یا خود خدا!
بله متاسفانه و خوشبختانه کار کردم.
متاسفانه از این که 9 ماه از عمرم و هدر دادم.
خوشبختانه از این که یه تجربیاتی کسب کردم که پخته ترم کرد.
اواخر سال 94 بود. من توی یه شرکت راه و ساختمان کار می کردم. و همزمان با کار کردن واسه ارشد هم خوندم و قبول شدم و ترم سه دانشگاه رو تموم کرده بودم و مشغول نوشتن پروپوزالم بودم.
یه آقای دیگه ای هم بودن که توی یه شرکت دیگه کار می کردن و من و ایشون به خاطر کارهای اداری و تحویل صورت وضعیت ها زیاد شهرداری می رفتیم. و اونجا با ایشون آشنا شده بودم.
از اونجایی که توی جاهای اداری خیلی وقت ها ساعت ها باید منتظر یه رئیس و معاونی و شخصی می نشستی که بیاد یه امضا برات بزنه ما هم ساعت های زیادی پشت درهای بسته می نشستیم. خب قاعدتا زیاد با پیمانکاران و مهندسانی که منتظر فلان رئیس و معاون بودن وارد بحث و گفتگو می شدیم.
این اقا هم متوجه شده بودند که من به بحث های مثبت اندیشی علاقه دارم.
در نتورک مارکتینک زمانی که می خواهند شخصی رو وارد کنند نمی گن که کجا داریم می ریم. گولش می زنن که یه جور دیگه می کشوننت اونجا
این اقا هم به من گفتن ما یه جلساتی داریم که همه بحث های مثبت اندیشی و اینا هست. شما که علاقه مند هستید بیایید توی جمع ما
یه قرار گذاشته شد که من برم و جمعشون رو ببینم مثلا
وقتی رفتم نتورک بهم معرفی شد.
و من هم که سودای پول دار شدن در سر داشتم و از کارمندی بیزار و خسته بودم سریع قبول کردم و گفتم فقط باید پروپوزالم رو بدم بعدا میام.
اما ول نمی کردن که. یه روزی سه نفری اومدن. خودش بود و بالاسریش و بالاسری اون .
که همه هم مهندس عمران های جوان که در به در دنبال کار بودن.
یا اینکه از کاری که توش بودن به لحاظ درآمدی و پیشرفت کاری راضی نبودن
خلاصه هر چی می گفتم خب یه هفته دیگه میام می گفتن نه باید از الان بیایی کلاسات و شروع کنی و اینا
گفتم خب باشه پروپوزالم و زود انجام میدم.
یه هفته ای پروپوزالم و جمع کردم و همزمان هم وارد نتورک شدم و کلاس های اولیه اش و رفتم.
تا عید کارم رو در کنار نتورک داشتم. عید جلسات خودسازی داشتن. از صبح می رفتیم تا 12 شب.
حسابی مغزم شستشو داده شد و کارم رو ول کردم.
کم کم گفتن دانشکاه به درد نمیخوره. دانشگاه رو هم رها کردم و تزم و ول کردم
(حالا پرانتز باز کنم. من بچه زرنگ دانشگاه. رتبه دوم کلاس و با هدف اینکه مقاله ای اس آی بدم و از ایران برم ارشدم و شروع کرده بودم.
یادمه ترم اول بودیم رفتم تو اتاق استادم گفتم من می خوام مقاله بدم باید چیکار کنم. گفت حالا زوده.
بعد اومد سر کلاس گفت بعضی ها از راه نرسیده میان اتاق من و میگن ما میخواییم مقاله بدیم. آی اس آی بدیم.
صبر داشته باشید. یواش یواش. شما هنوز ترم اول هستید و ...... )
خلاصه تزم و رها کردم و فقط چسبیدم به نتورک
دانشگاهی که واسه قبول شدنش چقدر زجر کشیده بودم.
از 8 صبح تا 3 سر کار بودم. از 3 می خوندم تا 9 شب.
دوباره از اونور 3 نصف شد بیدار می شدم میخوندم تا 7 صبح . و بعد میرفتم سر کار و .....
رهاش کردم. به خاطر نتورک مسخره ای که مثلا قرار بود من و ثروتمند کنه
9 ماه تموم تمام وقت و انرژیم رو گذاشتم روی نتورک. خانوادم مخالف بودن. دعوا میشد تو خونه به خاطر من. ولی من کوتاه نمی یومدم.
می گفتم یه روزی اونقد ثروتمند میشم که مادرم نیازی نباشه کار کنه.
پدرم که الان باید استراحت کنه اما کار می کنه استراحت کنه. و تنها دغدغه اش این باشه که دوتا مشت بزنه رو بالشش و بخوابه.
این عادت بابامه وقتی روزا می خوابه. اخه دیدم که اول بالش و اینجوری صاف و صوف می کنه
می گفتم کاری می کنم که مادرم سنگین ترین جیزی که بلند می کنه قاشق غذاش باشه و .....
خلاصه خانواده مخالفت می کردن و توی نتورک به ما می گفتن اونا نمی دونن. تقصیری ندارن. از نظر اونا کار فقط کار فیزیکیه.
(البته حرفاشون درست بوداااااا اما راه ثروتمندشدن اون نبود. راه غلط بود. کاملا هم غلط بود)
خلاصه من تند تند داشتم رشد میکردم. و می گفتم اوکیه. داداشم. پسر عمم یکی از بچه های دانشگاه (دانشجوی دکتری) رو وارد کردم .
پسر عمه ام خواهرش برادرش و دوستش.
دوستش ، داداش و دوستش و وارد کرد.
دوستش همسرش و وارد کرد.
حالا گروه ما از سه لول بالاسری من هر کدوم فقط یه دونه آورده بودن از من به پایین رشد عجیبی شروع شده بودم.
کلا محور ما از من به پایین رشد کرده بود.
و من مطمئن بودم موفق میشم. تند تند پولایی که با زحمت پس انداز کرده بودم و محصول می خریدیم.
هر ماه باید محصول می خریدیم. محصولاتی که خیلی گرون بودن و بیرون هیچ کس ازمون نمی خریدشون و به امید اینکه پولدار میشیم می گفتیم محصول حاشیه است.
بهمون میگفتن اینا رو. می کردن تو کلمون. سیستم جوری بود که به حرف هیچ کس جز اونا گوش نمی کردیم. همه حرفاشون شده بود باورمون
اخه هر روز هر ساعت و هر ثانیه جلسه جلسه جلسه و هی مغزمون و شستشو می دادن
اولش شرکتی که کار می کردیم سیمرغ بود. بعد کل مجموعه از اون شاخه ی بالای گفتن میریم بیز. رفتیم بیز
با شرکت سیمرغ مشکل پیدا کرده بودن گویا
خلاصه تا اینکه یواش یواش مجموعه ام پوکید. داداشم دلسرد شد. پسر عمه ام و اون هم دانشگاهیم
و من مجموعه ام شد صفر دوباره. پسر عمه ام متوجه شده بود که خیلی هاشون کلاه بردار و دروغگوان
تا تهران هم رفته بود تحقیق کرده بود و به من نگفته بود.
اما وقتی هم گفت گفتم تو نمی فهمی. تو منفی شدی.
خودم دوباره دو ماه ادامه دادم. بالاسری هام هم ازشون خبری نبود. اما من ول کن نبودم. دو ماه کار کردم. وصلم کرده بودن به محورهای دیگه.
(کلا از اول هم با بالاسری هام مشکل داشتم. من شدیدا مسئولیت پذیر بودم اما اونها نه.)
وقتی خسته شدم و پولام تموم شد ولش کردم.
بالاسری هام دوباره برگشته بودن. بهم گفتن بیا. این بار قول میدیم که تنهات نزاریم. قول میدیم که بچسبیم به کار و تا به هدفمون نرسیم رها نکنیم. گفتم دیگه نمیام.
رفتم دانشگاه با استادم صحبت کردم. گفت تو اخراجی. تو 9 ماهه ازت خبری نیست. الان هم که اومدی هیچ کاری نکردی
براش قضیه رو تعریف کردم گفتم اینجوری شده.
درکم کرد و یه نامه زد که این دانشجو داشته روی تزش کار می کرده و موضوع تزش سخت بوده و نیاز به زمان داشته و هنوز باید ادامه بده.
استادم خیلی گله خیلی ماهه. بهترین استاد دنیاست.
یه جریمه سنوات هم بهم خورد. نامه زدم و کلی التماس (چون 3.5 باید می دادم.) اونم جلسه تشکیل شد و بخشیده شد.
تزم هم موضوعش واقعا سخت بود. شروع کردم. بعد از یک سال تمامش کردم و دفاع کردم.
و اواخر تزم بود که با داداشم یه فروشگاه سرویس خواب زدیم و رشد خوبی از نظر مالی کردم.
از تزم هم یه مقاله آی اس آی دادم. حالا کافی بود مدرک زبانم رو بگیرم و درخواست بدم واسه دانشگاههای دیگه و از ایران برم.
اما دیدم با شغلی که دارم و درآمدی که دارم می تونم توی ایران هم به آرزوهام برسم و فکر رفتن رو از سرم بیرون کردم.
یه سالی که کار کردم متوجه شدم که یکی از دوستام وارد بورس شده. به کمک ایشون وارد بورس شدم.
و با خرید اولم متوجه شدم که از طریق بورس می تونم خیلی راحت تر پول در بیارم و سریع تر به ثروت برسم.
پس سهمم توی کار سرویس خواب رو فروختم به داداشم و اومدم توی بورس
اووووووووه قصه حسین کرد گفتم.
گمان کنم قصهی حسین کرد غیر شبستری بود!
این نسخهاش جدید بود!
یواش یواش تعریف میکردید خوب...
=========
البته من نتوانستم یواش یواش بخوانم.
قشنگ بود تا تهش رفتم. خیلی قشنگ بود.
=========
ولی فیس بازار که خوابید (شاید همان ۱۴۰۰ که روحانی ساقط شد شاید هم خیلی زودتر یا شاید هم دیرتر) دوباره بروید سهم سرویس خواب را پس بگیرید! ۲۰-۳۰ درصد یا حتی خیلی بالاتر هم گفت قبول کنید... از اینجا که احتمالا پول خوبی تا اکنون به دست آوردهاید و احتمالا بعد از این نیز... ولی هیچ چیز منبع درآمد ثابت و مطمئنی که پر پیمان باشد نمیشود.
بورس این دورهی رشدش تمام شود یک کوفتی میشود که... تنها حرفهایترین حرفهایها ازش نان درست و حسابی میخورند. بقیه در جا میزنند!