صفحه 21 از 43 نخست ... 111819202122232431 ... آخرین
نمایش نتایج: از 201 به 210 از 429

موضوع: فلسفی-عرفانی

  1. #201
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    چقدر سرعت در زندگی مناسب است؟

    چقدر سرعت در زندگی مناسب است؟
    -----------------------------------------
    نقل قول نوشته اصلی توسط mhjboursy نمایش پست ها
    صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پای‌مردی در مقابل سختی‌ها است. (تا آنجا که من می‌دانم.)
    به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست.
    یک چیز دیگر هم ماند...
    اگر صبر به معنای درنگ نیست... پس از دید اسلام چه سرعتی برای انجام کارها پیشنهاد شده؟
    به عبارت دیگر: آقا جان، بدو بدو کار کنیم و با عجله؟ یا کند کند و وارفته؟ حد وسط؟ حد وسط (درست) کجا است؟
    حقیقتش من مقداری دنبال این قضیه بوده‌ام... در میان نوشته‌های بزرگان و احادیث و کلا هیچ جا مطلب خوبی در این باره پیدا نکردم...
    و نتیجه‌گیری‌ای هم که می‌کنم این است که نباید به آن توجه کرد...
    لازم نیست سرعت را دست‌کاری کنی!
    بگذار روی تنظیمات کارخانه!
    سامانه‌ی تو (بدنت) خودش به صورت خودکار یک سرعتی دارد... دستکاری‌اش نکن!
    تو تنها هول‌هولکی و با عجله یا با درنگ و تامل اضافه کار نکن... خودش زمان‌بندی خودش را بلد است... خودش (روی حالت تنظیمات کارخانه) می‌داند با چه سرعتی باید کار کند!

    مهم این است که: کار را به تاخیر نیاندازی. و از آن سو هول هم نکنی و وارد فاز عجله نشوی.

    این است که می‌بینیم در احادیث به جای این که به تند تند کار کردن یا برعکسش اشاره شده باشد، (احادیث) آمده‌اند روی این تمرکز کرده‌اند که به کارهای فرعی نپردازید!!!!!!
    (این خیلی مهم است. یک مقدار تامل کنیم می‌بینیم کندی و عجله گویا از همین موضوع زاییده می‌شود! چرا یک نفر عجله می‌کند؟ چون به کارهای فرعی می‌خواهد بپردازد... چرا یک نفر دارد کندی می‌کند؟ برای این که به کارهای فرعی دارد می‌پردازد!)

    این که چه کاری فرعی است و چه کاری واجب... این را هم با همان قاعده که در بالا گفتیم خود به خود در می‌آید! ? یعنی تو آن پایه را بررسی کن... بگو که هستی و هدفت از زندگی چیست... خود به خود در می‌آید که برای اکنون (این ساعتت) چه کاری واجب است و چه کاری حکم کار فرعی را دارد.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  2. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #202
    ستاره‌دار (۲) sooroosh1315 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    محل سکونت
    همین جا
    نوشته ها
    5,358
    تشکر
    48,116
    تشکر شده 15,256 بار در 3,560 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    یک سوال :|

    اگر من کیستم = "من کیستم؟"

    چه کنیم :|

    در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|

    گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی

    نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
    از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

  4. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید sooroosh1315 از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #203
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mhjboursy نمایش پست ها
    حضرت آیت الله محمد شجاعی عزیز رحمة‌الله‌علیه... نفس حقی دارند... دروس اخلاقشان را که زمان رفت و آمد به محل کار گوش می‌دادم گاهی دلم می‌خواست بروم... اصلا حرف‌زدن ایشان جوری است که زمانی که مباحث اخلاقی/دینی را مطرح می‌کنند ناخودآگاه آدم را از دنیا می‌کشند بیرون و آدم را آن‌وری می‌کنند! (متمایل به آن سو می‌کنند. اهل آن ور می‌کنند.) مباحث بسیار بلندی را با زبان خوب بیان می‌کنند ولی من اصلا گاهی دوست دارم صدای ایشان را فقط بشنوم! صدایشان را بشنوید یاد ملکوت می‌افتید!
    یکی از عزیزانی که جنبه‌ی خوف در کلامشان خیلی مشخص است ایشان هستند.
    من به این استاد خیلی خیلی خیلی خیلی ارادت دارم...
    و اکنون پس از ایشان دارم صحبت‌های شاگردشان آقای سید علی سیدعربی (درست گفتم؟) را گوش می‌کنم.... (در اینترنت هم نیست. در تلگرام است.)
    بسیار عالی است...
    هم خودشان... هم شاگردشان...
    هر دو هم احاطه‌ی بسیار عالی علمی دارند...
    و هم صحبت‌هایشان بسیار بسیار دلی و دل‌نشین است و قشنگ قلب آدم را نشانه می‌گیرد و می‌رود روی موارد پایه‌ای و اساسی کار می‌کنند...
    فقط... تنها چیزی که هست... این است که... هر دو عزیز... سخنرانی‌هایشان به گونه‌ای است که وقتی دم‌پرشان می‌پری می‌بینی مقدار زیادی حالت خوف در تو ایجاد شده!
    بیشتر صفات جلال (و جبروت و عظمت خدا) در چشمان تو نقش بسته (تا صفات جمال).
    بیشتر خدا را به چشم یک پادشاه مقتدر و عادل و حسابرس درک کرده‌ای تا یک مادر مهربان و پرعطوفت و گذشت کننده.

    (و از سوی دیگر... چون خودشان هم احتمالا آدم‌های درستی هستند... تلاش‌هایی که برای یک مومن سالک معرفی می‌کنند سنگین‌تر از حد من (و مقداری ناامید کننده) است.)

    خوب... چه باید کرد؟
    هم معارفی که منتقل می‌کنند بسیار بکر و عالی و بی‌نظیر و زیبا و دل‌نشین است...
    و هم اصلا آن موسیقی و حالی که منتقل می‌کنند مورد نیاز است و دل‌چسب!
    نیاز است!

    نتیجه این که همان‌گونه که عرض کردم (به نگرم رسید که) باید رفتار کرد...
    که بخشی از موسیقی منتقل شده را نادیده می‌گیرم... و در مقابل بخشی‌اش پولتیک می‌زنم! و جایی که صفات جلالیه برجسته شده صفات جمالی را برجسته می‌کنم... و به تکالیف سخت که می‌رسم می‌گویم... حالا یواش یواش... و غیره.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  6. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #204
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    معرفةالنفس (من یدرک الابصار)
    ---------------------------------
    نقل قول نوشته اصلی توسط sooroosh1315 نمایش پست ها
    یک سوال :|

    اگر من کیستم = "من کیستم؟"

    چه کنیم :|

    در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|

    گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی

    نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
    منظورتان را هم می‌فهمم و هم دقیق نمی‌فهمم.

    ببینید...
    نخست این که... باید توجه داشته باشیم... این «من کیستم» دو جور مطرح می‌تواند شود...
    تکوینی و تشریعی...
    و نیز این که اشکالی ندارد که این پرسشگری هم خودش جزء پاسخ باشد. (به قول شما این من کیستم جویی خودش من کیستمِ من باشد.)
    و نیز این که... باید توجه کنیم که ما در حال پاسخ دادن... داریم دقیقا چه چیزی را نشان می‌دهیم!
    متاسفانه این پاسخ بسیار دراز است و البته ژرف. اکنون هم یواش یواش دارد زمان نماز می‌شود و پس از آن من هم باید بروم خرید...
    و باز هم متاسفانه... پاسخ دادن... به این موضوع... (که اصل هم هست!) یک‌جورهایی... آدم را از پاسخ دور می‌کند! یعنی آدم گاهی می‌بیند هرچقدر بیشتر بچرخد به مقصد نمی‌رسد! برای این که اصلا مقصد گشتنی نیست! مقصد با تو است. مقصد خود تویی!
    خلاصه می‌گویم... و احتمالا امشب باز هم می‌گویم... و در طول این جستار هم احتمالا بارها خواهم گفت... ولی همان‌گونه که گفتم... پاسخ این پرسش «فهمیدنی» نیست! اشاره کردنی است. و متوجه شدنی!


    آری... داشتم می‌گفتم...
    من کیستم؟
    پاسخ این پرسش به زبان (به تشریع) یک سری چرت و پرت از آب در می‌آید!
    چرا؟ چون هرچقدر بیایی «من» را با «زبان» (یعنی با فکر) بخواهی بشناسی یک موجود را درون ذهن خودت شناخته‌ای!
    دو تا مشکل:
    ۱- تا قیام قیامت هم پیش بروی باز می‌بینی هرچقدر که شناخته‌ای کم بوده و باز یک چیز جدید آمده و هرچه شناخته‌ای آن نشد که باید می‌شد! خودت می‌فهمی...
    ۲- اصلا پاسخ اشتباه است! من چگونه یک نفر را درون ذهن خودم تصور کنم و آن را بشناسم و بعد بگویم آن من هستم؟؟؟؟

    نتیجه این که: این‌گونه از شناخت که من از دیگر اشیاء دارم به هیچ وجه برازنده‌ی شناخت من از خودم نیست و نمی‌تواند باشد. و به گونه‌ای دیگر از شناخت نیاز است!
    چگونه شناختی؟
    من نمی‌دانم...
    می‌گویند شناخت حضوری... تکوینی... معرفت...
    ولی اینها برای دهان من بزرگ‌ است...
    البته... در مقام حرف می‌توانم یک مقدار راهنمایی بکنم (به خودم و شما عزیزان که مخاطبم هستید) ولی این را بگویم که خودم این توانایی را ندارم...

    موضوع ازهمان‌جا آغاز می‌شود که موضوع پیشین پایان یافت. یعنی زمانی که فهمیدم آن «من» که در «ذهنم» است در حقیقت من نیست و هرچقدر هم آن را بشناسم من را نشناخته‌ام... مشخص می‌شود که باید چه کرد و چه را شناخت و چگونه شناخت...
    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
    جای مشاهده معمولی نیست!
    جای شناخت مشابه آن شناختی که از دیگر اشیاء داشتم نیست!

    این بار من نباید به آن چیزی که می‌بینم (به آن می‌اندیشم) توجه کنم!
    بلکه به آن که دارد می‌بیند و می‌اندیشد باید توجه کنم!
    آن را باید ببینم که دیدنی نیست!
    آن را باید ببینم که دارد همه چیز را می‌بیند! و هیچ دیده‌ای او را نمی‌بیند!
    ویرایش توسط mhjboursy : 2020/10/29 در ساعت 17:26 دلیل: معرفةالنفس (من یدرک الابصار)
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  8. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #205
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    من کیستم با شناخت تشریعی عوارض در نمی‌آید

    در کنار توضیح بالا یک توضیح دیگر هم لازم است که در فلسفه در مورد آن گفتگو می‌شود و آن بحث ذات و عوارض است.
    ما اینجا بگوییم اصل و فرع.
    مثلا یک سیب یک اصل دارد و آن سیب بودن سیب است و یک فرع دارد و آن مثلا رنگش است یا حجمش است یا وزنش است یا بوی‌اش است...
    یک جا ما می‌آییم خود سیب را می‌شناسیم. یک جا می‌آییم با بوی سیب آشنا می‌شویم یا رنگش را مورد توجه قرار می‌دهیم یا وزنش را می‌سنجیم...

    حالا در مورد شناخت خود هم این موضوع هست...
    من می‌آیم شروع می‌کنم به شناخت خودم...
    می‌گردم... می‌گویم من کیستم؟...
    می‌گویم... آری... من همان هستم که مادرم نام مرا گذاشت اصغر... این را شناختی از خود می‌نامم!
    می‌گویم... من همانم که دو متر قد و سه متر عرض و چهار متر عمق دارد...
    من همانم که همیشه می‌خندید...
    من همانم که بخشنده است...
    اینها را جمع می‌کنم... ولی می‌بینم اینها و صد برابر اینها را که با هم جمع می‌کنی آخر آن من نمی‌شود...
    انگار به «من» اشاره نکرده‌ای!
    فقط به این ور و آن ورش اشاره کرده‌ای...
    انگار «من» یک ذات است و اینها همه عوارضش است... و تا صبح هم که بیایی از این خصوصیات ردیف کنی و بگویی من همانم که فلان خاطره را ساخته... یا بدنش فلان خصوصیت را داشته... یا روحش فلان روحیه را داشته... هر چقدر بگویی اینها همه عوارضش هست... ولی ذاتش نیست...



    مثال!
    مانند این است که یک خودکار را آدم می‌خواهد وصف کند... هر کاری کند خود خودکار را نمی‌تواند اشاره کند... ولی مدام می‌گوید... همان که خوب نوشت... روان نوشت... آبی نوشت... دیروز نوشت... همیشه می‌نوشت... صفت نویسندگی داشت...
    آری... اینها وصف خودکار هست... ولی خود خودکار نیست!


    در مورد من هم یک چنین چیزی هست... مدام به آثار آدم اشاره می‌کند... ولی یک ناپیدایی آنجا هست... که آدم می‌داند هست... ولی نمی‌بیندش... آثارش را می‌بیند و می‌گوید «من»... در حالی که می‌داند اینها آثار است فقط!
    تهش چه؟
    تهش چه می‌ماند؟
    هیچ!
    باز در مورد آن مثال خودکار... خوبی‌اش این است که... آدم می‌رود خود خودکار را هم بالاخره می‌بیند و دست می‌زند و لمس می‌کند و در می‌یابد... ولی در مورد «من» موضوع این است که اصلا این کار شدنی نیست!
    یعنی اگر آخر سر با هزار ترفند شما یک چیزی را برداری بیاوری بگویی بیا این «من» تو... لمسش کن، حسش کن، تصورش کن... من می‌گویم اصلا این من نیست! و آن چیزی که در ذهن من آید اصلا من نیست!
    لمس نکردنی است این من!
    مشکل اینجا است.

    مشکل اینجا است که ما عادت داریم به تشریع (زبان - اندیشه - ظاهر - دنیا) و با این گونه شناخت و شناسایی هم هر چه به دست می‌آید یک مشت عوارض من است. نه خود من.

    با وصله کردن یک مشت خاطرات و نام‌ها و الفاظ و احساسات و حس‌شده‌ها یک موجود ذهنی می‌خواهیم ایجاد کنیم به نام من.
    مشکل اینجا است.

    اي دوستان اي دوستان من كيستم من كيستم // اي بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟
    لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من // گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم
    بگذشته ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم // آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم
    اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين // در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم
    گاهي چرا آشفته ام گاهي چرا بشكفته ام // گاهي نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم
    شادان و خندانم چرا ؟ گويان و بريانم چرا ؟ // بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم
    دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست // در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم
    اين است دائم پيشه ام كز خويش در انديشه ام // گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم
    اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه // دردم بود اي همرهان من كيستم من كيستم
    اي آسمان و اي زمين اي آفتاب نازنين // اي ماه و اي ستارگان من كيستم من كيستم
    اي صاحب دار وجود اي پادشاه فضل و جود // اي از توام نام و نشان من كيستم من كيستم
    دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو // از بند رنجم وا رهان من كيستم من كيستم
    تا كي حسن نالد چو ني تا كي بگريد پي به پي // گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم ؟!
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  10. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #206
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    آن کسی که خودش را زیر میکروسکوپ خویش پیدا کند خودش را گم کرده و نادان است.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  12. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #207
    ستاره‌دار (۱۳) mhjboursy آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    محل سکونت
    خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
    نوشته ها
    18,270
    تشکر
    51,028
    تشکر شده 84,811 بار در 17,704 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    آن چه در عبادات مهم است کیفیت است نه کمیت ولی گاهی برای رسیدن به همین کیفیت باید زیاد کار کرد.

    فهم بسیاری از مسائل ژرف حضوری است نه حصولی. ولی گاهی کلی زحمت حصولی باید کشید که آمادگی آن فهم حضوری پیدا شود.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

  14. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید mhjboursy از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #208
    ستاره‌دار(3) roya123 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    محل سکونت
    shiraz
    نوشته ها
    5,546
    تشکر
    26,534
    تشکر شده 30,129 بار در 5,476 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    حس من این و میگه
    یه حس بریدن از این دنیا و رها شدن
    میتونه شاید از ما آدم بهتری بسازه
    آدمی که مثه یه کشاورز فقط به فکر کاشت و رسیدگی به مزرعه اش باشه
    که بتونه محصول خوبی ازش برداشت کنه....
    شاید این کشاورز به فکر این باشه که حتی محصولش نمونه بشه
    گاهی سخت ترین اتفاقات زندگیت از تو آدم قویتری می سازه
    آدمی که خیلی راحت میتونه از خیلی چیزها رها بشه
    شاید افسردگی باشه شایدم رهایی از این دنیا... نمی دونم...
    امیدوارم دومی باشه...
    فقط میدونی که خیلی بزرگ شدی و خیلی بیشتر می فهمی
    وقتی دوس داری و ترجیح میدی با یه رویا زندگی کنی و اون رویا برات خیلی قشنگ تر از واقعیت هایی هست که تویی که خیلی باهوشی رو اذیت می کنه....
    نمی تونم حسم و بگم.... فقط از واقعیت بیزارم.... ما واسه زندگی با واقعیت ها آفریده نشدیم. واقعیت ها دروغی بیش نیستند. ما واسه حقایق آفریده شدیم...
    فقط کافیه رها بشی... نیازی به هیچ دو دوتا چارتایی نیست ... کافیه یه رویای شیرین داشته باشی که بتونی راحت تر رها بشی
    اونوقته که معبودت و دوس داری.... اونوقته که عبادتت هم به دلت می شینه
    اونوقته که قلبت رئوف میشه و نمی تونی برنجونی
    اونوقته که قلبت بزرگ می شه و نمی رنجی
    ویرایش توسط roya123 : 2020/10/30 در ساعت 00:11
    اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
    شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"


  16. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید roya123 از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #209
    ستاره‌دار(3) roya123 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    محل سکونت
    shiraz
    نوشته ها
    5,546
    تشکر
    26,534
    تشکر شده 30,129 بار در 5,476 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط roya123 نمایش پست ها
    شنیدستم که مجنون جگر خون
    چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
    دم آخر کشید از سینه فریاد
    زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
    هواداران زمژگان خون فشاندند
    کفن کردند و در خاکش نهادند
    شب قبر از برای پرسش دین
    ملائک آمدند او را به بالین
    بکف هر یک عمود آتشینی
    که ربت کیست دینت چه دینی است
    دلی جویای لیلی از چپ و راست
    چو بانگ قم به اذن الله برخاست
    چو پرسیدند من ربک ز آغاز
    بجز لیلی نیامد از وی آواز
    بگفتا کیست ربت گفت لیلی
    که جانم در ره جانش طفیلی
    بگفتندش به دینت بود میلی
    بگفتا آری آری عشق لیلی
    بگفتندش بگو از قبله خویش
    بگفت ابروی آن یار وفا کیش
    بگفتند از کتاب خود بگو باز
    بگفتا نامه آن یار طناز
    بگفتندش رسولت کیست ناچار
    بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
    بگفتند از امام خویش می گوی
    بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
    بگفتند از طریق اعتقادات
    بگو از عدل و توحید و معادات
    بگفتا هست در توحید این راز
    که لیلی را به خوبی نیست انباز
    بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
    ازآن هستم به هجرانش گرفتار
    بخنده آمدند آن دو فرشته
    عمود آتشین در کف گرفته
    ندا آمد که دست از وی بدارید
    به لیلی در بهشتش وا گذارید
    که او را نشئه ای از جانب ماست
    که من خود لیلی و او عاشق ماست
    شنیدم گفت مجنون دل افکار
    ملائک را سپس فرمود آن یار
    تو پنداری که من لیلی پرستم
    من آن لیلای لیلی می پرستم
    کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
    وفاداری زمجنون باید آموخت
    اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
    شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"


  18. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید roya123 از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #210
    ستاره‌دار(3) roya123 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    محل سکونت
    shiraz
    نوشته ها
    5,546
    تشکر
    26,534
    تشکر شده 30,129 بار در 5,476 ارسال

    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط roya123 نمایش پست ها
    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    سجده ای زد بر لب در گاه او
    پر ز لیلا شد دل پر آه او
    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
    بر صلیب عشق دارم کرده ای
    جام لیلا را به دستم داده ای
    واندر این بازی شکستم داده ای
    نشتر عشقش به جانم میزنی
    دردم از لیلاست آنم میزنی
    خسته ام زین عشق دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن
    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو ولیلای تو من نیستم
    گفت ای دیوانه لیلایت منم
    در رگ پیدا و پنهانت منم
    سالها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی
    عشق لیلا در دلت انداختم

    قمار عشق را یکجا باختم
    کردمت آواره صحرا نشد
    گفتم عاقل میشوی اما نشد
    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا بر نیامد از لبت
    روز وشب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی
    مطمئن بودم به من سر میزنی
    در حریم خانه ام در میزنی
    حال این لیلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بیقرارت کرده بود
    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم
    اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
    شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"


  20. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید roya123 از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 21 از 43 نخست ... 111819202122232431 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •