دوستای عزیزم کسی اینجا تعارف نمی کنه....مجلس بی ریاست .....گوش خودتونه ....بفرمایید
to continue, please follow me on my page
<<جرات دانستن داشته باشيم>>:امانوئل كانت
<< كسي كه در زندگي چرايي دارد با هرچگونگي كنار ميايد>>:فردريش نيچه
روياهاي كوچك نداشته باشيد، چون آنها قدرت حركت دادن قلب انسان را ندارند(يوهان ولفگانگ فان گوته)
یک خاطره جالب از دوران مدرسه
کلاس اول دبستان از طرف مدرسه برای اردو رفتیم جاجرود یادمه اواسط پاییز بود و هوا تقریبا سرد بود
بعد از گردش باید از رودخونه رد میشدیم تا سوار ماشین بشیم و برگردیم طرف تهران
موقع عبور از رودخونه چون سنگ زیر پام لیز بود یه دفعه سر خوردم ولی قبل از افتادن داخل آب یکی از دوستام رو که جلوتر از من بود گرفتم که باعث شد این دوستمون با کله بره توی آب و خیس آب شه بعدشم یه سرمای خفن خورد و چند روز به خاطر مریضی مدرسه نیومد
خلاصه اینکه اون روز بچه ها کلی خندیدن ولی معلمم منو دعوا کرد
راستی الآن بازی شروع میشه من زودتر برم
فقط بارسلونا
علی رهبری و بدرقه ناجوانمردانه اش از طرف مسئولان به ظاهر فرهنگی
یادم هست سال 84 علی رهبری یکی از بزرگترین رهبرهای ارکستر سمفونیک جهان که در اتریش زندگی می کنه به دعوت وزارت فرهنگ و ارشاد به ایران اومد ...
اون زمان حرف و حدیث زیاد بود و اینکه ارکستر سمفونیک تهران نمی توانه قطعات سنگین را اجرا کند....بلاخره ایشان آمدند و برای شروع دست گذاشتن بر سمفونی 9 بتهوون که تاکنون در ایران به صورت کامل اجرا نشده بود و بسیار قطعه ای زیبا و سخت بود ....
بلاخره با دوستام و با هیجان فراوان رفتیم برای اولین اجرا که در تالار وحدت برگزار می شد ...
تالار مملو از جمعیت....یک قسمت رو اجرا کرد که عالی بود...به وسطای قطعه دوم رسید به جاهای سخت ...(با توجه به اینکه این سمفونی پر از سکوت های طولانی و نت های سفید)....تصور کنید مردم شروع کردن به دست زدن..
بنده خدا اول به رو خودش نیاورد....بازم سر یک میزان دیگه مردم شروع کردن به دست زدن.....آخر سر بنده خدا اجرا را ول کرد و برای مردم توضیح داد که تا من روم را به طرف شما نکردم یعنی قطعه تمام نشده....اینا میزان های سکوت.....جالبه وزیر فرهنگ و ارشاد هم جزو همین مردم بودند که دست می زدند...
اون شب بهترین شب بود....فهمیدم که توانایی ما به اندازه کشورهای توسعه یافته است اما یکی باید این باور را در ما به وجود بیاره.........متاسفانه علی رهبری تاب این قانون های قبلیه ای را نیاورد و کشور را ترک کرد و روزنامه کیهان اینگونه بدرقه اش کرد....."الکساندر(اسم اتریشی علی رهبری) در رفت !!!..........
ویرایش توسط آمن خادمی : 2011/05/28 در ساعت 23:08
to continue, please follow me on my page
من کلاس اول بودم
هنوز جنگ نشده بود
من آبادان در مدرسه مهرنوش (ارامنه ) درس میخوندم
لباسهای همرنگ .....
شیر موز های خارجی به عنوان تغذیه .....
بچه های مدرسه اکثرا با هم دوست بودند ولی من توی اینها غریبه بودم
زنگ تفریح مدام گوشه حیاط مدرسه کز میکردم و تو حال و هوای خودم بودم ....
یه بار همینطور که تو حال خودم بودم یهو دیدم یک خانمی با قد بلند و دامن و بلوز سفید
و موهای طلایی بالای سرم ایستاده دستی به سرو گوش من کشید و اسمم رو پرسید ...
من هم جواب دادم البته این خانم من و پدرم رو میشناخت ..... یادمه من رو به دفتر مدرسه برد و
تمام مدت زنگ تفریح اونجا بودم .... بچه های کلاس هم میومدن و از پشت پنجره مدام سرک میکشیدند ...
جای شما خالی سر کلاس که اومدم دیدم نگاه همه یه جور دیگه شده و همه مهربان تر شدند باهام
خصوصا دخترای کلاسمون ...... آخه کلاس ما مختلط بود ....اون رو مدرسه که تعطیل شد خانم عندلیبی اومد و
من را با کاماروی سفیدش تا خونم رسوند هیچ وقت این صحنه را فراموش نمیکنم که مدیر مدرسه چطور با یک بچه
کلاس اولی برخورد کرد ....از اون روز جو مدرسه برام خیلی بهتر شد و دیگه صبح ها با زور نمیرفتم مدرسه .....
.
.
.
.
.
چند سال گذشت و جنگ شد و کلا همه چی عوض شد
ما هم به شهر دیگری کوچ کرده بودیم
دردسرتون ندم سوم دبستان بودم و یه روز که سر کلاس درسم رو خوب جواب ندادم
چنان کتکی از معلم کلاسمون خوردم که هنوز که هنوزه یادم نرفته
وقتی ظهر رفتم خونه هنوز جای سیلی که توی صورتم خورده بود مونده بود و بابام وقتی دید و فهمید
خلاصه بلوایی به پا شد ..... و کار به جاهای باریک کشید و من رو از این مدرسه منتقل کردند
و همینطور معلم مربوطه را به یکی از روستاهای اطراف شهر ....
این یه خاطره شیرین از بهترین روزهای مدرسه رفتن من بود و دومی هم بدترین در این دوران ...
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شددوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیارمهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
خاطرات مدرسه
باز هم یه خاطره از کلاس اول دبستان
یه روز خانم معلم که می خواست بره دفتر مدیر از من خواست چند دقیقه حواسم به بچه ها باشه تا شلوغ نکنن منم که حسابی جوگیر شده بودم با یه غرور خاصی اومدم پای تخته
یکی از بچه های کلاس بود که همیشه باهم کل کل داشتیم این دفعه هم با هم بحثمون شد
منم که دنبال بهانه برای یه دعوای درست و حسابی بودم رفتم سراغ خط کش چوبی خودم و یه کتک مفصل به پسره زدم
بعد که خانم معلم برگشت پسرک گریان و کتک خورده قضیه رو براش تعریف کرد و در نتیجه منم تنبیه شدم
خلاصه این شد که دیگه تا آخر سال من هیچ وقت مبسر کلاس نشدم
to continue, please follow me on my page
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)