اختیار یا جبر
-------------
آیا ما مجبور هستیم؟ با توجه به قدرت کامل خدا و احاطهی او و نبود هیچ خواستی الا به خواست او.
پاسخ این است که بستگی به تراز بینش دارد.
این پرسش از ناحیهی چه کسی (کجا؟ در چه ترازی؟) دارد مطرح میشود و توسط چه کسی دارد پاسخ داده میشود (بررسی میشود)؟
شخصیت بازی زمانی که راه میافتد میرود درون محیط بازی و کارهایی میکند و افعالی از خود بروز میدهد آیا مختار است یا مجبور؟ هم مختار و هم مجبور! بستگی دارد که این پرسش را چه کسی دارد مطرح میکند و چه کسی پاسخ میدهد!
اگر این پرسش را خودش (خود شخصیت) در زمان بازی دارد مطرح میکند قطعا او مختار است. در این حال اگر من را (به عنوان بازیگر تراز بالاتر) در نگر میگیرد و به نحوی متوجه حضور من شده و به حضور من ایمان دارد و این پرسش را مطرح میکند، نه! اصلا ایمانش هم چرت است! باز مختار است. (بخوانید: منِ شخصیتِ بازی مختار هستم.)
ولی اگر زمانی به (وجود) من (در خارج از دنیای بازی و لهو و لعب خودش) ایمان آورد در این صورت دیگر اصلا اویی وجود ندارد که مختار باشد یا مجبور! او مردهای متحرک و بلکه پایینتر: هیچ و اعتبار است. در این صورت دیگر «او» مختار نیست و مجبور است. ولی باز «من» مختارم.
به بیانی دیگر: پرسش از آنجا نشات میگیرد که ما (به عنوان کسی که ایمان نصفه داریم) یک تراز بالاتر از خودمان را مقداری درک میکنیم (ولی ایمان نداریم به آن) و پرسشی مطرح میکنیم که در تراز بالاتر مطرح بشود پاسخش جبر است و در این تراز پاسخش اختیار. و انتظار داریم این دو پاسخ یکی باشد. در صورتی که پاسخ در یک تراز یک چیز و در ترازی دیگر چیز دیگری است.
در این پایین که من محمد حسین هستم مختارم. اصلا دارم میبینم که به ارادهی من دارد این فنجان برداشته میشود و درونش چای ریخته میشود. من دارم اراده میکنم. ولی از آن بالا که نگاه میکنم میگویم محمد حسین مجبور است. و این محمد حسین و آن محمد حسین را یکی میگیرم. در صورتی که اصلا این گونه نیست. زمانی که از پایین نگاه میکنم «من»، «این» محمد حسین هستم و من مختارم. زمانی که از بالا «آن» محمد حسین را نگاه میکنم باز «من» مختار هستم ولی آن محمد حسین دیگر اصلا چیزی نیست که بحث سرش باشد که آیا مختار است یا مجبور!
با مثالی دیگر: در عالم خواب، من یک من دوم میسازم و نام او را من میگذارم. آری، او اختیار دارد. ولی تا زمانی که (دارم فرض میکنم که) من او هستم.
به بیانی دیگر: اختیار همواره با «من» است و آن کسی که «درک» میکند «اراده» میکند (میتواند بکند). هر جا یک من حضور داشته باشد همانجا منشاء ادراک و ارده است. خواه آن چیز یک انسان باشد یا یک سنگ.
و به بیانی دیگر: هیچ کس و هیچ چیز جز او مدرِک و مرید نیست. بلکه چیزی غیر او نیست.
لا اله الا الله. لا حول و لا قوة الا بالله. (بلکه لا مشیة الا بالله.)