بچه که بودیم مامانم دو سه تا دوسه تا ما رو می برد حموم (تعدادمون خیلی زیاد بود خب)
تو حموم هم همیشه چرک و کیسه مشتی می شدیم.
یکی که نوبتش میشد اون دوتای دیگه بازی می کردیم.
مثلا با سطل آب و تشت می رفتیم از همدیگه ماست می خریدیم.
آب نقش ماست رو برامون بازی می کرد.
یه تشت کوچیک چدنی هم بود توش مامانم گل سرشور درست می کرد اونم پیمونه بود.
(ما بهش می گفتیم لیس اخه ما توی روستا زندگی می کردیم به اون می گفتیم لیس... نمی دونم جای دیگه هم میگن یا نه)
یه سطل هم بود اونم کسی که میخواست ماست بخره دستش می گرفت.
منبع اصلی ماست هم اون تشت بزرگه بود که همیشه پر آب بود مامانم هی می ریخت رومون. داغ هم بود معمولا می سوختیم
یه بازی جالب دیگه هم می کردیم
کف حموممون موزاییک بود. رنگش زرد بود و حالت سنگ ریزه های رنگی هم داخلش بود
ما می نشستیم توی اون سنگ ریزه ها شکل های مختلف پیدا می کردیم به هم نشون میدادیم.
لامصب همه چی توش پیدا میشد.
یه کفش زنونه همیشه توی خاطرم مونده.
جالبه دفعه بعد که دوباره می رفتیم حموم می گفتیم اون فلان چیز و که سری قبلی پیدا کردیم اگه گفتی کجاست
باید می گشتیم اون قبلی ها رو هم پیدا می کردیم.
وقتی پیداش می کردی و اون خواهرت یا برادرت هر چی می گشت نمی دیدش خیلی کیف داشت.