یک موضوعی هست... که خودم در آن مقداری ماندهام... گفتم اینجا بازش کنم...
آهان... اکنون که حرفش شد اصلا موضوع برایم روشن شد مقداری...
در یکی از برنامههای معرفت (از استاد دینانی عزیز) دربارهی این قطعه شعر صحبت میشد که: ما ز بیجاییم و بیجا میرویم...
ایشان خوب تشریح نکردند آن چیزی که من دنبالش بودم... یعنی اصلا به آن نپرداختند... (گفتند هستی دریایی متحرک است و جهان جنبنده است و جهش و حرکتش نه به شرق است که آنجا شرقی نیست و نه به غرب و نه بالا و پایین بلکه به سوی بیجایی میرود... کلا حال من گرفته شد... چون همیشه از ایشان دقیقا همان چیزی را که میخواستم یا بهتر از آن را دریافت میکردم و این پاسخ من نبود...)
پرسش من این بود که... اصلا چگونه ممکن است یک موجود «مکانمند» به سوی بیجایی حرکت کند؟ اصلا حرکت کردن یک موجود حرکتکننده به سوی بیحرکتی چگونه ممکن است؟ حرکت هر چه باشد با خودش زمان و مکان میآورد! حتی اگر حرکت با این زمان و مکان نباشد...
نمیدانم... پاسخ شما چیست؟
-------------------------------
اکنون که آمدم اینجا این پرسش را مطرح کنم (و بازش بگذارم برای اندیشههای در آینده) یکباره یادم آمد در وصف مکان خودم (در همین انجمن زیر آواتارم) نوشتهام: خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن...
آری...
پاسخ همین است...
من اکنون در لامکان هستم...
و این من هم ساخته و پرداختهی همان موجود عظیم قرار گرفته در لامکان (یا متحد با لامکان) است.
پس پاسخ هم این میشود که حرکت به سوی آن موجود عظیم در حقیقت یا حرکت نیست یا اگر حرکت باشد عبارت است از صرفنگر کردن از این این من متحرک.
همین.