دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن!
از جان طمع بریدن، آسان بود ولیکن
از دوستان جـانی مشکل توان بریدن!
حافظ
ماوراء خود ...
انسان همواره دنبال حقیقتی بوده که ماورای خودش باشد که در آن هیچ فنا و تباهی نباشد
- ساحتی باشد بی زمان
انسان همواره این سوال را پرسیده که
همه این جهان هستی برای چیست؟ معنای زندگی چیست؟
همواره کشتار و بی رحمی و تفرقه را دیده است و همواره پرسیده است که انسان باید چه کند؟
غالب انسانها بجای آنکه خدای هزاران نام را بشناسند، ایمان را رواج داده اند:
ایمان به یک ناجی که بیاید و تباهی و فنا، کشتار و بیرحمی را ریشه کن کند و معنای زندگی را به ارمغان آورد.
اما متاسفانه در راه رواج ایمان دوباره خشونت را رواج داده است.
غالب انسانها در هر جغرافیایی از زمین که بدنیا آمده اند، راه و رسم آنجا را برگزیده اند و انتظار دارند برایشان نظم بوجود آورد.
این سیستم ماشینی را زندگی نامیده اند و راضی هستند.
این زندگی مکانیکی، سطحی و تهی و پوچ است.
هر از چند گاه هم فردی پیدا می شود و معنای زندگی جدیدی ایجاد می کند و مکتبی را بنیانگذاری می کند که نتیجه اش چیزی باز جز بی نظمی و اسارت و کشتار نمی شود.
افسوس که ذهن مکانیکی همه چیز را بر اساس عینک خودش می بیند
و احیانا
اگر به چیزی خارق العاده نسبت به خودش
در رویا یا بیداری برسد،
آن چیز پندارهای ذهن اش است
نه یک چیز ماورایی.
لذا بنظر می رسد برای کشف این مساله که آیا یک چیز ماورایی وجود دارد یا نه؛
بایستی طرز نگرش متفاوتی داشت.
اما اغلب انسانها طرز نگرش سنتی خود را پذیرفته اند که می گوید:
- با اجرای تکالیف سنتی و نفی ارزش های دنیوی،
با گذشت زمان،
گُلِ درونی شکفته خواهد شد:
- خود را ناچیز بشمار و بخودت آینده ای روشن وعده بده تا اینکه در زندگی کنونی یا زندگی آن جهانی، چیز ماورایی را درک کنی.
اما بعلت ایجاد ذهنی مَنگ و عینکی رنگی، هیچ گُلی شکوفا نخواهد شد.
آیا طرز نگرش دیگری نیز وجود دارد؟
- هنگامیکه الگوی سنتی را کنار بگذاریم؛ نباید واکنشی برخورد کنیم
زیرا باعث ایجاد الگویی می شویم که اسمش ضد-سنت است و دوباره اسیر خود شده ایم.
هنگامی که متوجه شویم نباید در حال جستجوی چیزی ماورایی باشیم آنگاه اولین گام را در جهت یادگیری حقیقت برداشته ایم.
برای پاسخ به این مساله که آیا چیز ماورایی وجود دارد یا نه، نمی توان به کتاب یا سنت و فلسفه یا الهیات رجوع کرد.
کسی جز خود شما نمی توانید به این پرسش جواب دهید،
لذا محکومید برای پاسخ به این پرسش خود را بشناسید.
عدم بلوغ روانی است که باعث می شود اسیر مذهب و سنت شویم.
خودشناسی شروع کار است.
خب حالا رسیدیم به اینجا که خود چیست؟
خود محصول هزاران سال زندگی است. زندگی توام با حرص و خودخواهی و طمع و حسد و اضطراب و ناامیدی همراه با لحظاتی از شادی و امید.
پس معجونی است هزارساله، ترکیبی از جنگ و صلح، اندوه و شادی، امید به زندگی و ترس از مرگ.
طبیعتا از یک قطبِ این ساحَت وحشت داریم و با خلق ایدئولوژی و فلسفه هایی چون زندگی بعد از مرگ، ایمان به ماورا، درصدد فرار از یک قطب این ساحت هستیم.
اما متاسفانه همگی با شکست مواجه شده اند، همه ما در تدوین و تداوم این الگوها دست اندرکار بوده ایم و همگی مسئول جنگ ها و ملی گرایی ها و خودپسندی ها و خدایان و تفرقه ها هستیم.
درک عملی نه نظری این موارد یعنی خودشناسی...
نباید منتظر بود که کسی بگوید تو گرسنه ای، باید خود درک کنیم.
خودشناسی یعنی اینکه بفهمیم حقیقت یعنی خشمِ خود، بیرحمیِ خود، حقارتِ خود، اندوه و شادی خود.
نگاه به ترس ها، اندوه ها و شادی ها از پشتِ عینکِ بی رنگی، یعنی نگاهِ انسان به خود.
آنچه مهم است معنای زندگی نیست بلکه دیدنِ آن چیزی است که در حال وقوع است.
اگر دیدن را بیاموزیم، آنگاه همه چیز روشن می شود و شما مستقل از هرگونه معلم و مبلغ مذهبی می شوید.
اینجا بدنبال روش نیستیم، اینجا نه معلمی وجود دارد نه شاگردی.
اگر بخواهید خود را بر اساس فلسفه کس دیگری بشناسید، آنگاه موجودِ دستِ دومی باقی خواهید ماند و بجای شناختِ خود، دیگری را خواهید شناخت.
اینجا خبری از الگو و ایدئولوژی و اتوریته (دستور العمل) نیست.
با کنارگذاشتن اینها (نه با نفی و مبارزه) بار سنگینی از ذهن به زمین گذاشته می شود و انرژی پدیدار می شود
و این انرژی، آزادی بوجود می آورد
و کسی که آزاد است از عشقِ عظیمی برخوردار خواهد بود
و عشق، خود آنچه که می خواهد، می کند ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)