تشخص فرد در طی حرکت
==============
سلام.
به دلیل اینکه تعریف حرکت همین است. تعریف حرکت این است که شیء (یک شیء مشخص) از نقطهی الف به نقطهی ب برسد.
(این تمام چیزی بود که میخواهم خدمت شما بگویم. ولی چون میترسم مطلب کامل منتقل نشود باقی توضیحات را نوشتم.)
اگر شیء الف در مبدا حرکت را آغاز کند ولی بعد بگوییم یک شیء دیگر در مقصد را ما مشاهده کردیم. اینجا اصلا حرکتی وجود نداشته. میپرسیم اصلا چه ربطی داشته؟ شیء ب در مقصد مشاهده شده که شده. آیا ربطی داشته؟ اگر ربطی وجود داشته که دوباره به همان ثبات میرسیم. اگر ربطی ندارند که... خوب؟ چه؟
پیوند: http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81 %D9%87)#%D9%85%D9%82%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%20%D8 %AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA
======================
در مورد مسن شدن محمد در میان راه:
آیا در نهایت میتوان گفت این محمد همان محمد است یا نه؟
(خود شما را میگویم. خود شما میتوانید بگویید این محمد همان محمد است؟ یا نه؟)
اگر میتوان گفت پس دیگر حرفی نیست.
اگر هم نمیتوان گفت باز دیگر حرفی نیست.
ملاک خود شمایید. همه استدلالها و بهانهها و ... را هم میریزیم دور. پنج درصد تغییر کرده یا بیست درصد یا نود و نه و نه دهم درصد را کاری نداریم. اینکه سنش زیاد شده یا گونهاش زخم شده یا پایش را به کل از دست داده یا اینکه صد در صد همان است را هم کاری نداریم... : آخر سر شما (خود شما) میتوانید بگویید «این» «همان» است؟ یا نه؟
اگر قایل به این هستید که این همان است... که خوب... همان است دیگر... حالا چه سنش زیاد شده باشد چه کم. چه رنگش سبز شده باشد چه زرد.
اگر قایل به این هستید که این آن نیست. و هر جور که نگاه میکنید در نهایت نمیتوانید به این نتیجه برسید که این همان است. خوب... اصلا حرکتی مشاهده نشده اینجا که بخواهیم دربارهاش حرف بزنیم. شیء الف به شیء ب چه ربطی دارد. ما اصلا نمیدانیم این همان است یا نه؟
(ببینید... ما باید همواره با خودمان رو راست باشیم. رو راست بودن با خود در فلسفه بسیار بسیار بسیار مهم است و به این معنی است که اینجا بیان شد. یعنی آخرش چه؟ پاسخ خودم به خودم چیست؟ حرفم نزد خودم چقدر مورد قبول است. دیدگاه خودم در مورد دیدگاهم چیست؟) (باز هم میگویم اینها را بیشتر برای خودم میگویم. منظورم گوشهکنایه زدن نیست خدای نکرده.)
==========================
از این مثالی که شما فرمودید مثالهای پیچیدهتری هم هستند که باید به آنها بیاندیشیم و پاسخ خودمان به آن را به خودمان بدهیم.
شماره لشکر ۸۸ زرهی زاهدان هزار نفر جمعیت دارد. پانصد نفر از این افراد امسال تعویض میشوند. پانصد نفر بعد هم سال بعد با یک عده دیگر تعویض میشوند. مکان اینها هم بعدا منتقل میشود به ساری در یک پادگان جدید و تجهیزات جدید. مکان پیشین هم اصلا تبدیل به یک مکان مسکونی میشود. در این حالت آیا لشکر باز هم وجود دارد؟ (چرا؟) از بین رفته است؟ (چرا؟) دیدگاه من و پاسخ من به خودم چیست؟ در نهایت میتوانم بگویم این همان است یا نه؟ اگر آری چرا و اگر نه چرا؟ اگر این تغییرات آهسته و تدریجی بود چه میگفتم؟ اگر یکباره بود چه میگفتم؟ (چرا؟)
--------------------
مثال دیگر اینکه بدن انسان در طول حیاتش چند نوبت کل مواد درونش عوض میشود. (تقریبا تمام سلولها عوض میشوند و اگر سلولی هم عوض نشود باز خودش محتویات درونش عوض میشود.) آیا ما با این تغییرات میتوانیم بگوییم «این» «همان» است؟ یا نه؟ چرا؟
--------------------
مثال دیگر اینکه یک نفر را پس از سالها میبینیم. نمیشناسیم. ولی بعد که معرفیاش میکنند میگوییم عجب... تو همان کودکی هستی که فلان قدری بودی؟ چقدر عوض شدهای.
زمانی که معرفی نشده بود. «این همانی» نمیتوانستیم بکنیم. ولی بعد «این همانی» کردیم. (؟)
==========================
بیان فلسفی موضوع:
زمانی که میگوییم شخص در این حرکت مکانی پیرتر شده، اینجا در حقیقت دو حرکت داریم. یک حرکت بدن شخص در مکان است. یک حرکت بدن شخص در مورد خصوصیات بدنی هم هست (مسن شدن).
ما چون این دو تا را با هم دیدهایم این دو حرکت را با هم در آمیختهایم و موضوع برایمان سوال شده است.
حرکت دوم را هم بد نیست یک بار جدا بررسی کنیم و بعد که میخواهیم این دو حرکت (بلکه صد حرکت دیگر) را در کنار هم ببینیم بهتر بتوانیم متوجه شویم.
اگر یک نفر سنش افزوده شود آیا «این» «همان» است یا نه؟ چرا؟
(اگر نه... که اصلا نمیتوان گفت «یک نفر» سنش زیاد شده است. چون این شخص آن شخص نیست اصلا. نمیتوانیم بگوییم فلانی مسنتر شده است.)
زمانی میتوانیم بگوییم «یک نفر» تغییر کرده که یک اصل ثابتی وجود داشته باشد.
اصل ثابت. فرع متغیر.
تمام موضوع همین است. آنچه که تغییر میکند همواره فرع است. اگر اصل ثابتی وجود نداشته باشد اصلا ما نمیتوانیم حرکت را بفهمیم. اصلا حرکتی وجود ندارد.
==========================
پینوشت: از این بحث حرکت گستردگی اعتبارات و امور اعتباری فهمیده میشود. چرا که تشخص در حرکت (و غیر حرکت) دانسته میشود که از اعتبارات است. مثلا در مورد آن بچهای که ما تنها به واسطهی معرفی شناختهایماش: اینهمانی به هیچ وجه از روی مشاهدات حسی (بینایی) نبوده. در این موارد باید زمان گذاشت و اندیشه کرد. اندیشه کردن برای فهم نیست. که اینها را میدانیم. بیشتر برای تثبیت و یادآوری است. و برای رسیدن به مواردی که در پی اینها میآید. مانند همین گستردگی اعتباریات و وابستگی بسیاری از موضوعات به بیننده که یکی از دستاوردهای این بررسی میتواند باشد.