صفحه 6 از 9 نخست ... 3456789 آخرین
نمایش نتایج: از 51 به 60 از 87

موضوع: تسلط بر خود

  1. #51
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    خواهر روحانی

    خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم.خواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود، در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید: آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟
    پسربچه جواب داد: البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود.
    اما معامله شوخی بردار نیست!
    به نقل از کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا نوشته مایکل لوبوف

  2. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #52
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    روانشناسي بازار سهام
    تيپ شخصيتي و معاملهگري خود را بشناسيد
    گروه بورس- راهي كه به سوي معاملهگري بهتر ختم ميشود همان راه ترقي است و ميدانيم كه هيچ دو راهي با يكديگر يكسان نيستند.هر يك از ما بايد از جايي كه هماكنون در اين مرحله از زندگي خود در آن قرار داريم آغاز كنيم. فارغ از اين كه مسير شما چيست و چگونه است، بايد در وهله اول به درستي مشخص كنيد كه در حال حاضر كجا هستيد.

    بايد بفهميد چه الگوهايي در زندگي شما وجود دارند كه مانع از انجام معاملات موفق يا روابط بهتر با ديگران ميشوند. اين الگوها هم اكنون در اختيار شما هستند، زيرا اين رفتار و الگوها همگي در فعاليت معاملهگري شما و ديگر جنبههاي زندگيتان خود را نشان ميدهند.متاسفانه در بيشتر اوقات افراد آگاهي درستي از آنها ندارند يا اينكه به طور كلي از آنها بيخبر هستند. بنابراين، سفر به سوي متحول شدن اغلب با يك بحران آغاز ميشود. زيرا تنها زماني كه بحراني پيش ميآيد، ما انسانها بيدار ميشويم و در مييابيم كه جايي از كارمان اشكال دارد.
    اين مقاله كه در نوع خود بي نظير است و اولين سري از مقالات هشت گانه شناخت شخصيت است، به شما خواننده عزيز كمك خواهد كرد تا بدانيد كه هماكنون در كجا قرار گرفته ايد. جك شواگر كه تجربيات ارزشمندي را از مصاحبههاي متعدد خود با نابغههاي سرمايهگذاري كسب كرده، معتقد است مهم ترين عامل در موفقيت در معاملهگري، برخورداري از يك سيستم معاملاتي است كه بيشترين همخواني را با شخصيت شما داشته باشد.
    بنابراين، اين مقاله را بر اساس اين واقعيت بنا مينهم كه شناخت تيپ شخصيتيتان براي اين كه بدانيد در كجا قرار گرفته ايد و در آينده بايد چه كارهايي انجام دهيد و چه تصميماتي اتخاذ كنيد، بسيار مهم است. اين در واقع آغاز سفري است به سوي كامل شدن.
    اهميت خصيصههاي شخصيتي به اين علت اهميت فراوان دارد كه تصويري سريع و دقيق از جايي كه هماكنون در آن قرار داريم برايمان فراهم ميآورد و كمك ميكند بخشهايي از شخصيتمان كه ناديده گرفته شدهاند، پرورش يابند. تمام خصيصههاي شخصيتي كه در اين مقالات به آنها خواهيم پرداخت، به صورت دوگانه مطرح ميشوند.
    به طور مثال اگر مشخص شود كه شما فرد برونگرايي هستيد، به اين معناست كه بخش اعظمي از انرژي خود را صرف عوامل بيروني ميكنيد و به اين معنا خواهد بود كه كامل شدن براي شما، شايد گراييدن بيشتر به جنبه درونگرايي تان است. بايد آنقدر روي خود كار كنيد تا بتوانيد تعادلي ميان تمركز بر درون و بيرون پيدا كنيد.
    درك شخصيت سرمايهگذاري
    اگر تا به حال به پرسشنامه تيپهاي شخصيتي كارل يونگ كه بر پايه ابعاد چهار گانه شخصيت بنا شده است، پاسخ داده باشيد، اطلاعات نسبتا جامعي از پروفايل شخصيتي خود در اختيار داريد. اين چهار بعد شامل موارد زير هستند: درون گرايي/ برونگرايي، درك شهودي و دروني/ احساس كردن، فكر كردن/ احساس كردن، و در نهايت دريافتكننده/ قضاوت گر. هنگامي كه شخصي را در مورد اين ابعاد چهارگانه ارزيابي ميكنيد، به جاي اينكه به چهار تيپ شخصيتي برسيد، به يك تقسيم بندي جامع 16 تيپي دست خواهيد يافت.
    اين آزمون بسيار شبيه به پرسشنامه شخصيتي مشهور ميرز بريگز است. بنابراين جدا پيشنهاد ميكنيم يا با استفاده از پرسشنامه شخصيت سرمايهگذاري، تيپ شخصيتي خود را بيابيد يا اينكه به آدرس اينترنتي زير مراجعه كنيد و آزمون رايگان ميرز بريگز را براي خود انجام دهيد تا تيپ شخصيتي خود را شناسايي كنيد.
    (www.humanmetrics.com)
    در ادامه به عناصر مختلف مطرح شده توسط يونگ خواهيم پرداخت و بيان خواهيم كرد كه چگونه اين عناصر مختلف با يكديگر تركيب ميشوند و انواع خلقيات را پديد ميآورند. همچنين بحث خواهيم كرد كه انواع فرآيندهاي شناختي و خلقيات چه ارتباطي ميتوانند با موفقيت در معاملات و سرمايهگذاري داشته باشند.
    بيشتر ما، از اينكه چگونه اطلاعات را دريافت ميكنيم و آنها را فرآوري ميكنيم بياطلاعيم. تفاوتهاي بسيار زيادي در درك، تفسير و تعبير افراد مختلف از آنچه در اطرافشان ميگذرد وجود دارد و همين تفاوتهاي عميق هستند كه به تفاوتهاي خيرهكننده در رفتار و شخصيت افراد و در نهايت عملكرد آنها منجر ميشوند. در زير به يكياز ابعاد چهارگانه شخصيتي يونگ خواهيم پرداخت و توضيح خواهيم داد كه چگونه هر يك از آنها ميتوانند روي فعاليتهاي معاملاتي شما تاثير گذار باشند.
    يونگ معتقد بود تمام انسانها به سوي يكي از دو حالت درونگرايي يا برونگرايي متمايل هستند. با وجود اين كه ما اين مفاهيم را به ميزان اجتماعي بودن افراد نسبت ميدهيم، اما تمركز اصلي يونگ بر مسائل ديگري بود. او معتقد بود كه فرد برونگرا بر دنياي بيرون و فيزيكي و فرد درونگرا بر دنياي دروني يا روانشناختي متمركز است. با اين حال، افراد بسيار معدودي را ميتوان تنها در يكي از اين دو گروه جاي داد. در واقع تمام افراد بخشي از هر دو گرايش را دارند و در فعاليتهاي مختلف ممكن است اين گرايشها متفاوت باشند.
    به طور مثال، يك معاملهگر درونگرا بيشتر بر دنياي ذهني خود، مفاهيم و ايدهها متمركز است. افكار دروني او غالب هستند. اين نوع معاملهگر بر اين موضوع متمركز است كه چگونه ميتواند نتايج خوبي را (به تنهايي) كسب كند. اين به آن معنا نيست كه اين افراد نميتوانند اجتماعي و دوست داشتني باشند. بلكه اين واقعيت تنها به اين معنا است كه توجه آنها بيشتر به دنياي درونشان معطوف است. بر اساس نظريات، انتظار ميرود كه تعداد برونگراها تقريبا دو برابر درون گراها باشد، البته اين آمارها هميشه دقيق نيست. افراد برونگرا تمايل دارند بر دنياي خارج و فيزيكي، افعال، كارها، اشيا و اشخاص تمركز كنند. تمركز اصلي آنها، بر افراد، چيزها، محيط اطراف، شغل، بازار و دستاوردهاي آنها است. به طور مثال، يك معاملهگر برونگرا به دنبال راه حلهايي در بيرون خود است تا موفقيت بيشتري به دست آورد. به اين علت كه بيشتر افراد برونگرا هستند، بنابراين بيشتر معاملهگران به دنبال يافتن يا تكميل يك سيستم معاملاتي هستند تا بتواند به آنها كمك كند در معاملات خود موفقتر عمل كنند.
    افراد برونگرا توسط افراد ديگر، يك گروه، يك مهماني، يا جمعي در يك شهر بزرگ و شلوغ تهييج ميشوند و انرژي ميگيرند و اگر برونگرايي آنها افراطي شود، ممكن است به سوي از دست دادن هويت خود پيش روند. بنابراين، اگر يك معاملهگر برونگرا تمام سرمايه خود را در يك معامله از دست بدهد و پيشتر خود را به عنوان يك معاملهگر موفق شناخته باشد و به ديگران معرفي كرده باشد، بعيد نيست كه اين شكست و زيان به فروپاشي ذهني و عاطفي شديد در او منجر شود.
    با اين حال، در تحقيقاتي كه دكتر فان تارپ، دكتراي روانشناسي باليني و متخصص روانشناسي سرمايهگذاري و معاملهگري انجام داده است، رابطهاي ميان درونگرايي/ برونگرايي و موفقيت در معاملات يافت نشد. در پژوهشها معلوم شد كه از ميان افراد درونگرا، 7 درصد آنها موفقيت چشمگيري داشتند و از ميان افراد برونگرا 8 درصد آنها از موفقيت چشمگيري برخوردار بودند. بنابراين، تفاوت معنادار نبود.
    منبع: www.bourse24.ir

  4. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده است:


  5. #53
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    روانشناسي بازار سهام
    معاملهگری در بورس و 16 شخصیت متفاوت
    دکتر فان تارپ متخصص مشهور روانشناسي بازار سهام در ادامه مقاله خود تحت عنوان تیپ شخصیتی و معاملهگری مینویسد: در این قسمت به تفاوت سه تقسیمبندی دیگر از خصیصههای روانشناختی افراد و ارتباط آنها با معاملهگری میپردازیم:

    درک شهودی و فراحسی يك معاملهگر
    دو بخش دریافتی که موجب درک از پدیدههای اطراف میشوند عبارتند از: حواس پنج گانه و درک شهودی و فراحسی. تمایل به استفاده از حواس پنجگانه یعنی استفاده از حواس بینایی، شنیداری، لامسه، چشایی، و بویایی برای درک یا نشان دادن یک پدیده قابل لمس. این بخش اطلاعات مختلف را از دنیای ذهنی درونی و عینی بیرونی دریافت میکند. غالب بودن این بخش ارتباط زیادی با «زمان حال» دارد. در حالی که تصور میشود حدود 75 درصد افراد دارای این تمایل باشند، اما تنها 39 درصد از جمعیت آماری مورد مطالعه ما دارای این تمایل بودند.
    برخلاف مورد اول، درک فراحسی و شهودی همان چیزی است که یونگ آن را «درک از طریق ذهن ناخودآگاه» نامید. ویژگی اصلی درک شهودی توانایی تخیل است. این درک مستلزم دیدن تصویر کلی و تصور موارد ممکن است. همچنین درک فراحسی خود را از زمان حال رها میکند و به گذشته و آینده هم مینگرد تا موارد و پدیدههای ممکن آینده را بفهمد. تصور میشود حدود 25 درصد افراد دارای این تمایل در درک هستند؛ اما در جمعیت آماری مورد مطالعه، 61 درصد افراد دارای این گرایش بودند.
    به نظر میرسد در میان تمام ویژگیهای نامبرده توسط یونگ، درک فراحسی و شهودی مهمترین نقش را در موفقیت ایفا نماید. ما در جمعیت مورد مطالعه خود 31 معاملهگر داشتیم که 25 نفر از آنها دارای عملکردهای بسیار خوبی بودند. جالب است بدانید که در این میان، 25 نفر از آنها دارای این گرایش ذهنی بودند و تنها پنج نفر دارای تمایل ذهنی حواس پنج گانه بودند. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که برخورداری از درک فراحسی و توانایی برای دیدن تصویر کلی و جامع از پدیدهها نقش بسیار مهمی را در موفقیت در معاملات بازی میکند.
    اهميت تفکر و احساس
    دو بخش ذهنی که مربوط به قضاوت هستند، عبارتند از تفکر و احساس. تفکر شامل فرآیندهای فکری منطقی است که دربر دارنده استدلالهای علت و معلولی است. تفکر، شناخت و قضاوت را تسهیل میکند. در این مورد، افراد با مواردی چون واقعیتها، حقایق، تجربهها، ویژگیها، و نهایتا «اینجا و اکنون» درگیر هستند.
    تمام پدیدهها برای این افراد قابل لمس و براساس یک توالی منطقی است. هنگامی که افراد بر اساس تفکر تصمیم میگیرند، تمام نقاط مثبت و منفی را به شیوهای که توالی وقایع را دربرگیرد، لحاظ میکنند. اگر فرض کنیم که معاملات تنها براساس تفکر انجام میشود، در واقع باید بپذیریم که معامله پیش از تصمیمگیری انجام شده است. جالب است که عموما افراد با تفکر خود تصمیم میگیرند، اما بر اساس احساسات خود عمل میکنند.
    احساس کردن، شامل تصمیم گیری از طریق قضاوتهای ارزش گذارانه است. این مورد به ما اجازه میدهد تا تعیین کنیم که آیا چیزی مهم است یا خیر. احساس کردن همچنین مقدار زیادی ارزشهای ذهنی و شخصی را دربرمیگیرد.
    اگر تفکر به مقدار زیادی در یک فرد رشد نماید، احساس دیگر نمیتواند به اندازه کافی رشد کند و برعکس. باید دانست که تفکر زیادی برای خلق و ایجاد یک برنامه معاملاتی مناسب لازم است، اما قطعا برای اجرایی کردن و به عمل در آوردن آن برنامه احساس هم لازم است.
    بنابراین، معاملهگر برای موفقیت باید در برخورداری از این دو خصیصه تعادل لازم را داشته باشد. تصور میشود که نیمی از جمعیت دارای گرایش غالب تفکر و نیمی دیگر دارای گرایش غالب احساس هستند. اما در جمعیت مورد مطالعه ما، در حدود 57 درصد افراد دارای جنبه غالب تفکر و 43 درصد دارای گرایش احساسی بودند.
    باید بدانید که در جمعیت آماری مورد مطالعه، معاملهگران موفق بسیار بیشتر از آن که احساسی باشند، دارای جنبه غالب تفکر بودند و این نسبت 6 به 1 بود. اما همزمان، تعداد کل معاملهگران ناموفقی که دارای گرایش تفکری بودند، بیشتر بود! تصور من این است که معاملهگران موفق همیشه تعادلی میان این دو خصیصه برقرار میکنند، اما از نظر فکری غالب هستند.
    قضاوت و درک
    تقسیمبندی آخر کمی گول زننده است، زیرا کلماتی که برای نامیدن آنها استفاده میشود نمیتوانند به درستی فرآیندهای دخیل در هر یک را نشان دهند. این تقسیمبندی مربوط به میزان بسته بودنی است که فرد در مدیریت امور خود به آن نیازمند است. افرادی که قضاوتگر هستند، بسته بودن را طلب میکنند و میخواهد که همه چیز مرتب و در جای خودش قرار گیرد. در مقابل، درککنندهها خواهان شناوری بیشتری هستند و گزینههای پیش روی خود را باز نگه میدارند.
    قضاوتگر حس اضطرار را تا موقع گرفته شدن تصمیم، حس میکند. آنها کار را بسیار جدی میگیرند و معتقدند که انجام کار از هر چیز دیگری مهمتر است. بنابراین، قضاوتگرها تمام آمادگیها، مراقبتها، و نظم و ترتیبها را پس از انجام کار اصلی، انجام میدهند. تصور میشود که نیمی از جمعیت به هر یک از این دو گروه متعلق هستند. اما در جمعیت آماری مورد نظر 72 درصد افراد قضاوتگر بودند.
    اما افراد درککننده تمایل دارند که با جریان حاضر پیش روند. آنها تصمیمگیری را تا لحظه آخر انجام نمیدهند و همیشه در پی اطلاعات بیشتر برای انجام این کار هستند. بنابراین هنگامی که نهایتا تصمیمی میگیرند، این تصمیم با احساسی از بی قراری و راحت نبودن همراه است. این افراد آسان گیر تر و شوخ تر و بازیگوش تر از دسته مقابل هستند. آنها دوست دارند که کارشان لذت بخش باشد. اما ممکن است این افراد چنان درگیر کار خود شوند که گذر زمان یا هر چیز دیگر را فراموش نمایند. تصور میشود نیمی از جمعیت این گونه باشند. انتظار من این است که افرادی که با تصمیم گرفتن مشکل دارند، خود را از معاملهگری دور کنند و در عمل تنها 28 درصد جمعیت آماری مورد مطالعه درککننده بودند.
    منبع: www.Bourse24.ir

  6. #54
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    ضرب المثل

    هرگز از سمت جلو به یک گاو , از سمت عقب به یک خر و از هیچ سمتی به یه احمق نزدیک نشو.

  7. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده اند:


  8. #55
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    هرگز از رودی که خشک شده است به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمی کنند.

  9. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده اند:


  10. #56
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    «جان تينبرگن»، اقتصاددان برجسته هلندی
    برای نیل به «یک هدف»، باید «یک حربه» و «یک وسیله» اتخاذ کرد، اما اگر «دو هدف» داشته باشیم، با «یک حربه» نمیتوان به آن دست یافت.

  11. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده اند:


  12. #57
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    آیا پدیده شرخری، تنها پدیدهای مختص ایران است؟

    پاسخ منفی است به این دلیل که حتی در مهد اقتصاد سرمایهداری هم افرادی برای زنده کردن مطالبات وجود دارند. حتی در آمریکا نیز شرخر وجود دارد. در اصطلاح تخصصی به شرخرهاVulture fund میگویند. خیلی از طلبکارها هم صندوقهای سرمایهگذاری یا بانکها هستند که مجبورند طبق قانون بدهی شرکتهای ورشکسته را نگه ندارند و برای همین آنها را سریع به شرخرهای مدرن یا Vulture fund میفروشند. کار شرخرها در بازار مالی آمریکا این است که بدهی شرکتهای ورشکسته را از طلبکاران میخرند مثلاً دلاری ۲۰ سنت. با این کار طلبکارها از شر رفتن به دادگاه ورشکستگی و سر و کله زدن با وکیل و بدهکارها راحت میشوند. شرخرهای مدرن هم کارشان این است که با کمک وکلای کارکشته که فرآیند ورشکستگی را خوب میشناسند، از دادگاه پیروز خارج شوند. فرآیند ورشکستگی ممکن است تا دو سال ادامه داشته باشد و در این مدت شرکت جدید، از بقایای شرکت ورشکسته دوباره متولد میشود. بدهیهای سابق هم عموماً به سهام شرکت جدید تبدیل میشود و بسته به قدرت چانهزنی صاحبان بدهیها و ساختار بدهی شرکت، مقدار سهام دریافتی میتواند متفاوت باشد. خلاصه اینکه شرخرهای مدرن باید وارد پروسه حقوقی ورشکستگی شوند تا بدهیها را به قول معروف زنده کنند. حالا فرض کنید آنها طلب را دلاری ۲۰ سنت خریدهاند که بعد از دوسال تبدیل میشود به سهام شرکت جدید که ۲۵ سنت فروش میرود. طبیعی است که ۲۵ درصد سود، سود بالایی است. به این بازار که حجم آن از سالی چند میلیارد دلار فراتر میرود Distressed exchange market میگویند. این بازار به طلبکاران کمک میکند تا فوری بخشی از طلب خود را دریافت کنند. منظور از ریسک اعتباری هم میزان طلب سوختشده وامهاست.

    http://tejaratnews.com/news/9479/default.aspx

  13. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده اند:


  14. #58
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    روانشناسي بازار سهام
    اهميت تسلط در معاملات
    گروه بورس- دکتر فان تارپ در بخش دیگری از مجموعه مطالب خود در مقالهای تحت عنوان جام مقدس سرمایهگذاری مینویسد: تقریبا هر سرمایهگذار موفقی که میشناسم، نشان داده که یک درس را به خوبی آموخته و و آن درس این است که موفقیت در بازار از یک فرآیند کنترل درونی ناشی میشود.

    این موضوع یک تغییر اساسی برای بسیاری از سرمایهگذاران به شمار میرود. به دست آوردن کنترل درونی برای برخي سرمایهگذاران و معاملهگران کار چندان دشواری نیست، اما برای اکثریت آنها بسیار دشوار است که اهمیت آن را به درستی درک نمایند.
    به طور مثال، بسیاری از سرمایهگذاران معتقدند که بازار مانند موجود جانداری است که از دیگران قربانی میگیرد. اگر به این جمله باور داشته باشید، یعنی این موضوع برای شما هم اتفاق خواهد افتاد. اما واقعیت آن است که بازارها قربانی نمیگیرند، این سرمایهگذاران هستند که از خود قربانی میسازند. هر معاملهگری سرنوشت خود را در دست دارد. هیچ سرمایهگذاری نمیتواند بدون درک درست این موضوع، موفق شود.
    اين واقعيتهاي مهم را در نظر بگيريد
    بیشتر افراد موفق حرفهای در بازار با کنترل ریسک به موفقیت رسیدهاند. کنترل ریسک بر خلاف گرایش و رفتار طبیعی ما است. کنترل ریسک، به کنترل درونی بسیار زیادی نیازمند است. نمونهای از این موضوع میتواند این باشد که برخی افراد تنها با در نظر گرفتن سود احتمالی که خرید یک سهم ممکن است به هر دلیل برایشان به ارمغان آورد، بدون در نظر گرفتن ریسکهای مربوط به آن ،از جمله وضعیت بنیادی، به خريد سهم اقدام كنند.
    بیشتر نوسانگیران موفق، ميزان موفقیتی در حدود 35 تا 50 درصد دارند. آنها موفق نیستند زیرا قیمتها را به خوبی پیشبینی میکنند! آنها موفق هستند به این علت که حجم و تعداد معاملههای موفقشان بسیار بیشتر از معاملات ناموفقشان است. این مورد هم به کنترل درونی زیادی نیازمند است.
    بیشتر سرمایهگذاران محافظه کار موفق، بر خلاف جهت بازار حرکت میکنند. آنها همان کاری را انجام میدهند که دیگران از انجام آن هراس دارند. آنها صبور هستند و دوست دارند همیشه برای بهترین موقعیتها به اندازه کافی صبر کنند. این مورد هم نیاز به کنترل درونی قابل توجهی دارد.
    موفقیت در سرمایهگذاری و معاملهگری بیش از هر عامل دیگر به کنترل درونی نیازمند است.
    در واقع این اولین قدم به سوی موفقیت در معاملات است. افرادی که خود را وقف پرورش و رشد مناسب این کنترل میکنند، همانهایی هستند که در نهایت بیشترین موفقیتها را به دست میآورند.
    چگونه كنترل دروني را افزايش دهيم؟
    بیایید کنترل درونی را از زاویه دیگری مورد بررسی قرار دهیم. در طول سالهایی که در مورد عوامل موفقیت در معاملهگری کار کرده و با افراد بسیاری در این باره صحبت کردهام، به این نتيجه رسیدهام که تمام این عوامل را میتوان در سه عامل خلاصه کرد: روانشناسی، مدیریت پول
    (درصد اختصاص پول به یک مورد سرمایهگذاری)، و ایجاد و بهبود دائمی سیستم.
    بیشتر افراد ایجاد سیستم را بیش از حد مورد تاکید قرار میدهند و دو مورد دیگر را کماهمیت تلقی میکنند. افراد موفقتر و آنهایی که ذهن پیچیدهتری دارند، بر این باورند که هر سه عامل مهم هستند و اضافه میکنند که روانشناسی از تمام عوامل دیگر مهم تر است و مدیریت پول و ایجاد سیستم مناسب را در جایگاههای دوم و سوم قرار میدهند.
    يكي از استادان سرمايهگذاري زمانی به من گفت دورهای را در دهه 1970 در معاملهگری تدریس میکرد که حدود 10 هفته طول میکشید. او هفته اول را به تدریس اطلاعات مقدماتی درباره معاملهگری در بازار صرف میکرد. سپس یک هفته دیگر را به تدریس موارد تکنیکال از جمله میانگین متحرک دانچین میگذراند. اما به گفته او تمام هشت هفته باقیمانده را باید صرف قبولاندن افراد به پیروی دقیق از سیستمهایشان و همچنین کمک به آنها برای درک و پذیرفتن این موضوع که ضرر و زیان در این بازار کاملا طبیعی است و استفاده از هر سیستمی ممکن است زیانهایی را به همراه داشته باشد، میکرد.
    همه چيز روانشناسي است و بس!
    من به نحو متفاوتی به این موضوع نگریستهام و هنوز هم در مورد عقایدم پافشاری میکنم: معتقدم که موفقیت در معاملات 100 درصد در روانشناسی خلاصه میشود. اما باید اضافه کنم که به نظر من، مدیریت پول و ایجاد و تبعیت از یک سیستم خود از اجزاي روانشناسی به شمار میروند. دلیل آن هم ساده است: ما انسان هستیم، نه روبات.
    برای اجرای هر رفتار، باید ابتدا اطلاعات را از طریق مغز خود فرآوری کنیم و واضح است که برای تکرار هر رفتاری، فرد باید اجزا و چگونگیهای آن رفتار را به خوبی درک کند. این موضوع اهمیت مدلسازی در حیطه سرمایهگذاری را روشن میکند که در قسمت بعد به آن خواهیم پرداخت.
    منبع: www.Bourse24.ir

  15. #59
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    Alifar
    با سلام
    این تایپیک رو بدان خاطر زدم که اکثر دوستان مشتاق یادگیری روش رهایی از بند اعتقاد هستند و بالطبع مثل خود من در خروج از پوزیشن ضرر زا مشکل دارند مثل خود من برخورد با این موقعیت مثل کسی که میره و تمشک رو میچینه(دوستان شمالی از سختی چیدن تمشک مطلعند)و بعد از اینکه ظرفش پر میشه بنا به دلایلی ظرف واژگون میشه و میریزه داخل بوته های تمشک
    من از 3lb استفاده نمی کنم ولی این مطلبی که اشاره کردید در تمام سیستم ها مشترک است .هر سیستم سوددهی اگر استراتژی مدونی در مورد نقطه خروج نداشته باشد در نهایت به از دست رفتن سود هایی که ذره ذره جمع شده منجر می شود.

    پیشنهاد من اینه که با توجه به سیستمتون و احساسی که از عملکردش دارید از یک استاپ واقعی استفاده کنید.مثلا فرض کنید که اگه 50 پیپ استاپ لاس بگذارید اکثر پوزیشن هاتون رو می تونید با سود ببندید و خوردن این استاپ مثلا از هر 10 معامله تنها 1-2 بار اتفاق می افتد.در این صورت بدون توجه به مسایل دیگر همیشه از این استاپ worst case استفاده کنید.

    در نهایت برای اینکه ببینید سیستمتون در دراز مدت سودده است یا نه باید امید ریاضی سیستم را حساب کنید. اگر مثبت نباشد به هیچ وجه امکان سوددهی وجود ندارد و باید سعی کنید به نحوی این امید مثبت شود:

    مثلا اگر سیستمی داشته باشیم که 10% اوقات 50 پیپ ضرر می کند ، 60% اوقات 20 پیپ سود می کند و 30% اوقات 10 پیپ ضرر می کند به فرض اینکه همیشه یک حجم ثابت معامله کنیم امید ریاضی را به این نحو حساب کنید:
    كد: كد: (10% * -50) +(60% *20) + (30% * -10)=+14 یعنی در یک معامله بطور متوسط 14 پیپ سود داریم و سیستم سودده است.

    اما فرض کنید سیستمی داریم که 80% اوقات 10 پیپ می برد و 20% اوقات 50 پیپ می بازد:
    كد: كد: 80% *10 + 20% * -50=-2 این سیستم با وجود اینکه 80% اوقات حدس صحیح می زند ضررده است.

    بنابراین بر اساس شناخت از سیستم خود و بازار باید به نحوی worst case scenario stop loss را تعیین کنید که امید ریاضی سیستم مثبت شود.

    موفق باشید

    --------------------------

    کلید تعیین استاپ لاس مثبت شدن امید ریاضی سیستم است.این پست را چون به این بحث مربوط بود اینجا کپی کردم

  16. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده است:


  17. #60
    عضو فعال azad1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    نوشته ها
    310
    تشکر
    2
    تشکر شده 883 بار در 280 ارسال
    85200558
    تالار بورس

    آزمایش جونز


    این آزمایش را «ران جونز» که یک نویسنده و آموزگار اهل پالو آلتو است، انجام داده است، در واقع عمده شهرت این شخص به خاطر همین آزمایش است که در سال ۱۹۶۷ به انجام رسید.
    در آن سال ران جونز، آموزگار تاریخ دبیرستان «کلابرلی» در پالو آلتوی کالیفرنیا بود، یکی از کلاسهای او، کلاس تاریخ معاصر برای دانشآموزان کلاس دوم دبیرستان بود.

    در آوریل سال ۱۹۶۷، در هنگام تدریس، یکی از دانشآموزان دختر سؤالی از جونز پرسید، او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا میکنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد جنایات نازیهای نمیدانستند، از معلمها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا مهندسان و آدمهای عادی در آلمان همگی میگویند که تنها، کاری را که به آنها محول شده بود، انجام میدادند و در اعمال جنایتکارانه سهیم نبودهاند. بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم، نمیتوانست وجود داشته باشد.
    شاید بدانید که هیچ جامعهای به اندازه جامعه آلمان در سالها و دهههای پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال نبوده است. نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کردهاند و خواستهاند با روایت داستان آنچه بر آلمانیها در دوره تسلط نازیها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنند.
    آقای جونز ترجیح داد که به صورت مستقیم و در قالب جملات و عباراتی کوتاه، به این سؤال پاسخ ندهد، او تصمیم گرفت که یک هفته در این مورد تفکر کند و با شیوهای متفاوت و تأثیرگذار، پاسخگو باشد.
    هفته بعد او کلاسش را با این مطلب شروع کرد که چقدر تبعیت از قوانین و منضبط بودن، زیباست، اینکه ورزشکاران چطور با تمرینات منظم، شکوه و زیبایی پیروزی را تجربه میکنند یا چگونه یک رقصنده باله یا نقاش، با شکیبایی و ممارست یک اثر زیبای هنری را روی صحنه یا بر روی بوم نقاشی، خلق میکنند.
    در واقع آقای جونز تصمیم گرفته بود که به جای نظریهپردازی و بیان دلایلی که در ذهنش در مورد سؤال دختر دانشآموز بود، یک آزمایش عملی ترتیب بدهد، آزمایشی که در آن دانشآموزان بدون اینکه خود بدانند و از نیت آزمایش آگاه باشند، سوژههای آزمایش بودند!
    برای همین جونز در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانشآموزان قصد دارد که جنبشی به نام موج سوم به راه بیندازد.
    او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار توانمند شوید.»
    روز اول آزمایش: روز اول آزمایش با با چیزهای سادهای شروع شد که گمان نمیرفت به زودی همه را به انجام کارهای پیچیدهای سوق دهد.
    جونز دانشآموزان را تشویق کرد که هنگام نشستن روی صندلیها درست بنشینند و شکل خاصی را به عنوان شکل استاندارد نشستن به آنها معرفی کرد، جونز به آنها گفت که با این کار تمرکزشان بیشتر میشود و انگیزهشان فزونی مییابد. جونز به آنها القا کرد که درست نشستن تنفسشان را بهتر میکند و باعث میشود احساس بهتری داشته باشند.
    در اقدامی دیگر او دانشآموزان را آموزش داد که در کمتر از ۳۰ ثانیه به شکلی منظم از بیرون کلاس به داخل کلاس بیایند و روی صندلیهای خود به درستی بنشینند.
    جونز قوانین سفت و سختی وضع کرد تا از خود یک چهره با اقتدار و اتوریته بسازد، تا ظاهرا کارایی کلاس را با این کارها زیاد کند.
    روز اول با قوانین اندکی به پایان رسید، قبل از خوردن دومین زنگ دانشآموزان باید وارد کلاس میشدند و به درستی مینشستند، آنها باید قبل از پرسیدن هر سؤال میایستادند، سؤالشان را با عبارت «آقای جونز» شروع میکردند و سپس در قالب کلماتی اندک، سؤال را مطرح میکردند.
    در دومین روز جونز سعی کرد که در کلاس تاریخش، گروهی با حس احترام به قوانین و اعضای گروه جنبش سوم ایجاد کند. او حتی سلام ویژهای برای اعضای گروه درست کرد و اعضای گروه را ملزم کرد که وقتی بیرون کلاس همدیگر را میبینند از این سلام استفاده کنند.
    جالب بود که کارایی دانشآموزان و انگیزه آنها به میزان قابل ملاحظهای بیشتر شده بود، دیگر کمتر میشد لبخندی را در چهرههای مصمم دانشآموزان پیدا کرد، در چهرههای آنها سؤالی مشاهده نمیشد و در چشمهایشان تردید و سؤالی نمیشد حس کرد.
    جونز خود نمیدانست که آزمایشش به کجا خواهد رسید، او نمیتوانست پیشبینی کند که دانشآموزان کنجکاوی یا مقاومتی از خود بروز خواهند داد یا نه.
    او دانشآموزان را تشویق کرد که شعار جنبش سوم را با لحنها و آهنگهای متفاوت بخوانند، دانشآموزان آشکارا از حس تعلق به هم لذت میبردند و احساس قدرت میکردند.
    در این مرحله دیگر حتی برای خود جونز هم متوقف کردن آزمایس سخت شده بود، کلاس او در حال پیشرفت بود!
    در روز سوم اعضای گروه از ۳۰ نفر به ۴۳ نفر رسید. همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند، حتی آشپز دبیرستان از جونز پرسید که فکر میکند که چه چیزی مناسب جنبش موج سوم باشد و جونز به او کیک شکلاتی را پیشنهاد داد. کتابدار هم از جونز تشکر کرد که بنری مربوط به جنبش را در ورودی کتابخانه نصب کرده است.
    سپس به همه دانشآموزان یک کارت داده شد و مأموریتی به یکایک آنها داده شد، مثلا اینکه اعضایی را که عضو گروه نیستند از ورود منع کنند، برای پروژه بنر تهیه کنند، اسم و آدرس کسانی را که مستعد پیوستن به گروه هستند، معرفی کنند و یا گزارش پیشرفت جنبش را قبل از شروع کلاس بخوانند.
    اعضای جدید فقط با توصیه اعضای قبلی میتوانستند به گروه اضافه شوند و آنها در آغاز باید نشان میدادند که از قوانین آگاهی کافی دارند.
    جونز دانشآموزان را راهنمایی کرد که چگونه اعضای جدید را جذب کنند، در پایان روز سوم تعداد اعضای گروه به بیش از ۲۰۰ نفر رسید.
    جونز شگفتزده شد که در همین زمان اندک، کسانی پیدا شده بودند که به او تخلف اعضا را از قوانین گزارش میدادند. او گزارشهایی دریافت میکرد مبنی بر اینکه مثلا «آلن» سلام مخصوص را ادا نکرده است یا اینکه کسی حرفهایی در مخالفت با جنبش زده است یا اینکه توطئهای در شرف وقوع است.
    اما همه دانشآموزان سیاست واحدی را در برابر جنبش اتخاد نکرده بودند، مثلا سه دختر که جزو باهوشترین دانشآموزان کلاس بودند همه چیز را به والدینشان گفته بودند، آنها سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند و در فعالیتهای جنبش از سر اجبار، بدون شوق و مکانیکی شرکت میکردند.
    در پایان روز سوم بعضی از دانشآموزان بیش از حد درگیر پروژه شده بودند، آنها از قوانین با دقت پیروی میکردند و کسانی که آزمایش را سرسری میگرفتند، مسخره میکردند. بعضیها هم فقط در قالب نقشهایشان فرو رفته بودند. در این میان دانشآموزی به نام رابرت توجه جونز را به خود جلب کرد، او تلاش فوقالعادهای میکرد، او با استفاده از کتابهای مرجع، گزارشهای مفصلی تهیه میکرد، رابرت کسی نبود که استعداد درخشانی داشته باشد، توجهها را بتواند به خود جالب کند یا عضو تیمهای ورزشی شود اما جنبش سوم برای اولین بار توانسته بود به این دانشآموز مهجور بیاستعداد جایگاهی بدهد. او دیگر برای خودش کسی شده بود. او با خواهش و تمنا از جونز میخواست که کارهای دیگری به او محول کند، او میخواست محافظ جونز شود و او را از حملات احتمالی محافظت کند.
    اما در روز چهارم آزمایش، دیگر کنترل آزمایش داشت از دست جونز خارج میشد. موج سوم دیگر محور وجودی دانشآموزان شده بود. جونز حس و حال بدی داشت، او خود را در قالب یک دیکتاتور میدید، او در مورد فواید این آزمایش به شک افتاده بود، او آنقدر مشغول نقش بازی کردن شده بود که قول و قرارهایی را هم که با خودش گذاشته بود داشت فراموش میکرد.
    جونز داشت با خودش فکر میکرد که آیا این شبیه همان چیزی نیست که برای بیشتر مردم در جوامع دیکتاتوری پیش میآید، آنها تصمیم میگیرند که بنا با مصلحتی در نقشی فرو روند و زندگی خود را با این تصویر خارجی تطبیق بدهند، اما این تصویر به زودی بر هویت افراد سایه میاندازد و جزئی از آنها میشود.
    جونز داشت نگران میشد که دانشآموزان دست به کارهایی بزنند که پشیمانی به بار آورد. اما متوقف کردن آزمایش هم کار سادهای نبود، چون باعث میشد عده زیادی از کسانی که در این مدت دست به کارهای رادیکال زده بودند، پیش بقیه شرمنده شوند. بنابراین بسیار دشوار بود که به رابرت و دانشآموزانی مثل او گفته میشد که همه چیز یک بازی بوده است و حالا بروند و کنار بقیه دانشآموزان بنشینند چرا که آنها پیش دانشآموزان دیگری که با شیوه محافظهکارانه در این مدت عمل کرده بودند، تحقیر میشدند. جونز نمیتوانست به خود اجازه بدهد که چنین صدمه روحی وارد آورد.
    اما ادامه دادن آزمایش هم به این صورت ممکن نبود، اوضاع داشت از کنترل خارج میشد، مثلا عصر روز چهارشنبه پدر یکی از دانشآموزان که کلنل بازنشسته نیروی هوایی بود و زمانی در اردوگاه اسرای آلمانها زندانی بود، با عصبانیت وارد کلاس شده بود، او جونز را گرفته بود و در حالی که میلرزید از خاطرات دوستان کشتهشدهاش میگفت، جونز به سختی توانست اوضاع را برای او توضیح دهد و آرامش کند.
    جونز نگران تأثیر آزمایش روی شهرت و روند آموزشی در دبیرستان هم شده بود. بسیاری از دانشآموزان در کلاسهایشان شرکت نمیکردند تا به جنبش سوم کمک کنند. گشتاپوی واقعی در دبیرستان شکل گرفته بود.
    بنابراین جونز در روز پنجشنبه، هشتاد دانشآموز در یک کلاس با همان شیوه نظاممند جنبش سوم گرد آورد، آنها سراپا گوش بودند.
    جونز حرفهایش را حماسهگونه شروع کرد:
    «افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلامهای ویژه ماست. افتخار چیزی نیست که کسی بتواند از شما بگیرد. افتخار دانستن این است که شما بهترین هستید و این چیزی است که نابودشدنی نیست.»

    در ادامه او لحن و آهنگ صحبتش را آرام کرد تا ظاهرا در مورد دلیل واقعی جنبش سوم توضیح بدهد. او گفت که:
    «جنبش سوم یک آزمایش یا یک فعالیت آموزشی صرف در سطح یک کلاس درس نیست. هدف این جنبش بسیار فراتر از اینهاست و جنبش سوم یک برنامه سراسری در سطح کشور برای پیدا کردن دانشآموزانی است که اراده مبارزه برای تغییر سیاسی در این کشور را دارند.

    در سطح کشور معلمهایی مثل من، گروههایی از جوانان را آموزش میدهند که توان اجرای قوانینی برای ارتقای سطح جامعه را دارا هستند. اگر ما بتوانیم شیوه مدیریت مدرسه را تعییر بدهیم، توانایی همین کار را در کارخانهها، فروشگاهها، دانشگاهها و دیگر مؤسسات هم خواهیم داشت.
    شما جزو آدمهای منتخبی از جوانها هستید که به این کار کمک خواهید کرد. اگر شما هماکنون برخیزید و نشان بدهید که در این چهار روز چه آموختهاید، ما میتوانیم سرنوشت ملتمان را تعییر بدهیم. ما میتوانیم نظم نوینی را ایجاد کنیم.»
    جونز برای اینکه اعتبار بیشتری به حرفهایش بدهد در اینجا دستور داد که سه دانشآموز دختری که تا پیش از این با اکراه در برنامههای جنبش شرکت میکردند از کلاس با اسکورت چهار نفر اخراج شوند و به کتابخانه برده شوند و از آمدن به کلاس منع شوند.
    تصمیم مهم این بود که قرار شد که ظهر روز جمعه یک برنامه راهپیمایی اجرا شود. جونز داشت دست به یک قمار بزرگ میزد، او هراس داشت که کسی پیدا شود و وسط کار به این حرفهای بخندد یا سؤالی مطرح کند و کل این برنامه را ناگهان نزد همه بیاعتبار کند. اما چنین چیزی هرگز رخ نداد.
    در ادامه جونز گفت که ظهر روز جمعه یکی از نامزدهای انتخابات تشکیل حنبش سوم را به صورت رسمی اعلام خواهد کرد. و همزمان با این اعلام، ۱۰۰ گروه از جوانان از سراسر کشور حمایت خود را از جنبش اعلام خواهند کرد. جونز به آنها اطمینان داد که آنها جزو همین جوانان منتخب هستند. جونز به آنها گفت که سعی کنند جلوه خوبی در مراسم داشته باشند چون رسانهها هم برای تهیه گزارش دعوت شدهاند.
    هیچ کس نخندید، هیچ زمزمهای از مقاومت شنیده نشد، همه ساکت بودند. در عوض هیجان کلاس را در بر گرفته بود و این حرفهای شنیده میشد: ما میتوانیم! آیا باید تیشرت سفید بپوشیم؟ آیا میتوانیم دوستانمان را بیاوریم؟
    در اینجا جونز آگهیای که در تایم چاپ شده بود به آنها نشان داد. آگهی البته در مورد محصولات چوبی یک کارخانه بود، اما از روی تصادف آگهی به سبک تبلیغات غیرمستقیم نشریات غربی به صورت مبهم کار شده بود و باز از روی تصادف، عنوان آگهی هم موج سوم بود!
    سرانجام روز جمعه و روز آخر آزمایش فرارسید، جونز صبح را صرف آماده کردن دانشآموزان برای راهپیمایی کرد. در ساعت یازده، دانشآموزان ردیف به ردیف آماده شدند، بنرهای جنبش سوم در دستان آنها دیده میشد. جونز به چند نفر از دوستانش سپرده بود که نقش گزارشگران و عکاسان را بازی کنند، عکس بگیرند و تظاهر به نوشتن یادداشت کنند.
    دویست نفر از دانشاموزان مصمم با سکوت کامل و نظم در یکی ازکلاسهای درس در برابر تلویزیون ایستاده بودند تا خبر شروع رسمی جنبش سوم را از تلویزیون ببینند.
    جونز به آنها گفت که تنها پنج دقیقه تا اعلام خبر فاصله وجود دارد، او از دانشآموزان خواست که جلوی گزارشگران قلابی، آموختههای خود را به تمایش بگذارند و سلام مخصوص جنبش سوم را اجرا کنند.
    دویست نفر به طرز باشکوهی این کار را کردند و به صورت هماهنگ، سرود و شعار جنبش سوم را اجرا کردند.

    ساعت، دوازده و پنج دقیقه شد. جونز چراغها را خاموش کرد و نزدیک دستگاه تلویزیون رفت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت برفک پخش میکرد، رابرت نزدیک جونز ایستاده بود، جونز از او خواست که حواسش را جمع کند و به برنامه که به زودی پخش خواهد شد، توجه کند. هیچ برنامهای در کار نبود و تلویزیون همچنان داشت برفک پخش میکرد.

    بعد از چند دقیقه کسی پیدا شد و گفت: «هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر نه؟» همه شوکه شدند، آثار ناباوری در صورتهایشان پیدا بود.
    اینجا بود که جونز تلویزیون را خاموش کرد. اتاق ساکت بود، اما برای اولین بار جونز حس کرد که دانشآموزان در حال نفس کشیدن هستند. جونز برای آنها توضیح داد هیچ برنامهای به نام جنبش سوم وجود ندارد. او به آنها گفت که:
    «شما مورد بهرهبرداری قرار گرفته بودید، ذهنتان دستکاری شده بود. تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که هم اکنون هستید. شما بهتر یا بدتر از مردم آلمان نازی که ما در حال مطالعهشان بودیم، نیستید.
    شما فکر میکردید که جزو انتخابشدگان هستید. شما تصور میکردید از کسانی که بیرون اتاقاند بهتر هستید. شما بر سر آزادیتان معامله کردید و آن را برای به دست آوردن رفاه ناشی از رعایت دیسیپلین و به چنگ آوردن برتری، فدا کردید. شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای خودتان خیانت کنید. اوه! شاید شما فکر میکنید که همه این چیزها تفریح بوده است. شاید تصور میکردید که هر زمان که خواستید میتوانید از ادامه مسیری که در پیش گرفته بودید اجتناب کنید و رها شوید. ولی قضاوت کنید که داشتید به کدام سو میرفتید، ببیند که تا کجا پیش رفته بودید، بگذارید آیندهتان را به شما نشان دهم.»
    با این حرفها جونز پروژکتوری را روشن کرد، تصویر اول، یک شمارش مع*** بود. سپس راهپیمایی نورنبرگ در حمایت از هیتلر به نمایش درآمد. قلب جونز به شدت در حال طپش بود، تصاویر مبهمی از دوران رایش سوم به نمایش درآمد: نظم و انضباط، دروغهای بزرگ، تکبر، خشونت، وحشت، مردمانی که به داخل خودروها برده میشدند، ارودگاههای مرگ، صورتهای بدون چشم، آزمایشهایی غیرانسانی.

    در صحنهای از فیلم مربوط به دوران بعد از جنگ کسی نشان داده میشد که میگفت: «آن فقط شغلم بود، من فقط کارم را انجام میدادم.»
    تصاویر روی این جمله متوقف شدند: «هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ کس نمیتواند خود را از مسیری که دیگران رفتهاند، مبرا بداند.»

    همه ساکت بودند و خشکشان زده بود، هیچ کس حرکت نمیکرد، گویی همه از رؤیا و خواب عمیقی برخاسته بودند، همه هشیار شده بودند.
    بعد از چند دقیقه کم کم سؤالهای مثل سیل سرازیر شدند، همه میخواستند از آزمایش و مراحل آن سر دربیاورند.
    جونز شروع به توضیح دادن کرد و به حس و حال خودش موقع آزمایش اشاره کرد:
    «با آزمایش هفته قبل همه ما زندگی و کار در آلمان نازی را تجربه کردیم. ما آموختیم که چگونه میشود یک جامعه مطیع و منضبط ایجاد کرد. ما فهمیدیم که چطور میشود قوانین را جایگزین سؤالها و منطق کرد. همه ما آلمانیهای خوبی شده بودیم، یونیفرم پوشیده بودیم، درها را بسته بودیم و ایدهها را سوزانده بودیم.
    ما تجربه کردیم که در جامعهای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعهای که خود را قدرتمند تصور میکند و میپندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم.

    هر یک ما، در یک هفته اخیر کاری کردهایم که مایل به اعتراف آن هستیم. ما فاشیسم را نه در نزد دیگران و جاهای دیگر، بلکه در همین جا دیدیم. ما در عادات شخصی و شیوه زندگی خود فاشیسم را راه دادیم و به مانند یک بیماری حامل آن شدیم. ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات شیطانصفت است و بنابراین توده مردم نمیتوانند به نیکویی با هم رفتار کنند. ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیبها را وضع کند و حاکم کند، نیاز داریم.
    و آخرین چیز و مهمترین سؤال: چگونه سربازان، معلمان، مسئولان خطوط راهآهن، پرستاران، مسئولان مالیات و هر شهروندی آلمانی میتواند در پایان کار رایش سوم ادعا کند که اطلاعی از چیزی که در حال رخ دادن بود، نداشته است؟ چگونه یک نفر میتواند جزئی از یک سیستم باشد و ادعا کند که درگیر آن نشده است؟ چه چیزی باعث میشود که مردم تاریخ خود را مخدوش کنند؟ در چند دقیقه یا شاید سال دیگر شما فرصتی برای پاسخ دادن به این سؤال دارید.
    اما شما هم به مانند آلمانها، کارهایی را که در این هفته خواهید کرد، مخفی خواهید کرد و به آنها اعتراف نخواهید کرد. شما نخواهید گفت که در این دیوانگی شرکت کردید و آزادی شخصی و عقل و نیروی خود را در اختیار دیکتاتوری مثل من قرار دادید. شما این را به مانند رازی پیش خود حفظ خواهید کرد.»

    در اینجا جونز فیلمها را از دوربینهای عکاسی اتاق درآورد و آنها را در معرض نور قرار داد تا خراب شوند.
    آزمایش و جنبش سوم تمام شده بود. جونز به کنارش نگاه کرد، رابرت در حال گریستن بود، دانشآموزان از صندلیهای خود بدون سؤال برخاستند و به بیرون رفتند. جونز رابرت را بغل کرد، بعضی از دانشآموزان ندیگر هم بیمهابا در حال گریستن بودند.
    در چهار سالی که جونز در دبیرستان بود، هیچ کس به عضویت در جنبش سوم اعتراف نکرد، اما این آزمایش چیزی نبود که قابل فراموش شدن باشد.
    دو سال بعد از انجام این آزمایش، آقای جونز از دبیرستان اخراج شد. مسئولان در مورد اینکه این آزمایش علت اخراج آقای جونز بوده یا نه، ابراز نظری نکردند.
    از روی این آزمایش در سال ۱۹۸۱ یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد. در سال ۲۰۰۸، یک فیلم آلمانی با عنوان Die Welle و در سال ۲۰۱۰ مستندی به نام طرح درس یا Lesson Plan ساخته شد، در این مستند با دانشآموزان مصاحبه شده بود و یکی از آنها تهیهکنندگی مستند را برعهده داشت.

    جونز کتابهای دیگری هم نوشته است که از روی دو تا از آنها درامهای تلویزیونی تهیه شده است، جونز مدتهاست که مشغول یاریرسانی به ناتوانان ذهنی است.
    اما فلسفه این آزمایش چه بود؟ در روانشناسی در توضیح رفتار اعضای گروههای جنابتکار و مکانیسم همراهی تودهها مردم با روندهای نادرست، اصطلاحی وجود دارد به نام peer pressure با فشار همگروهها. این امر را میتوان به صورت مختصر و مفید در ضربالمثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» خلاصه کرد!
    در دهه ۱۹۵۰ «سالومون اش» -روانشناس اجتماعی- آزمایشهایی را برای نشان دادن قدرت همنوایی در گروه طراحی کرد.

    همنوایی(Conformity) به تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، گفته میشود. در آزمایشهای«اش»، به دانشجویان گفته میشد که باید تکتک در یک «آزمون تصویری» شرکت کنند. بقیه شرکتکنندگان در آزمایش، بدون آنکه آن دانشجو بداند، همگی همدست یا دستیار آزمونگر بودند. در ابتدا، همدستان به پرسشها پاسخ درست میدادند، امّا پس از مدتی شروع به گفتن پاسخهای نادرست میکردند.
    تقریباً ۷۵ درصد شرکت کنندگان در آزمایشهای همنوایی، حداقل یکبار، با بقیه گروه همنوا شدند. پس از ترکیب آزمایشها، نتایج نشان داد که شرکتکنندگان تقریباً در یک سوم مواقع با پاسخ نادرست گروه، همنوا شدهاند.
    این آزمایش بعد از «سالومون اش» توسط افراد دیگر در شرایطی تازه تکرار شد، اما همگی تقریبا یک نتیجه واحد داشت. با وجود انگیزههای متفاوت، همواره آدمها در شرایطی که گروه دست به انتخاب نادرست میزند در مواردی همرنگ و همنوا با اکثریت میشوند.
    در کنار همنوایی، مفهوم دیگری که در روانشناسی اجتماعی برای تحلیل پدیدهها کارکرد دارد مفهوم فشار همگروهها (Peer pressure) است. فشار همگروهها فرد را مجبور میکند همنوا با نگرش گروه، ارزشها و رفتار خود را تغییر دهد.
    نمونه بارز آن شرایطی است که افراد معمولا در نوجوانی با آن روبرو می شوند. تداوم حضور در گروه به منزله عنصری هویتبخش گاهی مستلزم تن دادن به هنجارهای تجویزی گروه است. عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایشهای منحرف محصول فرآیند همنوایی در اثر فشار گروه است.
    اما این امر تنها پیامد فشار گروه نیست. همنوایی می تواند تعاریف اخلاقی و هنجارین(Normative) در سطوح کلانتر را نیز متحول و آشفته کند. داستان دو شیادی را که برای پادشاه لباس می دوختند و در نهایت پادشاه عریان را دور شهر گرداندند را احیانا از یاد نبردهاید؟ کودکی نورسته تنها کسی بود که به انتخاب گروه(همنوایی جاهلانه با دو شیاد و پادشاهی کمخرد) تن نداد و فریاد زد «این که لخت است!». در ابعاد کلان و تاریخی نمونههای مشابه زیادی را میتوان مثال آورد. سر بر آوردن نهضتهایی تاریخسوز چون فاشیسم و نازیسم، نمونههای سیاسی از قاعده همنوایی است. یک بار دیگر فیلمها و رمانهای مربوط به آن مقطع تاریخی را مرور کنید. بی تردید میتوانید این بار به این پرسش پاسخ دهید که مگر میشود جامعهای با چنین اندیشههای واپسمانده و ضد بشری همراهی کند، گویا که می شود! اما همیشه «آگوست لندمسر»هایی هم بودهاند

  18. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید azad1 از ایشان تشکر کرده است:


صفحه 6 از 9 نخست ... 3456789 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •