کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
كيست در گوش كه او می شنود
آوازم يا كدام است سخن مي نهد اندر دهنم
انسانی که پارسی بلد است پارسی سخن میگوید. و نزد خودش هم پارسی میاندیشد.
آلمانی، آلمانی.
شاید برخی از دو زبانهها به هر دو زبان...
پشت سخن اندیشه است.
پشت اندیشه چیست؟
پشت این ابزار (زبان) هم باید ابزاری (زبانی) دیگر باشد، اما آن چیست؟
ممکن است یک نفر بگوید «تصور».
(تصور برای اشیاء و تصدیق برای عبارات.)
ولی پشت (این ابزار) تصور چیست؟
در نهایت به یکی از این دو حال باید رسید:
بیابزاری
یک ابزار
در حالت دوم فاعلی وجود ندارد. یعنی در پشت تمام ابزارها اگر استفادهکنندهای از این ابزارها نباشد. ادراک کنندهای وجود ندارد و هر چه هست ادراکات است. شنوندهای نیست و هرچه هست صوت است. و نیز از آن سو ارادهکنندهای هم نیست. هر چه هست اراده است. گویندهای نیست. پشت هر دهانی دهان دیگری است. در کل «من» وجود ندارم. ولی من وجود دارم! ادراک میکنم. و ادراک میکنم که ادراک میکنم، و اراده میکنم، هر چند دستم بسته باشد.
و حالت نخست عجیب است. (البته در این جا نباید بیابزاری را با نبود ابزار یکی دانست. بلکه موضوع بساطت و ترکیب است. تجرد.) (نکتهی عجیب ارتباط مجرد و مقید است. در حقیقت ارتباط مجرد و قید.) (و البته اشتباه و تعجب از تصور مدرِک و مدرَک در عرض هم حاصل شده. و نیز از تصور خویشتن که موجودی مجرد است که اصل تصور اشتباه است. که البته اگر این گونه نباشد باز تعجبی دیگر دارد.)
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
اینهمانی
=====
این همانی یکی از بهترین و بدترین ابزارهاست.
شاید هم بتوان گفت تنها ابزار انسان است.
با اینهمانی است که انسان مفاهیم را میسازد و از آنها استفاده میکند.
جای دو تا سیب عدد دو را میگذارد و بعد آن را در دو ضرب میکند.
جای انرژی جنبشی حرف K را قرار میدهد و این را آن میگیرد و در روابط استفاده میکند و یک خروجی میگیرد.
یکی از جالبترین موارد استفاده از اینهمانی گذاشتن خود جای دیگران است.{۱} {۲}
نمونهی جالبش کلیله و دمنه است.
و یا حتی توانایی ارتباط برقرار کردن بین شمع و پروانه در اشعار شاعران. {۳}
ولی یکی از جالبترین موارد بازی کردن بچهها است. که یکی دزد میشود و یکی پلیس...
یا بازیکردن آنها با عروسک.{۴}
و جالبتر بیماریهایی است در این خصوص... که گفته میشود مثلا یک نفر خودش را یک مرغ میتواند تصور بکند!
و سادهترین و پیچیدهترینش تنمنپنداری است.
اگر از بدو تولد انسانها را در یک سری روباتهای (آدمآهنیهای) بزرگ قرار میدادند، نود و نه درصد ما اکنون گمان میکردیم آدمآهنی هستیم.
{۵}
=============================
پانویس:
{۱} از اینجاست که عاطفه و انسانیت هم آغاز میشود!
{۲} برای نمونه، در رمانی که میخوانی، خودت را جای یک یا چند نفر قرار میدهی.
{۳} که این هم در حقیقت قرار دادن خویش به جای آنهاست.
{۴} که این و مواردی شبیه این نشان میدهد این قابلیت از آغاز در انسان هست.
{۵} این نوشته پیرو نوشتهی پیشین است.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
نور
==
احمقانهترین دانشی که انسان به آن دست یافت این بود که گفت نور از بیرون به چشم وارد میشود.
و بعد برای آن آزمایش انجام داد!
و تا کنون یک نفر هم بلند نشده بگوید بابا! این قدر نادانی؟؟؟ یعنی اشتباه به این واضحی؟
آیا جهان دارد مرا روشن میسازد یا این «««من»»» هستم که دارم جهان را روشن میسازم؟
کجای کارید؟
آیا نور به چشم من وارد میشود؟ یا نور چشم من است که دارد جهان را روشن میسازد؟
اشتباه به این سادگی؟
و البته عمق فاجعه به این زیادی!؟
طرف گفت چون من هرگاه پلکم را میبندم حتما یک چیزی از آن ور دارد وارد این ور میشود پس این همان روشنایی است!!!
چه «پس» احمقانهای.
چون آن نباشد این نیست، پس این آن است!
اشتباه.
همانقدر اشتباه است که بگوییم چشم بینایی است.
همانقدر اشتباه که بگوییم فاعل فعلش (یا مفعولش) است.
همانقدر اشتباه که بگوییم ما ابزارمان هستیم.
اشتباه.
یا نور.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
آیا خدا وجود دارد؟
========
پرسش اشتباه است. {۳}
پرسش درست این است: خدایت کیست؟ (یا خدایانت)
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «اول» اذعان دارد. حتی اگر به بینهایت بودن سلسلههای زمانی در بعد زمان قائل باشیم (کما اینکه من هستم) باز یک وجود یک اول توسط عقل تصدیق میشود.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آخر» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «قوی» {۱} اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «بزرگ» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «رزاق» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آگاه» اذعان دارد. {۲}
حالا موضوع اینجاست که اینها چندتا هستند (چند خدایی) یا یکی هستند؟ و او کیست؟ آیا من خدا هستم؟ یا دنیا؟ یا دیگری؟ یا ناپیدای پیدا؟ درون من است؟ یا چه؟
پرسش این نیست که آیا خدا هست یا نیست.
پرسش این است که خدایت کیست؟
اصلا آیا تا کنون به آن اندیشیدهای؟
آیا تا کنون با خدای خودت ارتباط برقرار کردهای؟
================================
پانویس:
{۱} نیرومند. یا نیرومندترین. در وهلهی نخست شاید یک نفر گمان کند نیرومندترین درست است ولی درست نیرومند است و از این صفت تفضیلی فاضلتر و برتر است. دانا یک مرتبه بالاتر از داناترین است. چرا که به اطلاق اشاره دارد. یعنی واجد مطلق دانایی. نه اینکه با کسی قسمت کرده باشد.
{۲} این خیلی مهم است. کسی به این اسم توجه ندارد. بماند.
{۳} گاهی اوقات توجه نکردن به اینکه خود پرسش اشتباه است انسان را خیلی دور و پرت و پلا میبرد. عدهای برای اینکه اثبات کنند خدا هست میآیند دست به دامان دلیلهایی میشوند که آخر میکشاندشان به وادی جدل و گفتگو و ... در حالی که خدا بینیاز از اثبات است.
================================
پینوشت:
متاسفانه از واژههای عربی زیاد استفاده میکنم. برای اینکه جایگزینهایش زیاد جا نیافتاده یا اصلا جایگزینی نیست. و نیز اینکه تند مینویسم و حوصلهی اندیشیدن در مورد برابرهای پارسیاش را ندارم. کار بورسیام مانده.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
اثبات خدا
=====
خدا نیازی به اثبات ندارد.
چرا که اوست که چیزهای دیگر را اثبات و تثبیت و ثابت میکند.
خدا نیازی به دلیل ندارد.
چرا که خود او دلیل است بر هر چیزی.
اگر میخواهی این را بفهمی تلاش کن خودت را ثابت کنی.
اگر ثابت کنی به بیراهه رفتهای.
چرا که اثبات از تو میآید.
نه تو از دل اثباتت.
تو میخواهی در آینهی دلیلت دیده شوی.
غافل از اینکه اگر هم در آن آینه چیزی دیده شود تو نیستی و هر چه آید نقش است. نقش!
اینهمانی میکنی. ولی این همان نیست.
این مثال همان است.
مثال.
نقش.
رخ.
رنگ.
سایه.
شبیه.
تو نیستی.
پس من که هستم و چگونه هستم؟
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
من چگونهام؟ ======= پرسش اشتباه است. من چگونه نیستم. من فرای چگونگیام. آنکه چگونگی را درک میکند خود بیچگونگی است. و تجرد از چگونگی به معنای نقص و نداشتن نیست. (ای بسا برعکسش را بتوان گفت که بیچگونگی یعنی دارا بودن تمامی چگونگیها.)
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
آیا خدا وجود دارد؟
========
پرسش اشتباه است. {۳}
پرسش درست این است: خدایت کیست؟ (یا خدایانت)
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «اول» اذعان دارد. حتی اگر به بینهایت بودن سلسلههای زمانی در بعد زمان قائل باشیم (کما اینکه من هستم) باز یک وجود یک اول توسط عقل تصدیق میشود.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آخر» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «قوی» {۱} اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «بزرگ» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «رزاق» اذعان دارد.
بالاخره هر عقل سلیم به وجود یک «آگاه» اذعان دارد. {۲}
حالا موضوع اینجاست که اینها چندتا هستند (چند خدایی) یا یکی هستند؟ و او کیست؟ آیا من خدا هستم؟ یا دنیا؟ یا دیگری؟ یا ناپیدای پیدا؟ درون من است؟ یا چه؟
پرسش این نیست که آیا خدا هست یا نیست.
پرسش این است که خدایت کیست؟
اصلا آیا تا کنون به آن اندیشیدهای؟
آیا تا کنون با خدای خودت ارتباط برقرار کردهای؟
================================
پانویس:
{۱} نیرومند. یا نیرومندترین. در وهلهی نخست شاید یک نفر گمان کند نیرومندترین درست است ولی درست نیرومند است و از این صفت تفضیلی فاضلتر و برتر است. دانا یک مرتبه بالاتر از داناترین است. چرا که به اطلاق اشاره دارد. یعنی واجد مطلق دانایی. نه اینکه با کسی قسمت کرده باشد.
{۲} این خیلی مهم است. کسی به این اسم توجه ندارد. بماند.
{۳} گاهی اوقات توجه نکردن به اینکه خود پرسش اشتباه است انسان را خیلی دور و پرت و پلا میبرد. عدهای برای اینکه اثبات کنند خدا هست میآیند دست به دامان دلیلهایی میشوند که آخر میکشاندشان به وادی جدل و گفتگو و ... در حالی که خدا بینیاز از اثبات است.
================================
پینوشت:
متاسفانه از واژههای عربی زیاد استفاده میکنم. برای اینکه جایگزینهایش زیاد جا نیافتاده یا اصلا جایگزینی نیست. و نیز اینکه تند مینویسم و حوصلهی اندیشیدن در مورد برابرهای پارسیاش را ندارم. کار بورسیام مانده.
از فلسفه خوشم نمیاد. از اینکه اینقد سخت و پیچیده بخوای یه چیزی و اثبات کنی. ترجیح میدم به دلم و درونم رجوع کنم. خدا اون نیرویی هست که منو احاطه کرده و اجازه نمیده از هیج جا بهم آسیبی وارد بشه.
اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"
نام
==
یکی از راههایی که ما خودمان را میشناسیم این است که خودمان را یک «نام» میپنداریم. همانگونه که خودمان را یک تن فرض میکنیم. نام هم یک تصور است. تصور غیر دیداری (بصری). اما آیا من نام هستم؟ آیا این نام از من است؟ یا من از این نام هستم؟ یا این نام بخشی از من است؟ نسبت من با این نام چیست؟
نام من در واقع (جدای از این نام) چیست؟ (چگونگی من به دور از این چگونگی چیست؟)
خوب که نگاه کنی...
همهچیز نام است...
این نام... این تن... این پدر و مادر... این برچسبهایی که روی «خویشتن» قرار دادهای...
این نامها اگر نباشد...
چه میماند؟
آیا چیزی (هویتی/وجودی) هست؟ یا هر چه هست همین ماهیتهاست؟
اي دوستان اي دوستان من كيستم من كيستم
اي بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟
لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من
گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم
بگذشته ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم
آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم
اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين
در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم
گاهي چرا آشفته ام گاهي چرا بشكفته ام
گاهي نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم
شادان و خندانم چرا ؟ گويان و بريانم چرا ؟
بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم
دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست
در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم
اين است دائم پيشه ام كز خويش در انديشه ام
گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم
اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه
دردم بود اي همرهان من كيستم من كيستم
اي آسمان و اي زمين اي آفتاب نازنين
اي ماه و اي استارگان من كيستم من كيستم
اي صاحب دار وجود اي پادشاه فضل و جود
اي از توام نام و نشان من كيستم من كيستم
دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو
از بند رنجم وا رهان من كيستم من كيستم
تا كي حسن نالد چو ني تا كي بگريد پي به پي
گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم ؟!
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
(ابوسعید ابوالخیر)
پینوشت: پرده، اینگونه نیست که در فلان تاریخ دنیوی بیافتد و فلان واقعهی هولناک اتفاق بیافتد... که افتادن پرده خود به فنای دنیا (و موجودات) اشاره دارد. اینگونه حساب کن که همین اکنون هم پرده افتاده. و آن بخش پس از چون پرده در افتد هماکنون هم هست.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
از فلسفه خوشم نمیاد. از اینکه اینقد سخت و پیچیده بخوای یه چیزی و اثبات کنی. ترجیح میدم به دلم و درونم رجوع کنم. خدا اون نیرویی هست که منو احاطه کرده و اجازه نمیده از هیج جا بهم آسیبی وارد بشه.
سلام.
باید دغدغه داشته باشید.
زمانی که آدم دغدغه نداشته باشد مانند ریاضی میشود...
که آدم نگاه میکند با خودش میگوید آخر این معادلهی درجه دو کجای زندگی انصافا به درد من میخورد؟ در بهترین رشتهی مهندسی در بهترین دانشگاه و در بالاترین سطح هم بروی میبینی واقعا کارایی نداشته و به کاری که میخواهی بکنی ربطی ندارد...
ولی (فلسفه) وقتی به کارت بیاید و اصلا از قبل به دنبالش بوده باشی... میشود آب روی آتش...
زمانی که در عطش فراقش یک عمر سوخته باشی، برایت میشود گوهری گرانبها که قدرش را میدانی...
به آن عشق میورزی.
مانند جذابترین رمانها کتابهایش را میخوانی...
زمانی که مانند شعر بالا دغدغهی من کیستم بگیری دیگر نه تنها این افکار خستهکننده و زمانبر و بیهوده به نگر نمیرسد... بلکه تبدیل به مهمترین کار/چیز زندگیات میشود و حاضری از چیزهای دیگر بزنی تا به اینها برسی...
یکی از دلایلی که من در بورس دنبال پول هستم و خیلی دوست دارم یک سامانهی نیمهخودکار داشته باشم تا از کار کردن زیاد مقداری فاصله بگیرم همین است... که زمان پیدا کنم برای این چیزها...
زمان بگذارم هر روز نیمساعت... یک ساعت... پس از نماز بنشینم بیاندیشم...
وای... آرزوی من این است بروم کنار دریا و آنجا بنشینم بیاندیشم...
بنشینم کتابهای اینچنینی را با (تمام وجودم، با جانم) بخوانم...
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
دوستان گمان نکنند اینهایی که من اینجا مینویسم را هر کدام را مانند نوشتههای بورسی باید همینجور بخوانند و رد شوند...
گاهی یک بخش از این نوشتهها حاصل عمر یک نفر است تا این را گیر آورده و به ما در کتابی چندین جلدی به ما رسانده... و البته دیگران برای ما خلاصه کردهاند و باز خلاصهی آنها را خلاصه کردهاند و ... خلاصه اینکه این که اینجاست اکنون بسیار بسیار خلاصه شده من مینویسم.
مثلا یک بنده خدایی شاید یک عمر کار کرده تا در آورده: الذاتی لا یعلل. یا لا یصدر من الواحد الا الواحد. یا الانسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء. (همه هم عربی شد... انشاءالله پارسیاش را یک روزی زمان بشود اینجا بحث کنیم...)
خلاصه اینکه ما در یک نیم خط اینها را میگوییم و رد میشویم... ولی این برای کسی است که آشنایی دارد. برای کسی که آشنایی ندارد شاید یک روز تا یک سال طول بکشد که معنیاش را قشنگ متوجه شود.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
سلام.
باید دغدغه داشته باشید.
زمانی که آدم دغدغه نداشته باشد مانند ریاضی میشود...
که آدم نگاه میکند با خودش میگوید آخر این معادلهی درجه دو کجای زندگی انصافا به درد من میخورد؟ در بهترین رشتهی مهندسی در بهترین دانشگاه و در بالاترین سطح هم بروی میبینی واقعا کارایی نداشته و به کاری که میخواهی بکنی ربطی ندارد...
ولی (فلسفه) وقتی به کارت بیاید و اصلا از قبل به دنبالش بوده باشی... میشود آب روی آتش...
زمانی که در عطش فراقش یک عمر سوخته باشی، برایت میشود گوهری گرانبها که قدرش را میدانی...
به آن عشق میورزی.
مانند جذابترین رمانها کتابهایش را میخوانی...
زمانی که مانند شعر بالا دغدغهی من کیستم بگیری دیگر نه تنها این افکار خستهکننده و زمانبر و بیهوده به نگر نمیرسد... بلکه تبدیل به مهمترین کار/چیز زندگیات میشود و حاضری از چیزهای دیگر بزنی تا به اینها برسی...
یکی از دلایلی که من در بورس دنبال پول هستم و خیلی دوست دارم یک سامانهی نیمهخودکار داشته باشم تا از کار کردن زیاد مقداری فاصله بگیرم همین است... که زمان پیدا کنم برای این چیزها...
زمان بگذارم هر روز نیمساعت... یک ساعت... پس از نماز بنشینم بیاندیشم...
وای... آرزوی من این است بروم کنار دریا و آنجا بنشینم بیاندیشم...
بنشینم کتابهای اینچنینی را با (تمام وجودم، با جانم) بخوانم...
راستش نمیشه گفت ریاضی هیج جا بکار نمیاد. دوستی داشتم که میتونم بگم یه نابغه بود. ایشون ریاضیش فوق العاده عالی بود. (من خودمم ریاضیم تو دبیرستان و دانشگاه عالی بود. اما به مرور که فاصله گرفتم حتی برای کنکور ارشد درصد ریاضیم صفر بود. چون اصلا نخوندم و سوالاتش و نگاه هم نکردم ) خلاصه اون دوستم میگفت ریاضی و یاد بگیر به تمام علوم و حتی به زندگی سوار میشی. و میگفت من تو هر کاری وارد بشم یه میونبر از طریق علم ریاضی و کامپیوتر براش پیدا می کنم.
و ایضا دوست دیگری داشتم که رشته ی دبیرستانش انسانی و دانشگاهش ادبیات بود. (من ریاضی فیزیک و دانشگاه هم فنی مهندسی بود ) این دوستمم میگفت حس می کنم اونایی که ریاضیشون خوبه تو زندگی موفق ترن و پول درآوردن رو بهتر بلدن. نمی دونم بر چه اساس میگفت. اما خب واقعا خودم حس میکردم هم زندگی و خیلی بهتر از اون می فهمم (با اینکه 15 سال از من بزرگتر بود ) و هم بهتر و راحت تر از اون میتونم پول دربیارم.
و اما
در مورد کنار دریا و اندیشیدن و کم کار کردن و زیاد پول درآوردن و رسیدن به آزادی مالی و زمانی باهاتون کاملا موافقم . اینجور زندگی فوق العاده اس. فوق العاده... و فوق العاده ترینش اندیشیدن کنار دریا
فلسفه مخصوصا فلسفه وجود زيباست اما قديمي است . تا چند دهه قبل خيلي استوار بود و به نظر نمي رسيد به چالشي بيفتد . پيروان زيادي هم داشته و دارد و از آنجا كه به گزاره هاي عقلي تكيه مي زند و از نردبان عقل بالا مي رود بسيار استوار و غير قابل كتمان مي نمايد . اما هر چند آينده مجهول است و واقعا نمي دانيم دانشمان تا چه حدي توسعه خواهد يافت ، ولي بروز و وقوع برخي جهش هاي تكنولوژيكي كه دارد آرام آرام مي آيد خيلي سريع عقل را به چالش كشيده است . تا امروز تصور اينكه انسان و حيوان هم به نوعي ماشين هاي پيچيده ساخت طبيعت باشند غير واقعي مي نمود . اينكه ما قوه خيال و تصور و احساس داريم باعث مي شد فكر كنيم چيزي ، گوهري غير مادي درونمان است و عقل هم آنرا تاييد مي كرد اما خيلي آرام اين انگاره ها دارد تغيير مي كند و شايد در آينده اي نزديك ماشين هايي با هوش مصنوعي بروز نمايند كه قادر به تصور و خواب ديدن و داراي احساس باشند . ضمن اينكه تاريخ فرگشت حيات هم واقعا چالش ديگري براي درك فلسفي و برداشت هاي خدا محوري از حيات ايجاد مي كند كه نمي شود به آساني از آنها گذشت .فارغ از هرگونه قضاوتي ، واقعا مطالعه علمي پيدايش حيات ، پيدايش انسان ،پيدايش زبان ،پيدايش تصورات ، پيدايش جادو و جادوگري ، پيدايش اديان و مطالبي از اين دست براي آناني كه علاقه به فلسفه و عرفان دارند لازم است تا در فهم شنيده ها و خوانده هايشان تا حد ممكن به خطا نروند .
نظر