سلام
ابتدا این مطلب را بگویم که از مطالب جناب نوام چامسکی تا بحال نه ریالی سود کردم نه زیان.
بعد از خواندن مطالب ایشون که البته بنده مطالب ایشون رو از سال ۹۲ میخوانم چه اینجا وچه در ادان تحلیل
البته در سایت بورسی اکانت کاربری داشتم که دیگر بدلیل فراموشی رمز عبور و ایمیل نتونستم وارد بشم و مجبور شدم یک ۲ جلوی کاربری امیرمحمد بگزارم وایدی جدیدی بسازم وچند روزی است که منتظر تایید جناب مدیر بودم که الحمداله امروز تایید شد
فقط به عشق نوام ...اکانت ساختم تا مطلب بزنم چون حوصله قدیم را ندارم
نوام جان حقیر بچه محل مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی هستم. در دولاب به دنیا آمدم واکنون در دولاب زندگی میکنم
شب چهار شنبه سر مزار حاج اسماعیل در ایوان طلای خانم فاطمه معصومه فاتحه ایی از جانب شنا خواندم وهدیه کردم بر اون بزرگوار
بر آن شدم که به خاطر حسن نیت و نوع نگرش شما تشکری ویژه کنم ...بعضی وقتها خوندن مطالبت آرامم میکند..با خودم میگم هنوز هستند انسانهایی که فقط به خود فکر نمیکنند...لذت میبرن از کمک به همنوع
واین بسیار برایم دلنشین است......
در روزگاری که دزدانشان عصا از کور میدزدند...من از خوش باوری محبت آرزو میکردم
حال خواستم از خودم بگویم ...شاید تجربه ام بدرد دوستی بخورد که تازه وارد این بازار مکاره شده است
واز جانب شما هم توصیه ایی به حقیر شود که سرتا پا گوشم
بنده سال ۸۸ وارد بورس شدم ..شاخص حدود ۱۱ هزار واحد....اکنون شاخص بالای ۲۰ برابر شده
سرمایه من حدود ۵ میلیون بود
بازار بد نبود و من مبتدی توی تالار حافظ میشستم پیش پیرمردها بهم مگفتند چه بخر
مثال ...هنگامی که اذان ظهر میگفتند طبقه دوم تالار یک نماز خونه کوچکی بود وقتی برای نماز وارد شدم پیر مردی بنام حاج علی ....گفت تو این جمعیت که همه چشم در تابلو دوختند تو اینجا دنبال چه میگردی گفتم آرامش گفت به خاطر اینکه حس میکنم بچه سالمی هستی و حسم بهم دروغ نمیگه سهمی بهت میگم بخر ونگاهش نکن
چین جین در قیمت ۷۰ تومان به کارگزارت بگو بخره فکر میکتم الان ۴۰ برابر شده...البته من ندارم
روزها از پی روزها ...ماها از پی ماهها سالها ازپی سالها گذشت..ومن در این مدت پول پس انداز پدرم و پولی که برادرم از کار کردن ماهانه میگرفت وپول اطرافیان همسرم را وارد بورس کردم
نوسان میگرفتم اون موقع ۳۰۹۹ درصد بود بعضی مواقع نوسان منو میگرفت
خوشحال بودم از اینکه از کارگری راحت شدم وپول راحت در میارم
بنده از بچگی کار کردم چیزی حدود ۳۰ سال کارکردم وهیچ نشدم..صبح زود میرفتم وظهر روی موزایکها ناهار ونماز وهمونجا دمپایی رو زیر سر گذاشته ودقایقی میخوابیدم
با خوندن روزنا مه دنیای اقتصاد با بورس آشنا شدم
بنده دیپلم اقتصاد دارم
جدولی که بازدهی سهما را مینوشت هفتگی ماهانه
بسیار وسوسه کنند ه بود
از ۸۸ ادامه دادم تا ۹۲ ..باید خرج زندگی خودم و زن وبچه رو در می اوردم ....بابت پولی که پدر و برادر داده بودند مبلغی به آنها میدادم
تا ۹۲ تقریبا خوب که نه ولی بد نبود
تا اینکه سقوط بزرگ در ۹۲/۱۰/۱۵
اتفاق افتاد ومن با توجه به تجربه ایی که داشتم باید از بازار خارج میشدم ولی بیرون نیامدم وبزرگترین اشتباه زندگیم رقم خورد
حال از اصل سرمایه خرجی خانه ..و مبلغی به پدر ..وضرر سهام را باید تحمل میکردم
تا مرداد سال ۹۴ در این باتلاق دست وپا زدم وآخر تصمیم به خروج گرفتم با ۵۰ ملیون بدهی
وهیچ نداشتم
بسیار افسرده شدم ..از یک طرف مورد تحفیر قرار گرفتم وبعضا توهین
دی سال ۹۴ برادرم گفت بورس خوب شده بیا بهت پول بدنم تا سود کنی بدهیاتو بدی .منم دوباره طمهع کردم ۳۰ تومان داد اون سال خودرویها تازوندند ولی من سهم خودرویی نمیخریدم دقیقا توپیک قیمت بمپنا خریم ۱۶۳۰ تومان بعد از ۱ ماه فروختم ۱۴۰۰....شپنا خریدم ۲۵۰ فروختم ۲۰۰
به همسرم هم نگفته بودم در عرض دو ماه ۳۰ تومانو کردم ۲۰ تومان..حالم بسیار بد شد احساس خفگی میکردم ...
۲۰ تومان رو برگردوندم البته همسرم وقتی حال من رو دید وجویا شد موضوع را گفتم ..وقسمم داد بع عشقی که ما بین ما هست دست بکشم از این کار وگرنه اون ۲۰ تومان هم از دست میدادم
آنجا شدیدترین نوع سرخوردگی بسراغم آمد نوروز سال ۹۵ و من هیچ پولی نداشتم وفقط به اطراف خیره میشدم
درد بدی پهلوی سمت چپم رو اذیت میکرد.....
در حالی که همه دوستم داشتند وبهم عشق میورزیدند.حال دیگر سراغی ازم نمیگرفتند
پول نداشتم برم دکتر مثل مار به خودم میپیچیدم
خلاصه به دکتر مراجه کردم بعد از اندوسکوپی ..سونو گرافی وخوردن انواع داروهای شیمیایی و سنتی ..دردم تسکین نیافت
دکتری هست در دروازه دولاب که آمریکا زندگی میکرده اومده ایران
ویزیتش گرون بود ..یکبار رفتم پیشش ۵۰ تومان با داروهاش شد
بهتر نشدم دوباره رفتم فهمیدم که پنچ شنبه ها بعد از ظهر مثل امروز به خاطر پدر و مادرش نصف ویزیت میگیره درد میکشیدم تا پنج شنبه مراحعه کردم گفتم خوب نشدم .
.ایشون مردی بالای ۷۵ سال و کراوات داشت باهم صحبت کردیم گفت بگو درددلت را... گفتم... گفت هیچیت
نیست تو .....روحت آسیب دیده