دیوانه که...
از خود واژه خوشم نمیآید... چون بیشتر برای «زوال عقل» استفاده میشود... برای جنون و خرابکاری و گندزدن و ...
ولی...
برخی هستند اصلا سخت نمیگیرند.
(من آدم خیلی سختگیری هستم. دارم تلاش میکنم زندگی را یک مقدار آسانتر بگیرم.)
برخی زندگی خیلی آسانی دارند.
من خیلی با اینها حال میکنم.
اصلا میبینم لذت میبرم.
برای زندگی تلاش نمیکنند.
(برعکسش من خیلی تلاش میکنم و چیز زیادی هم گیرم نمیآید.)
چند دسته هستند...
یکی آدمهای بیخیال. که باز اینها دو دسته هستند. آدمهای آیکیو پایین که «ناخودآگاه» اینگونهاند و ما کاری به اینها نداریم و دستهی دوم آدمهایی که انتخاب کردهاند که زندگی را سخت نگیرند.
دیگر... تقریبا تمام زنها. (کلا انگار بانوان زندگی شادتری دارند نسبت به ما. با یک چیز خیلی ساده خوشحال میشوند. خیلی عالی است.)
دیگر... عرفا و مردان بزرگ خدا. (که اینها هم... دیگر چیزی نمیخواهند. آن چیزی که میخواهند هست. خداست.)