صفحه 1 از 8 1234 ... آخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 73

موضوع: ++خاطرات غیر بورسی++

  1. #1
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال

    Red face ++خاطرات غیر بورسی++

    این تاپیک رو به پیشنهاد دوست عزیزم ماهور باز کردم که دوستان بیان و خاطره های جالبشون رو بنویسن........
    ویرایش توسط آمن خادمی : 2011/05/04 در ساعت 00:36
    to continue, please follow me on my page


  2. #2
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    اولین خاطره رو خودم تعریف کنم....

    یادم 19 سالم بود و تازه کار مطبوعاتی رو توی روزنامه همبستگی به عنوان "کاراموز "آغاز کرده بودم.....دم دم جشنواره موسیقی فجر بود و من حدود پنج ماهی از دوره کاراموزی رو گذرونده بودم......اعتماد به نفس ما هم که هیچی.....برای آغاز کارمون به صورت حرفه ای گفتم می خوام برم با عبدالحسین مختاباد که تازه اون موقع از انگلیس اومده بود یه دکتری هم بهش می گفتن رو شروع کردیم........
    رفتیم برای مصاحبه دیدیم یه آقایی هم باهاشه که همش می گفت منم از همکاری خودتون توی روزنامه همشهری هستم(بعد ها کاشف به عمل اومد ایشون ابولحسن مختاباد؛یکی از پیشکسوتان خبرنگار در حوزه موسیقی بود؛تصور کنید چقد تو دلش به سوالای غیر حرفه ای من خندیده)...بلاخره ما مصاحبه مون رو با یک ضبط انجام دادیم......فقط به جای نوار نو از نوارهای گذشته ام استفاده کرده بودم.......

    نببینید روز بد........رفتیم مصاحبه رو پیاده کنیم ؛دیدیم هیچی ضبط نشده.....منم روم نشد به دبیر سرویس بگم...دوباره زنگ زده به مختاباد و گفتم چی شده.......رفتیم برای مصاحبه و یک مصاحبه دیگه......به قول خود مختاباد که می گفت:اگه می خواستیم یه "رمان بر باد رفته بنویسیم" کمتر از این طول می کشید.....چی دورانی بود
    to continue, please follow me on my page


  3. #3
    عضو فعال ماهور آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    1,238
    تشکر
    15,010
    تشکر شده 10,491 بار در 1,256 ارسال
    نقل قول نوشته اصلی توسط آمن نمایش پست ها
    این تاپیک رو به پیشنهاد دوست عزیزم ماهور باز کردم که دوستان بیان و خاطره های جالبشون رو بنویسن........
    سلام آمن جان
    ممنونم که این تاپیک رو باز کردی........منم حتما میام و خاطره هامو می نویسیم
    ....
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...


  4. #4
    عضو فعال ماهور آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    1,238
    تشکر
    15,010
    تشکر شده 10,491 بار در 1,256 ارسال
    نقل قول نوشته اصلی توسط آمن نمایش پست ها
    اولین خاطره رو خودم تعریف کنم....

    یادم 19 سالم بود و تازه کار مطبوعاتی رو توی روزنامه همبستگی به عنوان "کاراموز "آغاز کرده بودم.....دم دم جشنواره موسیقی فجر بود و من حدود پنج ماهی از دوره کاراموزی رو گذرونده بودم......اعتماد به نفس ما هم که هیچی.....برای آغاز کارمون به صورت حرفه ای گفتم می خوام برم با عبدالحسین مختاباد که تازه اون موقع از انگلیس اومده بود یه دکتری هم بهش می گفتن رو شروع کردیم........
    رفتیم برای مصاحبه دیدیم یه آقایی هم باهاشه که همش می گفت منم از همکاری خودتون توی روزنامه همشهری هستم(بعد ها کاشف به عمل اومد ایشون ابولحسن مختاباد؛یکی از پیشکسوتان خبرنگار در حوزه موسیقی بود؛تصور کنید چقد تو دلش به سوالای غیر حرفه ای من خندیده)...بلاخره ما مصاحبه مون رو با یک ضبط انجام دادیم......فقط به جای نوار نو از نوارهای گذشته ام استفاده کرده بودم.......

    نببینید روز بد........رفتیم مصاحبه رو پیاده کنیم ؛دیدیم هیچی ضبط نشده.....منم روم نشد به دبیر سرویس بگم...دوباره زنگ زده به مختاباد و گفتم چی شده.......رفتیم برای مصاحبه و یک مصاحبه دیگه......به قول خود مختاباد که می گفت:اگه می خواستیم یه "رمان بر باد رفته بنویسیم" کمتر از این طول می کشید.....چی دورانی بود
    قیافه تو رو می تونم تصور می کنم که رفتی دیدی هیچی ضبط نشده.....می فهم چی کشیدی.....مثل اینکه یه گزارش 2500 کلمه ای تایپ کنی و بعد save نکنی و یکدفعه برق بره .............وای
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...


  5. #5
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    یادم سال 82 وزارت فرهنگ و ارشاد به ریاست مهاجرانی یه جشنواره فیلم کوتاه داشت به اسم"جشنواره گل یاس" مثلا برای خانم فاطمه زهرا
    قراره نشست مطبوعاتی با حضور مهاجرانی و بخش امور زنان کابینه خاتمی داخل ساختمان گفت و گوی تمدنها بود ...ساعت 9 صبح
    من هم از اونجایی که دانشجو بودم و کمی اقتصادی فکر می کردم.......گفتم خونه ما که امیر آباده و نزدیکه.......مثل بچه های مردم با اتوبوس بریم و یه کم صرفه جویی کنیم.....
    از 7 صبح بیدار شدم و با اتوبوس رفتیم
    از اونجایی که محل دقیق ساختمان رو نمی دونستم ...اتوبوس رد شد و رفت و رفت و رفت
    بعدش دیدم دیر شده و مجبور شدم دوباره با تاکسی برگردم در ساختمان........چقدر زور داره......کاش بیشتر می خوابیدم
    .........x-(
    to continue, please follow me on my page


  6. #6
    ستاره دار(2) negar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    536
    تشکر
    9,272
    تشکر شده 2,586 بار در 513 ارسال
    من در یکی از شهرکهای اطراف تهران کار میکردم ساعت 6 صبح در خ ... باید سوار سرویس میشدیم زمستان ساعت پنج و ربع باید از خونه بیرون میزدم همیشه هم با عجله و تو سر زنا ن ان روز تو سرویس پشت سر راننده همون صندلی جلویی نشستم جا همیشه کم بود یکی دو نفری میامدندروی تکه بغل در مینشستند یک دکتر جوان و..طرحی داشتیم ان روبروی من نشسته بود و دایم به من لبخند میزد یکی از کارمندان تامین اجتماعی هم بغل دستش اون هم دایم به من لبخند میزد من هم با خودم فکر میکردم با این همه خواستگار چکنم جهیز چی بخرم و.. رسیدم سر کار باید لباس و کفش عوض میکردیم کفشمو که در اوردم دیدم لنگه به لنگه از دو رنگ متفاوت است و بعد معلوم شد اونروز خواهرم هم کلی خواستگار بین راه داشته!!!!!!!


  7. #7
    عضو فعال شانس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    152
    تشکر
    425
    تشکر شده 607 بار در 140 ارسال
    ندگی من کلش خاطره هست
    از اولش تا اخرش شما چه نوعیش رو میپسندید؟؟؟؟
    البته این فروم یکم خانوم هاش بیشتره باید رعایت کنم اما یکیش اینه
    یه دفه ترم اول که رفته بودم دانشگاه جو دانشگاه حسابی گرفته بودم و کلی ذوق و شوق داشتم که خیر سرم مهندسی برق میخونم
    دومین کلاسی که داشتم کلاس ریاضی 1 با خانوم کمالی بود
    یادش به خیر استاد اومد سر کلاس دست و پاش رو حسابی گم کرده بود بدون سلام و علیک رفت سر درس
    ما هم بهمون برخورده بود گفتیم یکم اذیتش کنیم
    کل کلاس رو تیکه انداختیم
    اخرای کلاس که بود یه ورقه داد گفتم اسمتون رو بنویسید ما هم چون ردیف اول بودیم نشد تو ورقه چرت و پرت بنویسیم فرستادیمش رفت اخر کلاس نوشتن اوردن
    ما هم وسط اسم ها برداشیتم نوشتیم محمدرضا شجریان و پایین برگه لا به لای اسم های اخر هم نوشتم محمدرضا گلزار و تحویل دادیم
    استاد اسم ها رو خوند و رسید به شجریان با همون صدای نازک نارنجیش خوند
    " محمدرضا شجریان "
    اولی که خوند کسی جواب نداد بار دوم که خوند یکی زد زیر خنده و کلاس رفت رو هوا
    این خانوم هم که تاز کار بود حول کرد و اصلا یادش رفت بخنده و رنگش برگشت از اونجایی که من خیلی تیکه انداخته بودم زیر چشی یه نگاه به من کرد ولی چیزی نگفت
    دوباره خوند رفت جلو رسید به محمدرضا گلزار
    گفت محمدرضا ..... که هنوز حرفش تموم نشده یکی پرید گفت"ا بی" و دوباره کلاس رفت رو هوا استاد که استانه تحملش تموم شده بود شروع کرد به کر کری خوندن که برید حذف کنید و ال و بل که من فلانم و بیسارم و کمیته انظباطی و این جور حرفا
    البته دلم براش سوخت چون تازه کار بود و فابریک رفتم ازش معذرت خواهی کردم و همه گناه ها رو انداختم سر یه لیلیو مجنونی که اومده بودن برای وقت تلف کنی و این که حراست تو راه رو بهشون گیرنده اخر کلاس ما نشسته بودن اون روز
    البته خدایش بد بلایی اون ترم سرش اوردیم اما اخرش مثل یه خانی با 10.5 پاس کردیم رفت پی کارش خانوم دکتر رو

  8. 12 کاربر به خاطر ارسال مفید شانس از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #8
    عضو عادی
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    محل سکونت
    اراک
    نوشته ها
    66
    تشکر
    284
    تشکر شده 493 بار در 82 ارسال
    سلام

    خب من هم یک خاطره بگم که برای دو ترم قبل هست .

    یک استادی داشتیم دانشگاه درس میانه 1 که این استاد عجیب خودخواه - مغرور و بسیار دیکتاتور بود . از روز اول کلاس نمیدونم چرا از من خوشش نمی اومد.

    جلسه اول یکی دو بار سر کلاس یک سری اسم به انگلیسی یادش رفته بود من اون کلمات را می گفتم و طرف مثل اینکه خوشش نمی اومد یکی از خودش حضور ذهن بیشتری داشته باشه و برگشت گفت شما یک تحقیقی در مورد مالیات ارزش افزوده به انگلیسی برای من بیارید و اگر بیاری 2 نمره میان ترم بهت میدم و نیاری 2 نمره کم می کنم .
    من هم اصولا جا نمی زنم و گفتم باشه . دید جا نزدم گفت نری از بیرون بخری ؟ گفتم نه زبانم بد نیست خودم ترجمه میکنم . برگشت گفت پاشو بیا شمارت را بنویس پای تخته . بچه ها کسی کار ترجمه داشت بده ایشون . منم بهم برخورد گفتم من خودکفا هستم و هر کی ترجمه داشت بلده کجا باید بده .
    همن روز برای کلاس نماینده می خواست انتخاب کنه و گفت من آقای نعیمی را انتخاب میکنم . کسی مخالفتی نداره ؟ کسی مخالفت نکرد و از بین خانم ها هم هیچ کس مخالفت نکرد و تیکه انداخت که ماشالله چقدر محبوبیتش هم بالاست .
    از اون استادهایی بود که جلسه اول فکر کرده بود شاخ کلاس منم { حالا منم ساکت اما همیشه آخر کلاس میشینم و همیشه دلیلم اینه : گر بر سر خاشاک یکی پشه ( روی ش تشدید داره ) بجنبد // جنبیدن آن پشه ( بازم تشدید داره ) عیان در نظر ماست }
    دوباره همون جلسه اول گیر داد به من و اومد از من سوال کنه و قبلش گفت من فامیلی شما خوب یادم مونده چون یک فامیل داریم خارج از کشور فامیلی شما را داره . برگشتم بهش گفتم استاد شاید فامیلیم . بی شعور گفت نخیر ایشون افغانستانه و همه زدند زیر خنده . وقتی خنده ها تمام شد من هم گفتم : نه . پس همون فامیل شماست . دوباره همه زدند زیر خنده و این بار استاد کنف شد .

    قرار بود اول هر جلسه امتحان بگیره و جلسه دوم همه بچه ها اومدن گفتن نماینده کلاس شما هستی بهش بگو نگیره ما کار میکنیم نمی رسیم و از این حرف ها . جلسه دوم که اومد امتحان بگیره من صحبت بچه ها را منتقل کردم و برگشت بهم گفت من نماینده انتخاب کردم کمک حال خودم بشه شده اغتشاشگر . منم گفتم نماینده افراد حاضر در کلاسم وگرنه استاد نماینده نیاز نداره .

    جلسه سوم 21 فروردین پارسال بود . وسط کلاس انگار خبرایی بود و کلاس شلوغ بود و من هم به جهت بزرگ بودن کلاس , اینبار آخر کلاس ننشسته بودم اما ردیف آخر بودم و ساکت نشسته بودم. استاد گفت کلاس شلوغه و همش هم زیر سر اغتشاشگر و مفسده کلاس که همون نماینده کلاسه هست !!! من به دوستم با تعجب نگاه می کردم می گفتم فلانی این منو داره میگه ؟! من نماینده کلاسم دیگه ؟ این دوستم هم تعجب کرده بود و گفت آره فکر کنم تورو داره میگه . تو نماینده کلاسی دیگه . من گفتم استاد اگر منظورت منم که اینجا در سکوت و صلح و صفا نشستم . نکنه نماینده دیگه ای اون وسط ها هست ؟ . راستش خیلی بهم برخورد اما چیزی نگفتم . گذشت و چند دقیقه بعد کلاس باز شلوغ شد و اومد چیزی بگه که ساکت بشه کلاس . برگشتم گفتم استاد اینم من بودم ؟ گفت آخی بچم عقده ای شد . باز به احترام کلاس هیچی نگفتم .بعدش گفت هفته بعد آقایون همه باید ردیف اول بشینن مخصوصا نماینده کلاس که باید به فاصله 3 صندلی دورتر بشینه . منم گفتم برای من فرقی نمیکنه چون هر جا باشم محبوب کلاسم .
    همون روز کلاس که تمام شد رفتم جلوی میزش تا برای کلماتی که به کار برده بود باهاش صحبت کنم . بهش خیلی منطقی و محترمانه گفتم : احترام استادو دارم انتظار دارم استاد هم احترامم را داشته باشه . پا روی خطوط قرمز استاد نمیگذارم و انتظار دارم استاد هم پا روی خطوط قرمز نگذاره . چند تا دختر دورش را گرفته بودن جو گرفتش با لحن بدی گفت میخوای احترامت حفظ بشه سر کلاس من نیا . عددی نیستی . من هم دیگه تحمل نکردم و این لحن را به کار بردم : مثل اینکه منطق سرت نمیشه . استاد داشتم اینطوری برخورد کرده برو بپرس دانشگاه آزاد چکارش کردم .
    گفت منو تهدید نکن و از جاش بلند شد و صورت به صورت من ایستاد . من نگاه می کردم توی چشماش و اون هم نگاه می کرد توی چشمای من . اصلا جا نزدم و بچه ها هم که هنوز از کلاس خارج نشده بودند نظاره گر این زورآزمایی بودند چند ثانیه ای نگاه کردیم به هم . منتظر بودم اولین ضربه را بزنه تا کلاسورم را بندازم و شروع کنم زدن
    راهش را گرفت رفت اتاق اساتید و اومده بره از ساختمان بیرون من هم اونجا بودم . یک گوشه ای رفتیم بهم گفت من مدیر 2 تا شرکت دولتی ام و میتونم برات مشکل ساز بشم . من هم کم نیاوردم و گفتم مدیر هر کجا میخوای باش اما اینجا فقط برای من استاد میانه 1 ای نه بیشتر .
    گفت حراست شکایتت را میکنم و منم گفتم برو هر کجا دلت میخواد شکایت کن همه شاهد بودند که کی شروع کرد و من هم بچه ترم اولی نیستم که از حراست و اینها بترسم .
    گفت نمرت را صفر میدم گفتم میل خودته اما میبینی آخر ترم چطوری جبران میکنم .
    گفت اگر ادعای زورت میشه من بچه کشاورزم . گفتم منم بچه خیابون ملک هستم ( بچه های اراک میشناسند ) اما نه از این بچه های ملک که یک پخ کنی تا سر کوچه پریده . میتونی امتحان کنی

    گذشت اون جلسه .
    جلسه بعد اومد سر کلاس و من هم نشسته بودم باز انتهای کلاس مثل همه پسرها که گوش نکرده بودن بشینند جلو .
    شروع کرد حرف زدن و گفت یکی جلسه قبل اومده میخواد کت منو دربیاره و منو بزنه . بابا نزنید ما رو ( داشت مظلوم نمایی می کرد ) بچه ها برگشتند به سمت من . گفتم اینطوری نبود و کسانی که شاهد گفتمان ما بودند شاهد هستند که شما برخوردی کردی که جوابش همون بود .
    برگشت رو به کلاس گفت من به ایشون پایان ترم میدم 2 و برو هر کاری دلت میخواد بکن . منم گفتم هر کاری دلت میخواد بکن من جا نمی زنم و بعد از اعلام نمرات میبینی چه برخوردی میکنم
    حراست و حراست بازی هم شد و من پیش دستی کردم رفتم حراست ازش شکایت کردم و کلی پیچید در دانشگه که فلانی و فلانی سخت زدن به پر هم . همه اونهایی که منو می شناسند میدانند عمرنات پتاسیم وقتی حق باهام باشه جا بزنم . حراست بهش تذکر داد و به من تذکری هم حتی داده نشد . ( فهمیده بودند کرم از درخته )

    خلاصه کنم خیلی شد دیگه

    خلاصه امتحان پایان ترم را دادم و با توجه به اینکه میان ترم هم بهم نداده بود اما با قدرت میانه 1 را پاس کردم و مشت محکمی زدم بر دهان یاوه گوی این بابا
    ترم پیش هم تازه 4 واحد دیگه باهاش پاس کردم . البته ترم گذشته چند بار تیکه اومد اما روی خطوط قرمز نبود و من هم پاسخی ندادم .

    در این ترم باهاش کلاس ندارم اما هنوز داغ اون برخورد دو ترم پیش مونده رو دلش ( داغ لقمه چهل ساله دیگه ) و دوستانم که در اون کلاس هستند میگن مدام سر کلاس میگه یکی اومده بود میخواست منو بزنه و ....

    چه طولانی و کامل و دقیق نوشتم

  10. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید بهروز نعیمی از ایشان تشکر کرده اند:


  11. #9
    عضو عادی
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    21
    تشکر
    2
    تشکر شده 46 بار در 17 ارسال
    سلام دوستان من تازه عضو شدم...
    این تاپیکو که دیدم گفتم یادی بکنم از سرهنگ آزادی که من سال83 سرباز ایشون بودم وتوسط ایشون با بورس آشنا شدم...
    راستی اینجا چجوری میتونیم عکس اوتوربرای خودمون بذاریم...

  12. 8 کاربر به خاطر ارسال مفید baggio از ایشان تشکر کرده اند:


  13. #10
    مدیر آمن خادمی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نوشته ها
    5,230
    تشکر
    32,109
    تشکر شده 59,939 بار در 5,248 ارسال
    نقل قول نوشته اصلی توسط baggio نمایش پست ها
    سلام دوستان من تازه عضو شدم...
    این تاپیکو که دیدم گفتم یادی بکنم از سرهنگ آزادی که من سال83 سرباز ایشون بودم وتوسط ایشون با بورس آشنا شدم...
    راستی اینجا چجوری میتونیم عکس اوتوربرای خودمون بذاریم...
    سلام دوست عزیز
    از طرف خودم و دیگر مدیران این سایت بهتون خوش آمد می گم
    اگه میشه توضیح درباره این خاطره تون هم بدین ممنون میشم
    اگر منظورتون اینه که تو سایت عکس بزارید............برین داخل سایت www.persiangig.com عضو بشید و عکس های خودتون رو آپلود کنید و لینک اونو بزارید تو سایت
    سبز و شاداب باشید
    to continue, please follow me on my page

  14. 10 کاربر به خاطر ارسال مفید آمن خادمی از ایشان تشکر کرده اند:


صفحه 1 از 8 1234 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •