سلام
نظرتون در مورد پست بانک چیست؟
احتشام دوستت داريم ......... احتشام دوستت داريم
به به این تاپیک کجا بود من ندیده بودم
نقاشی های زیبایی کشیدید ،بی نقص
ممنون
جناب احتشام خواهشی دارم : لطفاً نمودار خصــــــــدرا رو ترسیم بفرمایید فکر کنم نقاشی خوبی از اب دربیاد کوه و دشت و دره و تپه های خوشگلی داره .... می خوام ببینم چه قدر قراره افت کنه ... تو کمین نشستم ...
اینم به خاطر شما دوست عزیز
چهار شنبه شب پیش بی تو مهتاب از آن کوچه
نه ببخشید قاطی کردم یه چیز دیگه میخواسم بگم
.
.
اگه یادتون باشه چهار شنبه شب هفته قبل نموداری از وصنعت کشیدم که در گوشه بالای تصویر زیر دیده می شود و آرزو کردم ای کاش نمودار اینگونه شود. بعد از آن دست به دعا برداشتم و گفتم بار الهه نمودار وصنعت را اینگونه کن و خوابیدم.
هنوز نیم ساعتی از خوابم نگذشته بود که ناگهان خود را در درگاه باری تعالی دیدم. سلام کردم و خیلی خاضعانه در مقابل باری تعالی زانو زدم. باری تعالی سرش را برگرداند و چون من را بدید همچون اسپند به عقب پرید و گفت باز دیگه چی میخوای زگیل. چون این صحنه دیدم گفتم ببخشید باری تعالی عزی مثل این که بنده را دیدید وحشت کردید. میخواهید بعدا مزاهم شوم؟
بعد باری تعالی گفت چیه باز دو روز حفاری منفی شد بلند شدی اومدی اینجا؟ گفتم نه باری جان مثل اینکه سوء تفاهم شده برای حفاری نیامده ام خواهش دیگری دارم. میخواهم نمودار وصنعت را اینگونه کنی. بعد نمودار را از جیبم در آوردم و به باری تعالی نشان دادم. باری تعالی نگاهی به نمودار کرد و گفت احتشام ظهر ماکارونی خوردی؟ گفتم جل الخالق شما از کجا فهمیدید؟ گفت مقداری از ماکارنی ها به نمودار چسبیده. نمودا را نگاه کردم دیدم باری تعالی راست می گوید من حواسم نبوده نمودار را زیر قابلمه ماکارونی گذاشته بودم. بعد باری تعالی گفت خوب حالا من چه کنم؟ گفتم فقط نمودار وصنعت را اینگونه کن. باری تعالی گفت فقط همین؟ گفتم اگر زحمتی نیست بله. باری تعالی کمی به من نگاه کرد و گفت: احتشام جوانهای مردم که نصف تو هم نیستند هر روز به بارگاه می ایند و از من همسری مهربان، ویلایی در شمال، سانتافه ای برای خود و بی ام و یی برای همسرشان میخواهند آنوقت تو این همه راه را کوبیده و آمده ای از من دو تا کندل میخواهی؟ ای خاک بر سرت.
گفتم باری تعالای عزیز جوانان مردم هر ساله 300 – 400 درصد سود میکندد ولی من بخت برگشته به سالی 30 تا 40 درصد هم راضی هستم. بعد گفتم شما همین دو کندل را به من بده من با همین دو کندل برای خود همسری مهربان، یک عدد ویلا ، یک سانتافه برای خود و یک بی ام و برای همسر آینده خود میخرم.
باری تعالی دستی بر ریش خویش کشید و گفت احتشام من که از کارهای تو سر در نمی اورم امیدوارم خودت از کار خودت سر در آوری. بعد فرمودند باشه نمودار را اینگونه میکنم حالا برو گم شو میخواهم بخوابم.
بلند شدم و قصد خروج کردم. هنوز ار در خارج نشده بودم با خودم گفتم حالا که تا اینجا آمده ام در مورد حفاری هم تقاضایی بکنم. گفتم باری جان جسارت است اگر میشود در مورد حفاری هم مرحمتی بفرمایید. باری تعالی که لبخند ملیحی بر لب داشت و به نظر میرسید برای چیزی نقشه میکشد به من گفت باشه حالا اون بند کفشتو ببند و برو. تا خم شدم بند کفشم را ببندم سوزشی عجیب در گردنم احساس کردم. چون برگشتم باری تعالی نبود فقط دمپایی باری تعالی داشت در کف درگاه غلت میخورد.
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)