سلام دوستان عزیزم
من طوفانم
میخوام اینجا مطالب فان بگذاریم
لطفا تحت قوانین و اصول سایت هرچی دوست دارید بگذارید.
مرسی از همه
ایام بکام
سلام دوستان عزیزم
من طوفانم
میخوام اینجا مطالب فان بگذاریم
لطفا تحت قوانین و اصول سایت هرچی دوست دارید بگذارید.
مرسی از همه
ایام بکام
حدس یک زن بسیار دقیق تر از اطمینان یک مرد است
رودیار کیپلینگWomen are the largest untapped reservoir of talent in the world
Hillary Clinton
زنان بزرگترین مخزن دست نخورده استعدادها در جهان هستند
هیلاری کلینتونزنان در هر بحثی حرف آخر را می زنند
هر آنچه مرد پس از آن بگوید
آغاز یک بحث جدید است
ناشناسزن شاهکار خلقت است
حدس یک زن بسیار دقیق تر از اطمینان یک مرد است
رودیار کیپلینگWomen are the largest untapped reservoir of talent in the world
Hillary Clinton
زنان بزرگترین مخزن دست نخورده استعدادها در جهان هستند
هیلاری کلینتونزنان در هر بحثی حرف آخر را می زنند
هر آنچه مرد پس از آن بگوید
آغاز یک بحث جدید است
ناشناسزن شاهکار خلقت است
نقشه ایران شیر شرزه بود که به گربه تبدیل شد و ایران آنلایننقشه کشور ما شبیه یک گربه نشسته است اما این کشور از ابتدا شبیه گربه نبوده، شیر شرزهای بود روی نقشه آسیا که محل زندگی بزرگانی مثل شیخ مفید
اولین بار چه کسی گفت نقشه ایران مثل گربه است؟ و محافظهكاز کودکی شنیده بودم که نقشه ایران شبیه گربه است در پی یافتن منشا این تشبیه به کتابی کوچک ولی جالب برخوردم که آن را کشیشی انگلیسی به نام
شباهت های تصویری بامزه نقشه کشورهای اروپایی و ممتاز نیوزشباهت های تصویری بامزه نقشه کشورهای اروپایی نت برای شما عکس هایی از بازیگران ایرانی جمع اوری کرده است که شبیه بازیگران خارجی هستند بعد دیدن اسن عکس ها
نقشه ایران شبیه گربه بایگانی و مهران صالحجوان و تاریخ حدود دو قرن است که در سفر نامه های اروپاییان، تاکید ویژه بر شباهت نقشه ایران به گربه شده است، و این نکته با توجه ویژه آنها به نسل گربه های
ایرانِ بزرگ فراتر از نقشه گربه شکل امروزی است ویرگولایرانِ بزرگ فراتر از نقشه گربه شکل امروزی است در تقبیح توهین به افغانها اتفاق تلخی که چندی پیش در مترو شاهدش بودم مرا بر این داشت که در حد بضاعتم چندکلمهای
فهرست جانوران ملی ویکیپدیا، دانشنامهٔ آز
دریاچه سقالکسار کجاست و معرفی جامع عکس و آدرس دقیق و کجروستای سقالکسار و سد خاکی مشهور آن، یکی از دیدنیهای رشت است که بهتر است در سفر به آشنا باشد؛ بله درست حدس زدید، این دریاچه لوکیشن فیلم ماهی و گربه است
مقایسه جالب نقشه ایران در سال قبل و نقشه فعلو مقایسه جالب نقشه ایران در سال قبل و نقشه فعلی نقشه گذشته شباهت به شتری
خاطرات یه دوست از سفر
جلبه
فکر کنم خدا ما رو با سفرهامون به ایران می آزمایه .
مصائب رو خلاصه میگم چون دارم با گوشی مینویسم.
اول که رفتیم پنج شنبه ظهر تست دادیم و همه چیو جمع کردیم و برای اولین بار گفتیم خدا رو شکر که همه چی جوره و ما بدون درد سر میریم.
تست برای ایران باید حداکثر ۷۲ ساعت قبل از پرواز انجام میشد و ما نمیدونستیم ۷۲ ساعت از کدوم پرواز و واسه همین، محض احتیاط، تو آلمان تستو دادیم پنج شنبه و گفتیم تو دبی درگیر این چیزا نشیم.
با سختی های کاملا معمول مسافرت و ۵ تا چمدون (این اولین باری بود که ما ۵ تا چمدون داشتیم به خاطر حجم چیزایی که می بردیم) - که یکیش یه کمی از تایرش نیم ساعت قبل از حرکتمون، توی خونه، شکست و فرصتی برای جا به جایی وسایل نبود و مجبور بودیم با همون بریم و یه کمی مراعاتشو بکنیم- رفتیم فرودگاه و همه چی خوب بود.
تو سالن انتظار آخر و درست جلوی گیت که نشستیم، گوشی هامونو وصل اینترنت رایگان فرودگاه کردیم که بشینیم یه کمی بگردیم تو اینترنت و من به پسرمون گفتم بیا یه قصه ی طولانی بگیم که یه ساعت طول بکشه که حوصله مون سر نره.
ولی درست همون موقع همسر گفت هتلمون تو دبی کنسل شده!
نگاه کردیم، دلیلشو نوشته بود کارت ویزای غیرمعتبر.
همسر اون زمانی که ما یکی دو ماه پیش هتلو گرفتیم، با کردیت کارتش گرفت. این وسط اعتبار کردیت کارتش تموم شده بود و اتوماتیک شرکت یه کارت جدید فرستاده بود. ولی دیگه ما یادمون نبود که باید بریم اینم عوض کنیم. هتلم قبل از چک این ما خواسته بود پولو برداره، نشده بود و رزروو کنسل کرده بود.
دیگه ما با استرس نشستیم سریع یه هتل دیگه پیدا کردیم با گوشی. چون زیاد وقت نداشتیم و باید قبل از ترک فرودگاه حتما یه چیزی میگرفتیم. نمیشد بریم، برسیم، تازه تو فرودگاه دبی بگردیم یه هتل پیدا کنیم واسه همون لحظه.
--
یه چیزی پیدا کردیم که به نظر خوب میومد و زیاد هم گرون تر نبود.
--
پرواز دلچسبمون نبود. هیچ ایراد خاصی هم نداشت ولی ما به دلمون هم ننشست. کلا به نظرمون همه چی قطر بهتر میومد.
--
زودتر از انتظار رسیدیم دوبی و خوشحال شدیم.
ساعت شیش صبح بود تقریبا.
رفتیم ماشینی که کرایه کرده بودیمو از یوروپ کار بگیریم. اونجا فکر کنم هیچی نه، نیم ساعت، چهل دقیقه طول کشید و کلی کلافه شدیم ولی بالاخره انجام شد و چمدونا رو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم هتل. چمدونا رو دادیم که بعدا خودمون بریم چک این کنیم چون چک این ساعت 14 بود.
بعد از تحویل چمدونا، رفتیم یکی از ساحلایی که اسمشو قبلا سرچ کرده بودیم. خیلی سوت و کور بود، هنوز صبح خیلی زود بود، مثلا هشت اینا. پسرمون یه کمی رفت بازی کرد و صدف جمع کرد و همسر هم از فرط خستگی خوابش برد چون تو هواپیما یه ساعت و نیم تقریبا بیشتر نخوابیده بود.
البته؛ قرار بود زودتر از اون ساحل بریم، چون چیزی نداشت ولی چون پسرمون خسته شده بود از ماشین و هواپیما سواری، گفتیم یه کمی واستیم و بازی کنه. همسر هم که تا دراز کشید، خوابش برد؛ این شد که یه نیم ساعتی صبر کردیم، بعد رفتیم.
--
رانندگی ها داغون، مثل ایران، شاید یه نمه بهتر از ایران البته. ولی واقعا داغون بود. باید چهار تا چشم دیگه هم قرض می گرفتی که به کسی نخوری. اولویت ها معنی نداشت، پیک موتوری ها همین جوری لا به لای ماشینا خودشونو جا می کردن، ... .
از اونجا رفتیم یه جای دیگه که یه خانمی بهمون گفت، یعنی یه ساحل دیگه، ولی اونجا هم چیزی نداشت.
در واقع، ما قول شترسواری تو ساحلو به پسرمون داده بودیم که تو اینترنت خونده بودیم و دنبال اون بودیم. ولی این ساحلا اون ساحل نبودن و چون جمعه هم بود، انگار اصلا همه چی تق و لق بود، هر جا میرفتیم، خلوت و سوت و کور بود. ما هم فکر نمی کردیم که مثلا این شترها فقط توی یکی از ساحل ها هستن و حتی اینم نمی دونستیم که فاصله ی ساحل ها با هم چندین کیلومتره و ترافیک این قدر سنگینه و این قدر طول می کشه.
تو ساحل دوم یه بستنی خوردیم. ساعت ۱۱ داشت میشد. یه سری وسایل بازی هم بود که پسرمون گفت من می خوام اینجا بازی کنم ولی برای اون بازی ها، مایو لازم داشت. گفتیم میریم برات می خریم، عصر بیا اینجا بازی کن. راضی نمیشد. همسر به پسرمون پیشنهاد داد بریم آکواریوم (و در واقع برنامه رو عوض کنیم چون هوا خیلی گرم شده بود و به نظر همسر بهتر بود میرفتیم یه محیط سر بسته که خب منطقی هم بود). پسرمونم قبول کرد.
اومدیم بریم آکواریوم، سر یه چهار راه، همسر اشتباهی ترمزو به جای کلاچ فشار داد (ماشین دنده اتومات بود)، ماشین واستاد و پشت سری زد بهمون.
دیگه فکر کنم تا آخرشو خوندین.
پیاده شدن، ماشین زیاد چیزیش نشده بود، یه کمی خش شده بود. دختره گفت بریم بغل پارک کنیم.
رفتیم پارک کردیم که زنگ بزنیم به پلیس.
دختره اصلا زیر بار پلیس رفتن نمیرفت! می گفت لازم نیست، I pay for you, You pay for me and we don't need to go to police! حالا ما هی میگفتیم چون ماشینمون اجاره ایه، حتما باید پلیس بیاد چون برای ما دردسره. اونم قبول نمی کرد، می گفت چیزی نشده اصلا که بخوایم زنگ بزنیم به پلیس!
ماشین دختره هم اجاره ای بود، دختره فرانسوی بود. اونم انگلیسی حرف می زد و عربی بلد نبود ولی زنگ زده بود همون لحظه که تصادف کردیم به خواهرش و تا ما رفتیم اون بغل پارک کردیم، خواهرش خودشو رسوند.
البته، به پلیسم زنگ زد چون ما گفتیم سیم کارت دبی نداریم، اگه می تونی، تو زنگ بزن. ولی وقتی زنگ زد، به ما گفت پلیس برای من یه لینکی میفرسته نمیدونم چی چی چی چی! یعنی اصلا پلیس نمیاد. ولی ما که نمیتونستیم به هوای اون باشیم و اعتماد کنیم و نگیم پلیس بیاد.
مجبور شدیم گوشیمونو روشن کنیم و زنگ بزنیم این ور اون ور.
ماشینو که گرفته بودیم، روش چند تا شماره بود که برای چی با کجا تماس بگیرین.
ما هم زنگ زدیم و گفتیم تصادف کردیم. گفت شما فقط با همون پلیس تماس بگیرین.
زنگ زدیم به پلیس - دیگه از لهجه های آدما نگم واقعا- و گفتیم، گفت شما فلان چیزو دارین؟ گفتم چی هست؟ اصلا من نمیفهمیدم اسمایی که میگه چیه. گفت اپ اپ؛ اپلیکیشن پلیس دوبیو دارین؟! گفتم نه. گفت باید دانلود کنین، اونجا گزارش کنین.
دانلود کردیم، اومدیم گزارش کنیم، نمیشد. باید حتما شماره موبایل دوبی میدادی! موبایل آلمانو نه با دو تا صفر اولش و نه بدون اون، قبول نمی کرد.
زنگ زدم به همون جایی که ازش ماشینو گرفته بودیم، گفتم این جوری شده، این کاری که پلیس شما میگه نمیشه. گفت به همون پلیس دوباره زنگ بزن.
زنگ زدم دوباره به پلیس. گفتم ما وضعیتمون اینه، گفت گواهی نامه ی دوبی دارین؟ گفتم نه، بین المللیه. گفت پس باید برین به نزدیک ترین پلیس.
به دختره گفتیم. دختره همون زمانی که یه لینکی براش فرستاده بودن، گفت باید بریم فلان پلیس. ولی ما نمی تونستیم اعتماد کنیم بهش چون کلا تو فاز پلیس اومدن نبود و می ترسیدیم الکی بگه.
گفتیم خب الان بریم به نزدیک ترین پلیس دیگه. گفت من الان کار دارم، نمیام، یه روز دیگه بریم! خواهرشم اومده بود. باز خواهرش منطقی تر بود. دختره خودش که طلبکار بود. میگفت شما مقصرین. میگم تو از پشت زدی ولی باشه همینی که میگیو بیا به پلیس بگو خب، ما حرفی نداریم، بریم پیش پلیس، تو حرف بزن، ما هم حرف میزنیم، ولی همینو بیا به پلیس بگو. میگفت نه، اصلا ماشینا چیزیشون نشده، لازم نیست بریم.
هر چی ما می گفتیم ببین، باشه، اصلا هیچی نشده، تو خسارت نده، ولی بیا ریپورتو به پلیس بدیم، چون ما لازم داریم که به شرکت ماشین کرایه ایمون بدیم. میگفت نه.
زنگ زدم دوباره به پلیس، گفتم این طرف میگه من نمیام پلیس. گفت گوشیو بده خودم باهاش حرف بزنم. حرف زد باهاش. آخرشم دختره گفت پس بعدا قرار بذاریم، بریم. من باید برم سر کار الان، بعدا بریم.
میگم ما فقط یه روز دوبییم، میگه میخواس بیشتر مراقب باشین!! میگم تو از پشت زدی، واقعا قبول نداری باید فاصله تو رعایت میکردی؟!! کلا فقط میگفت تقصیر شما بوده و منم نمیام پلیس.
یه کم صدای دختره و من بالا رفت دیگه، خواهرش یه کمی سعی کرد جو رو آروم کنه، گفت ببین شما اطلاعات ما رو دارین، ما هم اطلاعات شما رو. فرار نمیکنیم. قرار میذاریم، بعدن میریم. گفتم خب بگین کی، یه ساعتی بگین. گفت مثلا هشت شب. گفتم باشه. دختره یه کم دیگه داد و بیداد کرد که تقصیر شما یوده، منم دیگه جوابشو ندادم، گفتم اصلا بحث کردن نداره. پلیس خودش تعیین میکنه مقصر کیه.
همون لحظه همسر گفت این دختره نمیاد پلیس. گفتم حالا بریم، ان شاءالله همون هشت میاد دیگه.
بعدم دست پسرمونو گرفتیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.
رفتیم دوبی مال، غذا خوردیم من و پسرمون. همسر هم انقدر استرس داشت که اصلا هیچی نخورد. ما هم به صورت اتفاقی رفتیم یه رستوران ایرانی! یعنی تو دوبی مال همین جوری یه جایی تصمیم گرفتیم بشینیم که چیزای کبابی داشت. بعد که نشستیم، دیدیم ایرانیه و پسرمون قرمه سبزی خورد!
بعدش رفتیم آکواریوم. خوش که به ما نگذشت ولی خب دیگه، باید میرفتیم. به پسرمون قول داده بودیم. اصلا نمی دونم چطوری گذشت. فقط دلمون می خواست همه چی تموم بشه و بریم از دوبی. اونم با اون رانندگی آدما و مایی که بلد نبودیم باید کجا بریم.
من مهندس عمران نیستم ولی طراحی شهریشون به نظرم یه جاهایی ایراد داشت. مثلا ما یه جا از یه خیابونی پیچیدیم توی یه خیابون دیگه که 7 تا لاین داشت. بعد گوگل مپ می گفت باید برین چپ تو چهارصد متر دیگه. یعنی ما تو چهارصدمتر باید حداقل 5 تا لاین عوض می کردیم که همه اش ریسک بود. خیلی از خیابوناشونم 7 تا لاین داشت و پهن بود و این باعث میشد مدام ماشینا از این لاین به اون لاین جا به جا بشن و خیلی خر تو خر بشه همه چی. و این خیابونا توی شهر بودن ها، این جوری نبود که بگی جاده است و بین شهریه و اینا.
خلاصه، برگشتیم هتل ساعت 3 اینا و چک این کردیم.
من رفتم یه دوش بگیرم، پسرمون خوابش برده بود تو راه، خوابید، همسر هم یه کمی استرس داشت و می خواست سرچ کنه تو اینترنت که چی به چیه.
وقتی من از حموم اومدم، دختره پیام داده بود که شما هنوز می خواین برین پیش پلیس؟!! گفتم بله حتما. ما باید بریم چون ما اصلا تصادفو به شرکت ماشینمون گزارش کرده ایم و قطعا باید گزارش پلیسو ضمیمه اش کنیم. گفتم کی بریم؟ دیگه جواب نداد.
همسر گفت، ببین این نمیاد. بیا ما خودمون بریم پلیس.
چایی کیسه ای بود و قهوه و کتری برقی. برای همسر قهوه و برای خودم چایی گذاشتم و گفتم یه کمی پسرمون بخوابه و بریم پلیس.
ساعتای شیش رفتیم اول از پذیرش هتل پرسیدیم ما الان باید چیکار کنیم؟ نزدیک ترین ایستگاه پلیس کجاست اصلا به محل تصادف ما؟ اصلا نمیشد سرچ کرد، یعنی همسر سرچ می کرد، می گفت چرت و پرت میاره، مثلا آکادمی پلیس میاره. نمی تونم پیدا کنم.
پذیرش سرچ کرد و گفت اونی که شما می خواین میشه فلان جا (که یه ساعت تا اونجا راه بود)، یکی دیگه هست، همین پشته، برین اینجا، بگین که چی شده. اونا راهنماییتون می کنن.
رفتیم ایستگاه پلیس نزدیک هتل. همه انگلیسی ها دست و پا شکسته. باید خیییلی واضح و با جملات کوتاه صحبت می کردی وی ور این فلان، وی هد ان اکسیدنت و ... . فقط همه شون همون اول که می رفتیم توی ایستگاه پلیس، می گفتن تو کارز ار وان کار؟ تو کارز. لوکال لاینسن اور اینترنشنال؟ اینترنشنال. پس برو فلان اتاق. بعد ما رفتیم سراغ به سراغ به اون اتاقی که بهمون گفتن و کسی هم اونجا نبود و واستادیم تا بیاد و خلاصه بعد از توضیح قضیه، آقاهه شماره ی طرفو از ما گرفت و زنگ زد و اونم گفت که باید برن فلان پلیس.
پلیسه گفت باید برین فلان جا. حالا ما کلی علاف اینجا شدیم. اگه از همون اول رفته بودیم بهتر بود.
تا رسیدیم اون یکی ایستگاه، ساعت 7 شده بود.
می خواستیم از یکی بپرسیم اینجا پارکینگ مجانیه یا نه؟ آخه یه جای دیگه پارکینگ جمعه ها مجانی بود. یه آقایی بود که داشت با یه خانمی صحبت می کرد به عربی و بعد از یه کمی که واستادیم که راجع به پارکینگ بپرسیم، فهمیدیم آقاهه انگاری کارشناسه و خانمه داره راجع به یه تصادف باهاش صحبت می کنه.
دیدیم اینا خیلی مشغولن، از یه رهگذر پرسیدیم و گفت مجانیه.
رفتیم تو ایستگاه پلیس و همون سوالایی که گفتمو دوباره جواب دادیم و رفتیم تو. گفت باید برین کانتر 5. از یکی از مسئولای اونجا پرسیدیم اینجا شماره باید بگیریم؟ گفت نه. همین جوری باید منتظر باشین. کلی آدم اونجا منتظر نشسته بودن و اگه هر کدومشون فقط یه طرف ماجرا بود و طرف دیگه اش نیومده بود، یعنی حداقل 7 8 تا تصادف جلوتر از ما. ولی ما نمی دونستیم الان هر دو تای اینا مال یه تصادفن یا هر کدومشون مال یه تصادف. ولی به هر حال، خیلی ها اونجا بودن.
بعد از چند دقیقه، محض احتیاط از یه آقایی که قیافه اش اروپایی تر بود و موهاش بور بود پرسیدیم کانتر 5 جواب میده دیگه. درسته؟ گفت یک و پنج. خودشون منتظر آقای شماره ی یک بودن.
شماره ی پنج که اومد، دیدیم همون کارشناسی بود که بیرون دیدیم.
بقیه ی آدما قیافه هاشون مال ملیت های مختلفی بود، ولی بهشون می خورد که اکثرا ساکن همین دوبی باشن چون مثلا چهره های رنگین پوست یا چهره های شرق آسیا رو زیاد می دیدیم توی جاهای مختلفشون که کار می کردن.
اون آقاهه که بور بود و همراهش، قشنگ معلوم بود خیلی کلافه ان، مخصوصا خود آقاهه. اصلا داغون بود. یعنی من می دیدمش، می گفتم کاش کار این بنده خدا راه بیفته.
بقیه ی کانترها خالی بود.
از زمانی که ما رفتیم، این موبورها جلوی کانتر یک بودن و یارو هم هر از گاهی براشون زنگ می زد به کسی - که احتمالا طرف مقابل تصادف بود- و اونم جواب نمیداد و همین جور اینا رو علاف کرده بود که باید صبر کنیم تا ورداره. یعنی اون بیچاره ها نشسته بودن اینجا و آقاهه فقط هر پنج دقیقه براشون زنگ می زد! همین!
اون کانتر پنجیه، همه ریخته بودن سرش. نوبت هم معنی نداشت. یکی از راه اومد، رفت جلوی کانتر پنج وایستاد و کارشو گفت!
اون کانتر پنج واقعااا آدم کار راه بندازی بود. خدا خیرش بده. بیخود نبود همه می خواستن برن کانتر پنج. ولی بنده خدا صد تا کار با هم می کرد؛ واقعا صد تا کار. یکی میومد سوال می پرسید؛ برای ما به یکی زنگ می زد؛ این وسط با تلفن پلیس زنگ می زد به همکارش؛ هی به این میگفت یه لحظه گوشی؛ هی به اون یکی می گفت یه لحظه گوشی. حتی واسه ما که زنگ زد به طرف مقابلمون، بعد که زنگ زد، گوشی داد به همون کانتر یکیه مفت خور، گفت تو بقیه شو انجام بده، تا من کار اون بندگان خدا رو انجام بدم. بعد این کانتر یکیه اومد دو تا جمله به دختره گفت. بعد با گوشیش زنگ زد به یکی دیگه. گوشی پلیسو که باهاش به دختره زنگ زده بود گذاشت کنار و همین جوری رفت. دختره هم بعد از چند دقیقه که دید کسی حرف نمی زنه، قطع کرد.
بعدترشم اومد نشست پشت همون کانتر یک و شروع کرد با گوشیش بازی کردن!
کانتر پنجیه که رفته بود کار اون مو بورا رو انجام بده، اومد، تسبیحشو از جیبش در آورد، دو تا زد به پسره، گفت نشستی بازی می کنی؟ پا شو برو کارتو انجام بده. پسره هم در حالی که می خندید پا شد رفت تو کانتر خودش که کار نفر بعدی رو راه نندازه!
این وسط که این آقای کانتر پنجی پا شد رفت کار اون مو بورا رو انجام بده، واقعا خوشحال شدم - علی رغم اینکه داشت از وقت کار ما گرفته میشد. خداییش، قشنگ معلوم بود این کانتر یکیه آدمی نیست که کاری بخواد بکنه. آقاهه رفت براشون دو تا زنگ زد به این ور اون ور، یه ریپورتی آماده کرد براشون، داد دستشون گفت برین به سلامت و بعد اومد تو کانتر پنجش نشست. آقای مو بور اومد مجددا تشکر کرد چندین بار و رفتن.
یه نفر دیگه رو هم این وسط آقاهه کارشو راه انداخت و گفت این ریپورتتون. واقعا دستش درد نکنه، آدم خوبی بود. هیچ کسو ندیدم که بگه کار تو راه نمیفته، پا شو برو. همه رو رفع و رجوع می کرد. ولی واقعا هم یه آقای به شدت مالتی تسک بود و هم زمان به راحتی با سه چهار نفر صحبت می کرد. تا به این یکی می گفت مثلا شماره ی پلاک طرفو بده و اون میگشت دنبال شماره پلاک، به نفر بعدی می گفت کار تو چیه؟
این وسط، قبل از اینکه نوبت ما بشه، یکی اومده بود. بهش گفت گواهی نامه تو بده، طرف نداشت. مثلا تو ماشینش بود، یا جای دیگه بود، دم دستش نبود. آقاهه بهش تشر زد تو اصلا برای چی پا شدی اومدی پلیس بدون گواهی نامه ات؟! بعدم فرستادش بره گواهی نامه شو بیاره.
همسر گفت باید حواسمونو جمع کنیم. طرف فکر کنم اعصابم ندارم.
ولی خداییش، بعد که دیدیم بنده خدا با کیا طرفه و همکاراش چقدر مفت خورن، بهش حق دادیم واقعا.
منم گفتم پس بده ما اطلاعاتو همه رو یه جا بنویسیم.
من همیشه یه دفترچه ی کوچیک و یه خودکار تو کیفم هست. روی یکی از صفحه هاش همه چیو نوشتم: شماره تلفن های ما و دختره، شماره پلاک ما و دختره، محل تصادف و ... .
نوبت ما که شد، ازمون طبق معمول پرسید دو تا ماشین بود یا یکی؟ طرف فرار کرد یا هست؟ اینجاس یا نه؟ اطلاعاتشو دارین یا نه؟ ما هم گفتیم تمام اطلاعاتو داریم و اینجاست. دفترچه رو بهش نشون دادیم. دقیق یادم نیست چی بود جمله اش ولی یه چیزی تو این مایه ها گفت که این کیسیه که من دوست دارم، این خوبه.
بعد اومد به دختره زنگ زد و فقط می خواست انگاری یه تاییدیه از دختره بگیره که تصادف کرده و مطمئن باشه که طرف مقابلش قبول داره که تصادف کرده، ما الکی اطلاعات یکیو ورنداشتیم ببریم، بگیم با این تصادف کردیم.
بعد دیگه برامون یه گزارش نوشت و ازمون پرسید کی جلو بود و کی عقب بود و کی راننده بود و ... . بعدم برامون یه ریپورت نوشت و گفت برین دیگه.
اگه زمانی که برای ما گذاشته بود رو فشرده اش کنیم، شاید ده دقیقه وقت لازم داشت. ولی چون این وسط هی این و اون میومدن، شاید نیم ساعتی فقط برای ما گذاشت.
در نهایت، فکر کنم یه ساعت و نیم یا چهل دقیقه تقریبا توی این مرکز پلیس دومی بودیم. توی اولی هم نیم ساعتی بودیم و در کل دو ساعت و خرده ای طول کشیده بود همه چی.
بعد از اون یه کمی خیالمون راحت تر شد. گفتیم حالا بریم ساحل. نیم ساعت تا اون ساحل تو راه بودیم و ساعت 10 رسیدیم ساحل!! خب اون موقع چیکار می شد کرد تو ساحل؟ هیچی. دقیقا هیچی. نه شتری بود و نه دما مناسب تو آب رفتن بود، نه هوا روشن بود که اصلا همچین کاری لذت بخش باشه. فقط می تونستیم غذا بخوریم.
از یکی دو نفر پرسیدیم اینجا میشه غذای محلی جایی خورد؟ گفتن نه.
هر چی اونجا بود، پیتزایی و همبرگری و این چیزا بود. جاهای نسبتا باکلاسی بودن ها ولی رستوران غذای محلی نبودن.
دیگه پسرمون گفت پیتزا می خورم و رفتیم یه جا نشستیم، پیتزا و لازانیا خوردیم.
برگشتنی، دوباره پسرمون خوابید.
البته؛ استرس های ما هنوز تموم نشده بود. جواب تست های کرونامون همچنان نیومده بود!
ما ساعت 12:45 پنج شنبه تست دادیم و قرار بود نتیجه به طور معمولش تا 8 شب بیاد. موقعی که تست می دادیم، آقاهه گفت به دلایلی، نتایج به امشب نمی رسه و یه کمی دیرتر میاد، تا 12 شب میاد. اکیه براتون؟ گفتیم آره.
ولی فرداش، همچنان نتایج نیومده بود.
کلی زنگ زدیم به شماره ای که برای اون مرکز داشتیم (یعنی حتی موقعی که برای ناهار رفته بودیم دوبی مال، من داشتم به اینجا هم زنگ می زدم، در کنار سایر استرس ها) و هر بار می گفت شما مثلا نفر سیزدهم توی لیستین! ما هم مجبور بودیم قطع کنیم، نمی تونستیم توی اون شرایط گوشیمو همین جوری یه ساعت نگه داریم. گفتیم بریم هتل، قشنگ بذاریم گوشی روی زنگ خوردن انقدر بمونه که وردارن.
خلاصه، آخرش همسر موفق شد باهاشون تماس بگیره و گفتن نتایج تا 12 شب میاد.
در نهایت، نتیجه ی من ساعت 9.5 شب اینا اومد. ولی نتیجه ی همسر نه.
صبح، من زودتر بیدار شدم، گوشی همسرو چک کردم، دیدم هنوز نتیجه اش نیومده. گفتم شاید با این درست نشون نمیده، من بلد نیستم آپدیتش کنم. لپ تاپو روشن کردم و با اون ایمیلشو چک کردم. واقعا نیومده بود.
همسر بیدار شد و بهش گفتم نتیجه ات هنوز نیومده. چیکار کنیم؟
قرار شد من برم از پذیرش بپرسم راجع بهش.
تو پذیرش زده بود اون جلوش خدمات تست پی سی آر داریم. رفتم گفتم شرایط ما اینه. کجا تست سریع می گیرن و جواب میدن؟ قیمتش چقدره؟ کجا باید برم؟
گفت هر کلینیکی برین انجام میدن. ولی نمی دونم انقدر سریع میدن اصلا نتیجه شو یا نه؟! ساعت ده یه کلینیکی هست اینجا نزدیکه، اون باز میشه، برین اونجا.
اومدم بالا. ما نمی تونستیم تا 10 صبر کنیم. ما عصر باید اون نتیجه رو تحویل هواپیما می دادیم برای پرواز.
کلا پذیرشش هیچی بلد نبود هر چی می پرسیدی. نمی تونستم درست راهنمایی کنه. حتی یه نقشه از دوبی به ما نداد، دو تا بروشور راهنما اون جلو نذاشته بود.
خلاصه، دیدیم امیدی به اینا نیست.
من و پسرمون رفتیم صبحانه خوردیم، همسر بازم نیومد غذا بخوره، استرس داشت. گفت بذار ببینم چیکار می شه کرد.
این وسط دو بار هم ایمیل زدیم برای جواب تست کرونامون. شماره ی مستقیم هم نداشتیم. یعنی یه سایتی بود که نوشته بود چندین شعبه ی مختلف داره ولی هر شعبه ای شماره ی جدا نداشت. همون شماره هه بود فقط که هر دفعه می گفت شما نفر سیزدهمین، شما نفر بیستمین!
دوباره همسر زنگ زده بود، طرف گفته بود ممکنه اصلا تستتون خراب بوده باشه! می گیم خب شما نباید یه خبر به ما بدین؟! خب الان ما چیکار کنیم؟ می گفت اگه نتیجه تون نیومد، نهایتا ما می تونیم پولتونو پس بدیم :/!
چون به پسرمون قول داده بودیم که حداقل قایق سواری بریم با هم، صبح من رفتم از پذیرش راجع به قایق ها هم پرسیدم که کجا میشه سوار شد. یه جایی آدرس داد. بهش گفتم من speed boat می خوام. دارن؟ گفت خیلی پکیجای مختلفی دارن. برین همون جا.
هلک و هلک، رفتیم اونجا (سایت هم نداشت. یه جایی بود با هزار و خرده ای ریویو تو گوگل مپ، ولی یه سایت ساده نداشت که ببینی چی داره، چی نداره)، از همون بغلش که رد شدیم، دیدیم این قایق ها به درد چیزی که ما می خوایم نمی خوره. با ماشین از بغل اونجا رد شدیم و رفتیم همون جاهایی که من خودم آدرسشو درآورده بودم و دورتر بودن.
گفتیم دیگه این یکیو حداقل برای پسرمون خوب انجام بدیم.
رفتیم پارک کنیم نزدیک همون قایقیه. بلد نبودیم با دستگاهش کار کنیم. انگاری فقط با سکه کار می کرد. اسکناس نمی گرفت. ما هم اون قدری سکه نداشتیم.
رفتم از یه آقایی که مال یه پارکینگ دیگه بود - که به نظر میومد متعلق به جای خاصیه- اونجا پرسیدم، گفتم اینجا پارکینگ چطوریه؟ یه سری چیزاشو من سر در نمیاوردم چی میگه. در نهایت گفتم این 5 درهمی رو میشه خرد کنین؟ خرد کرد و 5 درهمی رو هم نمی گرفت، گفتم نه، بگیرین. دیگه گرفت بنده خدا.
بعد که رفتیم پرداخت کنیم، یهو اشاره کرد که اصلا بیاین همین جا پارک کنین. رفتیم اونجا پارک کردیم. گفتیم اینجا الان باید پولشو بدیم یا بعدا که رفتیم. چطوریه؟ گفت نه، مجانیه.
من قبلش گفته بودم که میخوایم بریم قایق سوار بشیم. آقاهه هم گفته بود اینجا پارکینگ فلان جاست که کسایی که می خوان برن جت اسکی و ورزشای این جوری میان.
خلاصه، یه کمی رفتیم جلوتر، همون جایی بود که قایق داشتن. رفتیم، گفتن رزرو کرده این؟ گفتم نه. ولی انقدر خر تو خر بود که اصلا اسم و رسم نداشتن. یعنی معلوم نبود اون شرکت خاصی که ما دنبالش می گشتیم اصلا کجا هست و کدومه؟ فقط ما به همون دربون گفتیم می خوایم بریم قایق سواری، ما رو برد تحویل یکی دیگه داد و اونم تحویل یکی دیگه و اونم تحویل یکی دیگه و در نهایت سوار شدیم!
از قبل هم که تو اینترنت سرچ کرده بودم، تجربه های خوبی از رزرو کردن نخونده بودیم. یکی نوشته بود من یکی دو ساعت منتظر شدم و طرف اصلا نیومد و ما با یه قایق دیگه رفتیم. واسه همین، عمدا رزرو نکردیم و گفتیم حالا همین جوری میریم دیگه.
خلاصه، رفتیم یه قایق موتوری سوار شدیم. اون چیزی که من تو اینترنت سرچ کرده بودم و اون سرعتی که من دوست داشتم نبود، ولی بد نبود. اونایی که من سرچ کرده بودم و دوست داشتم بریم، سرعتشون تا صد تا میرفت. ولی اینی که در نهایت سوار شدیم، گفتم سرعتش چنده؟ خانمه - که راننده بود- گفت معمولش 50 تاس ولی اگه شما می خواین، بیشتر میریم. دیگه نمی دونم چند رفت ولی احتمالا توی همون مایه ها رفت. در کل خوب بود. تنها قسمت مسافرت بود که فکر کنم یه کمی بهتر بود. هرچند که بازم همچنان استرس نتیجه ی تست همسرو داشتیم.
وقتی از اونجا برگشتیم، نتیجه ی تست همسر اومده بود و منفی بود.
خب، به نظر همه چی خوب میومد. ولی ما همچنان دلمون می خواست هر چه سریع تر از دوبی خارج بشیم.
به خاطر همکاری قابل تحسین پسرمون تو ایستگاهای پلیس و کل مدت مسافرت و دردسرهاش، بهش قول دادیم که براش یه کادو می خریم (و اینو بگم که ما این قولو به صورت وعده و قبل از همکاریش نداده بودم. اول خودش همکاری کرده بود، بعد ما دیدیم باید واقعا تقدیر بشه از این حجم از همکاریش، بهش گفتیم برات کادو می خریم). تو دوبی مال فروشگاه لگو رو دیده بود و گفت بریم از اونجا بخریم.
دیگه، بعد از قایق سواری، رفتیم دوبی مال دوباره و کادوی پسرمونو خریدیم و بعد رفتیم بنزین زدیم و رفتیم فرودگاه.
تو فرودگاه، همه چی خوب به نظر می رسید.
موقع چک این، خانمه گفت شما تستتون مال آلمانه. طبق قانون ایران، شما چون پروازتون از دوبیه، باید تستتون مال دوبی باشه. من الان باید از هواپیمایی یه تاییدیه بگیرم. ما اونجا باز یه بار دیگه استرسمون رسید تا حلقمون. خانمه گفت استرس نگیرین، من فقط باید یه زنگ بزنم وگرنه مشکلی نیست چون پروازتون کانکتده.
فکر کنم تو این آخری ما شانس آوردیم. آخه ما اول یه پرواز مستقیم گرفته بودیم، بعدا زنگ زدیم و گفتیم ما می خوایم یه روز به تاخیر بندازیم پرواز دوممونو. فکر کنم واسه همین، پروازمون کماکان کانکتد حساب میشد و اکی بود که ما تو آلمان تست داده باشیم.
دیگه اون غول مرحله ی آخرو که رد کردیم، رفتیم سوار هواپیما شدیم و بالاخره رسیدیم خونه مون.
--
ماجراهای استرسی تموم شد. Relax. سایر تجربه ها و ماجراهای معمولی رو بعدا توی یه پست دیگه میگم.
--
اون عنوانو هم اگه احیانا نمی دونین قضیه اش چیه، سرچ کنین. حکایت ایران رفتن ماست .
تصاویر سفر به یونان
خیلی فان هست
یک، دو، سه، چهار، پنج (این ورودی موزه ی اکروپولیس بود)، شیش (یه خیابون معمولی)، هفت (از این جور چیزا زیاد داشتن دیگه)، هشت، نه (اینم از هموناست که زیاد داشتن دیگه!)، ده (شاید باورتون نشه، ولی از اینا هم زیاد داشتن به نسبت! شایدم جزو آثار تاریخیشونن ، آخه تو محل های دیدنیشون چند بار از اینا دیدیم!)، یازده، دوازده (من هی میگم از اینا زیاد داشتن، باور نمی کنین، خب اینم یکیش!)، سیزده (اینم که از همونا بود دیگه!)، چهارده، پونزده (این لابی هتل بود با کیک پسرمون!)، شونزده (ساحل، قسمتی که قایق داشت)، هیفده (من خودم از ساحل خوشم اومده بود، عکس ازش زیاده، ببخشید!)، هیجده، نوزده، بیست، بیست و یک، بیست و دو ، بیست و سه (کشتی ای که باهاش رفتیم جزیره)، بیست و چهار (نما از عرشه ی کشتیمون، همین سمت چپ، عرشه ی کشتی خودمونه)، بیست و پنج(کشتی های مردم )، بیست و شش، بیست و هفت (یه جزیره ی کوچیکی، آدمو یاد رابینسون کروزو میندازه )، بیست و هشت (جزیره ی ما )، بیست و نه، سی(اینم دریای برگشتنی).
سلام
بالاخره توافق شد
و راحت شدیم
دیگه همه چیز ارزون میشه
و میشه زمان شاه
خوبه دیگه
سلام
دوستان دنبال یه سایتم که
کتب صوتی رایگان دانلود کنم
کسی ادرسش رو داره
مرسی
سلام
چرا کسی تو مال من پست نمیزاره
لطفا اینجا هرچی دلتون میگیره بذارید
مرسی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)