آشنایی با یکی از روشهای بالا رفتن
----------------------------------------
این یکی از روشهای بالا رفتن است. من یک مقدار بیشتر توضیح بدهم... {۲}
ببینید... من در آغاز یک انسان تجربهمحور معمولی (عامه مردم) هستم...
با خودم میگویم چگونه یک چیز برایم ثابت میشود؟
زمانی که تجربه کنم (ببینم. بشنوم.)
بعد میگویم خوب... تو این دنیای امروز که قورباغه را رنگ میکنند جای قناری میفروشند اگر یک چیز را دیدم و باور کردم و بعد فهمیدم دروغ بوده چه؟ (این روزها دیگر مردم عادی هم روی فیلمها فوتوشاب میکنند که نمیتوانی تشخیص دهی. کارشناسش هم گاهی در آن میماند!) (در گذشته هم البته این موضوع بوده. ربط به امروز ندارد. هر چند امروز بیشتر شده. گذشته: مثلا دیدن سرآب. این که کسی بخواهد حیلهای بر ما پیاده کند یا اصلا خراب بودن و اعوجاج داشتن ابزار تجربه)
بعد شخص به خودش پاسخ میدهد.
دوباره از خودش میپرسد: خوب؟ درستی و اثبات این را از کجا برای خودم روشن کنم؟ {۱} میگوید از فلان موضوع. و بعد دوباره آن را از روی چه؟ از روی چیزی دیگر...
همین جور شخص پیش میرود. بالا میرود. ژرف میشود. به سوی اصل و کل خودش گام بر میدارد.
معمولا انسان یا به یکی از اجزاء خودش میرسد (مانند دکارت که فهمید این فکر او است که دنیایش را روشن نگه داشته) یا به خودش میرسد (که فوقالعاده عالی است و میتواند مسیر حرکت او را باز کند ولی ممکن است انسان از این راه به خودمحوری و خودخواهی برسد) و یا ممکن است به بالاتر از خویش برسد و خدا را دریابد (که این حرف بزرگتر از دهان من است و از آن میگذرم).
به هر روی... پس این مسیر/مصیر این شد که انسان روشنا را بپوید و ببیند این روشنی (روشنی خودش و جهانش) از کجاست؟ و همینجور که یک نفر رودخانه را برعکس دنبال میکند تا به سرچشمه برسد انسان نیز روشنایی را دنبال کند تا به چشمهی نورش برسد. گام به گام و پله به پله پیش برود و هر گام را که برداشت لختی در آن وادی بماند و درنگ کند و آنجا را جای پایی محکم کند برای گامی دیگر و همینجور پیش برود...
----------------------
پانویس:
{۱} مخصوصا از واژههای درستی (صحت) و واقعیت و حقیقت و روشن بودن و نور و برهان استفاده میکنم. تا مخاطب متوجه شود که این واژهها یک ریشه دارند و خوب که میاندیشیم یکی هستند. بعدها خواهیم دید اگر بسیار ژرف و بالا برویم دیگر خصوصیات کمالی هم با اینها یکی میشوند! که جالب است. مثلا حیات! یا همین دیدن و شنیدن که اینجا از آن با تجربه یاد میکنیم. یا اول بودن و آخر بودن و ...
{۲} چند حالت بالا رفتن داریم. اینها عالی است اگر یاد شود. برای خودم دست کم. زمانی که آدم زمانی گیر میآورد و میخواهد اندکی بیاندیشد و به ژرفا برود دقیق یادش نیست چه کار باید بکند. این یادآوریها باعث میشود آنجا یادش باشد. کارهای دیگر هم میتوان انجام داد. مثلا همانگونه که در گذشته عرض کردم به این اندیشید که اندیشنده کیست؟ بیننده کیست؟... «یا که او کیست میشنود آوازم»... یک روش دیگر تقرب به خدا در اندیشه این میتواند باشد که انسان به رابطه مطلق و مقید بیاندیشد... دیگر این که تامل کند در این که «گر لفظ برخیزد از میان من کیستم؟ من کیستم؟»... روش دیگر این است که به «اول» بیاندیشد. در میان روشهایی که گفته شد این روشی که در متن اصلی آمده (نه در پانویس) دارای ویژگی خاص خودش است. مقداری سخت و خشک است و برای آدمهای خشک و فلسفی بیشتر به درد میخورد.