click to register
صفحه 1354 از 1354 نخست ... 3548541254130413441351135213531354
نمایش نتایج: از 13,531 به 13,536 از 13536

موضوع: تکنیکال ( بهرام و رفقا )

  1. #13531
    ستاره‌دار(2) بهرام خان خانان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    نوشته ها
    528
    تشکر
    213
    تشکر شده 640 بار در 319 ارسال

    پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )

    روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
    شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
    مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
    شمس پاسخ داد: بلی.
    مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
    ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
    ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
    ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
    - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
    - پس خودت برو و شراب خریداری کن.
    - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
    ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.

    مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
    تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

    هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:" ای مردم! شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.
    مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:"ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند."
    رقیب مولوی فریاد زد:"این سرکه نیست بلکه شراب است."

    شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
    رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
    آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
    شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.
    پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

  2. 3 کاربر به خاطر ارسال مفید بهرام خان خانان از ایشان تشکر کرده اند:


  3. #13532
    ستاره دار (1) manmehdiam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    نوشته ها
    1,559
    تشکر
    13,745
    تشکر شده 10,425 بار در 1,543 ارسال

    پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهرام خان خانان نمایش پست ها
    تقدیم به مهندس راه و........

    مطابق این شاخص ۸۵۰ که سقف تاریخی هست هنوز ۱۵درصد مونده بهش برسه، که نزدیک به واقعیت هست.

    ولی خان ، تحلیل تو میگه از اینجا میریم برای ۵۸۰؟
    یعنی قراره کف جدید بزنه؟

    پس شاخص کل باید زیر ۲میلیون بیاد لابد

    بیخیال!
    [B]تحلیل ها یا نظرات بورسی و غیربورسی من صرفا محتمل ترین حالتی است که تصور میکنم به وقوع بپیوندد. اگر به دیده نقد نظری دارید بر من منت میگذارید ولی اگر خواندنش شما را آزرده میکند، آن را نادیده بگیرید، حتما نظر شما درست تر است![/B]

  4. 5 کاربر به خاطر ارسال مفید manmehdiam از ایشان تشکر کرده اند:


  5. #13533
    ستاره‌دار(2) بهرام خان خانان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    نوشته ها
    528
    تشکر
    213
    تشکر شده 640 بار در 319 ارسال

    پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )

    یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی

    در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته

    شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح

    سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای

    پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

    رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟))

    جوان پاسخ داد: ((هیچ.))

    رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟))

    جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های

    مدرسه ام را پرداخت می کرد.))

    رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟))

    جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.))

    رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.

    جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.

    رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟))

    جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و

    کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.))

    رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید،

    و سپس فردا صبح پیش من بیایید.))

    جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.

    وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.

    مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان

    نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش

    سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده،

    و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک

    بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.

    این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا

    او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود

    برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.

    بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش

    یواشکی شست.

    آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.

    صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.

    رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید:

    ((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید

    و چه چیزی یاد گرفتید؟))

    جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))

    رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))

    جوان گفت:

    1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.

    2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار

    است برای اینکه یک چیزی انجام شود.

    3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.

    رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))

    می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را

    برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

    بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.

    هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.



    یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند،

    ((ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خود

    بی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که

    مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی،

    که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند.

    او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی هستیم،

    آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟



    شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند،

    تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه

    کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.

    برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که

    والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد.

    مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و

    یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند

  6. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید بهرام خان خانان از ایشان تشکر کرده اند:


  7. #13534
    ستاره‌دار(2) بهرام خان خانان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    نوشته ها
    528
    تشکر
    213
    تشکر شده 640 بار در 319 ارسال

    پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )

    داستان عجیب اما واقعی"دانشگاه استنفرد،دانشگاه هاروارد"
    خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.

    منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

    منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

    خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»

    منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

    خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد.. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

    رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»

    خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

    رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

    خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

    شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

    دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

    تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

  8. 2 کاربر به خاطر ارسال مفید بهرام خان خانان از ایشان تشکر کرده اند:


  9. #13535
    عضو فعال اسد-ص آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    654
    تشکر
    6,644
    تشکر شده 777 بار در 330 ارسال

    پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )

    سلام شاخص کی میشه ده میلیون ؟

  10. کاربر زیر به خاطر ارسال مفید اسد-ص از ایشان تشکر کرده است:


  11. #13536
    ستاره‌دار(2) بهرام خان خانان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    نوشته ها
    528
    تشکر
    213
    تشکر شده 640 بار در 319 ارسال

    پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )

    نقل قول نوشته اصلی توسط اسد-ص نمایش پست ها
    سلام شاخص کی میشه ده میلیون ؟
    درود

    خیلی نزدیک....

    با سرعت وحیرتی که اسد سقوط کرد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربران و 7 مهمان ها)

  1. خوش بین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •