صفحه 41 از 43 نخست ... 31383940414243 آخرین
نمایش نتایج: از 401 به 410 از 429

موضوع: فلسفی-عرفانی

  1. #401
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mhjboursy نمایش پست ها
    نخست.

    هو الاول.
    هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
    ---------------------------------
    دلیل وجود نخست چیست؟
    نخست دلیل نمی‌خواهد.
    وجود نخست (در اندیشه انسان) بدیهی است.
    ---------------------------------




    پی‌نوشت: پس چرا منکرش می‌شوند؟ یا در بخشی از آسمان دنبالش می‌گردند؟ و اگر اثباتش کردند حماقتشان را می‌پرستند و اگر پیدایش نکردند به حماقت انکارش می‌کنند؟
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  2. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  3. #402
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mhjboursy نمایش پست ها
    نخست.

    هو الاول.
    ممکن است کسی بگوید نخست دیگر چیست؟
    معنی ندارد!
    برای من بی‌معنی است.
    من نمی‌توانم با نخست ارتباط برقرار کنم. (در صورتی که با تصور یک خدای خیالی درون آسمان‌ها می‌توانم ارتباط برقرار کنم.)


    پاسخ این است که...
    چرا... می‌شود ارتباط برقرار کرد.
    خیلی هم خوب می‌شود.
    بهتر هم می‌شود.
    به یکی از صفات خدا (مانند همین نخست) اگر ژرف بیاندیشی... می‌بینی که یواش یواش داری بالا می‌روی و ان‌شاءالله نتایج خوبی حاصل می‌شود...
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  4. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  5. #403
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    جبر و اختیار
    -------------
    (بارها در این مورد سخن گفته شده. و همه هم یک پاسخ هستند. هرچند ظاهرشان مختلف باشد. این هم باز بیانی دیگر.)
    چه وقت با خواست خدا مخالفت کنیم معنی ندارد.
    در نهایت آن‌چه ما کردیم می‌شود جزئی از خواست خدا.
    (اگر جایی با خواست خدا مخالفت شد، قطعا آن خدا نبوده. یکی بوده مثل من و شما.)
    -----
    مخالفت با دستور خدا معنا دارد.
    که همان رفتن راه اشتباه و پیروی از هوای نفس (در جایی که با عقل مخالفت می‌کند) است.
    مخالفت کردن (با دستور خدا) جایی پیدا می‌شود که «اختیار» وجود داشته باشد. و این اختیار هم به اذن خدا است و خارج از حیطه قدرت خدا نیست.
    به عبارت دیگر من خدا به تو اختیار می‌دهم که از دستور من بتوانی سرپیچی کنی یا نکنی.
    -----
    اگر خدا به انسان اختیار ندهد، حتی به ذهن انسان هم نمی‌رسد که حتی «امکان» سرپیچی‌ای وجود دارد!
    ما چه خدایی را می‌پرستیم؟ و از کجا به خدا ایمان داریم؟ و او را چگونه می‌شناسیم؟ یک بار دیگر مرور کنیم.
    اگر نخست وجود دارد. اگر وجود وجود دارد... اگر آن خدایی که یافتیم واقعا اول و آخر و محیط و قادر و نور و... است، پس همه‌چیز تحت اراده‌ی او است.
    -----
    و قطعا او جدای از ما نیست! بلکه من من هم از او است. یعنی اختیار من با اختیار او یگانه است. این‌گونه نیست که من چیزی بخواهم و او این خواسته را نخواسته باشد. حتی این‌گونه هم نیست که مانند یک مادر و فرزند دو خواسته وجود داشته باشد و هم‌راستا باشد. بلکه دو خواسته یکی هستند.
    متاسفانه چون می‌دانم منظورم را نمی‌توانم برسانم دوباره مجبورم آن مثال‌ها را بزنم. و مثال از یک جهت انسان را به مفهوم نزدیک می‌کند و از جهت دیگر دور می‌کند. (اما چه می‌شود کرد؟)
    خیلی دقیق این چیزی را که می‌گویم تصور بفرمایید.
    دقیق شخصی را تصور کن. (یک انسان کچل با ابروهای پرپشت و پررنگ و لباسی چرمی و کفشی جیر و شلواری لی. این فرد در اتاق قدم می‌زند. می‌رود و می‌آید و مدام می‌اندیشد و یک چیزهایی هم دارد زیر لبش می‌گوید...) این شخص یک نگاه به شما می‌کند و به شما می‌گوید من مخالف تو هستم. (از تو بدم می‌آید. اصلا می‌خواهم تو را بکشم... خیلی با عصبانیت کینه خودش را به شما اظهار می‌کند و به شما ناسزا می‌گوید و بعد مشعلی که در دست دارد را به شما نزدیک می‌کند که شما را بسوزاند...)
    خوب؟ این شخص را خوب تصور کردید؟
    حالا بگذار مثال بهتری بزنیم... تصور کنید در اتاق دارید راه می‌روید... بسیار عصبانی هستید و هی بد و بی‌راه می‌گویید. در یک دالان دراز همین‌جور می‌روید جلو و عقب می‌آیید. و با خودتان ضمضمه می‌کنید مگر این که دستم به او نرسد... به آن که مرا خلق کرد... می‌کشمش! پدرش را در می‌آورم... چنان له‌اش می‌کنم زیر پاهایم که... آبرویش را می‌برم... و و و
    گمان می‌کنید مخاطب‌تان که بود؟
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  6. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  7. #404
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    ساختار انسان
    ---------------
    یکپارچگی انسان
    -------------------
    یکپارچگی آگاهی و خواهش انسان
    --------------------------------------
    چکیده:
    آگاهی‌ها و دانش‌ها و عقاید انسان اگر چند پاره بود اصلا آگاهی نبود!!! و اگر بخشی‌اش متضاد با بخش دیگر بود لاجرم باید یکی از آن دو مکتب را انتخاب می‌کردیم.
    این حتی در مورد دانش‌های حسی و تجربی مثل علم فیزیک هم صادق است.
    --------------------------------------------------------------------------------
    مشروح:
    از یک جنبه: انسان یک چیز است. یا آگاهی را خود انسان می‌دانیم یا این که اثر و فعل انسان می‌دانیم. اگر خود انسان بدانیم بدون دلیل دیگری مشخص می‌شود که آگاهی هم یک چیز است. اگر فعل انسان بدانیم به قاعده الواحد لا یصدر عنها الا الواحد رجوع می‌کنیم.
    از جنبه‌ی دیگر: مثال: اگر در فیزیک به این برخوردیم که انسان یک موجود مادی است ولی در روانشناسی به این رسیدیم که انسان یک موجود فرامادی است، نمی‌شود بگوییم که هر دو درست است.{۲} از اینجا مشخص می‌شود که دانش‌ها و علوم انسان نمی‌تواند در تضاد با هم قرار بگیرد. و از همین‌جا هم مشخص می‌شود که دانش‌های انسان با هم (و با خود انسان) اتحاد و یگانگی دارند. {۱}
    از جنبه‌ی دیگر: انسان دانسته‌هایش را می‌داند یا نه؟ از همان‌جا که می‌داند، در همان‌جا که می‌داند با هم یگانگی دارند.
    از جنبه‌ی دیگر: انسان چیست جز آگاهی؟ انسان یعنی آگاه و آگاهی. (این نیازمند حتی استدلال هم نیست و بالاتر است و اگر انسان نگاه کند می‌فهمد.) انسان مانند نور (منیر) است که هر جا را که بخواهد می‌بیند (نورانی می‌کند، روشن می‌کند، مفهوم می‌کند، محسوس و معقول می‌کند). این آگاهی گاهی در شیشه‌ای زرد جلوه می‌کند و زرد می‌شود و گاهی بر جسمی زبر خودنمایی می‌کند و زبری می‌نماید ولی ریشه‌اش با دیگر آگاهی‌ها یگانگی دارد و در تضاد نیست. اگر بخواهیم مثال بزنیم: اگر نوک انگشت انسان هزار جا را نشان دهد و اگر انسان انگشت بر هزار چیز بگذارد این هزار گونگی مربوط به هزار پاره بودن انگشت انسان و دست و بدن انسان نیست. انگشت انسان یکی است. (بلکه آن چیزهایی هم که مورد اشاره قرار می‌گیرند دارای گونه‌ای از سنخیت هستند. همه توانایی مورد اشاره قرار گرفتن دارند. و همه مورد اشاره قرار گرفته‌اند.)
    از جنبه‌ی دیگر: اگر آگاهی‌های انسان چند پاره بود، انسان چند پاره بود. بلکه انسان چند تا بود. که این اصلا معنی ندارد.
    از جنبه‌ی دیگر: بالاخره ریشه مشترک برای آگاهی‌ها وجود دارد یا نه؟ آیا آگاهی‌ها به انسان (به من) ختم می‌شوند یا نه؟ اگر آری، همین مطلوب است. اگر نه، پس اصلا آگاهی‌های من نیستند. بلکه اصلا آگاهی نیستند.
    --------------------------------------------------------------------------------
    پانویس:
    {۱} اینها مفاهیم بسیار ژرفی است که در قالبی ساده دارند عرضه می‌شوند. ای کاش یک نفر به اینها بیاندیشد. به این بیاندیشد که او با دانسته‌هایش اتحاد دارد و او واحدی یکپارچه از مجموعه‌ی دانسته‌ها است. دانسته‌هایی که تنها به مفاهیم خیالی محدود نمی‌شوند. بلکه شامل «همه‌چیز» می‌شوند. همه چیز. تمام عالم هستی. نه تنها صور ذهنی موجودات. بلکه حواس پنج‌گانه و مفعول‌های آنها (شنیده‌ها و دیده‌ها و لمس‌شده‌ها...) - موجودات و اشیاء احساس شده - خیالات و موجودات غیر محسوس با حواس پنج‌گانه و موجودات ممکن و حتی ناممکن (ناممکن در آن تراز) - مفاهیم نیمه کلی مانند محبت‌ها و عشق‌ها و ترس‌ها و زیبایی‌بینی‌ها... و... با این بخش از متن انسان می‌تواند به اینجاها برود و خودش را غرق در هستی‌ای عظیم ببیند. هستی‌ای که زمانی که با این اندیشه به آن تراز رسید خودش را با آن هستی یکی می‌بیند و دیگر آن موجود دوپای مفلوک نیست.
    {۲} احتمالا این را خیلی‌ها نمی‌فهمند. مثال آسان‌تر می‌زنم. اگر از پشت شیشه یک شیء را نگاه کند و ببیند آن شیء آبی رنگ است (یک دانش کسب کند) و سپس شیشه کنار برود و ببیند آن شیء قرمز رنگ است نمی‌تواند همزمان هر دو دانسته درست باشد. پس ۱- این دو دانسته با هم نمی‌توانند در تضاد باشند. و ۲- این دو دانسته در جایی باید با هم در یگانگی باشند (که نمی‌توانند در تضاد باشند).
    ویرایش توسط mhjboursy : 2021/01/12 در ساعت 19:35
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  8. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #405
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    رابطه خواستن و آگاهی
    ------------------

    رابطه‌ی اراده (اختیار) و ادراک (فهم) چیست؟
    مثال: فرض کنید شخصی «می‌خواهد» برود فلان جا بمبی را منفجر کند. انجام دادن این کار خواسته‌اش است و اگر انجام دهد به خواسته‌اش می‌رسد.
    اگر بمب را بتواند منفجر کند که به خواسته‌ی خود رسیده.
    حالا اگر این وسط یک مانع پیدا شود و نتواند به خواسته‌اش برسد چه؟ آیا در این هنگام او نخواسته؟ یا خواسته و نتوانسته؟ مثلا لحظه‌ی آخر یکی بفهمد و تماس بگیرد و تیم خنثی سازی سر برسند و بمب را خنثی کنند. ؟ چرا مطمئنا خواسته. ولی نتوانسته. نتوانسته خواسته‌ی خودش را عملی کند. پس فرق است بین خواستن و توانستن. گاهی خواستن به فعل (به پیاده شدن آن خواسته در دنیای مادی) منجر می‌شود و گاهی نمی‌شود.{۱}
    حالا باز مرحله‌ی ابتدایی‌تر چه‌جور؟ مثلا قبل از این که شخص بخواهد بمب را بسازد اصلا مامورها سر برسند و مانعش بشوند؟ باز هم خواسته ولی نتوانسته.
    اگر فناوری این‌قدر پیش‌رفته بود که به محض این که این خواسته در ذهن شخص خطور می‌کرد می‌آمدند و دست و پایش را می‌بستند و مانعش می‌شدند چه؟ باز هم خواسته ولی نتوانسته.
    این موضوع تا کجا ادامه دارد؟... تو بگو تا کجا ندارد. تا نهایت همین است. به محض این که شخص به ذهنش خطور کند، خواسته است.
    ---------------------------------------------------
    مراحل خواستن تا توانستن را مانند یک پرتو نور در نگر بگیر که از زمانی که از شخص صادر می‌شود تا زمانی که به هدف برسد مانع‌هایی می‌تواند داشته باشد. ولی در آن آغاز کار مانعی نیست جز خود شخص. خواستن واقعی آنجا است. و برای این خواستن هم مانعی نیست. {۶}
    به عبارت دیگر به محض این که شخص «ادراک» کند که خواسته است، خواسته است.
    یا به عبارت دیگر خواستن اصلی شخص برای انجام یک کار همان دانستن او است نسبت به این خواسته.
    به عبارت دیگر خواستن همان خواسته بینی است. {۷} {۸}
    اینها همه یک سو.
    -----------------------------------------------------
    از سوی دیگر بررسی می‌کنیم که فرآیند ادراک چگونه است؟
    ما به موجودات ذهنی خود ادراک و اشراف داریم. {۲} دانشمندان تجربی می‌گویند انسان از واردات حسی خود صوری را در ذهن خود می‌آفریند. (فلسفی/معنوی/دینی هم بخواهیم بیاندیشیم به همین می‌رسیم. {۳}) همین تمام بحث است.
    به عبارت دیگر دیدن چیزی نیست جز آفرینش. آفرینش صورت شیء نزد (ذهن) خود.
    به عبارت دیگر زمانی که می‌گویم فلان چیز را می‌بینم، این برابر است با این که بگویم، «می‌خواهم» که فلان چیز را ببینم. یا به عبارت دیگر: اراده کرده‌ام که فلان شیء را (در ذهن) بیآفرینم. {۴}
    به عبارت دیگر دانستن عین خواستن (و توانستن) است.
    به عبارت دیگر: دانستن و خواستن (توانستن) دو پرتو جداگانه نیستند که از (چشم) انسان ساطع شوند. بلکه یکی هستند.
    (به عبارت دیگر: این واژه‌ها یکی هستند: می‌خواهم. می‌بینم. می‌گویم. می‌فهمم. حس‌می‌کنم. می‌شنوم.)
    نه به این معنی که دقیقا گوش دادن با شنیدن یکی باشد. بلکه به این معنی که هم‌ریشه هستند. مانند نورهای منتشر شده از منشور. {۵}
    ---------------------------------------------------
    حاصل بحث این شد که رابطه خواستن و دانستن، یگانگی است. (در ترازی بالاتر و ریشه‌ای‌تر البته.)

    اما اینجا یک ابهام و یک جای پرسش باقی ماند. این که... هدایت کننده‌ی این سلسله خواسته‌ها و دانسته‌ها از کجا است و به دست کیست و چگونه است؟ که این یک مقدار از قدرت بررسی من خارج است. ولی گمان کنم با ژرف‌اندیشی (و تامل) در حدیث حادث بودن اراده بتوان راهی یافت.

    یا علی.
    -----------------------------------------------
    پانویس:
    {۱} چرا گفتیم دنیای مادی؟
    {۲} حالا این‌جا پرسش است که چگونه در زمان نیمه‌خواب (رویا پردازی / خیال‌بافی) می‌توانیم نصفه‌نیمه به موجودات ذهنی خود اشراف داشته باشیم ولی در زمان بیداری (در مورد موجودات محسوس) و در زمان خواب (در مورد موجودات محسوس درون خواب) نمی‌توانیم.
    {۳} روش: استدلال در مورد خواب و موجودات درون خواب و سپس تطبیق موجودات و فهم اشتراک‌های بین اینها و وحدت بیننده در هر دو عالم و پی بردن به اشراف بیننده به آنها. و یا از راه فهم برتری بیننده بر آنچه می‌بیند. یا از راه شهودی به وسیله‌ی ژرف شدن در احاطه‌ای که به دانسته‌های خود دارم.
    {۴} یک نفر ممکن است بگوید پس چگونه گاهی این خواسته را نمی‌خواهم؟ به بیان دیگر: باید همه چیز در صلح باشد نه در عداوت. پاسخ این است که آنها که به ظاهر با خدا در عداوت هستند (مانند شیطان و کافران) در باطن به دستور او به این عداوت دست می‌زنند. و اگر خدا نخواهد نتوانند. و موضوع تراز است. که در یک تراز با خدا مخالفت می‌کنند در حالی که در تراز بالاتر جز خدا و خواستش چیزی نیست. و زمانی که مخالفت می‌کنند نیز با خود خدا مخالفت نمی‌کنند که او دیدنی و ملموس و محسوس و معقول نیست. بلکه با نماینده‌اش که منم مخالفت می‌کنند. و البته مخالفت کننده نیز منم. من معین.
    {۵} مشخص است که نور زرد، نور آبی نیست. دست کم در آبی رنگ بودن. ولی در نور بودن (و رنگ دار بودن) یکی هستند.
    {۶} از اینجا نیز می‌توان دستاوردهای اندیشه‌ای خوبی داشت. پس در یاد نگه می‌داریم که خواستن تنها یک مرحله است و برایش نیز مانعی نیست.
    {۷} این یک مقدار سخت است اگر بخواهم شرح بدهم. همین خلاصه‌اش آسان‌تر است. خواستن یعنی می‌دانم که می‌خواهم. یا به عبارت دیگر من خواسته‌ام را می‌بینم.
    {۸} این در حقیقت دانستن امکان است. دانستن آینده است. بسیار عجیب است این موضوع. انسان می‌تواند آینده را ببیند. و در حقیقت خواستن، خواستن آینده است. ولی چگونه چیزی که نیست را انسان می‌بیند و می‌خواهد که هست کند و گاهی هم می‌تواند این کار را بکند و این که دیگر موجودات (مثلا حیوان‌ها) هم آیا این را می‌توانند انجام دهند یا مختص من است؟ و این که آیا کارهای رایانه‌ای مشابه هم همین کار را می‌کنند؟ و آینده‌بینی (پیش‌بینی) انجام می‌دهند؟ یا نه؟ این هم باز یک سرنخ اندیشه‌ای عالی برای آینده.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  10. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #406
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    (اگر جایی با خواست خدا مخالفت شد، قطعا آن خدا نبوده.
    یکی بوده مثل من و شما.)
    نقل قول نوشته اصلی توسط mhjboursy نمایش پست ها
    ما چه خدایی را می‌پرستیم؟ و از کجا به خدا ایمان داریم؟ و او را چگونه می‌شناسیم؟ یک بار دیگر مرور کنیم.
    اگر نخست وجود دارد. اگر وجود وجود دارد... اگر آن خدایی که یافتیم واقعا اول و آخر و محیط و قادر و نور و... است، پس همه‌چیز تحت اراده‌ی او است.
    خیلی واضح است و تنها دقت کردن می‌خواهد. (گوش دادن می‌خواهد.) ولی با این حال توضیح می‌دهم. با مثال.
    شخصی ممکن است مهبانگ (The Big Bang) را خدا (خالق و نخست و محیط) جهان بداند. (اندیشه مادی.)
    حالا چنین شخصی اگر در اندیشه‌های دیگرش به این برسد که چیزی تحت سیطره‌ی مهبانگ نیست، معلوم است یک جا دارد اشتباه می‌کند دیگر.
    یا این اندیشه‌ی دوم که گمان کرده فلان چیز خارج از قدرت مهبانگ عمل کرده واقعا خارج از قدرت مهبانگ نبوده و در اینجا اشتباه کرده. یا آن اندیشه یکم که گمان کرده مهبانگ محیط و اول است اشتباه بوده. بالاخره یکی اشتباه است. باید تصحیح شود.
    ---------------------------------------
    در اینجا هم ما دوباره باید برگردیم به آنجا که خدای خودمان را شناخته بودیم.{۱}
    - من از کجا خدایم را پذیرفتم؟ خدایم را چگونه پذیرفتم؟ چگونه خدایی را پذیرفتم؟
    از همین‌جا مشخص می‌شود که با خدا نمی‌شود مخالفت کرد. چون من به خدایی رسیده بودم که ناقص نبود. نمی‌توانست ناقص باشد (که اگر ناقص بود خدا نبود و کامل‌تری فرض می‌شد که او خدا بود). و اگر من به این خدا رسیدم دیگر مشخص شده است برای من همه چیز تحت اختیار و به فرمان و خواست اوست.
    خوب؟
    این یک بخش از اندیشه.
    حالا در بخش دیگر اندیشه‌ام اگر جایی دیدم با خدا مخالفت شده باید اینجا یکی از این دو اندیشه را تصحیح کنم.
    ---------------------------------------
    پی‌نوشت: متاسفانه من اینجا مهبانگ را مثال زدم و متاسفانه خدایی که بیشتر ماها قبول داریم هم یک چیزی در همین مایه‌ها است! خدایی که در نقطه‌ی صفر تاریخ بوده و اکنون نیست. حتی بسیاری از ما مسلمان‌ها که گمان می‌کنیم ماده‌گرا نیستیم.
    ---------------------------------------
    {۱} گزاره‌ی درست‌تر این است: شناخت خدای خودمان را شناخته بودیم.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  12. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #407
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    نسبی‌گرایی
    ---------------
    کسی که گمان می‌کند همه‌چیز نسبی است، فاحش‌ترین اشتباه را مرتکب می‌شود. چرا که حتی با خود نمی‌اندیشد این سخن را به صورت مطلق می‌خواهد باور کند.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  14. #408
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    اندیشه می‌تواند خودش را اصلاح کند و بالا رود.
    ----------------------------------------------------
    اندیشه در باور به ماده (ماده‌گرایی - ماده‌خدایی)
    -----------------------------------------------------



    اشخاصی که به خدا باور ندارند عموما نمی‌اندیشند.
    یک مخلوطی از اندیشه‌های متضاد را با هم همزمان در ذهن دارند که روی آن کار نمی‌کنند (تا اشتباه‌ها و تضادهای آنها در بیاید).

    یک شخصی ممکن است ماده‌گرا باشد و به جهان‌خدایی باور داشته باشد...
    خوب...؟ چه اشکالی دارد؟ برای آغاز یک نفر چنین اعتقادی داشته باشد...
    اگر همین‌جا متوقف {۱} نماند چه اشکالی دارد؟
    -----------------
    اما منظور از متقوف نشدن چیست؟
    منظور این است که با خودش بگوید: آیا من واقعا به خدای مادی (جهان فیزیکی به عنوان خالق و قادر و اول و آخر) ایمان دارم؟ (برای خودش مشخص بکند عقایدش را. از نامفهومی و گنگی در بیاورد. تا بتواند گام بردارد.)
    آیا هر چه هست همین فیزیک است؟ یا ماورای موجودات محسوس هم چیزی وجود دارد؟ (موجوداتی که با حواس پنج‌گانه لمس می‌شوند.)
    اصلا فیزیک و فیزیکی چیست؟ آیا غیر از آن چیزی که ماده {۲} می‌نامیم هم چیزی هست؟ مثلا انرژی. آیا انرژی هم وجود دارد؟ {۳} داده‌ها و اطلاعات و آگاهی‌ها چه؟ فکر و اندیشه و بیننده چه؟ {۴} {۵} {۶}
    آیا داده‌هایی که در ذهن ما وجود دارد و درون مغز ما هم حک شده‌اند. مکان قرار گیری‌شان آنجا است؟ {۷} درون سلول‌ها؟ بین سلول‌ها؟ روی مجموعه‌ی سلول‌ها؟
    داده‌هایی که بیرون از مغز هستند چه؟ (مثلا مفاهیمی که اکنون با آنها آشنایی نداریم و بعدا آنها را یاد می‌گیریم.)
    و این که فهمنده‌ی داده کجاست؟
    و این که ارتباط میان ماده و داده چگونه است؟ {۸}
    اگر در جهان هم ماده هست و هم آگاهی، آیا این آگاهی (هم داده و هم داده‌فهمنده) هم بوده؟ آیا در تمام تاریخ و در ورای تاریخ (ازل) هم هردو بوده‌اند؟
    کدام برتری دارد؟ (محسوس؟ (ماده‌ی محسوس؟) احساس؟ (احساس و داده؟) یا حس‌کننده؟ (آن که حواس و محسوس‌ها نزدش حاضرند.؟))

    با همین اندیشه‌ها فرد می‌تواند گام به گام بالا برود.
    هر چند اگر فکر اولیه‌اش هم اشتباه باشد ولی اندیشه خاصیتی که دارد (اگر با انصاف و خواستن همراه باشد) می‌تواند خودش را اصلاح کند و بالا برود! {۹} {۱۰}



    --------------------------------------
    پانویس:
    {۱} متوقف - مانا - ایستا - منجمد - بسته (ذهن بسته) - پیش‌فرض غیر قابل تغییر. باور بدون استدلال. اعتقاد کور.
    {۲} ماده... چیزی که جرم داشته باشد و حجم داشته باشد (فضا اشغال کند)...
    {۳} خوب... انرژی وزن و حجم ندارد... گرما مثلا...
    {۴} این یک مقدار سخت‌تر است و بیشتر کسانی که اندیشه‌شان در تراز ماده و مسائل مادی است نمی‌توانند بین ماده بودن و در ارتباط با ماده بودن تمایز قائل شوند. که البته اگر یک نفر تلاش کند و دگم نباشد (یعنی باور بدون دلیل به پیش‌فرض‌هایش نداشته باشد) می‌تواند از این کمند بیرون آید.
    {۵} داده چیست؟ مثلا ما روی یک کاغذ می‌نویسیم ۲+۲=۴. آیا اکنون تنها یک کاغذ و مقداری جوهر که رویش است وجود دارد؟ یا یک داده هم هست؟ داده کجاست؟ روی جوهر است؟ ممزوج شده با کاغذ است؟ توی ذهن ما است؟ کجاست؟
    {۶} جنس داده چیست؟ آیا داده از انواع ماده است؟ (حالا با هر تعریفی که ما از ماده داریم...) (مثلا فضا اشغال می‌کند و جرم دارد.) یا از اقسام انرژی است؟ نیرو است. نیروی انجام کار.
    {۷} مانند همان کاغذ و جوهر و عدد. مکان قرار گیری عدد حک شده روی کاغذ کجاست؟ روی کاغذ؟ یا توی ذهن. حالا داده‌ای که روی مغز حک شده کجاست؟ اگر بتوانیم بگوییم داده‌ی حک شده روی وزن‌های یک سلول عصبی همان‌جا هستند باید بگوییم که ۲+۲ هم یک ماده‌ی مکان‌مند و زمان‌مند و حجیم و جرم‌دار است که روی آن کاغذ قرار گرفته.
    {۸} مثلا آیا داده درون ماده است؟ آیا ماده درون داده است؟ آیا یکی روی دیگری است؟ آیا اینها با هم یکی هستند؟ یا چه؟ اگر ماده درون داده است که... تمام چیزهایی که پیش‌تر درست می‌پنداشتیم یکباره عوض می‌شود. اگر داده درون ماده است باید مادی باشد. و باید بتوانیم بگوییم دقیقا کجای ماده است.
    {۹} بالا کجاست؟ بالایی که اندیشه می‌تواند به آنجا برود... اندیشه تا کجا بالا می‌رود و انسان را تا کجا بالا می‌برد؟
    {۱۰} شرط مهم انصاف و صداقت و راستی و به خود دروغ نگفتن است. و البته شرط دیگر هم خواستن و تلاش کردن و نترسیدن و تنبلی نکردن است. آری. انسان به خود نیز دروغ می‌گوید. و اصلا شاید تنها و در آغاز و در اصل فقط به خود دروغ می‌گوید (که راه دروغ به دیگران نیز باز می‌شود). صداقت.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  15. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  16. #409
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    تعجب
    ------
    رویا
    ----
    دیشب با اژدهای صورتی چای می‌خوردم. با هم در مورد مسائل روز گفتگو می‌کردیم. و من هم مکعبی آبی بودم. آن هنگام اصلا تعجب نمی‌کردم و همه چیز معمولی بود.
    امروز هم بیدار شدم و صبحانه خوردم و سر کار رفتم و با همکاران گفتگو کردم و به خانه بازگشتم و با همسر و فرزندانم تلویزیون تماشا کردیم. و من انسانی دو پا بودم. جالب است که اکنون هم تعجب نمی‌کنم.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  17. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


  18. #410
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    به نام خدا
    سلام
    چرا ما این‌قدر روی مثال خواب و بیدار کار می‌کنیم و به آن علاقه داریم؟ برای این که واقعا کمک‌کننده‌ی خوبی است و اندیشیدن به آن کمک به اندیشه‌های دیگر است.
    مثال‌های بسیار عالی و بسیار خوبی وجود دارد... نور و منشور. آیینه و بیننده. موج و دریا. کوه و قله و دامنه‌اش. رایانه و شخص و شخصیت‌درون‌بازی و ... ولی از همه کمک‌کننده‌تر این مثال خواب و بیدار است.
    بگذریم...


    خالق کیست و خلق چیست و مخلوق چگونه خلق می‌شود؟
    واضح است که موجوداتی که می‌بینیم قائم به ذات (خودشان) نیستند. پس به چه ذاتی تکیه دارند؟
    (به عبارت دیگر چیزهایی که می‌بینیم متحرک هستند. همیشه نبوده‌اند. می‌روند و می‌آیند. بستری (ثابت) که این حرکت‌‌ها و متحرک‌ها را درون خود نگه داشته کجاست و چیست؟)
    پاسخ‌هایی می‌توان داد.
    مانند این که بگوییم مرغ خالق تخم‌مرغ و ساعت‌ساز خالق ساعت است.
    یا این که بگوییم زمین خالق روییدنی‌های رویش است و بدن خالق سلول‌ها است.
    یا بگوییم اتم‌ها (یا اتم) خالق موجودات مادی هستند و سلول‌ها خالق بدن.
    یکی هم که به اسلام ناب پی برده ممکن است دم از تجلی و وحدت بزند.

    ولی حقیقت این است که این اندیشه‌ها همین‌جوری خوب از آب در نمی‌آیند! هر چقدر هم بچرخد می‌بیند اگر هم از دید فلسفی (فکری/اندیشه‌ای) قانع شود ولی باز دلش راضی نمی‌شود (ایمان نمی‌آورد).
    ولی با اندیشه در مثال خواب و بیدار و خو گرفتن به آن خیلی چیزها واضح می‌شود. یکی‌اش همین رابطه‌هایی که در بالا بیان شد.
    خوب. در آغاز یک بار دیگر آن روابط گفته شده را مرور کنیم (مرغ خالق تخم‌مرغ - بدن خالق سلول‌ها - اتم‌ها خالق موجودات - تجلی و وحدت) و با خود بیاندیشیم که کدام را می‌پسندیم و چه دلیلی داریم...

    .
    .
    .

    حال... بیایید برویم به مثال خواب و بیدار بیاندیشیم و با این مثال بهتر در این موضوع پیش‌برویم.
    فرض کنید خواب بوده‌اید و بیدار شده‌اید. (یا فرض کنید داشته‌اید خیال‌بافی می‌کرده‌اید.)
    در خواب (در خیال) با یک نفر صحبت می‌کرده‌اید و یک نفر دنیای خیالی را به شما نشان می‌داد و می‌گفت در آن عالم مادرها و پدرها خالق بچه‌ها هستند. یکی دیگر می‌گفت اجزاء خالق کل‌ها هستند و دیگری می‌گفت کل‌ها خالق اجزاء هستند و ...
    حالا از آن خواب و رویا و خیال‌بافی درآمده‌اید.
    به نظر شما آنجا چه پاسخی باید می‌دادید؟ حق با که بود؟ دلیل رد یا قبول سخنان آنهایی که از آفرینش سخن به میان می‌آوردند چه بود؟ بستر ثابت چه بود؟

    .
    .
    .

    ای عزیزان خواب، همه‌اش پوچ است. هم مرغ پوچ است و هم تخم‌مرغ. نه اتم اصالت دارد و نه دنیا. آن چیزهایی که شما خالق می‌پندارید همه مخلوقند. اینها همه قائم به یک ذات پایدار هستند ولی آن ذات پایدار اصلا در این دنیای شما وجود ندارد. یا اگر وجود داشته باشد همه‌ی این دنیا است. و چیزی بیش از آن. شما با این اندیشه‌های دنیا گرا (دنیا زده - خیال گرا - خیال پرداز - محسوس - تجربه‌گرا) خودتان هرگز نمی‌توانید او را بشناسید. او منم. و شما. و در عین حال من هیچم. و شما. همه چیز پوچ است. به جز او. در حالی که با این اندیشه‌های خیال زده‌ی شما همه چیز هست. جز او. از خواب بیدار شوید تا با او ملاقات (لقاء) داشته باشید. ای عزیزان در خواب غفلت، چگونه سلول می‌تواند به بدن هستی بدهد زمانی که خودش فاقد آن است؟ ای عزیزان در خیال مانده، در این خراب‌آباد هستی پوچ و پوچی هست شده و موجودات به واسطه پوچ بودن هست شمرده می‌شوند. اینجا هر چه هست پرده‌ی نمایش است و موجودات نمایش دهنده‌ی هستی هستند نه خود آن. ای عزیزان خیال‌باف خیالی، هستی مرکب و تکه‌تکه نیست که بیایید بخشی از خودش را به مرغ بدهد و بخشی‌اش را به تخم‌مرغ. دریا نیست که قطره‌هایش از او جدا شوند. هستی مانند یک نقطه در وحدت است و قابل تجزیه و ترکیب نیست. ای عزیزان غیر واقعی، شما خودتان را واقعی می‌پندارید و او را غیر واقعی و سخت عجیب روی این پیش‌فرض بزرگ مانده‌اید و از اندیشیدن به آن می‌ترسید. از چه واهمه دارید؟ چرا دگم و بسته شده‌اید و این‌قدر در انجماد و سنگی خودتان پیش رفته‌اید که دگمی خودتان را آزاد اندیشی پنداشته‌اید! ای عزیز در خواب بیدار شو. تو خودت را بیدار و هست می‌پنداری. و خالق را مخلوق خودت می‌پنداری. و برای همین به دنبال او می‌گردی. در حالی که تو پوچی و توخالی و او است که دارد تو را می‌یابد. و یافتن او خلق و هستی‌بخشی به تو است. او پیدا است. تو گمی.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  19. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده است:


صفحه 41 از 43 نخست ... 31383940414243 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •