صفحه 4 از 11 نخست 1234567 ... آخرین
نمایش نتایج: از 31 به 40 از 102

موضوع: ضرب المثل

  1. #31
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    شعر حافظ با صدا و موسیقی

    ا[B]ین سایت غزلی رو که انتخاب میکنید برای شما با صدا و موسیقی می خواند و همچنین تعبیر شعر نیز در زیر متن اصلی آورده شده امیدوارم شما هم لذت ببرید.[/B]

    http://www.1doost.com/Hafez-All.htm

  2. 7 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #32
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    سی ثانیه پای صحبت آقای برایان دایسون مدیراجرائی اسبق در شرکت کوکاکولا

    برایان دایسون و ریسک

    هیچوقت از ریسک کردن نهراسیم چرا که به ما این فرصت را خواهد داد تا شجاعت را یاد بگیریم. فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشهای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره برگشته و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.

    او در ادامه میگوید: آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده ، سلامتی ، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است

  4. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #33
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    معلم میدانست فاصله ها چه به روزمان می اورند که به خط فاصله میگفت : خط _ تیره

  6. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #34
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    با گران شدن تخم مرغ
    تعدادی زیادی از مجردها گرسنه ماندند..!
    اگر این قیمت پایدار باشد

    یا همه ی مجردها متاهل می شوند یا از گرسنگی می میرند....

  8. 9 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #35
    عضو عادی
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    50
    تشکر
    4,034
    تشکر شده 371 بار در 56 ارسال
    نقل قول نوشته اصلی توسط سپه نمایش پست ها
    میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کرد

    گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:"صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی." روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:"حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی." روباه گفت:"ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟" خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس
    می کشید جواب داد:"اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد."

    البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان گشاید تا کلمه ای بگوید او از دهانش بیرو افتد و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه قرار دهد. روباه که خود سرخیل مکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت: جرجیس، جرجیس و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید. خروس نیمه جان در حال نزع گفت:"لعنت بر تو، که در میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی."
    در این داستان زیبا بایستی جناب خروس پاپ ماکیان بوده باشد و روباه هم ربای بزرگ یا خام خام بزرگ باشد
    جماعتی که نظر را حرام میگویند نظر حرام بکردند و خون خلق حَلال
    سعدی

  10. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید oldlover از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #36
    كاربر فعال سپه آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    766
    تشکر
    8,362
    تشکر شده 2,171 بار در 670 ارسال
    نقل قول نوشته اصلی توسط oldlover نمایش پست ها
    در این داستان زیبا بایستی جناب خروس پاپ ماکیان بوده باشد و روباه هم ربای بزرگ یا خام خام بزرگ باشد
    ببخشید توضیح مختصری راجع نوشته تان اگر لطف کنید
    هرچه مطابق میل وارزوهای باطنی ماست ، به نظر ما حقیقت محض میرسد

  12. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید سپه از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #37
    كاربر فعال سپه آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    766
    تشکر
    8,362
    تشکر شده 2,171 بار در 670 ارسال
    بیلش را پارو کرده


    گویا اگر کسی چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میکند.

    سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد و جلو در خانهاش را آب میپاشید و جارو میکرد. او از فقر و تنگدستی رنج میکشید. به خودش گفته بود: .اگر خضر را ببینم، به او میگویم که دلم میخواهد ثروتمند بشوم. مطمئن هستم که تمام بدبختیها و گرفتاریهایم از فقر و بیپولی است.





    روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریک و روشن بود که مشغول جارو کردن شد.
    کمی بعد متوجه شد مقداری خاروخاشاک آنطرفتر ریخته شده است. با خودش گفت: .با اینکه آن آشغالها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز کنم. هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم کثیف باشد..



    مرد بیچاره با این فکر آب و جارو کردن را رها کرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغالها را بردارد. وقتی بیل بهدست برمیگشت، همهاش به فکر ملاقات با خضر بود با این فکرها مشغول جمع کردن آشغالها شد.



    ناگهان صدای پایی شنید. سربلند کرد و دید پیرمردی به او نزدیک میشود. پیرمرد جلوتر که آمد سلام کرد.

    مرد جواب سلامش را داد.
    پیرمرد پرسید: .صبح به این زودی اینجا چه میکنی؟.
    مرد جواب داد: .دارم جلو خانهام را آب و جارو میکنم. آخر شنیدهام که اگر کسی چهل روز تمام جلو خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر را میبیند..
    پیرمرد گفت: .حالا برای چی میخواهی خضر را ببینی؟.
    مرد گفت: .آرزویی دارم که میخواهم به او بگویم..
    پیرمرد گفت: .چه آرزویی داری؟ فکر کن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو..
    مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: .برو پدرجان! برو مزاحم کارم نشو..

    پیرمرد اصرار گرد: .حالا فکر کن که من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو..
    مرد گفت: .تو که خضر نیستی. خضر میتواند هر کاری را که از او بخواهی انجام بدهد..

    پیرمرد گفت: .گفتم که، فکر کن من خضر باشم هر کاری را که میخواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم..

    مرد که حال و حوصلهی جروبحث کردن نداشت، رو به پیرمرد کرد و گفت: .اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو کن ببینم..

    پیرمرد نگاهی به آسمان کرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت. در یک چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد. مرد که به بیل پارو شدهاش خیره شده بود، تازه فهمید که پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است. چند لحظهای که گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی کند و آرزوی اصلیاش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.

    مرد بیچاره فهمید که زحماتش هدر رفته است. به پارو نگاه کرد و دید که جز در فصل زمستان بهدرد نمیخورد در حالی که از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده کند.
    هرچه مطابق میل وارزوهای باطنی ماست ، به نظر ما حقیقت محض میرسد

  14. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید سپه از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #38
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال



    روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
    خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
    آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...
    خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .
    اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : (کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند) .
    و هم او در جایی دیگر می گوید : (آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند) .
    امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم .

  16. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #39
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    بد شانسی


    وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.

    اوگفت:«آقای فوجیما . شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»

    با ضعف پرسیدم :« من کجا هستم؟»

    آن زن گفت :« در ناگازاکی»


    نوشته Alan E Mayer

    ترجمه گیتا گرگانی



    توضیح مدیر سایت :

    بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی دو عملیات اتمی بودند که در زمان جنگ جهانی دوم به دستور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا، علیه امپراتوری ژاپن انجام گرفتند. در این دو عملیات، دو بمب اتمی بر روی شهر هیروشیما و سه روز بعد بر روی شهر ناگازاکی انداخته شد که باعث کشتار گسترده شهروندان این دو شهر گردید. حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل میدادند. بیش از نیمی از قربانیان بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال ۱۹۴۵ بر اثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند.

    شهر ناگازاکی در ایران به اشتباه ناکازاکی خوانده می شود .

  18. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #40
    عضو فعال PASHA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    1,275
    تشکر
    8,642
    تشکر شده 5,731 بار در 1,245 ارسال
    بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی

    عطاملك جوینی كه یكی از وزیران دربار هلاكو میباشد و كتاب تاریخ جهانگشای او معروفاست به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ی باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .
    ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
    عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

  20. 7 کاربر به خاطر ارسال مفید PASHA از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 4 از 11 نخست 1234567 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •