با تو در عالم ریاضیات
منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن طـرّۀ گیسوی توست
حد رسیدن به تو مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل در حرم کوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
مهر تو چون می دهد سمت به بردار دل
هر طرفی رو کنی هم جهت و سوی توست
پرتوخورشید شد، مشتق از آن چشم تو
گرمی و جانبخشیش، جزئی از آن خوی توست
چون به عدد یک تویی، من همه ی صفرها
آنچه که معنا دهد قامت دلجوی توست
گر شود آن دم که ما زوج مرتب شویم
سر به رهت می نهم، چونکه سرم گوی توست
هجر و فراقت شکست قائمۀ “قائمی”
نقطۀ پرگار عشق واله و پی جوی توست
شاعر :محمد حسین قائمی
صبح ازل که تموم شد الانم اول شبه کی میان ببرم ن معلوم نیست.. بوی خون می آید از اوضاع درون این خانه خراب میشود بزودی از بیرون
جناب سروش اول یه چیزی بگم؟؟؟
این مسئله جبر و اختیار هیچ وقت به نتیجه ای نمیرسه
اما در مورد چیزی که من گفتم... من نگفتم جبر ناخودآگاهی
من گفتم قابل تغییر هست
وقتی میتونیم تغییرش بدیم پس جبر نیست.
خودم انتخاب می کنم که ناخودآگاهم چه تصمیماتی برام بگیره.
البته اگه به این موضوع علم پیدا کنم و در صدد تغییرش بربیام.
ولی مسئله جبر و اختیار رو در نهایت با هزاران مثال میشه نقضش کرد و با هزاران مثال میشه تأییدش کرد.
اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"
خوب اگر نخواهیم خودمان را گیج کنیم! مساله آنقدرها هم پیچیده نیست!
شما یک چیزهایی را مفروض میدانید یا میپندارید!( خدا و حکمتش و مشیت اش و ...عدالت ش و ...) و مبتنی بر این مفروضات به پارادوکس رسیده اید!
منطقی این است که در مفروضات تجدید نظر بفرمایید! تامل عمیق آنچنانی هم لازم ندارد فقط تفکر منطقی و خردمندانه میخواهد با شجاعتی که باورهای غلط مان را عوض کنیم! با منطق که نباید لج کرد! مفروضات غلط را بردارید همه چیز درست میشود! و همه چیز میرود سر جای خودش!
چرا اصرار دارید که نتایج را که پارادوکسیکال! و متناقض ! هستند به هر ضرب و زوری توجیه کنید؟! خوب بدبختی و سیاه روزی آن کارگر زحمت کش که مثال فرمودید جلو چشمان من و شماست! واقعیت روی میز است! انکار شدنی نیست که! چرا باید سعی کنیم که نفی اش کنیم! خوب هست دیگه!
لابد مفروضات جای اشکال دارد دیگه! وگرنه که نتیجه چیز دیگری میشد!
چرا به نتایج شک میکنید! یا میخواهید و دلتان میخواهد که یک توجیهی خلاصه! برایش پیدا شود! در حالی که تناقض آشکارا معلوم است خودتان هم به درستی به فرمایش دوستمان اشاره کرده اید که :
اگر جوابتان بله باشد مبحث باورها رو زير سوال برده ايد و اگر جوابتان نه باشد قادر مطلق و فعّال ما يشاء بودن خدا را...
ویرایش توسط manmehdiam : 2020/12/17 در ساعت 07:36
[B]تحلیل ها یا نظرات بورسی و غیربورسی من صرفا محتمل ترین حالتی است که تصور میکنم به وقوع بپیوندد. اگر به دیده نقد نظری دارید بر من منت میگذارید ولی اگر خواندنش شما را آزرده میکند، آن را نادیده بگیرید، حتما نظر شما درست تر است![/B]
در ادامه پست قبلی...
دوست عزیز هم این پارادوکس ها که در گوشه ذهنشان هست! را حتی در اعماق قلبشان حل کرده اند و مشکلی هم ندارند فقط نمیدانند چطور بیان اش کنند!
شبیه این است که بنده بگویم من در اعماق قلبم هیچ تناقضی نمیبینم که مثلا اگر آب را داخل فریزر بگزاریم میجوشد! ولی نمیتوانم بیان اش کنم که چطوریه که من همچین باوری دارم! واقعا هم سخته! اصلا قابل بیان نیست! ولی من به این باورم اعتقاد قلبی سفت و سختی دارم! و معتقدم که آب را داخل فریز بگذاریم میجوشد! و اصلا هم نمیتوانم توضیح دهم و بیان کنم برای دیگران که چطور به این تناقض! باور قلبی دارم!
دست کم تا زمانی که امثال این دوست عزیز بتوانند توجیهی برای تناقضات و پارادوکس ها را بیان بفرمایند! یا خودتان بتوانید این کار را بکنید _که البته بلحاظ منطقی بعید است توضیحی باشد_ دست کم تا آن موقع! در مفروضات شک میکنیم!!! عاقلانه تر است که!
[B]تحلیل ها یا نظرات بورسی و غیربورسی من صرفا محتمل ترین حالتی است که تصور میکنم به وقوع بپیوندد. اگر به دیده نقد نظری دارید بر من منت میگذارید ولی اگر خواندنش شما را آزرده میکند، آن را نادیده بگیرید، حتما نظر شما درست تر است![/B]
یكی از ابدال راست: به سرزمین مغرب طبیبی را دیدم كه مریضان در پیش رو، درمانشان را وصف همی گفت: پیش رفتم و گفتم، خدایت بیامرزد مرا نیز درمان كن. ساعتی درمن نگریست و سپس گفت. عرق فقر و برگ بردباری را با هلیله ی فروتنی گرد كن و همه را در ظرف یقین بگذار و آب خشیت در آن ریز و آتش غم زیرش روشن كن. سپس با صافی مراقبت در جام رضایش بپالای . و آن را با جرعه ی توكل بیامیز و با دست صدق بگیرش و در صراحی استغفارش بنوش . پس از آن به آب زهد مزمزه كن و خود را از آز و طمع محفوظ بدار. انشاء الله خداوند شفایت دهد.
توجه به خدا همه چیز است.
هم به نگر (تعقل) میتوان فهمید و هم در کار (عمل) میتوان یافت. (مرد بدون خدا نه تنها خوشی (خوشبختی) ندارد. بلکه حتی خویش و خویشی هم ندارد.)
ولی همین که میخواهی مدتی اینگونه باشی شک میکنی.
شک از آنجا است که میگویی خدا را خوب نمیشناسم.
برای این که شناخت خدا مانند شناخت اشیاء نیست. نه تنها چشم سر بلکه چشمهای بالاتر انسان هم که اشیاء را با آن میشناسد (مانند چشم خیال و وهم و عقل) هم نمیتوانند او را در بر بگیرند و احاطه کنند. من اگر بخواهم همانگونه که به وجود این میز ایمان میآورم به وجود خدا ایمان بیاورم هرگز نخواهم توانست و یا اگر بتوانم مرتکب اشتباه شدهام.
پس چه میشود کرد و چاره چیست؟ (که در هر دو سو بدبختی و گمراهی و تاریکیای فراتر از کل دنیا در انتظار است. در هر دو سو گم کردن خدا و به تبع آن گم کردن خود است و بیمعنی شدن معانی و تیرگی و زجه و ناله و درد. درد واقعی. دردی فراتر از درد بدن. و از سوی دیگر هم بهشتی تراز-پایین و احمقانه و اعتقاد به خدایی موهوم.)
شاید پاسخ در این پرسش باشد: تو خودت را نیز نمیتوانی احصاء کنی. صاحب خواب هرگز در خواب خود محدود نمیشود. (هرچند خودش را یکی از آنان بپندارد.) پس آشنایی و خویشی او با خویش چگونه است؟
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
توجه به انسان همه چیز است! از آنجا که اعتباری بلحاظ تعقل برای مفهوم خدا (خدای متشخص و انسان گونه واعظان و فقیهان ) وجود ندارد ، بسیارانی معنویت را با ایمان خلط میکنند. تنها جستجوی امر متعالی که معنویت نام دارد (و فرسنگها با دینداری زاهدان و واعظان متفاوت است) را در راستای موجودیت انسان میتوان فهمید. انسان نباشد هیچ چیز نیست. پس همه چیز انسان است و دردهایش و آرزوهایش و مسائلش و زندگی اش و همه چیزش!
دقیقا انسانی که خدا دارد هیچ ندارد! باور به هزاران مدل خدایان موهوم که بجز جهالت تاریخی بشر نبوده، انسان را از انسانیت دور کرده و میکند. ایمان به این خدایان موهوم انسان را از خویشتن خویش به صحرای اوهام میبرد. بهترین تشبیه برای تقریب به ذهن مخدر است! مواد مخدر دقیقا همین کارکرد را دارد . خوشی وهم انگیز که باید ساعت به ساعت تجدید شود! یک قهقرای میان نشئگی و خماری! بی هیچ اعتباری بی هیچ استحکامی...این جماعت در مدار جاذبه اوهام سیر میکنند و هر روز و هر لحظه لازم است که که به خودشان بقبولانند که متوهم نیستند! در حالی که هستند. فلسفه عبادات در ادیان دقیقا همین است! این وهم! برای مومن باید هر لحظه و هر روز یادآوری شود! روزی چندین مرتبه! حال آن که خدای حقیقی که نیاز به این همه یادآوری ندارد! حقیقتی که اینقدر مسلم باشد که اینهمه نیاز به یادآوری و ذکر ندارد! این وهم و توهم است که لحظه لحظه باید تقویت شود! البته ترس از عذابهای آنچنانی و طمع پاداشهای آنچنانی هم باید باشد تا مبادا سستی در کار افتد!
البته که در این راستا باید هم مدعی شد که انسان بی خدا لابد خوشی و خوشبختی ندارد که هیچ حتما انسان مفلوک و غم زده ای است! خود این ادعا برای تقویت همان توهم است!
کافی است اندکی از چنین نتیجه گیری های تئوری فاصله بگیریم و به آمار جامعه بشری نگاهی بیاندازیم. شاخص های رفاه و خوشبختی را در جوامع و اقوام نگاه کنیم. کم ایمان ترین ها اروپای غربی و حوزه اسکاندیناوی هستند و مستحکم ترین ایمان را کشورهای جهان سوم و آفریقایی دارند. آمارش را شما بگویید که چگونه است! شاخصهای خوشبختی و انسانیت را شما بسنجید که در این دو گروه چگونه است! یک جستجوی ساده در اینترنت و مراجعه به مطالعات آماری و رده بندی کشورها بلحاظ شاخص خوشبختی و رضایتمندی همه چیز را عیان و آشکار میکند!
و بار دیگر تاکید بر اینکه معنویت با دین تفاوت دارد. خوشا آنان که معنوی هستند. همه شعرای بزرگ ما تمام سخنشان همین بوده! حافظ و سعدی و مولانا به چه زبانی باید تکلیف واعظان و فقیهان و ...را روشن میکردند که نکردند؟؟؟!
ویرایش توسط manmehdiam : 2020/12/29 در ساعت 03:17
[B]تحلیل ها یا نظرات بورسی و غیربورسی من صرفا محتمل ترین حالتی است که تصور میکنم به وقوع بپیوندد. اگر به دیده نقد نظری دارید بر من منت میگذارید ولی اگر خواندنش شما را آزرده میکند، آن را نادیده بگیرید، حتما نظر شما درست تر است![/B]
به نظر شما معنویت چیست؟ایمان چیست؟بدون داشتن ایمان،حصول معنویت امکان پذیر است؟از خدای واعظان و فقها بگذریم،خدای معنوی ها چه طور تعریف می شود؟نوشته اید توجه به انسان همه چیز است و بعد دنبال شاخص های رفاه و خوشبختی مادی در جوامع غربی رفته اید،آیا منظورتان این است که معنویت همان رفاه مادی است؟آیا دیدگاه امثال مولوی هم مانند شما بوده است؟
يوسف حسني و اين عالم چو چاه
وين رسن صبر است بر امر اله
يوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بيگه شدست
حمدلله کاين رسن آويختند
فضل و رحمت را به هم آميختند
تا ببيني عالم جان جديد
عالم بس آشکار ناپديد
گفته اید عبادت یک قهقرای میان نشئگی و خماری است، اما مولوی در مورد عبادت هم نظر با شما نیست
گفت پیغمبر رکوع است و سجود
بر در حق، کوفتن حلقه وجود
حلقه آن در هر آن کو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
...
..
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن، ز آنکه صیقل گیره است
صیقل عقلت به آن داده است حق
که بدو روشن شود دل را ورق
صیقلی را بسته ای ای بینماز
و آن هوا را کرده ای دو دست باز
گر هوا را بند بنهاده شود
صیقلی را دست بگشاده شود
بگذریم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)