جک بگیم ... بخندیم

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • Captain Nemo
    مدیر
    • Dec 2010
    • 2933

    #31
    چرا سایت نصفه نیمه شده ؟
    تاپیکها کم شده چرا ؟
    ببخشید اینجا نوشتم نمیتونم تو بخش بورسی مطلب بزنم !!!!
    یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

    نظر

    • مسلم
      عضو فعال
      • Feb 2011
      • 1100

      #32
      کاپیتان همه چی سرجاشه فقط عکس شما عوض شده :O :((:((:((



      :D

      نظر

      • Captain Nemo
        مدیر
        • Dec 2010
        • 2933

        #33
        در اصل توسط مسلم پست شده است View Post
        کاپیتان همه چی سرجاشه فقط عکس شما عوض شده :((:((:((



        :d
        ممنونم مسلم جان
        ایراد از مرورگر کامپیوترم بود
        هیچی اپرا نمیشه
        سلطان مرورگرهاست....
        عکسمون کمی فقط ترسناکه
        خودمم نگاش میکنم میترسم .....
        :-s
        یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
        دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

        شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
        مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

        نظر

        • مهربان
          عضو فعال
          • Mar 2011
          • 1675

          #34
          ....از برادرای یوسف میپرسن وقتی یوسفو تو چاه انداختین صدایی نکرد..میگن..چرا...میپرسن چی گفت...میگن شلپ!!!:d
          [B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....

          نظر

          • malavan
            عضو عادی
            • Jul 2025
            • 294

            #35
            بچه از باباش ميپرسه:
            بابا، تو بهشت زنها از شوهراشون جدا زندگي ميكنند يا باهم هستن؟
            باباهه ميگه:
            بچه جون، اگه زنها با شوهراشون يكجا باشن كه آنجا ديگه بهشت نميشه


            :d
            [COLOR="darkgreen"]بی چیز باش[/COLOR]***ناچیز نباش[/COLOR]

            نظر

            • malavan
              عضو عادی
              • Jul 2025
              • 294

              #36
              مرد به زن:
              عزيزم ممنونم ازت! تو اعتقاد به دين رو به زندگيم آوردي!

              چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا’ وجود نداره !!!
              [COLOR="darkgreen"]بی چیز باش[/COLOR]***ناچیز نباش[/COLOR]

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #37
                نامه به غضنفر

                :گضنفر جان سلام
                ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم
                آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد
                مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما
                تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم
                آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

                وقتي تو
                رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10
                کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست.
                همين هفته پيش دو بار بارون اومد.
                اوليش 4 روز طول کشيد ،دوميش 3 روز
                . ولي اين هفته دوميش بيشتر از
                اوليش طول کشيد

                گضنفر جان،آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور
                شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.

                پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800، 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.
                ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن
                مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،اون
                هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده... خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.

                اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش
                دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.

                راستي حسن آقا هم مرد!
                مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده.

                همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
                قربانت .. مادرت.
                راستي:گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #38
                  خبرنگار از یه آبادانی میپرسه ، جمعیت آبادان چقدره؟
                  آبادانی در جواب میپرسه با حومه یا بدون حومه؟
                  خبرنگار میگه با حومه آبادانی میگه با حومه میشه هفتاد میلیون
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #39
                    آبادانیه میره تهرون سوار اتوبوس میشه ، به راننده بلیط میده.
                    راننده میگه آقا این بلیط ماله آبادانه !
                    آبادانیه میگه : کوکا چیشتو خوب باز کن ! روش نوشته آبادان و حومه
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #40
                      یک روز دو تا آبادانی واسه هم خالی می بستند .
                      اولی میگه : ما یه کوه کنار خونه مون داریم که هر وقت می گیم حمید . دو
                      سه بار میگه حمید…. حمید…. حمید….
                      دومی میگه : این که چیزی نیست . ما یه کوه داریم کنار خونه مون که هر وقت
                      می گیم حمید . میگه : کدوم حمید؟
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #41
                        آبادانیه میگه : دیشب آبادان زلزله 11 ریشتری اومد
                        رفیقش میگه: پس آبادان با خاک یکی شد دیگه ؟
                        آبادانیه میگه : بع ، ولک ، مگه بچه ها گذاشتن
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #42
                          آبادانیه میره تو یه کتابفروشی میگه : وولک پوستر مو رو داری ؟
                          کتابفروش میگه : نه
                          آبادانیه می گه : وی ی ی تو هم تموم کردی ؟!!!
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • آمن خادمی
                            مدیر
                            • Jan 2011
                            • 5243

                            #43
                            دو تا آبادانی به هم می رسن.
                            اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا
                            شیر شکار کردم.
                            دومی میگه: همش همین؟
                            اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟
                            دومی میگه : تازه تفنگم داشتی؟!
                            to continue, please follow me on my page

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #44
                              یه تهرانیه و آبادانیه رو داشتن اعدام میگردن تهرانیه مثل بید میلرزید
                              آبادانیه با خونسردیه تمام نگاهی کرد به تهرانیه و گفت: کا مگه بار اولته!!؟
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • آمن خادمی
                                مدیر
                                • Jan 2011
                                • 5243

                                #45
                                یه آبادانیه وسط خیابون ایستاده بوده یه هو می بینه سیل داره همه جا رو
                                می گیره . عینک ریبونشو در می آره می زاره رو دمپایی ابریش هل می ده رو
                                آب می گه تو خودته نجات بده مو یه خاکی تو سروم می کنم
                                to continue, please follow me on my page

                                نظر

                                در حال کار...
                                X