اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"
در مورد مثال خواب و مثال نویسندگی که بیان شد،
اینها هم مثالهای خوبی هستند و هم مثالهایی بد.
کلا هر مثالی اگر از یک جنبه خوب است از جنبه(ها)ی دیگر مطمئنا بد است. هر مثالی!
مشکل این دو مثال این است که پس از نویسندگی یا پس از خواب، شخص میآید در این دنیا. در این دنیای زماندار.
جنبهی خوب مثال این است که نشان میدهد انسان میتواند وارد یک «زمان» (و مکان) دیگر بشود. میتواند در یک زمان و مکان باشد ولی در آن نباشد.
ولی جنبهی بدش هم هست دیگر.
-----------------
به عبارت دیگر:
موضوع این است که در این مثالها ما از یک فضای زماندار مکاندار وارد یک فضای زماندار و مکاندار دیگر میشویم.
ولی آن چیزی را که میخواستیم با مثال به آن اشاره کنیم: ورود از فضای زماندار مکاندار به «بیمکانی» و «بیزمانی» است.
که اینجا حتی به واژههای «فضا»، «بیزمانی» یا حتی «ورود» هم نمیتوان اشاره کرد!!!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
بیزمانی ورود ندارد!
خروج هم ندارد.
بلکه هست.
رفتن و برگشتن به آن معنی ندارد. بلکه در آن هستیم. نمیرویم که دوباره وارد شویم.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
برگردیم به پرسش اصلی:
آیا زمان آغاز دارد یا نه؟
اگر زمان آغاز ندارد یعنی چه؟ اگر مکان آغاز ندارد یعنی چه؟
و اگر زمان و مکان آغاز دارند، من اگر در نقطهی صفر زمان و مکان قرار بگیرم، در مرز بیزمانی و زمانمندی، در مرز مکان و لامکان، آنجا چه میبینم؟
(مانند این فیلمهای علمی تخیلی آن ور سیاهی و تباهی موج میزند مثلا؟ یا آن «ور» اشعههای کیهانی وجود دارد؟ یا مثلا این «ور» فضای معمولی است و آن «ور» فضای شطرنجی؟)
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
جناب محمدحسییییییییییین؟؟؟؟؟؟؟ ؟
به یکی از دوستانتون که الان نزدیک به شما هستند یا می توانند در اصرع وقت خودشون رو به شما برسونن
بگید که از جانب من دست بزارن روی گلوی مبارک شما و حسابی بفشارند تا قیافتون اینجوری بشه
اون موقع شاید وارد دنیای دیگری با قابلیت ها و ویژگی های دیگری شدید و توانستید پاسخ سوالتان را درک کنید
الان حدود دو ساعتی شاید هم بیشتر هست که مغز همه رو به تفکر واداشتید
بسه دیگه....
واسه مغز آکبند ما همین اندازه هم فشار زیادی بود که بهش وارد شد...
در نهایت پاسخ نهایی من این است: سوالتون از بیس اشتباه است
به دلیل اینکه میخوایید پاسخ سوالتون رو با محدودیت های تعریف شده در این جهان دریافت کنید.
اصلا دارید سوالی را با محدودیت های این جهان مطرح می کنید.
ولی باز هم پاسخی قانع کننده تر و ملموس تر بهتون میدم
اونور یه شبه وایساده با ناخن های دراز و دستاش رو جوری گرفته که میخواد گلوی شما رو محکم بفشاره که خون از انگشتاش جاری بشه
و پشت سر اون شبه هم رویای سایت روی تخت پادشاهی (ملکه ای) نشسته و دو تا فرشته هم اینور و اونورش وایسادن و دارن بادش می زنن و اون هم در حالی که داره ناخن هاش رو سوهان می کشه یه نگاهی به ناخن های سوهان کشیده ی خودش می کنه و لبخندی روی لبهاش می شینه و کمی سرش رو بالا میگیره و با یه اشاره خوشکل همراه با خشم به شبه دستور میده که محکم تر بفشار
ویرایش توسط roya123 : 2020/09/21 در ساعت 13:29
اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"
بیزمانی معنی ندارد.
زمان، محدودیت زمانی ندارد.
من هیچگاه به نقطهی صفر زمان نمیرسم.
چون اساسا چنین چیزی برای زمان متصور نیست.
هر بخش از زمان یک بخش پس و یک بخش پیش (پشت و جلو) دارد.
اگر واژهی بیزمانی را درست کنیم و آن را به صورت ورایزمانی بخوانیم بخشی از مشکلها درست میشود.
من به نقطهای نمیرسم که مرز میان زماندار و بیزمان باشد. بلکه من در هر جای زمان که باشم در بیزمانی هم هستم. البته بیزمانی که اشتباه است: من در هر جای زمان که باشم (همان موقع) در ورایزمانی هم هستم.
این توجه بسیار مهم است. تنها با یک تغییر واژه انجام شد. واژهی اشتباه: بدونزمان واژهی درست: ورای زمان.
به عبارت دیگر: عزیزان (حکما و علما) این مشکل را اینگونه برطرف میکنند که: چرا، آن جنبه (جنبهی ماورایی) هم تغییرات هست. ولی نسبت تغییرات به خود شیء بر نمیگردد.
تغییرات، تمام یک موج را در بر میگیرد. ولی این تغییرات، دریا را در بر نمیگیرد با این که درون دریا است. به عبارت دیگر دریا هم «آن» دارد ولی دچار آن نیست.
تغییرات یک فیلم درون یک تلویزیون است، ولی خود تلویزیون دچار تغییرات نمیشود.
(البته باز مشکلهایی هست.)
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
بلی.
احتمالا کافی است.
دست کم برای امروز. احتمالا.
---------------------------
این را هم بگویم که:
فلسفه باید یافتنی باشد نه بافتنی.
فلسفه و اندیشهی درست.
انسان نباید بگوید: هستی اینگونه باید باشد.
بلکه باید ببیند چگونه «هست»، و آن چه را که دارد میبیند را «بیان» کند.
به عبارت دیگر کار ما باید این باشد که (بسیار ساده) ببینیم چه هستیم و چه هست، همان را بیان کنیم.
آیا درون زمان هستیم؟ یا بیرون آن؟ پیچیده هم لازم نیست نگاه کنیم، از قضا هر چقدر سادهتر بتوانیم نگاه کنیم بهتر. ساده ولی نه سادهلوحانه! با دقت تام.
همینها را بگیریم و پا روی محکمات (سادهها و بدیهیات) بگذاریم و برویم بالا.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
حالا فهمیدم چرا من فلسفه دوس ندارم.
چون من از بچگی بافتنی و بیشتر از یافتنی دوس داشتم.
چون همیشه واسه عروسکام خودم لباس میبافتم
ولی امروز بحث قشنگی و شروع کردین
بازم از این کارا بکنید
ما یکی از تمریناتی که استاد زیاد بهمون میده همین تفکر کردنه
میگه باید یاد بگیرید تفکر کنید
و حتی گاهی فارغ از دین و اعتقادات و کتاب هایی که خوندین و حرفایی که من میزنم و .... کلا با مغز خودمون فقط .... فکر کنیم.
واسه راه اندازی مغز آکبندمون تمرینات و تکنیک های زیادی میده
و فکر کنم فلسفه هم همین تفکر کردن هست. آره ؟؟؟
ویرایش توسط roya123 : 2020/09/21 در ساعت 23:26
اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"
انسان در زیان است + هدف از زندگی
------------------------------------
چون در مورد زمان با برخی از کاربران عزیز گفتگو میکردیم... گفتم اینجا قرار دهم باقی نوشته را...
تو قرآن میفرماید ان الانسان لفی خسر...
فخر رازی خوب معنی این را فهمید... زمانی که مدتها ذهنش درگیر این جمله بود... و قشنگ درک نمیکرد معنی اینکه «همانا انسان در زیان است» چیست؟ و چه میتواند باشد...
تا این که یک روز گرم تابستانی، وسط ظهر، زیر آفتابی شدید، یک یخ فروش را دید... که این مرد یخ فروش بلند بلند به مردم نابه میکرد و التماس میکرد که ازش یخ بخرند و پیامش به مردم این بود: ایها الناس، شما را به خدا رحم کنید، بر کسی که اصل سرمایهاش دارد از بین میرود!
.
.
.
عزیزان،
ما اصل سرمایهمان دارد آب میشود!
.
.
.
تنها سرمایه ما عمرمان است. این تنها دارایی ما است. دارد آب میشود. هر روز جلوی این خورشید گرم، مقداری از این یخ دارد آب میشود.
چه کردیم؟ چقدر مانده؟ اصلا معلوم نیست.
و ما در بیخبری و مستی (مستی کورکورانه، نه مستی عارفانه) داریم دور خودمان میگردیم.
زندگیمان چه ثمری داشت؟ چه ثمری خواهد داشت؟
اصلا هدفمان چیست؟ اصلا آیا هدفی داریم؟
یا همینجور صبح را شب میکنیم و شب را صبح؟
و دور خودمان فقط میگردیم؟؟؟
که این عمر موقتمان در این دنیا سپری شود؟
عزیزان ما اصل سرمایهمان دارد آب میشود!
و اصلا عین خیالمان هم نیست.
یک مقدار میرویم دنبال درس، ولی بعدا اصلا خودمان هم نمیدانیم، آیا این درس بود که دنبالش بودیم و میخواستیم؟ یا نه؟ یک مقدار میرویم دنبال پول... ولی بعد میمانیم، که آیا این بود؟ تمام چیزی که میخواستم؟ یک مقدار میرویم دنبال محبت، یک مقدار عبادت، یک مقدار بازی، یک مقدار خانواده، یک مقدار...
آخرش چه؟
آخرش هیچ. پیمانهی عمرمان تمام میشود و حتی نمیفهمیم اصلا چه کار داشتیم و میخواستیم چه بکنیم!
سعیکم شتی تناقض اندرید روز میدوزید شب بر میدرید
صبح یک کاری میکنیم و شب یک کار دیگر. اصلا معلوم نیست داریم چه کار میکنیم. دو روز دنبال یک چیز هستیم و دو روز دیگر دنبال یک چیز دیگر. و نگاه هم بکنی نه این هدف اصلی و مورد دلخواه و نهایی ما بوده و نه آن.
مانند کودکی شدهایم که با گل یک شکلی درست میکند و سپس خرابش میکند.
اینها را گفتم که بگویم یکی از علتهای این که تازگیها در انجمن کمتر فعالیت میکنم این است.
و این که... طبق معمول اینها را برای خودم بیشتر گفتم. متاسفانه حتی اکنون که تصمیم گرفتهام مقداری متمرکزتر کار کنم باز میبینم کارهایم متکاثر و متناقض و بیهدف و بیبرنامه است. یک مقدار وقت برای یک چیز میگذارم ولی در نهایت میبینم زمانی که برای آن گذاشتهام تقریبا بیهوده بوده و کمک زیادی به من نمیکند. یک هفتهای هست که دارم اکنون یک متن بزرگ بورسی را که به تدریج گردآوری کردهام جمع و جور میکنم. ولی به میانهی کار که رسیدهام نگاه میکنم میبینم گویا زیاد فایدهای برایم نداشته.
یک مقدار ناراحتی برایم به بار آورده.
شاید برای برخی عزیزان این احساس من قابل درک نباشد، ولی من خیلی ناراحتم از این که یک بخش از عمرم را صرف یادگیری زبان html کردم. آری. خیلی ناراحتم از این که یک بخش از زمانم را رفتم برای خودم یا شرکتی که در آن کار میکردم سایت ساختم. یا اینکه بخشی از زمانم در زندگیام صرف کار با برنامههای گرافیکی (3ds max - croel - freehand - Photoshop - autocad - maya - solid works و غیره) شد. برای برخی این خیلی چیز خوبی هم هست (در هر کاری یک مقدار کار کرده باشند) ولی... تنها وقت تلف کردن بود.
و گاهی احساس میکنم دارم شبیه اینهایی میشوم که مست هستند و هدفشان از زندگی کردن، صرفا زندگی کردن شده!
البته، به نظر من هم، در نهایت، هدف از زندگی کردن همین زندگی کردن است. ولی این کجا و آن کجا! منظور از این نادانانی که از زندگی کردن هیچ نمیفهمند، از این جمله: پوچی است و بیهدفی. و منظور آن که اندیشیده و سپس میگوید هدف از زندگی کردن زندگی کردن است، علیوار زندگی کردن و خلق زیباترین نقشهای ممکن عالم وجود بر تابلو و صحنهی این زمین خاکی است. هر دو منتظر مرگ هستند که آنها را فراگیرد. ولی این از بیهدفی و بیخیالی و بیانگیزگی منتظر است سوت پایان بازی را بزنند تا این سرگشتگیاش تمام شود (و خبر ندارد که به یک سرگشتگی بزرگتر وارد خواهد شد) و او از آن سو مشتاق مرگ است تا در بر بگیردش و با آن رحیل عاشقانه سوی حبیبش سفر کند.
انصافا. یک بار. با خودمان شب بنشینیم حساب کنیم. ببینیم زمانمان صرف چه شد؟ چه کار کردیم؟ ۲۰ سال ۳۰ سال ۴۰ سال عمر از خداوند متعال گرفتیم، آخرش با آن چه کردیم؟ از این به بعد قرار است چه شود؟
هدفمان چه شد؟ اصلا آیا هدف داشتیم؟ یا همینجور دور خودمان چرخیدیم و ۴۰ سال دیگر هم نهایت مانند یک گوسفند قرار است دور خودمان بچرخیم تا اجل بیاید و ما را ببرد یک جای دیگر باز دور خودمان بچرخیم؟ دنبال اموری وهمی و آرزوهای اعتباری و خیالات احمقانه.... پست و مقام و ریاست و پول بیش از حد و رفاه زیادی (که به دست آوردنش هم غیر ممکن است در این دنیا) و خانه و خانواده و خیلی چیزهای دیگر... و از همه هم بدتر این که پیری هم دارد میرسد.
اگر هدف نداریم، چه بهتر که هدفمان را پیدا کنیم. و برای پیدا کردن هدف هم باید خودمان را بشناسیم. انصافا اگر یک سال از عمرمان را صرف کنیم و خودمان را بشناسیم و هدفمان را پیدا کنیم ارزشش را دارد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ - ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر شما باد خودتان.
ویرایش توسط mhjboursy : 2020/09/24 در ساعت 17:16
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
بی بندی
-----------
من از آن روز که در بند توام آزادم.
اگر یک نفر باشد که بدون قید و بند باشد آن خدا است. (و به تبعش ائمه(ع) و اولیاء)
قید یعنی شهوت و غضب و زمان و مکان و بدن و خیال و ... ما را ر حصار خودشون نگه دارند، به ما دستور بدهند، ما را در بند خودشان نگه دارند.
بی قیدی یعنی این که ما «ورای» اینها باشیم. ما هر گاه نیاز داشتیم به شهوت و خیال و غضب و زمان و ... از اینها استفاده کنیم.
و البته توجه شود که باز اینجا شهوت (تمایل داشتن و خواستن) داریم. هم معنوی و هم مادی! تنها موضوع این است که که سوار است؟ چه کسی آن یکی را در بند کرده؟ آیا من در بندم و هرگاه به من دستور داده شود مطیع؟ یا من دستور میدهم؟
و اینجا باز دوباره خودشناسی (معرفت نفس) پیش میآید... که مگر من کیستم؟ مگر من همین شهواتم نیستم؟ اگر من شهوت و غضب و خیال و... نیستم پس چیستم؟ (قاعده فلسفی: تو هر چه را میبینی آن نیستی.) (البته قاعدهی فلسفی برعکس و مکمل این هم هست: که هر چه میبینی جز تو نیست. حتی سنگ و کوه و ستارگان. که این دو قاعده با هم متضاد نیستند در حقیقت.)
و پرسش دیگری که مطرح میشود این است که از همه قیود مگر میشود رست؟ مثلا از قید خود؟
و پرسش دیگر این که از قید خدا که دیگر نمیتوان رست.
و این بر میگردد دوباره به خودشناسی.
و این که بفهمیم خدا بیگانه نیست. خدا مانند اشیاء نیست که با ما حالت بیگانگی داشته باشد. خدا مانند مادر نیست که صرفا یک موجود خارجی بسیار مهربان باشد. بلکه خدا خود واقعی ما است، بلکه ما واقعا خودمان خودمان نیستیم و خدا از خود ما به خود ما نزدیکتر است. اوست که هرلحظه دارد منشاء و مبداء و مرجع ما میشود. (هم من و هم تو و هم او. و توجه شود که این نیست که خدا جمع ما باشد، نه، بلکه ما هیچ هستیم و هر چه هست اوست، واقعی او است و یکی از ظهورهای او میشود این من) و این گونه است که در بند خدا بودن آزادگی کامل است.
«محمد حسین» هستم.
امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)