بالاخره یک نفر باید گردن سرنوشت را بشکند؛
اگر هر از گاهی یکنفر به سرنوشت دهنکجی نمیکرد، انسان هنوز روی شاخههای درخت زندگی میکرد.
جان اشتاین بک
بالاخره یک نفر باید گردن سرنوشت را بشکند؛
اگر هر از گاهی یکنفر به سرنوشت دهنکجی نمیکرد، انسان هنوز روی شاخههای درخت زندگی میکرد.
جان اشتاین بک
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛
یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا ... خدا...خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت ... عدالت ...عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند!
آرام بـاش
آنجــا کـه دگــر راهــی نیست
خـــدا راه مـی گشـــاید
ویرایش توسط roya123 : 2024/04/26 در ساعت 01:38
اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)