صفحه 152 از 163 نخست ... 52102142149150151152153154155162 ... آخرین
نمایش نتایج: از 1,511 به 1,520 از 1623

موضوع: جک بگیم ... بخندیم

  1. #1511
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه تو خونه کار نکنن ، و بعد از چندروز نتیجه کارو بهم بگن.

    زن فرانسوی گفت:
    به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنا براین نه نظافت منزل ، نه آشپزی ، نه اوتو و خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم . خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم.

    روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
    روز سوم اوضاع عوض شد ، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .

    زن انگلیسی گفت:
    من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار.
    روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم
    لیست خریدو کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت.

    زن ایرانی گفت :
    من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم
    روز اول چیزی ندیدم
    روز دوم چیزی ندیدم
    روز سوم چیزی ندیدم
    شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم بینم


    =============================

    غضنفر چربی داشته میره دکتر، دکتره میگه روزی 4 کیلومتر بدو.

    بعد یک هفته غضنفر زنگ میزنه به دکتره میگه : دکتر رسیدم لب مرز حالا چی کار کنم؟




    .

  2. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #1512
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    یک ملا و یک راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد.

    وقتی ان دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. راهب بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.
    آن دو به راه خود ادامه دادند و...
    مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام ملا که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»
    راهب با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی



    ================================

    به غضنفر میگن تو که روزه نمی گیری ، چرا سحری می خوری ؟

    می گه نماز که نخونم، روزه که نگیرم ، سحری هم نخورم !؟

    بابا مگه من کافرم!؟



    .

  4. 7 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #1513
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    پيرمردي در بستر مرگ بود.
    در لحظات دردناک مرگ ، ناگهان بوي عطر شکلات محبوبش از طبقه پايين به مشامش رسيد.
    او تمام قدرت باقيمانده اش را جمع کرد و از جايش بلند شد.
    همانطور که به ديوار تکيه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پايين پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسيد و به درون آن خيره شد.
    او روي ميز ظرفي حاوي صدها تکه شکلات محبوب خود را ديد و با خود فکر کرد يا در بهشت است و يا اينکه همسر وفادارش آخرين کاري که ثابت کند چقدر شيفته و شيداي اوست را انجام داده است و بدين ترتيب او اين جهان را چون مردي سعادتمند ترک مي کند.
    او آخرين تلاش خود را نيز به کار بست و خودش را به روي ميز انداخت و يک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جاني دوباره گرفته است.
    سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روي دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را براي مراسم عزاداري درست کردم


    ==============================

    پليس جلو ماشين غضنفر رو ميگيره ميگه : کارت ماشين ، بيمه و گواهينامه ! غضنفر ميگه چيکار کنم جمله بسازم؟




    .

  6. 7 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #1514
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    ﯾﮏ ﻃﻠﺒﻪ ﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
    ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺼﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﺪ
    ﯾﮏ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﮐﻬﻨﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﮑﺎﺭ ﺟﺪﯾﺪﺵ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
    ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻌﺪ ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ، ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻭﯾﺴﮑﯽ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﺮﻳﺰ ﻭ ﺑﻨﻮﺵ ﺗﺎ ﺗﺮﺱ ﺍﺕ ﺍﺯ ﺑﯿﻦﺑﺮﻭﺩ
    ﻃﻠﺒﻪ ﻫﻢ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ ﺷﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﮐﻪ ﻧﺼﯿﺤﺘﺶﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﻠﺒﻪ ﺭﺳﯿﺪ . ﺗﻮﯼ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :

    1- ﺑﺮﺍﺩﺭ ، ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻭﯾﺴﮑﯽ ﺗﻮﯼ ﯾﮏﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﺮﯾﺰ ، ﻧﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺑﻄﺮﯼﻭﯾﺴﮑﯽ . ﺿﻤﻨﺎً ﻣﺎﯾﻠﻢ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ
    2- ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻋﻤﺎﻣﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺕ ﺑﺒﻨﺪﯼ
    3- ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻋﮑﺲهای مذهبی را ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﭺ ﻧﮑﻦ ،ﺑﺮﺍﺕ ﺣﺮﻑ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﺭﻧﺪ
    4- ﺩﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻮﺳﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎً ۱۰ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻧﻪ ۱۲ ﺗﺎ. ۱۲ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ۱۱ ﺗﺎ . ۱۱ ﻧﻔﺮ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﺎﺯﯾﮑﻨﺎﻥ ﺗﯿﻢ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ ﺩﺍﻭﺭ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ،ﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ
    5- ﺍﺳﻢ ﯾﺰﯾﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﯾﺰﯾﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻧﮕﻮ " ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺩﺭ "... ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻥ
    6- ﺑﻦ ﻻﺩﻥ ﺍﺻﻼً ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﺿﺮﺑﺖ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﻮﺭﺝ ﺑﻮﺵ ﺍﺻﻼً ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﮐﺮﺑﻼ ﺷﺮﮐﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
    7- ﻋﯿﺴﯽ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺸﺪ ، ﺑﻪ ﺻﻠﯿﺐ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ
    8- ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﻪ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ
    9- ﮔﻼﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ، ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻨﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺮﻗﻬﺎﯼ ﮔﺮﺩﻧﺖ
    10- ﺧﺮﻣﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻣﺰﮤ ﻭﯾﺴﮑﯽ ﻧﺒﻮﺩ
    11- ﮔﻨﺎﻫﮑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﻗﺰﻭﯾﻦ
    12- ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ . ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﻮ ﮔﻮﺭ ﭘﺪﺭ ﻫﻤﺘﻮﻥ
    13- ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﭼﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﻗﺎﻟﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ؟




    .

  8. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #1515
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    عرض شود که
    دیشب نرفتم خونه . . .
    صبح که رفتم بابام گفت : دیشب کجا بودی ؟
    گفتم : خونه دوستم !
    برداشت به ده تا از دوستام زنگ زد ؛ خدا خیرشون بده ، هفت تاشون گفتن : دیشب خونه ما بوده !
    دوتاشونم گفتن الان اینجاست ولی خوابه بیدار شد میگم زنگ بزنه.
    من تو کف اون یکی ام که گفت اینجاست داره نماز میخونه نمیتونه صحبت کنه


    ===========================

    نصیحت غضنفر به پسرش:هیچ وقت زن نگیر و به پسرت هم بگو زن نگیره




    .

  10. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #1516
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    نحوه ی درس خوندن پسرا :
    اینو که میدونم،
    این هم که مهم نیست،
    اینم که طولانیه نمیاد،
    اینم هوشنگ کمکم میکنه,
    اینم هم بابام برام گفت,
    اینم که ایشاا... نمیاد،
    اینم که تقلب میکنم...
    اوف تموم شد .

    مغزم ترکید ، برم استراحت کنم


    =============================

    غضنفر ميره خياطي ميگه: با اين پارچه برام يه كت و شلوار بدوز، فردا نيام بگي سوزنم شكست، برق نبود، چرخم خراب شد، اصلا پدرسگ نميخواد بدوزي، پارچه رو بده



    .

  12. 9 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #1517
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!

    رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کن!

    تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!

    بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام نشونش می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!

    رفتم خونه دوستم کامپیوترش خرابه... میگم پاورت سوخته کامل! میگه یعنی یکی دیگه بگیرم ؟ میگم پَـــ نَ پَــــ سوختگیش جدی نیست پماد سوختگی بزنی خوب میشه

    ===========================

    غضنفر رو به جرم عرق خوری می گیرن میبرن کلانتری ، ميگه چرا منو آوردين اينجا ؟؟ ميگن واسه عرق خوري ... ميگه پس چرا نميارين بخوريم؟




    .

  14. 9 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  15. #1518
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    دو گدا در يكي از خيابان هاي شهر رم كنار هم نشسته بودند.
    يكي از آنهاصليبي در جلو ی خود گذاشته بود و ديگري ستاره ی داوود.
    مردم زيادي كه از آنجا رد مي شدند به هر دو نگاه مي كردند ولي فقط تو كلاه كسي كه پشت صليب نشسته بود پول مي انداختند.
    كشيشي كه از آن جا رد مي شد مدتي ايستاد و ديد كه مردم فقط به گدايي كه پشت صليب نشسته پول مي دهند.
    رفت جلو و گفت: «رفيق بيچاره من، متوجه نيستي؟اينجا يك كشور كاتوليك هست. پس مردم به تو كه ستاره داوود جلوی خودت گذاشته اي پولي نمي دهند، به خصوص كه درست نشسته ای كنار دست گدايي كه در جلو خود صليب گذاشته است. در واقع از روي لجبازي هم كه شده مردم به او پول مي دهند نه به تو.»
    گداي پشت ستاره داوود بعد ازشنيدن حرفهاي كشيش رو به گداي پشت صليب كرد و گفت: «هي "موشه" نگاه كن كي اومده به برادران "گلدشتين" بازاريابي ياد بده؟» (گلدشتين يك اسم فاميل معروف يهودي است)


    ===========================

    به غضنفر می گن نظر شما راجع به ماه رمضان چیه ؟
    می گه والا خیلی خوبه فقط یه ذره زولبیا بامیه اش رو زیاد کنن بهترم می شه !



    .

  16. 7 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


  17. #1519
    عضو فعال Senator1989 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    نوشته ها
    2,564
    تشکر
    9,392
    تشکر شده 6,782 بار در 2,084 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    http://www.aparat.com/v/EQife .............http://www.aparat.com/v/8CSa7.................دو کلیپ از روز های خوش اوخر دهه هفتاد .....حیف حتی من هم دارم حسرت اون روزهای با صفا و شاد رو میخورم

  18. 4 کاربر به خاطر ارسال مفید Senator1989 از ایشان تشکر کرده اند:


  19. #1520
    عضو فعال B A R A N آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    نوشته ها
    677
    تشکر
    2,466
    تشکر شده 3,066 بار در 668 ارسال

    پاسخ : جک بگیم ... بخندیم

    یه روز دانشجویی برای خوردن غذا می ره سلف دانشگاه. مستقیم میره سر میز اساتید و جلو استادش شروع می کنه به غذا خوردن.
    استادش عصبانی میشه و به شاگردش میگه تا حالا دیدی گاو و پرنده یه جا غذا بخورن.؟؟؟!!!

    شاگرد با خونسردی کامل میگه باشه پس من پرواز می کنم میرم یه جای دیگه.

    استاد بیشتر عصبانی میشه و تصمیم می گیره بعد جلسه ی امتحان، دهنشو سرویس کنه.
    اما موقع تمام شدن جلسه امتحان، استاد می بینه راهی نداره واسه مردود کردنش.

    به شاگردش میگه ازت یه سوال می پرسم اگه منطقی جواب بدی بهت نمره می دم.
    شاگرده قبول می کنه.
    استاد بهش می گه دوتا کیسه داریم که داخل یکی پر پوله و توی اون یکی عقل و شعوره.
    تو کدومشو انتخاب می کنی؟

    شاگرد میگه کیسه ی پر پولو.
    استاد می گه ولی من کیسه عقل و شعور رو انتخاب می کنم.
    شاگرد میگه بله دقیقأ هر کی هر چی رو که نداره انتخاب می کنه.
    استاد که دیگه خونش به جوش اومده زیر برگه به جای نمره می نویسه گاو.
    شاگرد هم بهش نگاه نمی کنه ...
    ولی بعد چن لحظه بر می گرده و می گه:
    ببخشید استاد شما اسمتو نوشتی ولی امضا نکردی.


    ======================================

    غضنفر ميخواسته بچش رو نصيحت کنه! ميگه: چند سالته؟
    بچش ميگه: 16 سال !
    غضنفر ميگه : خاک بر سرت ، الان همه ی هم سنو سالات 30 سالشونه!



    .

  20. 6 کاربر به خاطر ارسال مفید B A R A N از ایشان تشکر کرده اند:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •