیباترین نامههای دنیا )
    به روی صحنه، جز تکه ای حریر نازک، چیزی بدن ترا نمیپوشاند. به خاطر هنر میتوان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در… وقتی ژرالدین (حاصل ازدواج چارلی و اونا اونیل) میخواست وارد عالم هنر شود، چارلی برای او نامهای نوشت که در شمار زیباترین و شور انگیزترین نامههای دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار میکند. ژرالدین دخترم:اینجا شب است٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم. من از توخیلی دورم، خیلی دور…… اما چشمانم کور باد،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند.تصویر تو آنجا روی میز هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه “شانزلیزه” میرقصی. این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهایت را میشنوم و در این ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را میبینم. شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش. اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد٬ در گوشه ای بنشین٬ نامهام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار. من پدر تو هستم٬ ژرالدین من چارلی چاپلین هستم. وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصهها گفتم. قصه زیبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بیدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پیرم میآمد٬ طعنه اش میزدم و میگفتمش برو. من در رویای دخترم خفته ام. رویا میدیدم ژرالدین٬ رویا……. رویای فردای تو، رویای امروز تو، دختری میدیدم به روی صحنه٬ فرشته ای میدیدم به روی آسمان٬ که میرقصید و می شنیدم تماشاگران را که میگفتند: “دختره را میبینی؟ این دختر همان دلقک پیره “اسمش یادته؟ “چارلی”. آره من چارلی هستم. من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه حریر شاهزادگان میرقصی. این رقصها و بیشتر از آن صدای کف زدنهای تماشاگران٬ گاه تو را به آسمانها خواهد برد. برو. آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن.زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچههای تاریک را، که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی میلرزد. من یکی ازاینان بودم ژرالدین و در آن شبها در آن شبهای افسانه ای کودکیهای تو، که تو با لالایی قصههای من به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار میماندم در چهره تو مینگریستم، ضربان قلبت را میشمردم، و از خود میپرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟ پس……….تو مرا نمیشناسی ژرالدین. در آن شبهای دور ٬قصهها با تو گفتم٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم. این داستانی شنیدنی است: داستان آن دلقک گرسنه ای که در پستترین محلات لندن آواز میخواند و میرقصید و صدقه جمع میکرد.این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد بی خانمانی را چشیده ام. و از اینها بیشتر٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را میخشکاند، احساس کرده ام. بااینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد. از تو حرف بزنیم، داستان من به کار تو نمیآید. به دنبال تو نام من است: چاپلین. با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم.ژرالدین در دنیایی که تو زندگی میکنی٬ تنها رقص و موسیقی نیست.نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن، اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل میرساند٬ بپرس٬ حال زنش را هم بپرس…. و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت٬ چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام٬ فقط این نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند. اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی. گاه به گاه٬ با اتوبوس٬ با مترو شهر را بگرد. مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی یکبار با خود بگو : “من هم یکی از آنان هستم.” تو یکی از آنها هستی – دخترم، نه بیشتر، هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد، اغلب دو پای او را نیز میشکند و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب میشناسم، از قرنها پیش آنجا، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا، رقاصههایی مثل خودت را خواهی دید. زیبا تر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو. آنجا از نور کور کنندهی نورافکنهای تآتر “شانزلیزه” خبری نیست.نور افکن رقاصگان کولی، تنها نور ماه است نگاه کن، خوب نگاه کن. آیا بهتر از تو نمیرقصند؟اعتراف کن دخترم. همیشه کسی هست که بهتر از تو میرقصد. همیشه کسی هست که بهتر از تو میزند و این را بدان که در خانواده چارلی، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن، ناسزایی بدهد. من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت میفرستم. هر مبلغی که میخواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج میکنی، با خود بگو : “دومین سکه مال من نیست. این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد.”جستجویی لازم نیست. این نیازمندان گمنام را٬ اگر بخواهی همه جا خواهی یافت.اگر از پول و سکه با تو حرف میزنم٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچههای شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه میروند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو میگویم دخترم: مردمان بر روی زمین استوا٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار سقوط میکنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد.آن شب٬ این الماس٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود٬ و سقوط تو حتمی است.شاید روزی چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی٬ همیشه سقوط میکنند.دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه٬ این الماس بر گردن همه میدرخشد…………..اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یکدل باش، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من میشناسد. و او برای تعریف یکدلی، شایسته تر از من است. کار تو بس دشوار است، این را میدانم. به روی صحنه، جز تکه ای حریر نازک، چیزی بدن ترا نمیپوشاند. به خاطر هنر میتوان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند. برهنگی، بیماری عصر ماست، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار میزنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری.بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی. نترس، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد…..
    بد اقبالی نشان میدهد چه کسانی واقعأ دوست نیستند ((ارسطو))

  14. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید samie از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #28
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    «رسول یونان» این کتاب ها را برای خواندن پیشنهاد می کند

    اگر حقوق ها به حساب تان واریز شده و فقط معطل خرج کردن آنها در یک کتابفروشی هستید، این پیشنهاد را از دست ندهید.۱۳ کتاب به پیشنهاد رسول یونان شاعر و نویسنده سرشناس پیش روی شماست. از آنها نهایت استفاده را ببرید.



    عشق و رویا و اسب



    همه اسب های زیبا

    نویسنده: کورمک مک کارتی



    ترجمه: کاوه میرعباسی

    این کتاب یکی دیگر از نوشته های ارزشمند کورمک مک کارتی است. نام او بیشتر با رمان «جایی برای پیرمردها نیست» سر زبان ها افتاد. مک کارتی یکی از مهم ترین نویسندگان زنده ایالات متحده است. این کتاب درباره عشق ها، رؤیاها و آرزوهای پسرانی است که وقتی چشم باز می کنند خودشان را در دنیایی پر از خشونت می بینند. این رمان پر است از اسب، جاده، عشق و هیجان.









    داستان یک جوجه تیغی



    ظرافت جوجه تیغی

    نویسنده: موریل باربری



    ترجمه: مرتضی کانتریان

    باربری یکی از نویسنده هایی است که به تازگی شهرتش از مرز فرانسه گذشته. رمان اول این نویسنده به اسم «شکم بارگی» به چند زبان زنده دنیا ترجمه شده است. داستان ظرافت یک جوجه تیغی درباره خانم میشل است که در آپارتمان خیابان گرونل زندگی می کند. او شخصیتی نزدیک به جوجه تیغی دارد و از بیرون نمی شود به او نزدیک شد اما در زیر همان قلعه پوشیده از خارش قلب مهربانش می تپد.









    مهم ترین کتاب مارکز



    خزان خودکامه

    نویسنده:گابریل گارسیا مارکز



    ترجمه: اسدالله امرایی

    این رمان در کنار رمان های «صد سال تنهایی» و «عشق در سال های وبا» از مهم ترین آثار مارکز محسوب می شود. رمانی است بسیار خواندنی و گیرا. مارکز درباره اثرش:



    « می گوید از لحاظ ادبی، مهم ترین کتاب من، خزان خودکامه است.





    رویاهایی به شکل شعر

    کجاست دستان تو
    ترجمه: احمد پوری



    این کتاب قطور پر از عکس های بسیار از ناظم حکمت و خانواده اش است و می تواند عید شما را سرشار از رؤیاها کند. ناظم حکمت کسی نیست که احتیاج به معرفی داشته باشد این کتاب یک نمای کلی از شعر و زندگی اوست.





    خواندن یک فیلم آشنا

    روزی روزگاری در آمریکا



    نویسنده: سرجیو لئونه

    ترجمه: حسین عیدی زاده



    آقای لئونه این کتاب را بر اساس رمان «اوباش» هری گری نوشته که مترجم خیلی خوب این کتاب را ترجمه کرده است. فیلم روزی روزگاری در آمریکا را خیلی ها دیده اند. خواندن این فیلمنامه هم خالی از لطف نیست.





    داستان یک آدم بی نام

    یکی مثل همه



    نویسنده: فیلیپ راث

    ترجمه: پیمان خاکسار



    فیلیپ راث از نویسندگان نام آور ادبیات ایالات متحده این کتاب رمانی است ساده و روان که در آن آقای راث سپری شدن زندگی و به تحلیل رفتن یک آدم بی نام را روایت می کند. داستان اگرچه با مرگ قهرمان شروع می شود اما با زندگی ادامه می یابد.





    گزیده ای از ادبیات آلمانی

    چهره غمگین من



    مترجم: دکتر تورج رهنما

    این کتاب گزیده ای است از ادبیات آلمان. کتاب حاوی مجموعه ای از داستان های نویسنده های بزرگی به مثل هانریش بل، وولف گالف، برشت، پیتر بیکسل و هانیکه است.









    یک تجربه متفاوت



    یادداشت های زیرزمینی

    نوشته: داستایفسکی



    ترجمه: شهروز رشید

    این اثر یکی از کتاب های به یادماندنی است. داستایفسکی از نویسندگانی است که باز احتیاج به معرفی ندارد و خواه ناخواه خوانندگان آثارش خاطره خوشی از او دارند.









    یک مجموعه عاشقانه



    مجموعه کامل اشعار جیمز جویس

    ترجمه: پیام فتوحی پور



    این اشعار مضمونی عاشقانه دارند. جویس یکی از نویسنده های معروف جهان است که در ایران نیز مطرح است اما این برای نخستین بار است که شعرهای او در یک کتاب به مخاطبان عرضه می شود.





    شاعر ابر و میوه ها

    میوه ها طعم تکراری دارند



    نوشته: احمدرضا احمدی

    او شاعر فصل ها ، ابرها و میوه هاست. در این کتاب اگرچه طعم میوه های تکراری را می چشیم اما با خواندن آن ساعات خوبی را سپری می کنیم.









    پر از اندوه و هیجان



    خدمتکار و پروفسور

    نوشته: یوکو گاوا



    ترجمه: کیهان بهمنی

    این رمان داستانی درباره روابط یک استاد ریاضی و خدمتکارش است. این کتاب داستانی پر از اندوه اما هیجان دارد. ریاضیدان قادر نیست چیزی را به خاطر بیاورد. حافظه اش فقط ۸۰ دقیقه دوام دارد با این همه این داستان پر از خاطرات و روابط شگفت انگیز است.









    روایت عشق



    عشق باران می بارد

    نوشته: ریچارد براتیگان



    ترجمه: علیرضا بهنام

    باید دید ریچارد براتیگان این شاعر و نویسنده معروف، در این کتاب شعر عشق را چطور روایت می کند.









    تماشای چشم انداز



    خرید قلاب ماهیگیری برای پدربزرگ

    نویسنده:گائوزینگ جیان



    ترجمه: مهسا ملک مرزبان

    این کتاب که نویسنده آن یکی از برندگان جایزه نوبل است ما را به تماشای دریا و قطار و مناظر آن سوی پنجره ها می برد.
    to continue, please follow me on my page

  16. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #29
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    وقتی شاملو چک حق التالیفش را پس داد



    چهل و پنجمین شماره کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» با ویژه نامهای برای کتاب و کتابخوانی با عنوان «نقشه گنج» در 140 صفحه روی دکه نشست.

    به گزارش ایسنا، در بخشی از گفتوگوی این شماره با مدیر انتشارات مروارید درباره تعامل این ناشر قدیمی و شناختهشده با بزرگان ادبیات کشور میخوانیم: «برخورد ناشر و اهل قلم، برخورد خاصی است و با تمام برخوردهای دیگر متفاوت است. به بعضی از خصوصیات همدیگر پی میبرند و بعضی محرمانهها در بینشان جریان دارد. یادم هست وقتی خانه اخوان ثالث میرفتم و به گفتوگو مینشستیم، یکمرتبه شعری از زیر تشکش بیرون میکشید و میگفت: این شعر تازه من است اما حالا نمیتوان آن را چاپ کرد یا وقتی مروارید با یک بحران مالی مواجه شده بود و این قضیه به گوش شاملو رسیده بود، شاملو آمد چک حقالتالیفش را پس داد و گفت هر وقت اوضاعتان خوب شد، پرداخت کنید.»
    to continue, please follow me on my page

  18. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 3 از 3 نخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •