سلام.
پس من احساس میکنم تا اینجا (خدا را شکر) یک پله بالا آمدیم و روی این پله توافق داریم. این را قبول داریم که اگر چیزی کاملا ذهنی باشد به شرطی که شواهد احساسی داشته باشد لااقل این را قبول میکنیم (درست است؟). از قبیل همان آزمایشهای ذهنی اگر روی کاغذ یا شبیهساز یا روی اجسام خارجی بتوانیم آن را نشان دهیم.
حالا من پس از این میخواستم فرمولهای فیزیکی را هم بیان کنم که با توجه به اینکه شما گفتید این را قبول دارید دیگر ادامه نمیدهم. (فرمولهای فیزیکی یک چیز صد در صد ذهنی هستند! e=mc2 یک چیزی است که هم اجزایش و هم استدلالش... همه و همه در فضای صد در صد ذهنی بررسی میشود و ما این اصل «کلی» را میآییم از روی یک سری مصادیق «جزیی» میسازیم... وگرنه در جهان دنیوی-حسی ما هیچ چیزی به نام e وجود ندارد که ندارد! و e یک شخصیت تخیلی ذهنی است که از روی یک سری پدیده مشاهده شده انتزاع شده. بعدا ما دوباره از روی همین فرمول میآییم «مصادیقی جزیی» پیدا میکنیم و از این فرمول بهره میبریم... و هم من و هم شما این را قبول داریم. یعنی قبول داریم که از یک فرمول صد در صد ذهنی میتوان استفاده کرد. (برای شما: به شرط اینکه: در نهایت بتوانید مصادیقش را با حواستان تجربه کنید.)
گام بعدی ریاضیات است. و از آن بالاتر کلا هر چیز کلی.
آیا قبول دارید در جهان حسی/مادی ما هیچ چیز کلیای وجود ندارد؟ (یا نه؟)
مثلا ما در جهان پیرامون خودمان این خودکار شبیه استوانه را داریم، آن تنه درخت شبیه استوانه را داریم، چند چیز دیگر هم داریم... بعد میآییم از روی اینها یک موجود تخیلی «انتزاع» میکنیم به نام «استوانه». که در دنیای حسی/تجربی/مادی خودمان ما تا حالا با این موجود تخیلی روبرو نشدهایم... ولی آن را در ذهنمان انتزاع میکنیم. یک چیزی میسازیم به نام استوانه و میگوییم این تنه درخت و این خودکار استوانه هستند. قواعدی روی این استوانه وضع میکنیم و از آن قواعد استفاده میکنیم... مثلا میبینیم خودکار اگر مقطعش بریده شود یک سطح گرد دارد... تنه درخت هم باز اگر بریده شود یک سطح گرد دارد... بعد یک قاعده در ذهنمان میسازیم و این بار اگر به یک لوله آب برخوردیم بلافاصله میگوییم این یک استوانه است و اگر بریده شود یک سطح گرد خواهیم داشت.
به این ترتیب نگاه کنید میبینید کل هندسه موجوداتی ذهنی هستند که به هیچ وجه هیچ کدام در خارج از ذهن وجود ندارند و ما آنها را از یک سری مصادیق «انتزاع» کردهایم. و از آنها روی همین دنیای مادی/حسی خودمان هم استفاده هم میکنیم و حتما شما هم قبولشان دارید.
(در اینجا لطفا حتما نقطه نظر خودتان را به این دو مورد یعنی انتزاع و موجودات صد در صد خیالی انتزاع شده از حس بفرمایید. چون در بخشی از نوشتهتان یادم هست به این دو مورد یعنی خیالی بودن و انتزاعی بودن اشاره کرده بودید... البته من میدانم پاسخ شما چیست... مطمئنا پاسخ شما این خواهد بود که اگر با حواستان (مصادیق آنها را) تجربه کنید کاملا مورد قبول شما هستند.... ولی این را ثبت کنیم که پله پله تثبیت کنیم و پیش برویم ببینیم به کجا میرسیم.)
حالا میگوییم کل ریاضیات به شیوه بالاتری دقیقا همین است. یعنی در دنیای خارج از ذهن ما هیچگاه به چیزی به نام عدد یک نمیرسیم که نمیرسیم که نمیرسیم... سرتاسر جهان را بگردیم به چیزی نمیرسیم که ازش بپرسیم آیا تو یک هستی و او بگوید بلی. به این سیب برسیم به او بگوییم تو آیا عدد یک هستی؟ میگوید نه! به سنگ برسیم میگوید نه... کلا در دنیای حسی خارج از ذهن چیزی به نام عدد یک وجود ندارد. عدد یک، یک موجود صد در صد خیالی است و بس.
از این جالبتر اینکه ما روی این امور خیالی/انتزاعی یک کاری میکنیم به نام تصدیق یا قضاوت یا ارتباط برقرار کردن یا فرمولسازی... به این شیوه که میگوییم یک به علاوه یک مساوی است با دو! که اگر آن یک در جهان حسی نبود این تساوی بر قرار کردن که دیگر به هیچ وجه در جهان مادی نیست! (قبول دارید؟) در جهان خارج از ذهن (!) (که اگر خدا خواست به آن هم میرسیم) ما «این سیب» و «آن سیب» ممکن است داشته باشیم... و «کنار هم قرار گرفتن» این سیب و آن سیب هم ممکن است داشته باشیم... ولی به هیچ وجه عدد دو را نداریم. عدد یک هم نداریم. و از اینها مهمتر «تساوی» هم نداریم. ولی ما اینها را از یک سری موجودات حسی انتزاع میکنیم و دو موجود خیالی میسازیم (یک و دو) و در نهایت با یک خیال سومی به نام تساوی بین این دو رابطه برقرار میکنیم. نه تنها یک نیست. بلکه دو هم نیست. بلکه هر چقدر دو تا سیب کنار هم قرار بگیرند چیزی به نام دو در خارج از ذهن ایجاد نمیشود. حالا هر چقدر این سیبها به هم نزدیک یا دور باشند یا اصلا در هم ادغام شوند. باز چیزی به نام پیدایش عدد دو را نخواهیم داشت. این سیبها که قبلا فاصلهشان ۵ متر بوده زمانی که فاصلهشان دو متر میشود هیچ اتفاقی خارج از ذهن ما برایشان نمیافتد... وقتی یک متر میشود هم همینجور... وقتی نیم متر هم بشود باز در خارج از ذهن اتفاقی نمیافتد... وقتی اصلا فاصلهشان یک میلی متر هم برسد باز در خارج اتفاقی نمیافتد... ولی ما در ذهن از یک جایی میگوییم در اینجا یک به علاوه یک مساوی دو به وجود آمد. باز هم میگویم (ساده است ولی باید محکم در موردش فکر کنیم) در خارج از ذهن چیزی به نام یک به علاوه یک مساوی دو وجود ندارد. ولی ما این را در خیال خودمان میسازیم (به قول شما در خیال خودمان میبافیم) و بعد از آن استفاده هم میکنیم و درست هم هست و قبولش داریم.
اینجا هم لطفا نگرتان را بفرمایید که به این شیوه از خیالبافی (به قول خودتان) که به شرط اینکه از حواس انتزاع شده باشند اعتقاد دارید یا نه؟ میدانم این رابطه ریاضی را قبول دارید. همینجور میدانم که اصل شما بر این میباشد که به چیزهایی که فقط منشاء حسی داشته باشد باید عقیده داشت. ولی میخواهم موضع خودتان را نسبت به این واژهها بفرمایید. نسبت به این موجودات خیالی (صد در صد خیالی) که در خارج از ذهن نیستند و صرفا از روی چیزهای دیگری که هستند انتزاع شدهاند! نسبت به خیالبافی به قول خودتان. نسبت به حکم برقرار کردن بین دو موجود صرفا ذهنی و سپس ایمان آوردن به آن و استفاده از آن در زندگی.
از این بالاتر هر چیز کلی است. من دیگر این را شرح نمیدهم چون گمان کنم روشن شده منظورم. در خارج از ذهن چیزی داریم به نام این درخت گردو و چیزی دیگر به نام آن درخت انجیر ولی ما چیزی انتزاع میکنیم به نام «درخت». در واقع در خارج از ذهن ما به هیچ وجه یک شیء به نام درخت وجود ندارد. ولی ما این مفهوم را میسازیم و از آن استفاده میکنیم و چقدر هم خوب است. ما در خارج از ذهن خود هیچ چیز کلیای نداریم. هیچ مفهوم و معنی کلیای در خارج از ذهن ما نیست. و ما باید به این واقف باشیم که هر چه از مفاهیم و معانی و موضوعات کلی که با آن کار میکنیم به هیچ وجه در خارج نبوده و ما با آن در خارج روبرو نشدهایم و همگی صرفا ساخته و پرداخته ذهن ما هستند و بس. (این موضوعات بسیار پیشپا افتاده هستند ولی اندیشیدن به آنها نه) ما در خارج چیزی به نام «انسان» نداریم. چیزی به نام «حیوان» نداریم. چیزی به نام رایانه نداریم. چیزی به نام سرباز نداریم. اینها همه مفاهیم هستند. مفاهیمی کلی. که تنها و تنها در ذهن ما هستند و به هیچ وجه نه تا به حال با دست لمس شدهاند و نه با گوش شنیده شدهاند و نه تا به حال با چشم دیده شدهاند. ما در خارج از ذهن خودمان تا به حال سرباز ندیدهایم. سرباز یک مفهوم است. در ذهن ما. که ما آن را انتزاع کردهایم. و با این مفهوم کار می کنیم و بسیار هم خوب است...
-----------------------------------------------------------
ببخشید که اینقدر طولانی شد... ترسیدم اگر کوتاه بنویسم منظورم را اشتباه برسانم و گمان کنید دارم از منشاء خیال میپرسم و بروید سراغ اینکه آری... خیالها و موجودات خیالی ساخته نرونها هستند و در حقیقت یک سری وزن هستند که میتوان همانها را روی شبکهعصبیمصنوعی هم داشت و ... خلاصه برویم در یک وادی دیگر و منظورم را درست نتوانم برسانم. چون من در گذشته یک بار در مورد خواب صحبت کردم و مفهوم تناهی ابعاد خارجی یک چیز را میخواستم برسانم... ولی گویا نتوانستم منظورم را برسانم و منظور من از خواب را اینگونه برداشت کردید که «بیایید به خواب ایمان بیاوریم» یا اینکه «خواب در یک عالمی خاص است»... و سپس به این پرداختید که خواب زاییده نرونهاست و اینکه کلا خواب دیدن و خیالبافی و گفتگو پیرامون خواب درست و علمی نیست! بلی... این همه نوشته برای این بود که دوباره سوء تفاهم نشود.... وگرنه درستش این بود که من کل این نوشته را در یک یا دو خط مینوشتم.
یک بار دیگر هم روند گفتگو را یک مرور بکنم که ببینم دارم در مورد چه گفتگو میکنم:
- ماشین خودآگاهی و آگاهی میتواند داشته باشد یا نه؟
- آگاهی ->آغازگری -> عدم ( عدم مطلق بیمعنی است.)
- ماده همیشه هست؟ خدایی آن را آفریده؟
- آیا ماده دارای عدم نسبی است؟ ولی نه در ابعاد درونی خودش (زمان و مکان) مانند خواب که در ابعاد درونی خودش نامتناهی ولی از خارج از خودش متناهی است. (آیا از مورد استاد دانشگاه بچه شده میتوان نتیجهگیری کرد همه چیز و همه آگاهی مغز است و بس؟ آیا همین را در مورد چشم و بینایی نمیتوان گفت؟)
- آیا این گفتگوها فلسفی و خیالبافی است و باید آنها را رد کرد؟ یا نباید اصلا درباره اینها گفتگو کرد؟ (یعنی نه باید رد کرد و نه قبول) آیا تنها باید چیزهایی را قبول کرد که با حواس درک میشود و به موضوعات خیالی و انتزاعی و ذهنی صرف نباید پرداخت.
- آیا قبول داریم که بسیاری از چیزهایی که آنها را قبول داریم انتزاعی و خیالی است؟ مانند کل ریاضیات و اصلا هر چیز کلی؟ یا مانند فرمولهای فیزیک؟