روز معلم
سال دوم هنرستان بود با بچه ها تصمیم گرفتیم مدیر مدرسه رو غافلگیر کنیم به خاطر همین رفتیم یه جعبه خالی شیرینی گرفتیم و آوردیم مدرسه
دم در مستخدم مدرسه نشسته بود بهش گفتیم این جعبه شرینی به مناسبت روز معلمه ببرش دفتر مدیر اون بنده خدا هم جعبه رو برد
از قضا اون روز آقای مدیر مهمون داشت برای همینم همون جا جلوی مهمونش در جعبه رو باز کرده بود تا تعارف کنه ولی با باز کردن جعبه شیرینی آبروش حسابی رفت چون داخل جعبه به جای شیرینی نون بربری بود
arashmidos, ARYO, Captain Nemo, davood10, HOLY, آرتمیس, آریو, آمن خادمی, بابک پناهی, بهروز نعیمی, بوف کور, سرداربورسی, طيب, ناهید
arashmidos, ARYO, Captain Nemo, davood10, HOLY, آریو, آمن خادمی, بوف کور, سرداربورسی, طيب, ناهید
فردا میخواهم برم امتحان از فیزیک بدم یک کلام هم بلد نیستم استادم هم چته چته
با توجه به بازار امروز و حرف های رهبری جو تجهیزاتی مطمئنم که فردا با دست پر میام این تاپیک
Captain Nemo, davood10, HOLY, آرتمیس, آمن خادمی, بوف کور, سرداربورسی, طيب, ناهید
یعنی هیچ کس خاطره نداشت؟!!!!!!!!!!!!!!!...1
to continue, please follow me on my page
behnam, Captain Nemo, davood10, HOLY, Karampor, آریو, بوف کور, جان مورفی, سرداربورسی, صادقی, طيب, علامه, عليرضا جمالی, غزاله, ناهید, کریم مهدوی
امتحان
دیدم صحبت از تقلب سر جلسه امتحانه یاد یه خاطره افتادم
سال آخر دانشگاه سر امتحان زبان زیاد آماده نبودم به خاطر همین وقتی به آخرای زمان جلسه امتحان رسیدم دیدم فوقش 11-10 می گیرم
ولی من یه عادتی دارم که هیچ وقت نا امید نمیشم
بعد از یه مقدار نگاه کردن به این ور اون ور دیدم دختری که کنارم نشسته داره همه سوالهای چهار گزینه ای رو جواب میده منم دیدم این بهترین فرصته تا جواب بعضی از سوالهایی رو که ننوشتم ازش بپرسم
اتفاقا مراقبم یه خانم با شخصیت بود که زیاد گیر نمی داد
بقیه بچه ها هم که دیدن من دارم مشاوره میگیرم دست به کار شدن و چند دقیقه آخر امتحان به صورت کاملا دوستانه و مشورتی برگزار شد
خلاصه نتیجه این شد که منم با همفکری اون دخترخانم درس خون به جای فوقش 10،نمره 14 گرفتم
حیف که وقت کم بود وگرنه حق من بیشتر از اینا بود
ویرایش توسط behnam : 2011/05/31 در ساعت 01:26
arashmidos, Brother, Captain Nemo, davood10, HOLY, mehran, pani, آریو, آمن خادمی, بهروز نعیمی, بوف کور, سرداربورسی, طيب, علامه, عليرضا جمالی, ناهید
یکی از تفریحات من تو دوران دانشجویی سرکار گذاشتن هم دانشکده ای هام بود...
یه چند تا دوست شر هم داشتم که پایه بودن...
حالا بگین کار ما چی بود؟؟؟!
کار ما این بود که وقتی یک از هم دانشکده هایی عزیز (آقایون منظورمه)از جلو می آمد...اینقدر به کفش و لباسشون نگاه می کردیم که بنده خداها فکر می کردن لباسشون یک مشکل داره...
یک روز که مشغول انجام شیطنتهایمان بودیم یک نفر از دور می آمد با کت قهوه ای....
ما شروع کردیم و به کتش نگاه کردن...هی ما نگاه کردیم...هی اون بنده خدا به کتش نگاه می کرد...هی ما نگاه می کردیم ...هی اون بیشتر شک می کرد....اخرش هم بنده خدا کتش رو درآورد و شروع کرد به تکوندن کتش و ما زدیم زیر خند.............بنده خدا چقدر خجالت کشید .....b-)
to continue, please follow me on my page
arashmidos, behnam, Captain Nemo, davood10, Karampor, pani, آریو, بهروز نعیمی, بوف کور, جان مورفی, سرداربورسی, شانس, صادقی, طيب, علامه, عليرضا جمالی, غزاله, ناهید, کریم مهدوی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)